background
وَالَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ
و همان كسى كه جفتها را يكسره آفريد، و براى شما از كشتيها و دامها [وسيله‌اى كه‌] سوار شويد قرار داد.
آیه 12 سوره الزُّخْرُف

بیان آیات

این سوره بطورى که آغاز و انجام آن و نیز مطالبى که بین این آغاز و انجام فاصله شده شـهـادت مـى دهـد، در مـقـام انـذار و هـشدار دادن بشر است ، مگر شش آیه آن که از جمله(الا المتقین یا عباد لا خوف علیکم الیوم) آغاز مى شود، که این شش آیه استطرادى(و از باب حرف حرف مى آورد) در وسط آیات سوره قرار گرفته .

مفاد و غرض کلى سوره مبارکه زخرف

در این سوره این معنا را خاطر نشان مى سازد که سنت الهى بر این جریان یافته که انبیاء و رسـولانـى بـرگـزیـنـد، و کـتـاب و ذکـرى بـر آنـان نـازل کـنـد، وهـیـچـگاه اسراف و افراط مردم در قول و فعلشان او را از این کار باز نمى دارد، بـلکـه هـمـواره رسولان و انبیایى فرستاده ، و استهزاء کنندگان و تکذیب کنندگان ایشان را هلاک نموده ، و سپس به سوى آتشى جاودانه سوق داده است .

و در این بیان نخست مساءله ارسال رسـل را بـه طـور اجـمـال ذکـر مـى کـند، و سپس از بین آنان ابراهیم و سپس موسى و آنگاه عـیـسـى(عـلیـه السـلام)را نـام مـى بـرد، و مـطـالبـى از اسـراف کـفـار نـقـل نـمـوده ، از آن جـمله یکى از مهمترین گفتار آنان را که مى گفتند خداى سبحان فرزند گرفته ، و ملائکه دختران او هستند ذکر مى کند.و این بدان جهت است که نسبت به خصوص ایـن عـقـیـده و رد آن عـنـایـت داشـتـه ، و بـه هـمـیـن جـهـت آن را مـکـرر نقل مى کند و جواب مى گوید، و گویندگان آن را به عذاب تهدید مى کند، البته در این سوره حقایق متفرق دیگرى نیز هست .

و ایـن سـوره بـه شـهـادت مـضـامـیـنـش در مـکـه نـازل شـده ، مـگـر آیـه(و اسـئل مـن ارسـلنـا مـن قـبـلک مـن رسـلنـا...) کـه هـنـوز بـراى مـا ثـابـت نـشـده کـه در مـکه نازل شده ، و به زودى در باره اش سخن خواهیم گفت - ان شاء اللّه تعالى .

و الکتاب المبین

از ظاهر این جمله برمى آید که سوگند است ، و جواب آن جمله(انا جعلناه قرانا عربیا) - تـا آخـر دو آیه - مى باشد.و این که قرآن را کتابى مبین خوانده ، بدین جهت است که قـرآن طـریـق هـدایـت را ظـاهر مى کند، همچنان که فرموده:(و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى ء) و یا بدین جهت است که خودش ظاهر و روشن است ، و نقطه ضعفى در آن نیست ، همچنان که در این باره نیز فرموده :(ذلک الکتاب لا ریب فیه).

انا جعلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون

ضمیر در(جعلناه) به کتاب برمى گردد، و معناى(قرانا عربیا) این است که این کتابى است که به لغت عربى قرائت مى شود.(لعلکم تعقلون) این جمله غایت و غرض جعل آن کتاب را بیان مى کند.

و هـمـیـن کـه امـیـد تـعـقـل و فـهـمـیـدن مـردم را غـایـت و غـرض جـعـل مـذکـور قـرار داده ، خـود شـاهـد بـر ایـن اسـت کـه قـرآن قـبـل از آنکه به زبانعربى درآید، در مرحله اى از کینونت(هستى)وجود داشته که در آن مـرحـله عـقـول بـشـر دسـتـرسـى بـدان نـداشـتـه ، بـا ایـنـکـه کـار عـقـل ایـن اسـت کـه هـر امـر فکرى و مساءله ذهنى را درک کند، هر چند که آن مساءله در نهایت درجه دقت و لطافت باشد.

