background
وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ
و كسانى كه به جاى او دوستانى براى خود گرفته‌اند، خدا بر ايشان نگهبان است و تو بر آنان گمارده نيستى.
آیه 6 سوره الشُّورَىٰ

بیان آیات

این سوره پیرامون مساءله وحى سخن مى گوید که خود نوعى تکلم از ناحیه خداى سبحان بـا انـبـیاء و رسل او است . همچنان که مى بینیم در آغاز مى فرماید(کذلک یوحى الیک و الى الذیـن مـن قـبلک اللّه...) و در آخر هم مى فرماید(و ما کان لبشر ان یکلمه اللّه الا وحیا) - تا آخر سوره . و نیز در بین سوره هم چند نوبت سخن از وحى مى آورد، یکجا مى فرماید:(و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا)... جایى دیگر مى فرماید:(شرع لکم من الدیـن مـا وصـى بـه نـوحـا...)و نـیـز مـى فـرمـایـد:(اللّه الذى انـزل الکـتـاب بـالحـق و المـیـزان...) و همچنین چند نوبت در سوره سخن از رزق به میان آورده چون وحى خود رزقى است براى انبیاء.

بـنـابـرایـن مـسـاءله وحى موضوعى است که در این سوره محور کلام قرار گرفته . و اما مطالب دیگر از قبیل آیات توحید و صفات مؤ منین و کفار، و سرانجامى که هر یک از این دو فریق دارند، و بازگشتشان به خداى سبحان در روز قیامت ، از باب(الکلام یجر الکلام حرف ، حرف مى آورد) مى باشد، و منظور اولى سوره نیست .
ایـن سـوره در مکه نازل شده - مگر چند آیه آن که استثناء شده است ، و آن آیه(و الذین اسـتـجـابـوا لربـهـم) تـا آخـر سـه آیـه ، و یـکـى هـم آیـه(قـل لا اسـالکـم علیه اجرا الا الموده فى القربى) تا آخر چهار آیه است که در باره اش - ان شاءاللّه - سخن خواهیم گفت .

حم عسق

این پنج حرف از حروف مقطعه است که در اوائل چند سوره از سوره هاى قرآنى آمده ، و این از مختصات قرآن کریم است و در هیچ کتاب آسمانى دیگر دیده نمى شود.

مـفـسـریـن - قدماء و متاءخرین - در تفسیر آنها اختلاف کرده اند، و صاحب مجمع البیان ، مـرحـوم طـبـرسـى در تـفـسـیـر خـود یـازده قـول از آنـهـا در مـعـنـاى آن نقل کرده .

یازده قول در معناى حروف مقطعه

1- ایـن حـروف از مـتـشابهات قرآن است که خداى سبحان علم به آن را به خود اختصاص داده ، و در ذیـل آیـه هـفـتـم از سـوره آل عـمـران فـرمـوده :(تاءویل متشابهات را جز خدا کسى نمى داند.)

2- هر یک از این حروف مقطعه نام سوره اى است که در آغازش قرار دارد.

3- این حروف اسمائى هستند براى مجموع قرآن .

4-مـراد از ایـن حـروف ایـن است که بر اسماء خداى تعالى دلالت کنند. پس معناى(الم)(انـا اللّه اعـلم)، و مـعـناى(المر)(انا اللّه اعلم و ارى)، و معناى(المص)(انا اللّه اعلم و افضل) مى باشد. و در حروف(کهیعص) کاف از(کافى) و هاء از(هادى) و یاء از(حکیم) و عین از(علیم) و صاد از(صادق) گرفته شده این مطلب از ابن عباس روایت شده است .

و حـروفـى کـه از اسـمـاء خـدا گـرفته شده طرز گرفته شدنش مختلف است ، بعضى از حـروف از اول نـام خـدا گرفته شده مانند کاف که از(کافى) است و بعضى از وسط گـرفـته شده مانند یاء که از(حکیم) است و بعضى از آخر گرفته شده مانند میم که از(اعلم) گرفته شده .

5-این حروف اسمائى از خداست اما مقطعه و بریده که اگر از مردم کسى بتواند آنها را آنـطـور کـه بـایـد تـرکـیـب کـنـد بـه اسـم اعظم خدا دست یافته ، همانطورکه از ترکیب(الر) و(حـم) و(ن)(الرحـمـان)درسـت مـى شـود، و هـمـچنین سایر حروف. چیزى که هست ما انسانها قادر بر ترکیب آن نیستیم . این معنا از سعید بن جبیر روایت شده .

6- ایـن حـروف سـوگـنـدهـایـى اسـت کـه خـداى تـعـالى خـورده ، و مـثـل ایـنـکـه خـداوند به این حرف سوگند مى خورد بر اینکه قرآن کلام او است . و اصولا حـروف الفـبـاء داراى شـرافـتـى هـستند، چون با همین حروف است که کتب آسمانى و اسماء حسناى خدا و صفات علیاى او، و ریشه لغتهاى امتهاى مختلف درست مى شود.

7- ایـن حـروف اشاراتى است به نعمتهاى خدا و بلاهاى او و مدت زندگى اقوام و عمر و اجلشان .

8- مـراد از ایـن حـروف ایـن اسـت که اشاره کند به اینکه امت اسلام تا آخر دهر باقى مى ماند و منقرض نمى شود، حساب جمل هم که نوعى محاسبه است بر این معنا دلالت دارد.
9- مـراد از این حروف همان حروف الفباء است ، چیزى که هست با ذکر نام بعضى از آنها از ذکـر بـقـیـه بى نیاز بوده ، در حقیقت خواسته است بفرماید: این قرآن از الفباء ترکیب شده .

