background
مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ ۖ وَمَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ
كسى كه كِشت آخرت بخواهد، براى وى در كِشته‌اش مى‌افزاييم، و كسى كه كِشت اين دنيا را بخواهد به او از آن مى‌دهيم و[لى‌] در آخرت او را نصيبى نيست.
آیه 20 سوره الشُّورَىٰ

بیان آیات

این آیات فصل چهارمى است از آیات سوره ، که وحى را تعریف مى کند به اینکه آن دینى کـه بـه وسـیـله وحـى نـازل شـده بـه صـورت کتابى است که براى مردم نوشتهشده و مـیـزانـى اسـت کـه در قـیـامـت با آن ، اعمالشان سنجیده مى شود، و بر طبق آن جزاء داده مى شـونـد، و جـزاء حـسن خود نوعى رزق است ، آنگاه رشته سخن به ثواب و عقابى که روز قیامت دارند کشیده شده است . در این فصل آیه مودت و آیاتى مناسب با آن نیز آمده .

اللّه الذى انزل الکتاب بالحق و المیزان ....

در چـند فصل گذشته که گفتیم راجع به وحى صحبت مى کند، هر فصلى با جمله فعلیه آغاز مى شد، در یکى که صرفا از وحى خبر مى داد مى فرمود:(کذلک یوحى الیک)و در دومـى کـه غـرض از وحـى را بـیـان مـى کرد مى فرمود:(و کذلک اوحینا الیک)و در سـومـى کـه آثـار آن را بـیـان مـى کرد، مى فرمود:(شرع لکم من الدین). ولى در این فـصل که مساءله انزال کتاب و میزان را توصیف مى کند، سیاق را تغییر داده آن را با جمله اسمیه آغاز کرده مى فرماید:(اللّه الذى انزل الکتاب ...) و لازمه آن این است که وحى را به نزول کتاب و میزان تعریف کرده باشد.

و شـایـد وجه این تغییر سیاق همان باشد که در آیه قبلى بیان کردیم که منظوراز اینکه فـرمود:(و الذین یحاجون فى اللّه) چیست . چون آن وجه اقتضاء مى کرد خداى تعالى را بـراى اجـتماع کنندگان اینطور معرفى کند که او کسى است که کتاب و میزان را به حق نازل کرد. و لازمه آن این است که وحى را همانطور که توجه فرمودید به اثرش تعریف کند.

مـــقـــصـــود از(کـــتـــاب) و(مـــیـــزان) در آیـــه :(الله الذىانزل الکتاب بالحق و المیزان ....)

و بـه هر حال مراد از کتاب ، وحیى است که مشتمل بر شریعت و دین باشد، شریعت و دینى کـه در مـجـتمع بشرى حاکم باشد. در تفسیر آیه(کان الناس امه واحده ...)نیز گفتیم کـه مـنـظـور از کـتـاب در قـرآن کـریـم شـریـعـت و دیـن اسـت ، و مـعـنـاى(انـزال آن بـه حـق)ایـن اسـت کـه ایـن کـتـاب حـق مـحـض اسـت ، و آمیخته با اختلاف هاى شیطانى و نفسانى نیست.

و کلمه(میزان) به معناى هر مقیاسى است که اشیاء با آن سنجیده مى شود.و مراد از آن بـه قـریـنـه ذیـل آیـه و آیـات بـعـد هـمـان دیـنـى اسـت کـه کـتـاب مـشـتـمـل بـر آن اسـت ، و از ایـن جـهـت دیـن را مـیـزان نـامـیـده کـهعـقـایـد و اعمال به وسیله آن سنجش مى شود، و در نتیجه در روز قیامت هم بر طبق آن سنجش محاسبه و جـزاء داده مـى شـود.پـس مـیـزان عـبـارت اسـت از دیـن بـا اصـول و فـروعـش. و مؤ ید این وجه کلام دیگر خداى تعالى است که مى فرماید:(لقد ارسـلنـا رسـلنـا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان) چون ظاهر اینکه فرموده : معهم با آنان این است که مراد از میزان همان دین باشد.

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد مـیـزان بـه مـعـنـاى عـدل اسـت ، و اگـر عـدل مـیزان خوانده شده بدین جهت است که میزان وسیله برقرارى انصاف و مساوات در بین مـردم اسـت و عـدل نـیز چنین است. آنگاه براى گفته خود چنین تاءیید آورده که در سابق در آیه :(و امرت لاعدل بینکم) کلمه عدل ذکر شده بود، پس معلوم مى شود منظور از میزان همان عدل است .

لیـکـن مـا این معنا را قبول نمى کنیم ، براى اینکه در خود آیه هیچ شاهدى بر این نیست که مـنـظـور از مـیـزان ، عـدل بـاشـد.و مـا در سـابـق در مـعـنـاى آیـه(لاعـدل)گفتیم که مراد از عدل این است که آن جناب در تبلیغ رسالت خود و در اجراى احـکـام خـدا بـیـن مـردم فـرق و تـفـاوت نـگـذارد، و خـلاصـه مـراد از عدل برقرار کردن مساوات در بین همه طبقات است ، نه عدالت قاضى و حاکم .

سخن دیگر مفسرین در معناى(میزان)

بعضى دیگر گفته اند: مراد از میزان همان ترازوى معروف است ، که با آن سنگینى چیزى سنجیده مى شود.

و خواننده خودش مى داند که این تفسیر درست نیست .

بعضى دیگر گفته اند: مراد از میزان ، رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) است .

البته ممکن است کلام این مفسر را به همان وجهى که ما آوردیم ارجاع داد، چون ما گفتیم مراد از مـیـزان ، دیـن خـدا بـا اصـول و فـروع آن اسـت ، و مـعـلوم اسـت کـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم) مصداق تمام عیار آن است ، چون ترازویى است کـه وزن دیـن دارى تـک تک امت به وسیله او سنجیده مى شود و هر فردى که بیشتر به آن جناب شباهت دارد، دین دارتر، و هر فردى که کمتر شباهت دارد دینش کمتر است ، ولى با این حـال ایـن تـوجـیـه بـا آیـه25سـوره حـدیـد کـه چـنـد سـطـر قبل گذشت آن طور که باید نمى سازد.

