background
وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۚ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ
و فقط پس از آنكه علم برايشان آمد، راه تفرقه پيمودند [آن هم‌] به صرف حسد [و برترى جويى‌] ميان همديگر. و اگر سخنى [داير بر تأخير عذاب‌] از جانب پروردگارت تا زمانى معيّن، پيشى نگرفته بود، قطعاً ميانشان داورى شده بود. و كسانى كه بعد از آنان كتاب [تورات‌] را ميراث يافتند واقعاً در باره او در ترديدى سخت [دچار]اند.
آیه 14 سوره الشُّورَىٰ

بیان آیات

ایـن آیـات فـصـل سـوم از آیـاتـى اسـت کـه وحـى الهـى را تـعـریـف مـى کـنـد.فـصـل اول دربـاره خـود وحـى بـود و فـصـل دوم در بـاره اثـرش ، و ایـن فـصـل آن را از نـظـر مـفـاد و محتوى تعریف مى کند. و محتواى وحى عبارت است از دین الهى واحـدى کـه بـاید تمامى ابناء بشر به آن یک دین بگروند، و آن را سنت و روش زندگى خود و راه به سوى سعادت خود بگیرند.

البـتـه در ایـن فـصـل بـه مناسبت ، این را نیز بیان مى کند که شریعت محمدى جامع ترین شرایعى است که از ناحیه خدا نازل شده ، و نیز اختلافهایى که در این دین واحد پیدا شده از ناحیه وحى آسمانى نیست ، بلکه از ناحیه ستمکارى و یاغى گریهایى است که عده اى بـا عـلم و اطـلاع در دیـن خـدا بـه راه انـداخـتـنـد.و نـیـز در آیـات ایـن فصل فوائد دیگرى است که در ضمن به آنها اشاره شده.

شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى

وقـتـى گـفـتـه مـى شود: فلانى(شرع الطریق)معنایش این است که راه را هموار، و از بـى راهـه مـتـمـایز کرد.راغب مى گوید کلمه وصیت به معناى آن است که دستورالعملى را هـمـراه بـا انـدرز و پـنـد بـه کـسـى بـدهـى تـا مـطـابـق آن عمل کند، و ریشه این کلمه از اینقول عرب گرفته شده که مى گوید(ارض واصیه)یـعـنـى زمـیـنـى کـه در اثـر کـثـرت ، گـیـاهـانـش بـه هـم مـتـصـل اسـت ، و در مـعـناى آن دلالتى بر اهمیت بدان هست ، چون هر سفارشى را وصیت نمى نـامـنـد، بـلکـه تنها در موردى به کار مى برند که براى وصیت کننده اهمیت داشته و مورد عنایتش باشد.

مـــعـــنـــاى آیـــه :(شـــرع لکــم من الدین ما وصى به نوحا...) و نکاتى راجع به انـبـیـاىاولواالعـزم عـلیـه السـلام و جـامـعـیـت اسـلام ، کـه از ایـن آیـه اسـتـفـاده مـى شود

پـس مـعـنـاى ایـنـکـه فـرمـود(شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا) این است که خداى تعالى بیان کرد و روشن ساخت براى شما از دین - که سنت زندگى است - همان را که قـبلا با کمال اعتناء و اهمیت براى نوح بیان کرده بود. و از این معنا به خوبى برمى آید که خطاب در آیه به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) و امت او است ، و اینکه مراد از آنچه به نوح وصیت کرده همان شریعت نوح(علیه السلام) است .

(و الذى اوحـیـنـا الیـک) -در ایـن جـمـله بـیـن نـوح و رسـول خدا(علیهماالسلام) مقابله واقع شده و ظاهر این مقابله مى رساند که مراد از آنچه به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)وحى شده معارف و احکامى است که مخصوص شـریـعـت او اسـت ، و اگـر نـام آن را(ایـحـاء) نـهاده ، و فرموده(اوحینا الیک)ولى دربـاره شـریـعـت نـوح و ابـراهـیم(علیهماالسلام)این تعبیر را نیاورده بلکه تعبیر به وصـیـت کـرده بـراى ایـن اسـت کـه وصیت همانطور که گفتیم در جایى به کار مى رود که بـخواهیم از بین چند چیز به آنچه کهمورد اهمیت و اعتناء ماست سفارش کنیم ، و این درباره شـریـعـت نوح و ابراهیم که چند حکم بیشتر نبود صادق است ، چون در آن شریعت تنها به مـسـائلى کـه خیلىمورد اهمیت بوده سفارش شده ، ولى درباره شریعت اسلام صادق نیست ، چـون ایـن شریعت همه چیز را شامل است . هم مسائل مهم را متعرض است ، و هم غیر آن را. ولى در آن دو شـریعت دیگر، تنها احکامى سفارش شده بود که مهمترین حکم و مناسب ترین آنها به حال امتها و به مقدار استعداد آنان بود.

التـفـاتـى کـه در جمله(و الذى اوحینا) از غیبت به تکلم مع الغیر به کار رفته براى ایـن اسـت کـه بـر عـظـمـت خدا دلالت کند، چون عظماء و بزرگان همیشه از جانب خودشان و خـدمـتگزاران و پیروانشان سخن مى گویند(و به ما چنین کردیم و چنان مى کنیم تعبیر مى آورند).
(و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى) - این جمله عطف است بر جمله(و ما وصى بـه نـوحـا). و مـراد از آن ، شـریـعـتـهـایـى اسـت کـه بـراى هر یک از نامبردگان در آیه تشریع کرده .