10-ایـن حـروف بـه مـنـظـور ساکت کردن کفار در ابتداى سوره هاى قرار گرفته چون مـشـرکـین به یکدیگر سفارش مى کردند(مبادا به قرآن گوش دهید، و هر جا کسى قرآن مـى خـواند سر و صدا بلند کنید تا صوت قرآن در بین صوتهاى نامربوط گم شود) قـرآن ایـن جـریان را در آیه(لاتسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه ...) حکایت فرموده .و گاهى مى شد که در هنگام شنیدن صوت قرآن سوت مى زدند، و بسا مى شد کف مى زدند، و بـسـا مـى شـد صـداهـاى دسـتـه جـمـعـى در مـى آوردنـد تـا رسـول خـدا را در خواندن آن دچار اشتباه سازند، لذا خداى تعالى در آغاز بعضى از سوره هاى قرآن این حروف را نازل کرد تا آن رجاله ها را ساکت کند، چون وقتى این حروف را مىشـنـیـدنـد بـه نظرشان عجیب و غریب مى آمد و به آن گوش فرا داده در باره اش فکر مى کـردنـد، و هـمـیـن اشـتـغـالشـان بـه آن حـروف از جـار و جنجال بازشانمى داشت ، و در نتیجه صداى قرآن به گوششان مى رسید.

11- ایـن حـروف از قـبیل شمردن حروف الفباء است مى خواهد بفهماند که این قرآنى که تمامى شما مردم عرب را از آوردن مثلش ‍ عاجز کرده از جنس همین حروفى است که مدام با آن محاوره و گفتگو مى کنید و در خطبه ها و کلمات خود به کار مى بندید، باید از اینکه نمى تـوانـید مثل آن را بیاورید، بفهمید که این کلام از ناحیه خداى تعالى است ، و اگر در چند جا و چند سوره این حروف تکرار شده ، براى این بوده که همه جا محکمى برهان را به رخ کـفـار بـکشد.این تفسیر از قطرب روایت شده ، و ابو مسلم اصفهانى هم همین وجه را اختیار کـرده ، و بـعـضـى از مـفـسـریـن قـرون اخـیـر نـیـز بـدان تمایل کرده اند.

ایـن بـود آن یـازده وجـهـى کـه مـرحـوم طـبـرسـى از مـفـسـریـن نـقـل کـرده ، و در بـیـن ایـن اقـوال وجـوه دیـگـر هـم مـى تـوان قـرار داد، مـثـلا از ابـن عباس نـقـل شـده کـه در خصوص(الم) گفته است(الف) اشاره است به نام(اللّه) و(لام) بـه(جـبـرئیـل) و(مـیـم) بـه(مـحـمد)(صلوات اللّه علیه).و نیز از بـعـضـى دیـگـر نـقـل شـده کـه گـفـتـه انـد:حـروف مـقـطـعـه در اوائل هـر سـوره اى که با آن آغاز شده اشاره است به آن غرضى که در سوره بیان شده ، مـثل اینکه مى گویند حرف(نون) در سوره(ن) اشاره است به اینکه در این سوره بیشتر راجع به نصرت موعود به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) صحبت شده . و حـرف(قـاف) در سـوره(ق) اشـاره اسـت بـه اینکه در این سوره بیشتر درباره قرآن ، و یا قهر الهى سخن رفته . و بعضى دیگر هم گفته اند این حروف صرفا براى هشدار دادن است .

حق مطلب درباره حروف مقطعه

اما حق مطلب این است که هیچ یک از این وجوه آدمى را قانع نمى سازد.

امـا قـول اول کـه مـا در بـحـث پـیـرامـون مـحـکـم و مـتـشـابـه قـرآن در اوائل جـلد سـوم ایـن کـتـاب گـفـتـیـم کـه یـکـى از اقـوال در مـعـنـاى مـتـشـابـه هـمـیـن قـول اول اسـت ، و در آنـجـا گـفـتـیـم محکم بودن و متشابه بودن از صفات آیاتى است که الفـاظـش بـر مـعـنـایـش دلالت دارد چیزى که هست از آنجایىکه معانى آن الفاظ با عقاید مـسـلمـه سـازش نـدارد، مـى گـویـیـم ایـن آیـه مـتـشـابـه اسـت)، و بـاز در آنجا گفتیم که تـاءویـل از قـبـیـل مـعـنـا کـردن لفـظ نـیـسـت ، بـلکـه تـاءویـل هـا عـبـارتـنـد از حـقـایـق واقـعـى که مضامین بیانات قرآنىاز آن حقایق سرچشمه گـرفـتـه چـه محکماتش و چه متشابهاتش و بنابراین نه حروف مقطعه قرآن از متشابهات مى تواند باشد و نه معانى آنها از باب تاءویل.

و اما ده قول دیگر که اصلا نمى توان تفسیرش نامید، بلکه تصویرهایى است که از حد احتمال تجاوز ننموده ، و هیچ دلیلى که بر یکى از آنها دلالت کند در دست نیست .

بـله در بـعـضـى از روایـات کـه بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسلّم) و ائمه اهـل بـیـت(عـلیـهـم السـلام) نـسـبـت داده شـده مـؤ یـداتـى بـراى قـول چـهـارم و هـفـتـم و هـشـتـم و دهـم دیـده مـى شـود کـه ان شـاءاللّه در بحث روایتى آینده نقل آن و بحث در پیرامونش خواهد آمد.

نکته اى که در اینجا نباید از آن غافل بود این است که این حروف در چند سوره تکرار شده ، یـعنى در بیست و نه سوره حروف مقطعه آمده که بعضى با یک حرف افتتاح شده ، مانند سـوره(ص) و(ق) و(ن). و بعضى دیگر با دو حرف چون(طه) و(طس)، و(یـس) و(حـم)و بـعـضـى دیـگـر با سه حرف چون(الم) و(الر) و(طسم) و بعضى دیگر با چهار حرف چون(المص) و(المر) و بعضى با پنج حرف چون سوره(کهیعص) و(حمعسق).

از سـوى دیـگر این حروف هم با یکدیگر تفاوتى دارند، و آن این است که بعضى از آنها تـنها در یک جا آمده ، مانند(ن) و بعضى دیگر در آغاز چند سوره آمده ، مانند(الم)، و(الر) و(طس) و(حم).