(و ما یدریک لعل الساعه قریب) از آنجا که کلمه(میزان) اشعارى به حساب و جزا و اشـاره اى بـه روز قـیـامـت داشـت ، از ایـن رهـگـذر بـه مـسـاءله انـذار مـنـتـقـل شـد، و ایـشـان را بـه آیـنـده اى کـه در انـتـظـارشـان اسـت ، آیـنـده اى کـه یـا هول انگیز و یا نویدبخش است هشدار مى دهد.

کـلمـه(یـدرى) از مـصدر(ادراء) گرفته شده که به معناى اعلام است ، و منظور از کـلمـه(سـاعـت) - بـه طـورى کـه گفته شده -آمدن ساعت است ، و به همین جهت کلمه قـریب که خبر این مبتداء است مذکر آمده ، و گر نه اگر منظور خود ساعت بود نه آمدن آن ، بـایـد مـى فـرمـود:(السـاعـه قـریـبـه)پـس مـعـنـاى جـمـله ایـن مـى شـود کـه: اى رسـول گـرامـى !تـو چـه مـى دانـى شـایـد آمـدن قـیـامـت نزدیک باشد. خطاب در آیه به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) است ، از این باب که آن جناب شنواى خطاب است ، و گـر نـه گر نه منظور تمامى مردمند چون تمامى مردم شنوا هستند و انذار و تخویف آن شامل همه مى شود.

یستعجل بها الذین لا یؤ منون بها و الذین آمنوا مشفقون منها...

مـراد از اسـتـعـجـال کـفـار بـه آمـدن قـیـامـت ، اسـتـعـجـال از بـاب مـسـخـره اسـت ، نـه استعجال واقعى ، که به راستى خواسته باشند قیامت زودتر بیاید، و این نوع استه زاء به قیامت در قرآن کریم مکرر از کفار حکایت شده ، از آن جمله این است که مى گفتند:(متى هذا الوعد ان کنتم صادقین).

کـلمـه(مـشـفـقـون) جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و(اشفاق) به معناى نوعى ترس است . راغب مى گوید: اشفاق عنایتى است که با خوف آمیخته باشد، چون مشفق کسى را گـویـند که مشفق علیه را دوست مى دارد، و مى ترسد بلایى به سر او آید، این حالت را که مى ترسد محبوبش در معرض آسیبى واقع شود اشفاق گویند، و در قرآن فرموده :(و هـم مـن الساعه مشفقون). و این کلمه هر جا با حرف(من) متعدى شود، معناى ترس در آن روشـن تـر مى شود، و چون با حرف(فى)متعدى شود، معناى عنایت در آن روشن تـر مـى شـود، و از هـر دو نمونه اش در قرآن هست ، اولى مانند آیه اى که گذشت ، و آیه(مشفقون منها). و دومى مانند(انا کنا قبل فى اهلنا مشفقین).

(الا ان الذین یمارون فى الساعه لفى ضلال بعید) - کلمه(یمارون) مضارع از مـصـدر(مـمـارات)اسـت ، و مـمـارات بـه مـعـنـاى پـافـشـارى بـر جـدال اسـت ، و مـراد از آن در ایـنجا این است که مشرکین در انکار قیامت پافشارى مى کنند. و اگـر فـرمـود: اینها در ضلالتى بعید هستند، بدین جهت است که طریق زندگى صحیح را گم کرده اند و از آن راه دور شده اند، براى اینکه زندگى مهم ترین چیزى است که باید دربارهاش درست بیندیشند، در حالى که مشرکین زندگى را پایان پذیر و فانى تصور کـردنـد، و بـه هـمـیـن جهت به شهوات ناپایدار دنیا هجوم آوردند و سر و دست شکستند با ایـنـکـه زنـدگى بشر ناپایدار و پایان پذیر نیست ، بلکه جاودانى بى انتهاء است ، و به همین جهت باید از دنیایشان براى آخرتشان توشه برگیرند، اما کفار راه را به خطا رفتند، و سرانجام به راه هلاکت افتادند.

اللّه لطیف بعباده یرزق من یشاء و هو القوى العزیز

در مـعـنـاى کـلمـه(لطـف)بـویـى از مـدارا و آسـانـى عـمـل ، و نـیـز بـویـى از دقـت و بـاریـکـى آن چـیـزى کـه عـمـل بـر آن واقـع مـى شود نهفته ،(مثلا پارچه لطیف آن پارچه اى است که با دقت ساخته شـده ، و تـار و پودش از نخى باریک تشکیل شده ، و باید با آن به مدارا رفتار کرد، و بـافـتـنـش هـم زور وضـرب نـمـى بـرد)و فـاعـل چـنـیـن فـعـلى را کـه عـمـل بـه مـدارا و دقـت و سـهـولت مـى کـنـد، و سـرو کـارش در عـمـل بـا نـخـى بـاریـک و دقـیـق و مـاشـیـن آلاتى دقیق وریز است لطیف مى خوانیم ، مثلا مى گـویـیـم هـوا چـقـدر لطـیف است ، چون آن قدر سبک و رقیق است که به آسانى در منافذ همه اجسام نفوذ مى کند، و به آسانى مىتواند با اجزاء درونى آن اجسام تماس پیدا کند.

معناى اینکه فرمود: خدا به بندگان خود(لطیف) است

وقـتـى مـعـنـاى واژه(لطـیـف)ایـن شـد اگـر بـخـواهـیـم آن را در مـورد خـداى سـبـحـان اسـتـعـمـال کـنیم ، به حکم اجبار باید خصوصیات مادى را از معناى آن حذف کنیم ، چون خدا مادى نیست ، آن وقت معناى اینکه خدا لطیف است این مى شود: خدا با احاطه و عملش بر دقائق امور نائل مى شود و در آن امور دقیقه با رفق و مدارا هر چه بخواهد مى کند.

