background
فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَابًا شَدِيدًا وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي كَانُوا يَعْمَلُونَ
و قطعاً كسانى را كه كافر شده‌اند عذابى سخت مى‌چشانيم و حتماً آنها را به بدتر از آنچه مى‌كرده‌اند جزا مى‌دهيم.
آیه 27 سوره فُصِّلَت

بیان آیات

در این آیات به ایمان نیاوردن کفار به قرآن کریم که در صدر سوره آمده بود، برگشت شـده ، و مـتـعـرض نـقـشـه هـایـى شـده کـه آنـان بـه مـنـظـور ابطال حجت قرآن مى کشیدند. و در این آیات بین کفار و مؤ منین با استقامت مقابله شده ، کفار و پاره اى از عواقب ضلالت آنان را، از یکسو، و مؤ منین با استقامت و پاره اى از پاداشهاى آخرتى ایشان را، از سوى دیگر آورده . و نیز متعرض مطالب متفرقه دیگرى مى شود.

و قال الّذین کفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه لعلکم تغلبون

کـلمـه(الغـوا) امـر از مـصـدر(لغـو)اسـت ، و لغـو بـه مـعـنـاى هـر چـیـزى اسـت کـه اصـل و ریـشـه اى نـداشـتـه بـاشـد، و در کـلام بـه معناى آن گفتارى است که معنا نداشته بـاشـد. وقتى گفته مى شود(لغى)، و(یلغو)،(لغوا)معنایش این است که کار لغـو کـرد، و مـى کـنـد. و کـلمـه(هـذا) که اشاره به قرآن است ، و دو باره نام قرآن را آوردن ،(ایـن قـرآن)، دلیـل بـر ایـن اسـت کـه کمال عنایت را به قرآن و از بین بردن آن داشته اند.

و ایـن آیه دلالت مى کند بر نهایت عجز کفار در مبارزه علیه قرآن ، به طورى که بعد از آنـکـه نـتوانستند کلامى مثل آن را بیاورند، و یا اقامه برهانى علیه آنبکنند، کارشان در بـیچارگى به اینجا کشید که به یکدیگر سفارش کنند که گوش به قرآن ندهند، و هر جـا قـرآن خـوانـده شـود سـر و صداهاى بى معنا در آورند، تاصداى آن شخص به گوش کـسـى نـرسـد، و در نـتـیـجـه اثـرش لغـو گردد. و منظور از جمله(باشد که شما غالب شوید) این غلبه است .

بیان شدت عذاب کافرانى که مردم را از شنیدن قرآن باز مى داشتند

فلنذیقن الّذین کفروا عذابا شدیدا...

لام در جـمـله(لنذیقن) لام سوگند است . و مراد از(الّذین کفروا) به حسب مورد آیه ، هـمان کسانى است که گفته بودند: به قرآن گوش ندهید. هر چند که صرفنظر از مورد، آیه شریفه بر حسب لفظ مطلق است .

(و لنـجـزیـنهم اسوء الّذى کانوا یعملون) - بعضى گفته اند: مراد از(اسوء الّذى کـانـوا یـعملون) همه اعمال زشت آنان است ، و کلمه(اءسوء بدتر) در اینجا از معناى اءفعل تفضیلى خود افتاده ، در نتیجه به معناى(بد) شده ، نه(بدتر)بعضى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: مـراد ایـن اسـت که به عنوان مبالغه در نهى و زجر، جزاى بدترین اعمالشان را ذکر کند، و از بقیه اعمال بدشان سکوت نماید.

ذلک جزاء اعداء اللّه النار...

جـمـله(ذلک جـزاء)مـبـتـدا و خـبـر اسـت ، و کـلمـه(النـار) بـدل از کـلمـه(ذلک)، و یـا عـطـف بـیان براى آن است. ممکن هم هست خبرى باشد براى مـبـتدائى که حذف شده ، و تقدیر آن(ذلک جزاء اعداء اللّه هى النار)باشد، یعنى این اسـت جـزاى دشـمـنـان خـدا کـه عـبـارت اسـت از آتش. و یا مبتدا باشد براى این خبر که مى فرماید:(لهم فیها دار الخلد) یعنى آتش براى آنان خانه اى است جاودانه .