نکته اى قابل توجه در سوره هایى که حروف مقطعه اولشان یکى است

بـا در نـظـر گـرفتن این دو نکته اگر کمى در سوره هایى که حروف مقطعه سرآغاز آنها یکى است مانند(الم)،(المر)،(طس) و(حم) - دقت کنى ، خواهى دید که آن سوره ها از نظر مضمون نیز بهم شباهت دارند و سیاقشان یکى است ، به طورى که شباهت بین آنها در سایر سوره ها دیده نمى شود.

مـؤ کـد ایـن مـعـنـا شـبـاهتى است که در آیات اول بیشتر این سوره ها مشاهده مى شود، مثلا در سوره هاى(حم) آیه اول آن یا عبارت(تلک آیات الکتاب) است ، یا عبارتى دیگر که این معنا را مى رساند، و نظیر آن آیه هاى اول سوره هایى است که با(الر)افتتاح شـده کـه فـرمـوده:(تـلک آیـات الکتاب) و یا عبارتى در همین معنا و نیز نظیر این در سوره هایى که با(طس) شروع مى شود و یا سوره هایى که با(الم) آغاز گشته ، کـه در بـیـشتر آنها نبودن ریب و شک در کتاب به میان آمده ، و یا عبارتى که همین معنا را مى رساند.

بـا در نـظـر گـرفـتـن ایـن شـباهتها ممکن است آدمى حدس بزند که بین این حروف و مضامین سوره اى که با این حروف آغاز شده ارتباط خاصى باشد، مؤ ید این حدس آن است که مى بینیم سوره اعراف که با(المص) آغاز شده ، مطالبى را که در سوره هاى(الم) و سـوره(صـاد)هـسـت در خـود جـمـع کـرده.و نـیـز مـى بـیـنـیـم سوره رعد که با حروف(المر) افتتاح شده ، مطالب هر دو قسم سوره هاى(الم) و(المر) را دارد.

حروف مقطعه رموزى هستند بین خدا و پیامبرش

از اینجا استفاده مى شود که این حروف رموزى هستند بین خداى تعالى و پیامبرش که معناى آنـهـا از مـا پنهان است و فهم عادى ما راهى به درک آنها ندارد، مگر به همین مقدار که حدس بزنیم بین این حروف و مضامینى که در سوره هاى هر یک آمده ارتباط خاصى هست .
و چـه بـسـا اگـر اهـل تـحـقیق در مشترکات این حروف دقت کنند، و مضامین سوره هایى را که بـعـضـى از این حروف در ابتداى آنها آمده با یکدیگر مقایسه کنند، رموز بیشتر برایشان کشف شود.
و اى بـسـا کـه مـعـنـاى آن روایـتـى هـم کـه اهـل سـنـت از عـلى(عـلیـه السـلام) نـقـل کرده اند همین باشد، و آن روایت بطورى که در مجمع البیان آمده این است که آن جناب فـرمـود:(بـراى هـر کتابى نقاط برجسته و چکیده اى است ، و چکیده قرآن حروف الفباء است).

کذلک یوحى الیک و الى الذین من قبلک اللّه العزیز الحکیم ... العلى العظیم

مقتضاى اینکه گفتیم محور اصلى غرض این سوره بیان وحى و تعریف حقیقت آن و اشاره به هـدف آن و نـتـائجـى که دارد مى باشد، این است که اشاره با کلمه(کذلک)اشاره به شـخـص وحـى بـاشـد یـعـنـى وحـى خـصـوص ایـن سـوره بـه رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه وآله و سـلم)، در نـتـیجه تعریف مطلق وحى نیز هست ، چون مـطـلق وحـى را تـشبیه کرده به وحیى که به آن اشاره نموده ، و به مخاطب نشان داده ، در نـتـیـجـه مـضـمـون آیـهمـثـل ایـن مـى شـود کـه بـگـویـیـم انـسـان مـثـل زیـد اسـت ، در ایـنـجـا نـیـز مـى فـرمـایـد:وحـى بـطـور کـلى مثل وحى همین سوره است.

و بـنـابـرایـن ، جـمـله(الیک و الى الذین من قبلک) در معناى این است که فرموده باشد(الیـکـم جمیعا) یعنى نظیر وحى این سوره ، به همه شما امتهاى بشرى وحى مى شد. و اگـر ایـنطور نفرمود، براى این بود که دلالت کند بر اینکه وحى یک سنت الهى است که همواره در نسلهاى بشر جریان

معناى اینکه فرمود:(کذلک یوحى الیک ...)

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : وحـیى که ما به خصوص شما انبیاء یکى پس از دیگرى مى فـرسـتیم ، یک سنت جارى و دیرینه است ، مثل همین وحیى که در گرفتن این سوره دارى مى بینى .

بیشتر مفسرین کلمه(کذلک)را اشاره گرفته اند به وحى ، اما نه از آن جهت که وحى اسـت ، بـلکـه از جـهـت مـفـادى کـه دارد، و در حقیقت گفته اند اشاره به معارفى است که این سـوره مـشـتـمـل بر آن است .آن وقت از این گفتار خود نتیجه گرفته اند که مضمون سوره چـیـزى اسـت کـه خـداى تعالى به همه انبیاء وحى فرموده ، پس وحى این سوره وحیى است مـشـتـرک. ولى خواننده عزیز متوجه شد که غرض این سوره و سیاق آیاتش با گفتار این مفسرین سازگار نیست .

(العـزیـز الحـکـیـم له مـا فـى السـمـوات و مـا فى الارض و هو العلى العظیم) در این جملات از اسماء حسناى الهى پنج نام مقدس ذکر شده : 1- عزیز 2- حکیم 3- على 4- عـظـیـم 5-(له مـا فى السموات و ما فى الارض)؛ و این جمله به معناى مالک است ، و اگر نام مالک را اینطور مشروح ذکر کرده و نیز آن چهار نام دیگر را در اینجا آورد، براى ایـن اسـت کـه اصـل وحـى را و هـمـچـنـیـن سـنـت جـارى بـودن آن را تـعـلیـل کـرده باشد، چون وحى عبارت است از قانون خداوندى که هدایت گر مردم است به سـعـادت دنـیا و آخرتشان و هیچ کس و هیچ مانعى نیست که خداى را از تشریع چنین قوانینى بـاز بـدارد، براى اینکه(عزیز) است ، یعنى در هر چه اراده کند مغلوب هیچ چیز و هیچ عاملى واقع نمى شود.