در ایـن آیـه شـریـفـه رازق بـودن خـدا را نتیجه لطیف و قوى و عزیز بودن او قرار داده و فـرمـوده:(چـون خـدا لطـیـف بـه بندگان خویش و قوى و عزیز است ، ایشان را رزق مى دهـد) و ایـن خـود دلالت دارد بر اینکه مى خواهد بفرماید:خدا به خاطر اینکه لطیف است ، احـدى از مـخـلوقـاتـش کـه محتاج رزق او است از او غایب نیست و از پذیرفتن رزقش سرباز نـمـى زنـد و به خاطر اینکه قوى است احدى او را از دادن رزق عاجز نمى کند، و به خاطر اینکه عزیز است کسى او را از این کار مانع نمى شود.

و منظور از(رزق)تنها مادیات نیست ، بلکه اعم از آن و از موهبتهاى معنوى و دینى است ، کـه بـعـضـى از بـندگان خود را که مى خواهد از آن موهبت برخوردار مى سازد.شاهد این مـدعـا آیـه بـعدى است که در آن هم سخن از موهبتهاى مادى است و هم از موهبتهاى معنوى و نیز آیه قبلى است که در باره نازل کردن کتاب و میزان سخن گفته است .

مقصود از زراعت آخرت و زراعت دنیا و اینکه فرمود در زراعت آخرت مى افزاییم

من کان یرید حرث الاخره نزد له فى حرثه ...

کـلمـه(حـرث) بـه مـعـنـاى زراعـت اسـت ، و مـراد از زراعـت آخـرت ، نـتـیـجـه اعـمـال اسـت کـه روز قـیـامت به آدمى عاید مى شود، و به عنوان استعاره آن را زراعت آخرت نـامـیـده ، مـثـل ایـنکه اعمال صالحه بذرى است که مى کارند تا در پائیز آخرت آن را درو کنند.
و مراد از اینکه مى فرماید(هر کس زراعت آخرت را بخواهد زراعتش را زیاد مى کنیم) این اسـت کـه ما ثواب او را چند برابر مى سازیم همچنان که در جاى دیگر فرموده :(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها) و نیز فرموده(و اللّه یضاعف لمن یشاء).

(و من کان یرید حرث الدنیا نوته منها و ما له فى الاخره من نصیب) - یعنى : و کسى کـه تـنها نتائج دنیایى را در نظر دارد، و براى به دست آوردن آن مى کوشد، و مى خواهد که نتیجه عملش در دنیا عایدش شود، نه در آخرت ، ما آن نتیجه دنیائى را به او مى دهیم ، و دیگر در آخرت بهره اى ندارد.و اگر این معنا را تعبیر کرده به اراده حرث ، براى این بـوده کـه اشـاره کرده باشد به اینکه صرف اراده در به دست آوردن نتایج دنیا و آخرت کـافـى نـیـسـت بـلکه اراده عمل هم مى خواهد، همچنان که در جاى دیگر نیز فرموده :(و ان لیس ‍ للانسان الا ما سعى).

در جـمـله قـبـلى به وضوح مى فرمود(کسى که زراعت آخرت را مى خواهد آن زراعت را با زیـادتـى به او مى دهیم)ولى در این جمله مطلب را مبهم و گنگ آورده مى فرماید و کسى کـه زراعـت دنـیـا را بـخواهد از آن به او مى دهیم(نه همه آن را) و این اشاره است به اینکه زمام امر بسته به مشیت خدا است ، چه بسا مى شود که از دنیا بسیار مى دهد، و چه بسا مى شـود کـه کم مى دهد، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(من کان یرید العاج له عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید).

استخدام در این آیه و حاصل معناى آن و آیه قبلى

در ایـن آیـه شریفه التفاتى به کار رفته ، چون در آیه قبلى خداى عزّوجلّ غایب فرض شـده بـود، مى فرمود:(خدا لطیف به بندگان خویش است ، به هر کس بخواهد روزى مى دهـد و او قـوى و عـزیز است) و در آیه مورد بحث گوینده جمع فرض شده ، مى فرماید(نـزدله زیـاد مـى کـنیم براى او)،(نؤ ته منها از آن به وى مى دهیم)، و این براى ایـن بـود کـه آن عـظـمـتى را که دو کلمه(قوى) و(عزیز) افاده مى کرد اینجا نیز افاده کند.

و حـاصـل مـعـنـاى دو آیـه ایـن اسـت که:خداى سبحان ، لطیف به همه بندگان خویش است ، داراى قـوتـى اسـت مـطلقه و عزتى مطلقه ، بندگان خود را بر حسب مشیتش روزى مى دهد، ولى بـا ایـن تـفاوت که درباره کسانى که هدفشان آخرت است ، و براى آن کار مى کنند خـواسـتـه کـه دنـیـا را بـدهـد، و مـزد آخـرتـش را بـیـشـتـر از آنـچـه کـه عمل کرده اند بدهد، ولى در باره کسانى که هدفشان تنها دنیا است خواسته است تنها دنیا را بدهد و در آخرت بهره اى نداشته باشند.

از ایـن جـا ایـن مـعـنـا روشـن مـى گـردد کـه آیـه اولى هـر دو طـائفـه را شـامـل مـى شـود، هـم اهـل دنـیـا را و هـم اهـل آخـرت را، و هـمچنین کلمه رزق هر دو قسم رزق را شـامـل مـى شـود، هـم رزق دنـیـایـى را و هـم آخـرتـى را، ولى آیـه دوم ، اجمال این آیه را به تفصیل بیان مى دارد.

ام لهم شرکاء شرعوا لهم من الدین ما لم یاءذن به اللّه ...