(لهـم فـیـها دار الخلد) - یعنى آتش به همه آنان احاطه دارد، هر یک از ایشان در درون آتش خانه اى مخصوص به خود دارد ، که در آن جاودانند.

(جـزاء بـمـا کـانـوا بـایـاتـنـا یـجـحـدون) - کـلمـه(جـزاء) مـفـعـول مطلق است براى فعلى تقدیرى ، و تقدیر کلام چنین است(یجزون جزاء)یعنى جـزاء داده مـى شـونـد جـزایـى مـخـصـوص.و مـمـکـن اسـت مفعول مطلق باشد براى مصدرى که قبلا در کلام بود، یعنى(ذلک جزاء) نظیر این آیه که مى فرماید:(فان جهنم جزاوکم جزاء موفورا).

و قال الّذین کفروا ربنا ارنا الّذین اضلانا من الجن و الانس

این آیه حکایت کلامى است که کفار در داخل آتش مى گویند، و از خداى تعالى درخواست مى کـنند که متبوعین و پیشوایان ضلالت جنى و انسیشان را نشان ایشان بدهد تاآنان را زیر پـاى خـود لگـدمـال و ذلیـل کـنند، و به همین مقدار عذابشان را بیشتر سازند، به شهادت ایـنـکـه دنـبـالش مـى گـویـنـد(نـجـعـلهـما تحت اقدامنا لیکونا من الاسفلین زیر پاى خود قرارشان دهیم تا از پستترین مردم شوند).

بیان حسن حال مؤ منین استقامت پیشه و آینده نیکویى که در انتظارشان است

ان الّذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ...

راغـب مـى گـویـد:کـلمه استقامت در اصل در خصوص طریقى به کار مى رفته که به خط مـسـتـقـیـم کـشیده شده باشد، و در آیه شریفه(اهدنا الصراط المستقیم)حق را به چنین راهـى تـشـبـیـه کـرده. سـپس مى گوید: و استقامت انسان به این معنى است که همواره ملازم طـریـقه مستقیم باشد که خداى تعالى درباره چنین انسانهایى فرموده :(ان الّذین قالوا ربـنـا اللّه ثـم اسـتـقـامـوا)ولى در صـحـاح اللغـة اسـتـقـامـت را بـه مـعـنـاى اعـتـدال گـرفـتـه ، و گـفـتـه: وقتى مى گویند استقام له الامر معنایش این است که این امر براى او در حد اعتدال بود.

پـس مـراد از جـمـله(ثـم اسـتـقـامـوا)این است که ملازم وسط راه باشند، و دچار انحراف نـگـردنـد، و بـر سخنى که گفته استوار باقى بمانند. مثلا در آیه(فما استقاموا لکم فـاسـتـقـیـمـوا لهـم)مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه مـادام کـفـار بـا شـمـا مـعتدل بودند، شما هم براى آنان اعتدال داشته باشید و از وسط راه منحرف نگردید. و در آیـه(و اسـتـقم کما امرت و لا تتبع اهواهم) معنایش این است که :آن طور که ماءمور شده اى عـمـل کـن ، یـعنى راه میانه را پیش بگیر، و هواهاى ایشان را پیروى مکن. همه تفسیرهاى مختلفى که براى این آیه کرده اند به همین معنا که ما گفتیم برمى گردد.

و ایـن آیـه و آیـه بـعـدش حـسـن حـال مـؤ مـنین را بیان مى کند، همچنان که آیات قبلش بدى حال کفار را بیان مى کرد.
(تـتـنزل علیهم الملائکة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى کنتم توعدون) - ایـن آیـه شـریـفـه از آیـنـده اى کـه در انـتـظـار مـؤ مـنـیـن اسـت ، و ملائکه با آن به اسـتقبال ایشان مى آیند، خبر مى دهد. و آن تقویت دلها و دلگرمى آنان و بشارت به کرامت است .

