بیان آیات
آیات فوق ، بشر را به سوى خیر دعوت و از شر و بدى نهى مى کند، و در عین حال اتصالش به ما قبل و همچنین به ما بعدش که شرح داستان جنگ احد را مى دهد، محفوظ است ، آرى آیات بعد نیز مربوط به این داستان است ، حال مؤ منین در آن روز را بیان مى کند، حال و خصال مذمومى را که خداى سبحان آن را از مؤ منین نمى پسندد، حال و خصالى که باعث آن وهن و ضعف و علت معصیت خدا و نافرمانى رسولش گردید، پس آیات مورد بحث در حقیقت تتمه آیاتى است که درباره جنگ احد نازل گردیده .
خداى سبحان در این آیات بعد از دعوت به خیر و نهى از شر، مسلمانان را به شیوه و روشى هدایت مى فرماید که اگر آنرا شیوه خود کنند هرگز به ورطه هلاکت(که در احد گریبان گیرشان شد) گرفتار نمى شوند، آنگاه به سوى تقوا و اعتماد به خدا و ثبات بر اطاعت رسول دعوتشان مى کند، پس خصوص این آیات نه گانه براى ترغیب و تهدید مؤ منین است ، آنان را ترغیب مى کند به اینکه به سوى خیرات یعنى انفاق در راه خدا در دو حال دارائى و ندارى و کظم غیظ، و عفو از مردم ، بشتابند که جامع همه آنها منتشر شدن احسان و خیر در جامعه ، و صبر در تحمل آزارها و بدیها، و گذشت از بدرفتاریها است ،
پس تنها طریقى که حیات جامعه به وسیله آن محفوظ مى ماند و استخوانش محکم شده و روى پاى خود مى ایستد همین طریق است یعنى طریقه انفاق و احسان که از لوازم آن ترک ربا است ، و به همین جهت مطالب نامبرده در آیات مورد بحث را با نهى از ربا خوارى آغاز فرمود، و در حقیقت این نهى جنبه زمینه چینى براى دعوت به احسان و انفاق را دارد.
در آیات انفاق و ربا در سوره بقره نیز گذشت : که انفاق به همه طرقش از بزرگترین عواملى است که ریشه و بنیان اجتماع بر آن پایه استوار است ، و یگانه عاملى است که روح وحدت را در کالبد مجتمع انسانى مى دمد، و در نتیجه قواى پراکنده آن را متحد مى سازد، و به این وسیله سعادت زندگیش را تاءمین مى کند، و هر آفت مهلکى و یا آزار هر آن کسى که قصد او را داشته باشد دفع مى نماید، و یکى از بزرگترین اضداد این وحدت ربا است ، که اثرى ضد اثر انفاق را دارد.
و این همان است که خداى تعالى مسلمین را به آن ترغیب و تشویق کرده و سپس ترغیب مى کند که از پروردگارشان به خاطر گناهان و زشتى ها منقطع نگردند، و اگر احیانا عملى کردند که مورد رضاى پروردگارشان نیست ، این نقیصه را با توبه و برگشتن بسوى او تدارک و تلافى کنند، بار دوم و بار سوم هم همین طور بدون اینکه کسالت و سستى از خود نشان دهند، و با این دو امر است که حرکت و سیرشان در راه زندگى پاک و سعادتمند مستقیم مى شود، و دیگر گمراه نمى شوند، و در پرتگاه هلاکت قرار نمى گیرند.
و این بیان به طورى که ملاحظه مى فرمائید بهترین طریقى است که انسان بعد از ظهور نقص و صدور گناه به وسیله آن به سوى تکمیل نفس خود هدایت مى شود، و بهترین راهى است در علاج رذائل نفسانى که بسا مى شود آن رذائل بدون آگاهى خود آدمى به دل او رخنه مى کند و دلهاى آراسته به فضائل را دچار انحطاط و سقوط نموده ، سرانجام به هلاکت مى رساند.