و نـیـز خـداى تـعـالى امـر هـدایـت بـنـدگـان خـود را مـهـمـل نـمـى گـذارد، و در آن سـهـل انـگـارى نمى کند، براى اینکه(حکیم) است ، یعنى افـعـالش هـمـه مـتـقـن اسـت ، و یـکـى از آثـار مـتـقـن بـودن عمل این است که عمل خود را طورى انجام دهد که به نتیجه برسد.
و نـیـز حـق خـداى تـعـالى است که در بندگان خود و امور ایشان به هر طورى که بخواهد تـصـرف کـنـد، چـون او(مـالک) ایـشـان است ، و نیز حق او است که بندگان به وظیفه پـرسـتـش او قیام کنند و او ایشان را به بندگى خود وادار سازد و امر و نهى کند، چون هم(على) است ، و هم(عظیم).

پس هر یک از این پنج اسم سهمى در تعلیل اصل وحى دارند، و نتیجه مجموع آنها این است که خداى تعالى از هر جهت ولى بندگان است ، و جز او ولى دیگرى نیست .

و تکاد السموات یتفطرن من فوقهن ...

کـلمـه(یـتـفـطـرن) از مصدر(تفطر) است که به معناى پاره پاره شدن است ، چون کـلمـه(تـفـطر) که مصدر باب تفعل است ، از(فطر) گرفته شده ، که به معناى پاره شدن و شکافتن است .

آنـچه که از سیاق آیه و نظم کلام که درباره بیان حقیقت وحى و آثار و نتائج آن است به دست مى آید، این است که مراد از(پاره پاره شدن آسمانها از بالاى سر مردم)شکافتن آنـهـا اسـت بـه وسـیـله وحـیـى کـه از نـاحـیـه خـداى عـلى عـظـیـم نـازل مـى شـود، و فـرشـتـگـان آن وحـى را از هـمـه آسـمـانـهـا عـبـور مـى دهـند تا به زمین نازل کنند، چون مبدا وحى خداى سبحان است ، و آسمانها به حکم آیه و(لقد خلقنا فوقکم سبع طرائق و ما کنا عن الخلق غافلین) راه هایى است به سوى زمین .

و اما اینکه چرا جمله(یتفطرن) را مقید کرد به جمله(من فوقهن)؟ وجهش روشن است ، بـراى ایـنـکـه وحـى از مـافـوق و بـالاى سـر نـازل مـى شـود، چـون از نـاحـیـه خـدایـى نـازل مـى شـود کـه مـا فـوق هـر چـیز است ، و علو و عظمتى مطلق دارد، قهرا اگر آسمانها شکافته شوند از بالا شکافته مى شوند.
تـــوضـــیـــح ایـنـکـه آیه :(و تکاد السموات یتفظرن من فوقهن ...) و در مقام بیان عظمتوحى و کلام خدا است

و نـیـز مـى خـواهـد امر وحى را بزرگ بدارد، از این جهت که وحى کلام کسى است که على و عـظـیـم اسـت ، پـس از ایـن جـهـت کـه کـلام خـدایـى است داراى عظمت مطلق و آسمانها در هنگام نـزول آن نـزدیـک بـه پـاره پـاره شـدن مى شود، و از این جهت که کلام خدایى است على و داراى علو، اگر آسمانها پاره شوند از بالا پاره مى شوند.

پـس آیـه شـریـفه در مقام بزرگداشت کلام خدا از این جهت که در هنگام نزولش از آسمانها عـبـور مـى کـنـد، نـظـیـر آیـه شـریـفـه(حـتـى اذا فـزع عـن قـلوبـهـم قـالوا مـا ذا قـال ربکم قالوا الحق و هو العلى الکبیر) است که در مقام بزرگداشت وحى است ، از حیث اینکه ملائکه حامل آن به سوى زمین هستند.
و نـیـز نـظـیـر آیـه شـریـفـه(لو انـزلنـا هـذا القـرآن عـلى جـبـل لرایـتـه خـاشـعـا مـتـصدعا من خشیه اللّه) است که در مقام بزرگداشت وحى است بر فرضى که بر کوهى نازل شود.
و نـیـز نظیر آیه شریفه(انا سنلقى علیک قولا ثقیلا) است که در مقام بزرگداشت آن از نـظـر سـنگینى و صعوبت عمل آن است . این آن مطلبى است که سیاق ، آن را به دست مى دهد.
ولى دیـگـر مـفـسـریـن آیـه را بـر دو مـعـنـاى دیـگـر حمل کرده اند:
اول ایـنـکـه مـراد از(تـفـطـر) پـاره شـدن آسـمـانـهـا از جلال و عظمت خداى جل جلاله است ، همچنان که توصیف خدا به على عظیم در آیه قبلى هم مؤ ید این معنا است .
دوم ایـنـکـه مـراد شـکـافـتـن آسـمـانـهـا از شـرک مـشـرکـیـن اهـل زمـیـن اسـت ، و از ایـن حـرفـشـان کـه مـى گـفـتند:(اتخذ الرّحمن ولدا) خدا فرزندى گرفته ، چون عین این کلام در سوره مریم نیز آمده ، و فرموده :(تکاد السموات یتفطرن منه).

صـاحـبـان ایـن دو تـوجـیـه دربـاره قـیـد(مـن فـوقـهـن)دچـار اشـکـال شـده اند، و مخصوصا آن که وجه دوم را اختیار کرده درباره توجیه قید مذکور به زحـمـت افتاده و همچنین در اینکه اتصال جمله(و الملئکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمـن فـى الارض ...)، بـه مـا قبل را چطور توجیه کنند دست و پا زده اند، که هر کس به کتب تفسیر آنان مراجعه کند بر این مطلب واقف مى گردد.

