background
إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ كَذَّابٌ
به سوى فرعون و هامان و قارون، [امّا آنان‌] گفتند: «افسونگرى شيّاد است.»
آیه 24 سوره غَافِر

بیان آیات

در ایـن آیـات کـفـار را مـوعظه مى فرماید که به آثار امتهاى گذشته و داستانهاى ایشان مـراجـعـه کـنـنـد و در آنها نظر نموده و عبرت بگیرند و بدانند که قوتاقویاء و استکبار مـسـتـکـبـران روزگار و مکر مکاران ، خدا را عاجز نمى کند، و به همین منظور از باب نمونه پـاره اى از قـصـص مـوسـى و فـرعـون را ذکـر مـىکـنـد و در آن قـصـه مـؤ مـن آل فرعون را مى آورد.

اولم یسیروا فى الاءرض فینظروا...

اسـتـفـهـام در ایـن آیـه انـکـارى اسـت . و کـلمـه(واقـى) اسـم فـاعـل از مـصدر(وقایة) است به معناى حفظ کردن چیزى از هر چه آن را اذیت کند و به آن ضرر بزند.

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:(او لم یسیروا) چرا این مردمى که ما پیامبر به سویشان گسیل داشته ایم به(سیر فى الاءرض فینظروا) در زمین نمى پردازند، تا به نظر تـفـکر و عبرتگیرى بنگرند که(کیف کان عاقبة الّذین کانوا من قبلهم)عاقبت مردمى که قـبـل از ایـشـان مـى زیـسـتـه انـد چـگـونـه بـوده و آن امتها در اثر تکذیب پیامبران خود چه سـرانـجـامـى داشـتـند.(کانوا هم اشد منهم قوة) با اینکه آن امتها از اینان نیرومندتر و داراى تمکنى و تسلطى بیشتر و آثارا و آثارى چون شهرهاى محصور به قلعه هاى محکم و کاخهاى عالى و پى ریزى شده داشتند،(فى الاءرض فاخذهم اللّه بذنوبهم) در همین زمین که اینان زندگى مى کنند زندگى مى کردند، ولى خدا ایشان را به کیفر گناهانشان بگرفت و به جرم اعمالشان هلاکشان کرد(و ما کان لهم من اللّه من واق) و از ناحیه خدا هیچ حافظى که حفظشان کند نداشتند.

ذلک بانهم کانت تاتیهم رسلهم بالبینات ...

کـلمه(ذلک) اشاره به همان اخذ الهى است . و مراد از(بینات) آیات روشن است . و بقیه الفاظ آیه ظاهر است .

داســـتـــان ارســـال مـــوســـى(عـــلیـه السلام) به سوى فرعون و گفتگوى فرعون دربارهکشتن او

و لقد ارسلنا موسى بایاتنا و سلطان مبین

بـعـیـد نـیست مراد از(آیات) معجزات و خارق العاده هایى باشد که موسى با آنها به سـوى فـرعون فرستاده شد، از قبیل عصا، ید بیضاء و غیر آن دو. و مراد از(سلطان مبین) سـلطـه الهى باشد که خدا به وسیله آن موسى(علیه السلام) را تاءیید کرد، و به وسیله آن جلو فرعون را از کشتن موسى و خاموش کردن نور او بگرفت .

بعضى گفته اند: مراد از(آیات) براهین و دلالات است ، و مراد از(سلطان) معجزات موسى ، چون عصا، ید بیضاء، و غیر آن دو. بعضى دیگر هم حرفهایى دیگر زدهاند.

الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر کذاب

کلمه(فرعون) نام جبار و دیکتاتور نژاد قبط و پادشاه ایشان است . و(هامان) نام وزیـر اوسـت و(قـارون)نـام یـکـى از طـاغـیـان بـنـى اسـرائیـل اسـت کـه داراى خـزایـنـى مـمـلو از پـول بوده. و اگر از میان همه دو امت قبطى و سبطى تنها نام این سه نفر را ذکر کرده ، براى این بوده که تمامى فتنهها و فسادها به این سه نفر منتهى مى شده .

فلما جاءهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا ابناء الّذین آمنوا معه ...

در این آیه ما بین آنچه موسى برایشان آورد و بدان دعوتشان کرد، با مقابله اى که آنان کـردنـد و نـقـشـه هاى شیطانى که ریختند، مقابله و مقایسه شده است ، مى فرماید:موسى براى آنان حق را آورده بود و جا داشت حق را بپذیرند، به خاطر همین که حق است و نیز به خـاطـر ایـنـکـه آنـچـه آورده بـود از نـاحـیـه خـداى تـعـالى بـود، بدین جهت لازم بود آن را قـبـول کنند و رد نکنند، ولى در عوض کید کردند و آنچه که گفتند بدین منظور گفتند که کـسـى بـه مـوسـى ایـمـان نـیاورد. اما خداى عزیز کید ایشان را بى نتیجه و خنثى ساخت و نگذاشت آن کید به گروندگان به موسى اصابت کند.

سیاق آیه این اشعار را دارد که یکى از گویندگان این حرف قارون بوده که خود از بنى اسـرائیـل بـوده اسـت و اشـکـالى هـم نـدارد، چـون فـرمـان بـه کـشـتـن پـسـران بـنـى اسـرائیـل و زنـده نـگـهـداشـتـن دخـتـران از نـاحـیـه فـرعـونـیـان و قـبل از دعوت موسى(علیه السلام)بوده ، و فرمان در این آیه که گفتیم قارون هم در آن شریک بوده ، بعد از دعوت موسى و در خصوص فرزندان مؤ منین به وى بوده است و هیچ مـانـعـى نـدارد کـه قـارون هم در این فرمان با فرعونیان موافقت کرده باشد ، چون او با موسى و مؤ منین عداوت مى ورزیده .

و در ایـنـکـه فـرمـود:(الّذیـن امنوا معه) و نفرمود:(آمنوا به) اشاره است به اینکه گروندگان به موسى از آن جناب پشتیبانى هم مى کردند و در دعوتش کمکش مى نمودند.