قرآن در تعلیمش علم و عمل را قرین هم مى داند
این از داب قرآن(در تعلیم الهیش) مى باشد که پیوسته در مدت نزولش(که بیست و سه سال طول کشید) براى کلیات تعالیمش مواد اولیه اى قرار داده تا به آنها یا بعضى از آنها عمل کنند، همین که مورد عمل قرار گرفت صورت عملى که واقع شده را ماده دوم براى تعلیم دومش قرار مى دهد، و بعد از سر و صورت دادن به آن و اصلاح اجزا و ترکیبات فاسد، آن عامل را وادار مى سازد که بار دیگر آن عمل را بدون نقص بیاورد،
و به این منظور مقدار فاسد را مذمت و مقدار صحیح و مستقیم را ثنا مى گوید، و در برابرش وعده جمیل و شکر جزیل مى دهد، پس کتاب الله عزیز، کتاب علم و عمل است ، نه کتاب تئورى و فرضیه ، و نه کتاب تقلید کورکورانه .
پس مثل کتاب خداى تعالى مثل معلمى است که کلیات علمى را در کوتاه ترین بیان و کمترین لفظ به شاگردانش بیان مى کند، و دستور مى دهد که به آن عمل کنند
(و در تخته سیاه و یا دفتر تکالیف خود ننویسد)، آنگاه نوشته آنان را تجزیه و تحلیل مى کند و به اجزاى اولیه بر مى گرداند، زمانى که صحیح آن را از فاسدش جدا نمود به شاگردان مى گوید: این جزء را درست پاسخ داده اى و این جزء را درست پاسخ نداده اى ، فلان جزءش فاسد و فلان جزءش صحیح است ، و آنگاه او را نصیحت مى کند تا بار دیگر آن خطاها را تکرار نکند، و در برابر اجزائى که درست انجام داده آفرین مى گوید، و تشویق مى کند، و با وعده و سپاسگزارى خود، دل گرمش مى سازد و مجددا دستور مى دهد تا بار دیگر آن تکلیف را انجام دهد، و این روش را همچنان ادامه مى دهد تا شاگرد در فن خود کامل گشته ، زحماتش به نتیجه برسد.
یکى از شیوه هاى تعلیماتى قرآن مجید
و اگر کسى در حقایق قرآنى دقت و تدبر کند، در همان اولین برخوردش این معنائى را که ما خاطر نشان ساختیم درک مى کند، و مى بیند که مثلا خداى سبحان در اولین بار که مى خواهد مساءله جهاد را تشریع کند کلیاتى از جهاد را بیان نموده مى فرماید: کتب علیکم القتال ، و در این آیات مؤ منین را به جهاد امر نموده ، مى فهماند که این عمل بر آنان واجب شده ، آنگاه داستان جنگ بدر را به عنوان اولین مشقى که شاگرد نوشته تحویل مى گیرد، و عیب هاى آن را گوش زد نموده مشقى دیگر به نام جنگ احد به او مى دهد، باز عیب هاى آن را مى گیرد، و همچنان ادامه مى دهد تا امت مسلمان در انجام این تکلیف ،بى عیب و ماهر شود، و یا مى بیند خداى تعالى سرگذشت انبیاى گذشته ، و امت هاى آنان را درس مى دهد، نقاط ضعف و خطا و انحراف آنها را بیان مى کند، و حق مطلب و آنچه که صحیح است معین نموده از امت اسلام مى خواهد تا آن طور عمل کنند، و آن سرگذشت غلطگیرى شده را دستورالعمل خود قرار دهند. در آیات مورد بحث نیز همین روش به کار رفته است ، در آیه(137) همین سوره هشدار مى دهد که گذشتگانى بوده اند و چنین و چنان کرده اند، و در آیه(146) روشن تر سخن گفته ، مى فرماید آنها هم قتال و کارزار داشته اند، و شما نیز باید آماده کارزار شوید.
یا ایها الّذین آمنوا لا تاکلوا الربوا... لعلکم ترحمون
قبلا گذشت که چرا قرآن کریم از(گرفتن) هر مالى تعبیر به(خوردن) آن مى کند، از آن جمله در آیه مورد بحث گرفتن ربا را تعبیر به خوردن آن نموده ، و کلمه(اضعافا مضاعفه) اشاره است به وضعى که غالب رباخواران دارند، چون اصولا وضع ربا و طبیعت آن این است که مال ربا دهنده را نابود کرده ، ضمیمه مال رباخوار مى کند، و آن را چندین برابر مى سازد.
و سارعوا الى مغفره من ربّکم و جنه ...
کلمه(مسارعه) به معناى شدت سرعت است ، که در خیرات صفتى است ممدوح ، و در شرور صفتى است مذموم .
