background
وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ
و گفتيم: «اى آدم، خود و همسرت در اين باغ سكونت گير[يد]؛ و از هر كجاى آن خواهيد فراوان بخوريد؛ و[لى‌] به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود.»
آیه 35 سوره الْبَقَرَة

مواردى در قرآن که مساءله بهشت آدم و داستان آن - آمده

بیان

(و قلنا یا آدم اسکن) الخ ، با اینکه داستان سجده کردن ملائکه براى آدم ، در چند جاى قرآن کریم تکرار شده ، مسئله بهشت آدم ، و داستان آن جز در سه جا نیامده .

اول در همین آیات مورد بحث از سوره بقره .

دوم در سوره اعراف که فرموده :(و یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة ، فکلا من حیث شئتما، و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین ،فوسوس لهما الشیطان ، لیبدى لهما ما ورى عنهما، من سواءتهما و قال : ما نهیکما ربکما عن هذه الشجرة ، الا ان تکونا ملکین ، او تکونا من الخالدین ،و قاسمهما: انى لکما لمن الناصحین ،فدلیهما بغرور، فلما ذاقا الشجرة ، بدت لهما سواءتهما، و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة ، و نادیهما ربهما: الم انهکما عن تلکما الشجرة ؟ واقل لکما: ان الشیطان لکما عدو مبین ؟قالا: ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین ،# قال : اهبطوا بعضکم لبعض عدو، و لکم فى الارض مستقر، و متاع الى حین# قال : فیها تحیون ، و فیها تموتون ، و منها تخرجون) الخ ،(و اى آدم تو و همسرت در بهشت مسکن کنید، و از آن هر قدر که میخواهید بخورید، ولى نزدیک این درخت مشوید، که در آنصورت از ستمکاران خواهید شد،پس شیطان آندو را وسوسه کرد، تا بلکه بتواند عیبهائى از ایشان که پوشیده بود آشکار سازد،و لذا گفت : پروردگار شما، شما را از این درخت نهى نکرده ، مگر براى اینکه در نتیجه خوردن از آن مبدل بفرشته نشوید و یا از جاودانان در بهشت نگردید،(و اگر شما از آن بخورید، همیشه در بهشت خواهید ماند)آنگاه براى آندو سوگند یاد کرد: که من از خیرخواهان شمایمباین وسیله و با نیرنگ هاى خود آندو را بخود نزدیک کرد، تا آنکه از درخت بخوردند، همینکه خوردند، عیبشان ظاهر شد، ناگزیر شروع کردند از برگهاى بهشتى بر خود پوشیدن ، و پروردگارشان ندایشان داد: که مگر بشما نگفتم : از این درخت مخورید؟ و مگر نگفتم شیطان براى شما دشمنى است آشکار؟!گفتند: پروردگارا ما بخویشتن ستم کردیم ، اگر ما را نبخشى و رحم نکنى ، حتما از زیانکاران خواهیم شد فرمود: از بهشت پائین بروید، که بعضى بر بعضى دیگر دشمنید، و زمین تا مدتى معین(یعنى تا هنگام مرگ) جایگاه شما است و نیز فرمود: در همانجا زندگى کنید، و در آنجا بمیرید، و از همانجا دوباره بیرون شوید).

سوم در سوره طه ، که فرموده :(و لقد عهدنا الى آدم من قبل ، فنسى ، و لم نجد له عزماو اذقلنا: للملائکه اسجدوا لآدم ، فسجدوا، الا ابلیس ، ابى ، فقلنا یا آدم : ان هذا عدو لک و لزوجک ، فلا یخرجنکما من الجنة فتشقىان لک الا تجوع فیها و لا تعرىو انک لا تظمو فیها، و لا تضحى ،فوسوس الیه الشیطان ، قال یا آدم هل ادلک على شجرة الخلد و ملک لا یبلى ؟فاکلا منها، فبدت لهما سوآتهما، و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة ، و عصى آدم ربه فغوى ،ثم اجتباه ربه ، فتاب علیه و هدى ،قال : اهبطا منها جمیعا بعضکم لبعض عدو فاما یاتینکم منى هدى ، فمن اتبع هداى ، فلا یضل و لا یشقىو من اعرض عن ذکرى ، فان له معیشة ضنکا،و نحشره یوم القیامة اعمى ، قال : رب لم حشرتنى اعمى ؟ و قد کنت بصیرا،# قال کذلک اتتک ایاتنا، فنسیتها، و کذلک الیوم تنسى)، الخ ...(و ما با آدم قبلا عهدى بسته بودیم و فرمانى داده بودیم(که فریب ابلیس را نخورد)، ولى او را در آن عهد ثابت قدم و استوار نیافتیم ،و چون بفرشتگان گفتیم : بر آدم سجده کنند، همه سجده کردند، جز شیطان ، که سر باز زدآنگاه بآدم گفتیم : که زنهار این ابلیس دشمن تو و همسر تو است ، مواظب باشید، از بهشت بیرونتان نکند، و گرنه بدبخت خواهید شد،چون در بهشت نه گرسنه میشوى ، و نه برهنه ، نه تشنه میشوى ، و نه گرمازدهاما شیطان با همه این سفارشها در او وسوسه کرد، و گفت : اى آدم ، میخواهى من تو را بدرختى راهنمائى کنم ، که اگر از آن بخورى ، ابدیت و ملک جاودانى خواهى یافت ؟(و شیطان سرانجام کار خود را کرد)، و آدم و همسرش از آن درخت بخوردند، و عورتشان برایشان نمودار شد، پس بر آن شدند، که از برگ هاى بهشت عورت خود بپوشانند، و آدم ارشاد و راهنمائى پروردگارش را نافرمانى کرد، و گرفتار شد،آنگاه پروردگارش وى را برگزید و نافرمانیش را جبران نمود و هدایتش فرمود.پروردگارش دستور داد: که همگى از بهشت فرود آئید در حالیکه بعضى دشمن بعض دیگر باشید پس هر هدایتى که از طرف من بسوى شما آمد، و خواهد هم آمد، در آن هنگام هر کس هدایت مرا پیروى کند، گمراه و بدبخت نمیشود،و هر کس از یاد من اعراض کند، زندگى سختى خواهد داشت ،علاوه بر اینکه روز قیامت کور محشورش خواهیم نمود،و چون بگوید: پروردگارا من که بینا بودم ، چرا کور محشورم کردى ؟ در جوابش خواهد فرمود: همانطور که آیات من بسویت آمد، و تو عمدا آنرا فراموش کردى ، امروز هم ما تو را فراموش کردیم) الخ .

منظور اصلى از خلقت آدم سکونت در زمین بوده

سیاق این سه دسته آیات ، و مخصوصا آیه ایکه در صدر داستان قرار گرفته ، و میفرماید:(انى جاعل فى الارض خلیفة) الخ ، این معنا را دست میدهد: که آدم در اصل ، و در آغاز براى این خلق شده بود،

که در زمین زندگى کند، و نیز در زمین بمیرد، و اگر خدایتعالى او را(چند روزى) در بهشت منزل داد، براى این بود که امتحان خود را بدهند، و در نتیجه آن نافرمانى عورتشان هویدا بگردد، تا بعد از آن بزمین هبوط کنند.