پـس مـلائکـه ایـشـان را از تـرس و اندوه ایمنى مى دهند.و ترس همیشه از مکروهى است که احتمال پیش آمدن دارد، و در مورد مؤ منین یا عذابى است که از آن مى ترسند، و یا محرومیت از بـهـشـت اسـت کـه بـاز از آن بیمدارند.و حزن و اندوه هم ، همواره از مکروهى است که واقع شـده ، و شـرى کـه پـدید آمده ، مانند گناهانى که از مؤ منین سر زده و از آثارش غمنده مى شـونـد و یـا خـیـراتـى کـه باز به خاطر سهل انگارى از آنها فوت شده ، و از فوت آن انـدوهـگـیـن مى گردند، و ملائکه ایشان را دلدارى مى دهند به اینکه ایشان از چنان خوف وچنین اندوهى در امانند، چون گناهانشان آمرزیده شده ، و عذاب از ایشان برداشته شده است .

آنـگـاه بـشـارتـشـان مـى دهـنـد بـه بـهشتى که وعده داده شده اند، مى گویند:(اءبشروا بـالجـنة التى کنتم توعدون). و اینکه گفتند(کنتم توعدون)دلالت دارد بر اینکه نـازل شـدن مـلائکـه بـر مـؤ مـنـین به این بشارت ، بعد از زندگى دنیا است ، چون معناى عـبارتشان این است که: مژده باد شما را به آن بهشتى که همواره وعده اش را به شما مى دادند.

معناى اینکه ملائکه به مؤ منین مى گویند ما در دنیا و آخرت اولیاء شما هستیم

نحن اولیاءکم فى الحیوة الدنیا و فى الاخرة ...

ایـن آیـه شـریـفه تتمه بشارت ملائکه است. و بنابراین ، اینکه در آخرت به مؤ منین مى گـویـنـد:مـا در زنـدگـى دنـیـا اولیـاى شـما بودیم- با اینکه همانطور که گفتیم این گفتگو بعد از انقضاى زندگى دنیا است - در حقیقت مقدمه و زمینه چینى است ، براى آوردن جـمـله(و فـى الآخـرة) تـا اشاره کنند به اینکه ولایت در آخرت فرع و نتیجه ولایت در دنـیـا است ، پس کانه گفته اند: ما اولیاى شما در آخرتیم همانطور که در دنیا بودیم ، و یـا بدان جهت که در دنیا بودیم ، و به زودى متولى امور شما خواهیم شد، همانطور که در دنیا بودیم .

و اولیا بودن ملائکه براى مؤ منین منافات با این ندارد که خدا هم ولى ایشان باشد، چون ملائکه واسطه رحمت و کرامت اویند، نه اینکه از پیش خود اختیارى داشته باشند.و اى بسا اینکه در آیه شریفه ولایت ملائکه را ذکر کرده نه ولایت خدا را، براى این بوده باشد که بـیـن اولیـاى خـدا و دشمنان او مقابله و مقایسه کند، چون در حق دشمنانش فرموده بود:(و قـضـیـنـا لهـم قـرنـاء مـا براى کفار قرینه اى بدى قرار دادیم) و در آیه مورد بحث در مقابل آن قرینها، از قول ملائکه اش مى فرماید:(ما اولیاى شما هستیم).

و نـتیجه این مقابله آن است که معلوم شود که مراد از ولایت ملائکه براى مؤ منین ، تسدید و تـاءیـیـد مـؤ مـنـیـن اسـت ، چـون مـلائکـه مـؤ یـد آنـهـایـنـدکـه مـخـتـص بـه اهـل ولایـت خـدایـنـد، و امـا مـلائکـه اى کـه حـارس و نـگـهـبـان خـلقـنـد، و یـا آنـهـایـى کـه مـوکـل بـر ارزاق و اجـلهـاى مـردم و سـایـر شـؤ ون آنهایند، اختصاصى به مؤ منین ندارند، بلکه مؤ من و کافر برایشان یکسان است .

