background
لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ۚ يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ
فرمانروايى [مطلق‌] آسمانها و زمين از آنِ خداست؛ هر چه بخواهد مى‌آفريند؛ به هر كس بخواهد فرزند دختر و به هركس بخواهد فرزند پسر مى‌دهد.
آیه 49 سوره الشُّورَىٰ

بیان آیات

صـدر ایـن آیـات مـتـصـل اسـت بـه داسـتـان رزق دادن خـدا به بندگان که در باره اش مى فـرمـود:(اللّه لطـیـف بـعـبـاده یـرزق مـن یـشـاء) و قـبل از آن هم فرمود:(له مقالید السموات و الارض یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر)و ما در سـابـق اشاره کردیم به اینکه یکى از بزرگترین رزقها، دینى است که خداى سبحان در اخـتـیـار بـنـدگـانـش گـذاشـتـه و بـا در نـظـر داشـتـن ایـن نـکـتـه گـفـتـار ایـن فـصـل داخـل در گـفتار فصل گذشته مى شود که در باره وحى سخن مى گفت ، و به طور کـلى آیـات این سوره براى بیان آن ریخته شده ، بعد از هر چند آیه یکبار برگشته به همان غرض اشاره مى کند.

آنگاه پاره اى از آیات و دلائل توحید را که مربوط به رزق است - مانند خلقت آسمانها و زمین ، و منتشر کردن جنبندگان در آسمان و زمین ، و خلقت کشتى ها که در دریا در حرکتند، و دادن فـرزنـدان ذکـور و انـاث ، و یا یکى از آنها را به هر که بخواهد، و ندادن هیچ یک از آنها را به هر که بخواهد - ذکر مى کند.

و آنـگـاه مـى فرماید بعضى از رزق ها هست که تنها در دنیا مى دهد، و به همه مى دهد و آن رزقـى اسـت که با فناى دنیا فانى مى شود.و بعضى دیگرش مخصوص مؤ منین است که در آخرت مى دهد، و آن بهترین رزق و پایدارترین رزق است ، و از همین جا به مناسبت ، به ذکـر صـفـات مـؤ منین منتقل شده ، حسن عاقبت آنان را بیان مى کند، و نیز به اوصاف قیامت و عـاقـبت ستمکاران منتقل مى شود، و شرح مى دهد که در قیامت با چه هولها و وحشتها و عذابها روبرو مى شوند.

از اینها گذشته در خلال آیات ، اجمالى از پاره اى احکام را بیان نموده ، انذار و تخویفى هم مى کند، و به حق دعوت نموده ، و به حقایق و معارف بسیارى اشاره مى نماید.

و لو بـسـط اللّه الرزق لعـبـاده لبـغـوا فـى الارض و لکـن ینزل بقدر ما یشاء انه بعباده خبیر بصیر

کـلمـه(قـدر) در مـقابل کلمه(بسط) است .اولى به معناى تنگ گرفتن رزق و دومى بـه مـعـنـاى وسـعـت دادن بـه آن است ، در جمله سابق هم که مى فرمود:(یبسط الرزق لمن یـشـاء و یـقـدر)بـه هـمـیـن مـعـنـا اسـت. و کـلمـه(قـدر) -بـه فـتـح قـاف و دال ، و هم به سکون دال- به معناى کمیت و حجم هر چیز است ، و در جمله مورد بحث که مى فرماید:(و لکن ینزل بقدر ما یشاء) به این معنا است . مى فرماید خداى تعالى هر چه را بـخـواهـد با کمیت و حجم نازل مى کند. و به معناى کمیت و حجم معین هم مى آید، مانند آیه(فقدرنا فنعم القادرون).

کـلمـه(بغى) به معناى ظلم است . و کلمه(بعباده) از باب به کار بردن ظاهر در جـاى ضمیر است ، چون مى توانست بفرماید(انه بهم خبیر بصیر) به خاطر اینکه در اول آیـه کلمه(عباده) ذکر شده بود.و نکته اى که دوباره آن را ذکر کرد و به ضمیر آن اکـتـفـاء نـفـرمـود، ایـن اسـت کـه خـواسـت بـه بـیـان خـبـیـر و بـصـیـر بـودنـش بـه حـال بـندگان اشارهکند، و بفرماید بدین جهت خبیر و بصیر به آنان است که مخلوق او و هـیـئتـشـان قـائم بـه او اسـت ، و دیـگـر مـعـقـول نـیـسـت کـه مـحـجـوب از او بـوده و برایش مـجـهـول و نـاشـنـاخـته باشند، و همچنین کلمه(لعباده) خالى از این اشاره نیست که چرا خـداى تـعالى رزق بندگان خود را مى دهد، چون بندگان اویند، و رزق بندگان به عهده مولایشان است .

سنت الهى در روزى دادن به مردم :(ینزل بقدر ما یشاء)

و معناى آیه شریفه این است که : اگر خداى تعالى رزق همه بندگان خود را وسعت بدهد و هـمـه سـیـر شـونـد، شـروع مـى کـنـنـد بـه ظـلم کـردن در زمـیـن ، چـون طـبـیـعـت مال این است که وقتى زیاد شد طغیان و استکبار مى آورد، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(ان الانسان لیطغى ان راه استغنى).
و بـه هـمـیـن جـهـت خـداى تـعـالى رزق را بـه انـدازه نـازل مـى کـنـد، و بـه هـر کـس بـه مـقـدارى مـعـیـن روزى مـى دهـد، چـون او بـه حال بندگان خود خبیر و بصیر است ، مى داند که هر یک از بندگانش استحقاق چه مقدار از رزق دارد، و چه مقدار از غنى و فقر مفید به حال او است ، همان را به او مى دهد.

پـس جـمـله(و لکـن یـنـزل بـقـدر مـا یـشـاء)بـیـان سـنـت الهـى در روزى دادن بـر طـبـق حـال مـردم اسـت ، مـى فـرمـایـد:صـلاح حال مردم در اندازه ارزاقشان دخالت دارد، و این با طـغـیـانـى کـه در بـعـضـى ثـروتـمـنـدان مـشـاهـده مـى کـنـیـم و مى بینیم که روز به روز ثـروتـمـنـدتـر مـى شـونـد منافات ندارد، براى اینکه خداى تعالى غیر از آن سنت سنتى دیـگـر نیز دارد که بر سنت قبلى حاکم است ، و آن عبارت است از سنت آزمایش و امتحان و در این باره فرموده :(انما اموالکم و اولادکم فتنه)، و همچنین سنت سومى دارد، که آن سنت مکر و استدراج است ، که در آن باره مى فرماید:(سنستدرجهم من حیث لا یعلمون و املى لهم ان کیدى متین).

پـس سـنـت اصـلاح ، یـعـنـى انـدازه گـیـرى رزق ، سـنـتـى اسـت ابـتـدایـى کـه بـا آن ، حـال انـسـانها اصلاح مى شود، مگر آنکه خداوند بخواهد انسانى را دربوته امتحان قرار دهد که در آن صورت دیگر به طور موقت از سنت قبلیش چشم مى پوشد، و در این باره مى فرماید:(و لیبتلى اللّه ما فى صدورکم و لیمحص ما فى قلوبکم).