و قال فرعون ذرونى اقتل موسى و لیدع ربه ...

جمله(ذرونى) به معناى(اترکونى) است ، یعنى مانع من نشوید و بگذارید موسى را بکشم ، و این خطابى است که فرعون به درباریان خود کرده .و در آن این دلالت است کـه در بـرابـرش مـردمـى بوده اند که با کشتن موسى مخالفت مى کرده اند و به وى مى گفته اند: او را مکش و دست از او بردار، همچنان که آیه قالوا أ رجه و اخاه نیز این اشاره را دارد.

و جـمـله :(و لیـدع ربـه) سـخـنـى اسـت کـه فرعون از روى تکبر و طغیان گفته . مى گـویـد: بـگـذاریـد مـن مـوسـى را بـکشم ، آن وقت او پروردگار خود را بخواند، تا اگر توانست از دست من نجاتش دهد و از کشتن خلاصش کند.
و در جـمـله(انـى اخـاف ان یبدل دینکم او ان یظهر فى الاءرض الفساد) تصمیم خود را تـوجـیه و تعلیل مى کند، مى گوید: من از موسى بر شما مى ترسم که مبادا دین و دنیاى شـمـا را تـبـاه کند. اما از جهت دین - یعنى پرستش بتها - براى اینکه مى ترسم او دین دیگرى به جاى آن رواج دهد و آن پرستش خداى یگانه است .
و اما از جهت دنیا چون مى ترسم کار او بالا بگیرد و نیرومند شود و پیروانش زیاد گشته ، بـه آسـانـى سـر از اطـاعـت ما برتابد و کار منجر به مشاجره و جنگ و از بین رفتن امنیت گردد.

مـــوســـى(عـــلیـه السـلام) از شـرّ هـر مـتـکـبرّ بى ایمان به روز حساب به خدا پناه مىبرد

و قـال مـوسـى انـى عـذت بـربـى و ربـکـم مـن کل متکبر لا یومن بیوم الحساب

ایـن آیـه شریفه حکایت کلام موسى(علیه السلام) است ، کلامى که با آن تهدید فرعون را بـا تـهـدیـد خـود مـقـابله مى کند، او تهدید به کشتن وى کرده بود و آن جناب تهدیدش کرده به اینکه به پروردگارش پناه مى برد.

و جـمـله(عذت بربى و ربکم) در مقابل گفتار فرعون است که گفت :(و لیدع ربه)، چون فرعون در این جمله رب را اختصاص ‍ به موسى داد و گفت :(موسى پروردگار خـود را بـخـوانـد). و مـوسى(علیه السلام) در پاسخش پروردگار خود را پروردگار ایشان نیز خواند، و گفت :(من پناه مى برم به پروردگار خودم و پروردگار شما)و فـهـمـانـد کـه خـداى تـعـالى هـمـانطور که پروردگار من است ، پروردگار شما هم هست ، هـمـانطور که حکمش در من نافذ است ، در شما نیز نافذ است. پس چون چنین است مى تواند پناهنده خود را از شر شما حفظ کند، همچنان که تاکنون حفظ فرموده .

از ایـنـجا روشن مى شود که خطاب در جمله(ربکم) به فرعون و درباریان او بوده ، نه به قوم اسرائیلى خودش .

و در جـمـله(مـن کـل مـتـکـبـر لا یـومن بیوم الحساب)، اشاره مى کند به فرعون و هر کس دیـگـرى کـه در دو صـفـت تـکبر و بیایمانى به روز حساب با او شرکت دارد و معلوم است کسى که این دو صفت را داشته باشد، از هیچ شرى پروا ندارد.

و قـال رجل مؤ من من ال فرعون یکتم ایمانه ...

از ظـاهـر سـیـاق بـرمـى آید که جمله(من آل فرعون) صفت آن مرد باشد و جمله(یکتم ایـمـانـه)صـفـت دیـگـرى از او بـاشـد، در نـتـیـجـه مـعـلوم مـى شـود مـؤ مـن آل فـرعـون از دودمان خود فرعون ، یعنى از نژاد قبطیان بوده و نیز از خواص درباریان وى بوده و کسى از ایمان درونى او خبردار نشده ؛ چون ایمان خود را از آنان مخفى مى کرده و تقیه مى نموده .

ولى بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: اصـل کـلام(و قـال رجـل مـؤ مـن یـکـتـم ایـمـانـه مـن ال فـرعـون) بـوده ، در نـتیجه مؤ من نامبرده از بنى اسرائیل بوده و ایمان خود را از آل فرعون کتمان مى کرده . و بنا به گفته این مفسر جمله(من آل فرعون) مفعول دوم(یکتم) است که جلوتر از آن ذکر شده .

مـفـسـر نـامـبـرده در پـاسـخ از ایـنـکـه اگـر جـمـله مـزبـور مـفـعـول دوم(یـکـتـم) است ، پس چرا کلمه من در کار آمده ، با اینکه مى توانست بفرماید(یـکـتـم ایـمـانـه آل فـرعـون)، گـفـتـه اسـت:هـر چـنـد غـالبـا بـدون حـرف مـن مـفـعـول دوم را مـى گیرد، مانند آیه(و لا یکتمون اللّه حدیثا) و لیکن گاهى هم مى شود که با حرف(من) متعدى مى شود، همچنان که در مصباح به این مطلب تصریح شده است .

و لیـکـن سـیـاق آیـه ایـن تـفـسـیـر را نـمـى پـذیـرد، بـراى ایـنـکـه اولا مـقـدم آوردن مـفـعـول دوم حـتـمـا بـایـد بـراى افـاده نـکـتـه اى از قـبـیـلحـصـر و امثال آن باشد و در جمله مورد بحث چنین نکته اى در کار نیست ، و ثانیا مؤ من نامبرده در کلام خود فرعون و فرعونیان را به عنوان یا قوم - اى قوم من صدا مى زند و اگر از دودمان فرعون نبود، نباید چنین مى گفت .