در نـتـیجه از این آیه فهمیده مى شود که کتاب بر حسب موطن نفس الامرى و واقعیتش مافوق فکر و اجنبى از عقول بشرى است ، و خداى تعالى آن را از آن موطن پایین آورده ، و در خور فـهـم بـشـر کـرده ، و بـه لبـاس واژه عـربـیـت در آورده ، بـه ایـن امـیـد کـه عـقـول بـشـر بـا آن انـس بـگـیـرد و حـقـایـقـش را بـفـهـمـد. و چـون استعمال کلمه(امید) در باره خداى تعالى صحیح نیست ، لاجرم باید گفت امید قائم به مقام و یا به مخاطب است ، نه به خود گوینده ، که خداى تعالى است .

و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم

این جمله آنچه را که آیه قبلى بیان مى کرد تاءکید نموده و روشن مى سازد، و آن این بود که قرآن کریم در موطن اصلیش ما فوق تعقل عـقـول اسـت . ضـمـیر در(انه) به کتاب بر مى گردد. و مراد از(ام الکتاب) لوح محفوظ است ، همچنان که آیه(بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ) به آن تصریح دارد.و اگـر لوح مـحـفـوظ را(ام الکتاب) نامیده ، بدین جهت است که لوح محفوظ ریشه تمامى کتب آسمانى است ، و هر کتابى آسمانى از آن استنساخ مى شود. و اگر کلمه(قرآن)را مـقـیـد بـه قـیـد(ام الکـتـاب) و(لدینا) کرد، صرفا به منظور توضیح است ، نه احـتـراز. سـاده تر بگویم : براى این بود که بفرماید قرآن همان کتابى است که نزد ما است ، نه اینکه بفرماید قرآن دو تا است یکى نزد ما و یکى هم نزد دیگرى .

شـــرح مـــراد از ایـــنـــکـه در وصـف قـرآن فرمود:(و انه فى امّ الکتاب لدینا لعلىّ حکیم)

و معناى آیه این است : قرآن کریم در حالى که در ام الکتاب و نزد ما بوده و همواره هست هر آینه بلند مرتبه و سرشار از حکمت است . و به زودى - ان شاء اللّه - در اواخر سوره جاثیه گفتارى در معناى ام الکتاب خواهد آمد.

و مراد از اینکه فرمود:(لعلى)به طورى که از مفاد آیه قبلى استفاده مى شود این است کـه قـرآن در آن حـال کـه در ام الکـتـاب بـود قـدر و مـنـزلتـى رفـیـع تر از آن داشت که عـقـول بـتـوانند آن را درک کنند. و مراد از این که فرمود(حکیم)این است که قرآن در ام الکـتـاب یـک پـارچـه بـوده اسـت ، و مـانـنـد قـرآن نـازل شـده مفصل و جزء جزء و سوره سوره و آیه آیه و جمله جمله و کلمه کلمه نبوده . این معنا را از آیه شریفه(کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر) نیز استفاده مى کنیم .

و این دو صفت ، یعنى صفت(على) و(حکیم)، دلالت مى کنند بر این که ام الکتاب ، فوق عقول بشرى باشد، چون عقل بشر در فکر کردنش تنها مى تواند چیزهایى را بفهمد کـه در آغاز از قبیل مفاهیم و الفاظ بوده باشد، و از مقدماتى تصدیقى ترکیب شده باشد کـه هـر یـک مـتـرتـب بـر دیگرى است ، مانند آیات و جملات قرآنى.و اما چیزى که ماوراى مـفـاهـیـم و الفـاظ اسـت ، و قـابـل چ بـه اجـزاء و فصول نیست ، عقل راهى به درک آن ندارد.