و یـا به خاطر کفران نعمت و تغییر آن ، سنت قبلى خود را که دادن رزق به مقتضاى صلاح حـال او بـود تغییر دهد، که در این صورت سنت دیگرى به کار مى برد، و آن این است که آن قـدر رزقـش را وسعت مى دهد تا طغیان کند، و در این باره فرموده :(ان اللّه لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم).
شـــبـــاهـــت رزق مـــادى بـــا مـــعـــارف حـــقـــه و شـــرایـــع آســـمـــانـــى ، از نـظـرنزول و قسمت

و همانطور که دادن مال و فرزندان و سائر نعمتهاى مادى و صورى رزق مقسوم است ، و هر کـسـى از آن قـسمتى دارد، همچنین معارف حقه و شرایع آسمانى که منشاء همه آنها وحى است نیز رزق مقسوم است . آن نیز از ناحیه خدا نازل مى شود، و خداوند به وسیله آن نیز مردم را امـتـحـان مى کند، چون همه در عمل به آن معارف و بکار بستن آنها یکسان نیستند، همچنان که در بکار بستن نعمتهاى صورى یکسان نیستند.

و بـنـابـرایـن ، اگـر چـنـانـچـه مـعـارف الهـى و احـکـام خـدایـى هـمـگـى یـک دفـعـه نـازل مـى شـد، بـا در نظر داشتن اینکه شامل تمامى شؤ ون حیاتى انساناست ، مردم نمى تـوانـسـتـنـد آن را تـحـمل کنند، و قهرا به آن ایمان نمى آورند مگر تک تکى از ایشان ، و بـدیـن جـهـت خـداى سـبـحـان آن را بـه تـدریـج بـر رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)نـازل کـرد، تـا مـردم با پذیرفتن قسمتهاى اول آن آمـاده شـونـد بـراى پـذیرفتن قسمتهاى بعدى. و در این باره فرموده :(و قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مکث).

و همچنین این سنت را در معارف عالیه اى که در باطن معارف ظاهرى و ساده دین نهفته جارى سـاخـته است ، به همین نحو که گفتیم آنها را در باطن اینها قرار داده ، چون اگر همه آنها را مـانـند اینها بى پرده بیان مى کرد، عموم مردم طاقت تحملش را نمى داشتند و فهم آنان از درکـش عـاجز مى ماند، و بدین جهت آنها را در باطن معارف ساده قرار داد تا افراد انگشت شـمـارى کـه اسـتـعـداد درک آنـهـا را دارند، درک کنند.و هر دو سنخ معارف را در قالبى از الفاظ درآورده که هر کس به قدر فهم و ظرفیتش از آن الفاظ استفاده مى کند، همچنان که خـداى تـعـالى ایـن مـعـارف را کـه در قـرآن کـریـم اسـت بـه بـارانـى مـثـل زده کـه از آسـمـان مـى ریـزد، و دلهـاى مـردم را بـه زمـیـن هـاى مـخـتـلف مـثـل زده کـه هـر یـک بـه قـدر ظـرفـیـت خـود از آن اسـتـفـاده مـى کـنـد(انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها).

و هـمـچـنـیـن احـکـام و تـکـالیـف شـرعـى را یـکـسـان بـر هـمـه مـردم تحمیل نکرد، چون اگر مى کرد بعضى از مردم تاب تحملش را نمى داشتند، و به همین جهت آنـهـا را بـه مـقـتـضـاى ابـتـلاآتـى کـه هـر فردى از افراد دارد تقسیم کرد تا هر کس به تکلیفى که متوجه خود او است عمل کند.
پـس روزى دادن از مـعـارف و شـرایع هم از هر جهت که فرض شود عینا مانند روزى دادن از مـال و اولاد اسـت کـه بـیـن مـردم تـقـسـیـم ، و بـر حـسـب حال فرد فرد آنان و به مقتضاى صلاح ایشان تقسیم شده است .

و هو الذى ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و ینشر رحمته و هو الولى الحمید

کـلمـه(قـنـوط)بـه مـعـنـاى نـومـیدى ، و کلمه(غیث) به معناى باران است .در مجمع البـیـان مـى گـویـد:(غیث) به معناى باران به موقع است که آمدنش نافع است ، به خلاف کلمه(مطر) که هم به چنان بارانى اطلاق مى شود و هم به باران زیان بخش ، کـه در غـیـر موقع خودش ببارد. و(نشر رحمت) به معناى منتشر کردن نعمت در بین مردم اسـت ، بـه ایـن صورت که با فرستادن باران نباتات را برویاند و میوه ها را به بار بنشاند.

در ایـن آیـه از داسـتـان روزى رسـانـدن ، بـه مـسـاءله تـوحـیـد و آیـات و ادله آن منتقل شده ، چون مختصر مناسبتى در بین بوده ، و در آخر آیه دو اسم از اسماى حسناى خداى تـعالى را آورده ، و او را در برابر فعل جمیلش به ولى و حمید ستوده ، و در آیه بعد هم تا چند آیه همین مساءله توحید را دنبال کرده است .

و من آیاته خلق السموات و الارض و ما بث فیهما من دابه ...

کـلمـه(بـثّ) به معناى منتشر کردن است ، مى گویند:(بثّ الریح التراب باد خاک را مـتـفـرق کـرد)؛ و کلمه(دابه) به معناى هر جنبده اى است که روى زمین حرکت کند. پس این کلمه شامل تمامى حیوانات یعنى جانداران مى شود. و معناى آیه روشن است .
و از ظـاهـر آن بـرمـى آیـد که در آسمانها نیز جنبندگانى هست ، و اینکه بعضى جنبندگان آسـمـان را بـه ملائکه تفسیر کرده اند، صحیح نیست ، زیرا اولا آیه شریفه مطلق است ، و نـمـى شـود بـدون دلیـل آن را مـقـیـد بـه یـک نـوع جاندار کرد، و ثانیا اصولا اطلاق کلمه(دابه) بر فرشتگان معهود نیست .

(و هـو عـلى جـمـعـهـم اذا یشاء قدیر) -این جمله اشاره است به حشر جنبندگانى که در زمـیـن مـنـتشر کرده. و اگر فرمود:(على جمعهم) و نفرمود:(على حشرهم)بدین جهت اسـت کـه خـواسـت ایـن جـمع در مقابل آن بث و پراکنده کردن قرار گیرد.و در اینکه ضمیر اولى العـقـل رابـه کـار بـرد و فرمود(على جمعهم)، و نفرمود(جمعها)هیچ دلالتى نیست بر اینکه جانداران آسمان همه مانند انسان داراى عقلند، چون همین مقدار کافى است که بـراى خـود شـعـورى داشـتـه باشند، و به حکم آیه(و ما من دابه فى الارض و لا طائر یـطـیـر بجناحیه الا امم امثالکم ما فرطنا فى الکتاب من شى ء ثم الى ربهم یحشرون) همه جانداران داراى شعورى مخصوص به خود هستند.