بعضى از مفسرین گفته اند: اصلا این آیه شریفه کلام خدا است نه کلام ملائکه .

(و لکـم فـیـهـا مـا تـشـتـهـى انـفسکم و لکم فیها ما تدعون) - ضمیر در(فیها)ى اول و دوم هـر دو بـه کـلمـه(اخرة) برمى گردد. و کلمه(تشتهى) مضارع از مصدر(اشتهاء) است . و اصل آن نیز کلمه(شهوت)است که به معناى از جا کنده شدن یکى از قـواى آدمـى بـطـرف خـواسـتـه اش مى باشد، خواسته اى که از آن لذت مى برد، مانند شهوت طعام و نوشیدنى ، و شهوت جنسى .

کـلمـه(تـدعـون) در اصـل(تـدتـعـیون) بر وزن(تفتعلون)بود که بر حسب قـواعـد عـلم صـرف ، بـه ایـن صـورت درآمـده.و ایـن کـلمـه از بـاب افـتعال از دعا است ، و معنایش(تطلبون الدعوة) مى باشد، یعنى طلب دعا مى کنید.در نـتـیـجـه جـمـله دوم یـعـنـى جـمله(و لکم فیها ما تدعون) دامنه شمولش وسیعتر از جمله اول ، یـعنى جمله(لکم فیها ما تشتهى انفسکم) است ، چون شهوت طلب مخصوص است ، و طـلب اعـم از آن اسـت .و بنابراین ، آیه شریفه به ایشان بشارت مى دهد به اینکه در آخـرت هر خیر و لذتى را که تصور بشود، و براى شهوتشان ممکن باشد که اشتهاى آن کـنـد، دارا هـسـتـنـد، چـه از خـوردنیها و چه نوشیدنیها، و چه لذتهاى جنسى ، و چه غیر آن. بـلکه از این هم وسیعتر و بالاتر دارند، و آن این است که هر چه را بخواهند بیش از آن را دارند، همچنان که فرمود:(لهم ما یشاؤ ن فیها و لدینا مزید).

دعـــوت پـــیـــامـــبـــر اســـلام(صـــلى الله عـــلیـــه و آله) احـسـنالقول است

و مـن احـسـن قـولا مـمـن دعـا الى اللّه و عـمـل صـالحـا و قال اننى من المسلمین

ایـن آیـه شـریـفـه مـتـصـل اسـت بـه آیـه سـابـق کـه مـى فـرمـود:(و قال الّذین کفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه) براى اینکه کفار همانطور که در مقام دشمنى با قرآن بودند، با رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) نیز دشمنى مى کـردنـد، همچنان که بخاطر دارید که در اوایل این سوره به آن جناب مى گفتند:(قلوبنا فـى اکـنـة مـمـا تـدعونا الیه...) بنابراین ، خداى تعالى در آیه شریفه مورد بحث آن جناب را تاءیید مى کند، به اینکه سخن تو، یعنى دعوتت ، بهترین سخن است .

پـس در آیـه مـورد بـحـث مـراد از(و مـن احـسـن قـولا مـمـن دعـا الى اللّه) رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)اسـت ، هـر چـنـد کـه لفـظ آیه عمومیت دارد و شـامـل همه کسانى مى شود که به سوى خدا دعوت مى کنند، چیزى که هست چون در بین این داعـیـان بـه سـوى خـدا ممکن است کسى یافت شود که بخاطر رسیدن به غرض فاسد به سـوى خـدا دعـوت کـنـد، و مـعـلوم اسـت کـه چـنـیـن دعـوتـى احـسـن القـول نـمـى تـوانـد بـاشـد، لذا دنـبـال جـمـله نـامـبـرده ایـن شـرط را اضـافه کرد که و(عـمـل صـالحـا)بـشـرطـى کـه خـودش هـم عـمـل صـالح کـنـد، چـون عمل صالح کشف مى کند از اینکه صاحبش نیتى صالح دارد.