پس حاصل معناى این دو آیه این شد:کتاب در نزد ما در لوح محفوظ مقامى رفیع دارد و داراى احـکـام و اتـقـانـى اسـت کـه بـه خـاطـر هـمـان مـقـام رفـیـع و آن احـکـام و اتـقـان عـقـول دسـتـرسـى بـدان نـدارد، و مـا آن را نـازل و در خـور درک عقول کردیم ، یعنى آن را خواندنى و عربى کردیم ، باشد که مردم آن را بفهمند.

گفتارى دو احتمال درباره(احلکم تعقلون) و پاسخ به آن

در ایـن جـا ممکن است کسى بگوید از ظاهر جمله(لعلکم تعقلون)برمى آید که فهمیدن ایـن قـرآن عـربـى بـراى مـردم مـمـکـن اسـت و مـا مـى تـوانـیـم ایـن کـتـاب را کـه نـازل و در خـور فـهـم بـشـر شـده اسـت و بـه صـورت کـتـابـى عربى درآمده بخوانیم و تـعـقـل کـنـیـم ، حـال یـا این است که این درک و تعقل ما از قرآن عین همان چیزى است که در ام الکتاب است و مطابقت تام وتمام دارد، و یا این است که کاملا مطابق آن نیست .

قـسـمـت دوم قـطـعـا بـاطـل است ، براى اینکه خود خداى تعالى مى فرماید:(و انه فى ام الکـتـاب قـرآن در ام الکـتـاب اسـت) و نـیـز مـى فـرمـایـد:(بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ) و مى فرماید:(انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون)، پـس قـهرا درک قرآن درک همان است که در ام الکتاب و در لوح محفوظ و در کتاب مکنون است .

پس از آن دو احتمال تنها احتمال اول را مى توانیم بپذیریم ، و بگوییم آنچه از قرآن مى فـهـمـیـم هـمـان اسـت کـه در ام الکـتـاب اسـت ، و بـا ایـن حـال دیـگـر چـه مـعـنـا دارد کـه گـفـتـه شـود قـرآن عـربـى کـه نـزد مـا اسـت قـابـل درک هـسـت ، ولى آنـکـه در ام الکـتـاب و نـزد خـدا اسـت قابل درک و تعقل نیست ؟

در پاسخ مى گوییم از کجا که نسبت بین قرآنى که نزد ما است و آنچه در ام الکتاب است نـسـبـت مـثـل و مـمـثـل نـبـاشـد، مـثـل هـم عـیـن مـمـثـل هـسـت ، امـا آن کـس کـه چـیـزى بـرایـش مـمـثـل شـده ، از آن مـمـثـل بـه جـز مـثـل را نـمـى فـهـمـد و راهـى بـراى درک حـقـیـقـت ممثل ندارد - دقت فرمایید -.

از آنـچـه گـذشـت روشـن گـردیـد کـه وجـوهى که مفسرین در تفسیر دو وصف(على) و(حکیم) آورده اند ضعیف است ، مثل کلام بعضى از ایشان که گفته اند: مراد از(على) بودن قرآن این است که در بلاغتش عالى و روشنگر هر چیزى است که مردم بدان محتاجند.و یـا گـفـتـه انـد: مـعـنـایش این است که قرآن بر هر کتابى دیگر برترى و علو دارد، چون اعجازى خاص به خود دارد، و ناسخ هر کتاب دیگر است و هیچ کتابى نسخش نمى کند. و یا گفته اند على یعنى اینکه ملائکه و مؤ منین آن را تعظیم مى کنند.

و مـثـل کـلام بعضى دیگر که در معناى کلمه حکیم گفته اند: یعنى حکمت بالغه را اظهار مى دارد. و یـا گـفـتـه انـد: قرآن جز با حکمت منطبق نمى شود، و جز حق و صواب نمى گوید، پس در حقیقت توصیف آن به وصف حکیم توصیفى است مجازى و به منظور مبالغه .
ضـعـف ایـن وجـوه بـا دقـت در مـفـاد آیـه قـبـلى روشن مى شود، و نیز روشن مى شود که با نزول و در خور فهم بشرى ساختن ، ام الکتاب ، قرآنى عربى شده است .