مـــؤ مـــن آل فـرعـون ، فـرعـونـیـان را از قـتـل مـوسـى(علیه السلام) نهى و نسبت به تصمیمبر آن توبیخ مى کند و بدانان هشدار مى دهد

اءتقتلون رجلا ان یقول ربى اللّه و قد جاءکم بالبینات من ربکم

در ایـن قـسـمـت فـرعـونـیـان را نـهـى و تـوبـیـخ مـى کـنـد، از ایـنـکـه تـصـمـیـم بـر قـتـل او گـرفـتـه انـد. و از ایـنکه جمله(من ربکم)را به کار برد، فهمیده مى شود آن مـعـجـزات و بـیـنـاتى که موسى(علیه السلام)آورده معجزات و بیناتى بوده که دلالت داشـتـه بـر ایـنـکـه اللّه تـعـالى رب ایـشـان نـیـز هـست ، همانطور که او اللّه را رب خود گرفته. پس کشتن او کشتن مردى است که از ناحیه پروردگار فرعونیان حق را برایشان آورده .

(و ان یـک کـاذبا فعلیه کذبه) - بعضى از مفسرین گفته اند : فرضى که در این جـمـله کـرده ، تـلطـفـى از نـاحـیـه او بـوده ، نـه ایـنـکـه راسـتـى احـتـمـال مى داده که موسى دروغگو باشد و در راستگویى وى شک داشته ، خواسته است از در مهربانى سخن گفته باشد.

(و ان یـک صـادقا یصبکم بعض الّذى یعدکم) - در این جمله مخاصمه را تا آسانترین فـرض تـنـزل داده ، گویا مى گوید:(و اگر صادق باشد آن وقت آن انواع عذابهایى کـه وعـده اش را داده بـه شـمـا مـى رسـد و اگـر هـمـه آن عـذابـهـا نـرسـد، لا اقـل بـعـضـى از آنـهـا بـه شـمـاخـواهـد رسـیـد).پـس مـنـظـور تـنـزل دادن مـخـاصـمه بوده ، و گرنه لازمه صدقش این است که تمامى آن عذابهایى که وعده اش را داده به ایشان مى رسید.

(ان اللّه لا یـهـدى مـن هـو مـسـرف کـذاب) - ایـن جـمـله تـنـهـا فـرض دومـى را تـعلیل مى کند و معنایش این است که : اگر موسى در ادعاى خود دروغگو باشد، همان دروغ خـودش بـرایـش بـس است . و اگر راستگو باشد، آن وقت به فرضى که همه عذابهایى که وعدهاش را داده به شما نرسد،

لااقـل مـقـدارى از آن به شما خواهد رسید، چون در این فرض شما مسرف و متجاوز هستید که پـا از گـلیـم خـود فـراتر نهادهاید. و نیز کذاب هستید، چون ربوبیت پروردگار خود را انـکار کرده ، اربابى دیگر به جاى خدا اتخاذ نموده اید و خدا کسى را که مسرف و کذاب باشد هدایت نمى کند. و اما بر فرضى که او دروغ بگوید، در آن صورت پروردگارى که معرفى مى کند ربوبیت ندارد تا آنکه درباره هدایت کردنش و نکردنش گفتگو شود.

از ایـن بـیـان روشـن مـى گـردد، ایـنـکـه بـعـضـى گـفـتـه انـد:(جـمـله مـزبـور تعلیل هر دو فرض است و به هر دو جمله ارتباط دارد حرف صحیحى نیست).

یا قوم لکم الملک الیوم ظاهرین فى الاءرض فمن ینصرنا من باس اللّه ان جاءنا

مـعناى کلمه(ظاهرین) غلبه و علو در ارض است . و منظور از(ارض) سر زمین مصر و منظور از(باءس اللّه) اخذ خدا و عذاب اوست . و استفهام در آیه انکارى است .

مـعـنایش این است که : مؤ من آل فرعون به فرعونیان مى گوید:اى قوم و قبیله من ، امروز مـلک و سـلطـنـت در دسـت شـمـاسـت ، و شـمـا بـر سـایـر مـردم یـعـنـى بـنـى اسرائیل غلبه دارید و در زمین علو و بلندپروازى مىکنید، فردا اگر عذاب خدا به سوى ما آید، همچنان که موسى وعده اش را داده ، چه کسى ما را یارى مى کند؟ در این بیان خودش را هـم داخـل در آنـان و جـزو آنان قرار داده تا در ترساندنشان از عذاب خدا مؤ ثرتر و در خـیـرخـواهـى آنـان رسـاتـر سـخـن گـفـته باشد و سخن بهتر در دلهایشان جاى بگیرد، و خلاصه بفهماند که عاقبتى را که براى خودش مى خواهد، براى آنان نیز مى خواهد.

قـال فـرعـون مـا اءریـکـم الا مـا ارى و مـا اهـدیـکـم الا سبیل الرشاد

فرعون در پاسخ گفت : من شما را جز به طریق صواب و مطابق واقع راهنمایى نمى کنم ، و مـنـظـورش ایـن بـوده که بگوید: خودم بدانچه مردم را به سویش راهنمایى میکنم یقین دارم ، و آن طریقه علاوه بر اینکه برایم معلوم است ، با واقع هم مطابق است ، و این سخن از فرعون یک فریبکارى و زرنگى عجیبى است .

و قال الّذى امن یا قوم انى اخاف علیکم مثل یوم الاحزاب ... للعباد

مـراد از جـمـله(الّذى امن) همان مؤ من آل فرعون است و نباید به گفته بعضى که آن را عـبـارت از مـوسـى(عـلیـه السـلام) دانـسـتـهـانـد، بـه ایـن دلیل که کلام کلامى است محکم ، اعتناء کرد.
و مراد از(احزاب امتهاى مذکور در آیه بعدى است ، یعنى قوم نوح ، عاد، ثمود، و آنهایى کـه بـعـد از ایـشـان بـوده انـد. و جـمـله مـثـل(داءب قـوم نـوح)، بـیـانـى اسـت بـراى مثل قبلى و کلمه(داب) به معناى عادت است .