قرآن کریم در غالب موارد، مغفرت را در مقابل جنت قرار داده است ، و این نیست مگر به خاطر اینکه بهشت خانه پاکان است پس کسى که هنوز آلوده به قذارتهاى گناهان و پلیدیهاى معاصى باشد داخل آن نمى شود، مگر آنکه خداى تعالى با آمرزش خود قذارتهاى او را از بین برده و پاکش کند.
و اما اینکه فرمود:(جنّه عرضها السّموات و الارض ...) منظور از(عرض بهشت)، چیزى در مقابل طول آن نیست ، بلکه منظور وسعت آن است ، و این خود استعمالى است شایع ، و کانه تعبیر به عرض ، کنایه است از اینکه وسعت آن به نهایت درجه است ، و یا به قدرى است که وهم و خیال بشرى نمى تواند آن را بسنجد و برایش حدى تصور کند، البته این تعبیر معناى دیگرى نیز دارد، که ان شاءاللّه بزودى در بحث روایتى آینده بدان اشاره
خواهیم کرد.
و اینکه فرمود:(اعدّت للمتّقین) به منزله توطئه و زمینه چینى براى او
صافى است که بعد از این آیه براى متقین مى شمارد، چون غرض از آن آیات بیان اوصاف است . اوصافى که با حال مؤ منین در این مقام یعنى در هنگام نزول این آیات ارتباط دارد،
چون این آیات بعد از جنگ احد نازل شده که آن احوال یعنى ضعف و وهن و مخالفت ها از ایشان سر زده بود، و گرفتاریها بر سرشان آمده بود، و در عین حال به زودى به جنگ هائى دیگر باید بروند، و حوادثى شبیه به حوادث جنگ احد در پیش داشتند، و سخت به اتحاد و اتفاق و ائتلاف نیازمند بودند.
(الّذین ینفقون فى السراء و الضراء...) کلمه سراء به معناى آن پیشامدى است که مایه مسرت آدمى باشد، و کلمه(ضراء) بر خلاف آن به معناى هر چیزى است که مایه بد حالى انسان شود، البته ممکن است این دو کلمه را به معناى دو کلمه یسر و عسر یعنى آسانى و دشوارى نیز گرفت ، و کلمه(کظم) در اصل به معناى بستن سر مشک بعد از پر کردن آن بوده ولى بعدها به عنوان استعاره در مورد انسانى استعمال شد که پر از اندوه و خشم باشد لیکن مصمم است که خشم خود را ابراز ننماید، و کلمه(غیظ) به معناى هیجان طبع براى انتقام در اثر مشاهده پى در پى ناملایمات است ، به خلاف غضب که به معناى اراده انتقام و یا مجازات است ، و به همین جهت
است که گفته مى شود: خداى تعالى غضب مى کند، ولى گفته نمى شود خداى تعالى غیظ مى کند.
توضیحى در مورد(احسان) و(محسنین)
و جمله و(اللّه یحب المحسنین) اشاره است به این که آن چه از اوصاف ذکر شد در حقیقت معرف متقین است ، و این متقین معرفى دیگر در دو مرحله دارند، و آن عبارت است از کلمه(محسنین) که در مورد انسانها معنایش نیکوکاران به انسانها است ، و در مورد خداى تعالى معنایش استقامت و تحمل راه خدا است ، که در این باره در جاى دیگر قرآن مى خوانیم :(و بشرى للمحسنین ان الّذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون).
بلکه احسان در آیات احقاف ، اصل و ریشه است براى احسان به مردم ، چرا که اگر احسان به خلق ، براى خدا نباشد نزد خدا هیچ ارزشى ندارد، آرى از آیات سابق از قبیل آیه(مثل ما ینفقون فى هذه الحیوه الدنیا...)
و امثال آن بر مى آید که احسان به مردم زمانى در نزد خدا داراى منزلت است که براى رضاى او انجام شده باشد.