و نیز از سیاق آیه سوره طه که مى فرماید:(فقلنا یا آدم) الخ ، و سوره اعراف که مى فرماید:(و یا آدم اسکن) الخ ، که داستان بهشت را با داستان سجده ملائکه بصورت یک داستان و متصل بهم آورده ، و کوتاه سخن ، آنکه این سیاق بخوبى مى رساند که منظور اصلى از خلقت آدم این بوده که در زمین سکونت کند، چیزیکه هست راه زمینى شدن آدم همین بوده که نخست در بهشت منزل گیرد، و برتریش بر ملائکه ، و لیاقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائکه ماءمور بسجده براى او شوند، و آنگاه در بهشت منزلش دهند، و از نزدیکى بآن درخت نهیش کنند، و او(بتحریک شیطان) از آن بخورد، و در نتیجه عورتش و نیز از همسرش ظاهر گردد، و در آخر بزمین هبوط کنند.

واز این ریخت و سیاق بخوبى بر مى آید: که آخرین عامل و علتى که باعث زمینى شدن آندو شد، همان مسئله ظاهر شدن عیب آندو بود، و عیب نامبرده هم بقرینه ایکه فرموده :(بر آن شدند که از برگهاى بهشت بر خود بپوشانند) الخ ، همان عورت آندو بوده ، و معلوم است که این دو عضو، مظهر همه تمایلات حیوانى است چون مستلزم غذا خوردن ، و نمو نیز هستند.

پس ابلیس هم جز این همى و هدفى نداشته ، که(بهر وسیله شده) عیب آندو را ظاهر سازد، گو اینکه خلقت بشرى ، و زمینى آدم و همسرش ، تمام شده بود، و بعد از آن خدا آندو را داخل بهشت کرد، ولى مدت زیادى در این بین فاصله نشد، و خلاصه آنقدر بآن دو مهلت ندادند، که در همین زمین متوجه عیب خود شوند، و نیز بسائر لوازم حیاة دنیوى و احتیاجات آن پى ببرند.

بلکه بلافاصله آندو را داخل بهشت کردند، و وقتى داخل کردند که هنوز روح ملکوتى و ادراکى که از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، بزندگى دنیا آلوده نشده بود، بدلیل اینکه فرمود:(لیبدى لهما ما ورى عنهما)،(تا ظاهر شود از آندو آنچه پوشانده شده بود از آنان)، و نفرمود:(لیبدى لهما ما کان ورى عنهما)،(تا ظاهر شود از آندو آنچه بر آندو پوشیده بود)، پس معلوم میشود، پوشیدگى عیبهاى آندو موقتى بوده ، و یکدفعه صورت گرفته ، چون در زندگى زمینى ممکن نیست براى مدتى طولانى این عیب پوشیده بماند،(و جان کلام و آنچه از آیات نامبرده بر میاید اینستکه وقتى خلقت آدم و حوا در زمین تمام شد، بلافاصله ، و قبل از اینکه متوجه شوند، عیب هاشان پوشیده شده ، داخل بهشت شده اند).

علت بیرون شدن از بهشت

پس ظهور عیب در زندگى زمینى ، و بوسیله خوردن از آن درخت ، یکى از قضاهاى حتمى خدا بوده ، که باید میشد، و لذا فرمود:(زنهار که ابلیس شما را از بهشت بیرون نکند، که بدبخت میشوید) الخ ، و نیز فرمود:(آدم و همسرش را از آن وضعى که داشتند بیرون کرد) الخ ، و نیز خدایتعالى خطیئه آنان را بعد از آنکه توبه کردند بیامرزید، و در عین حال به بهشتشان بر نگردانید، بلکه بسوى دنیا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگى کنند.

و اگر محکومیت زندگى کردن در زمین ، با خوردن از درخت و هویدا گشتن عیب ، قضائى حتمى نبود، و نیز برگشتن به بهشت محال نبود، باید بعد از توبه و نادیده گرفتن خطیئه به بهشت برگردند،(براى اینکه توبه آثار خطیئه را از بین مى برد)

پس معلوم میشود علت بیرون شدن از بهشت ، و زمینى شدن آدم آن خطیئه نبوده ، بلکه علت این بوده که بوسیله آن خطیئه عیب آندو ظاهر گشته ، و این بوسیله وسوسه شیطان لعین صورت گرفته است .

مراد از عهد خدا با آدم

در سوره طه در صدر قصه فرموده :(و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما)،(ما قبلا با آدم عهدى بسته بودیم ، اما او فراموشش کرد)، و باید دید این عهد چه بوده ؟ آیا همان فرمان نزدیک نشدن بدرخت بوده ، که فرمود:(لا تقربا هذه الشجرة ، فتکونا من الظالمین)؟(و یا اعلام دشمنى ابلیس با آدم و همسرش بوده ، که فرمود:(ان هذا عدو لک و لزوجک)؟،(و یا عهد نامبرده بمعناى میثاق عمومى است که از همه انسان ها عموما، و از انبیاء خصوصا، و بوجهى مؤ کدتر و غلیظ گرفته .

احتمال اولى صحیح نیست ، زیرا آیه شریفه :(فوسوس لهما الشیطان ، و قال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة ، الا ان تکونا ملکین ، او تکونا من الخالدین)،و آیه بعدش ،(و قاسمهما: انى لکما لمن الناصحین)، تصریح دارد: بر اینکه آدم در حین خوردن از درخت ، نه تنها نهى خدا را فراموش نکرده بود، بلکه کاملا بیاد آن بود، چیزیکه هست ابلیس با فلسفه چینى خود نهى خدا را براى آدم توجیه کرد، که منظور این بوده ، که جزء فرشتگان و از خالدین در بهشت نشوى ، در حالیکه در آیه مورد بحث درباره عهدى که مورد گفتگو است ، فرموده : آدم آنرا فراموش کرد.

و اما احتمال دوم(که بگوئیم منظور از عهد ، همان تهدیدى است که خداى تعالى کرد، و ایشانرا از پیروى ابلیس زنهار داد)، هر چند که احتمال بعیدى نیست ، و لکن ظواهر آیات با آن نمیسازد، چون از ظاهر آیه نامبرده بر مى آید که منظور از آن زنهار، تهدید خصوص آدم است .

علاوه بر این که زنهاریکه از شر ابلیس دادند، بهر دوى آنان دادند، نه تنها به آدم ، و اما فراموشى را تنها به آدم نسبت داد، و نیز در ذیل آیات نامبرده در سوره طه ، که مطابق صدر آنهاست ، عهد با معناى میثاق کلى مناسبت دارد،

نه عهد بمعناى زنهار از ابلیس ، چه خدایتعالى مى فرماید:(فاما یاتینکم منى هدى ، فمن اتبع هداى فلا یضل و لا یشقى ، و من اعرض ‍ عن ذکرى فان له معیشة ضنکا، و نحشره یوم القیامة اعمى)، و تطبیق این آیات ، با آیات مورد بحث ، اقتضاء مى کند که جمله :(و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا)، در مقابل نسیان عهد در آیات مورد بحث قرار گیرد، و معلوم است که اگر با آن تطبیق شود آنوقت با عهد بمعناى میثاق بر ربوبیت خدا، و عبودیت آدم ، مناسب تر است ، تا آنکه با عهد بمعناى تحذیر و زنهار از ابلیس تطبیق گردد.