و معناى آیه چنین است : مؤ من آل فرعون مجددا رو به مردم کرده گفت :اى قوم و قبیله من به راسـتـى من بر شما از همان عذاب مى ترسم که بر سر اقوام گذشته آمد، من از روزى مى تـرسـم کـه مـانـنـد یک عادت همیشگى بر اقوام گذشتهیکى پس از دیگرى گذشت ، به خاطر اینکه کفر ورزیدند و پیامبران خود را تکذیب کردند، ممکن هم هست کلمه جزا در تقدیر بـگـیـریـم ، و آیـه را چـنین معنا کنیم:من بر شما مى ترسم از روزى که برسد بر شما مـثـل جـزاى عـادت دائمى گذشتگان ، عادت دائمى شان بر کفر و تکذیب ، و خداوند هرگز نمى خواهد بر بندگان ستم کند.

اشاره به وجه تسمیه روز قیامت به(یوم التناد)

و یا قوم انى اخاف علیکم یوم التناد... من* هاد

مـنظور از(یوم التناد) روز قیامت است . و تسمیه قیامت به این اسم ، به خاطر این است که در آن روز ستمگران یکدیگر را با صداى بلند صدا مى زنند، و داد و فریادشان به واویلا بلند مى شود، همانطور که در دنیا به داد و فریاد عادت کرده بودند.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(تنادى) نداهایى است که بین بهشتیان و دوزخیان پیش مى آید و قرآن آن را در سوره اعراف حکایت کرده . البته وجوه دیگرى نیز براى این نامگذارى ذکر کرده اند، که فایده اى در بر ندارد .

(یـوم تـولون مـدبـرین ما لکم من اللّه من عاصم) - منظور از این(یوم)باز همان روز قیامت است و شاید مراد این باشد که کفار در آن روز در دوزخ از شدت عذاب از این سو بـه آن سـو فـرار مـى کنند شاید که راه نجاتى پیدا کنند، ولى از هر طرف که مى دوند برگردانده مى شوند، همچنان که در جاى دیگر قرآن کریم آمده :(کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها و ذوقوا عذاب الحریق).

(و مـن یـضـلل اللّه فـمـا له مـن هاد) - این جمله به منزله تعلیلى است براى جمله(ما لکم من اللّه من عاصم)، و معنایش این است که شما پشت کرده و فرار مى کنید و لیکن هیچ پـنـاهـى نـدارید؛ چون اگر پناهى باشد از ناحیه خداست ، و از آن ناحیه هم پناهى نیست ، بـراى ایـنکه خدا شما را گمراه کرده و کسى که خدا گمراهش کرده باشد، دیگر راهنمایى نخواهد داشت .

و لقد جاءکم یوسف من قبل بالبینات ...

بـعـد از آنـکـه گـفـت خـدا ایشان را گمراه کرده و دیگر راهنمایى ندارند، به عنوان شاهد، داستان یوسف(علیه السلام) که در مصر مبعوث شد و رفتارى که مصریان با او داشتند را ذکر مى کند که مادام در بین آنان بود، در نبوتش شک مى کردند، و بعد از آن که از دنیا رفت گفتند: دیگر پیامبرى بعد از او نیست .

بـنـابـرایـن مـعـنـاى آیـه چـنـیـن مـى شـود:سـوگـنـد مـى خـورم کـه قـبـل از ایـن هـم یـوسف به سوى شما مصریان آمد، و آیاتى بینات آورد، آیاتى که دیگر هیچ شکى در رسالتش براى کسى باقى نمى گذاشت ، ولى تا او زنده بود شما همواره دربـاره دعـوت او در شـک بودید و همین که از دنیا رفت گفتید: دیگر بعد از یوسف ، خداى سبحان ، رسولى مبعوث نمى کند، و با این سخن گفتار خود را نقض کردید و هیچ پروایى هم نکردید.

آنـگـاه بـیـان خـود را تـاءکـیـد و در عـیـن حـال تـعـلیـل کـرده و فـرمـوده :(کـذلک یـضـل اللّه مـن هـو مـسـرف مـرتاب آرى این چنین خداوند هر اسرافگر شکاکى را گمراه مى کند).

الّذین یجادلون فى ایات اللّه بغیر سلطان اتیهم ...

ایـن آیه توصیف همان(مسرف مرتاب) آیه قبلى است ، چون کسى که پا از گلیم خود بیرون کند و از زى خود خارج شود، یعنى از حق اعراض نماید و از هواى نفس پیروى کند و در نـتـیـجه شک و تردید در دلش جایگزین گردد، و بر هیچ سخنى هر چه هم علمى باشد اعـتـمـاد نـمـى کـنـد و بـه هـیـچ حـجـتـى کـه او را بـه سـوى حـق راهـنـمـایـى مـى کـنـد دل نـمـى بـنـدد، چـنـین کسى آیات خدا را هم در صورتى که با مقتضاى هواى نفسش مخالف بـاشـد، بـدون هـیـچ بـرهـانـى رد مـى کـنـد و بـراى رد آن ، بـه باطل جدال مى نماید.

(کـذلک یـطبع اللّه على کل قلب متکبر جبار) - این جمله مى فهماند که دلهاى آنان مهر خـورده و دیـگـر هـیـچ حـرف حـسـابـى و بـرهـانـى قـاطـعـى را نـمـى فـهـمـنـد و بـه هـیـچ دلیل قانع کننده اعتماد نمى کنند.

و قال فرعون یا هامان ابن لى صرحا... فى تباب

در ایـن آیـه فـرعـون به وزیر خود هامان دستور مى دهد:برایش بناى بلندى بسازد، تا بـه وسـیـله آن از اله مـوسـى اطـلاعـى بـه دسـت آورد، و گـویـا ایـن دسـتـور را در اثـناى بـگـومـگویش با مؤ من آل فرعون ، وبعد از منصرف شدن از کشتن موسى داده ، و به همین جهت در بین موعظه هاى مؤ من نامبرده و احتجاجات او واقع شده .