دلیل بر این گفته ما آیه شریفه زیر است که مى فرماید:(و الّذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان اللّه لمع المحسنین) براى اینکه مى دانیم معناى این جهاد که عبارت است از بذل جهد در جائى و در امرى تصور دارد که آن امر مطابق میل نباشد،
بلکه مخالف با مقتضاى طبع باشد، و این نیز تصور ندارد و یا بگو شخص عاقل بر خلاف میل خود تلاش نمى کند مگر وقتى که به امورى دیگر ایمان داشته باشد، که منافع آن بیش از آن تلاش باشد، امورى که هر انسان عاقلى وقتى آن را درک کند حکم کند که باید در صدد تحصیلش بر آمده و بلکه مقاومت هم بکند، و براى به دست آوردنش از همه محبوبهاى طبیعى و شهوات نفسانى چشم بپوشد، و لازمه داشتن چنین درکى اعتقادى ، و نیز لازمه ادعاى داشتن این درک و این اعتقاد این است که بگویند:(ربنا اللّه)، و به پاى این گفته خود
ایستادگى هم بکنند، این از نظر اعتقاد، و اما به حسب عمل هم باید به پاى گفته خود بایستند یعنى در راه خدا جهاد کنند،(و بینهم و بین اللّه) انگیزه اى به جز عبادت او نداشته باشند(نه اینکه عبادت او را وسیله رونق دادن به دنیاى خود سازند)، و در راه او انفاق کنند، و بینهم و بین النّاس با حسن معاشرت سلوک نمایند.
پس از آنچه گفتیم این معنا به دست آمد که احسان عبارت است از انجام دادن هر عملى به وجه حسن و بدون عیب ، هم از جهت استقامت و ثبات ، و هم از جهت اینکه جز براى خدا نبوده باشد.
نکاتى که از آیه شریفه(والذین اذا فعلوا...) درباره استغفار و توبه استفادهمى شود
و الّذین اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ... و نعم اجر العاملین
کلمه فاحشة به معناى هر عملى است که متضمن فحش یعنى زشتى باشد، ولى بیشتر در زنا استعمال مى شود، پس مراد از ظلم به قرینه مقابله سایر گناهان کبیره و صغیره است ، و ممکن هم است فاحشه را به معناى گناهان کبیره بگیریم ، و ظلم را به معناى گناهان صغیره بدانیم ، و اینکه فرمود:(ذکروا اللّه ...) دلالت دارد بر اینکه ملاک در استغفار این است که یاد خدا داعى بر آن باشد، نه صرف کلمه(استغفر اللّه) که به لقلقه زبان صورت گیرد و به مجرد عادت از زبان جارى شود، و جمله :(و من یغفر الذنوب الا اللّه) تشویق گنه کاران به توبه است و مى خواهد قریحه پناه بردن به خدا را در انسان گنه کار بیدار کند.
خداى تعالى در آیه مورد بحث استغفار را مقید کرد به جمله(ولم یصروا على ما فعلوا و هم یعلمون)، در نتیجه فهمانید که تنها استغفار کسى مؤ ثر است که نخواهد آن عمل زشت را همچنان مرتکب شود، براى اینکه اصرار داشتن بر گناه هیاءتى در نفس ایجاد مى کند که با بودن آن هیاءت ذکر مقام پروردگار نه تنها مفید نیست ، بلکه توهین به امر خداى تعالى نیز هست ، و دلیل بر این است که چنین کسى از هتک حرمت هاى الهى و ارتکاب به محرمات او هیچ باکى ندارد، و حتى نسبت به خداى عزوجل استکبار دارد، با این حال دیگر عبودیتى باقى نمى ماند،
و ذکر خدا سودى نمى بخشد، و به خاطر همین علت بود که جمله نامبرده را با جمله :(و هم یعلمون) ختم فرمود، و این خود قرینه اى است بر این که کلمه(ظلم) در صدر آیه شامل گناهان صغیره نیز مى شود، چون اصرار بر گناه موجب اهانت به امر خدا است ، و نشانه آن است که چنین کسى هیچ احترامى و اهمیتى براى امر خدا قائل نیست ، و مقام او را تحقیر مى کند، و در این دلالت هیچ فرقى بین گناه صغیره و کبیره نیست ، پس جمله :(ما فعلوا اعم) است از گناهان کبیره ، و مراد از آن همان چیزى است که در صدر آیه ذکر کرد، چیزى که هست گناه صغیره اگر فاحشه نیست ظلم به نفس هست(زیرا بتدریج ملکه گناهکارى را در نفس پدید مى آورد(مترجم)).
و جمله :(اولئک جزاوهم مغفرة) بیان اجر جزیل آنان است ، و آنچه خداى تعالى در این آیه تذکر داده عین همان فرمانى است که در آیه
زیر فرموده ، یعنى مسارعه به سوى مغفرت ، و به سوى جنت و فرمود:(و سارعوا الى مغفرة من ربّکم و جنه ...)