چون بین اعراض از یاد خدا ، و پیروى ابلیس از نظر مفهوم مناسبت زیادى نیست ، بخلاف میثاق بر ربوبیت ، که بآن مناسب تر است ، چون میثاق بر ربوبیت باین معنا است ، که آدمى فراموش نکند، که ربى ، یعنى مالکى مدبر دارد، و یا بگو انسان تا ابد، و در هیچ حالى فراموش نکند، که مملوک طلق خداست ، و خود مالک هیچ چیز براى خود نیست ، نه نفعى ، و نه ضررى ، نه مرگى و نه حیاتى ، و نه نشورى ، و یا بگو: نه ذاتا مالک چیزى است ، و نه وصفا، و نه فعلا.

و معلوم است آن خطیئه ایکه در مقابل این میثاق قرار مى گیرد، این است که آدمى از مقام پروردگارش غفلت بورزد، و با سرگرم شدن بخود، و یا هر چیزیکه او را بخود سر گرم مى کند، از قبیل زخارف حیاة دنیاى فانى ، و پوسنده ، مقام پروردگارش را از یاد برد(دقت بفرمائید).

نتیجه توجه به عهد خدا

ولکن اگر آدمى در زندگى دنیا با اختلاف جهات ، و تشتت اطراف ، و انحاء آن ، و اینکه این زندگى را تنها به نیکان اختصاص نداده اند، بلکه مؤ من و کافر در آن مشترکند، در نظر بگیریم ، خواهیم دید که این زندگى بحسب حقیقت و باطن ، و از نظر علم بخدایتعالى ، و جهل به او، مختلف است ، آنکس که عارف بمقام پروردگار خویش است ، وقتى خود را با زندگى دنیا که همه رقم کدورتها، و انواع ناملایمات و گرفتاریها دارد، مقایسه کند، و در نظر بگیرد: که این زندگى آمیخته اى از مرگ و حیات ، و سلامتى و بیمارى ، و فقر و توانگرى ، و راحت و تعب ، و وجدان و فقدان است ، و نیز در نظر بگیرد: که همه این دنیا چه آن مقدارش که در خود انسان است ، و چه آنها که در خارج از ذات آدمى است ، مملوک پروردگار اوست ، و هیچ موجودى از این دنیا استقلال در خودش و در هیچ چیز ندارد، بلکه همه از آن کسى است که نزد وى بغیر از حسن و بهاء و جمال و خیر آنهم به آن معنائى از جمال و خیر که لایق عزت و جلال او باشد وجود ندارد، و از ناحیه او بجز جمیل و خیر صادر نمیشود آنوقت مى فهمد که هیچ چیزى در عالم مکروه نیست ، تا از آن بدش آید، و هیچ مخوفى نیست ، تا از آ ن بترسد، و هیچ مهیبى نیست ، تا از آن به دلهره بیفتد، و هیچ محذورى نیست تا از آن بر حذر شود. بلکه با چنین نظر و دیدى ، مى بیند که آنچه هست ، همه حسن و زیبائى و محبوب است ، مگر آن چیزهائیکه پروردگارش ‍ به او دستور داده باشد که مکروه و دشمن بدارد،

تازه همان چیزها را هم باز بخاطر امر خدا مکروه و دشمن میدارد، و یا محبوب قرار مى دهد، و از آن لذت برده و بامر آن ابتهاج بخرج میدهد، و خلاصه چنین کسى غیر از پروردگارش دیگر هیچ هم و غمى ندارد، و بهیچ چیز دیگر نمى پردازد.

و همه اینها براى این است که چنین کسى همه عالم را ملک طلق پروردگار خود مى بیند، و براى احدى غیر خدا بهره و نصیبى از هیچ ناحیه عالم قائل نیست ، چنین کسى چه کار دارد باینکه مالک امر، چه تصرفاتى در ملک خود مى کند؟ چرا زنده مى کند؟ و یا مى میراند؟ و چرا نفع میرساند ؟ و یاضرر؟ و همچنین در هیچ حادثه ایکه او بوجود مى آورد، چون و چرا نمى کند.

این است آن زندگى طیب ، و پاکى که هیچ شقاوتى در آن نیست ، نورى است که آمیخته با ظلم ت نیست ، سرورى است که غم با آن نیست ، وجدانى است که فقدى با آن جمع نمیشود، غنائى است که با هیچ قسم فقرى آمیخته نمى گردد، همه اینها موهبت هائى است که با ایمان بخداى سبحان دست میدهد.

نتیجه غفلت از عهد خدا

در مقابل این زندگى ، یک قسم زندگى دیگر هست ، و آن زندگى کسى است که بمقام پروردگار خود جاهل است ، چون این بینوا با انقطاع از پروردگار خود چشمش بهیچ چیز از خودش و از خارج خودش نمى افتد، مگر آنکه آنرا مستقل بالذات ، و مضر و یا نافع ، خیر و یا شر بالذات مى بیند، و در نتیجه در سر تا سر زندگى میانه ترس از آنچه مى رسد، و حذر از آنچه از آن پرهیز مى کند، و اندوه از آنچه از دست میدهد، و حسرت از آنچه از او کم میشود، از مال و جاه و فرزندان و یاران ، و سایر آنچه محبوب او است ، و بدان تکیه و اعتماد دارد، و در زندگى خود مؤ ثر میداند غوطه ور است .

او مانند دوزخیان ، که هر وقت پوست بدنشان بسوزد، پوستى دیگر بر تن آنان مى کنند، هر گاه با یک ناملایمى خو بگیرد، و با تلخى آن عادت کند، با ناملایم تازه ترى و سوزنده ترى روبرو میشود، تا عذاب را با ذائقه قلبش بچشد، و دلش همواره دچار اضطراب و پریشانى باشد، و جانش همواره چون شمع بسوزد، و آب بشود، و سینه اش همواره تنگ و بى حوصله باشد، گوئى میخواهد به آسمان بالا رود، آرى خداوند اینچنین پلیدى را بر کسانى که ایمان نمى آورند مسلط مى کند،(کذلک یجعل اللّه الرجس على الذین لا یؤ منون).

حال که این معنا روشن شد، خواننده عزیز متوجه شد: که بازگشت این دو امر، یعنى فراموش کردن میثاق ، و شقاوت در زندگى دنیا، بیک امر است ، و شقاوت دنیوى از فروغ فراموشى میثاق است .

و این همان نکته ایست که خداى سبحان مى فرماید:(فاما یاتینکم منى هدى ، فمن اتبع هداى فلا یضل و لا یشقى ، و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا، و نحشره یوم القیامة اعمى)، بدان اشاره نموده است ، چون خطاب را در آن متوجه عموم بشر و اهل دنیا کرده .