مـــقـــصـــود از فـــرعــون از ایـنـکـه بـه وزیـر خـود گـفت :(یا هامان ابن لى صرحا ابلغالاسباب ...)
کـلمـه(صـرح) - به طورى که صاحب مجمع البیان گفته - به معناى بنایى است کـه از چشم بیننده ، هر قدر هم دور باشد پوشیده نماند. و کلمه(اسباب) جمع(سبب) است که به معناى هر چیزى است که به وسیله آن به مقصد و هدف دور خود برسى .

و جـمـله(لعـلى ابلغ الاسباب) به منزله تعلیلى است براى دستور مزبور، و معنایش ایـن اسـت کـه :اگر به تو دستور مى دهم براى من برج بلندى بسازى ، علتش این است کـه امـیـدوارم بـه وسـیله آن و با صعود بر بالاى آن به اسباب دست یابم. آنگاه خودش اسباب را تفسیر کرده ، به اسباب السموات ، و بر آن متفرع کرده که :(فاطلع الى اله موسى) تا بر خداى موسى مشرف شوم . گویا خواسته بگوید:آن اله که این مرد به سـوى آن دعـوت مـى کـند، و موسى هم به سوى آن مى خواند، در زمین نیست ، چون در زمین ، غـیـر از مـن اله دیگر وجود ندارد، پس اگر باشدلابد در آسمان است ، پس برایم برجى بساز، شاید که من با صعود بر بالاى آن ، به اسباب آسمانى که نهانى هاى آسمان را کـشـف مـى کـنـد، دسـت یـابـم ، و از راه آن اسـباب کشف کنم که اله موسى کجا است ، چون من موسى را دروغگو مى پندارم .

بـعـضـى از مفسرین گفته اند:مراد فرعون این بوده که برایش رصد خانه اى بسازند و در آن رصـد خـانـه اوضـاع آسـمـانـى را زیر نظر بگیرند، باشد که به این وسیله به چـیـزى دسـت یـابـد کـه بـا آن بـر وجـود اله مـوسـى استدلال کند، چون از وسایل زمینى ماءیوس شده ، و از این راه نتوانسته دلیلى پیدا کند. و این توجیه توجیه خوبى است .

بـه هـر حـال مـعـناى سخن فرعون هر چه باشد، با هیچ یک از مذاهب وثنیت سازگار نیست و بـعـیـد نـیـسـت کـه خواسته به این وسیله مردم را نومید کند، و یا آنکه اصلا از مذاهب وثنیت آگاهى نداشته - و از ستمگران هر چه بگویى برمى آید.

(و کـذلک زیـن لفـرعـون سـوء عـمـله و صـد عـن السـبـیـل) -مـفـاد سـیاق این است که جمله مورد بحث به منزله یک قاعده و ضابطه کلى بـاشـد و بـفـهـماند چرا فرعون در مقابل حقى که موسى وى را به سوى آن مى خواند این طور دست و پا مى زد؟ براى اینکه شیطان عمل زشت او را در نظرش زیبا جلوه داده بود و او را از راه رشاد باز داشته بود، ناگزیر احساس کرد که در بن بستى قرار گرفته است ، لذا با اباطیل خود در برابر آن مجادله کرد و دست به اینگونه کارهاى ناشایست و نقشه هاى سفیهانه زد تا شاید حق را از بین ببرد.

و بـه همین مناسبت آیه شریفه با جمله(و ما کید فرعون الا فى تباب) ختم شد، یعنى کید فرعون جز به سوى هلاکت و بى نتیجگى ره نمى برد.

بـــیـــان ارکـــان دیـــن حـــق و ســـبـــیـــل رشـــاد در ســـخـــنـــى کـــوتـــاه از مـــؤ مـنآل فرعون

و قال الّذى امن یا قوم اتبعون اهدکم سبیل الرشاد

مـؤ مـن آل فـرعون بار دیگر قوم خود را مخاطب قرار داده و ایشان را به پیروى خود دعوت مـى کند که اگر پیرویش کنند هدایتشان خواهد کرد، چون پیروى او پیروى موسى است . و(سبیل رشاد) عبارت است از راهى که سلوک آن آدمى را به حق مى رساند، و به سعادت دسـت مـى یابد. و کلمه(هدایت) در اینجا به معناى نشان دادن راه است . و جمله(اءهدکم سبیل الرشاد)، طعن بر فرعون است که طریقه خود را(ارشاد) مى خواند و مى گفت :(و ما اءهدیکم الا سبیل الرشاد). و بقیه الفاظ آیه روشن است .

یا قوم انما هذه الحیوه الدنیا متاع و ان الاخرة هى دار القرار

ایـن مـهـمـتـریـن سـنـدى اسـت کـه مـؤ مـن آل فـرعـون سـلوک سبیل رشاد و تدین به دین حق را به آن مستند نموده ، که در هیچ حالى آدمى از آن بى نیاز نـیست و آن عبارت است از این عقیده که آدمى بعد از زندگى ناپایدار دنیا زندگى ابدى و جاودانى دارد که عبارت است از زندگى آخرت ، و این زندگى دنیا در آخرت متاعى است ، و در حـقـیـقـت مـقـدمـه اى اسـت بـراى آن ، و بـه هـمـیـن جـهـت در بـیـان مـعـنـاى سـبـیـل رشـاد اول ایـن مـعـنـا را خـاطـرنـشـان سـاخـت و بـعـدا بـه ذکـر عمل زشت و صالح پرداخت .

من عمل سیئة فلا یجزى الا مثلها...

یعنى آنچه در آخرت به آدمى مى رسد و با آن زندگى مى کند، نظیر همان اعمالى است که در زنـدگـى دنـیـا مـى کـنـد، دنـیـایـى کـه در آخـرت مـتـاعـى اسـت ، آرى دنـیـا جـاى عمل است و آخرت محل جزا.