بـعـد از آنـکـه بـیـان کـرد کـه خـداى سـبـحـان کـسـى اسـت کـه کـتـاب را بـه حـق نـازل کـرده ، و بـراى بـشـر دیـن را تـشـریـع نـمـوده کـه مـیـزان اعـمـال آنان باشد، و او به لطف و قوت و عزتش هر کسى که آخرت را بخواهد و براى آن سـعـى کـنـد خـواسـته اش را با زیادت به او مى دهد، و کسى که تنها دنیا هدفش باشد و آخـرت را از یـاد بـبرد، در آخرت نصیب نمى دهد، اینک در این آیه بى بهره بودن کفار در آخـرت را مـسـجـل مـى کـند، به اینکه:دینى به جز آنچه خدا تشریع کرده وجود ندارد تا کـفـار عـمـل خـود را مـسـتـنـد بـدان کـنـنـد، و در نـتـیـجـه هـمـان رزقـى را کـه اهـل ایـمـان در آخـرت دارنـد داشـتـه بـاشـنـد، چـون خـدا شـریـکـى نـدارد تـا در مـقـابل دین تشریع شده خدا و بدون اذن او دینى تشریع کند، پس هیچ دینى نیست مگر دین خـدا و در آخرت هیچ رزق حسنى نیست مگر براى کسى که به دین خدا ایمان آورده ، بر طبق آن عمل کرده باشد.

پـس ایـنـکـه فـرمـود:(ام لهـم شـرکـاء)، در مـقـام انـکـار اسـت ، و جـمـله(و لولا کـلمـه الفصل لقضى بینهم) اشاره است به کلمه اى که قبلا از خدا صادر شده بود که آدمیان تـا مـدتـى مـعـیـن در زمـیـن زنـدگى کنند. و این اشاره را هم دارد که جرم و گناه گناهکاران نافرمانى خدائى است بزرگ .
(و ان الظالمین لهم عذاب الیم) - این جمله تهدید کفار است بر ظلمى که کردند و نیز اشـاره اسـت بـه ایـنـکـه از قـلم خـدا نـمـى افـتـنـد و از عـذابـش رهـائى نـدارنـد، حـال اگـر بـیـن آنـها قضاء نراند و در دنیا عذابشان نکند، در آخرت عذابى دردناک خواهند داشت .

ترى الظالمین مشفقین مما کسبوا و هو واقع بهم ...

خـطـاب(تـرى) بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم)است ، البته نه به عـنـوان ایـنـکـه رسـول خـدا اسـت ، بـلکـه بـه عـنـوان ایـنـکـه شـنـونـده اسـت ، در نـتـیـجـه شـامـل حـال هـر کـسـى کـه شـاءنیت شنوایى داشته باشد مى گردد. و مراد از(ظالمین) کـسـانـى است که دین خدا را ترک کردند - دینى که خدا براى ایشان تشریع کرده بود -و از قـیـامـت اعـراض نـمـودنـد.و مـعـنـاى آن ایـن است که:همه بینندگان خواهند دید که سـتـمـکـاران در روز قـیـامت از آنچه کردند خائفند، و آنچه از آن مى ترسیدند بر سرشان خواهد آمد و هیچ مفرى از آن ندارند.

ایـن آیـه شـریـفـه از آیـاتـى اسـت کـه در دلالت بـر تـجـسـم اعمال خیلى روشن است . و بعضى از مفسرین گفته اند: در کلام چیزى حذف شده ، و تقدیر آن چـنـیـن اسـت :(مـشـفـقـیـن مـن وبـال مـا کـسـبـوا تـرسـانـنـد از وبال گناهانى که مرتکب شدند) ولى هیچ حاجتى به این تقدیر نیست .

(و الذیـن آمـنـوا و عـملوا الصالحات فى روضات الجنات) - در مجمع البیان گفته : کـلمـه(روضـه)بـه مـعـنـاى زمـیـن سـبز و خرمى است که گیاهان در آن به خوبى مى رویـنـد، و کـلمـه(جـنـت)زمـیـنـى اسـت کـه اطـرافـش درخـتـکـارى شـده بـاشد، در نتیجه(روضات جنات) باغهاى مشجرى است که در وسط زمین سبز و خرم قرار دارد.

(لهـم فـیـهـا ما یشاون عند ربهم) - یعنى نظام دنیایى که هر چیزى به وسیله سببش پدید مى آید، در آنجا جارى نیست و در آنجا این نظام برچیده شده . تنها سببى که در آنجا کارگر است اراده و خواست آدمى است . هر چه را بخواهد در همان آن خدا برایش خلق مى کند، و این خود فضل بزرگى است از خداى سبحان .

(ذلک الذى یـبشر اللّه عباده الذین آمنوا و عملوا الصالحات) - این جمله بشارتى است به مؤ منین صالح . و کلمه(عباد) را بر ضمیرى که به خدا برمى گردد اضافه کرد تا بندگان صالح را احترام کرده باشد.

توضیح و تفسیر آیه :(قل لا اسالکم علیه اجرا الا الموده فى القربى)

قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فى القربى

آن چـیـزى که درخواست اجر مزد در مقابل آن نفى شده ، تبلیغ رسالت و دعوت دینى است . مـى فـرماید: بگو در برابر اینها مزدى درخواست نمى کنم . و خداى تعالى این معنا را از عده اى از انبیاء از قبیل نوح و هود و صالح و لوط و شعیب(علیهماالسلام)حکایت کرده که در ضـمـن سـخـنـانـى کـه بـه امت خود مى گفتند، این را نیز خاطرنشان کرده اند که(و ما اسـئلکـم عـلیه من اجر ان اجرى الا على رب العالمین) در سوره شعرا و سوره هایى دیگر باز از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) حکایت شده که به امت خود فرموده :(و ما تسئلهم علیه من اجر)که در این جمله او را دستور داده مردم را خطاب کند به اینکه من از شـمـا مـزد نـمـى خـواهـم ، و نـیـز فـرموده:(قل ما اسئلکم علیه من اجر) و نیز فرموده :(قـل مـا سـئلتـکـم مـن اجـر فـهـو لکـم ان اجـرى الا عـلى اللّه)و نـیـز فـرمـوده:(قـل لا اسـئلکـم عـلیـه اجـرا ان هـو الا ذکـرى للعـالمـیـن)در ایـن آیه اخیر به علت مزد نـخـواسـتـن اشـاره کـرده ، مى فرماید: قرآن تذکرى است براى تمام عالم ، نه براى یک طایفه معین ، تا از آن طایفه مزد گرفته شود.