توضیحى راجع به(قدیر) بودن خداى تعالى

کـلمـه(قدیر) یکى از اسماء حسناى خداى تعالى است که مرکز همه قدرتها است . راغب مى گوید کلمه(قدرت)هرگاه وصف انسان قرار گیرد نام هیئتى براى انسان است که بـا آن مـى تـوانـد کـارى را که مى خواهد انجام دهد.و چون خداى تعالى با آن وصف شود، مـعـنـاى عـاجـز نـبـودن را مـى دهـد.ایـن کـلمـه تـنـهـا در مـورد خـداى تـعـالى بـطـور مـطـلق استعمال مى شود، و تنها در مورد او است که مى توان بطور مطلق گفت(قادر) است ، و امـا غـیر خداى تعالى محال است کسى قادر مطلق باشد، هر چند که لفظ قادر بطور مطلق درباره آن اطلاق بشود.پس هر گاه بخواهیم غیر خدا را قادر بخوانیم حق کلام این است که بـگـویـیـم فـلانـى قـادر بر فلان کار است.و اگر بگوییم فلانى قادر است ، صرف تـعـبـیـر اسـت و گـر نه معنایش مقید است ، چون آن کس ، قادر بر کار معینى است ، نه قادر مـطـلق. و به همین جهت است که غیر از خدا احدى به این صفت توصیف نمى شود، مگر آنکه به ضدش نیز توصیف مى شود، چون غیر خدا هر که را فرض کنیم به هر کارى که قادر بـاشد، از کارهاى د یگر عاجز است ، تنها کسى که بطور کلى عجز از او منتفى است و به هیچ وجه متصف به آن نمى شود، خداست .

و کـلمه(قدیر)به معناى آن فاعلى است که هر چه بخواهد مى کند، و بر مقتضاى حکمت هـم مـى کـنـد، نـه زائد بـر آن ، و نـه ناقص از آن ، و به همین جهت صحیح نیست که غیر ازخداى تعالى کسى به این صفت متصف شود:(انه على ما یشاء قدیر او است که بر هر چه بـخـواهـد قـدیـر است). کلمه(مقتدر)نیز قریب المعناى با کلمه قدیر است و به همین مـعـنـا اسـت جـمـله(عـنـد مـلیـک مـقـتـدر)چـیـزى کـه هـسـت در غـیـر خـداى تـعـالى هـم استعمال مى شود، و در غیر خدا معنایش متکلف و مکتسب قدرت است ، یعنى کسى که براى به دست آوردن قدرت خود را به زحمت مى اندازد، و خود را قدرتمند وانمود مى کند.

و حـقـا خـوب مـعنا کرده ، چیزى که هست در آنجا که گفت(و چون خداى تعالى با آن وصف شـود مـعـنـاى عـاجـز نـبـودن را مـى دهـد)پـیـداسـت کـه سـهـل انـگـارى نـمـوده ، چـون صـفـات ذاتـى خـداى تـعـالى از قـبـیـل حـیـات و عـلم و قـدرت مـعـانـى ایـجـابى هستند، نه سلبى براى اینکه عین ذاتند، و مـعـقـول نـیـسـت مـعـناى سلبى عین ذات باشد، مثلا معناى حیات ، نداشتن مرگ ، و معناى علم ، نـداشـتـن جـهل ، و معناى قدرت ، نداشتن عجز باشد این عقیده صابئین است ، و لازمه اش این است که ذات خدا خالى از صفات کمال باشد.

پس حق مطلب این است که معناى قدرت در خداى تعالى نیز قدرت بر انجام هر کارى باشد که اراده کرده ، و لازمه آن این است که مطلق عجز از ساحت او نفى شود.

و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر

کلمه(مصیبت) به معناى هر ناملایمى است که به انسان برسد، گویى از راه دور به قصد آدمى حرکت کرده تا به او رسیده است . و مراد از جمله(ما کسبت ایدیکم) گناهان و زشـتـى هـا اسـت . و مـعـنـاى جـمـله(و یعفوا عن کثیر) این است که خداوند بسیارى از همان گناهان و زشتى هایتان را مى بخشاید.
خـطـاب در ایـن آیـه اجـتـمـاعـى و مـتـوجـه بـه جـامـعـه اسـت ، و مـانـنـد خـطـابـهـاى دیـگـر مـنـحـل بـه خـطـابهاى جزئى و به فرد فرد اجتماع نیست ، و لازمه اش این است که مراد از مـصـیـبـت هـم مـصـائب عـمـومـى و هـمـگـانـى از قـبـیـل قـحـطـى ، گـرانـى ، و بـا، زلزله و امثال آن باشد.
بـررسـى مـفـاد آیـه(و مـا اصـبکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم ....) که وجود ارتباط بینگناهان و مصائب دنیوى را افاده مى کند
پـس مـراد آیـه ایـن شد: مصائب و ناملایماتى که متوجه جامعه شما مى شود، همه به خاطر گـنـاهـانى است که مرتکب مى شوید، و خدا از بسیارى از آن گناهان درمى گذرد و شما را به جرم آن نمى گیرد.

پـس آیـه شـریـفـه در معناى این آیات است:(ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایـدى النـاس لیـذیـقـهـم بـعـض الذى عـمـلوا لعـلهـم یـرجـعـون).(و لو ان اهـل القـرى امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا).(ان اللّه لا یـغـیـر مـا بـقـوم حتى یغیروا ما بانفسهم) و آیات دیگرى که همه دلالت دارد بر اینکه بین اعمال آدمى و نظام عالم ارتباطى خاص برقرار است .به طورى که اگر جوامع بـشـرى عـقـائد و اعمال خود را بر طبق آنچه که فطرت اقتضاء دارد وفق دهند، خیرات به سـویـشـان سرازیر و دره اى برکات برویشان باز مىشود، و اگر در این دو مرحله به فساد بگرایند، زمین و آسمان هم تباه مى شود، و زندگیشان را تباه مى کند.

ایـن آن حـقیقتى است که سنت الهى اقتضاى آن را دارد، مگر آنکه باز هم پاى سنت دیگر به میان آید، همان سنت که گفتیم حاکم بر سنت رزق است ، یعنى سنت امتحان و استدراج و املاء کـه در ایـن صـورت وضع صورتى دیگر به خود مى گیرد،(و به جاى چشاندن نمونه اى از آثـار سـوء اعمالشان ، نعمت را به سویشان سرازیر مى کند، تا به طور کلى با فـسـاد خـو بـگـیـرنـد، و سـراسـر جـهـان بـراى نـابـودیـشـان یـک جـهـت شـده ، عـوامـل و اسـبـابـش بـراى مـنـقـرض سـاختن آنان بسیج شوند)، همچنان که فرموده :(ثم بـدلنـا مکان السیئه الحسنه حتى عفوا و قالوا قدمس اباءنا الضراء و السراء فاخذنا هم بغته و هم لا یشعرون).

ممکن هم هست خطاب در آیه منحل به خطابهاى جزئى و متوجه به فرد فرد بشر بشود، آن وقـت مـراد از(مـصـیـبـت) نـامـلایـمـاتـى اسـت کـه مـتـوجـه جـان و مـال و فـرزنـد و عرض تک تک افراد مى شود و ناشى از گناهانى است که هر کس خودش مرتکب شده ، و خدا از بسیارى از آن گناهان درمى گذرد.

سه مطلبى که از سیاق آیه شریفه بدست مى آید

و بـه هـر حـال چـه خـطـاب عـمـومـى غـیـر مـنـحـل بـاشـد، و چـه عـمـومـى مـنـحـل ، از سـیـاق بـر مـى آیـد کـه اولا مـؤ مـن و کـافـر را یـکـسـان شـامل مى شود، و مؤ ید این معنا آیه بعدى است که بطور مسلم متوجه مؤ من و کافر است .و ثـانـیـا مـراد از جـمـله(مـا کسبت ایدى الناس)تنها گناهان و زشتى ها است ، نه تمامى اعـمـال چـه خـوب و چـه بـد. و ثـالثا مراد از مصائبى که به انسانها مى رسد آثار سوء دنیایى اعمال است ، آثارى که بین آنها و آن اعمال ارتباط و تداعى خاصى است ، نه جزاى آخرتى اعمال .