کـسـى که در دنیا عمل زشت انجام دهد، عملى که داراى صفتى زشت باشد، در آخرت جزا داده نـمـى شـود، مـگـر مـثـل آن عـمـل ، یـعـنـى جـزایـى کـه او را بـد حال و گرفتار کند.و کسى که عمل صالحى انجام دهد، چه مرد باشد و چه زن ، بدون هیچ فـرقـى بـیـن آن دو، البـتـه به شرطى که ایمان هم داشته باشد، چنین کسانى در آخرت داخل بهشت گشته و در آن رزقى بى حساب خواهند داشت .

در ایـن آیـه اشـاره اى هـم بـه یـکـسـان بـودن زن و مـرد در قـبـولى عـمـل کـرده . و اگـر عـمـل صـالح را در تـاءثـیرش مقید به ایمان کرد، براى این است که عمل هر چه هم صالح باشد،

بدون ایمان حبط و بى اجر مى شود، همچنان که قرآن کریم در جاى دیگر فرموده :(و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله) و آیاتى دیگر نظیر آن .

مـؤ مـن آل فـرعـون در کـوتـاهـتـریـن عـبـارت ، تـمـامـى ارکـان دیـن حـق و سـبـیـل رشـاد را جـمـع کرده و آن این است که آدمى حیاتى دارد پایدار و داراى قرار -بر خـلاف حـیـات نـاپـایـدار دنـیـا که در آن حیات به آنچه در دنیا کرده جزا داده مى شود، چه عـمـل زشـتـش و چـه صـالحـش.و چـون چـنـیـن اسـت ، آدمـى بـایـد عـمـل صـالح کـنـد و عـمل زشت مرتکب نگردد. و براى مزید بیان این را هم اضافه کرد که اگر کسى عمل صالح کند بدون حساب روزى داده مى شود.

و یا قوم مالى اءدعوکم الى النجاة و تدعوننى الى النار... العزیز الغفار

از ایـن کـلام برمى آید که گویا مؤ من آل فرعون بعد از سخنان و نصایح قبلى اش ، با دعوت مردم به پرستش آلهه ایشان روبرو شده و به جاى اینکه دعوت او را بپذیرند، او را بـه پـرسـتـش خـدایـان خـود دعوت کرده اند، لذا در پاسخ گفته : من شما را به سوى نجات مى خوانم و شما مرا به سوى آتش ؟
ممکن است از وضع مردم که به باطل جدال مى کرده . و بر شرک اصرار مى ورزیدند، چنین اسـتـنباط کرده که مى خواهند این طور بگویند و خلاصه زبان حالشان این بوده ، لذا این زبـان حـال را به ایشان نسبت داده و آنگاه اظهار تعجب کرده از این که با دعوت به حق او، با دعوت به باطل خود مقابله کردند.

و بـدیـن جـهـت گفت: اى قوم من !چرا باید چنین باشد که من شما را به سوى نجات یعنى نـجـات از آتـش دعـوت کـنـم ، و شـمـا مـرا بـه سـوى آتـش بـخـوانـیـد؟ در ایـنـجـا سـؤ ال پیش مى آید که مؤ من مذکور مردم را به سوى سبب نجات دعوت مى کرد و مردم او را به سـوى سـبـب آتـش دعـوت مـى نـمودند، نه خود آتش ، پس به چه جهت او گفت من شما را به سـوى نـجـات مـى خـوانم و شما مرا به سوى آتش ؟ جوابش این است که آوردن مسبب و اراده سـبـب مـتـداول اسـت.و یـا بـراى ایـن اسـت کـه جـزاى عمل به وجهى خود عمل است.

آنـگـاه بـه تفسیر دعوت ایشان و دعوت خود پرداخته ، مى گوید:(تدعونى لاکفر شما مـرا دعـوت مـى کـنـیـد کـه کـفـر بـورزم)یـعـنـى به خدا کفر بورزم و برایش شریکى قـائل شـوم کـه عـلمـى بـدان نـدارم ، یـعنى دلیلى ندارم که دلالت کند بر اینکه آن چیز، شـریـک خـدا است و در نتیجه دعوتم مى کنید که بدون علم بر خدا افترا ببندم و اما من شما را دعوت مى کنم به پرستش خدایى که(عزیز) است ،

یـعـنـى غـالبـى اسـت کـه هـرگـز مـغلوب نمى شود و(غفار) است ، یعنى آن کس را که تـوبـه کـند و به سویش باز گردد و به وى ایمان آورد، مى آمرزد. و خلاصه من شما را دعوت مى کنم به ایمان به خدا و تسلیم شدن در برابر او.
نـفـى شـریـک بـراى خـداى سبحان با بیان اینکه شریک ادعایى فرعونیان براى خدا، نهدر دنیا و نه در آخرت دعوتى ندارد

لا جرم انما تدعوننى الیه لیس له دعوة فى الدنیا و لا فى الاخرة ...

کلمه(لا جرم) به معناى(حقا) و یا به معناى(لابد) است . و مفاد آیه این است که : مى خواهد حجت اقامه کند بر اینکه آنچه شما مرا به سویش مى خوانید اله نیست و این حجت را از ایـن راه اقـامه مى کند که خدایان شما دعوتى ندارند.و این خود تاءیید کلام سابقش نـیـز هـسـت ، که گفت:مرا دعوت مى کنید براى خدا شریکى بگیرم که علمى به شرکت او نـدارم ، چـون اگـر خـدایـان مـشـرکـیـن دعـوت مـى داشـتـنـد، مـؤ مـن آل فرعون هم به خدایى آنها علم پیدا مى کرد.

و مـعـنـاى آیه این است که : بروشنى ثابت شد که آنچه شما مرا به سویش مى خوانید و نامش را شریک خداى سبحان مى گذارید، هیچ دعوتى در دنیا ندارد، چون سابقه ندارد که پـیـغـمـبـرى به سوى مردم فرستاده باشد تا مردم را به پرستش او دعوت کند و نیز در آخرت هم دعوتى ندارد، چون احدى از خلق به سوى او برنمى گردد.

