background
أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ ۚ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۚ وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا ۗ وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ
آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى‌كنند؟ ما [وسايل‌] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده‌ايم، و برخى از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضى [ديگر] قرار داده‌ايم تا بعضى از آنها بعضى [ديگر] را در خدمت گيرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مى‌اندوزند بهتر است.
آیه 32 سوره الزُّخْرُف

بیان آیات

از آنجا که رشته کلام از رسالت رسول(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)و کفر مشرکین به رسـالت و تـشـبـث ایـشـان(در شـرک)بـه ذیـل تـقـلیـد از پـدران و بـدون هـیـچ دلیـل دیـگـر انـجـامـیـد، دنـبالش داستان ابراهیم(علیه السلام) را ذکر مى کند که تقلید کـردن از پـدر و قـومش را دور انداخته ، از آنچه آنان به جاى خداى سبحان مى پرستیدند بیزارى جست ، و از پروردگارش طلب هدایتى کرد که از فطرتش ‍ سرچشمه مى گرفت .

بـعـد از نـقـل داسـتـان ابـراهـیـم ایـن مـسائل را خاطر نشان مى فرماید که از چه نعمت هایى بـرخـوردارشـان کـرد، و آنـهـا چـگـونـه آن نعمت ها را کفران کردند، و به کتاب خدا کافر شدند، و در آن خرده گیریها نمودند، و به فرستاده خدا طعنه ها زدند، طعنه هایى که به خـودشـان بر مى گردد، و سپس آثار اعراض از یاد خدا را ذکر مى کند، و عاقبت این کار را کـه هـمـان شـقاوت و خسران است تذکر مى دهد و آنگاه عطف مى کند بر آن این را که پیامبر بـایـد بـراى هـمیشه از ایمان آوردن ایشان ماءیوس باشد. و سپس تهدیدشان مى کند به عـذاب .و به پیامبر عزیزش تاءکید مى کند که به قرآن تمسک جوید، چون قرآن ذکر او و ذکـر قـوم او اسـت ، و بـه زودى از آن بـازخـواسـت مـى شـوند، و آنچه در قرآن است دین توحید است که همه انبیاء گذشته بر آن دین بودند.

و اذ قال ابراهیم لابیه و قومه اننى براء مما تعبدون

کـلمـه(بـراء) مـصـدر(بـرء)،(یـبرء) است که صفت مشبهه اش(برى ء) مى شـود. و بـنابر این ، معناى جمله(اننى براء)،(اننى ذو براء) مى شود. و یا معناى آن(اننى برى ء) است ، که براى مبالغه به جاى(برى ء)،(براء)را به کار بـرده ، هـمـچـنـان کـه وقـتـى بـخـواهیم در عدالت کسى مبالغه کنیم مى گوییم فلانى عین عدالت است.

مـــعـــنـــاى سـخـن ابـراهـیـم(ع) بـه پـدر و قـومـش :(انـى براء مما تعبدون الا الذى فـطـرنـىفـــانـــه ســیهدین)
و در این آیه اشاره اى است به بیزارى ابراهیم(عـلیـه السـلام) ازسـتارگان و از بت هایى که پدرش و قومش مى پرستیدند، بعد از آنکه با ایشان احتجاجکرد، و ایشان جز سیرت پدران - به طورى که در سوره انـعـام و انـبـیـاء و شـعـراء و سـورههـاى دیـگـر آمـده - دلیل دیگرى را ارائه ندادند.

و معنایش این است که : اى پیامبر به یاد ایشان بیاور آن زمان را که ابراهیم از آلهه پدر و قومش بیزارى جست چون ایشان آلهه خود را تنها به استناد تقلید پدران مى پرستیدند، و هیچ حجت و دلیلى بر آن نداشتند و ابراهیم تنها به اعتقاد و نظر خود اتکاء نمود.

الا الذى فطرنى فانه سیهدین

یـعنى من از هر معبودى بیزارم ، مگر آن کسى که مرا ایجاد کرده ، و او خداى سبحان است . و در اینکه خدا را به فطر(ایجاد) توصیف کرده ، اشاره است به حجت بر ربوبیت و الوهیت خداى تعالى ، براى اینکه فطر و ایجاد منفک از تدبیر امر موجودى که ایجاد کرده نیست ، پس آن کسى که تمام عالم را ایجاد کرده ، همان کسى است که امور آنان را تدبیر مى کند، پس تنها او سزاوار آن است که پرستیده شود.

و مـعـنـاى(فانه سیهدین) این است که : او به زودى مرا به سوى حق که من طالب آنم هدایت مى کند. و بعضى از مفسرین گفته اند: معنایش این است که به سوى راه بهشت هدایتم مـى کـنـد. و در ایـن جمله اشاره است به یک اثر دیگر از آثار ربوبیت خداى تعالى ، و آن عبارت است از هدایت به سوى راه حق ، راهى که انسان باید آن را طى کند، چون سوق دادن هـر مـوجودى به سوى کمال نیز جزء تدبیر و از تمامیت آن است ، پس بر ربى که مدبر امـر مـربـوب خویش است لازم است که او را به سوى کمالش و سعادتش هدایتکند، همچنان کـه خـودش از قـول مـوسـى(عـلیـه السلام) حکایت کرده که فرموده :(ربنا الذى اعطى کـل شـى ء خـلقـه ثـم هـدى)و نـیـز فـرمـوده:(و عـلى اللّه قـصـد السـبـیـل)، پـس رجـوع بـه خـداى تـعـالى و تـنـهـا او را پـرسـتـیـدن ، هـدایـت او را به دنـبـال مـى آورد، هـمـچـنـان کـه در ایـن باره نیز فرموده:(و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا).

این را هم باید دانست که استثناء(الا الذى فطرنى استثناء) منقطع است ، چون همان طور که مکرر گفته ایم بت پرستان خدا را عبادت نمى کردند، چون خدا در جمله مستثنى نبود، تا کـلمـه(الا)او را اسـتـثـنـاء کـنـد.پـس ایـنـکـه بـعـضـى از مـفـسـریـن اسـتـثـناء مذکور را متصل دانسته و گفته اند: مشرکین معتقد بوده اند که اللّه تعالى رب ایشان است ، ولى غیر از اللّه(یعنى بت ها) را مى پرستیدند، صحیح نیست .

و جعلها کلمه باقیه فى عاقبة لعلهم یرجعون

از ظاهر کلام برمى آید که ضمیر فاعل مستتر در کلمه(جعلها) به اللّه تعالى بر مى گردد، و ضمیر بارز در آن - به طورى که بعضى گفته اند - به کلمه(برائت)بـرمـى گـردد کـه ابـراهیم از آن سخن گفت ، و معنایش همان معناى کلمه توحید است ، یعنى کـلمـه(لا اله الا اللّه)کـه مـفادش نفى خدایان دروغین است ، نه نفى آنها و اثبات خداى تـعـالى ، چـون کـلمـه(اللّه)در ایـن جـمـله مـضـمـوم اسـت چـون بـدل از(اله)اسـت و مـنـصـوب نـیست تا منصوب به استثناء باشد، و این مطلبى است روشـن و هـیـچ احـتیاجى به تکلف هایى که بعضى از مفسرین مرتکب شده اند ندارد.گفته انـد کـه ضـمـیـر در(جـعـلهـا) بـه کلمه توحید برمى گردد که از کلام ابراهیم(علیه السلام) فهمیده مى شود.