بـا این بیان اولا جواب یک شبهه در خصوص آیه شریفه ، داده مى شود. و ثانیا تفسیرى که بعضى در باره آیه کرده اند رد مى شود.

امـا شـبـهـه اى کـه شـده این است که بعضى گفته اند:اگر منظور از مصائب عموم مصیبتها بـاشـد، ایـن عـمـومـیـت بـا مصائبى که انبیاء(علیهم السلام)با آن مواجه شدند منتفى مى شـود، چـون انـبـیـاء(علیهم السلام) معصوم بودند و گناهى نداشتند تا مستوجب آن مصائب گردند، و همچنین اطفال و دیوانگان مکلف به هیچ تکلیفى نیستند تا به خاطر مخالفت با آن تکالیف مستوجب مصائب شوند، پس ‍ ناگزیر باید از عمومیت آیه صرفنظر نموده آن را به مصائب انبیاء و اطفال و مجانین تخصیص زد.

جواب این شبهه این است : این که در آیه فرموده(فبما کسبت ایدیکم) و مصائب را مستند بـه گـنـاهـان کـرده خـود دلیـل اسـت بر اینکه خطاب در آیه متوجه کسانى است که صدور گناه از آنان ممکن باشد، پس آیه شریفه از اول شامل انبیاء و افراد غیر مکلف نیست ، و شامل نشدن آن از باب تخصص است نه تخصیص .

تفسیرى بى پایه براى آیه و وجه بى پایگى آن

و امـا تـفـسیرى که براى آیه کرده این است که : به مقتضاى این آیه باید تمامى گناهان هـمـه مـؤ مـنین آمرزیده شود، براى اینکه گناهانشان یا از آنهایى است که مصائب دنیوى را به بار مى آورد، و عقوبتش را در همین دنیا مى چشند، و یا از آنهایى است که مورد عفو قرار مى گیرد، پس در آخرت هیچ گناهى ندارند.

وجـه بـى پـایـگـى ایـن تفسیر این است که(سیاق آن را در نظر نگرفته اند، و فقط مفاد تـحـت اللفظى آن را ملاک قرار داده اند و) آیه شریفه در مقام اثبات ارتباط بین مصائب و گـنـاهـان است ، و تنها مى خواهد بفرماید:گناهان آثار سوئى هم در دنیا دارند، چیزى که هـسـت بـعـضى از آن آثار به صاحبش اصابت مى کند، و بعضى بخشوده مى شوند، و به خـاطـر عـوامـلى از قـبـیـل صـلهرحـم ، صـدقـه ، دعـاى مـؤ مـنـیـن ، تـوبـه و امـثال آن- که در اخبار آمده - آثار آنها از صاحبش برمى گردد، و اما درباره آثار سوء آخـرتـى گـناهان ، همانطور که گفتیم آیه شریفه ساکت است ، و در مقام اثبات یا نفى آن نیست .

عـلاوه بر اینکه گفتیم آیه شریفه نسبت به مؤ من و کافر عام است ، و معنا ندارد نسبت به مـؤ من مفادى ، و نسبت به کافر مفادى دیگر داشته باشد. نسبت به مؤ من بفرماید گناهانش یـا بـه وسـیـله مـصـائب و یـا به وسیله عفو بخشیده مى شود، و اما از کافر بخشوده نمى شود.

و بعد از همه این حرفها وجه اول بهترین وجه است .

و ما انتم بمعجزین فى الارض و ما لکم من دون اللّه من ولى و لا نصیر

مـعـنـاى ایـن آیـه شـریـفـه روشـن اسـت ، و بـا در نـظـر داشـتـن اتـصـالش بـه آیـات قـبـل ایـن نـکـتـه را مـى فـهماند که:شما مردم نمى توانید خدا را عاجز کنید تا از رسیدن مـصـائبـى کـه مـولود گـنـاهـان شـمـا اسـت جـلوگـیـرى بـه عمل بیاورید، و شما به جز او ولیى که متولى امورتان شود، و بلاها و مصائب را از شما برگرداند ندارید، و نیز ناصرى که شما را در دفع آن مصائب یارى کند نخواهید داشت .

بـــیـــان آیـات(و مـن آیـاتـه الجوار فى البحر...) که کشتى ها را به عنوان یکى ازآیات خداوند به یاد مى آورد

و من آیاته الجوار فى البحر کالاعلام

کلمه(جوارى) جمع(جاریه) است که به معناى کشتى است . و کلمه(اعلام) جمع(عـلم) اسـت کـه بـه مـعناى علامت است . و کوه را(از آن جهت که علامت راه ها است) علم مى گـویـند، و اگر کشتى را به کوه تشبیه کرده به منظور افاده بزرگى آن بوده و بقیه الفاظ آیه روشن است .

ان یشا یسکن الریح فیظللن رواکد على ظهره ...

ضمیر در کلمه(یشا) به خداى تعالى برمى گردد، مى فرماید: اگر خدا بخواهد باد را فرو مى نشاند. و کلمه(رواکد) جمع(راکده) به معنى ثابت و پا بر جا است . و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : اگر خدا بخواهد باد را که وسیله حرکت کشتى ها است فرو مى نشاند و کشتى ها در وسط اقیانوسها از حرکت باز مى ایستد.

(ان فـى ذلک للایـات لکـل صـبـار شـکـور) - کـلمـه(صـبـر)در اصـل بـه مـعـنـاى(حـبـس) اسـت . و کـلمـه(شـکـر)هـم در اصـل بـه مـعـنـاى اظـهـار نـعـمـت ولى نـعـمـت بـه زبـان یـا بـه عمل است. و معناى جمله این است :آنچه که در باره کشتى هاى حرکت کننده بر پشت دریا به وسـیـله بـادهـا گـفـتـیـم کـه مـردم و مـال التـجـاره آنـان را از سـاحل این دریا به ساحل آن دریا مى برد، خود آیاتى است براى هر کسى که نفس خود را از اشـتـغال به چیزهایى که به دردش نمى خورد حبس مى کند، و به تفکر در نعمتهاى خدا مى پردازد، چون تفکر در نعمتها یکى از مصادیق شکر نعمت است .

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفته اند: مراد از(کل صبار شکور) مؤ من است ، چون هیچ مؤ منى خـالى از دو حـال نـیـسـت ، حـال ضـراء و حـال سـراء، اگـر در حـال ضـراء و شـدت قـرار گـیـرد، صـبـر مـى کـنـد و از صـابـران اسـت ، و اگـر در حال سراء و رفاه باشد، از شاکران خواهد بود.