و ترتیبى که در بردن نام این پیامبران گرامى به کار رفته ترتیب ذکرى است ، لیکن مـطـابـق بـا ترتیب زمانى ، چون اول نوح بود، بعد ابراهیم ، و بعد از آن موسى و سپس عـیـسـى(عـلیـه السلام). و اگر نام رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)را مقدم بر سـایـریـن ذکـر کـرد، به منظور شرافت و برترى دادن بوده ، همچنانکه این نکته در آیه(و اذ اخـذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و ابراهیم و موسى و عیسى ابن مریم)نیز بـه چـشـم مـى خورد. و اگر در آیه مورد بحث اول نام شریعت نوح را برد، براى این است که بفهماند قدیمى ترین شریعتها، شریعت نوح است که عهدى طولانى دارد.

نکاتى که از این آیه شریفه استفاده مى شود

1-سـیـاق آیـه بـدان جـهـت کـه سـیـاق مـنـت نـهـادن اسـت-مـخـصوصا با در نظر داشتن ذیـل آن ، و نـیـز بـا در نـظـر داشـتن آیه بعد از آن-این معنا را افاده مى کند که شریعت مـحـمـدى جـامـع هـمـه شـریـعـتـهـاى گـذشـتـه اسـت.و خـوانـنـده عـزیـز خـیـال نـکـنـد کـه جـامـع بـودن ایـن شـریـعـت بـا آیـه(لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا) منافات دارد، چون خاص بودن یک شریعت با جامعیت آن منافات ندارد.

2- شـرایـع الهـى و آن ادیـانى که مستند به وحى هستند تنها همین شرایع مذکور در آیه انـد، یـعـنـى شـریـعـت نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد(صلوات اللّه علیهم)، چون اگـر شـریـعت دیگرى مى بود باید در این مقام که مقام بیان جامعیت شریعت اسلام است نام برده مى شد.
و لازمـه ایـن نـکـتـه آن اسـت کـه اولا قبل از نوح شریعتى یعنى قوانین حاکمه اى در جوامع بشرى آن روز وجود نداشته تا در رفع اختلافات اجتماعى که پیش مى آمده به کار رود. و ما در تفسیر آیه(کان الناس امه واحده فبعث اللّه النبیین ...) مقدارى در این باره صحبت کردیم .

و ثانیا انبیایى که بعد از نوح(علیه السلام) و تا زمان ابراهیم(علیه السلام)مبعوث شـدنـد، هـمـه پـیـرو شـریـعـت نـوح بـوده انـد، و انـبـیـایـى کـه بـعـد از ابـراهـیـم و قـبـل از مـوسى مبعوث شده بودند، تابع و پیرو شریعت ابراهیم بودند، و انبیاء بعد از مـوسى و قبل از عیسى پیرو شریعت موسى ، و انبیاء بعد از عیسى تابع شریعت آن جناب بوده اند.

3- اینکه انبیاء صاحبان شریعت که قرآن کریم ایشان را(اولواالعزم) خوانده ، تنها هـمین پنج نفرند، چون اگر پیغمبر(اولواالعزم)دیگرى مى بود باید در این مقام که مـقـام مـقـایـسـه شـریـعـت اسلام با سایر شرایع است نامش برده مى شد، پس این پنج تن بـزرگـان انـبـیـاء هـسـتـنـد، و آیـه شریفه(و اذ اخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و ابـراهـیـم و مـوسى و عیسى بن مریم) نیز مؤ ید این استفاده هایى است که ما از آیه مورد بحث کردیم .

(ان اقـیـمـوا الدیـن و لا تـتفرقوا) - کلمه(اءن) در این جمله تفسیرى است . و معناى(اقـامـه دیـن)حـفـظ آن اسـت بـه ایـنـکـه پـیـروى اش کـنـنـد و بـه احـکـامـش عمل نمایند، و الف و لام در کلمه(الدین)الف و لام عهد است ، یعنى آنچه به همه انبیاء نـامـبـرده وصـیـت و وحـى کـرده بـودیـم این بود که این دینى که براى شما تشریع شده پیروى کنید، و در آن تفرقه ننمایید، و وحدت آن را حفظ نموده ، در آن اختلاف نکنید.

مـــقـــصـود از اقـامـه دیـن و تـفـرقـه نـکردن در آن با توجه به اینکه بعضى شرایع احکامىمخصوص به خود داشته اند.

بـعـد از آنـکـه تـشریع دین براى نامبردگان به معناى این بود که همه را به پیروى و عمل به دین دعوت کند، و اینکه در آن اختلاف نکنند، در جمله مورد بحث همینرا به اقامه دین تـفـسـیـر نـمـوده ، و ایـنـکـه در دیـن خـدا مـتـفـرق نـشـونـد.در نـتـیـجـه حـاصـل مـعـنـاى جـمـله ایـن مـى شـود:بـر هـمـه مـردم واجـب اسـت دیـن خـدا را بـه طـور کـامـل بـه پـا دارنـد، و در انـجـام ایـن وظـیـفـه تـبـعـیـض قـائل نـشـونـد، که پاره اى از احکام دینرا به پا بدارند، و پاره اى را رها کنند.و اقامه کـردن دیـن عـبـارت اسـت از ایـنـکـه بـه تـمـامـى آنـچـه کـه خـدا نازل کرده و عمل بدان را واجب نموده ایمان بیاورند.