و مـراد از کـلمـه(عـقـب)ذریـه و فـرزنـدان ابـراهیم(علیه السلام) است . و معناى جمله(لعـلهـم یـرجـعـون) ایـن اسـت کـه :شـایـد از عـبادت آلهه غیر خدا به سوى عبادت خدا بـرگـردند. یعنى باز گردند بعضى از آنها - که همان پرستندگان غیر خدا هستند - به دعوت بعضى دیگر - که همان پرستندگان خدا هستند - به عبادت خداى تعالى . و از همین جا معلوم مى شود که مراد از بقاء کلمه در ذریه فرزندان ابراهیم این است که ذریه آن جناب چنان نباشد که به کلى و حتى یک نفر موحد در آنان باقى نماند، بلکه همواره و مـادام کـه نـسل آن جناب در روى زمین باقى است ، افرادى موحد در بین آن یافت بشود و چه بـسا این استجابت همان دعایى باشد که ابراهیم(علیه السلام) قبلا ذکر کرده و عرضه داشته بود:(و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام).

وجـوهـى کـه دربـاره مـعـنـاى آیـه :(و جـعـلهـا کلمة باقیة فى عقبه لعلهم یرجعون) گفته شده

بـعـضـى دیـگـر از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:ضـمـیـر در کـلمـه(جـعل) به ابراهیم برمى گردد، و خلاصه ابراهیم این کلمه را در ذریه خود قرار داد تـا شاید به سوى آن برگردند.و منظور از این تعبیر این است که ابراهیم کلمه توحید را بـه عـنـوان وصـیـت بـه فـرزنـدان در بـیـن آنان قرار داد تا در هر مدتى یکبار به آن مراجعه کنند،همچنان که قرآن کریم مى فرماید:(و وصى بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنى ان اللّه اصطفى لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون).

لیـکـن خـواننده عزیز خودش خوب مى داند که از وصیت ، به کلمه توحید تعبیر نمى کنند بـه اینکه ابراهیم(علیه السلام) آن را در ذریه خود کلمه باقیه اى قرار داد، گو اینکه ممکن است ابراهیم(علیه السلام) چنین چیزى را آرزو داشته ، اما خواستن و آرزو کردن ، غیر از جعل باقى و قرار دادن است .
بـعـضـى دیـگـر گـفته اند: مراد این است که خداى تعالى امامت را کلمه باقیه اى در ذریه ابراهیم(علیه السلام) قرار داد.

به زودى در باره این تفسیر در بحث روایتى آینده ان شاءاللّه بحث خواهیم کرد.

مطلب دیگر اینکه از آیه شریفه چنین برمى آید که ذریه ابراهیم(علیه السلام) تا روز قیامت از این کلمه خالى نمى شود.

بل متعت هولاء و اباوهم حتى جاءهم الحق و رسول مبین

ایـن آیـه که در آغازش کلمه(بل) آمده اعراض از چیزى است که از آیه قبلى فهمیده مى شد، و معنایش این است که : برگشتن مشرکین از شرک به توحید، نهایت چیزى بود که از مشرکین امیدش مى رفت ، و لیکن برنگشتند، بلکه من این مشرکین قوم تو را و پدران ایشان را چند صباحى از زندگى بهره مند کردم ، و از نعمت هاى خود برخوردار نمودم تا آنکه حق و رسولى مبین به سویشان بیامد.

و چه بسا التفاتى که در این آیه از غیبت به تکلم بکار رفته ، و فرموده :(من آنان را بـرخـوردار کـردم)بـراى ایـن بـوده کـه بـه عـظـمـت جـرم مشرکین اشاره کرده باشد، و بـفـهـمـانـد مـشـرکـیـن در کـفـران نـعـمـت هـا و کـفـرشـان بـه حـق و نـسـبـت سـحـر دادن بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)هـیـچ مـنـظـورى جـز تـوهـین به خداى تعالى نداشتند.

و مـراد از ایـنـکـه فـرمـود:(تـا آنـکـه حـق بـه سـویـشـان آمـد هـمـین قرآن است . و مراد از(رسول مبین) رسول خدا، محمد مصطفى(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است .

و لما جاءهم الحق قالوا هذا سحر و انا به کافرون

ایـن جـمـله طـعـنـى را کـه مـشـرکـیـن بـه حـق زدنـد، یـعـنـى بـه قـرآنـى کـه بـرایـشـان نـازل شـد حـکـایـت مـى کـنـد و ایـن طـعـن مـسـتـلزم طـعـن بـه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نیز هست ، همچنان که کلام بعدیشان نیز طعن به آن جناب است .

و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین عظیم

مـنـظور از(قریتین) مکه و طائف است . و مقصودشان از(عظمت) - به طورى که از سیاق برمى آید -عظمت از حیث مال و جاه است ، چون در نظر افراد مادى و دنیاپرست ملاک عـظـمـت و شـرافـت و عـلو مـقـام هـمـیـن چـیـزهـا اسـت. و مـراد از(رجـل مـن القریتین عظیم) مردى از یکى از دو قریه است ، که کلمه(احد) به منظور اختصار از آن حذف شده .

ســـخـــن مـــشـــرکـــیـــن کـــه در ردّ قـــرآن گـــفـــتـــنـد چـرا بـر یـکـى از بـزرگـان و تـــوانـــگـراننازل نشده و جواب به آنها با بیان اینکه روزى هاى مادى و معنوى را خداى تعالى تقسیممى کند

و مقصودشان از این کلام این بوده است که رسالت ، مقامى شریف و الهى است ، و چنین مقامى سزاوار نیست که به هر کس داده شود،بلکه باید به کسى داده شود که فى نفسه شریف بـاشـد، و در قـوم خـود حـکـمـفـرمـا و مـطـاع بـاشـد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)مردى فقیر است ، که به همین جهت چنین شرافت و مـقـامـى را نـدارد، پـس اگـر قـرآن او بـه راسـتـى نـازل از نـاحـیـه خـدا مـى بـود، بـایـد بـه مـرد عـظـیـمـى در مـکه و یا مرد عظیمى در طائف نازل شود که داراى مال بسیار و نفوذ بى اندازه اند.

در مـجمع البیان گفته :منظور از دو مرد عظیم در یکى از دو شهر، ولید بن مغیره از مکه و ابـا مـسـعـود عـروه بـن مـسـعـود ثـقـفـى از طـائف بـوده-بـه نـقـل از قـتـاده.بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد:عـتـبـه ابـن ابـى ربـیـعـه از مـکـه و ابـن عبدیالیل از طائف بوده- به نقل از مجاهد. بعضى دیگر گفته اند: ولید بن مغیره از مکه و حبیب بن عمر ثقفى از طائف بوده - به نقل از ابن عباس .

لیکن حق مطلب این است که این تطبیق ها از خود نامبردگان بوده ، و گر نه مشرکین شخص معینى را در نظر نداشتند، بلکه بطور مبهم گفته اند که جا داشت یکى از بزرگان مکه و طائف پیامبر بشوند، و این معنا از ظاهر آیه به خوبى استفاده مى شود.