و نـیز فرموده :(قل ما اسئلکم علیه من اجر الا من شاء ان یتخذ الى ربه سبیلا) و معناى آن به بیانى که در تفسیرش گذشت این است که : مزد من این است که یکى از شما بخواهد راهى به سوى پروردگارش اتخاذ کند، یعنى دعوت مرا به اختیار خود بپذیرد، همین مزد من است ، و خلاصه چیزى بجز دعوت در کار نیست ، نه اجرى و نه مزدى .

خـداى تـعـالى در آیه مورد بحث - بر خلاف آیاتى که به عنوان شاهد ذکر گردید - اجرى براى رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)معین کرده ، و آن عبارت است از مودت نـسبت به اقرباى آن جناب ، و این را به یقین از مضامین سایر آیات این باب مى دانیم که ایـن مـودت امـرى اسـت کـه بـازبـه اسـتـجـابـت دعـوت بـرگـشـت مـى کـنـد، حـال یـا اسـتـجـابـت هـمـه دعـوت ، و یـا بـعـضـى از آن کـه اهـمـیـت بـیشترى دارد.و به هر حـال ، ظـاهـر ایـن اسـتـثـنـاء این است که استثناء متصل است ، نه منقطع ، چیزى که هست باید بـطـور ادعـاء مـودت بـه ذى القربى را از مصادیق اجر دانست ، پس دیگر حاجتى نیست به ایـنـکـه مـا نـیـز مـانند دیگران خود را به زحمت بیندازیم تا هر طور شده استثناء را منقطع بگیریم.

بـــررســـى اقـــوال مـــخـــتـــلف مـــفـــســـریـــن دربـــاره مـــراد از مـــودت قـربـاىرسول خدا(ص)

مـودت بـه ذى القـربـاى رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) بـه چه معنا است ؟ اقوال مفسرین در معناى آن مختلف است .

بـعـضـى از مفسرین - و به طورى که مى گویند بیشتر مفسرین - گفته اند:خطاب در ایـن آیـه بـه قـریـش اسـت ، و اجـرى کـه در آن درخـواسـت شـده مـودت قـریـش نـسـبـت بـه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) و نزدیکان ایشان از قریش است ، و این بدان جهت بوده که قریش آن جناب را تکذیب مى کردند و دشمن خود مى دانستند، چون آن جناب - بر اساس آنچه که در برخى از روایات ذکر شده -متعرض خدایان قریش مى شد، لذا خداى تـعـالى دسـتـورش داده کـه از ایـشـان بـخـواهـد:اگـر ایـمـان نـمـى آورنـد حـداقـل بـا او دشـمـنى نکنند، براى اینکه آن جناب با آنها قرابت و خویشاوندى داشته. و نیز آن حضرت را مورد بغض و کینه خود قرار ندهند و اذیت ننمایند. پس بنابراین تفسیر، کلمه(قربى) به معناى خویشاوند نیست ، بلکه به معناى قرابت و خویشاوندى است ، و حرف(فى) به معناى سببیت است .

ولى این تفسیر اشکال دارد؛ براى اینکه معناى اجر وقتى تمام مى شود که درخواست کننده آن ، کـارى کـرده باشد، و سودى به مردم رسانده باشد، و در ازاء آن مزد طلب کند، مزدى کـه بـرابـر عـمـل عـامـل بـاشـد، و در مـورد بـحـث ، اجـر وقـتـى مـعـنـا دارد کـه رسول خدا قریش را هدایت کرده باشد، و ایشان ایمان آورده باشند، چون با فرض باقى ماندن در کفر و تکذیب دعوت آن جناب ، چیزى از آن جناب نگرفته اند تا در مقابلش اجرى بـدهـنـد، و بـه فـرض هـم کـه بـه آن جـنـاب ایـمـان آورده بـاشـنـد، تـازه بـه یـکـى از اصـول سـه گـانـه دین ایمان آورده اند، نه به همه آن تا باز بدهکار مزد باشند، علاوه بـر ایـنـکـه در هـمـین فرض دیگر بغض و دشمنى تصور ندارد، تا ترک آن مزد رسالت فرض شود، و رسول خدا آن را از ایشان بخواهد.

و کـوتـاه سـخـن ایـنـکـه : در صـورتـى کـه پـرسـش شـدگـان در ایـن سـؤ ال کـافـر فـرض شـوند معناى اجر تصور ندارد، و در صورتى که مؤ من فرض شوند، دشمنى تصور ندارد تا به عنوان مزد بخواهند دست از آن بردارند.

ایـن اشـکـال بـنـا بـر فـرضـى که استثناء منقطع باشد و مودت قربى اجر نباشد بلکه حـکـمـى جـداگـانـه بـاشـد نـیـز وارد اسـت ، چـون درخـواسـت اجـر از مـردم بـه هـر حال وقتى تصور دارد که ایمان آورده باشند، چون در این فرض هم استدراک از جمله مورد بحث با همه قیودش ‍ مى باشد(و معنا چنین مى شود: بگو من از شما هیچ مزدى نمى خواهم و لیکن مودت قربى را مى خواهم) خوب دقت بفرمایید.

قول بعضى که خطاب در آیه را به انصار دانسته اند نه قریش

بعضى هم گفته اند:مراد از مودت نسبت به قربى همان معنایى است که از بیشتر مفسرین نـقـل کـردیـم ، امـا خـطاب در آن به قریش‍ نیست ، بلکه به انصار است . آنگاه گفته اند:انصار مالى براى آن حضرت آوردند تا به مصارف شخصى خود برساند، در اینجا آیه مـورد بـحـث نـازل شـد، و رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)آن مـال را رد کـرد، و چـون رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)در بـیـن انـصـار خـویـشـاونـدانـى از نـاحـیه سلمى دختر زید نجاریه ، و از جهت مادرش آمنه- بطورى که گـفـته اند - داشت ، لذا در آیه خطاب به انصار کرد، که من از شما مزد نمى خواهم تنها مزدم این باشد که با خویشاوندان من که در بین شمایند مودت کنید.