و مـجـمـوع شرایعى که خدا بر انبیاء نازل کرده یک دین است که باید اقامه شود، و در آن ایـجـاد تفرقه نکنند، چون پاره اى از احکام الهى است که در همه ادیانبوده ، و معلوم است کـه چنین احکامى مادام که بشر عاقل و مکلفى در دنیا باقى باشد، آن احکام هم باقى است ، و وجوب اقامه آن واضح است . و پاره اى دیگر هست که در شرایع قبلى بوده و در شریعت بـعدى نسخ شده ، این گونه احکام در حقیقت عمر کوتاهى داشته ، و مخصوص طایفه اى از مـردم و در زمـان خـاصـى بـوده ، و معناى نسخ شدن آن آشکار شدن آخرین روز عمر آن احکام اسـت نـه ایـنـکـه مـعـنـاى نـسـخ شـدنـش ایـن بـاشـد کـه آن احـکـام بـاطـل شده ، پس حکم نسخ شده هم تا ابد حق است ، چیزى که هست مخصوص طایفه معینى و زمـان مـعـینى بوده ، و باید آن طایفه و اهل آن زمان هم ایمان به آن حکم داشته باشند، و هم به آن عمل کرده باشند، و اما بر دیگران واجب است تنها به آن ایمان داشته باشند، و بس ، و دیـگـر واجـب نـیست که به آن عمل هم بکنند، و معناى اقامه این احکام همین است که قبولش داشته باشند.

پس با این بیان روشن گردید که امر به اقامه دین و تفرقه نکردن در آن ، در جمله(ان اقـیـمـوا الدیـن و لا تـتـفـرقـوا فـیـه) بـه اطـلاقـش بـاقـى اسـت ، و شامل همه مردم در همه زمانها مى باشد.

حکم آیه مطلق است و مخصوص احکام مشترک بین همه شرایع نیست

و نـیز روشن گردید اینکه جمعى از مفسرین آیه را مخصوص احکام مشترک بین همه شرایع دانسته اند،(و گفته اند شامل احکام مختص بهر شریعت نمى شود، چون اینگونه احکام به اخـتـلاف امـتـهـا مـخـتـلف مـى شـود، و هـر امـتـى بـر حـسـب احـوال و مـصـالح خـودش‍ احـکامى داشته ، و معنا ندارد که امتهاى بعدى هم آن احکام را اقامه کنند) صحیح نیست . چون گفتیم جمله(ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه) مطلق است ، و جـهـت ندارد ما اطلاق آن را تقیید کنیم ، و اگر اینطور بود که آنان گفته اند باید امر به اقامه دین مخصوص ‍باشد به اصول سه گانه دین ، یعنى توحید، نبوت و معاد، و بقیه احـکـام را اصـلا شـامـل نـشـود، چـون حـتـى یـک حـکـم فـرعـى هـم سـراغ نـداریم که با همه خـصوصیاتش در تمامى شرایع وجود داشته باشد، و این معنا با سیاق آیه(شرع لکم من الدین ما وصى به ...) سازگار نیست ، و همچنین با آیه(و ان هذه امتکم امه واحده و انا ربکم فاتقون فتقطعوا امرهم بینهم زبرا) و آیه شریفه(ان الدین عند اللّه الاسلام و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم .)

(کبر على المشرکین ما تدعوهم الیه) - مراد از جمله(ما تدعوهم الیه آنچه ایشان را بدان مى خوانى)دین توحید است که پیامبر عظیم الشاءن اسلام مردم را بدان دعوت مى کـرد، نـه اصـل تـوحـیـد فـقـط، بـه شـهـادت آیـه بـعـدى کـه مـى فـرمـایـد اهل کتاب در دین توحید اختلاف به راه انداختند. و مراد از اینکه فرمود(کبر على المشرکین) این است که پذیرفتن دین توحید بر مشرکین گران آمد.

معناى اجتباء و مرجع ضمیر در سه کلمه الیه

(اللّه یجتبى الیه من یشاء و یهدى الیه من ینیب) کلمه(اجتباء)به معناى جمع کردن و بـه سـوى خـود جـلب نـمـودن است ، و مقتضاى وحدت سیاق این است که ضمیر در هر سه کـلمـه(الیـه) به یک جا برگردد، در نتیجه معناى آیه چنین مى شود: خداى تعالى از بندگانش هر که را بخواهد به دین توحید - که تو بدان دعوت مى کنى -جمع و جلب مـى کـنـد، و هـر کـه را بخواهد به سوى آن هدایت مى کند. در نتیجه مجموع چند جمله(کبر عـلى المـشـرکین ما تدعوهم الیه ، اللّه یجتبى الیه من یشاء) در معناى آیه شریفه(هو اجتبیکم و ما جعل علیکم فى الدین من حرج مله ابیکم ابراهیم) خواهد بود.