اهم یقسمون رحمه ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیوه الدنیا...

مراد از(رحمت) بطورى که از سیاق استفاده مى شود نبوت است .

راغـب مـى گـویـد کـلمـه(عـیـش)تـنـهـا در حـیـات جـانـداران استعمال مى شود، و این کلمه اخص از کلمه حیات است چون حیات هم در مورد جاندار بکار مى رود، و هـم در مـورد خـداى تـعـالى ، وهـم فـرشتگان ، ولى کلمه عیش در مورد خدا و ملائکه اسـتـعـمال نمى شود. و کلمه(معیشت) هم از مشتقات(عیش) است که به معناى آذوقه و هر چیزى است که با آن زندگى مى کنند. و نیز در معناى کلمه(تسخیر) گفته :تسخیر هـر چـیـزى بـه مـعـنـاى رانـدن قهرى آن به سوى غرض مخصوص است- تا آنجا که مى گـوید:(و سخرى) نام همان چیزى است که مقهور واقع شده ، و آن را به سوى اراده و خواست خود سوق مى دهد.

پاسخ به گفتار مشرکین مکه

آیـه مـورد بـحـث و دو آیـه بـعـدش در مـقـام پـاسخ به گفتار مشرکین مکه است که اعتراض کـردنـد کـه چـرا قـرآن بـر یـکـى از مـردان مـکـه و طـائف نـازل نـشـد.و حـاصـل جـواب ایـن اسـت که گفتار آنان تحکمى است روشن ، تحکمى که هر شـنـونـده اى را بـه شـگـفـت وا مى دارد، براى اینکه در مساءله اى مداخله و حکم مى کنند که مـربـوط به ایشان نیست ، و آن مساءله نبوت است ، مساءله اى که از دنیا و آنچه در آن است مـهـم تـر اسـت.و ایـن مـشـرکـین در امر معیشت دنیایى که در آن زندگى مى کنند و از رزقش ارتزاق مى نمایند، و خود قطره اى از دریاى بى کران رحمت ما است ، هیچ مداخله اى ندارند، بـا ایـنـکـه مـعـیـشت دنیا از نظر ما مساءله اى است بسیار کوچک و بى ارج ، چون متاعى است زایـل و نـاپـایـدار، و تـقسیم همین زندگى ناچیز در بین آنان ، به دست ما است ، و از تحت قـدرت و مـشـیـت آنـان بـیـرون است ، آن وقت چگونه به خود اجازه مى دهند به تقسیم چیزى مداخله نموده که هزاران بار از زندگى دنیا مهم تر است ، و آن مساءله نبوت است که رحمت کـبـریـایى ما، و کلید سعادت دائمى بشر، و رستگارى جاودانه ایشان است . و مشرکین که در تقسیم معیشت دنیا هیچ گونه دخل و تصرفى ندارند چگونه مى خواهند این مساءله مهم را تـقسیم نموده ، بگویند نبوت نباید بر فلان شخص داده شود، و باید به فلان و فلان داده مى شد.

بـنـابـر این ، جمله(اهم یقسمون رحمه ربک) استفهامى است انکارى ، و التفات از تکلم(نـحـن قـسـمـنـا) بـه غـیـبـت(رحـمـه ربـک) بـراى ایـن اسـت کـه دلالت کـنـد بـر ایـنـکـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیه و آله وسلم) به عنایتى ربوبى اختصاص یافته که به مقام نبوت رسیده است .

و معناى آیه این است که : مشرکین ، مالک نبوت - که رحمت خاصه اى است از ما - نیستند، تا به تقسیم آن پرداخته ، از تو منعش ‍ نموده ، به هر کس دیگرى که خواستند بدهند.

و جـمـله(نـحـن قـسـمـنـا بـیـنـهـم مـعـیـشـتـهـم فـى الحـیـوه الدنـیـا)دلیـل ایـن انـکـار را بـیـان مـى کـند و مى فرماید اینکه گفتیم اینها اختیاردار مساءله نبوت نـیـسـتـنـد تـا به تقسیم آن بپردازند، براى این است که از تقسیم چیزى که به مراتب از نـبـوت پـایـین تر است عاجزند،و آن معیشت زندگى دنیاى ناچیزشان است که ما در بینشان تـقـسـیـم کـرده ایـم ، آن وقت چگونه مى خواهندچیزى را تقسیم کنند که بسیار ارجمندتر و داراى قـدر و مـنزلت بیشتر است ؟ آن هم به اندازه اى که کسى نمى تواند مقدارش را درک کـنـد، یـعنى به مساءله نبوتبپردازد که رحمت خاصه ما است ، و هر کسى را که بخواهیم بدان اختصاص مى دهیم ؟

رزق دنیا به مشیت خداوند است و اختیار آن بدست انسان

و دلیل بر اینکه اختیار ارزاق و معیشت هابه دست انسان نیست ، اختلاف افراد مردم در دارائى و فقر، و عافیت و صحت ، و اولاد و سایر چیزهایى است که رزق شمرده مى شود، با اینکه هـر فرد از افراد بشر را که در نظر بگیرى مى بینى که او هم مى خواهد از ارزاق نهایت درجه اش را که دیگر بیش از آن تصور ندارد دارا باشد.اما مى بینیم که هیچ یک از افراد بـه چـنـیـن آرزویـى نـمـى رسند، و به همه آنچه که آرزومندند و آنچه که دوست مى دارند نائل نمى شوند، از اینجا مى فهمیم که ارزاق به دست انسان نیست چون اگر مى بود هیچ فرد فقیر و محتاجى در هیچ یک از مصادیق رزق یافت نمى شد بلکه هیچ دو نفرى در داشتن ارزاق ، مـخـتـلف و مـتـفـاوت پیدا نمى شد، پس اختلافى که در آنان مى بینیم روشن ترین دلیل است بر اینکه رزق دنیا به وسیله مشیتى از خدا در بین خلق تقسیم شده ، نه به مشیت انسان .

علاوه بر اینکه اراده و عمل انسانها در به دست آوردن رزق یکى از صدها شرائط آن است ، و بـقیه شرائطش در دست آدمى نیست ، و از انواع رزق آنچه مطلوب هر کسى است وقتى به دست مى آید که همه آن شرائط دست به دست هم دهند، و اجتماع این شرائط به دست خدایى است که تمامى شرائط و اسباب به او منتهى مى شود.

همه اینها که گفتیم در باره مال بود، و اما جاه و آبرو آن نیز از ناحیه خدا تقسیم مى شود، چـون مـتـوقـف بـر صـفـات مخصوصى است که به خاطر آن درجات انسان در جامعه بالا مى رود، و بـا بـالا رفـتن درجات مى تواند پایین دستان خود را تسخیر کند و در تحت فرمان خـود درآورد، و آن صـفات عبارت است از فطانت ، زیرکى ،شجاعت ، علو همت ، قاطعیت عزم ، داشـتـن ثـروت ، قـوم و قبیله و امثال اینها، که جز به صنع خداى سبحان براى کسى دست نـمـى دهـد، هـمـچـنـان کـه فـرمـوده:(و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بـعـضـا سـخـریـا مـا بـعـضـى از ایـشان را به درجاتى ما فوق بعضى دیگر کردیم تا بعضى بعضى دیگر را مسخر خود کنند).