افنضرب عنکم الذکر صفحا ان کنتم چ مسرفین

اسـتـفـهـام در ایـن آیـه انکارى است ، و حرف(فاء) که بر کلمه(نضرب) در آمده ، بـراى ایـن اسـت کـه بفهماند مضمون این جمله فرع و نتیجه مطالب گذشته است ، و معناى(ضرب الذکر عنهم) برگرداندن روى سخن از ایشان است .

در مـجـمـع البـیـان گـفـته:ریشه اصلى این جمله این بوده که سواره وقتى بر مرکب خود سـوار مـى شود، و مى خواهد آن را به طرف دیگر متوجه کند، با تازیانه یا چوب دستیش آن را مـى زنـد تـا مـتـوجـه طـرفـى کـه او مـى خـواهـد بـشـود، کـه در بـاره ایـن عـمـل مـى گـفـتـنـد(صـرفـه عـنـه)حـیـوان را از آن سـو مـنـصرف کرد. و یا مى گفتند(عـدل عـنـه)و سـپـس بـه جـاى آن دو کـلمـه ،(ضـربـه) را استعمال کردند.

کـلمـه(صـفـح) بـه مـعـنـاى اعـراض اسـت ، و در جـمـله مـورد بـحـث کـلمـه(صـفـحـا) مفعول له است . احتمال هم دارد که(صفح) به معناى جانب و طرف باشد. و در جمله(ان کـنـتـم) حـرف جر حذف شده ، و تقدیرش(لان کنتم) باشد و این جار و مجرور متعلق باشد به جمله(افنضرب).

و معناى آیه این است که :آیا ذکر را که همان کتابى است که عربى و خواندنیش کردیم تا تـعـقـلش کـنید، از شما برگردانیم به خاطر اینکه شما مردمى اسرافگرید؟ و یا معنایش ایـن اسـت کـه :آیـا قـرآن را از شـمـا بـه سـوئى دیگر برگردانیم به خاطر اینکه شما اسرافگرید؟ یعنى ما بصرف اسرافگرى شما این کار را نمى کنیم.

و کم ارسلنا من نبى فى الاولین و ما یاتیهم من نبى الا کانوا به یستهزون

کـلمـه(کـم) براى تکثیر است ، یعنى(و چه بسا) و منظور از کلمه(اولون) امت هـاى گـذشـتـه اسـت . و جـمـله(و مـا یـاتـیـهـم ...) حال است ، و عامل آن جمله(ارسلنا) است .

ایـن دو آیـه و آیه بعد آن در مقام تعلیل آیه قبل است ، مى فهماند که چرا ذکر را از ایشان بـرنـگردانید، و چرا از نازل کردن قرآن صرفنظر نکرد. به این بیان که صرف اینکه شما مردمى اسرافگر و متجاوز هستید ما را از اجراى سنت الهیمان که همان سنت هدایت از طریق وحـى اسـت باز نمى دارد، چون اعراض شما براى ما تازگى ندارد، چه بسیار پیامبرانى در امـت هـاى گـذشته فرستادیم ، در حالى که هیچ پیامبرى برایشان نیامد مگر آنکه او را اسـتـهـزاء کـردنـد، و کـاربـدیـن جـا مـنـجـر شـد کـه آنـهـا را هلاک کردیم ، با اینکه خیلى نیرومندتر از شما بودند. آرى آنها را هلاک کردیم ، نه اینکه از کار خود دست برداریم .

پـس هـمانطور که عاقبت اسراف و استهزاء آنان هلاکت خود آنان بود، نه دست بردارى ما از سنت خود، همچنین عاقبت اسرافگرى شما هم هلاکت شما است .

پـس در حـقـیـقـت ایـن آیـات سـه گـانـه وعـده اى بـه رسول خدا و تهدیدى به قوم آن جناب است .