ایـن بـود نـظـر مـا؛ ولى بـعـضى از مفسرین گفته اند: ضمیر در کلمه(الیه) دومى و سومى به خداى تعالى برمى گردد. این نظریه هم بد نیست ، ولى نظریه ما مناسب تر اسـت .بـه هـر حـال جـمـله(اللّه یـجـتبى الیه - تا آخر آیه -)در این صدد است که اشـاره کـنـد بـه ایـنـکـه خـداى تعالى بى نیاز از ایمان مشرکین است که این قدر از ایمان آوردن اسـتـکبار مى ورزند. و این آیه نظیر آیه شریفه(فان استکبروا فالذین عند ربک یسبحون له باللیل و النهار و هم لا یسئمون) مى باشد بعضى دیگر گفته اند: مراد از جـمـله مـا(تـدعـوهـم الیـه)، ما تدعوهم الى الایمان به آنچه که مردم را مى خوانى تا بدان ایمان آورند است ، که همان مساءله رسالت مى باشد، در نتیجه معنا چنین مى شود که : مـشـرکین از ایمان آوردن به رسالت تو استکبار مى ورزند. و آن وقت جمله(اللّه یجتبى ...)در مـعـنـاى آیـه(شـریـفـه اللّه اعـلم حـیـث یـجـعـل رسـالتـه) خـواهـد بـود، و حال آنکه این معنا خلاف ظاهر آیه است .

و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم ...

ضـمـیـر در(تـفـرقـوا) بـه(نـاس) کـه از سـیـاق مـفهوم است برمى گردد. و کلمه(بغى) به معناى ظلم و یا حسد است . و اگر(بغى) را مقید کرد به کلمه(بینهم) بـراى ایـن اسـت کـه بـفـهـمـانـد ظـلم و یـا حـسـد در بـیـنـشـان متداول بود. و معناى آیه این است که :
تـوضـیـح مـعـنـاى آیـه :(و مـا تـفـرقـوا الا مـن بـعـد ما جائهم العلم بغیا بینهم ....)

هـمـیـن مـردمـى کـه شـریـعت بر ایشان تشریع شده بود، از شریعت متفرق نشدند، و در آن اخـتـلاف نـکـردند، و وحدت کلمه را از دست ندادند، مگر در حالى که اینتفرقه آنها وقتى شـروع شـد -و یـا ایـن تـفـرقـه شـان وقـتى بالا گرفت که قبلا علم به آنچه حق است داشـتـنـد، ولى ظـلم و یـا حسدى که در بین خود معمول کرده بودند نگذاشت بر طبق علم خود عمل کنند، و در نتیجه در دین خدا اختلاف به راه انداختند.

پـس منظور از اختلاف در اینجا اختلاف در دین است که باعث شد انشعابها و چند دستگیها در بـشـر پـیـدا شـود. و خـداى سبحان آن را در مواردى از کلام خود مستند به بغى کرده . و اما اخـتلافى که بشر قبل از نازل شدن شریعت داشت ، و باعث شد که خدا شریعت را تشریع کند، اختلاف در شؤ ون زندگى و تفرقه در امور معاش بود که منشاءش اختلافى بود که بـشـر در طـبـیـعـت و سـلیـقـه و هـدف داشـت ، و وسـیـله شـد بـراى نزول وحى و تشریع شرع تا آن اختلافات برداشته شود، و آیه(کان الناس امه واحده فبعث اللّه النبیین) همانطور که در تفسیرش گذشت ، به این اختلاف اشاره مى کند.

(و لو لا کـلمـه سـبـقـت مـن ربـک الى اجـل مـسـمـى لقضى بینهم) - مراد از کلمه اى که در سابق گذشت یکى از فرمانهایى است کـه خـدا در آغـاز خـلقـت بـشـر صـادر کـرد، نـظیر اینکه همان روزها فرمود:(و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین).

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت:اگـر نبود این مساءله که خدا از سابق این قضا را رانده بود که بـنـى آدم هر یک چقدر در زمین بمانند و تا چه مدت و به چه مقدار از زندگى در زمین بهره مـنـدشـونـد هـر آیـنـه بـیـن آنـان حـکـم مـى کـرد، یـعـنـى بـه دنـبـال اخـتـلافـى کـه در دین خدا کرده و از راه او منحرف شدند، حکم مى نمود و همه را به مقتضاى این جرم بزرگ هلاک مى فرمود.

طرح یک سؤ ال و پاسخ آن

در اینجا ممکن است کسى بگوید: این وقتى درست است که خدا اقوامى را هلاک نکرده باشد، و مـا مـى بـینیم که این قضا را رانده و اقوامى را هلاک کرده ، و خود خداى تعالى داستان آنها را در کلام خود آورده . درباره هلاکت قوم نوح و هود و صالح(علیهماالسلام)جدا جدا حکایت کـرده ، و دربـاره هـمـه اقـوامـى کـه هـلاک شـدنـد فـرمـوده:(و لکـل امـه رسـول فـاذا جـاء رسـولهـم قـضـى بـیـنـهـم بـالقـسـط) بـا ایـن حال دیگر آیه مورد بحث چه معنایى دارد؟

در جـواب مـى گـویـیـم:هـلاکت و قضاهایى که درباره اقوام گذشته در قرآن کریم آمده ، راجـع بـه هـلاکـت آنـان در زمـان پـیـامبرشان بوده.فلان قوم وقتى دعوت پیغمبر خود را نـپـذیـرفـتـنـد، در عصر همان پیامبر مبتلا به عذاب مى شده و هلاک مى گردیده ، مانند قوم نوح ، هود، و صالح که همه در زمان پیامبرشان هلاک شدند، ولى آیه مورد بحث راجع به اخـتـلافـى اسـت کـه امـتها بعد از درگذشت پیغمبرشان در دین خود راه انداخته اند و این از سیاق کاملا روشن است .