او یوبقهن بما کسبوا و یعف عن کثیر

کـلمـه(یـوبـقـهن) مضارع از باب افعال یعنى از(ایباق) است ، و(ایباق) به مـعـناى(اهلاک - نابود کردن است)، و ضمیر مونث در آخر این کلمه به کلمه(جوارى) بر مى گردد. و ضمیر مذکر در(کسبوا) به مردم عود مى کند، و دو کلمه(یوبقهن) و(یعف) عطفند بر جمله(یسکن) و معناى آیه این است :اگر خدا بخواهد کشتى ها را بـه وسـیـله غرق هلاک مى کند، و به کیفر گناهان مردم از بین مى برد، و از بسیارى از گـنـاهـان ایشان در مى گذرد. و خلاصه مى خواهد بفرماید: بعضى از گناهان مردم کافى است در اینکه مستحق غرق و هلاکت شوند، و خدا از بسیارى از گناهان ایشان درمى گذرد.

دو تفسیر دیگر در معنا مى آید که هر دو بى مورد و داراى تکلف اند

بـعـضـى از مـفسرین گفته اند:مراد از اهلاک کشتى ها، اهلاک مردم است که سوار بر آنهایند کـه یـا مـجازا نسبت اهلاک را به خود کشتى ها داده ، و یا مضافى در تقدیر است ، و تقدیر کـلام(یـرسـل الریـح العاصفه فیوبقهم) مى باشد. و معنایش این است که :اگر خدا بخواهد باد را ساکن و آرام مى کند و مردم در وسط دریا راکد و بى حرکت مى مانند، و اگر بـخـواهـد بـاد را بـه شـدت مـى فـرسـتـد تـا بـا غـرق کردنکشتى ایشان را هلاک کند.و بـسـیـارى را مـشـمـول عـفـو خـود قـرار داده نـجـات دهـد. و حـاصـل کـلام اینکه :اگر بخواهد باد را ساکن مى کند و یا آن را مى فرستد تا مردمى را بـه جـرم گـنـاهـانـشـان هـلاک نموده و مردمى دیگر را به عفو از گناهانشان نجات بدهد. و خواننده خود به خوبى مى داند که چقدر این تفسیر بى مورد است .بـعـضـى دیـگـر گـفـته اند: کلمه(یعف) عطف است بر کلمه(یسکن الریح) تا جمله(بـمـا کـسـبوا)، و به همین جهت آن را با(و) عطف کرد، نه با(اءو). و معنایش این اسـت کـه :اگـر بـخواهد آنان را با ساکن کردن در دریا عقاب مى کند، و یا با دچار شدن بـه طـوفـان شـکـنـجـه مـى نـمـایـد، و اگر بخواهد از بسیارى عفو مى کند. این تفسیر هم مثل تفسیر قبل داراى تکلف است .

و یعلم الذین یجادلون فى آیاتنا ما لهم من محیص

بعضى گفته اند:این جمله نتیجه اى است معطوف بر نتیجه دیگر که حذف شده ، و تقدیر آن چـیـزى نـظـیـر ایـن عـبـارت اسـت:(و یـعـف عـن کـثـیر لیظهر به قدرته و یعلم الذین یـجـادلون فـى آیاتنا ما لهم من مفر و لا مخلص) یعنى :(یکى از آیات خداوند کشتى ها است ، که اگر بخواهد آن را چنین و چنان مى کند، تا بدین وسیله قدرت خود را بنمایاند، و کـسـانـى کـه در آیـات مـا جـدال مـى کـنـنـد بـفهمند که هیچ راه گریزى ندارند).و از این قـبـیـل عـطف به محذوف در قرآن کریم بسیار آمده ، چیزى که هست در این گونه موارد آنچه کـه بـه مـحذوف عطف شده با(لام) آمده ، مانند(و لیعلم اللّه الذین آمنوا) یعنى :ما روزگـار را بـیـن مردم دست به دست مى گردانیم تا چنین و چنان شود، و تا خدا بداند چه کـسانى ایمان آورده و تا از شما گواه بگیرد. و نیز مانند جمله(و لیکون من الموقنین) یـعـنى : ما این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا چنین و چنان شود و تا او از دارندگان یقین گردد.

بعضى دیگر احتمال داده اند که جمله مذکور عطف باشد بر جزاى شرط، یعنى بر(یسکن)،(یـظـللن)،(یـوبـقـهـن)،(یـعـف) بـه حـذف(ان)نـاصـبـه ، مـثـل ایـنکه بگویى(ان جئتنى اکرمک و اعطیک کذا و کذا) و کلمه(اعطیک)را به فتح مـى خـوانـیـم بـه تـقـدیـر(ان) نـاصـبه ، و چون این مساءله مربوط به علم نحو است خواننده را بدین علم ارجاع مى دهیم .

فما اوتیتم من شى ء فمتاع الحیوه الدنیا...

این آیه تفصیل و شرحى است براى مساءله روزى دادن که قبلا بدان اشاره کرده بود، و آن را تـقـسـیـم مـى کـنـد بـه رزق عـمومى و خصوصى.رزق عمومى عبارت است از مادیات که خـداونـد آن را هـم بـه مؤ من و هم به کافر داده. و رزق خصوصى عبارت است از آنچه نزد خـدا ذخـیـره شده براى آخرت مؤ منین به تنهایى . و به مناسبت ذکرى هم از اوصاف مؤ منین نموده و اشاره اى هم به آینده ستمکاران در قیامت مى کند.

پـس در جـمـله مـورد بـحث خطاب(اوتیتم) - به طورى که از سیاق برمى آید -به عـمـوم مـردم اسـت ، نـه خـصوص مشرکین. و مراد از(اوتیتم من شى ء) تمامى نعمت هایى اسـت کـه خـدا به مردم روزى کرده . و اگر کلمه(متاع) را به کلمه(حیاه) اضافه فرموده ، اشاره است به اینکه نعمت هاى مادى ، روزى قطع مى شود و ثبات و دوامى ندارد. و مـعـنـاى آیه این است : آنچه به شما داده شده از نعمت هایى که نزد شما است ، متاعى است که در روزهاى اندکى از آن تمتع مى برید.

(و مـا عند اللّه خیر و ابقى للذین امنوا و على ربهم یتوکلون) - مراد از(ما عند اللّه)ثـواب هـایـى اسـت کـه خدا براى مؤ منین ذخیره کرده تا در آخرت به عنوان پاداش به ایـشـان بـدهـد. و لام در جـمله(للذین امنوا) لام ملک است ، و این جار و مجرور ظرف لغوى اسـت .بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد لام مـتـعـلق اسـت بـه کـلمـه(ابـقـى). ولى وجـه اول روشن تر است . و بهتر بودن آنچه نزد خداست بدین جهت است که خالص است و آمیخته با ناگواریها نیست و باقى تر بودن آن براى این است که مانند نعمت هاى دنیا با پایان پذیرفتن دنیا پایان نمى پذیرد.

صـفـات نـیـک مـؤ مـنـیـن : اجـتـنـاب از کـبـائر و فـواحـش ، گـذشـت ، دفع ظلم از یکدیگر و...)

و الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش و اذا ما غضبوا هم یغفرون

این جمله عطف است بر جمله(الذین آمنوا) و این آیه با دو آیه بعدش صفات نیک مؤ منین را مـى شـمـارد. و ایـنکه بعضى از مفسرین آن را کلام تازه اى دانسته اند، حرفى است که با سیاق سازش ندارد.