بـخـلاف آن خـدایـى کـه مـن شـما را به سویش مى خوانم که هم در دنیا دعوت دارد و هم در آخـرت و آن خـداى سـبـحـان اسـت کـه در دنیا انبیا و رسولان متصدى ابلاغ دعوت اویند و از طـرف او مـبعوثند و از ناحیه او مؤ ید به حجتها و معجزاتند و در آخرت هم مردم به سویش بـاز مـى گـردنـد، تـا در بـیـنشان فصل قضا کند،همچنان که درباره دعوت آخرت خودش فرموده :(یوم یدعوکم فتستجیبون بحمده).

و هـمـان طور که در ذیل آیه(هو الّذى یریکم آیاته)گفتیم ، این معنا مسلم و معلوم است که ربوبیت بدون دعوت در دنیا و نظیر آن دعوت در آخرت تمام نمى شود، و چون خدایى کـه مـؤ مـن آل فـرعون مردم را به سوى او مى خواند، هم دعوت در دنیا دارد و هم در آخرت ، ناگزیر اله تنها همو است ، نه آن بتهایى که مشرکین وى را به پرستش او مى خواندند، براى اینکه بتها نه در دنیا دعوت دارند و نه در آخرت ، پس اله نیستند.

(و ان مردنا الى اللّه والمسرفین هم اصحاب النار) - این جمله عطف است بر جمله(ان ما تدعوننى)، در نتیجه معنایش این مى شود: ناگزیر برگشتگاه ما به سوى خدا خواهد بود، پس باید در برابر او تسلیم شویم و طریقه او را پیروى کنیم و حدود عبودیتش را رعـایـت نماییم و ناگزیر اسرافکاران که از زى عبودیت تجاوز مى کنند - همین شما مردم هـسـتید - اصحاب دوزخند. پس آن خدایى که من شما را به سویش مى خوانم ، مایه نجات شماست ، نه آنچه که شما مرا بدان مى خوانید.

فستذکرون ما اءقول لکم و افوض امرى الى اللّه ان اللّه بصیر بالعباد

صدر آیه شریفه ایشان را موعظه و تهدید مى کند و به عنوان نتیجه گیرى از جمله(و ان مردنا الى اللّه ...) مى گوید :حال که به ناچار باید به سوى خدا برگشت کنیم و حـال کـه عـذاب خدا بر اسرافگران خواهد رسید که شما هم از آنهایید، و هر چه امروز به شـمـا مـى گـویم گوش نمى دهید، پس همچنان باشید تا به زودى وقتى که عذاب را به چشم خود ببینید متوجه گفته هاى من بشوید، آن وقت مى فهمید که من خیرخواه شما بودم .

اشاره به مقامات سه گانه عبودیت : توکل ، تفویض و تسلیم

(و افوض امرى الى اللّه) - راغب کلمه(تفویض) را به معناى رد دانسته . و بنا بـه گـفـتـه وى تـفـویـض امر به خدا، برگرداندن و واگذارى امر است به او، در نتیجه تفویض با توکل و تسلیم قریب المعنى مى شود، چیزى که هست اعتبارها مختلف است .

و اگـر آن را تـفـویـض مـى گـویـند به این اعتبار است که بنده خدا آنچه را که به ظاهر مـنـسـوب بـه خـودش اسـت ، بـه خـدا بـرمـى گـردانـد و حـال عبد در چنین وضعى حال کسى است که برکنار باشد و هیچ امرى راجع به او نباشد و اگـر تـوکـلش مـى خـوانـنـد بـه ایـن اعـتـبـار اسـت کـه بـنـده خـدا پـروردگـار خـود راوکـیـل خـود مـى گـیـرد، تا هر تصرفى را که خواست در امور او بکند و اگر تسلیمش مى نـامند، به این اعتبار است که بنده خدا رام و منقاد محض است در برابر هراراده اى که خداى سـبـحـان دربـاره اش بـکـند، و هر کارى که از او بخواهد بدون اینکه هیچ امرى را به خود نـسـبـت دهـد، اطـاعـت مـى کـنـد. پـس تفویض و توکل و تسلیم مقامات سه گانه اى هستند از مراحل عبودیت ، از همه پایینتر و سطحیتر توکل است و از آن دقیقتر و بالاتر تفویض و از آنهم دقیقتر و مهمتر تسلیم است .

(ان اللّه بـصـیـر بـالعـبـاد) -ایـن جـمـله ، واگـذارى امـر بـه خـدا را تعلیل مى کند که چرا من امور خود را به خدا واگذار کردم ؟ و در اینکه فرمود:(ان اللّه) و نـام خـدا را بـرد، با اینکه مقتضاى ظاهر عبارت و سیاق این بود که بفرماید:(انه بـصـیـر بـالعـبـاد)، بـراى ایـن اسـت که علت بصیر بودن خدا را هم بیان کرده باشد، گویا گفته : خدا بیناى به حال بندگان است براى اینکه اللّه - عز اسمه - است .

فوقیه اللّه سیئات ما مکروا

این جمله تفریع و نتیجه تفویض امور است به خداى تعالى ، مى فرماید: نتیجه واگذارى امـورش بـه خـدا ایـن شـد کـه خـداى سـبـحـان شـر کـفـار و نـقـشـه هاى شوم آنان را از وى بـگـردانـیـد. و در ایـن جـمـله اشـاره اى هـم به این معنا هست که کفار نسبت به او قصد سوء داشتند. و لیکن خداى تعالى شر آنها را دفع کرد.