(و ان الذین اورثوا الکتاب من بعدهم لفى شک منه مریب) - ضمیر در(من بعدهم) بـه هـمـان اسلافى برمى گردد که در آیه قبلى فرمود: با علم به حقانیت و یکى بودن دین در آن اختلاف کردند و کاسه ظلم و حسد خود را بر سر دین شکستند. و مراد از(الذین اورثوا الکتاب من بعدهم) نسلهاى بعد از آن اسلاف و نیاکان هستند. پس مفاد آیه این است که :آغاز کنندگان اختلاف و مؤ سسین تفرقه که با داشتن علم و اطلاع این اختلاف را باب کـردنـد، آنـچـه را کردند از در بغى کردند و در نتیجه نسلهاى بعدشان هم که کتاب را از آنها به ارث بردند، در شکى مریب(شکى که ایشان را به ریب انداخت) قرار گرفتند.

آنـچـه کـه ما در معناى آیه آوردیم مطالبى بود که از سیاق استفاده کردیم ، ولى مفسرین حـرفـهـایـى بـسـیـار زده انـد کـه هـیـچ فـایـده اى در نـقـل آنـهـا نـیست و اگر کسى بخواهد بر اقوال آنان اطلاع یابد باید به کتبشان مراجعه کند.

فلذلک فادع و استقم کما امرت و لا تتبع اهواءهم ...

ایـن جـمـله تـفـریـع و نتیجه گیرى از مطالب گذشته است که مى فرماید:خدا براى همه انبیاء یک دین تشریع کرده بود، ولى امتها دو قسم شدند یکى نیاکان که با علم و اطلاع و از در حـسـد، در دیـن اخـتلاف انداختند، و یکى نسلها که در شک و تحیر ماندند.به همین جهت خـداى تـعـالى تـمـامى آنچه را که در سابق تشریع کرده بود براى شما تشریع کرد، پـس تـو اى پـیـامبر مردم را دعوت کن ، و چون آنها دو دسته شدند یکى مبتلا به حسد یکى مـبـتـلا به شک ، پس تو استقامت بورز، و به آنچه ماءمور شده اى پایدارى کن ، و هواهاى مردم را پیروى مکن .

لام در جـمله(فلذلک) لام تعلیل است . و بعضى گفته اند لام به معناى(الى) است و معناى جمله این است که : پس به سوى همین دینى که برایتان تشریع شده دعوت کن ، و در ماءموریت پایدارى نما.

کلمه(و استقم) امر از استقامت است که به گفته راغب به معناى ملازمت طریق مستقیم است ، و جمله(و لا تتبع اهواءهم) به منزله تفسیر کلمه(استقم) است .

(و قـل آمـنـت بـمـا انـزل اللّه مـن کـتـاب) - در ایـن جـمـله مـى فرماید: بگو به تمامى کتابهایى که خدا نازل کرده ایمان دارم . و در تصدیق و ایمان به کتب آسمانى مساوات را اعـلام کـن . و مـعـلوم اسـت کـه مـراد از کـتـب آسـمـانـى کـتـابـهـایـى اسـت کـه مشتمل بر شریعتهاى الهى است .

(و امـرت لا عـدل بـیـنـکـم) -بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: لام در جـمـله(لاءعدل) لام زائد است که تنها خاصیت تاءکید را دارد، نظیر لام در(لنسلم) در جمله(و امرنا لنسلم لرب العالمین). و معناى جمله مورد بحث این است که : و من ماءمور شده ام بـین شما عدالت برقرار کنم ، یعنى همه را به یک چشم ببینم ، قوى را بر ضعیف و غنى را بر فقیر و کبیر را بر صغیر مقدم ندارم ، و سفید را بر سیاه و عرب را بر غیر عرب و هاشمى را و یا قرشى را بر غیر آنان برترى ندهم . پس در حقیقت دعوت متوجه به عموم مردم است و مردم همگى در برابر آن مساویند.

بیان آیه :(و قل آمنت بما انزل الله من کتاب ...)

پـس جـمـله(امـنـت بـما انزل اللّه من کتاب) مساوى دانستن همه کتابهاى نازله است از حیث ایـنـکـه بـایـد هـمـه ایـمـان آورنـد. و جـمـله(و امـرت لاعدل بینکم) مساوى دانستن همه مردم است از حیث اینکه همه را باید دعوت کرد، تا متوجه شرعى که نازل شده بشوند.
بـعـضـى دیـگـر از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: لام در جـمـله(لاعـدل بـیـنـکـم) لام تـعـلیـل اسـت و معناى آن این است : این که من ماءمور شده ام بدانچه ماءمور شده ام بدین جهت بوده که بین شما عدالت برقرار کنم .
و نـیـز دربـاره عدالت بعضى گفته اند: مراد از آن ، عدالت در داورى است . بعضى دیگر گـفـتـه انـد: عـدالت در حـکـم اسـت . و بـعضى دیگر معناى دیگرى کرده اند، لیکن همه این معانى از سیاق آیه به دور است ، و سیاق با آن ***

اللّه ربنا و ربکم ...