پـس ، از مـجـمـوع دو جـمـله ، یعنى جمله(نحن قسمنا...)، و جمله(و رفعنا بعضهم فوق بـعـض ...)، اسـتـفـاده شـد کـه تـقسیم کننده ارزاق مادى و معنوى(جاه) در بین مردم ، خداى سبحان است ، و لا غیر. و معناى جمله(و رحمه ربک خیر مما یجمعون) این است که : نبوت کـه رحـمـت پروردگار تو است بهتر است از مالى که مشرکین در پى جمع آنند، پس وقتى تقسیم این مال و جاه پست در دست آنان نیست ، چگونه مى توانند بهتر از آن و مهم تر از آن را تقسیم کنند.

تقسیم معشیت و بیان علل انقسام آن در مجمع انسانى

مـمـکـن هـم هـسـت جـمله(و رفعنا بعضهم فوق بعض) را عطف تفسیر بگیریم براى جمله(نحن قسمنا بینهم معیشتهم ...)، در نتیجه جمله مذکور بیانى مى شود براى تقسیم معیشت ، اما به بیان علل انقسام آن در مجتمع انسانى .

تـوضـیـح ایـنـکـه:کـثـرت حـوائج انسان در زندگى دنیا آن قدر زیاد است که فرد فرد انـسـانـهـا نـمى توانند همه آنها را در زندگى فردى خود برآورده نمایند، و مجبورند که بـطـور اجـتـمـاعى زندگى کنند، و از اینرو است که اولا بعضى بعضى دیگر را به خدمت خود مى گیرند، و از آنان استفاده مى نمایند. و ثانیا اساس زندگى را تعاون و معاضدت یکدیگر قرار مى دهند، همان طور که در مباحث نبوت در جزء دوم این کتاب گذشت .

در نـتـیـجـه مـال کـار بـدیـنـجـا مـنجر مى شود که افراد اجتماع هر یک هر چه دارد با آنچه دیـگران دارند معاوضه کند، و از همینجا نوعى اختصاص درست مى شود، چون گفتیم هر یک از افـراد اجتماع مازاد فراورده هاى خود را - که یا غله است و یا کالاى صنعتى - مى دهد و آنچه از حوائج زندگى مى خواهد از مازاد فراورده هاى دیگران مى گیرد.

مثلا یکى از افراد اجتماع قناتى کنده ، و آبى در آورده ، آنچه از این آب که زائد بر مقدار حـاجـتـش مـى بـاشد مى دهد، و از دیگران مازاد آذوقه شان را مى گیرد، در نتیجه هر دو، هم داراى آب مـى شوند، و هم داراى آذوقه . و لازمه این نوع زندگى این است که هر فردى در کارى که تخصص دارد سعى مى کند و آن کار را به بهترین وجه ممکن انجام داده ، از آنچه درست مى کند هر چه خودش لازم دارد نگه مى دارد، و قهرا مازاد آن مورد احتیاج دیگران واقع مـى شود، چون دیگران به کارى دیگر اشتغال دارند، و او هم به فراورده هاى آنان محتاج اسـت ، و مـایـحـتاج خود را با آنچه از فراورده هاى خود زیاد آمده مبادله مى کند، مانند نانوا کـه مـحـتاج آبى است که سقایان دارند، و سقا هم محتاج نان او است ، پس نانوا براى سقا کار مى کند، و سقا هم براى نانوا.و نیز مانند یک مخدوم که خادمى را براى خدمت خود مسخر کـرده ، و خـادم هـم مـخـدوم را بـراى پولش مسخر کرده ، و همچنین هر دسته از طبقات اجتماع مـسـخـر طـبـقات دیگر، و خود مسخر کننده آنان است ، و آنان یا بدون واسطه و یا با یک یا چـنـد واسـطـه مـسخر اویند،(کفاشى براى کفش دوزى بدون واسطه محتاج به دباغ است ، ولى بـرزگـر بـا واسطه محتاج به او است ، چون بین برزگر و دباغ و سراج فاصله اسـت)، بـراى ایـنـکه هر یک به مازاد آنچه نزد دیگرى است محتاج است ، و هر یک فراورده هـاى خـود را در دسترس دیگران قرار مى دهد،البته با اختلافى که مردم در احتیاج و اهتمام به فراورده ها دارند.

و بـنـا بـر آنـچـه گـذشـت مـراد از کـلمـه(مـعـیشت)هر چیزى است که زندگى انسان را تـشـکـیـل مـى دهـد، چـه مـال و چـه جـاه.و یـا تـنـهـا مـال اسـت ، و غـیـر مـال را بـه تـبـع شامل مى شود همچنان که ذیل آیه که مى فرماید(و رحمه ربک خیر مما یـجـمـعـون)نـیـز مـؤ یـد ایـن احـتـمـال اسـت ، چـون تـنـهـا شامل مال مى شود، و غیر مال را به تبع شامل مى گردد.

و لو ان یکون الناس امه واحده ...و معارج علیها یظهرون

این آیه و آیه بعدش این معنا را بیان مى کند که متاع دنیا نزد خداى سبحان قدر و منزلتى ندارد.

مـفسرین گفته اند: مراد از امت واحده بودن مردم در این آیه شریفه اجتماع آنان است بر سنت کفر، مى فرماید: اگر این نبود که مردم چون ببینند تمامى زینت هاى زندگى دنیا در دست کـفـار است ، و مؤ منین به خدا از آن به کلى تهى دست و محرومند کافر مى شدند... و کلمه(معارج) به معناى درجات بالا است .
مـقـصـود از ایـنـکه فرمود: اگر مردم امت واحده نمى شدند، سقف خانه کافران را از نقره مىکردیم و...
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت : اگـر نـبود این مساءله که مردم در صورت دیدن تنعم کافران و مـحـرومـیت مؤ منان بر کفر اجتماع کنند هر آینه ما براى خانه هاى هر کس که به رحمان کفر مى ورزید سقفى از نقره درست مى کردیم ، و به درجاتى بر دیگران غلبه مى دادیم .

و مـمـکـن هـم هست که مراد از امت واحده بودن مردم این باشد که همه مردم در برابر اسباب و عوامل بهره هاى زندگى یک نسبت دارند، و در این نسبت فرقى بین مؤ من و کافر نیست ، پس هـر کـس مـنـتـهـاى سـعـى خـود را در طـلب رزق بـه کـار بـبـنـدد، و اسـبـاب و عـوامـل دیـگر هم که در اختیارش هست مساعد با این کوشش باشد، قهرا به رزق مطلوب خود مـى رسـد، چـه مـؤ مـن بـاشـد، چـه کـافـر.و کـسـى کـه آن اسـبـاب و عوامل با سعى وى جمع نباشد، و مساعدت نکند، محروم مى گردد، و رزقش تنگ مى شود، چه مؤ من باشد و چه کافر.

و معناى آیه این است که : اگر نبود که ما اراده کرده ایم مردم در برابر اسبابى که آنان را بـه زخـارف دنـیـا مـى رسـانـد یـکـسـان بـاشند، و اختلافشان هم به خاطر ایمان و کفر نباشد، هر آینه براى کفار سقف هایى از نقره قرار مى دادیم ...