و نـیـز از آنـجـایـى که عمل صالح دلالت بر اعتقاد حق ، و التزام به آن ندارد، و این نیز مـعـلوم اسـت کـه سـخـن آن کـسـى کـه دعـوت بـه سـوى خـدا مـى کـنـد، و عـمـل صـالح هـم دارد، ولى ایـمـانـى بـه حـق نـداشـتـه ، و التـزامـى بـه آن نـدارد، احـسن القول نیست ، به همین جهت دو جمله گذشته را مقید به شرطى دیگر کرد، و آن این است که(و قـال انـنـى مـن المـسـلمـیـن)، یـعـنـى اعـتـقـاد بـه اسـلام داشـتـه بـاشـد. چـون کـلمـه(قال) به طورى که از سیاق برمى آید در اینجا به معناى راءى و اعتقاد است .

پس اگر کسى اعتقاد به اسلام و عمل صالح داشت ، آنگاه به سوى خدا دعوت کرد، سخنش احـسـن القـول خـواهـد بـود، بـراى ایـنـکـه احـسن القول عبارت است از سخنىکه به حقیقت نـزدیـکـتـر، و نـیز سودمندتر باشد، و هیچ کلمهاى به حق نزدیک تر و نیز سودمندتر از کلمه توحید نیست ، براى اینکه این کلمه آدمى را به سوى حاقسعادتش رهنمون مى شود.

و لا تستوى الحسنة و لا السیئة ...

بـعـد از آنـکـه احـسـن القـول را خـاطـرنـشـان کـرد، فـرمـود کـه احـسـن القـول عـبـارت اسـت از دعـوت بـه سـوى خـدا، و چـون قـائم بـه چـنـیـن دعـوت در درجـه اول رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیه و آله و سلّم) بود، لذا در آیه شریفه التفاتى بکار برده ، روى سخن را متوجه آن جناب کرد تا بهترین طریق در دعوت به سوى خدا و نزدیک ترین راه رسیدن به هدف را برایش بیان کند، و نزدیک ترین راه دعوت به سوى خدا، و مـؤ ثـرتـریـن آن عـبـارت از طـرز دعـوتى است که بیشتر در دلها اثر بگذارد، و به این منظور روى سخن به آن جناب نموده ، فرمود:(لا تستوى ...).

پـس جـمله(لا تستوى الحسنة و لا السیئة) معنایش این است که : دعوت به سوى خدا با داشتن خصلت نیک ، و با نداشتن آن ، و داشتن خصلت بد یکسان و تاثیرش در نفوذ برابر با هم نیست . و کلمه(لا) در جمله(و لا السیئة) زایده است که تنها خاصیت تاءکید را دارد، و نفى را تاءکید مى کند.

معناى جمله :(ادفع بالتى هى احسن)

(ادفـع بـالتـى هى احسن) این جمله استینافى و سخنى نو است که توهمى را که ممکن اسـت کـسى بکند دفع مى نماید. گویا وقتى شنونده جمله(لا تستوى ...) را مى شنود، مى پرسد: چه باید کرد؟ در جواب مى فرماید(بدى را به بهترین راهش دفع کن).و مـعـنـاى آن ایـن اسـت کـه:بـدى را بـا خـصـلتـى کـه مقابل آن است دفع نما، مثلا باطل آنان را با حقى که نزد تو است دفع کن ، نه به باطلى دیـگـر، و جـهـل آنـان را بـا حـلم و بدیهایشان را با عفو، و همچنین هر بدى دیگرشانرا با خوبى مناسب آن دفع کند.

(فـاذا الّذى بـیـنـک و بینه عداوة کانه ولى حمیم) - این قسمت از آیه مورد بحث ، اثر دفع به احسن و نتیجه آن را بیان مى کند.