و(کبائر الاثم)عبارت است از گناهان کبیره اى که آثار سوئش بزرگ است ، و خداى تـعـالى از جـمـله آنـهـا مـى گـسـارى و قـمـار را شـمـرده ، و فـرمـوده(قـل فـیـهما اثم کبیر) و کلمه(فواحش) جمع(فاحشه) است که به معناى گناه شـنیع و بى شرمانه است ، و خداى تعالى زنا و لواط را از مصادیق آن شمرده و فرموده :(و لا تـقـربـوا الزنـى انـه کـان فـاحـشـه). و از لوط حـکـایـت کرده که در باره لواط فرموده :(اتاتون الفاحشه و انتم تبصرون).

(یـجـتـنـبـون کـبائر الاثم و الفواحش) - با در نظر گرفتن اینکه این سوره در مکه نازل شده جمله مورد بحث اشاره اى است اجمالى به احکامى که بعد از این در باره تحریم گناهان کبیره و فواحش تشریع مى شود.
(و اذا ما غضبوا هم یغفرون) - این جمله اشاره است به فضیلت عفو در هنگام غضب که از بارزترین صفات مؤ منین است ، و به همین جهت اینطور که ملاحظه مى کنید تعبیر کرده ، و نـفـرمـوده(و یـغفرون اذا غضبوا) چون در آن تعبیر از چند جهت تاءکید به کار رفته ، و مانند تعبیر دوم عفو و مغفرت را منحصر در صورت غضب نکرده .

و الذین استجابوا لربهم و اقاموا الصلوه ...

کـلمه(استجابت) به معناى اجابت و پذیرفتن است . و منظور از اینکه فرمود(مؤ منین پـروردگـار خـود را اسـتـجـابـت مـى کـنـنـد)بـه شـهـادت سـیـاق ایـن اسـت کـه اعـمـال صـالحـى کـه خـدا از ایـشـان خـواسـته انجام مى دهند، و اگر بعد از آن در بین همه تـکـالیـف الهـى نـام نماز رابه میان آورد و فرمود(و نماز بپا مى دارند) از باب ذکر خاص بعد از عام است وبه خاطر اهمیت و شرافتى است که نماز دارد.

عـلاوه بـر ایـنـکه از ظاهر کلام برمى آید که این آیات مکى است و در مکه سایر واجبات از قـبـیـل زکـات و خـمس و روزه و جهاد واجب نشده بود. در جمله مورد بحث نیز همان حرف که در جـمـله(و الذیـن یـجـتـنـبـون کبائر الاثم)زدیم مى آید، یعنى این جمله هم اشاره اى است اجـمـالى بـه ایـنـکـه بـه زودى دسـتـوراتـى در بـاره اعمال صالح مى رسد. و این کلام در جمله ذیل نیز جارى است .

معناى مشورت و آیه(و اءمرهم شورى بینهم)

(و امـرهـم شـورى بـیـنـهـم) -راغـب مـى گـویـد: کلمه(تشاور) و(مشاورت) و(مـشورت) به معناى استخراج راءى صحیح است ، به اینکه آدمى در مواقعى که خودش در بـاره کارى راءى صحیح ندارد، به دیگرى مراجعه کند و از او راءى صحیح بخواهد.و ایـن کـلمـه از مـاده(شـور)گـرفـتـه شـده ، عـرب مـى گـویـد:(شـرت العـسـل)یـعـنـى مـن عـسـل را از کـنـدویـش اسـتـخراج کردم. و در قرآن کریم نیز سخن از(مشاوره) رفته ، فرموده :(و شاورهم فى الامر).

و کـلمـه(شـورى) بـه مـعـناى آن پیشنهاد و امرى است که در باره اش مشاوره شود. این کـلمـه نیز در قرآن آمده ، فرموده :(و امرهم شورى بینهم). و بنابراین معناى آیه چنین مـى شـود:مـؤ مـنـین آنهایند که هر کارى مى خواهند بکنند، در بینشان شورائى مى شود که پـیرامونش مشورت مى کنند. و از گفتار بعضى از ایشان برمى آید که کلمه(شورى) مصدر است ، و بنا به گفته آنان معنا چنین مى شود: کار مؤ منین مشاورت در بین خویش است .

و بـه هـر حال چه به آن معنا باشد و چه به این معنا، در این جمله اشاره اى است به اینکه مـؤ مـنـیـن اهـل رشـدنـد، و کـارى مى کنند که در واقع هم باید بکنند، و در به دست آوردن و اسـتـخـراج راءى صـحـیـح دقـت بـه عـمـل مـى آورنـد، و بـه ایـن مـنـظـور بـه صـاحـبـان عـقل مراجعه مى کنند. در نتیجه آیه شریفه قریب المعنى با آیه شریفه(الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه) خواهد بود.

(و مـمـا رزقـنـاهـم یـنـفـقـون) - ایـن جـمـله اشـاره اسـت بـه ایـنـکـه مـؤ مـنـیـن مال خود را در راه رضاى خدا انفاق مى کنند.

و الذین اذا اصابهم البغى هم ینتصرون

راغب مى گوید: کلمه(انتصار) و کلمه(استنصار) هر دو به معناى طلب یارى است . و بنا به گفته وى معناى آیه چنین مى شود:مؤ منین کسانى اند که چون ببینند به یکى از مؤ منین ظلم شده از دیگران طلب نصرت مى کنند، و چون همگى بر سر حق متفق و چون یک تن واحـدنـد، قـهـرا اگـر بـهیـکـى از ایـشـان ظـلم شـود مـثـل ایـن اسـت کـه بـه هـمـه ایـشـان ظـلم شـده ، یـک دل و یـک جـهـت در مقابل آن ظلم مقاومت نموده ، نیروى خود را در یارى او بکار مى بندند.

و از بـعـضـى از اهـل لغت نقل شده که گفته اند: کلمه(انتصار) به معناى(تناصر)(یارى طرفینى) است ، نظیر(اختصام) که به معناى تخاصم(دشمنى طرفینى) است ، و(اسـتـبـاق 9 و(تـسـابـق)کـه بـه مـعـنـاى مـسـابـقـه طرفینى است. و معناى آیه بـنـابـراین قول روشن است . و به هر حال چه به آن معنا باشد و چه به این معنا، مراد از آیه شریفه این است که .

براى رفع ظلم مقاومت مى کنند. پس این آیه با جمله قبلى که مى فرمود:(و چون خشم مى گـیـرنـد عـفـو مـى کنند)منافات ندارد، براى اینکه مقاومت در برابر ظلم و جلوگیرى از ایـنـکـه در اجـتماع رخنه یابد بر هر کسى که قدرت بر آن داشته باشد به حکم فطرت واجـب اسـت ، هـمچنان که فرموده :(و ان استنصروکم فى الدین فعلیکم النصر) و نیز فرموده : فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه).

و جزاؤ ا سیئه سیئه مثلها...

ایـن آیـه حـکم مظلوم را که طلب یارى مى کند بیان مى نماید که چنین کسى در انتصار خود مى تواند در مقابل ستمگر رفتارى چون رفتار او داشته باشد که چنین تلافى و انتقامى ظلم و بغى نیست .