و لبیوتهم ابوابا و سررا علیها یتکؤ ن و زخرفا

در ایـن جـمله کلمه(ابوابا) و کلمه(سررا) نکره(بدون الف و لام) آمده ، و این به منظور عظمت دادن بدانها است . و کلمه(زخرف) به معناى طلا و یا به معناى مطلق زینت است .

و در مـجـمـع البـیـان گـفـتـه: کـلمـه(زخـرف)بـه مـعـنـاى کـمـال زیـبایى هر چیز است و از همین جهت طلا را هم(زخرف) مى گویند. و وقتى گفته مى شود:(زخرفه زخرفة) معنایش این است که فلان چیز را زینت کرد و زیبایش نمود.و بـاز بـه هـمـیـن جـهـت نـقـش نـگـار و تـصـاویـر را زخـرف مى گویند. و در حدیث آمده که رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)(در فـتـح مـکـه)بـیـرون کـعـبـه ایـسـتـاد و داخل آن نشد، تا آنکه دستور داد زخرف آن را دور ریختند. و بقیه الفاظ آیه روشن است .

و ان کـل ذلک لما متاع الحیوه الدنیا والاخره عند ربک للمتقین

کـلمـه(ان) نـافیه است . و کلمه(لما) به معناى(الا) است . و معناى جمله این است که : آنچه از مزایاى معیشت گفتیم چیزى نیست ، جز متاع زندگى دنیاى ناپایدار و فانى و بى دوام .
(و الاخره عند ربک للمتقین) - مراد از(آخرت) به قرینه مقام ، زندگى آخرت است ، البـتـه زنـدگى با سعادت آخرت . گویا زندگى اشقیاء جزء زندگى به شمار نمى آید.
و مـعـناى آیه این است : زندگى آخرت که همان زندگى نیکبختان سعید است(چون زندگى دوزخـیـان زنـدگـى نـیـست)، به حکمى از خداى تعالى و به قضایى از او مختص است به مـتـقـیـن . و این اختصاص و انحصار تا اندازه اى مؤ ید آن معنایى است که ما قبلا براى جمله مردم در دنیا امت واحده اى بودند ذکر کردیم .

و من یعش عن ذکر الرّحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین

در بـاره کـسى گفته مى شود(عشى)،(یعشى)،(عشا) - از باب علم یعلم - که چشمانش دچار آفتى شده باشد که هیچ نبیند، و یا تنها شبکور باشد. و در باره کسى گفته مى شود(عشا)،(یعشوا)،(عشوا) و(عشوا) - از باب نصر ینصر -کـه خـود را بـه کـورى و یـا شـبکورى زده باشد، بدون اینکه در چشمانش آفتى باشد. و کـلمـه(نـقیض) از مصدر(تقییض) است که هم به معناى تقدیر است ، و هم چیزى را نزد چیزى بردن . مى گوییم(قیضه له) یعنى فلانى را نزد فلان کس آورد.

وصـف حـال کـور دلان روى گـردان از ذکـر خـدا، کـه قـریـن شـیـطـانـى دارنـد و در عـین ضلالتخود را راه یافته مى پندارند

بعد از آنکه گفتار به ذکر متقین منتهى شد که آخرت نزد خدا خاص ایشان است ، این موقعیت پـیـش آمـد که چیزى از سرانجام معرضین از حق که خود را از یاد رحمان به کورى مى زنند بگوید، و به مال امر آنان اشاره نماید، و بفرماید اینکه خود را از یاد خدا به کورى مى زنـنـد، بـاعـث مـى شود که قرین هایى از شیطان ملازمشان گردند که هیچگاه از ایشان جدا نشوند، تا در آخر با خود وارد عذاب آخرتشان کنند.

پـس مـعـناى آیه چنین مى شود: کسى که از یاد خداى رحمان خود را به کورى بزند، و به این مساءله به نظر شبکورها بنگرد، ما شیطانى برایش مى آوریم . و در جاى دیگر تعبیر به ارسال کرده مى فرماید:(الم ترانا ارسلنا الشیاطین على الکافرین توزهم ازا) و در آیـه مـورد بحث کلمه(ذکر) را به کلمه(رحمان) اضافه نموده تا اشاره باشد به اینکه یاد خدا خود رحمتى است از خدا.

و مـعـنـاى قـریـن در جمله(فهو له قرین) مصاحبى است که هرگز از شخص شبکور جدا نمى شود.

و انهم لیصدونهم عن السبیل و یحسبون انهم مهتدون

ضمیر در(انهم) به شیاطین و بقیه ضمیرهاى جمع به آنهایى که از ذکر خدا کورند بـر مـى گـردد. و اگـر در آیـه قـبل ضمیر آنان را مفرد آورد و فرمود:(کسى که از ذکر رحمان خود را به کورى زند شیطانى برایش قرار مى دهیم) و در این آیه ضمیر را جمع آورده ، به اعتبار معناى(من یعش) مى باشد، و کلمه(یصدونهم) از مصدر(صد)اسـت کـه بـه مـعـنـاى بـرگـردانـدن و مـنـصـرف کـردن اسـت. و مـنـظـور از(السـبیل) راه خدا است که عبارت است از دین توحید که ذکر، بشر را به سویش دعوت مى کند.

و مـعـنـاى آیه این است که : شیطانها اینگونه افراد را که از یاد خدا خود را به کورى مى زنند از ذکر منصرف مى کنند، و آن وقت است که مى پندارند به سوى حق راه یافته اند.

و ایـن پـنـدار غلط - که وقتى از راه حق منحرف مى شوند گمان مى کنند هدایت یافته اند - خـود نشانه تقییض قرین است ، یعنى نشانه آن است که از تحت ولایت خدا در آمده ، و در تحت ولایت شیطان قرار گرفته اند، براى اینکه انسان به طبع اولى خود مفطور بر این است که متمایل به حق باشد، و به حکم فطرتش مى خواهد هر چیزى را که به وى عرضه مى شود بشناسد، ولى اگر سخن حقى بر او عرضه شود و او به پیروى هواى نفسش از پذیرفتن آن سرباز زند و همین روش را ادامه دهد، خداوند مهر بر دلش زده ، چشم دلش ‍ را کـور مى کند، و قرینى برایش مقدر مى کند، آن وقت دیگر با هر حقى که مواجه شود آن را بـر بـاطل منطبق مى کند، با اینکه فطرتا متمایل به آن است ، ولى شیطانش او را به این تـطـبـیـق دعـوت مى کند، در نتیجه مى پندارد که راه همین است ، و نمى فهمد که در بیراهه اسـت ، مـى پـنـدارد کـه بـر حـق اسـت ، و احـتـمـال هـم نـمـى دهـد کـه راه باطل را مى رود.