فاهلکنا اشد منهم بطشا و مضى مثل الاولین

راغب مى گوید: کلمه(بطش) به معناى این است که چیزى را با صولت بگیرى . و در آیه مورد بحث التفاتى از خطاب در آیه قبل(افنضرب عنکم)، به غیبت(منهم) به کـار رفـتـه . و گـویا وجه این التفات این باشد که چون دیده مردم اسرافگر از تهدید(فـاهـلکـنـا)عـبرت نمى گیرند، روى سخن را که تاکنون با خود اسرافگران بود از آنـان بـرگـردانیده و متوجه رسول خود کرده ، تا هم تعریضى به آنها کرده باشد و هم زمـیـنـه را بـراى جمله(و مضى مثل الاولین) فراهم نموده باشد. مؤ ید آن جمله(و لئن سالتهم) است که خطاب را متوجه رسول خود کرده .

و در نـتـیـجـه مـعـنـاى آیـه چـنـین مى شود: ما اقوامى نیرومندتر از ایشان را هلاک کردیم . و داسـتـان آن گـذشـتـگـان در سـوره هـایـى کـه قـبـل از ایـن سـوره نازل شد گذشت که چگونه کیفر استهزاى خود را دیدند.

و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن خلقهن العزیز العلیم

در ایـن آیه و آیات بعدش - تا شش آیه -بر ربوبیت خداى تعالى و یگانگى اش در ربـوبـیـت احـتـجاج شده ، و اشاره اى هم به مساءله معاد شده و اعترافشان را به اینکه خدا خـالق هـر چـیـز اسـت سـندىقرار داده بر بطلان اسرافگریشان ، و گوشه هایى از کار خـلقـت را - مـانـنـد:او اسـت کـه زمـیـن را گـهـواره خلق کرده ، و در آن راههایى قرار داده و بـارانـهـایـى نـازل مـى کـنـد-کـه در عـیـن حـال تـدبـیـر امـور بـنـدگـان هـم هـسـت دلیل قرار مى دهد بر اینکه پس غیر از خدا مالک و مدبرى براى امور خلق نیست ، پس تنها رب او است و غیر او ربى نیست .

احـتـجـاج بـر ربـوبـیـت و یـگـانـگـى خداى تعالى با ذکر بخشى از آیات تکوینى او

و بـا ایـن بـیـان روشـن مى گردد که آیه مورد بحث مقدمه و زمینه چینى است براى مضمون آیات بعد- و همانطور که گفتیم - بر ربوبیت و یگانگى خدا در آن احتجاج مى کند.و در ایـن کـتـاب مـکـرر گـذشـت که وثنیت منکر این معنا نیست که صنع و ایجاد تنها کار خداى تعالى است ، بلکه تنها تدبیر را مستند به غیر خدا مى کند.

الذى جعل لکم الارض مهدا و جعل لکم فیها سبلا لعلکم تهتدون

یعنى : خدا آن کسى است که زمین را براى شما طورى آفرید که در دامن آن پرورش یابید، آن طـور که اطفال در گهواره تربیت شده و نشو و نما مى کنند، و برایتان در زمین راه ها و بـزرگـراه هـایـى درسـت کـرد تـا به وسیله آنها به سوى مقاصد خود راه یافته و هدایت شوید.
بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه اند معناى(لعلکم تهتدون) این است که : شاید شما به معرفت خدا و توحید در عبادتش راه یابید.

ولى معناى اول روشن تر است .

در ایـن آیـه شـریـفـه بـعـد از التـفـاتـى کـه در دو آیـه قـبـل از خطاب به غیبت شده بود، دوباره التفاتى از غیبت به خطاب شده ، و بعد از آنکه در دو آیـهقـبـل مـردم غـایـب فـرض شـده بـودنـد و روى سـخـن را مـتـوجـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله وسـلم) کـرده بـود، در ایـن آیه دوباره روى سخن را متوجه مردم کرده ، همچنان که در آغاز سوره هم متوجه ایشان بود.