این جمله مى خواهد مطالب گذشته ؛ یعنى تسویه بین کتب و شرایع نازله ، و ایمان آوردن بـه همه آنها، و تسویه بین مردم در دعوتشان به سوى دین ، و برابر بودن همه طبقات مـردم در مـشـمـولیـت احـکـام را تعلیل کند، و به همین جهت کلام بدون حرف عطف آمده ، گویا مطلب دیگرى است غیر مطالب گذشته .

پـس جـمـله مـزبـور بـه ایـن مـعـنـا اشـاره مى کند که: رب همه مردم یکى است ، و آن ، اللّه تـعالى است ، پس غیر او ارباب دیگرى ندارند، تا هر کسى به رب خود بپیوندد، و بر سر ارباب خود نزاع کنند، این بگوید رب من بهتر است ، او بگوید از من بهتر است ، و هر کـسـى تـنـهـا بـه شـریعت پروردگار خود ایمان آورد، بلکه رب همه یکى ، و صاحب همه شـریعتها یکى است ، و مردمهمه و همه بندگان و مملوکین یکى هستند، یک خداست که همه را تـدبـیـر مـى کـنـد، و بـه مـنـظـور تـدبـیـر آنـهـا شـریـعـتـهـا را بـر انـبـیـاء نـازل مـى کند، پس دیگر چرا باید به یک شریعت ایمان بیاورند، و به سایر شریعتها ایـمـان نـیـاورنـد. یهود به شریعت موسى ایمان بیاورد، ولى شریعت مسیح و محمد(صلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)را قـبـول نـکـنـد، و نـصـارى شـریـعـت عـیـسـى را بـپـذیـرد و در مقابل شریعت محمدى(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)سر فرود نیاورد؟ بلکه بر همه واجب اسـت کـه بـه تـمامى کتابهاى نازل شده و شریعتهاى خدا ایمان بیاورند، چون همه از یک خدا است.

عمل هر چه باشد از کننده اش تجاوز نمى کند

(لنـا اعـمـالنـا و لکـم اعـمـالکـم) -ایـن جـمـله بـه ایـن نـکـتـه اشـاره مـى کـنـد کـه اعـمـال هر چند از حیث خوبى و بدى و از حیث پاداش و کیفر و ثواب و عقاب مختلف است ، الا ایـنـکـه هـر چـه بـاشـد از کـنـنـده اش تـجـاوز نـمـى کـنـد، یـعـنـى عـمـل تـو عـمـل مـن نـمـى شـود، پـس هـر کـسـى در گـرو عـمـل خـویـش اسـت ، و احـدى از افـراد بـشـر نـه از عـمـل دیـگـرى بـهـره مـنـد مـى شود، و نه متضرر مى گردد، پس معنا ندارد که کسى را جلو بـیـنـدازد تـا از عـمـل او مـنـتـفـع شـود، و یـا یـکـى دیـگـر را عـقـب انـدازد تـا مـبـادا از عـمـل او مـتـضـرر شـود.البـتـه اعمال مردم درجات مختلفى دارد، و بعضى از بعضى دیگر بـهـتـر و گران بهاتر است ، اما ارزیابى و سنجش آن به دست خدایى است که به حساب اعـمال بندگانخود رسیدگى مى کند، نه به دست مردم و نه پیغمبر و نه افرادى پایین تر از او، چون مردم در هر رتبه اى که باشند بنده و مملوک خدایند و هیچ کس مالک نفس هیچ کس نیست .

و ایـن هـمـان نـکـتـه اى اسـت کـه خـداى تـعـالى در گـفـتـگـوى نـوح بـا قـومـش نـقـل کـرده کـه:قـومـش گـفـتـنـد:(انـومـن لک و اتـبـعـک الارذلون قال و ما علمى بما کانوا یعملون ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون) و نیز در خطابش بـه رسـول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) فرمود:(ما علیک من حسابهم من شى ء و ما من حسابک علیهم من شى ء).(لا حـجـه بـیننا و بینکم) -شاید مراد این باشد که هیچ حجت و دلیلى که دلالت کند بـر ایـنـکـه بـعـضى از مردم بر بعضى دیگر مقدمند در بین ما نیست ، تا یکى از ما با آن دلیل استدلال کند بر اینکه مقدم بر دیگران است .

احتمال هم دارد که این نفى کردن حجت کنایه باشد از نفى لازمه آن ، یعنى خصومت ، و معناى جـمـله ایـن بـاشد که ما بر سر این ، دعوا و خصومت نداریم که بین مامردم تفاوت رتبه و درجـه هـسـت ، بـراى ایـنـکـه رب هـمه ما یکى است ، و ما همگى در اینکه بندگان یک خداییم یکسانیم ، و هر یک در گرو عمل خویش هستیم ، پسدیگر حجتى یعنى خصومتى در بین نیست ، تا هر یک به خاطر به کرسى نشاندن دعوى خود آن حجت را اقامه کند.