ایـن تـفـسـیـر نـیـز صـحـیـح نـیـسـت ، بـراى ایـنـکـه دوسـتـى و عـلاقـه انـصـار نـسـبت به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)به حدى شدید بود که دیگر حاجت به سفارش نـداشـت ، و احـدى در آن شـک و تـردیـد نـدارد.چـگونه ممکن است به انصار که از آن جناب وقتى که در مکه بود تقاضا کردند که به سرزمینشان مهاجرت فرماید، و در مدینه او را مـنـزل دادنـد، و جـانـهـا و اموال و فرزندان خود را فداى او کرده ، و در یاریش منتهاى درجه کـوشـش را مـبـذول داشـتـنـد، و حـتـى بـه کـسـانـى هـم کـه از اهـل مـکه با آن جناب به مدینه آمده بودند احسان نمودند، و خداى سبحان در آیه(و الذین تـبـووا الدار و الایـمـان مـن قـبلهم یحبون من هاجر الیهم و لا یجدون فى صدورهم حاجه مما اوتـوا و یـوثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصه)ایشان را ستوده و همه مى دانیم کـه دوسـتـى انـصـار بـا مـهـاجـریـن آن هـم بـه ایـن حـد از دوسـتـى تـنـهـا بـه خـاطـر رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) بود آن گاه بفرماید: من از شما مزدى نمى خواهم مگر مودت به خویشاوندم را.

و وقـتـى پـایه علاقه و محبت انصار نسبت به آن جناب به این حد است ، دیگر چه معنا دارد کـه خـداى سـبحان ماءمورش کند که از ایشان بخواهد نسبت به خویشاوندان مادریش که یک خویشاوندى بسیار دور است مودت بورزند؟
عـلاوه بـر ایـنـکه عرب چندان اعتنایى به خویشاوندان مادرى یعنى خویشاوندان زنان خود ندارند، این عرب است که مى گوید:

بنونا بنو ابناءنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الاباعد

(فـرزنـدان مـا فرزندان پسران مایند، و اما فرزندان دختران ما فرزندان مردان بیگانه اند.

و نیز مى گوید:

و انما امهات الناس اوعیه

مستودعات و للانساب آباء

(مـادران مـردم ، ظـرف و صدف پدید آمدن مردمند، و سلسله انساب تنها به وسیله پدران حفظ مى شود).
آرى ، ایـن اسـلام اسـت کـه زنـان را در قرابت داخل و آنان را با مردان برابر، و نواده هاى پسرى و دخترى را یکسان کرده - که در مباحث گذشته در باره اش سخن رفت .

بـعـضـى دیـگـر گـفته اند: خطاب در آیه به قریش است .و منظور از مودت به قربى ، مـودت بـه سـبـب قرابت است ، لیکن مراد از آن ، مودت پیغمبر است ، نه مودت قریش که در وجـه اول آمـده بود، و استثناء هم منقطع است ، در نتیجه معناى آیه چنین است : بگو من از شما در بـرابـر هدایتى که به سوى آن دعوتتان مى کنم تا شما را به روضات جنات و خلود در آن بـرساند مزدى نمى خواهم ، و پاداشى توقع ندارم ، لیکن این علاقه اى که من به خاطر خویشاوندیم به شما دارم به من اجازه نمى دهد در باره شما بى تفاوت باشم ، مرا وادار مى کند که شما را به آن هدایت برسانم ، و به آن روضات جنات رهنمون نمایم .

اشکال ایـن وجـه ایـن اسـت کـه:بـا تـحدیدى که خداى سبحان در مساءله دعوت و هدایت کرده نمى سـازد، چـون خـداى تـعـالى در بـسـیـارى از مـوارد در کـلام مـجـیـدش ایـن مـعـنـا را مـسـجـلفـرمـوده که(وظیفه او تنها دعوت است)، و او مردم را به سوى خدا هدایت نمى کند، بـلکـه هـدایـت تـنـهـا بـه دسـت خـدا اسـت ، و نیز او نباید به خاطر کفر کفار و رد دعوتش انـدوهـگـین شود، چون وظیفه او تنها ابلاغ است .پس او نمى تواند بخاطر علاقه فامیلى کـه بـا خـویـشـاونـدان خـود دارد آنـها را هدایت کند، و یا به خاطر دشمنى و کراهتى که از دیگران دارد از هدایت آنها روى بگرداند.

و بـا ایـن هـمـه چـطـور مـمـکـن اسـت در آیـه(قـل لا اسـئلکـم ...) رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله وسلّم) را ماءمور کند که به کفار قریش ‍ اعلام نماید کـه عـلاقه اش به آنان به خاطر اینکه فامیل اویند، وادارش مى کند که هدایتشان کند، نه به خاطر مزدى که از ایشان درخواست نماید؟!

قـــول بـــه ایـــنـــکـــه مـــراد از مـــودت بـــه قـــربـــى مـــودت خـــود قـــربــى اسـت واشکال آن

و بـعـضى دیگر گفته اند: مراد از مودت به قربى ، مودت خود قربى است ، و خطاب در آیه به قریش و یا به عموم مردم است ، و معنایش ‍ این است که : بگو من از شما مزدى نمى خواهم مگر همین که با اقرباى خودتان مودت داشته باشید.

ایـن وجه نیز اشکال دارد، و آن این است که مودت به اقربا بطور مطلق پسندیده نیست تا اسلام بشر را به آن دعوت کند، با اینکه قرآن صریحا فرموده :(لا تجد قوما یؤ منون باللّه و الیوم الاخر یوادون من حاد اللّه و رسوله و لو کانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه).