و بـعـیـد نیست وجه آن ، عنایتى باشد که به این نکته داشته که از مشرکین این اعتراف را بـگـیـرد کـه غـیـر از خـدا خالقى نیست. آنگاه این معنا را ضمیمه آن کند که تدبیر نیز از خلقت است ، و نتیجه بگیرد که مرام وثنیت که مرام شما مخاطبین است داراى تناقض است ، از یکسو خالق را منحصرا خدا مى دانید، و از سوى دیگر از نادانى خود تدبیر را کار غیر خدا مى دانید.

و الذین نزل من السماء ماء بقدر فانشرنا به بلده میتا کذلک تخرجون

در ایـن آیـه شـریـفـه ، نـازل کـردن آب از آسمان را مقید کرده به قید(قدر)تا اشاره کـرده بـاشـد بـه اینکه نازل شدن باران عبث و بى حساب نیست ، بلکه از اراده و تدبیر خـدا نـاشـى مـى شـود. و کلمه(انشرنا) ماضى ، از مصدر(انشار) و به معناى احیاء اسـت . و کـلمه(میتا) مخفف میت - با تشدید - است . و اگر کلمه(بلده) را با کلمه(مـیـت) توصیف کرده و فرموده(شهرى مرده) تنها بدین اعتبار است که شهر براى خـود مـکانى است ، چون همان طور که زراعت مرده و زنده دارد، شهر را هم مى توان متصف به این دو صفت کرد، چون گفتیم شهر نیز مکان و سرزمینى است .

در این آیه در آغاز، خداى تعالى غایب فرض شده بود، مى فرمود(خدا آن کسى است که آبى از آسمان به اندازه نازل کرد) و سپس متکلم با غیر فرض شده و فرمود:(پس ما بـه وسـیـله آن آب شهرى مرده را زنده کردیم) و این التفات صرفا براى این است که عنایت خود را به زنده کردن مکان هاى مرده اظهار بدارد.

و بـعـد از آنـکـه بـا نـازل کـردن آب بـه انـدازه ، و زنـده کـردن شـهـرى مـرده ، اسـتـدلال کـرد بـر خـلقـت و تـدبـیـر خـود، در آخـر نـتـیـجـه دیـگـرى هـم از ایـن اسـتـدلال گـرفـت ، نـتـیـجه اى که توحید تمام نمى شود مگر به آن. و آن عبارت است از مساءله معاد، یعنى برگشتن همه به سوى خدا:(و کذلک تخرجون)یعنى همانطور که شـهـرى مـرده را زنـده مـى کـنـد، هـمـینطور شما هم از قبورتان سر برمى دارید و زنده مى شوید.

بـعـضى از مفسرین گفته اند: اگر از رویاندن گیاهان تعبیر کرد به(انشار) -که در واقـع بـه مـعـناى احیاى مردگان است- و از احیاى مردگان هم تعبیر کرد به(اخراج)بـراى ایـن اسـت که در اولى رویاندن را امرى عظیم نشان دهد، و در دومى مساءله بعث و مـعـاد را کـارى آسـان جـلوه داده بـاشـد تـا در نـتـیـجـه هـم سـنـن استدلال را ارج نهاده باشد، و هم راه قیاس را روشن تر ساخته باشد.

و الذى خلق الازواج کلها و جعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون

بـعـضـى از مـفسرین گفته اند: مراد از(ازواج)، اصناف موجودات از نر و ماده و سیاه و سـفـیـد و امثال آن است . بعضى دیگر گفته اند: مراد جفت از هر چیز است ، چون هر چیزى - به جز خداى تعالى - زوجى دارد، مانند: بالا و پایین ، چپ و راست ، ماده و نر.

(و جـعـل لکـم مـن الفـلک و الانعام ما ترکبون) - یعنى(ترکبونه) و برایتان از کشتى و چارپایان چیزهایى قرار داد که سوارش ‍ شوید. کلمه(ترکبون) از(رکوب)اسـت کـه وقـتـى در مـورد حـیـوانـات یـعـنـى اسـب و شـتـر و امثال آن استعمال شود، به خودى خود متعدى مى گردد، و مى گوییم(رکبت الفرس)و چـون در مـورد کـشـتـى و مـانند آن به کار مى رود، با کلمه(فى) متعدى مى گردد، مى گوییم(رکب فیه) همان طور که در کلام خداى تعالى آمده :(و اذا رکبوا فى الفلک)و اگـر در آیـه مـورد بـحـث کـه سـخن از کشتى هم به میان آمده کلمه(فى) نیاورده براى این است که جانب انعام را غلبه داده باشد.