و مـراد ایـن اسـت کـه:وقـتـى تـو هـمـه بـدیها و باطلها را به بهترین وجه دفع کردى ، نـاگـهان خواهى دید همان دشمنت آن چنان دوست مى شود که گویى علاوه بر دوستى شفقت هـم دارد. بـعضى گفته اند:(تعبیر به الّذى بینک و بینه عداوة) بلیغ ‌تر از آن است که بفرماید(عدوک دشمنت) و به همین جهت با اینکه دومى مختصرتر بود، تعبیر اولى را آورد.

آنـگـاه خـداى سـبحان دفع به احسن را تعظیم و مدح کرده ، به بهترین نقطه و بلیغترین مدح ، و فرموده :(و ما یلقیها الا الّذین صبروا و ما یلقیها الا ذوحظ عظیم)؛ یعنى کسى این سفارش را نمى پذیرد، مگر تنها آنهایى که داراى صفت صبرند، و آنهایى که بهره اى عظیم از کمال انسانیت و خصال نیک دارند.
و در آیـه شـریـفـه عـلاوه بـر مطالب بالا، این دلالت را هم به روشنى دارد که حظ عظیم تنها نصیب صاحبان صبر مى شود.

معناى آیه :(و اما ینزعنک من الشیطان نزع فاستعذ بالله ...)

و اما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ باللّه انه هو السمیع العلیم

کـلمـه(نـزغ) بـه مـعـناى(نخس) است ، یعنى سیخ و یا تازیانه زدن به پهلوى حیوان و یا به عقب آن تا تحریک شود و تندتر برود و کلمه(ما) در جمله(اما ینزغنک) زایده است ، و اصل آن(و ان ینزغنک) مى باشد.

حـال بـایـد دیـد نـازغ(تـحـریـک کننده) کیست ؟ ممکن است خود شیطان باشد.و ممکن هم هست تـسـویـلهـا و وسـوسـه هـاى او بـاشـد، ولى چـون خـطـاب در آیـه بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)اسـت ، مـنـاسـبـتـر بـه مـقـام شـامـخ آن جـناب احتمال اول است ، چون تسویلات و وساوس شیطانى در آن جناب راه ندارد.

بـله ، ایـن امـکـان دارد کـه آن خـبـیـث بـا وسوسه مردم ، یعنى کفار و معاندینى که آن جناب دعوتشان مى کرده ، امور را علیه وى دگرگون سازد، مثلا زحمات آنجناب را خنثى نموده ، کـفـر و جـحـود را در کـفـار و مـنـکـریـن بـیشتر سازد، و در دشمنى و آزار پیامبر آتششان را تـیـزتـر کـنـد، و نـتـیـجـه اش ایـن شـود کـه دفـع به احسن آن جناب کمتر مؤ ثر بیفتد.و بـنـابـرایـن ، بـرگـشـت این نزغ از شیطان به افکندن دشمنى در بین آن جناب و مردم مى شود. و خلاصه همان نزغى خواهد بود که آیه شریفه(من بعد ان نزغ الشیطان بینى و بـیـن اخـوتـى) نـام مـى بـرد، و همان چیزى خواهد بود که آیه شریفه(و ما ارسلنا من قـبـلک مـن رسـول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشیطان فى امنیته) آن را القاء در(امنیة) خوانده .

و امـا اگـر احـتـمـال دوم را بـگـیـریـم ، چـاره اى جـز ایـن نـیـسـت کـه آیـه را حـمـل کـنیم بر مطلق دستور، تا متمم امر باشد، و آن وقت آیه شریفه به وجهى شبیه به مثل معروف دخترم به تو میگویم عروسم تو بشنو مى شود.

(فـاسـتـعـذ بـاللّه انه هو السمیع العلیم) - کلمه(عوذ) و نیز(عیاذ) -به کـسـره عـیـن- و نیز(معاذ)، و همچنین(استعاذه)، همه یک معنا را مى دهند، و آن عبارت اسـت از پـنـاه بـردن. و مـعـناى جمله مورد بحث این است که :هر وقت دیدى شیطان در کارت وسـوسـه مـى کـند، پناه ببر به خدا از شیطنت او، که خدا شنواى مسالت تو، و داناى به حـال تـو اسـت. و یـا:شـنـواى سـخـنـان تـو، و دانـاى بـه اعمال تو است.