و آنگاه در سوره مورد بحث ، بجاى آن بیان ، اینطور فرموده :(فمن تبع هداى فلا خوف علیهم و لاهم یحزنون)،(کسى که هدایت مرا پیروى کند، نه خوفى بر آنان خواهد بود، و نه اندوهناک میشوند).

اگر خواننده گرامى دقت کند. از همین جا میتواند حدس بزند که شجره نامبرده درختى بوده که نزدیکى بدان مستلزم تعب و بدبختى در زندگى دنیا بوده ، و آن شقاء این است که انسان در دنیا پروردگار خود را فراموش کند، و از مقام او غفلت بورزد، و گویا آدم نمى خواست میانه آن درخت ، و میثاقیکه از او گرفته بودند، جمع کند، هم آنرا داشته باشد، و هم این را، ولى نتوانست ، و نتیجه اش ‍ فراموشى آن میثاق و وقوع در تعب زندگى دنیا شد، و در آخر، این خسارت را با توبه خود جبران نمود.

معنا و مراد از واژه هاى(رغدا) و(ظالمین) در آیه شریفه

(و کلا منها رغدا) کلمه(رغد) بمعناى گوارائى و خوشى زندگى است ، وقتى میگویند(اءرغد القوم مواشیهم)، معنایش ‍ اینستکه این مردم حیوانات خود را رها کردند، تا هر جور خود میخواهند بچرند، و وقتى میگویند:(قوم رغد) و یا(نساء رغد)، معنایش ‍(قومى و یا زنانى مرفه و داراى عیشى گوارا) میباشد.

(و لا تقربا هذه الشجرة) الخ ، و گویا نهى در این جمله ، نهى از خوردن میوه آن درخت بوده ، نه خود درخت ، و اگر از آن تعبیر کرده باینکه(نزدیک آن درخت مشوید)، براى این بوده که شدت نهى ، و مبالغه در تاءکید را برساند، بشهادت اینکه فرمود:(همینکه از آن درخت چشیدند، عیبهاشان برملا شد)، و نفرمود(همینکه از آن خوردند) و گر نه آیه(فاکلا منها فبدت لهما سوآتهما)، صریح در این است که منظور از نزدیک نشدن به آن ، خوردن آنست ، و مخالفتى هم که نتیجه اش بر ملا شدن عیبها شد، همان خوردن بود، نه نزدیکى .

(فتکونا من الظالمین) کلمه ظالمین اسم فاعل از ظلم است ، نه ظلمت ، که بعضى از مفسرین احتمالش را داده اند، چون خود آدم و همسرش در آیه :(ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفر لنا و ترحمنا) الخ ، اعتراف بظلم خود کرده اند.

چیزیکه هست خدایتعالى این تعبیر را در سوره(طه) مبدل به تعبیر شقاوت کرده در اینجا فرموده :(فتکونا من الظالمین)، و در آنجا فرموده(فلا یخرجنکما من الجنة فتشقى)، و شقاء بمعناى تعب است ، همچنانکه خود قرآن آنرا تفسیر نموده ، و تفصیل داده باینکه(ان لک الا تجوع فیها، و لا تعرى ، و انک لا تظما فیها و لا تضحى)، الخ که ترجمه اش گذشت از اینجا بخوبى روشن مى گردد که وبال ظلم نامبرده همان واقع شدن در تعب زندگى در دنیا، از گرسنگى ، و تشنگى ، و عریانى ، و خستگى بوده ، و بنابراین ظلم آدم و همسرش ، ظلم بنفس خود بوده ، نه نافرمانى خدا، چون اصطلاحا وقتى این کلمه گفته میشود، معصیت و نافرمانى و ظلم بخداى سبحان بذهن مى رسد.

نهى خداوند از نزدیک شدن به درخت نهى از شادى و خیرخواهانه بوده نه یک نهى مولوى در نتیجه این نیز روشن مى گردد، که پس نهى نامبرده یعنى(نزدیک این درخت مشوید) نهى تنزیهى ، و ارشادى ، و خلاصه خیرخواهانه بوده ، نه نهى مولوى ، که تا نافرمانیش عذاب داشته باشد،(مثل اینکه شما بفرزند خود بگوئى) پا برهنه راه مرو، چون ممکن است میخ پاى تو را سوراخ کند)، و مخالفت چنین نهیى را معصیت نمیگویند. پس آدم و همسرش بنفس خود ظلم کردند، و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اینکه نافرمانى خدا را کرده ، و باصطلاح گناهى مرتکب شده باشند.

از این هم که بگذریم ، اگر نهى خدا، تکلیفى و مولوى بود، باید بعد از آنکه مرتکبش توبه کرد، و توبه اش قبول هم شد، کیفرش نیز برداشته شود، و ما مى بینیم در مورد آدم این کیفر برداشته نشد، چون توبه کردند، و توبه شان هم قبول شد، ولى به بهشت برنگشتند، و وضعى را که در آنجا داشتند بدست نیاوردند، و اگر نهى و تکلیف خدا ارشادى نبود، باید غیر از اثر وضعى و تکوینى ، اثر دیگرى شرعى نداشته باشد، چون توبه اثر شرعى گناه را از بین مى برد، و باید در مورد آدم و همسرش نیز اثر شرعى گناه را از بین مى برد، و دوباره به بهشت بر مى گشتند، و مقام قرب را بدست مى آوردند، ولى نیاوردند، پس مى فهمیم که نهى خدا مولوى نبوده ، تنها ارشاد آدم ، و خیر خواهى او بوده ، و انشاءاللّه بعدا تتمه اى براى این بحث خواهد آمد.

(فازلهما الشیطان) الخ ، ظاهر از این جمله ، مانند نظائرش ، این است که شیطان آدم را گول زد، و هر چند که این عبارت بیش از این دلالت ندارد، که گول زدن آدمش مانند گول زدن ما فرزندان آدم از راه القاء وسوسه در قلب بوده ، بدون اینکه خودش را بطرف نشان دهد، همچنانکه ما را هم گول مى زند، و ما تاکنون خود او را ندیده ایم .

لکن از امثال آیه :(فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک)، که خداوند با کلمه هذا اشاره به شیطان کرده ، فهمیده میشود که خدا وى را به آدم و همسرش نشان داده بود، و معرفیش کرده بود، معرفى بشخص او، و عین او، نه معرفى بوصف او،

آدم و همسرش شیطان را میدیدند همچنانکه انبیاء علیه و السلام او را مى دیدند

و همچنین آیه(یا آدم هل ادلک على شجرة الخلد) الخ ، که حکایت کلام شیطان است ، که قرآن کریم آنرا بصورت حکایت خطاب آورده ، و این دلالت دارد بر اینکه گوینده آن که شیطان است ، در برابر آدم ایستاده ، و با او صحبت مى کرده ، و خلاصه ، سخن ، سخن کسى است که شنونده او رامى دیده .

و همچنین آیه(و قاسمهما: انى لکما لمن الناصحین) که در سوره اعراف است ، چون قسم خوردن از کسى تصور دارد که دیده شود.