مـــقـــصـــود از اســـتـــغـــفـار مـلائکـه بـراى زمـیـنیان(و یستغفرون لمن فى الارض) در خواست تشریع دین براى آنها است

(و الملئکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فى الارض) یعنى فرشتگان ، خداى را از هر چه که لایق به ساحت قدسش ‍ نیست منزه داشته ، و او را با شمردن کارهاى جمیلش ثـنـا مى گویند. و یکى از چیزهایى که لایق ساحت قدس او نیست همین است که امر بندگان خود را مهمل گذارد، و آنان را به سوى دینى که خود تشریع مى کند، و از راه وحى ابلاغ مـىفـرمـایـد هدایت نکند، با اینکه این هدایت یکى از کارهایى است که انجامش از ناحیه خدا جـمـیـل و پـسـنـدیـده اسـت.و از خـداى سـبـحـان درخـواسـت مـى کـنـنـد کـه اهـل زمـیـن را بـیـامـرزد.و مـعـلوم اسـت کـه حـصـول ایـن آمـرزش سـبـبـى دارد کـه قـبلا باید حاصل شده باشد، و آن سبب عبارت است از پیمودن طریق بندگى ، و آنهم احتیاج به هدایت خـود خـدا دارد.پـس بـرگـشـت درخـواسـت مـغـفـرت بـراى اهـل زمین به این درخواست است که خدا براى آنان دینى تشریع کند، و آنگاه کسانى را که بـه آن دین مى گروند بیامرزد. پس معناى جمله مورد بحث این مى شود: که ملائکه از خداى سـبـحان درخواست مى کنند که براى ساکنین زمین از طریق وحى دینى تشریع کند، و آنگاه به وسیله آن دین ایشان را بیامرزد.

شـاهـد بـر ایـن مـعـنـا ایـن اسـت کـه جـمـله مـورد بـحـث در خـلال سـیـاقـى واقع شده که در صدد بیان صفت وحى است. و نیز شاهد دیگرش ‍این است کـه بـراى اهـل زمـیـن طـلب مـغـفـرت مـى کـنـنـد، و مـعـنـا نـدارد مـلائکـه بـراى هـمـه اهـل زمـیـن طـلب مـغـفـرت کـنـند، و از خدا بخواهند حتى مشرکین را که مى گفتند(اتخذ اللّه ولدا) بـیـامـرزد، با اینکه قبلا از خود ملائکه حکایت کرده بود که(و یستغفرون للذین آمنوا)پس ناگزیر باید بگوییم منظور از طلب مغفرت ، طلب وسیله و سبب مغفرت است ، و آن هـمـیـن اسـت کـه نـخست براى اهل زمین دینى تشریع کند، تا سپس متدینین به آن دین را بیامرزد.

(الا ان اللّه هـو الغـفـور الرّحـیم)یعنى آگاه باش که خداى سبحان بدان جهت که متصف بـه دو صـفـت مـغـفـرت و رحـمـت است ، و او را به نام غفور و رحیم مى خوانید، ساحت قدسش اقـتـضاء مى کند کهبراى اهل زمین کارى کند و زمینه اى فراهم سازد که به مغفرت و رحمت او برسند و آن کار همین است که از راه وحى و رسالت دینى برایشان تشریع کند که به وسـیـله آن به سوى سعادت خود هدایت شوند. بعضى از مفسرین گفته اند در جمله(الا ان اللّه ...)اشـاره اى اسـت بـه ایـنـکـه خـداى تـعـالى هـم اسـتـغـفـار مـلائکـه را قبول کرده ، و هم بیشتر از آن مقدارى را که ملائکه خواسته اند مغفرت و رحمت مى دهد.

و الذیـن اتـخـذوا مـن دونـه اولیـاء اللّه حـفـیـظ عـلیـهـم و مـا انـت عـلیـهـم بوکیل

بـعـد از آنـکـه از آیات قبل استفاده شد که خداى تعالى تنها ولى بندگان خویش است ، و جز او ولى دیگرى نیست ، و تنها او متولى امور سکنه زمین است که برایشاندینى تشریع کـنـد، دیـنـى کـه خودش بپسندد، و آن را به مقتضاى اسماء حسنا و صفات علیائش از طریق وحـى بـه انـبـیـاء بـه ایـشان برساند، و لازمه این ولایتآن بود که سکنه زمین غیر از او کـسـى را ولى خـود نـگـیـرنـد، ایـنـک در آیـه مـورد بـحـث بـه حـال کـسـانى اشاره مى کند که به غیر از خدا اولیایى براى خوددرست کردند، و آنها را در ربـوبـیـت و الوهـیت شرکاى خدا پنداشتند، آنگاه مى فرماید:خدا از آنچه این طایفه مى کـنـنـد غـافـل نـیـسـت ، و اعـمـالشـان عـلیـه خـود آنـان مـحفوظ مى ماند، تا به زودى بر آن اعـمـال مـؤ اخـذه شـونـد، و در ایـن بـیـن رسـول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم)هیچ مسؤ ولیـتـى نـدارد، چـون بـه جـز ابـلاغ رسـالت وظـیـفـه اى نـدارد، نـه وکیل مردم است نه از اعمال آنان بازخواست مى شود.

پـس ایـنکه فرمود(اللّه حفیظ علیهم) معنایش این است که شرک آنان را علیه آنان حفظ مى کند، و همچنین گناهان و اعمال فاسدى مترتب بر شرک ایشان است .
(و مـا انـت علیهم بوکیل) یعنى اعمال مردم به تو واگذار نشده تا تو آن را برایشان اصلاح کنى ، و به این منظور به سوى دین حق هدایتشان کنى . این آیه شریفه لحنش لحن تسلیت دادن به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) است .