احتجاج از راه وحدت تدبیر سراسر عالم و پیوستگى آن بر وحدت رب مدبر

و من ایاته اللیل و النهار و الشمس و القمر...

خـداى سـبـحـان بـعـد از آنـکـه روشـن کـرد کـه دعـوت رسـول اسـلام(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)احـسـن القـول اسـت ، و آنـگـاه بـه او سـفـارشکـرد بـه ایـنـکـه بـدیـهـا را بـه احـسـن الخـصـال دفـع کـنـد در ایـن آیه دوباره به اصل دعوت برگشته ، بر وحدانیت خدا و بر مـسـاءله مـعاد احتجاج مى کند. احتجاج بر مساءله توحید را در این آیه و آیه بعدیش ، و بر مساله معاد را در آخرین آیات مورد بحث مى آورد.

پـس جمله(و من آیاته اللیل و النهار) احتجاجى است از راه وحدت تدبیر سراسر عالم و پـیـوستگى آن بر وحدت رب مدبر. و باز احتجاجى است از راه وحدت رب ، بر پرستش او بـه تـنـهـایـى . و به همین جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود:(و براى خورشید و قمر سجده مکنید ...).

پـس کلام در این آیه در واقع دفع دخلى است از توهمى که ممکن است بشود، گویا بعد از آنکه فرمود:(و یکى از آیات او شب و روز است ...)و با این جمله یگانگى خداى تعالى در ربـوبـیـت را اثـبـات کـرد، کـسـى پـرسـیـده پـس حـال چـه بـایـد کرد؟ در پاسخ فرموده: براى خورشید و ماه سجده مکنید، که آن دو مخلوق خـدا و مـدبـر به تدبیر اویند، بلکه تنها خداى را سجده کنید، و تنها او را عبادت کنید.و عـمـوم وثـنى مذهبان خورشید و ماه را تعظیم مى کردند، ولى آنها را نمى پرستیدند، تنها صـابـئیـن بودند- که به طورى که مى گویند - این دو را عبادت مى کردند. و ضمیر در(خلقهن) به لیل و نهار و شمس و قمر برمى گردد.

(ان کنتم ایاه تعبدون) - یعنى عبادت خدا با عبادت غیر خدا نمى سازد. اگر مى خواهید خدا را عبادت کنید، باید این موجودات نامبرده را عبادت نکنید.

فـان اسـتـکـبـروا فـالّذیـن عـنـد ربـک یـسـبـحـون له باللیل و النهار و هم لا یسئمون

کـلمـه(یـسـئمـون) از مـصـدر(سـامـة) اسـت کـه بـه مـعـنـاى مـلال و آزردگـى است . و مراد از جمله(الّذین عند ربک آنها که نزد پروردگار تواند)، مـلائکه و مخلصین از بندگان خدا است که در تفسیر آیه(ان الّذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحون و له یسجدون) بحثى درباره این جمله گذشت .
در این آیه شریفه فرموده :(یسبحون له) با اینکه ممکن بود بفرماید(یسبحونه) و این بدان جهت است که خواست حصر و اختصاص را برساند، و بفهماند فرشتگان تنها و تـنـهـا خـدا را تـسـبـیح مى گویند. و منظور از(باللیل و النهار) این است که دائما در حال تسبیح اویند.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:اگر این کفار عارشان آمد از اینکه براى خداى یگانه سجده کـنـنـد، بـایـد بـدانـند که با تکبر آنان چنان نیست که در عالم وجود کسى یافت نشود که بـراى او سـجـده کـنـد، بـلکـه کـسـانـى هـسـتـنـد کـه دائمـا و لا یـنـقـطع و بدون خستگى و ملال او را تسبیح مى گویند، و آنها کسانى هستند که نزد پروردگار تواند.