از ایـنـجـا روشن مى شود که معنایى که بعضى براى این جمله کرده اند درست نیست ، و آن این است که(احتجاج و خصومتى نیست ، چون حق روشن شده ، و دیگر احتیاجى براى احتجاج و یـا مـخـالفـت نـمـانـده ، مگر اینکه کسى بخواهد با علم به حق عناد و لجاجت کند)؛ چون سـیـاق کلام و غرض از آن این است که بیان کند که پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)مـاءمـور شـده بـیـن خود و امتش برابرى و مساوات اعلام کند، و در مقام این نیست که چیزى از مـعـارف اصولى را اثبات کند، تا مفسر مذکور کلمه(حجت) را بر روشن شدن حق در آن معارف معنا کند.

مقصود از جمع در لا الله یجمع بیننا

(اللّه یجمع بیننا) - مراد از ضمیر گوینده(نا ما) مجموع گوینده و مخاطب در جمله هـاى قـبل است . و مراد از اینکه فرمود:(خدا ما را جمع مى کند) - به طورى که مفسرین گفته اند - این است که : خدا ما را در روز قیامت براى حساب و جزاء جمع مى کند.

و بعید نیست که منظور، جمع کردن بین مردم در ربوبیت باشد، چون خدا رب جمیع است ، و جـمـیـع بنده اویند. و بنابراین جمله مورد بحث تاءکید همان جمله سابق است که مى فرمود:(اللّه ربـنـا و ربـکـم) و مـقدمه و زمینه چینى است براى جمله بعد که مى فرماید:(و الیـه المـصیر) آنگاه مفاد هر دو جمله این مى شود که : خدا تنها پدید آرنده ما است ، چون رب همه ما است ، و منتهاى ما به سوى او است ، چون بازگشت ما به سوى او است ، پس هیچ پدید آرنده اى در بین ما بجز خداى عزّوجلّ نیست .

مـقـتـضـاى ظـاهـر ایـن بـود کـه در تـعلیل بفرماید:(اللّه ربى و ربکم لى عملى و لکم اعـمـالکـم لا حـجـه بـیـنـى و بـیـنـکـم)چـون ایـن جـمـله مـحـاذى بـا جـمـله:(آمـنـت بـمـا انـزل اللّه مـن کـتـاب) است ، همانطور که آنجا فرمود:(بگو من ایمان دارم)در اینجا نـیـز بـایـد مـى فـرمـود:(اللّه پـروردگـار مـن ، و پـروردگـار شـمـا اسـت عمل من براى خودم و عمل شما براى شما است ، و حجتى بین من و بین شما نیست و ماءمور شده ام که به عدالت رفتار کنم) ولى اینطور نفرمود: بلکه فرمود:(اللّه پروردگار ما و شـمـا است) و خلاصه به جاى من و شما فرمود:(ما و شما) و این بدان جهت بود که کلام سابقش یعنى(شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا...) و نیز جمله(اللّه یجتبى الیـه مـن یـشـاء و یهدى الیه من ینیب) مى فهماند که در این میان مردمى هم هستند که به آنـچـه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) ایمان آورده ایمان دارند، و دعوت او را مى پذیرند و شریعتش را پیروى مى کنند.

پـس مـراد از کـلمـه(مـا) در(ربـنـا) و در(لنـا اعـمـالنـا) و در(بـیـنـنـا) رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) و مؤ منین به آن جناب است . و مراد از مخاطبین در جـمـله(و ربـکـم) و(اعـمـالکـم) و(بـیـنـکـم)سـایـر مـردم یـعـنـى اهـل کـتـاب و مـشـرکـیـن انـد، و ایـن آیـه نـظـیـر آیـه شـریـفـه(قـل یـا اهـل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا اللّه و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه فان تولوا فقولوااشهدوا بانا مسلمون) مى باشد.

و الذین یحاجون فى اللّه من بعد ما استجیب له حجتهم داحضه عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید

کـلمـه(حـجـت) بـه مـعـنـاى سـخـنـى اسـت کـه مـنـظـور از آن اثـبـات و یـا ابـطـال چـیـزى باشد، و این واژه از ماده حج گرفته شده که به معناى قصد است . و کلمه(داحض) اسم فاعل از(دحض) است که به معناى بطلان و ***

و مـعـنـاى آیـه بـه طـورى کـه گـفـتـه انـد ایـن اسـت:کـسـانـى کـه دربـاره خـدا احتجاج و اسـتـدلال مـى کـنـنـد تـا ربـوبـیـت او را نـفـى و یـا دیـن او را بـاطـل کـنـنـد،(بـا ایـنـکـه مـردم دعـوت او را پـذیـرفـتـه ، و داخـل دیـنـش شـده انـد، چـون حـجـتـش روشـن و واضـح بـود)، حـجـتشان نزد پروردگارشان باطل و زایل است ، و غضبى از خدا برایشان است و عذابى شدید دارند.

و ظـاهـرا مـراد از ایـنـکـه فرمود:(بعد از آنکه استجابت شد)استجابت حقیقى است ، به ایـنـکـه کـسـانـى کـه دعـوت او را اسـتـجـابـت کرده اند از روى علم و آگاهى و بدون شک و اضـطـراب اسـتـجـابـت کـرده انـد، و خـلاصـه ، فـطـرت سـالم انسانیت وادارشان کرده که استجابت کنند، چون دین با معارفى که در آن است فطرى بشر است ، و بدون هیچ درنگى آن را مـى پـذیـرد، البـتـه درصـورتـى کـه فـطـرت(بـه خـاطـر عوامل خارجى) نمرده باشد.