وجـــه ایـــنـــکـــه در جـــمـــله(و جـــزاء ســـیـــئة ســـیـــئه مـثـلهـا)عمل متقابل مظلوم در برابر ظالم را(سیئه) نامید

در ایـنـجـا ایـن سؤ ال پیش مى آید که اگر تلافى مظلوم ، ظلم و بغى نیست چرا آیه مورد بـحـث آن را هـم(سـیـئه)خـوانـده ؟ بـعـضـى در پـاسـخ از آن گـفـتـه انـد: چـون در مقابل سیئه ستمگر قرار گرفته ، همچنان که قرآن کریم در جاى دیگر فرموده :(فمن اعـتـدى عـلیـکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم). زمخشرى در پاسخ گفته : از این رو هـر دو عـمـل را سیئه و بد خوانده که با هر کس چنان رفتار شود ناراحتش مى کند، ظالم با ظلم خود مظلوم را ناراحت مى کند و مظلوم هم با انتقام خودظالم را، پس در آیه شریفه حقیقت مـعـنـاى کـلمـه رعـایـت شـده.البـتـه ایـن نـکـتـه را هم گنجانده که مجازات ظلم ظالم باید مـثـل آن بـاشـد، نـه بـیـشـتـر، کـه در ایـن صـورت عـمـلى اسـت پـسـنـدیـده و گـر نـه عمل زشتى خواهد بود.

(فـمن عفا و اصلح فاجره على اللّه) - وعده جمیلى است به کسانى که به جاى انتقام عفو و اصلاح مى کنند. و ظاهرا مراد از اصلاح این باشد که مظلوم بین خود و پروردگارش را اصـلاح کـند. بعضى هم گفته اند: مراد از اصلاح ، اصلاح بین خود و ظالم بر خویش ‍ است ، به اینکه عفو و اغماض کند.

سه وجه در بیان(انه لا یحب الظالمین)

(انـه لا یـحـب الظـالمین) - بعضى از مفسرین در بیان این جمله گفته اند: این جمله مى خـواهـد بـفـهـماند خداى تعالى به خاطر علاقه و محبت به ظالم ، مظلوم را به عفو تشویق نکرده ، بلکه خواسته است مظلوم به ثواب جزیلى برسد، چون به او محبت دارد.
بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از ایـن جـمـله تـفـهـیـم ایـن مـعـنـا اسـت کـه خـدا بـه هـر حـال ظـالم را دوسـت نـمـى دارد، چـه ایـنـکـه قصاص از او گرفته باشند، و چه نگرفته باشند به خاطر اینکه او به حقوق دیگران تجاوز کرده است .
ایـن دو وجـه هـر چـنـد در جـاى خـود حـرف درسـتـى اسـت ، لیـکـن سیاق آیه و مخصوصا با حـائل شـدن جـمـله(فـمـن عـفـا و اصـلح فـاجـره عـلى اللّه) در بـیـن تعلیل(انه لا یحب الظالمین) و مطلب تعلیل شده ، یعنى(و جزاو سیئه سیئه مثلها) با آن نمى سازد.
و نـیـز مـمـکـن اسـت جـمـله(انـه لا یـحـب الظـالمـیـن) تـعـلیـلى بـاشـد بـراى ایـن اصل که جزاى بدى ، بدى است ؛ بدون در نظر گرفتن همانندى و مساوات .

و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل ...لمن عزم الامور

ضـمـیر در کلمه(ظلمه) به مظلوم برمى گردد، و اضافه ظلم به این ضمیر از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است .

مظلوم حق مقابله به مثل دارد گو اینکه صبر و گذشت فضیلتى برتر است

این سه آیه توضیح و پیش گیرى از شبهه اى است که ممکن است از آیه قبلى که فرمود:(فـمـن عـفـا و اصـلح فـاجره على اللّه) به ذهن آید، چون ممکن بود کسى که بر او ظلم شـده تـوهم کند:این دستور حق انتصار او را ضایع کرده ، و خلاصه اجازه داده همه مظلومین از حـق خـود صـرفـنـظر کنند. لذا براى دفع این شبهه فرمود:(کسانى که بعد از ستم دیدن در مقام گرفتن حق خود برآیند هیچ مانعى جلوگیرشان نیست) و در شرع الهى هیچ مجوزى نیست که حق آنان را باطل کند.

نـکـتـه اى کـه در ایـنـجـا لازم اسـت یـادآورى شـود ایـن اسـت کـه اگـر در اول آیه ضمیر مفرد(ظلمه) را به موصول(من) برگردانده ، و در آخر ضمیر جمع(عـلیـهم) به همان موصول برگردانده ، عیبى ندارد چون ضمیر مفرد به اعتبار لفظ(من) مى باشد، و ضمیر جمع به اعتبار معناى آن .
نـکـتـه دیگر، اینکه فرمود: تنها محکومیت از آن کسانى است که به مردم ظلم مى کنند، و مى خـواهـنـد بـدون حـق در زمـیـن طـغـیـان کـنـنـد آرى ستمکاران محکومند به اینکه از ایشان انتقام گرفته شود، و این معنا را در ذیل کلام تاءکید نموده و فرموده :(اولئک لهم عذاب الیم).

سـوم ایـنـکـه فـرمود:(و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور)و بیان کرد که دعوت بـه صـبـر و عـفـو بـه ایـن مـعـنـا نـیـسـت کـه حـق انـتـصـار و دفـع ظـلم از خـود بـاطـل شـود، بـلکـه ارشـاد بـه فـضـیـلتـى اسـت کـه از تـمـامـى فـضـائل مـهم تر است ، چون در مغفرت و عفو صبرى است که از مصادیق عزم الامور است.و آنـگـاه کـلام را هـم بـا لام قـسـم تاءکید کرد، و هم با لام تاءکید که بر سر خبر(ان) آورده ، چون به مضمون این کلام عنایت داشته .

و من یضلل اللّه فما له من ولى من بعده ...

بعد از آنکه مؤ منین را با اوصافشان ذکر کرد که نزد خدا رزقى ذخیره شده دارند، رزقى کـه سـعادت آخرتشان را تاءمین مى کند، رزقى که خدا ایشان را به آن رهنمون شده ، اینک در ایـن جـمـله به وضع غیر مؤ منین یعنى ستمکاران ماءیوس از چنین هدایتى و محروم از چنان رزق کریمى پرداخته ،

وصف حال غیر مؤ منین در روبرو شدن با عذاب الهى

مى فرماید: خداى سبحان ایشان را به خاطر کفر و تکذیبشان گمراه کرده ، در نتیجه به آن رزقى که نزد پروردگار است دست نمى یابند، و به آن سعادتمند نمى گردند، و جز او ولیـى ندارند تا متولى امرشان باشد، و رزقى را که از آن محروم شده اند به ایشان بـدهـد، در نـتـیـجه دست خالى خواهند بود، و وقتى عذاب را مشاهده مى کنند آرزو مى کنند اى کاش به دنیا برگردند تا عمل صالح کنند، و مانند مؤ منین سعادتمند گردند.

(و مـن یـضـلل اللّه ...) - ایـن جـمـله از قـبـیـل بـه کـار بـردن سـبـب(اضـلال خـدا، و نـداشـتـن ولیـى غیر از خدا، و محرومیت از هدایت و رزق کریم) در جاى مسبب(هدایت و رزق کریم) است .
(و تـرى الظـالمـیـن لمـا راءو العـذاب یـقـولون هـل الى مـرد مـن سبیل) - این جمله اشاره است به آرزوى ظالمین براى برگشتن به دنیا بعد از آنکه از سعادت نومید شدند و عذاب را مشاهده کردند.