و این حالت همان غطائى است که خداى تعالى مى فرماید: در دنیا بر جلو دیده هایشان مى انـدازد و بـه زودى در قـیـامـت آن را از پیش ‍ رویشان برمى دارد:(الذین کانت اعینهم فى غـطـاء عـن ذکـرى ... قـل هـل نـنـبـئکـم بـالاخـسـریـن اعـمـالا الذیـن ضل سعیهم فى الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا).
و نـیـز ایـن مـعـنـا را در جـاى دیـگـر کـه خـطابش در آن به اینگونه افراد است که در دنیا قرینى از شیطان داشتند، و روز قیامت ایشان را مخاطب به آن مى کند، فرموده :(لقد کنت فـى غـفـله مـن هـذا فـکـشـفـنـا عـنـک غـطـاءک فـبـصـرک الیـوم حـدیـد... قال قرینه ربنا ما اطغیته و لکن کان فى ضلال بعید).

حتى اذا جاءنا قال یا لیت بینى و بینک بعد المشرقین فبئس القرین

کـلمـه(حـتـى) غایتى است براى فعل مستمرى که آیه قبلى بر آن دلالت داشت ، یعنى فـعـل(یـعـبـدونـهـم). و معناى جمله(یحسبون) این است که این قرینان شیطانى مدام ایـشـان را از راه خـدا بـاز مـى داشـتـنـد، و مـدام مى پنداشتند که راه همان است که ایشان مى پیمایند، تا آنکه مرگ یکى از ایشان برسد.
و مـنـظـور از اینکه فرمود(تا نزد ما بیاید) روز قیامت است . و ضمیر در(جاء) به مـوصـول(مـن یـعـش) بـر مـى گـردد، و چـون لفـظ موصول مفرد بود(جاء) نیز مفرد آمده . و مراد از(مشرقین) مشرق و مغرب است که در آن جانب مشرق غلبه داده شده .

بیزارى جستن کافر کور دل از قرین شیطانى خود در قیامت

و مـعنایش این است که : اینان همچنان بر جلوگیرى از راه خدا ادامه مى دهند و آنان هم که از ذکـر ما کور صفتى مى کنند همچنان بر پندار غلطشان - که گمان مى کنند راه یافتگانند -ادامـه مـى دهند تا آنکه مرگ یکى از ایشان برسد و نزد ما آید، در حالى که قرینش هم بـا او بـاشـد، آن وقـت بـرایـش کشف مى شود که عمرى گمراه بوده ، و اینکعواقب و آثار گـمـراهـى یعنى عذاب قیامت فرا مى رسد، آن وقت قرین خود را مخاطب قرار داده ، با لحنى کـه مـى رساند از او متاذى و بیزار است مى گوید: اى کاش بین من و تو به مقدار فاصله بین مغرب و مشرق دورى مى بود و من همنشین تو نمى شدم ، که چه بد همنشینى هستى .

از سیاق آیه استفاده مى شود که این گونه افراد غیر از عذابى که در آتش از آتش دارند، عـذابـى هـم از هـمـنـشینى با قرینها مى چشند، و بدین جهت آرزو مى کنند که از آنان دور مى بـودنـد، و از بین همه عذابها تنها دورى از این عذاب را یاد مى کنند، و سایر عذابها را از یاد مى برند.

و لن ینفعکم الیوم اذ ظلمتم انکم فى العذاب مشترکون

از ظـاهـر کـلام بـرمـى آیـد کـه ایـن جـمـله عـطـف بـاشـد بـر مـا قـبـل کـه حال گمراهان را بیان مى کرد، و مراد از کلمه(الیوم) روز قیامت است . و جمله(انـکـم فى العذاب مشترکون) فاعل فعل(لن ینفعکم) است . و مراد از ضمیر(کم)کـه جـمـع مـخـاطـب است ، همان افرادى است که از ذکر خدا کور صفتى مى کنند، و همچنین قـریـن هـاى آنـان. و جـمـله(اذ ظـلمـتـم) بـه مـنـزله تعلیل است .

و مـراد از آیـه - و خدا داناتر است - این است که :شما تا در دنیا بودید وقتى یکى از خـود شـمـا بـه شـمـا صـدمـه اى مى زد و شما را گرفتار مصیبتى مى کرد، و به دنبالش خـودش هـم گـرفـتـار مـصـیـبـتـى مى شد، خوشحال مى شدید و تسلى مى یافتید که او هم گـرفـتـار شـده ، و گـرفـتارى او همین مقدار فایده براى شما داشت ، لیکن امروز اینطور نـیـسـت کـه اگـر قـریـنـان شـمـا هـم مـانـنـد شـمـا مـعـذب شـونـد سـودى بـه حـال شـمـا داشـتـه باشد، چون اشتراک آنان با شما در عذاب و بودنشان در آتش با شما، خود عذاب دیگرى است براى شما.

وجـــوه مـــخـتلف در معناى جمله(و لن ینفعکم الیوم اذ ظلتم انکم فى العذاب مشترکون)که خطاب به کفار و قرین هاى شیطانى آنها است

ولى بـعـضـى از مـفـسـریـن آیـه را طـورى دیـگـر تـجـزیـه و تـحـلیـل کرده اند، و گفته اند که فاعل جمله(لن ینفعکم)ضمیرى است که به آرزوى مـذکـور در آیـه قـبلى برمى گردد و معناى جمله(اذ ظلمتم) چنین مى باشد:(به خاطر ایـنـکه در دنیا به خود ستم کردید، و قرینان را در کفر و گناه پیروى نمودید). و جمله(انکم فى العذاب مشترکون) تعلیل بى فایده بودن است . و مـعناى آیه این است که : این آرزو کردنتان که از قرینان دور باشید سودى به حالتان ندارد، براى اینکه حقتان همین است که با آن قرینان در عذاب شریک باشید.

و انـصـاف ایـن اسـت کـه ایـنـهـا آیـه را خـوب مـعـنـى نـکـرده انـد، زیـرا اول و آخـرش بـا هـم تـنـاقـض و تـدافـع دارد، چون بنا به گفته آنان جمله(اذ ظلمتم)تـعـلیـل اول بـى فـایـده بـودن آرزو اسـت. و جـمـله(انـکـم فـى العـذاب مـشـتـرکـون)تـعـلیـل دوم آن اسـت.و لازمـه ایـنـکـه قـاعـدتـا بـایـد بـیـن دو تعلیل تطابق باشد، این است که در دومى بفرماید(خدا حکم رانده که شما آرزومندان در قـیـامت و تابعان قرینان ، در عذاب باشید) نه اینکه بفرماید:(خدا حکم کرده که شما آرزومندان معذب در قیامت با متبوعان خود مشترک باشید).

بعضى دیگر گفته اند معناى آیه این است که : اشتراک ، چیزى از عذاب را از شما کم نمى کند، براى اینکه هر یک از شما و قرینان شما بهره وافرى از عذاب دارد.

این هم درست نیست ؛ چون بر فرض ، علتى که براى کم نشدن عذاب و بى فایده بودن اشـتـراک ذکر کرده فى نفسه صحیح باشد، نه لفظ آیه شریفه و نه سیاق آن دلالتى بر این علت ندارد.

بـعـضـى دیـگر گفته اند معنایش این است که:اشتراک شما و قرینان در عذاب سودى به حـال شـمـا نـدارد آنـطـور کـه در دنـیـا سـود داشـت ، چـون در دنیا وقتى مشترکا به شدائد گرفتار مى شدید به یکدیگر کمک مى کردید، و سنگینى گرفتارى بین همه شما تقسیم مـى شـد، ولى در اینجا اینطور نیست ، چون هر یک از شما و قرینان شما بیش از حد طاقت ، تحمل عذاب ندارد.