لتستووا على ظهوره ثم تذکروا نعمه ربکم اذا استویتم علیه و تقولوا... لمنقلبون

(اسـتـواء بـر ظـهـر)بـه مـعـنـاى استقرار بر پشت حیوان ، و یا هر مرکب دیگر است. و ضـمـیر در کلمه(ظهوره) به(ما) ى موصوله در جمله(ما ترکبون) و ضمیر در جـمـله(اذا اسـتـویـتـم عـلیـه)نـیـز بـه هـمـان موصول برمى گردد، و در این آیه جمله(لتـسـتـووا على ظهوره) با آوردن کلمه(ظهور)، و جمله(استویتم) علیه بدون آوردن کلمه(ظهور)، به یک معنا است ، چون هم مى توان گفت بر پشت حیوان سوار شدم ، و هم مى توان گفت بر حیوان سوار شدم .

مـــقـصـود از بـه یـاد آوردن نـعـمـت پـروردگـار پـس از سـوار شـدن بـر کـشـتـى هـا و چهارپایان

و مراد از(به یاد آوردن نعمت رب بعد از استواء بر پشت حیوان یا کشتى)این است که به یاد نعمت هایى بیفتى که خدا آنها را مسخر انسان کرده ، و انسان از آنها استفاده مى کند مـثـلا از یـک مـحـل بـه مـحـل دیـگـر مـى رود، و بـار و بـنـه خـود را حمل مى کند، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(و سخر لکم الفلک لتجرى فى البحر بـامـره)و نـیـز فـرمـوده:(و الانـعـام خـلقـهـا... و تحمل اثقالکم الى بلد لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس).

و مـمـکـن هم هست مراد از یادآورى نعمت ، یادآورى مطلق نعمت ها باشد، چون معمولا آدمى از یاد یک نعمت به یاد نعمت هاى دیگر نیز منتقل مى شود.
(و تـقـولوا سـبـحـان الذى سـخـر لنا هذا و ما کنا له مقرنین) - کلمه(مقرنین) به معناى(مطیقین) است چون مصدر(اقران) به معناى اطاقه است .

و ظـاهر ذکر نعمت در موقع به کار بستن و انتفاع از آن این است که شکر منعم را بجا آورد. و لازمـه آن ایـن اسـت که ذکر نعمت غیر از گفتن(سبحان الذى ...)بوده باشد، چون این کـلمـه تـسـبـیـح و تـنـزیـه خـدا اسـت از هـر چـیـزى کـه لایـق سـاحت کبریایى او نباشد، از قبیل شریک داشتن در ربوبیت و الوهیت. و معلوم است که ذکر نعمت و شکر منعم - همان طور که گفتیم - غیر از تنزیه است .

مـؤ یـد ایـن مـعـنـا روایـاتـى اسـت کـه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و ائمه اهـل بـیت(علیهم السلام) رسیده که : در هنگام سوار شدن بر مرکب بگویید:(الحمد لله الذى سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین) با اینکه در آیه آمده :(سبحان الذى ...)
و در کـشـاف از حـسـن بـن عـلى(علیهماالسلام) روایت کرده که مردى را دید بر حیوان خود سـوار مـى شـود، و مى گوید:(سبحان الذى سخر لنا هذا). حضرت پرسید آیا ماءمور شده اید این چنین بگویید؟ عرضه داشت : پس ماءمور شده ایم چه بگوییم ؟ فرمود: اینکه به یاد نعمت پروردگار خود بیفتید.
(و انـا الى ربـنـا لمـنـقـلبـون) - این جمله شهادت به حقانیت معاد است ، مى گویند ما گواهى مى دهیم که به سوى پروردگار خود برمى گردیم .