بحث روایت

(نقل و نقد روایاتى درباره حروف مقطعه قرآن)

در الدر المـنـثـور اسـت کـه ابـن اسـحـاق و بخارى در تاریخ خود، و ابن جریر به سندى ضـعـیف از ابن عباس ، از جابر بن عبداللّه ابن رباب روایت کرده اند کهگفت : روزى ابو یاسر بن اخطب با جمعى از مردان یهود به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) عبور مـى کـردند، در حالى که آن جناب اول سوره بقره را مى خواند که مى فرماید:(الم ذلک الکـتـاب لا ریـب فـیـه). از بین آن جمع برادر ابو یاسر، حىّ بن اخطب به آن جمع ملحق شد، و گفت : هیچ مى دانید؟ به خدا سوگند من از محمد شنیدم که از جمله آنچه به وى وحى شـده ایـن را مـى خواند:(الم ذلک الکتاب) پرسیدند راستى تو خودت شنیدى ؟ گفت : آرى .

پس یهودیان نزد رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) شدند و گفتند:اى محمد یادت نـیـسـت کـه در ضـمـن آنچه به تو وحى شده مى خواندى:(الم ذلک الکتاب)؟ فرمود: بلى درست است . گفتند: آیا جبرئیل این را از ناحیه خدا برایت آورده ؟ فرمود: آرى . گفتند: با اینکه خداوند قبل از تو هم انبیائى فرستاده ، و ما سراغ نداریم که هیچ پیغمبرى مدت سرورى و مقدار عمر امتش را دانسته باشد غیر از تو که در این کلام خود از آن خبر مى دهى ؟ در هـمین بین حى بن اخطب به عده اى که همراهش بودند گفت :(الف) یک ، و(لام) سـى ، و(مـیـم)چـهل ، جمعا مى شود هفتاد و یک ، و آیا شما مى خواهید به دین پیغمبرى درآیـیـد کـه مـدت سـرورى اش و عـمـر امـتـش مـجـمـوعـا هـفـتـاد و یـک سال است.

آنـگـاه رو کـرد بـه رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) و گفت : اى محمد آیا غیر از(الم) حرف دیگرى هم هست ؟ فرمود: بله ، پرسید: چیست ؟ فرمود:(المص) حى بن اخطب گفت :(عجب) این از اولى سنگین تر و طولانى تر است ، چون(الف) یک و(لام) سـى و(میم) چهل(وصاد) نود است که جمعا صد و شصت و یک مى شود.اى محمد آیـا غـیـر از ایـنـهـم هـست ؟ رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) فرمود: بله ، پرسید چـیـسـت ؟ فرمود:(الر) گفت اینکه از آن دو سنگین تر و طولانى تر است ، چون(الف) یک و(لام) سى و(راء) دویست است که جمعا دویست و سى و یک مى شود.

حال بگو ببینیم باز هم هست ؟ فرمود: بله(المر) حى گفت این دیگر از آنها سنگین تر و بـلنـدتـر اسـت الف یـک و(لام) سـى و(مـیـم) چهل و(راء) دویست که جمعا دویست و هفتاد و یک .

سـپـس حـى بـن اخطب گفت: اى محمد امر تو بر ما مشتبه شد نمى دانیم دوران نبوتت کوتاه است یا بلند؟ آنگاه برخاستند که بروند برادر او ابو یاسر به او و همراهانش از علماى یـهـود گـفت نظر شما چیست ؟ آیا به راستى همه این مدت ها یعنى(71) و(161) و(231) و(271)را بـه مـحـمـد داده انـد کـه جـمـعـا هـفـتـصـد و سـى و چـهـار سال باشد؟ آنها نیز گفتند: امر او براى ما مشتبه است .

راویـان نـامـبـرده مـعـتـقـدنـد کـه آیـات(هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنام الکـتـاب و اخـر مـتـشـابـهـات ...) در خـصـوص ‍ هـمـیـن یـهـودیـان نازل شده .

مـؤ لف :و نـیـز الدر المـنـثـور قـریـب بـه ایـن مـضـمـون از ابـن مـنـذر، از ابـن جـریـح نقل کرده.قمى هم نظیر آن را در تفسیر خود از پدرش از ابن رئاب ، از محمد بن قیس ، از ابـى جـعـفـر(عـلیـه السـلام) نـقـل کـرده .و در ایـن روایـت نـیـامـده کـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)هـم حـساب ابجد یهودیان و یا متشابه بودن حـروف مـقطعه را امضاء کرده باشد، خود یهودیان هم دلیلى براى گفته خود نیاورده اند، در سـابق هم گفتیم که آیات متشابه قرآن غیر از حروف مقطعه اى است که در آغاز بعضى سوره ها آمده .

روایتى از امام صادق علیه السلام در معناى حروف مقطعه

و در مـعـانى الاخبار به سند خود از جویریه از سفیان ثورى روایت آورده که گفت : من به جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب(علیه السلام) عرضه داشتم یا بن رسول اللّه(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) معناى این کلمات از کتاب خداى عزّوجلّ که مى فرماید:(الم)،(المص)،(الر)،(المر)،(کهیعص)،(طه)،(طس)،(طسم)،(یس)،(ص)،(حم)،(حمعسق)،(ق) و ***

امـام صـادق(عـلیـه السـلام) فـرمـود: امـا(الم)کـه در اول سـوره بـقـره است معنایش(انا اللّه الملک) است ، یعنى(منم اللّه سلطان). و اما(الم) که در اول سوره آل عمران است معنایش(انا اللّه المجید) است ، یعنى منم خداى مجید. و معناى(المص)(انا اللّه المقتدر الصادق) است یعنى منم خداى مقتدر صادق . و مـعناى(الر) این است که(انا اللّه الرؤ ف)، منم خداى رؤ وف . و معناى(المر)ایـن اسـت کـه مـنم خداى محیى و ممیت و رزاق. و معناى(کهیعص)این است که منم کافى و هـادى و ولى و عـالم و صـادق الوعـد. و(طـه)خـود یـکـى از اسـمـاء رسـول خـدا است ، و معنایش(یا طالب الحق الهادى الیه)است یعنى اى که طالب حق و هـدایـت کـنـنـده خـلق بـه سـوى آنـى ، مـا قـرآن را بـه سـویـت نـازل نکردیم که خود را از اندوه براى کفار به سختى و مشقت بیندازى بلکه فرستادیم تا به وسیله آن نیکبخت باشى .