ایـن نیز مانند وجه قبلى درست نیست و همان اشکال بر این نیز وارد است . بعلاوه فهم چنین معنایى به ذهن هیچ کس در نمى آید، تا آیه شریفه بخواهد آن را از ذهنش بیرون آورد.

افـانـت تـسـمـع الصـم او تـهـدى العـمـى و مـن کـان فـى ضلال مبین

بعد از آنکه داستان قرین قرار دادن براى کور صفتان را ذکر کرد، و فرمود که در نتیجه چنین سرنوشتى درک و فهمشان معکوس ‍مى شود بطورى که ضلالت را هدایت مى پندارند و نـمـى تـوانـنـد حـق را بـشـنـاسـنـد، ایـنک در این آیه به عنوان تفریع و نتیجه گیرى ، رسـول گـرامـى خـود رامتوجه مى کند به اینکه این گونه افراد، کرها و کورهایى هستند کـه تو نمى توانى سخن حق را به ایشان بشنوانى ، و به سوى راه رشد هدایتشان کنى ، پـس بـیـهـوده خـودت را بـه زحـمت مینداز و در دعوت آنان پافشارى منما، و از اعراضشان انـدوه مـخـور. چیزى که هست این معنا را به صورت استفهام انکارى بیان مى فرماید. بقیه الفاظ آیه روشن است .

فاما نذهبن بک فانا منهم منتقمون او نرینک الذى وعدناهم فانا علیهم مقتدرون

مـراد از(بـردن پـیـامـبـر)بـردنـش از دنـیـا اسـت قبل از انتقام گرفتن از کفار. بعضى از مفسرین گفته اند:مراد از بردن آن جناب ، بیرون کـردنـش از بـیـن مشرکین است. و معناى جمله(فانا منهم منتقمون) این است که ما ناچار از ایشان انتقام خواهیم گرفت . و مراد از اینکه فرمود:(آنچه به ایشان وعده دادیم به تو نـشـان مـى دهـیـم)هـمـان انـتـقـام گـرفـتـن از ایـشـان اسـت ، قـبـل از آنکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)از دنیا برود، و یا در حالى که در بـیـن ایـشـان بـاشد. و معناى جمله(فانا علیهم مقتدرون) این است که اقتدار ما بر آنان تفوق دارد(و این تفوق را از کلمه(على) مى فهمیم).

و جـمـله(فـاما نذهبن بک) در اصل(ان نذهب بک) بوده ، کلمه(ما) بر کلمه(ان) اضـافـه گـشـتـه و(امـا) شـده ، و نـون تـاءکـیـد هم بر(نذهب) اضافه شده ،(نـذهـبـن) گـشـتـه . و حـاصل معناى آیه این است که : ما از ایشان انتقام خواهیم گرفت ، حال یا بعد از درگذشت تو، و یا قبل از آن .

فاستمسک بالذى اوحى الیک انک على صراط مستقیم

از ظـاهـر کلام برمى آید که حرف(فاء)در آغاز جمله براى این است که این جمله نتیجه هـمـه حـرفـهـاى گـذشـتـه(نازل کردن ذکر از طریق وحى ، و اینکه نبوت یکى از سنتهاى الهى است ، و اینکه کتاب نازل بر آن جناب حق است ، و اینکه آن جناب رسولى مبین است که دعـوتـش را جـز مـردم بـا تـقـوى اجـابـت نـمى کنند، و جز دارندگان قرین از شیاطین از آن اعـراض نـمـى نـمـایـنـد، و ایـنـکـه پـیامبر باید براى همیشه از ایمان آوردن آنان ماءیوس باشد، و اینکه خدا از ایشان انتقام خواهد گرفت) مى باشد.

و بـه هـمـیـن جـهـت بـعـد از هـمـه آن مـطـالب تـاءکـیـد مـى فـرمـایـد بـر ایـنـکـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسلم) به کتابى که بر او وحى شده تمسک جوید، چون او بر صراط مستقیم است .

و انه لذکر لک و لقومک و سوف تسئلون

ظـاهـرا مـراد از(ذکر) ذکر خدا باشد. و کلمه ذکر در این سوره به این معنا مکرر آمده . و حـرف(لام) در جـمـله(لک و لقـومـک)اخـتـصـاص را مـى رسـانـد، بـه ایـن مـعنا که تـکـالیـفى که در کتاب است متوجه آن جناب و قوم او است. مؤ ید این معنا تا اندازه اى جمله(و سوف تسالون) است ، یعنى در روز قیامت از آن بازخواست مى شوید(چون اگر آن جناب و قومش خصوصیتى نداشتند نمى فرمود شما بازخواست مى شوید بلکه مى فرمود همه مردم به زودى بازخواست مى شوند).

و از بیشتر مفسرین نقل شده که گفته اند مراد از(ذکر) شرف و نام نیکى است که از آن جناب و قومش باقى بماند. و معنایش این است که : این قرآن شرافت عظیمى است براى تو و قومت - یعنى اعراب - که تا قیام قیامت در بین امت هاى دیگر سر بلند خواهید بود.

و اسئل من ارسلنا من قبلک من رسلنا اجعلنا من دون الرّحمن آلهه یعبدون

اقـــوال مـــفـــســـریـن دربـاره مـقـصـود از ایـنـکـه خـطاب به پیامبر اکرم(ص) فرمود:(واسئل من ارسلنا من قبلک اجعلنا من دون الرحمن آلهه یعبدون)

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه اند: منظور از اینکه مى فرماید:(بپرس از رسولانى که قبل از تو فرستاده ایم) پرسیدن از امت هاى آن رسولان است ، یعنى مثلا از علماى یهود و نصارى بپرس ، نظیر آیه :(فاسال الذین یقرون الکتاب من قبلک)و فایده این مجاز گـویـى ایـن اسـت کـه اگـر مـى فـرمـود:(از امـتـهـایـى کـه قـبـل از تـو پیامبرانى به سویشان فرستادیم بپرس ، آیا ما غیر از رحمان آلهه دیگرى برایشان قرار دادیم تا آنها را بپرستند؟) ممکن بود همان امت ها به دروغ بگویند: بله . ولى فـرمـود:(از پـیـامـبـرانـى کـه قـبل از تو فرستادیم بپرس) تا معلوم شود که گفتار امت ها حجت نیست تا هر چه در جواب بگویند درست باشد.

بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد:مـراد سـؤ ال از اهـل کـتـاب ، تـورات و انجیل است و بس ، چون این دو امت هر چند که کافر بودند لیکن وقتى به تواتر خبر دادند که:نه ، خداوند آلهه اى براى ما قرار نداده ، سخن ایشان براى مردم حجت مى شود، چون گـو ایـنـکـه خطاب به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) است ، لیکن تکلیف در آن متوجه به امت آن جناب است .

لیـکـن بـعـید بودن این دو تفسیر بر خواننده پوشیده نیست ، مخصوصا وجه دومى ، از این جـهـت کـه اهـل ایـن دو کـتـاب خـصـوصـیـتـى نـدارنـد تـا تـنـهـا از آنـان سـؤ ال شود.
بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: آیـه شـریـفـه از آیـاتـى اسـت کـه در شب معراج خطاب به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) شده تا آن جناب از ارواح انبیاء(علیهم السلام) ایـن سـؤ ال را بـکـنـد، و در هنگامى که به ایشان بر مى خورد بپرسد: آیا جز دین توحید دین دیگرى براى امت خود آورده بودند.