و همچنین آیه(و نادیهما ربهما: اءلم انهکما عن تلکما الشجرة ؟ و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین)؟ که آن نیز دلالت دارد بر اینکه شیطان براى آدم و همسرش دیده میشد، و او را مى دیده اند، و اگر حال آن دو نیز نسبت بشیطان ، مثل حال ما بوده ، که او را نمى بینیم ، و تنها وسوسه اش بما مى رسد، میتوانستند بگویند: ما که شیطانى ندیدیم ، و خیال کردیم این وسوسه ها از افکار خودمان بوده ، و هیچ احتمال ندادیم که از ناحیه او باشد، و ما هیچ قصد مخالفت با سفارشى که در خصوص هوشیارى از وسوسه شیطان کردى نداشتیم .

و سخن کوتاه اینکه آدم و همسرش شیطان را مى دیدند، و او را مى شناختند، همچنانکه انبیاء با اینکه بعصمت خدائى معصومند، او را مى دیدند و هنگامى که مى خواست متعرض ایشان بشود، مى شناختند، همچنانکه روایات وارده درباره نوح ، و ابراهیم و موسى ، و عیسى ، و یحیى ، و ایوب ، و اسماعیل ، و محمد صلى الله علیه و آله و سلم ، بر این معنا دلالت دارد. و همچنین ظاهر آیات این داستان ، از قبیل آیه(ما نهیکما ربکما عن هذه الشجرة)، که بروشنى مى رساند شیطان با آن دو تن در برابر درخت نامبرده ایستاده بود، و قبلا خود را به بهشت در انداخته ، و طرح دوستى با آن دو ریخته ، و با وسوسه خود فریبشان داده ، و اگر بگوئى شیطان که داخل بهشت نمیشود؟ در پاسخ میگوئیم : این اشکال وقتى وارد است که بهشت مورد بحث ، بهشت خلد باشد، و چنین نبوده ، بلکه این جریان در بهشتى دیگر صورت گرفته ، بدلیل اینکه همگى آنها از آن بهشت بیرون شدند، و اگر بهشت خلد بود، با بیرون شدن نمى ساخت .

و اما این خطاب که خدایتعالى بابلیس کرد که :(فاهبط منها، فما یکون لک ان تتکبر فیها، فاخرج)،(از این بهشت فرود آى ، که در اینجا نمى توانى تکبر کنى ، پس از آن بیرون شو)، که بظاهر فرمان بیرون شدن ابلیس از بهشت است ، ممکن است بگوئیم : مراد از آن بیرون شدنش از میانه ملائکه ، و یا از آسمان ، و مقام قرب و تشریف است .

ذریه آدم ، در حکم با آدم شریکند

(و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو) الخ ، از ظاهر سیاق بر مى آید که خطاب در این آیه متوجه آدم و همسرش و ابلیس همگى است ، ولى در سوره اعراف خطاب را متوجه خصوص ابلیس کرد، و فرمود:(فاهبط منها، فما یکون لک ان تتکبر فیها)، الخ و این از آن جهت است که در حقیقت خطاب در آیه مورد بحث ، نظیر جمع بین دو خطاب است ، تا آنچه خدا قضائش را رانده حکایت کند، مانند عداوت میانه ابلیس ملعون ، و آن دو و ذریه آنان ، و نیز مانند زندگى کردن آدمیان در زمین ، و مردنشان در همانجا، و مبعوث شدنشان از آنجا.

و ذریه آدم در حکم ، با خود آدم شریک است ، همچنانکه از ظاهر آیه :(فیها تحیون ، و فیها تموتون ، و منها تخرجون) الخ ، و نیز از آیه(و لقد خلقناکم ، ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم) الخ ، که بزودى در تفسیر سوره اعراف خواهد آمد، این معنا استفاده میشود.

پس اگر آنروز ملائکه را وادار کرد، تا براى آدم سجده کنند، از این جهت که خلیفه خدا در زمین است ، در حقیقت این حکم سجده شامل همه افراد بشر میشود، و در حقیقت سجده ملائکه براى خصوص آدم ، از این باب بوده ، که آدم قائم مقام و نمونه و نایب از همه جنس بشر بوده است .

قصه اسکان آدم و همسرش در بهشت و هبوط آنها، مثلى است براى مجسم ساختن وضع انسان

و سخن کوتاه اینکه : بنظر نزدیک مى آید که قصه منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت ، و سپس فرود آوردنش بخاطر خوردن از درخت ، بمنزله مثل و نمونه اى باشد، که خدایتعالى وضع آدمیان را قبل از نازل شدن بدنیا، و سعادت و کرامتى که در منزل قرب و حظیره قدس داشت ، و آن دار نعمت و سرور، و انس و نور، و آن رفقاى پاک ، و دوستان روحانى ، و جوار رب العالمین ، که داشت ، به آن مثل مجسم ساخته است .

و همچنین این معنا را(که انسان کذائى در مقابل آنهمه نعمت که در اختیار داشته ، و بجاى آنها گرفتارى ، و بدبختى ، و تعب ، و خستگى ، و مکروه ، و آلام ، را اختیار مى کند، بجاى اینکه سعى کند خود را بهمانجا که از آنجا آمده برساند، و برگرداند، بحیات دنیاى فانى ، و جیفه گندیده و پست آن میل مى کند) مجسم میسازد.

و نیز در قالب این مثال این معنا را بیان مى کند: که نه تنها آدم را بعد از توبه اش بدار کرامت و سعادت برگردانید، بلکه هر انسانى که راه خطا پیموده ، اگر برگردد، و بسوى پروردگار خود رجوع کند، خدایتعالى او را بدار کرامت و سعادتش برمى گرداند، و اگر برنگردد و همچنین دست بدامن زمین بزند، و هواهاى نف س را پیروى کند، چنین کسى بجاى شکر نعمت خدا، کفران ورزیده ،

و خود را بدار البوار کشانده ، جهنمى که خود افروخته ، و چه بد قرارگاهى است .(فتلقى آدم من ربه کلمات ، فتاب علیه)، کلمه(تلقى)، بمعناى تلقن است ، و تلقن بمعناى گرفتن کلام است ، اما با فهم و علم ، و این تلقى درباره آدم ، طریقه اى بوده که توبه را براى آدم آسان مى کرده .

از اینجا روشن میشود که توبه دو قسم است ، یکى توبه خدا، که عبارتست از برگشتن خدا بسوى عبد، برحمت ، و یکى توبه عبد، که عبارتست از برگشتن بنده بسوى خدا، باستغفار، و دست بردارى از معصیت .

توبه عبد بین دو توبه خدا واقع است

و توبه بنده محفوف و پیچیده به دو توبه از خدا است ، و در بین آندو قرار مى گیرد، باین معنا که بنده در هیچ حالى از احوال ، از خداى خود بى نیاز نیست ، و اگر بخواهد از لجن زار گناه نجات یافته ، توبه کند، محتاج به این است که خدا چنین توفیقى باو بدهد، و اعانت و رحمت خود را شامل حال او بسازد، تا او موفق بتوبه بگردد، و وقتى موفق بتوبه شد، تازه باز محتاج بیک توبه دیگرى از خداست ، و آن این است که باز خدا برحمت و عنایتش بسوى بنده رجوع کند، و رجوع او را بپذیرد، پس توبه بنده وقتى قبول شود، بین دو توبه از خدا قرار گرفته است ، همچنانکه آیه :(ثم تاب علیهم لیتوبوا،)(پس خدا بسوى ایشان توبه آورد، تا ایشان توبه کنند) بر این معنا دلالت دارد.