اثبات معاد و احتجاج بر آن با بیان یک استعاره تمثیلیه

و من ایاته انک ترى الاءرض خاشعة ...

کـلمه(خاشعة) از(خشوع) است که به معناى اظهار ذلت است . و کلمه(اهتزت) از مـصـدر(اهـتـزاز)اسـت کـه بـه مـعـناى حرکت شدید است. و کلمه(ربت) از مصدر(ربـوه) اسـت کـه بـه معناى نشو و نما و علو است . و منظور از اهتزاز زمین و ربوه آن ، به حرکت در آمدنش به وسیله گیاهانى است که از آن سر درمى آورند، و بلند مى شوند.

در ایـن آیـه شریفه استعاره اى تمثیلى به کار رفته ، یعنى خشکى و بى گیاهى زمین در زمـسـتـان ، و سـپـس سـرسـبـز شـدن و بـالا آمـدن گـیـاهـانـش ، بـه کـسـى تـشبیه شده که قـبـل افتاده حال و داراى لباسهاى پاره و کهنه بوده ، و خوارى و ذلت از سر و رویش مى بـاریده ، و سپس‍ به مالى رسیده که همه نارسائیهاى زندگیش را اصلاح کرده ، و جامه هاى گرانبها بر تن نموده ، و داراى نشاطى و تبخترى شده است که خرمى و ناز و نعمت از سر و رویش هویداست .

و این آیه شریفه همانطور که گفتیم در مقام اثبات معاد، و احتجاج بر آن است که چون بحث در پیرامون مضمون آن مکرر شده ، دیگر به تفسیر بیشتر آن نمى پردازیم .

بحث روایتى

(چند روایت در ذیل برخى آیات گذشته)

در مـجـمـع البـیـان در ذیـل آیـه شـریـفـه(اءرنـا الّذیـن اضـلانـا) مـى گـویـد: مـنظور اهـل جـهـنـم از کـسـانـى کـه گـمـراهـشـان کـرده انـد ابلیس الابالسة(پدر همه شیطانها) و قابیل پسر آدم است که براى اولین بار گناه را به بشر یاد داد و این معنا از على(علیه السلام) روایت شده .

مؤ لف : شاید این روایت نوعى جرى ، یعنى تطبیق آیه بر یکى از مصادیقش باشد، چون آیه شریفه عمومیت دارد.

و نـیـز در همان کتاب در ذیل آیه(ان الّذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا) مى گوید: از انـس روایـت شده که گفته است : رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) آیه مزبور را بر ما قرائت کرد، و سپس فرمود: بسیارى از مردم گفتند(ربنا اللّه)ولى بیشترشان بـه گـفـتـه خـود کـفـر ورزیدند، پس تنها آن کس بر این گفتار استقامت ورزیده که تا دم مرگش آن را بگوید.

بـاز در هـمـان کـتـاب در ذیـل آیـه(تـتـنـزل عـلیـهـم الملائکة) گفته است ، یعنى در دم مرگشان ملائکه بر آنان نازل مى شود، - نقل از مجاهد و سدى - و این معنا از امام صادق(علیه السلام) نیز روایت شده .
و در تفسیر قمى در ذیل آیه شریفه(نحن اولیاءکم فى الحیوة الدنیا) فرمود: ما شما را از شـر شـیـطـانـهـا حـفظ مى کنیم . و در ذیل جمله(و فى الاخرة) فرمود: یعنى در دم مرگ .

و در مجمع البیان در ذیل این آیه مى گوید: بعضى گفته اند معناى(نحن اولیاءکم فى الحیوة الدنیا) این است که ما فرشتگان ، شما را در دنیا و در هنگام مرگ در آخرت حفظ مى کنیم .

و در تـفـسـیـر قمى در ذیل آیه شریفه(ادفع بالتى هى احسن) فرموده : بدیهاى هر کـسـى را که به تو بدى مى کند با حسنه خود دفع کن تا در نتیجه آن کس که بین تو و او دشمنى است کانه دوستى مهربان است .