و سـیاق این آیه شریفه نمى تواند مخصص یا مقید آیه مورد بحث باشد(تا معناى مجموع آن دو چنین شود که :من از شما مزدى نمى خواهم به جز محبت به خویشاوندانتان مگر اینکه آن خـویـشـاونـدان کـه یـا پـدران هـسـتند یا فرزندان یا برادران دشمن خدا باشند) تا در نـتـیجه مودت قریش نسبت به اقرباى مؤ من اجر رسالت قرار گیرد.بعلاوه وقتى منظور از ایـن مـودت ، مـودت خـاصـى بـاشـد، یعنى محبت به خویشاوندان مؤ من ، دیگر معنا ندارد تـمـامى قریش و یا تمامى مردم بدهکار چنین مزدىباشند،(چون تمامى افراد قریش ‍چنین اقـربـایـى نـدارنـد، و هـمـچـنـین تمامى افراد بشر چنین خویشاوندى ندارند، تا با مودت ورزیدن به او، مزد رسالت آن جناب را بدهند).

مودت به قربى نمى تواند کنایه از صله رحم باشد

آرى اسـلام هـرگـز مـردم را دعـوت نـمـى کـنـد به اینکه خویشاوند خود را به خاطر اینکه خـویـشـاونـد اسـت دوسـت بـدارنـد، بـلکه آن محبت به خویشاوندى که اسلام بشر را بدان خـوانـده ، مـحـبـت فـى اللّه اسـت ، بـدون ایـنکه مساءله خویشاوندى کمترین دخالتى در آن داشـتـه باشد.البته اسلام اهتمام زیادى به مساءله قرابت و رحم دارد، اما به عنوان صله رحـم ، و ایـنـکـه بـا رحـم قـطـع رابـطـه نـکـنـنـد، و از دادن مال عزیز و مورد حاجت خود به ارحام فقیر مضایقه ننمایند، نه به عنوان اینکه رحم خود را دوست بدارند، چون اسلام بر هر محبتى به جز محبت به خدا خط بطلان کشیده .

و ما نمى توانیم بگوییم که مودت به قربى در آیه شریفه کنایه است از همین صله رحم و احـسـان بـه ایـشـان و انـفـاق مـال به آنان ، چون در آیه شریفه هیچ قرینه اى نیست که دلالت کـنـد بـر ایـنـکـه معناى حقیقى مودت منظور نیست ، بلکه صله رحم منظور است ، چون صله رحم مساءله دیگرى است و حب فى اللّه مساءله اى دیگر.

بعضى دیگر گفته اند: معناى قربى تقرب به خدا است ، و مودت به قربى عبارت است از مـودت بـه خـدا از راه تقرب جستن به او به وسیله اطاعت و معناى آیه این است که : من از شما اجرى نمى خواهم مگر همین را که به وسیله تقرب جستن به خدا به او مودت کنید.

اشـکال این وجه این است که : بنابراین وجه در جمله(الا الموده فى القربى)ابهامى خـواهـد بـود که جا ندارد با آن ابهام خطاب به مشرکین شود، چون خلاصه مفادش این است کـه مـردم بـا خدا تودد کنند، و یا ود و دوستى او را داشته باشند به اینکه به درگاهش ‍تـقـرب جـویـنـد، و حـال آنـکـه مـشـرکـیـن منکر آن نیستند، چون مشرکین اگر آلهه خود را مى پـرسـتـند به همین ملاک تودد با خدا و تقرب به سوى او مى پرستند، و خداى تعالى از هـمـیـن مـشرکین حکایت مى فرماید که گفته اند:(ما نعبدهم الا لیقربونا الى اللّه زلفى) و نیز گفته اند:(هولاء شفعاونا عند اللّه).

پس اگر به گفته مفسرین مزبور معناى جمله(الا الموده فى القربى) تودد نسبت به خدا از راه عبادت است ، باید آن را مقید کرده باشد به عبادت خدا به تنهایى ، و بفرماید:شـمـا کـه بـا پرستش بتها مى خواهید به خدا تقرب جویید، راه تودد و تقرب این نیست ، بلکه راهش این است که تنها خدا را بپرستید و من از شما جز این را توقعندارم ، و در چنین مقامى مهمل گذاشتن این قید با ذوق سلیم سازگار نیست .

آنچه در آیه شریفه مودت است نه تودد

عـلاوه بـر ایـنـکـه در آیـه شـریـفـه کـلمه(مودت) آمده ، نه(تودد) و در کلام خداى سبحان سابقه ندارد که کلمه(مودت)اطلاق شده باشد بر تودد مردم نسبت به خداى تـعـالى و تـقـرب به او، هر چند که عکس این در کلام خداى تعالى آمده ، و خدا را نسبت به بندگان ودود و داراى مودت خوانده ، و فرموده :(ان ربى رحیم ودود) و(و هو الغفور الودود)و شـاید ودود خواندن خدا از این باب باشد که کلمه مودت اشعار دارد بر اینکه دارنـده ایـن صـفـت نـسـبـت بـه افـراد مـورد مـودت ، خـود را مـتـعـهـد مـى دانـد کـه مـراعـات حـال آنـان را نـمـوده و از حـالشـان تـفـقـد کـنـد.حـتـى بـعـضـى از اهل لغت بطورى که راغب حکایت کرده- گفته اند: مودت خدا نسبت به بندگان این است که مراعات حال ایشان را بکند.

و اشـکـال سـابـق هم به قوت خود باقى است.و اگر مودت فى القربى را تفسیر کنند به محبتهاى طرفینى مردم نسبت به یکدیگر در راه تقرب به خدا، به طورى که تقرب ها اسـبـابـى بـاشـد بـراى مـحبت در بین آنان ، در جواب مى گوییم این محبت را هم مشرکین در تقرب هاى خود هر چند از نظر دین توحید باطل است دارند، و باز این قسم نمى تواند مزد رسالت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) باشد.