و آن قرائت که کلمه(آدم) را بصداى بالا، و کلمه(کلمات) را بصداى پیش خوانده ، با این نکته مناسب است ، هر چند که آن قرائت دیگر، یعنى بصداى پیش خواندن آدم ، و بصداى بالا خواندن کلمات)، نیز با این معنا منافات ندارد.

و اما اینکه این کلمات چه بوده ؟ چه بسا احتمال داده شود، که این همان چیزى بوده که خدایتعالى از آدم و همسرش در سوره اعراف حکایت کرده ، که(قالا: ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین) باشد، که ترجمه اش گذشت ، و لکن عیبى که در این احتمال هست ، این است که در سوره اعراف این کلمات قبل از نقل هبوط آدم واقع شده ، و بعد از نقل این کلمات فرموده :(قلنا اهبطوا) الخ . و در سوره مورد بحث اول آیه(قلنا اهبطوا) الخ آمد بعدا آیه(فتلقى) الخ

لکن در این بین مطلبى هست ، و آن این است که اگر بخاطر داشته باشید، در صدر این داستان ، وقتى خدایتعالى بملائکه فرموده : میخواهم در زمین خلیفه قرار دهم - ملائکه گفتند: - آیا میخواهى در آن کسى را قرار دهى که فساد انگیزد؟ و خونریزى کند؟ با اینکه ما تو را بحمدت تسبیح میگوئیم ، و تقدیست مى کنیم ،- تا آخر، و خدایتعالى این سخن ملائکه را و این ادعایشانرا که درباره خلیفه زمینى کردند، و این نسبتى را که بوى دادند، رد نکرد، و در پاسخ نفرمود: نه ، خلیفه زمینى اینکارها را نمى کند، تنها اسماء را به آدم تعلیم کرد.

معلوم میشود با همین تعلیم اسماء اعتراض ملائکه خود بخود باطل میشود، و گرنه اعتراض ملائکه همچنان بقوت خود باقى میماند، و حجت علیه آنان تمام نمیشد، پس معلوم میشود، در میانه اسمائى که خدا بآدم تعلیم داده ، چیزى بوده که براى معصیت کار بعد از معصیتش بدرد میخورده ، و چاره گناه او را مى کرده ، پس اى بسا تلقى آدم از پروردگار خود، مربوط بیکى از آن اسماء بوده ،(دقت بفرمائید).

نقش توبه آدم و هبوط او به زمین در باز شدن راه براى هدایت انسان و قرار گرفتن او درطریق کمال

این را نیز باید دانست ، که آدم علیه السلام هر چه که بخود ستم کرد، و خود را در پرتگاه هلاکت ، و دو راهى سعادت و شقاوت ، که همان زندگى دنیا است ، افکند، بطوریکه اگر در همان مهبط خود، یعنى دنیا باقى میماند، هلاک میشد، و اگر به سعادت اولى خود برمى گشت تازه خود را به تعب افکنده بود، پس در هر حال بنفس خود ستم کرد، الا اینکه باهمین عمل ، خود را در مسیر سعادت ، و در طریق منزلى از کمال قرار داد، که اگر این عمل را نمى کرد، و بزمین نازل نمیشد، و یا بدون خطا نازل میشد، بآن سعادت و کمال نمى رسید.

آرى اگر پدر و مادر بشر، بزمین نمى آمدند، کى میتوانستند متوجه فقر، و ذلت ، و مسکنت ، و حاجت ، و قصور، خود شوند؟ و چگونه بدون برخورد با تعب و زحمت و رنج زندگى ، به روح و راحت در حظیره القدس ، و جوار رب العالمین مى رسیدند؟ و براى جلوه کردن اسماء حسناى خدا، از عفو، و مغفرت ، و رافت ، و توبه ، و ستر، و فضل ، و رافت ، و رحمت ، موردى یافت نمیشد چون مورد این اسماء حسناى خدا، گنه کارانند، و خدا را در ایام دهر نسیم هاى رحمتى است ، که از آن بهره مند نمیشوند، مگر گنه کارانى که متعرض آن شوند، و خود را در معرض آن قرار دهند.

پس این توبه همان است که بخاطر آن راه هدایت را بروى انسان گشودند، تا آنرا مسیر خود قرار دهند، و تنظیف منزلى است ، که باید در آنجا سکونت کنند، و بدنبال همان راه و آن هدایت بود، که در هر عصرى دینى ، و ملتى براى بشر تشریع شد.

دلیل این معنا کلام خدا است ، که مى بینى مکرر سخن از توبه آورده ، و آنرا برایمان مقدم ذکر کرده ، مثلا فرموده :(فاستقم کما امرت ، و من تاب معک ،)(آنطور که مامور شده اى استقامت بورز، هم خودت و هم هر کس که با تو توبه کرده) و نیز فرموده :(و انى لغفار لمن تاب و آمن)،(من آمرزنده ام براى هر کس که توبه کند، و ایمان آورد)، و آیات دیگرى نظیر آن .

اولین فرمان خداوند در تشریع دین براى آدم و ذریه او

(قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما یاتینکم منى هدى)، الخ این آیه اولین فرمانى است که در تشریع دین ، براى آدم و ذریه او صادر شده ، دین را در دو جمله خلاصه کرده ، که تا روز قیامت چیزى بر آن دو جمله اضافه نمیشود.

و خواننده عزیز اگر در این داستان ، یعنى داستان بهشت و مخصوصا در آن شرحى که در سوره طه آمده ، دقت کند، خواهد دید که جریان داستان طورى بوده ، که ایجاب مى کرده ، خداوند این قضاء را درباره آدم و ذریه اش براند، و این دو جمله را در اولین فرمانش ‍ قرار بدهد، خوردن آدم از آن درخت ایجاب کرد، تا قضاء هبوط او، و استقرارش در زمین ، و زندگیش را در آن براند، همان زندگى شقاوت بارى که آنروز وقتى او را از آن درخت نهى مى کرد، از آن زندگى تحذیرش کرد، و زنهارش داد.

و توبه ایکه کرد باعث شد قضائى دیگر، و حکمى دوم ، درباره او بکند، و او و ذریه اش را بدین وسیله احترام کند، و با هدایت آنان بسوى عبودیت خود، آب از جوى رفته او را بجوى بازگرداند.

پس قضائى که اول رانده شد، تنها زندگى در زمین بود، ولى با توبه اى که کرد، خداوند همان زندگى را زندگى طیب ، و طاهرى کرد، بنحویکه هدایت بسوى عبودیت را با آن زندگى ترکیب نموده ، یک زندگى خاصى از ترکیب دو زندگى زمینى و آسمانى فراهم آورد.