و امـا(طس) معنایش(انا الطالب السمیع) است ، یعنى منم طالب شنوا. و اما(طسم)مـعـنـایـش مـنـم طـالب شـنـواى مـبـدى و مـعـیـد،(یـس)آن نـیـز یـکـى از اسـمـاء رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) اسـت ، و معنایش(یا ایها السامع للوحى و القـرآن الحـکـیـم انک لمن المرسلین على صراط مستقیم)هان اى شنواى وحى و قرآن حکیم بـه درسـتـى کـه تـو قطعا از فرستادگان خدایى که بر صراط مستقیم و مهیمن بر آنى است.

و امـا(ص)نـام چـشـمـه اى اسـت کـه از زیـر عـرش مـى جـوشـد، و هـمـیـن صاد بود که رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)در مـعـراج از آن وضـو گـرفـت ، و جـبـرئیـل روزى یـکـبـار داخـل آن مـى شـود و در آن فـرو مـى رود، و سـپـس بـیـرون آمـده بـال خود را تکان مى دهد، و هیچ قطره اى از بالش نمى چکد و نمى پرد، مگر آنکه خدا از آن فرشته اى خلق مى کند، تا او را تسبیح و تقدیس و تکبیر و حمد بگوید تا روز قیامت .

و امـا(حـم) مـعـنـایش حمید مجید است . و اما(حمعسق) معنایش حلیم ، مثیب(ثواب دهنده)عـالم ، سـمـیـع ، قـادر، قـوى ، اسـت. و اما(ق)نام کوهى است که محیط به زمین است و سـبـزى آسـمـان هـم از آن اسـت ، و بـه وسـیـله آن کـوه اسـت که خدا زمین را از اینکه اهلش را بلرزاند حفظ کرده. و اما(ن)نام نهرى است در بهشت که خداى تعالى دستور داد منجمد شـو، مـنـجـمـد شـد، و مـداد گـشـت و بـه قـلم فـرمـود: بـنـویس قلم هم در کتاب لوح محفوظ سطرگیرى کرد، و آنچه که بود و تا قیامت خواهد بود همه را نوشت

سـفـیـان اضـافـه مـى کـنـد سـپـس عـرضـه داشـتـم:یـابـن رسـول اللّه!امـر لوح و قـلم و مـداد را بـیـشتر برایم توضیح بده ، و آنچه خدا به تو تـعـلیـم داده تـعـلیـمـم ده. فـرمود: یابن سعید اگر تو اهلیت براى پاسخ دادنم نداشتى جوابت را نمى دادم ، پس(بدانکه) نون(ن)نام فرشته اى است که آن را به قلم که آن نـیـز فـرشـتـه اى اسـت مى دهد، و قلم هم به لوح که آن نیز فرشته اى است مى دهد، و لوح هـم بـه اسـرافـیـل و اسـرافـیـل بـه مـیـکـائیـل و او بـه جـبـرئیـل مـى دهـد، و جـبـرئیـل هم به انبیاء و رسولان خدا(صلوات اللّه علیهم). سفیان مى گوید: آنگاه امام فرمود: برخیز که بیش از این برایت خطرى است .

بـــررســـى روایـــاتـــى کـه حـروف مقطعه که حروف مقطعه را به اسماى حسناى خدا معنىکرده اند

مؤ لف :ظاهر آنچه در این روایات آمده که غالب حروف مقطعه را به اسماء حسناى خدا معنا کـرده ، ایـن اسـت کـه ایـن حـروف از اسـمـاء خـدا گـرفـتـه شـده ، حـال یـااز اول آنـها مانند(میم)که فرمود از ملک و مجید و مقتدر گرفته شده ، و یا از وسـط مـانـنـد(لام) از اللّه و(یـاء) از(ولى)پـس ایـن حـروف مقطعه اشاراتى هـسـتـنـد بر اساس رمز، که هر یک به یکى از اسماء خدا اشاره مى کنند، و این معنا از طرق اهـل سنت از ابن عباس و ربیع بن انسو دیگران نیز روایت شده . ولى بر خواننده پوشیده نیست که رمز، اصولا وقتى به کار برده مى شود که گوینده نمى خواهد دیگران از آنچه او به مخاطب خود مى فهماند سر درآورند، و به این منظور مطلب خود را با رمز به مخاطب مـى رساند تا هم مخاطبش بفهمد و هم دیگران نفهمند، و این اسماء حسنایى که در این روایت حـروف مـقـطـعـه اوائل سـوره ها رارمز آن دانسته ، اسمایى است که در بسیارى از موارد از کـلام خـداى تـعـالى بـه آنـهـا یـا بـطـور اجـمـال و یـا بـطـور تـفـصـیـل ، تـصـریـح و اشاره شده با این حال دیگر هیچ فایده اى براى این رمز گویى تصور نمى شود.

پـس بـایـد بـراى ایـن روایـات بـه فـرضـى که صحیح باشد، و به راستى از معصوم(عـلیـه السـلام)صـادر شـده بـاشـد فـکـر وجـه دیـگـرى کـرد، و آن ایـن اسـت کـه آن را حـمـل کـنـیم بر اینکه این حروف دلالت بر آن اسماء دارد، ولى نه به دلالت وضعى. در نـتیجه رمزهایى خواهد بود که منظور و مراد آن بر ما پوشیده است ، و به مرتبه هایى از آن معانى دلالت دارد، که براى ما مجهول است ، چون آن مراتب نامبرده دقیق تر و رقیق تر و بلند پایه تر از فهم ما است .

مـؤ یـد ایـن تـوجیه تا اندازه اى این است که یک حرف نظیر(میم) را در چند جا به چند معناى مختلف تفسیر کرده . و همچنین روایاتى که مى گوید این حروف از حروف اسم اعظم است .
و اینکه داشت :(و اما قاف به معناى کوهى است محیط به زمین که سبزى آسمان از رنگ آن اسـت ...)، و نـیـز روایـت قـمـى کـه در تـفـسیرش وارد شده ، و نیز به چند طریق از طرق اهل سنت از ابن عباس و دیگران در این باره آمده ، به نظر درست نمى رسد.

در بـعـضـى از روایاتى که از ابن عباس نقل شده آمده : قاف کوهى است از زمرد، که محیط اسـت بر دنیا، و دو طرف آسمان به آن کوه چسبیده ، و کوه نامبرده پایه آسمان است .و در بـعـضـى دیـگـر آمـده خـداى تـعـالى کـوهـى خـلق کـرده بـه نـام کـوه قـاف ، که محیط بر اقـیـانوسها است ، و آسمان دنیا روى آن قرار دارد و در آنجا هفت زمین و هفت دریا و هفت آسمان اسـت . و در بـعـضـى از روایات ابن عباس آمده : خدا کوهى خلق کرده به نام قاف که محیط بر عالم است و رگ و ریشه هایش تا صخره اى که زمین روى آن قرار دارد فرو رفته ، هر وقـت خدا بخواهد یک شهر یا قریه رادستخوش زلزله سازد به آن کوه دستور مى دهد تا آن ریـشه از ریشه هاى خود را که در زیر آن قریه واقع شده حرکت دهد، و در نتیجه در آن قـریـه زلزله ایـجـاد کـند، به همین جهت است که مى بینیم در یک قریه زلزله مى شود، و قریه هاى مجاورش تکان نمى خورد.

عـلت درسـت نـبـودن ایـن حـرف ایـن اسـت که خیلى شبیه به اسرائیلیات است ،(که در بین روایـات مـا رخـنـه کـرده). و اگـر جـمـله(خـداونـد بـه وسـیله آن زمین را از اینکه اهلش را بـلرزانـد جـلوگـیـرى مـى کـنـد نـبـود، مـمـکـن بـود بـه نـوعـى تاءویل روایت را اینطور توجیه کنیم ، کهمراد از کوه محیط بر زمین کره هوا است .

و امـا ایـنـکـه داشـت(طـه) و(یـس)از اسـمـاء رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)است ، و تفسیرى که براى این دو کلمه کرده بـود، نـیـز بـایـد بـه هـمـان مـعـنـایـى کـه مـا دربـاره کـوه قـاف کـردیـم حـمـل شود، همچنان که روایات بسیارى که از طرق عامه و خاصه وارد شده که(طه) و(یـس)از اسـمـاء رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم)اسـت ، بـر هـمـیـن مـعـنـا حمل مى شود.

و امـا ایـنـکه داشت(ن)نام نهرى است که خدا آن را مداد کرد، و قلم به امر او با آن مداد بـر لوح بـنـوشـت ، آنـچـه را بوده و تا قیامت خواهد بود. و نیز اینکه داشت : مداد و قلم و لوح از نـورنـد. و ایـنکه داشت :مداد و قلم و لوح همه فرشتگانند، خود بهترین شاهد است بـر ایـنـکه آنچه از عرش و کرسى و لوح و قلم و نظائر آن در کلام خداى تعالى آمده ، و آنـچـه کـه در کـلام رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله وسـلّم) و ائمـه(علیهم السلام) برایش تفسیر کرده اند، همه از باب تمثیل است ، و منظور از این تعبیرها و بیانات نزدیک کردن معارف حقیقى است از افقى دور به افقى نزدیک تر به فهم مردم عامى ، و خواسته اند یک امر غیر محسوس را به منزله محسوس ‍ فرض

(الم) حروفى هستند از اسم اعظم خدا

و نـیـز در مـعـانـى الاخـبار به سند خود از ابو بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت کـرده که فرمود:(الم) حروفى هستند از اسم اعظم خدا که تکه تکه آن در قرآن آورده شـده ، و رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله وسلّم) و امام مى توانند آنها را ترکیب نموده ، اسم اعظم را درست کنند، آن وقت هر گاه با آن اسم اعظم دعا کنند مستجاب مى شود.

مـؤ لف :ایـن مـضمون به چند طریق از اهل سنت از ابن عباس و غیره نیز روایت شده ، و ما در تـفـسـیـر سـوره اعـراف آنـجـا که راجع به اسماى حسنى بحث مى کردیم ، گفتیم که اسم اعظمى که اثرى خاص به خود را دارد، از قبیل الفاظ نیست ، و آنچه روایت درباره آن وارد شـده کـه ظـاهـرش ایـن اسـت کـه اسـمـى اسـت مـرکـب از حـروف لفـظـى ، بـاید به نوعى تاءویل که مناسب با آن روایت باشد تاءویل گردد.

و نـیـز در هـمـان کـتاب به سند خود از محمد بن زیاد و محمد بن سیار از امام عسکرى(علیه السـلام)روایـت کـرده کـه فـرمود: قریش و یهود قرآن را تکذیب کردند و گفتند:سحرى اسـت آشـکـار کـه خـود مـحـمد درست کرده ، و خداى تعالى در پاسخشان فرمود:(الم ذلک الکـتـاب)یـعـنـى اى مـحـمـد ایـن کـتـابـى کـه مـا بـر تـو نـازل کـردیم ، از همین حروف الفباء است که شما نیز لغات خود را از آن ترکیب مى کنید،(اگـر الفـبـاى شـما28 حرف است قرآن نیز 28 حرف است نه بیشتر)، پس شما هم اگر راسـت مـى گویید مثل آن را بیاورید، و سایر گواهان خود را هم با خود همدست کنید - تا آخر حدیث .

مؤ لف : این حدیث از تفسیر امام عسکرى نقل شده که سندش ضعیف است .

و در تـفـسـیـر قـمـى در روایـات ابى الجارود از امام ابى جعفر(علیه السلام) آمده که در تفسیر جمله(یتفطرن من فوقهن) فرمود: یعنى پاره پاره مى شوند.
و در کـتـاب جـوامـع الجـامـع در ذیـل جـمله(و یستغفرون لمن فى الارض) مى گوید: امام صادق(علیه السلام) فرمود: یعنى براى مؤ منین که در زمین هستند.
مـؤ لف : در مـجـمـع البـیـان از آنـجـناب روایتى به همین معنا آورده . و قمى هم آن را بدون آوردن نام آن جناب نقل کرده .