و از اینجا روشن مى گردد که امر به مسارعت در چند عمل است : 1 _ انفاق 2 _ کظم غیظ 3 _ عفو از خطاهاى مردم 4 _ استغفار.
قد خلت من قبلکم سنن فسیروا...
کلمه(سنن) جمع سنت است ، که به معناى طریقت و روشى است که باید در مجتمع سیر شود، و این که امر فرموده در زمین سیر کنند براى این است که از سر گذشت امتهاى گذشته عبرت بگیرند، و سرانجام پادشاهان و فراعنه طاغى را ببینند که چگونه قصرهاى رفیعشان به دردشان نخورد، و ذخیره هاى موزه سلطنتیشان ، و تخت مزین به جواهرشان ، و لشکر و هوادارانشان سودى به آنان نبخشید، و خداى تعالى همه را از بین برد، و چیزى به جز سر گذشتى که مایه عبرت باشد از آنان باقى نماند، ولى فرو رفتگان در غفلت کجا؟ و عبرت کجا؟.
و اما اینکه بیائیم آثار باستانى آنان را و مجسمه هایشان را حفظ کنیم ، و در کشف از عظمت و مجد آنان مخارج گزاف و زحمات طاقت فرسائى را تحمل نمائیم ، از امورى است که قرآن کریم هیچ اعتنائى به آن ندارد، چون این خود یکى از مصادیق بت پرستى است ، که در هر دوره اى به شکلى و در لباسى خودنمائى مى کند، و ما ان شاءاللّه به زودى پیرامون این معنا بحثى مستقل ایراد خواهیم کرد، و در آنجا معناى و ثنیت و بت پرستى را تجزیه و تحلیل خواهیم نمود.
هذا بیان للناس ...
در این آیه بیانات آیات قبل را روشنگر براى عموم مردم ، و هدایت و موعظتى براى خصوص متقین دانسته ، و این تقسیم به اعتبار تاءثیر است ،
(و مى خواهد بفرماید هر چند بیان براى عموم است ولى تنها در متقین اثر مى گذارد و گرنه همان طور که در آیات دیگر آمده قرآن کریم روشنگر همه مردم است).
بحث روایتى
(در ذیل آیات گذشته)
روایتى در ذیل(جنة عرضها السموات و الارض) و جواب به سؤال درباره مکان و موضع جهنم
مؤ لف قدس سره : این روایت را سیوطى نیز در الدرالمنثور از تنوخى روایت کرده ، که در نامه اى که از ناحیه هر قل به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) رسیده این سؤ ال آمده بود، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) در پاسخ همین مطلب را، به طریقى دیگر از ابى هریره روایت کرده که مردى این سؤ ال را کرد و حضرت این جواب را داد.
بعضى ها این کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را این گونه تفسیر کرده اند: که مراد آن جناب این بوده که آتش در علم خداى تعالى است ، همان طور که شب در هنگام فرا رسیدن روز در علم خداى تعالى است ، اگر منظور این اشخاص این است که آتش از علم خداى تعالى غایب نیست پر واضح است که این جواب قانع کننده نیست ، و اشکال را از بین نمى برد، چون سؤ ال از مکان آتش است نه از علم خداى تعالى به آتش ، و اگر منظورشان این است که ممکن است مکان دیگرى بیرون از سماوات و ارض باشد که دوزخ در آن قرار داشته باشد، گو اینکه این احتمال فى نفسه بعید نیست ، لیکن روى این فرض مقایسه جنت و نار بالیل و نهار، مقایسه اى صحیح نیست ، براى اینکه شب در هنگام آمدن نهار از حیطه آسمانها و زمین خارج نیست ، و بنابر این حق مطلب این است که این تفسیر درست نیست .