این آن نکته ایست که از تکرار او بهبوط در این سوره استفاده میشود، چون در این سوره ، یکبار مى فرماید:(و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو، ولکم فى الارض مستقر، و متاع الى حین)،(گفتیم : همگى بزمین هبوط کنید، در حالیکه بعضى دشمن بعض دیگر هستید، و تا مدتى معین در آن منزل کنید و تمتع ببرید)، بار دوم مى فرماید:(قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما یاتینکم منى هدى)،(گفتیم همگى از بهشت فرود شوید، پس هر گاه هدایتى از من بسوى شما آمد، و البته خواهد آمد) الخ .

و اینکه توبه میانه این دو امر بهبوط واسطه شده ، اشعار بر این معنا دارد، که توبه وقتى از آدم و همسرش سر زده ، که هنوز از بهشت جدا نشده بودند، هر چند که در بهشت هم نبوده ، و موقعیت قبلى را نداشته اند.

و این اشعار را نیز دارد، که نداى(و نادیهما ربهما: الم انهکما عن تلکما الشجرة)؟(پروردگارشان ندایشان داد: که مگر شما را از این درخت نهى نکردم ؟) الخ بعد از نهى(لا تقربا هذه الشجرة) الخ ، بوده که در اولى اشاره را با لفظ(تلکما) آورد، که مخصوص ‍ اشاره بدور است ، و در دومى که قبل از اولى واقع شده ، این اشاره با لفظ(هذا) آمده ، که مخصوص اشاره به نزدیک است ، در اولى کلمه(نادى ندا کرد) آمده ، که باز مخصوص دور است ، و در دومى کلمه(قال) که مخصوص نزدیک است بکار رفته است ،(دقت فرمائید).

این نکته را هم باید دانست : که از ظاهر جمله :(و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین)، و جمله(فیها تحیون ، و فیها تموتون ، و منها تخرجون)، الخ برمى آید: که نحوه حیاة بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق مى کند، حیاة دنیا حقیقتش آمیخته با حقیقت زمین است ، یعنى داراى گرفتارى ، و مستلزم سختى ، و بدبختى است ، و لازمه این نیز این است که انسان در آن تکون یابد، و دوباره با مردن جزو زمین شود، و آنگاه براى بار دیگر از زمین مبعوث گردد.

در حالیکه حیاة بهشتى حیاتى است آسمانى ، و از زمینى که محل تحول و دگرگونى است من شا نگرفته است .

از اینجا ممکن است بطور جزم گفت : که بهشت آدم در آسمان بوده ، هر چند که بهشت آخرت و جنت خلد،(که هر کس داخلش ‍ شد دیگر بیرون نمیشود)، نبوده باشد.

بله در اینجا این سؤ ال باقى میماند: که معناى آسمان چیست ؟ و بهشت آسمانى چه معنا دارد؟ که انشاءاللّه خدایتعالى توفیق میدهد، بحث مفصل و جامع الاطرافى ، پیرامون آن بکنیم .

مگر پیامبر هم گناه مى کند؟

چیزیکه باز در اینجا باقى مانده این است که خطیئه و گناه آدم ، چه معنا دارد؟ مگر پیامبر هم گناه مى کند؟ در پاسخ از این سؤ ال مى گوئیم ، آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر میشود، این است که آن جناب رسما گناه کرده ، مانند جمله(فتکونا من الظالمین)،(زنهار از این درخت نخورید که از ستمگران میشوید)، و نیز جمله :(و عصى آدم ربه فغوى)،(آدم پروردگار خود را نافرم انى کرد، و در نتیجه گمراه شد)، و نیز مانند اعترافى که خود آنجناب کرده ، و قرآن آنرا حکایت نموده فرموده :(ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین)،(پروردگارا بخود ستم کردیم ، و اگر ما را نیامرزى ، و رحم نکنى ، از زیانکاران خواهیم بود)، این آن مطلبى است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگى به دقت همه آیات داستان ، بنظر مى رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم ، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم ،

یقین پیدا مى کنیم که نهى نامبرده نهى مولوى نبوده ، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمائى و خیر خواهى ، و ارشاد بوده ، و خدایتعالى خواسته است مصلحت نخوردن از درخت ، و مفسده خوردن آنرا بیان کند، نه اینکه با اراده مولوى آدم را بعبث ، وادار به نخوردن از آن کند.

دلیل این معنا چند چیز است ، اول اینکه خدایتعالى هم در سوره مورد بحث ، و هم در سوره اعراف ، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى کرده ، و فرموده :(لا تقربا هذه الشجرة ، فتکونا من الظالمین)، و آنگاه در سوره(طه) این ظلم را بشقاوت مبدل نموده ، و فرموده(مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، و گرنه بدبخت میشوید).

آنگاه این بدبختى را در چند جمله که بمنزله تفسیر است ، بیان کرده ، و فرموده :(تو در این بهشت نه گرسنه میشوى ، و نه تشنه ، و نه عریان ، و نه گرمازده)، و با این بیان روشن کرده که مراد بشقاوت ، شقاوت و تعب دنیوى است ، که از لوازم جدا ناشدنى زندگى زمینى است ، چون در زمین است که انسان بگرسنگى ، و تشنگى ، و لختى ، و امثال آن گرفتار میشود.

مخالفت نهى ارشادى گناه نیست

پس معلوم شد خدا آدم را نهى کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگرى که باعث نهى مولوى باشد، بیان نکرد، پس باین دلیل نهى نامبرده ارشادى بوده ، و مخالفت نهى ارشادى گناه نیست ، و مرتکب آنرا خارج از رسم عبودیت نمى شمارند.

حال که مسلم شد نهى مزبور ارشادى بوده ، باید ظلم در آن چند جمله را هم طورى معنا کنیم ، که به نافرمانى و معصیت سر در نیاورد، و آن این است که بگوئیم : مراد از آن ، ظلم بنفس ، و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است ، نه ظلم بحقوق خدا، که در باب مسئله ربوبیت و عبودیت ، از منافیات شمرده میشود، و این خیلى روشن است .

دلیل دوم مسئله توبه آدم است ، چون توبه بمعناى رجوع ، و برگشتن بنده بخداست ، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه بکلى محو و نابود مى گردد، و گناه کار تائب ، مثل کسى میشود که اصلا گناهى نکرده ، و با چنین کسى معامله بنده مطیع و منقاد را مى کنند، و در خصوص مورد عملى که کرده ، معامله امتثال و انقیاد را مینمایند.

و اگر نهى از خوردن درخت نهى مولوى بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودى ، و رجوع از مخالفت نهى مولوى مولى بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمى گشت ، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت ، و حال آنکه مى بینیم بعد از توبه هم در زمین باقى ماند، و به بهشتش برنگرداندند.

از اینجا معلوم میشود که بیرون شدن از بهشت ، بدنبال خوردن از درخت ، یک اثر ضرورى ، و خاصیت تکوینى آن خوردن بوده ، عینا مانند مردن بدنبال زهر خوردن ، و سوختن بدنبال در آتش افتادن ، همچنانکه در همه موارد تکلیف ارشادى ، اثر، اثر تکوینى است ،

نه اثر مولوى ، مثلا مجازات ، در مورد تکلیف مولوى است ، مانند سوختن در آتش دوزخ ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت ، و دورى از خدا در برابر مخالفت هاى عمومى ، و اجتماعى .