کلمه(ترى) گو اینکه خطاب به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) است ، اما نـه از آن جهت که رسول او است ، بلکه از این جهت که مى تواند ببیند.پس در حقیقت خطاب بـه عـمـوم اسـت. و معنایش این است : تو مى بینى و همه بینندگان مى بینند. و اشاره است بـه ایـن کـه آنها وقتى این آرزو را مى کنند که عذاب را مشاهده مى نمایند. و کلمه(مرد) به معناى(رد) است .

و تریهم یعرضون علیها خاشعین من الذل ینظرون من طرف خفى

ضـمـیـر در(عـلیها) به(نار) برمى گردد. گو اینکه قبلا نام آن برده نشده بود ولى مـقـام بر آن دلالت داشت . و کلمه(طرف خفى)به معناى نگاه ضعیف است ، و اگر نـگـاهـى ضـعـیـف به آتش دوزخ و مکاره هول انگیز قیامت مى کنند، براى این است که نه مى تـوانـنـد آن را نـادیـده گرفته ، وخود را به غفلت بزنند، و نه برایشان امکان دارد که درسـت و حـسـابـى بـه آن نـگـاه کـنـنـد و چـشـم را از آن پـر سـازنـد، در مـثـل بـمـانـنـد کـسـى هـستند که قاتلش با شمشیر بالاى سرش ایستاده ، چنین کسى نگاهى ضعیف به شمشیر او مى کند. بقیه الفاظ آیه روشن است .

مـعـنـاى جمله(ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم) و اینکه گوینده آن کیانند ودر کجا آن را مى گویند

(و قـال الذیـن امـنـوا ان الخـاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیمه) - یعنى خـاسـرانـى کـه تـمامى خسران ها و حقیقت آن در ایشان جمع است ، کسانى هستند که در قیامت نـفـس خـود و اهـل خـود را خـاسـر کـردنـد، یـعـنـى خـود را از نـجـات مـحـروم نـمـوده و از اهل خود نیز بهره مند نمى شوند.
بـعـضـى از مـفـسرین گفته اند: منظور از اهل خاسران ، همسران حورى و خدمتگزاران بهشتى است ، که اگر ایمان آورده بودند از آنها بهره مند مى شدند.
و ایـن حـرف بـدى نـیـسـت ، براى اینکه از آیات وراثت بهشت برمى آید که هر انسانى از بـهـشـت و نـعـمـتـهـاى آن سهمى دارد. کفار سهم خود را در دنیا از دست داده اند، در نتیجه مى تـوان گـفـت مـعـنـاى خسران خود و اهل خود این است که خود را دوزخى نموده ، و از حوریان و خدمتگزاران بهشتى خود را محروم ساخته اند.

ایـن سـخن را در آیه شریفه به مؤ منین نسبت داده ، و مؤ منین در قیامت این سخن را مى گویند هـر چـنـد در آیـه شـریـفه از آن با فعل ماضى تعبیر کرده و لیکناین تعبیر براى افاده حـتـمـى بودن قیامت است ، پس اینکه بعضى پنداشته اند که این سخنى است که مؤ منین در دنـیـا مـى گـویـنـد، پـنـدار صـحـیـحـى نـیـسـت ،بـراى ایـنـکـه در مـثل مقامى که آیات مورد بحث در آن است ، معنا ندارد خداى تعالى آن را به مؤ منین موجود در دنیا نسبت دهد.

نکته دیگر اینکه گویندگان این سخن در قیامت همه مؤ منین - حتى افراد ضعیف الایمان -نـیـسـتند، بلکه مؤ منینى هستند که ایمان کامل دارند، همانهایى که در قیامت اجازه دارند سخن بـگـویـنـد، و هـر چـه هـم مـى گـویـنـد حق محض است ، مانند اصحاب اعراف و شهداء، یعنى گـواهـان اعـمال ، که قرآن در باره شان فرموده :(یوم یات لا تکلم نفس الا باذنه)و نـیـز فـرمـوده:(لا یـتـکـلمـون الا مـن اذن له الرحـمـان و قال صوابا).

پـس نـبـایـد اعـتـنـاء کرد به گفته آن کس که گفته:این کلام که خدا به مؤ منین نسبت داده دلالت مـى کـند بر شدت خوشحالى مؤ منین از نجات از خسران ، و از کرامتى که خدا در آن روز بـه ایـشان روزى مى کند. چون اگر کلام ، کلام همه مؤ منین باشد، باید همه مردم که در عرصه محشر جمعند و قدرت سخن گفتن دارند آن را بگویند، همانطور که کلمه(ترى) خطاب به همه کسانى است که قدرت دیدن دارند.

(الا ان الظـالمـیـن فـى عـذاب مـقـیـم) - ایـن جـمـله عـذاب را بـر اهـلش مسجل مى کند، و مى فرماید ستمکاران عذابى دائم و غیر منقطع دارند. بعضى جائز دانسته اند که تتمه کلام مؤ منین باشد.

و ما کان لهم من اولیاء ینصرونهم من دون اللّه ...

ایـن تـعـبیر، یعنى تعبیر(ما کان لهم) براى این بوده که بفهماند ادعایى که در دنیا مـى کـردنـد کـه مـا اولیایى داریم دعوى باطلى بود، پس ‍ آوردن کلمه(کان) به این مـنظور بوده و گر نه مى فرمود:(ما لهم من ولى) همچنان که در آیه 31 فرمود:(و ما لکم من دون اللّه من ولى).

(و مـن یـضـلل اللّه فـمـا له مـن سـبـیـل) -ایـن جـمـله صـلاحـیـت آن را دارد کـه تـعـلیـل صـدر آیـه ، و هـم بـه مـنـزله نـتـیـجـه اى بـراى تـمـامـى مـطـالب قبل باشد، مطالبى که در باره عقاب ستمکاران بیان کرد.و هم نوعى انعطاف به مساءله تـشـریـع شـریـعـت بـه وسـیـله وحـى بـاشـد کـه در اوائل سوره بیان مى داشت چون در آنجا همه گفتگو در باره شریعت بود که راه به سوى سعادت است ، و در این جمله مى فرماید کسانى که خدا گمراهشان کرده راهى ندارند.

پس این جمله کنایه است از اینکه هیچ راهى به سوى سعادت نیست ، مگر راهى که خدا آن را براى بندگانش و از راه وحى و رسالت تشریع کرده ، پس کسى که خدا به جرم کفرش و تـکـذیـبـش گـمـراه ساخته ، او دیگر هیچ راهى ندارد که با آن به سوى سعادت عقبى و نجات از عذاب و هلاکت هدایت شود.

اسـتـجـیـبـوا لربـکم من قبل ان یاءتى یوم لا مرد له من اللّه ما لکم من ملجا یومئذ و ما لکم من نکیر

ایـن آیـه شریفه مردم را دعوت مى کند به اینکه فرمایشات خدا و انذار او از روز قیامت در آیـات قـبـل را بـپـذیـرنـد، ایـن آن چیزى است که از سیاق استفاده مى شود. و اینکه بعضى گفته اند: مراد از کلمه یوم روز مرگ است ، صحیح نیست .

مفاد جمله :(یوم لا مرد له من الله) درباره قیامت

و کلمه(لا) در جمله(لا مرد له من اللّه) لاى نفى جنس است ، و کلمه(مرد) اسم لا، و کـلمـه(له) خـبـر آن اسـت ، و جـمـله(مـن اللّ