معناى فرمایش پیامبر(ص) و توضیحى پیرامون اختلاف معانى دنیوى و اخروى
و من گمان مى کنم روایت به یک معنائى دیگر نظر دارد، و توضیح آن این است که آخرت با همه نعمتها و عذابهایش هر چند که شباهتى با دنیا و لذائذ و آلامش دارد، و همچنین انسانى که در آخرت وارد شده هر چند که همان انسانى است که به عینه در دنیا بود _
همچنان که مقتضاى ظواهر کتاب و سنت همین است ، الا اینکه نظامى که حاکم در آخرت است غیر از نظامى است که در دنیا حاکم است ، چون آخرت دار اءبدیت و بقا است ، و دنیا دار زوال و فنا است ، و به همین جهت انسان در بهشت مى خورد، و مى نوشد و نکاح مى کند و لذت شهوانى مى برد، ولى در آنجا دچار عوارضى که در دنیا بر او وارد مى شد نمى گردد و همچنین انسان دوزخى در آخرت بین آتش مى سوزد، و سوزش آتش را مى چشد و از خوردنیها و نوشیدنیها و مسکن و همنشین دوزخیش شکنجه مى بیند، ولى آثار سوختن دنیائى را ندارد،(نه ذغال مى شود و نه خاکستر و نه مى میرد) و همچنین در آخرت عمرى ابدى و بى پایان دارد، ولى آثار طول عمر دنیائى از قبیل کهولت و پیرى و سال خوردگى را ندارد، و همچنین سایر شؤ ون حیاتى دنیائى را دارد ولى آثار دنیائى آن را ندارد، و این نیست مگر به خاطر اینکه عوارض و لوازم نامبرده از لوازم نظام دنیوى است ، نه از لوازم مطلق نظام(چه دنیائى و چه آخرتى) پس دنیا دار تزاحم و تمانع است ، ولى آخرت چنین نیست(پس مى شود پهناى آسمانها و زمین را بهشت اشغال کرده باشد، و در عین حال جهنم نیز آن را اشغال کند).
از جمله دلائل این معنا این است که : ما آنچه را که در طرف مشاهده خود از حوادث و اتفاقات واقعه حوادث دیگرى را براى بار دوم مى بینیم حوادث
بار اول از نظرمان غایب مى شود، مثلا حوادث امروز را وقتى مى بینیم که حوادث دیروز از نظر ما غایب شده باشد، حوادث شب را وقتى مى بینیم که حوادث روز گذشته باشد، و همچنین مثالهاى دیگر و اما نسبت به خداى سبحان چنین نیست ، از نظر او حوادث شب و روز یک جا مشاهد است ، و حوادث آینده حوادث گذشته را از محضر او غایب نمى سازد، و این قسم حوادث مزاحمتى با یکدیگر ندارند، پس شب و روز و حوادث مقارن آن دو، به حسب نظام ماده و حرکت متزاحم و متمانعند، در یک جا و در یک لحظه جمع نمى شوند، ولى در نظام آخرت هیچ تزاحم و تمانعى با هم ندارند، و با این بیان معناى آیه زیر نیز بهتر فهمیده مى شود(الم تر الى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا ثم قبضناه الینا قبضا یسیرا).
و وقتى جمع بین لیل و نهار متزاحم ، ممکن باشد، این نیز ممکن مى شود که آسمان و زمین گنجایش بهشتى را داشته باشد که به وسعت آن دو است ،
و هم گنجایش دوزخى را داشته باشد که آن نیز به وسعت آن دو است به عبارت ساده تر اینکه : این نیز ممکن است که آسمان و زمین محل بهشتى و جهنمى باشد که وسعت هر دو بقدر آسمان و زمین است ، ولى نه به حسب نظام دنیا، بلکه به حسب نظام آخرت و در اخبار براى این جریان نظایرى هست ، از آنجمله در اخبار آمده که قبر یا روضه اى است از باغهاى بهشت ، و یا حفره اى است از حفره هاى جهنم ، و یا آمده است که قبر مؤ من تا چشمش کار مى کند وسیع است .
پس بنابر این جا دارد کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را که فرمود:(سبحان اللّه وقتى روز مى آید شب کجا مى رود) را حمل کنیم بر چنان معنائى ، نه بر حضور و غیاب آندو از علم خدا، چون این خیلى روشن است که عالم بودن خداى تعالى به شب و روز ارتباطى با سؤ ال سائل ندارد، و همچنین اگر کسى از آن سؤ ال پاسخ دهد به اینکه وقتى روز مى رسد شب همچنان در عالم خارج باقى مى ماند،(و شب و روز نظیر چرخ فلکى است که نیمى از آن سفید و نیمى سیاه باشد، وقتى نیمه سفید جلوى شیشه مى آید نیمه سیاه عقب مى رود ولى در چرخ فلک هست)، چون در این صورت سائل اعتراض مى کند و مى گوید مطلب اینطور نیست ، بلکه با آمدن روز در محل سکونت ما، شب آن محل معدوم مى شود، و اگر محل را در نظر نگیریم و خود شب و روز را در نظر بگیریم ، حقیقت شب عبارت است از یک سایه مخروطى که از تابش خورشید به یک طرف زمین در طرف دیگر آن پدید مى آید، و این سایه مخروطى بطور دائم دور کره زمین مى گردد و دائما یک طرف زمین روز و روشن و طرف دیگرش شب و تاریک است ، پس با آمدن روز، شب باطل نمى شود، و در عین حال آنجا که روز هست ، شب نیست .