بـــیـــان ایـــن وجـــه کـــه مـــقـــصـــود از مـــودت قـــربـــى ، مـــحـــبـــت عـــتـــرت واهل بیت پیامبر(علیهم الصلاة و السلام) است

بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد:مـراد از مـودت بـه قـربـى ، دوسـتـى خـویـشـاونـدان رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) -کـه هـمـان عـتـرت او از اهـل بـیـتـش بـاشـنـد-اسـت و بـر طـبـق ایـن تـفـسـیـر روایـاتـى هـم از طـرق اهل سنت ، و اخبار بسیار زیادى از طرق شیعه وارد شده که همه آنها آیه را به مودت عترت و دوسـتـى بـا آن حضرات(علیهم السلام) تفسیر کرده ، اخبار متواترى هم که از طرق دو طائفه بر وجوب مودت اهل بیت و محبت آن حضرات رسیده ، این تفسیر را تاءیید مى کند.

و اگـر در یـک طـایفه دیگر اخبار که آن نیز متواتر است ، یعنى اخبارى که از هر دو طریق از رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) رسیده ، و مردم را در فهم کتاب خدا و معارف اصـولى و فـروعى دین و بیان حقایق آن ، به اهل بیت(علیهم السلام) ارجاع داده -مانند حـدیـث ثـقـلیـن و حـدیـث سـفـیـنـه و امـثـال آن-دقـت کـافـى بـه عـمـل آوریـم ، هـیـچ شـکـى بـرایـمـان بـاقـى نـمـى مـانـد کـه مـنـظـور از واجـب کردن مودت اهـل بـیت ، و آن را به عنوان اجر رسالت قراردادن تنها این بوده که این محبت را وسیله اى قـرار دهـد بـراى ایـن کـه مـردم را بـه ایـشـان ارجـاع دهـد، و اهل بیت مرجع علمى مردم قرار گیرند.

پس مودتى که اجر رسالت فرض شده چیزى ماوراى خود رسالت و دعوت دینى و بقاء و دوام آن نیست . پس بنابراین تفسیر، مفاد آیه شریفه هیچ تغایرى با آیات دیگر که اجر رسالت را نفى مى کنند ندارد.

در نتیجه برگشت معناى آیه مورد بحث به این مى شود که :من از شما اجرى درخواست نمى کـنـم ، چـیـزى که هست از آنجا که خداى تعالى مودت به عموم مؤ منین را که قرابت من هم از ایـشـانـنـد بـر شـمـا واجـب فـرمـوده، مـن مـودت شـمـا را نـسـبـت بـه اهـل بـیـتم اجر رسالتم مى شمارم. و خداى تعالى در این معنا فرموده :(ان الذین امنوا و عـمـلوا الصـالحـات سـیـجـعـل لهـم الرّحـمـن ودا) و نیز فرموده :(و المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض)

بطلان گفتار کسانى که بر این وجه ایراد گرفته اند

بـا ایـن بـیان فساد و بطلان گفتار آنهایى که بر این وجه ایراد گرفته اند روشن مى گـردد، آنـهـا گـفـتـه انـد:نـمـى شـود مـنـظـور از قـربـى اهـل بـیـت آن جـنـاب بـاشـد، بـراى ایـنکه مقام نبوت در مظان تهمت قرار مى گیرد.مردم مى گـویـند، پیغمبر خدا هم مانند سایر مردم مادى که براى تاءمین آتیه فرزندان خود تلاش مـى کـنـنـد دیـن خدا را وسیله معاش فرزندان و خویشاوندان خودکرده .و نیز فساد و ایراد دیـگـرشـان روشـن مـى گردد، که گفته اند: اگر معناى آیه ، مودت به عترت باشد، با آیـه(و ما تسئلهم علیه من اجر) منافات دارد.وجه فسادش این است که گفتیم بنابراین تـفـسـیر، مودت اهل بیت ادعاء اجر خوانده شده ، و گر نه حقیقت آن همان چیزى است که سایر آیـات ایـن بـاب بـر آن دلالتدارد و چیز دیگر غیر آن را نمى گوید، چون خواننده عزیز تـوجـه فـرمـوده که اجرى که در این آیه درخواست شده ، نفعى است که عاید خود بشر مى گردد، نه عاید عترت . و دیگر مظنه تهمتى در کار نیست .

عـلاوه بـر ایـنـکـه آیـه مـورد بـحـث بـنـابـرایـن تـفـسـیـر در مـدیـنـه نـازل شـده ، و خـطاب در آن به مسلمین است ، و مسلمانان هرگز پیامبر خود را که با عصمت الهـى مـصـون از هـر خـطـا است ، به چنین تهمتى متهم نمى کنند، چون به نبوت و عصمت او ایمان دارند، و دستوراتش را دستورات پروردگار خود مى دانند.

و بـه فـرضـى که ممکن باشد مؤ منین به وى او را در این آیه متهم کنند، و به گفته شما چنین سفارشى مناسب به شاءن نبوت نباشد، باید همین اتهام و این ناسازگارى با شاءن نـبـوت در سـایـر خـطـاب هـاى بـسـیـارى که مشابه این خطابست جریان یابد، مانند آیات بـسیارى که اطاعت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)را به طور مطلق بر امت واجب مـى کـنـد، و بـاز مـانـنـد آیـاتـى کـه انـفـال را مـلک خـدا و رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)مـى دانـد و نـیـز آیـاتى که دادن خمس را به اقـربـاى رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیه و آله وسلّم)واجب مى کند، و آیاتى که براى آن جـنـاب در مـسـاءله ازدواج بـا زنـان تـوصـیـه هـایـى مـى دهـد، و آیـاتـى دیـگـر از ایـن قبیل.

تـــاءیـــیـــداتـــى بـــر وجـــه اخـــیـــر کـــه مـــراد از مـــودت ، مـــودت بـهاهل بیت علیه السلام باشد
عـلاوه بر اینکه خداى تعالى خودش در آیه بعد متعرض این تهمت شده ، و از آن جواب داده و دفـع کـرده اسـت ، و فـرمـوده :(ام یقولون افترى على اللّه کذبا فان یشا اللّه یختم على قلبک) که بیانش خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى .