بیان آیات
در ایـن آیـات بار دیگر به مساءله قرآن و کفر مشرکین بدان - با اینکه آیاتش روشن و مـقـامـش بلند است -برگشت شده و بى انصافیها و کوتاهیهایى که درباره آن کردند و تـهـمـتهایى که به آورنده اش زدند، و لجبازیهایى که در برابر حق نموده ، و کفرى که نـسـبـت بهآیات آن ورزیدند، و آثار و توابعى که این رفتارهایشان داشت ، برشمرده و سوره را پایان مى دهد.
و آیه اولى یعنى آیه(ان الّذین یلحدون فى آیاتنا...)به منزله برزخ و رابطى است کـه ایـن فـصـل از آیـات سـوره را بـا فـصـل قـبـلى ارتـبـاط و اتـصـال مـى دهـد، چـون ایـن آیـه در وسـط آیـه بـعـدش کـه مى فرماید(ان الّذین کفروا بـالذکـر لمـا جـاءهـم...)، و آیـه اول از فـصـل قـبـل کـه مـى فـرمـود(و قـال الّذین کفروا لا تسمعوا لهذا القرآن ...) و آیه اواخر آن که مى فرمود(و من آیاته اللیـل و النـهـار...)، قـرار گـرفـتـه است ، پس همانطور که گفتیم مى تواند برزخ و رابطى بین دو دسته آیات باشد.
تهدید خداوند ملحدین امت را به عذاب روز قیامت
ان الّذین یلحدون فى آیاتنا لا یخفون علینا...
سـیاق این آیه شریفه سیاق تهدید ملحدین این امت است ، همچنان که آیه بعدى نیز این معنا را تاءیید مى کند. و الحاد به معناى انحراف است .
و چـون کـلمـه(یـلحـدون)و نـیـز کـلمـه(آیـاتـنـا)مـطـلق آمـده ، شـامـل هـمـه الحـادهـا مـى شـود، چـه الحـاد در آیـات تـکـویـنـى خـدا، از قـبـیـل خـورشـیـد و مـاه و غـیـر آن دو، کـه مـشـرکـیـن آنـهـارا آیـات خـدا مى شمارند و در عین حـال آنـهـا رامـى پـرسـتند و مرتکب انحراف و الحاد مى شوند، و چه الحاد در آیات وحى و نبوت که باز مشرکین ، قرآن کریم را افتراء بر خدا و گفتار پیامبر اسلام دانسته ، و یا بـراى نشنیدنش سر و صداهاى بى معنا براه مى اندازند. و یا غیر مشرکین از فرق ضاله آن را از پـیـش خـود تفسیر نموده و یا به منظور فتنه انگیزى در بین مسلمین تاءویلش مى کنند ، که تمامى اینها الحاد در آیات خدا است که بیان جامعش این است که آیات الهى را در غیر آن موضعى که دارد وضع مى کنند و از جایى که دارد به جاى دیگر مى برند.
(اءفـمـن یـلقـى فـى النار خیر ام من یاتى آمنا یوم القیامة) -این آیه شریفه جزاى روز قـیـامـت را اعـلام مـى کـنـد کـه عـبـارت اسـت از ایـنـکـه اهـل جـهـنـم را بـه زور و بـدون ایـنـکـه دسـتـشـان بـه مـامـنـى بـرسـد و انـتـظـار مـامنى از قبیل شفیع یا ناصر و یا عذر مقبول داشته باشند، در آتش مى اندازند. در نتیجه به غیر از افتادن در آتش هیچ سرنوشت دیگرى ندارند. و ظاهرا جمله(ام من یاتى آمنا یوم القیامة)در ایـن مـقـام بـاشـد کـه بـفـرمـاید مردم در قیامت دو طایفه اند، و طایفه سومى ندارند. اول ، طـایـفه اى که در ایمان به خدا و به آیات او استوارند.و دوم ، طایفه اى که در آیا خـدا الحـاد و انـحـراف مـى ورزنـد.و بـا ایـن تـقـسـیـم روشـن مـى شـود کـه اهل استقامت در روز قیامت در ایمنى قرار دارند.
ان الّذین کفروا بالذکر لما جاءهم ... من حکیم حمید
مفسرین در اینکه خبر کلمه(ان) چیست اختلاف کرده اند ، و از نظر ما ممکن است بگوییم : از سـیـاق برمى آید که خبر آن حذف شده باشد، چون کلمه(آیات اللّه) بر آن دلالت مـى کـرده ، و لذا خود خبر در آیه نیامده ، و احتیاجى نبوده که بیاید. و بنابراین ، تقدیر آیـه چـنین مى شود:(انّ الّذین کفروا بالذکر لما جاءهم یلقون فى النار یوم القیامة -بـدرسـتى که آنها که به ذکر خدا بعد از آمدنش کافر شدند در روز قیامت در آتش خواهند افـتـاد)و اگـر ایـن خـبـر را نـیـاورد، بـراى ایـن بـود که ذهن شنونده همه جا برود و هر احتمالى را که ممکن است بدهد، و در نتیجه بیشتر دلواپس شود. غرض از کلام هم که گفتیم ، تهدید و ایجاد دلواپسى است . پس نیاوردن خبر این غرض را بهتر تاءمین مى کرده ، لذا آن را نـیـاورده .مـعـنـایـى هـم کـه زمـخـشرى در کشاف آورده که جمله(ان الّذین کفروا...) بدل است از جمله(ان الّذین یلحدون فى ایاتنا) به همان معناى ما برگشت مى کند.
بـعضى از مفسرین گفته اند. خبر کلمه(انّ) جمله :(اولئک ینادون من مکان بعید) است ، که در ضمن چند آیه بعد قرار دارد.
بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد:خـبـر کـلمـه مـذکـور جـمـله(لا یـاتـیـه البـاطـل مـن بـیـن یـدیـه و لا من خلفه) است . و اگر بگویى : در این صورت باید مى فرمود(لا یاتیه منهم باطل) تا معنا چنین شود( آنهایى که به ذکر کافر شدند بعد از آنکه به سویشان نازل شد باید بدانند که از ناحیه آنان هیچ چیزى نمى تواند آن را بـاطـل کـند و آنان قادر به اینکار نیستند) در پاسخ مى گوییم : بله ، باید مى فرمود(بـاطـلهـم) ولى ایـن ضمیر از کلام حذف شده است .و ممکن هم هست بگوییم الف و لامى کـه بـر سـر کـلمـه(بـاطـل)آمـده عـوض هـمـان ضـمـیـر اسـت ، و مـعـنـاى(الباطل)،(باطلهم) مى باشد.
بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: خـبـر(ان) جـمـله(مـا یـقـال لک ...)اسـت ، چـیـزى کـه هست ضمیرى در آن حذف شده ، و تقدیر کلام(فیهم ما یقال لک) است . و معناى آیه چنین است :در بین کسانى که به ذکر کافر شدند، درباره تـو گـفـتـه نـمـى شـود مـگـر هـمـان حـرفـهـایـى کـه دربـاره رسـولان قبل از تو گفته مى شد، بدرستى که آنان دردنیا عذابى منقرض کننده دارند، و در آخرت عذاب آتش .)
مـــراد از ایـــنـــکـــه دربـــاره قـــرآن فـــرمـــود کـــتـــاب عـــزیـــز اســـت و(لا یـاءتـیـهالباطل من بین یدیه و لا من خلفه)
(لا یـاتـیـه البـاطـل مـن بـیـن یـدیـه و لا مـن خـلفـه) -آمـدن بـاطـل به سوى قرآن ، به این معنا است که باطل در آن راه پیدا کند، یا بعضى از اجزاى آن از بـیـن برود و باطل شود، و یا همه اش ، به طورى که بعضى ازحقایق و معارف حقه آن غیر حقه شود، و یا بعضى از احکام و شرایع آن ، و توابع آن احکام از معارف اخلاقى ، و یـا هـمـه ایـن مـوارد ذکـر شـده لغـو گـردد، بـه طـورى کـه دیـگـر قابل عمل نشود،(و چنین چیزى محال است بشود. و آیات و سوره هاى قرآن و معارف اعتقادى و اخلاقى و عملیش تا قیامت به اعتبار خود باقى مى ماند).
بـعـضـى از مـفسرین گفته اند: مراد از(من بین یدیه و لا من خلفه)تمامى جهات است ، هـمـچـنـان کـه دو کـلمـه(صبح و شام) کنایه از همه زمانها است . و بنابراین مى خواهد بفرماید: قرآن کریم از هر جهت مصون از این است که دستخوش بطلان گردد، و این عمومیت بنا بر وجه اول که نظریه ما بود از اطلاق نفى در جمله(لا یاتیه) استفاده مى شود.
بـه هر حال ، چه بنا به گفته ما، و چه بنا بر گفته آن مفسر، مضمون آیه این است که :در بـیـانـات قـرآن تـنـاقـضـى ، و در خـبـرهـایى که داده دروغى ، و در معارفش و حکمتها و شـرایـع و احـکـامـش هـیـچ بـطـلانـى نـیـسـت ، نـه مورد معارضهچیزى واقع مى شود، و نه دستخوش دگرگونگى مى گردد. و ممکن نیست چیزى که از قرآن نیست در قرآن راه یابد، مثلا آیاتش را تحریف کنند، و جاى آنها را تغییر دهند و یا کم و زیاد کنند.
بـنـابراین ، آیه شریفه همان را مى گوید که آیه شریفه(انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون) در صدد بیانش مى باشد.
(تـنـزیـل مـن حـکـیـم حـمـیـد) -ایـن جـمـله بـه مـنـزله تـعـلیـل اسـت بـراى عـزیـز بـودن قـرآن ، و بـیـان مـى کـنـد کـه چـگـونـه باطل از هیچ جهتى به قرآن راه ندارد، مى فرماید:و چگونه چنین نباشد با اینکه از ناحیه حـکـیـمـى مـحـکـم کـار نـازل شـده حـکـیـمـى کـه سـسـتـى در عمل او راه ندارد، حکیمى که ستوده على الاطلاق است.
کلمه(ما) در جمله(ما یقال لک) نافیه است . مراد از این گویندگان کفارى هستند که آن جناب را ساحر یا مجنون یا شاعر لغوگوى خواندند. و یا گفتند همه حرفهایش بهانه است که بر ما آقایى و سرورى کند، و گویندگانى که این حرفها را به انبیاى گذشته گفتند، امتهاى آن انبیاء بودند.
(ان ربک لذو مغفرة و ذو عقاب الیم) -این جمله در مقام تهدید و وعید است ، مى فرماید پـروردگـار شـمـا هـمـانـطور که داراى مغفرت است ، داراى عقابى دردناک نیز هست ، یعنى مـنـتـظـر بـاش ، و یـا ایـنـان مـنـتـظـر بـاشند، تا ببینند از ناحیه پروردگارشان چه بر سـرشان مى آید، آیا با اینکه همان حرفهایى که امتهاى گذشته مى زدند و اینان نیز مى زنـنـد خـدا با مغفرتش با ایشان معامله مى کند، و یا با عقابش ؟ و بنابراین ، آیه شریفه در معناى آیه(اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصیر) مى باشد، یعنى آنچه از نیکى و بدى انجام دهید جزایش عینا به شما مى رسد.
بعضى از مفسرین گفته اند: معناى آیه این است که :به تو درباره اینهایى که به ذکر کـافـر شـدنـد وحـى نـمـى شـود مـگـر هـمـان کـه بـه رسـولان قـبـل از تـو وحـى مـى شد، و آن این بود که پروردگار تو داراى مغفرت و عقابى دردناک اسـت . پـس مـراد از(قـول) وحـى اسـت . و جـمـله(ان ربـک ...بـیـان مـا قـد قیل) است .
توضیح آیه :(ولو جعلناه قرآنا اعجمیا...)
و لو جعلناه قرآنا اعجمیا لقالوا لو لا فصلت آیاته أ عجمى و عربى
راغـب مـى گـویـد کـلمـه(عـجـمه) در مقابل(ابانه - روشن گویى است)(که به فارسى آن را کلام گنگ مى گویند). و نیز مى گوید:(عجم) به معناى غیر عرب است ، و غیر عرب را عجمى مى گویند، و اعجم به کسى مى گویند که در زبانش لکنت باشد، حال چه اینکه عرب باشد یا غیر عرب ، چون عرب همان طور که زبان غیر عربى را نمى فـهـمـد، زبـان چـنـیـن کـسى را هم دیر مى فهمد، و لو اینکه عربى حرف بزند. پس کلمه(اعجمى) به معناى غیر عربى و غیر بلیغ است ، چه اینکه اصلا عرب نباشد، یا آنکه عـرب بـاشـد ولى لکنتى در زبانش باشد.پس کلمه أ عجمى صفت چنین شخصى است ، نه صـفـت کـلام ، و اگـر در آیـه شـریفه بر کلام اطلاق شده ، مانند اطلاق عربى بر کلام ، مجازى است.
پـس مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:اگر ما قرآن را أ عجمى مى کردیم ، یعنى کلامى بود که مـقـاصـدش را نـمـى رسـانـد، و نظمش بلیغ نبود کفار از قوم تو مى گفتند چرا آیاتش را روشـن و مـبـین نکردى ، و چرا مطالبش را از هم جدا نساختى ، آیا کتابى أ عجمى و گنگ بر مردمى عربى نازل مى شود؟ و این دو با هم منافات دارد.
در کـشـاف گـفته : اگر بپرسى چطور ممکن است منظور از کلمه(عربى)مردمى باشد کـه قـرآن بـراى آنـان نـازل شـده و ایـن صـحیح نیست که کلمه(عربى) بر امت عرب اطلاق شود، در جواب مى گوییم : این اطلاق در این مقام باید همینطور باشد، چون در مقامى که منکر مى خواهد نامهاى گنگ و غیر مفهوم را انکار و مذمت کند، هر چند که نامه به قومى از عـرب نوشته شده باشد، مى گوید:آیا براى خواننده عربى نامهاى أ عجمى مى نویسد؟ بـراى ایـنـکـه مـقـام ، مـقـام نـامـنـاسـب بـودن حـال نـامـه بـا حال خواننده آن است ، نه بیان اینکه خواننده یک نفر است یا یک جمعیت ، و به همین جهت باید عـبـارت از هـر خصوصیت دیگرى که ممکن است ذهن شنونده را متوجه آن کند، و از غرض باز بدارد مجرد سازد.
و لذا مـى بـیـنـى کـه اشـخـاص وقتى لباس بلند بر تن زنى کوتاه قامت مى بینند، مى گـویـنـد(لبـاس بـلنـد و لابـس قـصیر است).و اگر بگویند لباس بلند و لابسه قصیره است ، در حقیقت لکنتى در کلام آورده اند، و به اصطلاح زیادى حرف زده اند، براى ایـنـکـه گـفـتـگـو دربـاره مـذکر بودن لابس یا مؤ نث بودن او نبود، بلکه گفتگو درباره غرضى بود ماوراى آن .
(قل هو للذین آمنوا هدى و شفاء) -این جمله این نکته را بیان مى کند که اثر و خاصیت قـرآن دائر مـدار واژه عـربـیـش نـیـسـت ، بـلکـه ایـن مـردمـنـد کـه در مقابل آن دو جورند، طایفه اى باایمان و طایفه اى دیگر بى ایمانند، و گرنه قرآن هدایت و شـفـاء اسـت بـراى هـر کـس کـه داراى ایـمان باشد، و او را به سوى حق هدایت مى کند.و بـیـمـاریـهـاى درونـى را، از قـبـیـل شـک و ریـب ، شـفـا مـى دهـد. و در عـیـن حال براى کسانى که ایمان نمى آورند ضلالت و کورى است ، و باعث آن است که حق و راه رشاد را تشخیص ندهند.
و لقد اتینا موسى الکتاب فاختلف فیه ...
من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها...
اگـر عـمـل صـالح و مـفـیـد بـاشد خود او هم از آن سود مى برد، و اگر مضر و بد باشد، خـودش از آن مـتـضـرر مـى گـردد.پـس ایـن رفـتـار خـداى تـعـالى کـه نـفـع عـمـل صـالح را بـه صـاحـبـش مـى رسـانـد و او را ثـواب مـى دهـد، و ضـرر عمل بد را نیز به صاحبش مى رساند و عقابش مى کند، اصلا ظلمى نیست ، و چنان نیست که وضع شى ء در غیر موضعش باشد.
و اگـر ایـن روش از خـداى تـعـالى ظـلم بـاشد، باید در ثواب دادن میلیونها بنده و عقاب کـردن مـیـلیـونـهـا دیگر، در برابر میلیاردها عمل نیک و بد، ظلام بندگان باشد، ولى از آنـجـایى که گفتیم این روش ظلم نیست ، پس خداى تعالى ظلام بندگان نمى باشد، و با ایـن بـیـان روشـن مـى شـود کـه چـرا فـرمـود(پـروردگار تو ظلام بندگان نیست) و نفرمود:(پروردگار تو ظالم به بندگان نیست).
الیه یرد علم الساعة ... الا بعلمه
(و مـا تـخـرج مـن ثـمـرات مـن اکـمـامـهـا) - کـلمـه(ثـمـرات)در ایـن جـمـله فـاعـل(تـخـرج) اسـت . و حـرف(مـن) کـه بر سر آن آمده زایده است و تنها خاصیت تاءکید را دارد، مانند حرف(باء) در جمله(و کفى باللّه شهیدا) و کلمه(أ کمام) جمع(کم) است که به معناى غلاف و پوسته روى میوه است ، و معناى جمله این است که :هـیـچ مـیـوه اى از ظـرف و غـلافـش بـیـرون نـمـى آیـد و هیچ ماده اى حامله نمى شود و وضع حـمـل نـمـى کـنـد، مـگـر بـا عـلم خـدا، یـعـنـى خـداى تـعـالىبـه تـمـام جـزئیـات احوال هر چیزى دانا است.
بنابراین ، آیه شریفه در مقام اشاره به یگانگى خداى تعالى در ربوبیت و الوهیت است ، و به همین جهت است که در ذیل این صدر فرموده :(و یوم ینادیهم أ ین شرکائى ...).
کـلمـه(آذناک) از مصدر(ایذان) است که به معناى اعلام مى باشد .و مراد از اینکه مـى گـویـنـد:مـا بـه تو اعلام مى کنیم که هیچ یک شهید نیستیم ، این است که هیچ یک از ما شـهـادت زبـانـى نمى دهد. و یا شهید به معناى رؤ یت حضورى است که بنا بر معناى دوم جـمله(و ضل عنهم ما کانوا یدعون من قبل) عطف تفسیرى مى شود که علت انتفاى شهادت را بیان مى کند.
(و ظنوا ما لهم من محیص) - کلمه(ظن) به طورى که مى گویند در اینجا به معناى یقین است . و کلمه(محیص) به معناى مفر و گریزگاه است .
و معناى آیه این است که : روزى که خداى تعالى مشرکین را از دور صدا مى زند:کجا هستند شـریـکـان مـن ؟- یعنى آن سنگ و چوبهایى که شما شریک من مى پنداشتید؟ مى گویند: اینکه به تو اعلام مى کنیم که احدى از ما نیست که علیه تو به وجود شرکایى شهادت و گـواهـى دهـد. و یـا این است که : احدى از ما نیست که شرکایى براى تو ببیند. آرى در آن روز آن خدایانى که در دنیا به جاى خدا مى خواندند از نظر ایشان غایب مى شوند ، و یقین مى کنند که دیگر هیچ گریزگاهى از عذاب ندارند.
نـــکـــوهـــش انـــســـان از جـــهـــت ایـــنـــکـــه در حـــال تـــنـــعـــم از خـداغافل و روى گردان است و در سختى و تنگى به دعا مى پردازد
لا یسئم الانسان من دعاء الخیر و ان مسه الشر فیؤ س قنوط
از ایـن آیـه شـریـفـه شـروع بـه پـایـان دادن سـوره شده و علت جحود و لجبازى کفار در مقابل حق صریح را بیان مى کند، و مى فرماید:انسان به خودش مغرور است ، وقتى شرى بـه او مـى رسـد کـه از دفـعـش عـاجـز مـى مـانـد، از هـر خـیـرى مـاءیـوس گـشـتـه ، مـتـوسـل بـه دعـاء و درخـواسـت و تـوجـه بـه پروردگارش مى شود. و اگر خیرى به او برسد به آن خیر مشغول و سرگرم مى شود، و دچار خودبینى و خودپسندى شده ، و همان خیر، هر حق و حقیقتى را از یاد او مى برد.
و معناى آیه این است که : انسان از طلب خیر خسته نمى شود، هر چه را که براى زندگیش نافع ببیند در طلبش برمى خیزد، و اگر شرى به او برسد بیش از اندازه دچار نومیدى و یـاس مـى گـردد، چون مى بیند اسبابى را که به آنها تکیه داشت همه از کار افتاده .و ایـن نـومـیـدى اش بـه بـیـانـى کـه خـواهـد آمـد مـنـافـات نـدارد بـا ایـنـکـه در هـمـیـن حال به خدا امید ببندد.
و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته لیقولن هذا لى ...
بـا در نـظـر گـرفـتـن آیـه قـبـلى ، جـا داشـت بـفـرمـایـد(و ان ذاق خـیـرا قال هذا لى) و لیکن اینطور نفرمود، و به جاى(ذاق) فرمود(اذقناه) و به جاى(خیرا) فرمود(رحمة منا)، بدان جهت که بفهماند خیرى که چشیده رحمتى از ناحیه خدا بـود، و خـدا آن خـیـر را بـه کـامـش ریخته ، و گرنه او خودش نمى توانست آن خیر را به سـوى خـود جـلب کـنـد، چـون مالک آن نیست . اگر مالکش بود هیچ وقت از او جدا نمى شد، و گـرفـتـار(ضـراء) نـمى گشت . و به همین منظور جمله(و لئن اءذقناه) را مقید کرد به جمله(من بعد ضراء مسته).
(لیـقـولن هذا لى) - یعنى مى گوید: خود، مالک این خیر هستم ، و به همین جهت اختیار آن را دارم که هر کارى بخواهم با آن بکنم ، و هر جور که بخواهم در آن تصرف نمایم
(و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى) - یعنى و به فرض هم که بازگشتى بـه سـوى خـدا داشته باشم ، تازه نزد او مثوبتى حسنى و سرانجامى نیک خواهم داشت .و این زبان حال هم ناشى از عقیده اى است که انسان خودپسند درباره خود دارد، یعنى خود را داراى کـرامـت مـى دانـد، و مستحق خیر مى پندارد، گویا مى گوید: آنچه از خیر که بدستم آمـده(اگـر از نـاحـیه خودم بوده که کسى حق حسابکشى از مرا ندارد)، و اگر از ناحیه خدا بـوده ، پـس مـعـلوم مـى شـود مـن نـزد خـدا کـرامـت و احـتـرامـى دارم ، و هـمـیـن خـود دلیـل اسـت بـر ایـنـکه اگر قیامتى هم باشد،و به سوى پروردگارم برگردم ، نزد او نیز سرانجامى نیک خواهم داشت .
بـنابراین ، معناى آیه چنین مى شود: سوگند مى خورم بر اینکه اگر به انسان از ناحیه خود رحمتى بچشانیم ، رحمتى که از ناحیه ما است ، و او نه مالک آن است و نه استحقاقش را دارد(براى اینکه من این رحمت را بعد از ضرائى که به او رسیده بود چشاندم ، و او باید بـفـهـمـد کـه مـالک و مـسـتـحـق آن خـیـر و رحـمـت نـیـسـت ، زیـرا اگـر بـود از اول مى بود، و دیگر لحظه اى پیش دچار ضراء نمى شد) مى گوید:(هذا لى این خیر از آن من است) بدین جهت که حال و روز سابقش را فراموش کرده .
و در جـمـله(هـذا لى)اشـاره بـه خـود نعمت مى کند، نمى گوید این رحمت از آن من است ، چـون اگـر بـگـویـد این رحمت ، در حقیقت اعتراف کرده به اینکه از ناحیه خداست ، بلکه از روى تکبر و غرور مى گوید این(از آن من است) و احدى حق ندارد مرا از هر کارى که با آن مى کنم منع نماید، و از من حساب بکشد، و من گمان نمى کنم قیامتى بپا شود، -و در آن بـه حـسـاب اشـخـاص بـرسـنـد-و سـوگـنـد مـى خورم که به فرض هم که به سوى پـروردگـارم برگردم ، و قیامت قیام کند، تازه نزد پروردگارم عاقبت خوبى دارم ، چون من در درگاه او حرمتى دارم، به شهادت آن نعمتها که به من ارزانى داشت .
(فلننبئن الّذین کفروا بما عملوا و لنذیقنهم من عذاب غلیظ) - این آیه شریفه تهدید و وعیدى است به کفار.
و اذا انعمنا على الانسان اءعرض و نا بجانبه و اذا مسه الشر فذو دعاء عریض
کلمه(نا) از ماده(ناى) است که به معناى دور شدن است . و مراد از کلمه(جانب) پـهلو است ، و ممکن است مراد از آن جهت و مکان باشد، پس اینکه فرمود:(و نآ بجانبه)کـنـایـه اسـت از دور شـدن و خود را کنار کشیدن ، و این هم کنایه است از تکبر و نخوت ، و مـراد از(دعـاى عریض) دعاى وسیع و طولانى است ، و این خود کنایه است از استمرار و اصرار دعا کننده در دعاى خود. و آیه شریفه در مقام مذمت انسان و توبیخ وى است به اینکه وقتى خداى تعالى به او نعمتى مى دهد او از خدا روى مى گرداند، و تکبر مى کند. و چون نعمتى را از او سلب مى کند، باز به یاد خدا مى افتد و به سویش روى مى آورد، و بطور دایم دست به دعا برمى دارد، و در دعایش اصرار مى ورزد.
قـل رایـتـم ان کـان مـن عـنـد اللّه ثـم کـفـرتـم بـه مـن اضل ممن هو فى شقاق بعید
کـلمـه(اءرایـتـم)(بـر خـلاف مـعـنـایى که از ماده و هیئتش به نظر مى رسد) به معناى(خبر دهید مرا) مى باشد. و کلمه(شقاق) و نیز کلمه(مشاقه)به معناى خلاف و مـخـالفـت اسـت. و کـلمـه(شـقـاق)بـعـیـد بـه مـعـنـاى اخـتـلاف شـدیـد اسـت کـه قابل اتفاق نیست و جمله(ممن هو فى شقاق) بعید کنایه است از مشرکین . و اگر نفرمود(منکم از شما) با اینکه خطاب به مشرکین بود، بلکه به جاى آن موصولى(من) وصله اى(هـو فـى شـقـاق بـعـیـد)را آورد، بـراى ایـن اسـت کـه صـله و مـوصـول معناى صفت را مى دهد، و خواست تا به این وسیله بر علت حکم-یعنى اینکه از شـمـا گـمـراهـتر کسى نیست- دلالت کرده باشد، و بفهماند بدین جهت کسى گمراهتر از شما نیست که شما در شقاقى بعید هستید، بعید از حق ، آن حقى که دیگر مافوق ندارد.
در نـتـیـجـه مـفاد آیه این است که:قرآن شما را به سوى خدا مى خواند، و به بانک بلند اعـلام مـى دارد کـه از نـاحـیـه خـداسـت ، پـس حـد اقـل ، احـتـمـال ایـن را بـدهـیـد کـه در ادعـاى خـود راسـت مـى گـویـد، چـون هـمـیـن کـه ایـن احـتـمـال عـقـلایـى را بـدهـیـد، کـافـى اسـت کـه بـه حـکـم عـقـل نـظـر کـردن در امـر آن بـرایـتـان واجـب شـود، زیـرا عـقـل دفـع ضـرر احتمالى را هم واجب مى داند، و چه ضررى خطرناکتر از هلاکتى ابدى که ایـن قـرآن شـمـا را از آن هـشـدار مـى دهـد؟ پـس بـه حـکـم عقل دیگر معنا ندارد که به کلى از آن اعراض کنید.
سنریهم ایاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق ...
کلمه(آفاق) جمع افق است که به معناى ناحیه است . و کلمه(شهید)به معناى شاهد ، و یـا بـه مـعـنـاى مـشـهـود اسـت ، و البته معناى دوم با سیاق آیه مناسبتر است. و ضمیر(انـه) به طورى که از سیاق برمى آید به قرآن برمى گردد. آیه قبلى هم که کفر مشرکین در قرآن را ذکر مى کرد مؤ ید آن است .و بنابراین ، پس آیه مورد بحث این وعده را مـى دهـد کـه خـداى سـبـحان به زودى آیاتى در آفاق و در نفس خود بشر نشان مى دهد، تا براى همه روشن گردد که قرآن حق است .
و آیـاتـى کـه بـتـوانـد حـقـانیت قرآن را اثبات کند، آیاتى از خود قرآن خواهد بود که از حـوادث و وعده هایى خبر مى دهد که به زودى واقع خواهد شد، مانند آیاتى که خبر مى دهد کـه بـه زودى خـداى سـبـحـان پـیـامبرش و مؤ منین را یارى مى کند، و زمین را در اختیار آنان قرار داده ، دین آنان را بر تمامى ادیان غلبه مى دهد و از مشرکین قریش انتقام مى گیرد.
هـمـچـنان که دیدیم اینطور شد، نخست پیامبر خود را دستور داد تا از مکه به مدینه هجرت کند، چون دیگر کارد به استخوان رسیده بود، و آن جناب و مؤ منین به وى در نهایت شدت قـرار گـرفـتـه بـودنـد، نـه کـسـى مـافـوق خـود داشتند تا در زیر سایه قدرت او ایمن باشند، و نه در خانه خود مى توانستند درنگ کنند، و بعد ازهجرت ، صنادید و بزرگان قـریـش را در بـدر شـکـسـت داد، و مـدام امـر آن جـنـاب بـالا مـى گـرفـت تا آنکه مکه بدست حـضـرتش فتح شد، و همه شبه جزیره عرب بفرمانش در آمد، و بعد از آن که خود آن جناب از دنـیا رفت ، بیشتر آبادى کره زمین به دست مسلمانان فتح گردید، و خداى سبحان آیات خـود را در آفاق و نواحى زمین به مشرکین نشان داد، و هم آیات خود را در نفس مشرکین نشان داد، و همه آنان را در بدر به هلاکت رسانید.
احـتـمـال هـم دارد مراد از(آیات) و روشن شدن حق به وسیله آن آیات ، آن مطلبى باشد که از آیات دیگر استفاده مى شود، و آن اینکه خداى تعالى به زودى دین خود را به تمام معناى کلمه ظاهر، و برهمه ادیان غالب مى سازد، به طورى که دیگر در روى زمین غیر از خـداى یـگـانـه هـیـچ چیزى پرستش نشود، و هماى سعادت بر سر تمامى افراد نوع بشر بال بگستراندکه رسیدن چنین روزى غایت و هدف از خلقت بشر بود.
احـتـمـال هـم دارد مراد آن حالتى باشد که انسان در لحظات آخر عمر پیدا مى کند، که همه پندارهایش نقش بر آب شده ، و ادعاءهایى که داشت از بین رفته ، و دیگردستش از همه جا بـریـده ، بـه غـیـر از خـداى عـزّوجـلّ چـیـزى بـرایـش نـمـانـده اسـت ، مـؤ یـد ایـن مـعـنـا ذیـل آیـه و آیـه بـعـد از آن اسـت. و بنابراین ، احتمال ضمیر در(انه الحق) به خداى سبحان برمى گردد.
اءو لم یکف بربک انه على کل شى ء شهید
فـاعـل(لم یکف) جمله(بربک) است ، چون حرف با در آن زاید، است ، و جمله(انه عـلى کـل شى ء شهید) بدل از فاعل است ، و استفهام در جمله استفهام انکارى است ، و معناى جـمـله این است که :آیا براى روشن شدن حق کافى نیست که پروردگار تو مشهود بر هر چـیـز اسـت ؟ آرى کافى است براى اینکه هیچ موجودى نیست مگر آنکه از جمیع جهاتش محتاج بـه خـداو وابـسـتـه بـه او اسـت ، و او قـائم بـر آن و قـاهـر و مافوق آن است ، پس خداى تعالى براى هر چیزى مشهود و معلوم است ، هر چند که بعضى او را نشناسند.
و اتـصـال جـمـله مـورد بـحـث به جمله(سنریهم ...) بنا بر وجه سوم از وجوه گذشته روشن است ، ولى بنا بر دو وجه اول وجه اتصالش خیلى روشن نیست ، و شاید این باشد که مشرکین اگر به قرآن کفر ورزیدند، براى این بود که به توحید دعوت مى کرده ، و بـه هـمـیـن جـهـت در صـدر آیـه شریفه کهاستدلال مى کرد بر حقانیت قرآن ، ناگهان به حـقـانـیـت دعـوتـش مـنـتـقـل شـده ، و بـدون ایـنـکـه واسـطـه اى قـرار دهـد در ذیل آیه مستقیما به استدلال بر آن پرداخته .