و این روایت نظایرى در میان روایات دارد، مانند روایتى که در تفسیر آیه :(لیمیز اللّه الخبیث من الطیب) وارد شده ، که امام(علیه السلام) فرموده : وقتى خورشید غایب مى شود این شعاع گسترده چه مى شود و به کجاى زمین مى رود...)، که به زودى بحث پیرامون آن مى آید.
(و الکاظمین الغیظ...) و کرامتى از امام سجاد(ع)
و در الدرالمنثور است که بیهقى در تفسیر آیه :(و الکاظمین الغیظ و العافین عن النّاس ...) از على بن الحسین روایت آورده که را وى گفت : کنیزى از آن جناب آب به دستش مى ریخت تا براى نماز آماده شود ناگهان آفتابه از دستش بیفتاد،
و صورت آن جناب را پاره کرد، حضرت سر بلند کرد و به او نگریست ، کنیزک گفت خداى تعالى مى فرماید:(و الکاظمین الغیظ)، حضرت فرمود:(کظمت غیظى) کنیزک دنباله آیه را خواند، و گفت :(و العافین عن النّاس)، حضرت فرمود:(قد عفا اللّه عنک) کنیزک آخر آیه را خواند که مى فرماید:(و اللّه یحب المحسنین)، آن جناب فرمود:(اذهبى فانت حره).
مؤ لف قدس سره : این روایت از طرق شیعه نیز نقل شده و از ظاهر آن بر مى آید که آن جناب کلمه(محسنین) را و یا بگو احسان را به معنائى
تفسیر کرده که زاید بر صفات قبلى یعنى(کظم غیظ) و(عفو) است ، و همین طور هم هست ، براى اینکه از اطلاق مفهومش همین فهمیده مى شود،(یعنى جامع معناى کظم غیظ و عفو این است که شخص ما فوق ، صدمه اى به زیر دست مقصر خود وارد نیاورد، ولى احسان هر جا گفته شود این معنا از آن فهمیده مى شود که نه تنها صدمه اى وارد نیاورد،بلکه خوبى هم بکند)، چیزى که هست صفات نامبرده از لوازم معناى احسان است ، و به همین جهت صحیح است که لفظ احسان را با آنها تعریف کرد.
این را هم باید دانست که در این میان روایات بسیار زیادى(در ذیل این آیه) در باره حسن خلق و سایر اخلاق فاضله از قبیل :(انفاق)،(کظم)،(عفو) و امثال آن از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده ، که ما ایراد آن را گذاشته ایم براى جاى دیگر، که مناسبت بیشترى داشته باشد.
روایاتى در ارتباط با(و الذین اذا فعلوا فاحشة ...)
و در کتاب مجالس از عبد الرحمان بن غنم دوسى آمده که آیه شریفه :(و الّذین اذا فعلوا فاحشه ...)، و در باره بهلول نباش(کسى که قبرها را نبش مى کرد و کفن مردگان را مى دزدید) نازل شده ، چون این مرد در یکى از این دزدیهایش قبر دخترى از انصار را نبش کرد، و جنازه را بیرون آورده کفنش را باز کرد _ بدنى سفید و زیبا یافت ، _ شیطان زناى با او را در نظرش جلوه داد، و با او زنا کرد، آنگاه پشیمان شد، و نزد رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) آمده جریان را به عرض آن حضرت رسانید، ولى رسول خدا او را رد کرد، و او از مردم کناره گرفت ، و دور از آنها در کوههاى مدینه به عبادت و مناجات پرداخت ،
تا آنکه خداى تعالى توبه اش را قبول نموده آیاتى از قرآن در باره اش نازل شد.