همچنان که فرموده :(انما یستجیب الذین یسمعون و الموتى یبعثهم اللّه) و نیز فرموده :(و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها) و نیز فرموده :(فاقم وجهک للدین حنیفا فطره اللّه التى فطر الناس علیها).

مـــقـــصـــود از ایــنـکـه فـرمـود: بـعـد از آنـکـه دیـن خـدا اسـتـجـابـت شـد حـجـت مـنـکـران خداباطل است

و بنابراین ، حاصل معناى آیه این است :کسانى که در خداى تعالى و یا دین او احتجاج مى کـنـنـد، و مـیـخـواهند بعد از آنکه فطرت سالم و زنده بشر آن را پذیرفته ، و یا بعد از آنـکـه مـردم بـه فـطـرت سـالم خـود آن را پـذیـرفـتـه انـد، خـدا را نـفـى و یـا دیـن او را بـاطـل سـازنـد، حـجـتـشـان نـزد پـروردگـارشـان بـاطـل و زایـل اسـت ، و غـضـبـى از خـدا برایشان وارد خواهد شد، و عذابى که نمى توان گفت چقدر است خواهند داشت .

آیات سابق هم تا اندازه اى این وجه را تاءیید مى کند، چون در آنها این معنا تذکر داده مى شد که خدا دینى را تشریع کرد و انبیاء خود را بدان سفارش فرمود و براى اقامه آن دین از بـنـدگـانـش هر که را مى خواست انتخاب نمود.پس محاجه کردن در اینکه خدا دینى دارد کـه در آن بـندگان خود را به عبادت خود واداشته ، کار باطلى است ، و چون چنین است ممکن اسـت بـگـویـیـم: آیـه(اللّه الذى انـزل الکـتـاب بـالحـق و المـیـزان) در مـقـام تعلیل است ، و حجتى است که حجت کفار را ابطال مى سازد - در آن دقت فرمایید.

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: ضـمـیـر در(له) بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسلّم)برمى گردد و منظور از استجابت کنندگان ، اهـل کـتـاب اسـت و مـنـظـور از اسـتـجـابـت آنـان ایـن اسـت کـه اعـتـراف دارنـد کـه اوصـاف رسول خدا و خصوصیاتشدر کتب آسمانى آنان آمده . و مقصود از جمله مورد بحث این است که : مـحاجه اهل کتاب درباره خدا بعد از آن اعترافهایى که کرده اند محاجه اى است که در نزد پروردگارشان باطل است .

بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: ضـمـیـر در(له) بـه رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)بر مى گردد، و منظور از استجابت کننده ، خود خـداى تـعـالى اسـت کـه نـفرین آن حضرت علیه بزرگان قریش را مستجاب کرد و در جنگ بـدر هـمـه را بـکـشـت.و نـیـز نـفـریـن آن حـضـرت عـلیـه اهـل مـکـه را مـسـتجاب کرد، و به خشکسالى و قحطى مبتلایشان نمود. و دعاى آن جناب براى مـستضعفین را مستجاب نمود و ایشان را از چنگال قریش نجات داد. و همچنین سایر معجزات آن حضرت که همه جنبه استجابت داشت .

ولى این دو معنى از سیاق آیه به دور است .

بحث روایتى

(دو روایت درباره شان نزول آیه :(و الذین یحاجون فى الله ....)

در روح المـعـانـى در ذیـل آیـه(و الذیـن یـحـاجـون فـى اللّه...)از ابـن عـباس و مجاهد نـقـل کـرده کـه گـفـتـه انـد:ایـن آیـه دربـاره طـائفـه اى از بـنـى اسـرائیـل نـازل شـد کـه در صـدد بـرآمدند مردم را از اسلام برگردانند و گمراه کنند، و بـدیـن مـنـظـور مـى گـفـتـنـد:کـتـاب مـا قـبـل از کـتـاب شـمـا نـازل شـده ، و پـیـغمبر ما قبل از پیغمبر شما بود، پس دین ما از دین شما بهتر است.و در روایـتـى دیـگـر بـه جاى کلمه(دین ما) آمده که :(پس ما از شما به خدا نزدیک تر و سزاوارتریم).

و در الدر المنثور است که ابن منذر از عکرمه روایت کرده که گفت : وقتى آیه شریفه(اذا جاء نصر اللّه و الفتح) نازل شد، مشرکین مکه به مؤ منینى که با ایشان تماس داشتند گـفتند: کتاب شما مى گوید(همه مردم دسته دسته به دین خدا درمى آیند) پس شما هم از شـهـر ما بیرون شوید، چرا در اینجا مانده اید؟. آنگاه آیه(و الذین یحاجون فى اللّه من بعد ما استجیب له ...) در این باره نازل شد.

مؤ لف : مضمون این آیه با روایت هیچ تطبیق نمى کند، براى اینکه در داستانى که روایت نـقـل کـرده احـتـجاجى در کار نبوده ، و همچنین روایت روح المعانى هم وافى به توجیه جمله(ما استجیب له) نیست .