سوم اینکه در آنروز که این مخالفت سر زد، اصلا دینى تشریع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد، بشهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود:(همگى از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هرگاه از ناحیه من دینى ، و هدایتى برایتان آمد، هر کس ‍ هدایتم را پیروى کند، ترسى بر آنان نیست ، و دچار اندوهى نیز نمیشوند، و کسانیکه پیروى آن نکنند، و کفر ورزیده ، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش ، و در آن جاودانه اند) الخ .

این دو آیه کلامى است که تمامى تشریعها و قوانینى را که خدایتعالى در دنیا از طریق ملائکه ، و کتابهاى آسمانى ، و انبیائش مى فرستد، شامل است ، و خلاصه این آیه اولین تشریع و قانونى را که خدایتعالى در دنیاى آدم ، و براى بشر مقرر کرده ، حکایت مى کند، و بطوریکه خدا حکایت کرده ، این قضیه بعد از امر دومى هبوط واقع شده ، و واضح است که امر به هبوط، امرى تکوینى ، و بعد از زندگى آدم در بهشت ، و ارتکاب آن مخالفت بوده ، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت ، هیچ دینى تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوى و خطابى مولوى از خدایتعالى صادر نشده بود.

معنى ظلم و عصیان و غوایت آدم

حال اگر بگوئى : وقتى نهى خدا نهى ارشادى باشد، و نه نهى مولوى ، دیگر چه معنا دارد که خدا عمل آدم را ظلم و عصیان و غوایت بخواند؟

در جواب میگوئیم : اما ظلم بودن عمل آدم ، که در گذشته درباره اش سخن رفت ، و گفتیم : معنایش ظلم بنفس خود بوده ، و اما کلمه عصیان ، در لغت بمعناى تحت تاءثیر قرار نگرفتن ، و یا به سختى قرار گرفتن است ، مثلا وقتى گفته میشود:(کسرته فانکسر، و کسرته فعصى) معنایش این است که من آن چیز را شکستم ، و آن شکست ، و من آنرا شکستم ، ولى نشکست ، یعنى از عمل من متاءثر نشد، پس عصیان بمعناى متاءثر نشدن است ، و عصیان امر و نهى هم بهمین معنا است ، و این هم در مخالفت تکالیف مولوى صادق است ، و هم در مورد خطابهاى ارشادى .

چیزیکه هست ، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان ، این کلمه تنها متعین در معناى مخالفت اوامر مولوى ، از قبیل(نماز بخوان ، و روزه بگیر، و حج بجاى آر) و نیز مخالفت نواهى مولوى ، مانند(شراب مخور، و زنا مکن)، و امثال آن شده است ، پس تعیین کلمه مورد بحث در معناى نامبرده ، تعیین لغوى نیست ، بلکه یا شرعى است ، و یا تعیین در عرف متدینین است ، و این جور تعین ، ضررى و اما کلمه غوایت ؟ این کلمه بمعناى این است که کسى قدرت بر حفظ مقصد خود، و تدبیر نفس خود، در زندگیش نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش ، آنطور که مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد.

و معلوم است که این معنا در موارد مختلف اختلاف پیدا مى کند، در مورد ارشاد، معنائى بخود مى گیرد، و در مورد مولویت معنائى دیگر.

پس چرا آدم توبه کرد؟

حال اگر بگوئى بسیار خوب ، به بیان شما و اینکه عصمت آدم با کلمه ظلم و عصیان و غوایت منافات دارد از اشکال خود صرفنظر کردیم ، و قانع شدیم ، که منافات ندارد، ولى درباره توبه آدم چه میگوئى ؟ اگر ظلم و عصیان و غوایت ، همه در مورد نهى ارشادى باشد، دیگر توبه چه معنا دارد، که آدم بگوید:(و اگر ما را نیامرزى و بما رحم نکنى حتما از خاسران خواهیم شد)؟

در جواب میگوئیم : توبه همانطور که قبلا نیز گفتیم ، بمعناى برگشتن است ، و برگشتن نیز مانند آن سه کلمه دیگر، در موارد مختلف معانى مختلفى بخود مى گیرد ، همانطور که یک بنده سرکش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، میتواند بسوى مولایش برگردد، و مولایش هم او را، بمقام قربى که داشت ، و از دست داده بود، برگرداند، همچنین یک مریضى که طبیبش او را از خوردن چیزى از میوه ها، و یا خوردنى دیگر نهى کرده ، و بخاطر حفظ سلامتى او نهى کرده ، و بیمار، دستور وى را مخالفت نموده ، و در نتیجه بیماریش شدت یافته ، و خطر مرگ تهدیدش نموده ، او هم میتواند توبه کند، و دوباره بطبیب مراجعه نماید، تا او به رژیمى دستور دهد، تا دوباره بحال اول برگردد، و عافیت از دست رفته خود را باز یابد، که در این مورد طبیب بوى میگوید: باز یافتن عافیت ، محتاج به تحمل مشقت و دشوارى ، و ریاضت در فلان مقدار از زمان است ، باید در این مدت این رژیم دشوار را عملى کنى ، تا سلامتى مزاجت که داشتى بتو برگردد، و بلکه از اول هم بهتر شوى ،(دقت بفرمائید).

و اما مسئله طلب مغفرت آدم ، و نیز طلب رحمت ، و همچنین کلمه خسران ، که در کلامش آورد، پاسخ یک یک آنها از جوابهاى گذشته بدست مى آید، که گفتیم : اینگونه کلمات ، در موارد مختلف ، معانى مختلف بخود مى گیرند.

بحث روایتى

بهشت آدم بهشت دنیائى بوده

در تفسیر قمى از پدرش و او بدون سند روایت آورده ، که : شخصى از امام صادق(علیه السلام) از بهشت آدم پرسید، که آیا از بهشت هاى دنیا بوده ؟ و یا از بهشتهاى آخرت ؟ امام در پاسخ فرمود: از بهشت هاى دنیا بوده ، آفتاب و ماه در آن طلوع مى کردند، و اگر از بهشت هاى آخرت بود، آدم تا ابد از آن بیرون نمیشد.

و نیز فرمود: خدایتعالى آدم را در بهشت منزل داد، و همه چیز را بغیر از یک درخت برایش مباح کرد، و چون مخلوقى از خدا بود، که بدون امر و نهى و غذا و لباس و منزل و ازدواج نمیتوانست زندگى کند، چون جز بتوفیق خدا نفع و ضرر خود را تشخیص نمیداد، لاجرم فریب دستورات و سوگند ابلیس را خورد، ابلیس نزد او و همسرش آمده گفت : اگر از این درخت که خدا شما را نهى کرده ، بخورید، فرشته میشوید، و براى همیشه در بهشت باقى میمانید، ولى اگر از آن نخورید، خدا از بهشت بیرونتان خواهد کرد، و سپس ‍ سوگند خور