مؤ لف قدس سره : این روایات مفصل تر از این است ، و ما خلاصه اش را نقل کردیم ، و اگر روایت درست باشد، سبب دیگرى براى نزول آیه مورد بحث است ، غیر از آن سببى که همه آیات این داستان یعنى داستان جنگ احد در باره اش نازل شده .
و در تفسیر عیاشى از امام باقر علیه السلام روایت شده که در ذیل جمله :(و لم یصروا على ما فعلوا...) فرمود: اصرار به این معنا است که گنه کار گناهى مرتکب شود، نه از خدا طلب آمرزش کند، و نه نفس خود را(ملامت نموده) وادار به توبه سازد، این است معناى اصرار.
روایاتى درباره مغفرت خداوند و توبه و استغفار از گناهان
و در تفسیر الدرالمنثور است که احمد از ابى سعید خدرى از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: ابلیس به خداى عزوجل عرضه داشت : به عزتت سوگند که تا هستم نسل آدم را مادام که جان در بدن دارند گمراه مى کنم ، خداى عزوجل فرمود: به عزتم سوگند که همواره آنها را مادام که از من مغفرت بخواهند مى آمرزم .
و در کافى از امام صادق علیه السلام روایت آورده که فرمود: هیچ گناهى(هر قدر هم که کوچک باشد) با اصرار در ارتکابش صغیره نیست ، و هیچ گناهى هر قدر هم که بزرگ باشد با استغفار از آن کبیره نیست .
و در تفسیر عیاشى از امام صادق علیه السلام روایت کرده که در حدیثى فرمود: و در کتاب خداى تعالى نجات از هر پستى و بصیرت از هر کوردلى و شفا از هر بیمارى اخلاقى ، وجود دارد، و شما آن را در آیاتى جستجو کنید که به توبه و استغفار امرتان مى کند، مثلا مى فرماید:
و نیز فرموده :(و من یعمل سوءا او یظلم نفسه ثم یستغفر اللّه یجد اللّه غفورا رحیما)، این نمونه اى است از آیاتى که خداى تعالى در آن امر به استغفار فرموده ، البته(در آیاتى دیگر)
استغفار را مشروط به توبه و دل کندن از گناه کرده ، از آیه زیر هم مى توان شرطى دیگر را استفاده کرد، و آن عمل صالح است چون مى فرماید:(الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه).
پس معلوم مى شود بدون توبه و عمل صالح استغفار به سوى خدا بالا نمى رود.
مؤ لف قدس سره : امام علیه السلام مساءله دل کندن را از این جمله استفاده کرده ، که مى فرماید:(و لم یصروا على ما فعلوا)، و همچنین احتیاج توبه و استغفار به عمل صالح را از همان آیه اى که نقل کردیم استفاده فرموده ، چون جمله کلمه هاى طیب عمومیت دارد هم شامل عقائد مى شود و هم استغفار.
و در کتاب مجالس از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرموده : وقتى آیه :(و الّذین اذا فعلوا فاحشه ...) نازل شد، ابلیس بر بالاى یکى از کوه هاى مکه رفت ، که نامش را ثور مى گویند، و با بلندترین فریاد عفریت هاى(شاگردان) خود را صدا کرد، که همه دورش جمع شدند و گفتند: براى چه ما را خوانده اى اى بزرگ ما؟ گفت : این آیه نازل شده : خواستم ببینم کدام یک از شما حریف خنثى کردن آن هستید عفریتى از شیطانها بر خاست و به ابلیس گفت :
من حریف آن هستم و... آن را خنثى مى کنم ، ابلیس گفت : نه تو حریف نیستى ، دیگرى بر خاست و سخنى نظیر او گفت ، ابلیس به او نیز گفت که : تو هم حریف آن نیستى ،تا آنکه(شخصى به نام) وسواس خناس بر خاست و گفت : من حریف آنم ، پرسید از چه راه ؟ گفت : من به فرزندان آدم وعده مى دهم ، و تشنه گناهان مى کنم تا مرتکب شوند، و بعد از ارتکاب توبه و استغفار را از یادشان مى برم ، ابلیس گفت : حقا که تو حریفى و او را ماءمور به خنثى کردن اثر این آیه کرد، که تا روز قیامت به این کار بپردازد0
مؤ لف قدس سره : این روایت از طرق اهل سنت هم نقل شده است .