البـته روایات زیادى هم از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) بر طبق این تفسیر رسیده که در بحث روایتى آینده - ان شاء اللّه تعالى - از نظر خواننده خواهد گذشت .

بحث روایتى

تـوضـیـحـى دربـاره روایـتـى کـه جـمله(و جعلها کلمة باقیة فى عقبه) را به امامت ذریهابراهیم(ع) تفسیر کرده اند

در مجمع البیان در ذیل جمله(و جعلها کلمه باقیه فى عقبه) آمده که بعضى گفته اند: مـنـظـور از(کـلمـه باقیه در نسل آن جناب) امامت است که تا روز قیامت در ذریه آن جناب باقى است - نقل از امام صادق(علیه السلام).

مؤ لف : و در این معنا روایات دیگرى نیز هست که در بعضى از آنها، آیه شریفه بر امامت از نسل امام حسین(علیه السلام) تطبیق شده .

و دقـت در ایـن روایـات ایـن مـعـنـا را به دست مى دهد که بناى آن بر این است که ضمیر در(جـعلها) به هدایتى برگردد که از جمله(سیهدین) استفاده مى شود. و در سابق هم در آیه(انى جاعلک للناس اماما)گفتیم که وظیفه امام هدایت مردم است در ملکوت و واقع اعـمـالشـان ، بـه این معنا که با ارشاد خود ایشان را به سوى خداى سبحان سوق دهند، و بـه درجـات قـرببـه خـداى عـزّوجـلّ نـزدیـک گـردانـنـد، و عـمـل هـر صـاحـب عـمـلى را بـه آن مـنـزلتـى کـه عـمـلش اقـتـضـاء دارد نـازل سـازنـد، البـتـه بـا در نظر داشتن اینکه حقیقت هدایت از خدا است ، و اگر به امام هم نسبت مى دهیم به تبع یا بالعرض است .

و فـعـلیـت هـدایـتـى کـه از نـاحـیـه خـدا بـه سـوى خـلق نـازل شـده ، نـخـسـت شامل امام مى شود و سپس از ناحیه امام به سوى سایرین افاضه مى شـود، پـس هـدایـت امـام تـمـام ترین مراتب هدایت است ، و هدایتهاى دیگران مادون آن است. و اینکه ابراهیم(علیه السلام) گفت :(فانه سیهدین)و قیدى براى هدایت نیاورد، خود دلیـل اسـت بـر ایـنکه مراد از هدایت ، مطلق هدایت است ، هم مى تواند با عالى ترین مراتب هـدایـت کـه حـظ امـام از آن مـرتـبـه اسـت منطبق شود، و هم بر دیگر مراتب .پس مى توانیم بـگـویـیـم مـنـظـور از آن ، امـامـت اسـت ، و هـمـیـن امـامـت اسـت کـه کـلمـه اى اسـت بـاقـى در نسل ابراهیم(علیه السلام).

روایـــتـــى در ذیـــل آیـــه :(و قـــالوا لا نـــزل هـــنـــا القـــرآن عـلىرجل من القریتین عظیم)

و در احـتـجـاج از حـضـرت عـسـکرى(علیه السلام) از پدران بزرگوارش روایت آورده که فرمودند: روزى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در سایه کعبه نشسته بود که عـبـداللّه بن امیه مخزومى عرضه داشت :اگر خدا مى خواست رسولى در بین ما مبعوث کند، کـسـى را مبعوث مى کرد که از همه ما ثروتمندتر و نیکوحالتر باشد، چرا این قرآن که تـو مـى پندارى خدا بر تو نازلش کرده و به وسیله آن مبعوث به رسالتت نموده ، بر یـکـى از دو مـرد عـظـیـم این دو شهر یعنى ولید بن مغیره در مکه و عروه بن مسعود ثقفى در طائف نازل نشد؟

آنـگـاه امـام(عـلیـه السـلام) در کـلامـى طـولانـى پـاسـخ رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را نقل فرموده که مضمونش همان است که در آیات آمده .

آنـگـاه فـرمـوده:و پـاسـخ هـمـان اسـت کـه قـرآن در جـواب از(و قـالوا لو لا نـزل هـذا القـرآن على رجل من القریتین عظیم) فرموده :(اهم یقسمون رحمه ربک) اى مـحـمـد(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم)آیـا این مشرکین رحمت پروردگار تو را تقسیم مى کـنـنـد؟.(نـحـن قـسـمـنـا بینهم معیشتهم فى الحیوه الدنیا) این ماییم که معیشت شان را در زنـدگى دنیا تقسیم مى کنیم . آرى خدا است که بعضى از ما را محتاج بعضى دیگر کرده ، این را محتاج مال او، و او را نیازمند کالا و یا خدمت این کرده است .

در نـتـیـجـه مـى بـیـنـى کـه بـزرگـتـریـن پادشاهان و غنى ترین توانگران ، محتاج به فقیرترین فقراء شده تا کالائى از انواع کالاها که نزد او است از او بخرد، و یا برایش خـدمتى کند و گوشه اى از زندگیش را اصلاح نماید، که اگر آن فقیر نمى بود اصلاح نـمى شد، و خود آن پادشاه نمى توانست آن را اصلاح کند.و یا آنکه از علمى که آن فقیر از انـواع حـکـمـت و عـلوم دارد استفاده نماید، پس او محتاج به این فقیر است ، و این فقیر هم مـحـتـاج مـال آن پـادشـاه توانگر است ، حاجت این فقیر نزد او است و حاجت آن پادشاه که یا خدمت و یا علم و یا راءى درست است نزد این فقیر است .

پـس آن پـادشـاه نـمـى تـوانـد بـگـویـد:چـرا مـن عـلم ایـن فـقـیـر و مـال خـودم را نـداشـتـه بـاشـم ، و فـقـیـر هـم نـمـى تـوانـد بـگـویـد: چـرا مـال آن پادشاه با علم و راى و معرفت خودم برایم جمع نشد؟ آنگاه امام(علیه السلام)این آیـه را قـرائت فـرمـود:(و رفـعـنـا بـعـضـهـم فـوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا.)

آنـگـاه فـرمـود:(و رحـمـه ربـک خـیر مما یجمعون) یعنى رحمت پروردگار تو بهتر از اموال دنیایى است که اینان جمع مى کنند.

روایاتى دیگر در ذیل برخى آیات گذشته

و در کـافـى بـه سـنـد خـود از سـعـیـد بـن مسیب روایت کرده که گفت : من از على بن الحسین(عـلیـهـمـاالسلام) از کلام خداى عزوجل پرسیدم که مى فرماید:(و لولا ان یکون الناس امـه واحـده) فـرمـود منظورش از این امت ، امت محمد است که اگر همه کفار و داراى یک مسلک نمى شدند(لجعلنا لمن یکفر بالرّحمن ...).

و در تفسیر قمى به سند خود از یحیى بن سعید از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده کـه در مـعـنـاى جـمله(فاما