گـویا فرموده : به زودى آیات خود را به ایشان مى نمایانیم تا برایشان روشن گردد کـه قرآن حق است ، و در نتیجه از این راه برایشان محقق شود که پروردگار تو یکى است و شریک ندارد،
آنـگـاه فرموده : نه ، این راه ، راه دورى است ، و در این میان راهى نزدیک تر هست ، و آن این است که بگوییم :(آیا براى ایشان کافى نیست که پروردگار تو معلوم براى هر چیز است)؟
الا انهم فى مریة من لقاء ربهم ...
آنـچـه از سیاق استفاده مى شود این است که در آیه شریفه هشدار مى دهد به اینکه مشرکین از اجـتـمـاع بر وحدانیت خداى تعالى از این طریق که او شهید بر هر چیزاست استفاده نمى کـنـنـد، بـا ایـنـکـه ایـن طـریـق روشـنـتـریـن بـرهـان بـر مـسـاءله توحید است ، اگر کسى تـعـقـل کند.و این بدان جهت است که دلهایشان درباره مساءله معاد و لقاى خدا دچار بیمارى شـک و ریـب اسـت ، و بـدین جهت است که نمى توانند بفهمند خداى تعالى شهید بر هر چیز است ، و او و صفات و افعالش محجوب از هیچ یک از مخلوقات خود نیست .
آنـگاه هشدار مى دهد به اینکه(الا انه بکل شى ء محیط) تا به وسیله آن این شک و ریب از دلهایشان برطرف و ریشه کن شود، و آن هشدار عبارت است از اینکه : خداى تعالى به هر چیزى احاطه دارد، البته نه احاطه اى که ما به چیزى داریم ، بلکه احاطه اى که لایق بـه سـاحت قدس و کبریایى او باشد، پس هیچ مکان و مکینى از خدا خالى نیست ، و هیچ چیز از نظر او پنهان نیست ، و داخل در هیچ چیزى هم نیست .
بحث روایتى
(روایاتى در ذیل برخى آیات گذشته) 615
و در تفسیر قمى در روایت ابى الجارود از حضرت ابى جعفر(علیه السلام)روایت کرده ، کـه در مـعـنـاى آیـه(ان الّذیـن کـفـروا بـالذکر لما جاءهم) فرموده : یعنى قرآن . و در ذیل جمله(لا یاتیه الباطل من بین یدیه) فرموده : یعنى نه از راه تورات باطلى به قرآن راه مى یابد، و نه از طریق انجیل و زبور،(و لا من خلفه)یعنى و نه بعد از آن کـتـابـى پـیـدا مـى شـود کـه آن را بـاطـل کـنـد.و در مـجـمـع البـیـان در ذیـل هـمـیـن آیـه گـفـتـه اسـت:در مـعـنـاى آن اقـوالى اسـت.تـا آنـجـا کـه مـى گـویـد:قـول سـوم ایـن اسـت کـه آیه شریفه مى خواهد بفرماید: در خبرهایى که قرآن از گذشته داده باطلى نیست ، و در خبرهایى هم که از آینده داده باطلى نیست ، بلکه اخبار قرآن همه اش مـطـابـق با واقع است ، و این معنا از حضرت ابى جعفر باقر و امام صادق(علیه السلام)نـیـز روایـت شـده. و در تـفـسیر قمى در ذیل آیه(اعجمى و عربى) فرموده : اگر این قـرآن اعجمى بود مى گفتند:چطور ما آن را بیاموزیم ، در حالى که زبان ما عربى است ، و چـرا آن را عـربـى نـیـاوردى ، لذا خـداى تـعـالى خـواسـت آن را بـه زبـان ایـشـان نـازل کـنـد،هـمـچـنـان کـه فـرمـوده:(و مـا ارسـلنـا مـن رسول الا بلسان قومه هیچ رسولى نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش).
و در روضـه کـافى به سند خود از طیار از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه(سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق) فرموده : منظور فرو رفتن در زمین ، و مسخ شدن ، و هدف سنگهاى آسمانى قرار گرفتن است . راوى مـى گـویـد: پـرسـیـدم(حـتـى یتبین لهم) یعنى چه ؟ فرمود: این را فعلا رها کن ، این مربوط به قیام قائم است .
و در روضـه کافى به سند خود از ابى بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده کـه فـرمود:آیت در انفس ، مسخ ، و آیت در آفاق ناسازگارى روزگار است تا قدرت خداى عـزّوجـلّ را هـم در نفس خود ببینند و هم در آفاق. عرضه داشتم :(حتى یتبین لهم انه الحق)چـه مـعـنـا دارد؟ فـرمـود: منظور خروج قائم است ، چون آن حقى که نزد خدا است و روزى براى خلق هویدا مى شود و خلق او را مى بینند، همان قائم(علیه السلام) است .