و حاق بال فرعون سوء العذاب ... اشد العذاب

یـعـنـى بـه دنـبـال ایـن جـریـان عـذابـى سـخـت بـر آل فـرعـون نازل شد. و بنابراین عبارت(سوء العذاب) از باب اضافه صفت به موصوف است . و اگر موصوف مزبور را با مصدر(سوء) توصیف کرد، و نفرمود(عذاب سیى ء)بـراى ایـن اسـت کـه در تـعـبـیـر مـبـالغـه کـرده بـاشـد.و مـنـظـور از آل فـرعـون پـیـروان اوسـت ، و چـه بـسـا گـفـتـه مـى شـود آل فلانى و شامل خود آن شخص نیز مى شود.

النـار یـعـرضـون عـلیـهـا غـدوا و عـشـیـا و یـوم تـقـوم السـاعـة اءدخـلوا ال فرعون اشد العذاب

از ظـاهـر سـیـاق بـرمـى آیـد کـه مـى خـواهد کلمه(سوء العذاب) را معنا کند، نه اینکه جملهاى نو و ابتدایى باشد.

نکاتى درباره کیفیت و مراحل تعذیب فرعونیان در عالم برزخ و قیامت

و ایـن آیـه شـریـفـه در افـاده چـنـد نـکـتـه صـریـح اسـت : اول ایـنـکـه : بـا آل فـرعـون ایـن طـور مـعـامـله مـى شـود کـه اول آنـان را بـر آتـش عـرضـه مـى کـنـنـد، و سـپـس آنـان را در آن داخـل مـى کـنند و این هم پیداست که داخل آتش شدن سختتر است ، از اینکه انسان را بر آتش عرضه کنند.
نـکـتـه دوم ایـنـکـه : عـرضـه آنـان بر آتش قبل از روز قیامت است که در آن روز دوزخیان را داخـل دوزخ مـى کـنـنـد. پـس مـعـلوم مـى شـود عـرضـه کـردن آل فـرعون بر آتش ، در عالمى قبل از عالم قیامت صورت مى گیرد، و آن عالم برزخ است که فاصله بین دنیا و آخرت است .
نـکـتـه سـوم ایـنـکـه شـکـنجه در برزخ با شکنجه در قیامت به وسیله یک چیز صورت مى گـیـرد، آنـهـم آتـش اسـت ، چـیـزى کـه هـسـت اهـل بـرزخ از دور از آتـش رنـج مـى بـرند، و اهل قیامت در داخل آن قرار مى گیرند.
و در ایـنـکه فرمود:(غدوا و عشیا) اشاره است به اینکه عرضه کفار بر آتش پشت سر هـم واقـع مـى شـود، و لا یـنـقـطـع ادامـه مـى یـابـد. و اى بـسـا ایـن اسـتـفـاده هم بشود، که اهـل بـرزخ از آنـجـا کـه بـه کـلى از نـداى مـنـقـطـع نـشـده انـد، مـانـنـد اهل دنیا صبح و شام دارند.

و در عـبـارت(و یوم تقوم الساعة اءدخلوا) به منظور کوتاه گویى چیزى حذف شده و تقدیر آن(و یوم تقوم الساعة قیل ادخلوا آل فرعون اشد العذاب) است .

محاجه ضعفاء آل فرعون با اقویاءشان درباره آتش جهنم و پاسخ آنها

و اذ یتحاجون فى النار فیقول الضعفاء للذین استکبروا... بین العباد

سـیـاق آیـه ایـن نـکـتـه را افـاده مـى کـنـد کـه ضـمـیـر در جـمـله(یـتـحـاجـون)بـه آل فـرعـون بـر مـى گـردد، دلیـل دیـگـرش هـم تـغـیـیـر سـیـاق در جـمـله(و قـال الّذیـن فـى النـار) اسـت .و مـعـنـایـش ایـن اسـت کـه:عـذاب سـوء بـر آل فـرعـون وقـتـى نازل شد که در آتش محاجه مى کردند و یا این است که: به یاد آر از بدى عذاب آل فرعون ، وقتى که در آتش محاجه مى کنند. ضعفاى ایشان به اقویاى متکبر مى گویند: ما در دنیا تابع شما بودیم ، و لازمه اش این است که شما در مواقع حاجت به کـمـک مـا بشتابید و در شداید یارى مان کنید و هیچ حاجت و شدتى شدیدتر از وضعى که امروز داریم نیست ، حال آیا مى توانید کارى براى ما بکنید و مقدارى از این آتش و عذاب را از مـا بردارید؟ توقع نداریم که همه این عذاب را بردارید، بلکه مقدارى را هم بردارید ما قانعیم .

ایـن سـخـن از ایـشـان در حـقـیـقـت ظـهـور(مـلکـه)تـملقى است که در دنیا نسبت به اقویا و بـزرگان خود داشتند که در هر شدتى به آنها پناهنده مى شدند، نه به خداى تعالى و گـرنـه اگـر ظـهـور قهرى آن ملکه نباشد، چگونه چنین درخواستى مى کنند، با اینکه مى دانـنـد که خود اقویا گرفتارترند و در وضعى و روزگارى قرار دارند که هیچ کس به درد هـیچ کس نمى خورد، روزى که امر همه به دست خداست ، و از اینگونه ظهورها نظائرى در قـرآن کـریم از مردم دوزخ حکایت شده ، مثل اینکه در آنجا همان دروغگویى دنیا را از سر مى گیرند و سوگند دروغ مى خورند، و کارهایى که کرده اند حاشا مى کنند و یکدیگر را تکذیب مى نمایند و از این قبیل اظهارات که همه از باب ظهور ملکات دنیوى است .

قال الّذین استکبروا انا کل فیها ان اللّه قد حکم بین العباد

ایـن آیـه پـاسخى است که اقویا به ضعفا مى دهند، حاصلش این است که :امروز روز جزا اسـت ، نـه روز عـمـل ، امـروز هـمه اسباب از تاءثیر افتاده اند، آن خیالهایى که ما در دنیا دربـاره خـود مـى کـردیـم و خـود را قـوى و نـیـرومـنـد مى پنداشتیم همه بیهوده شد، امروز حال ما و حال شما یکى است ، چون مى بینید که هر دو طایفه در آتشیم .

پـس ایـنـکـه گـفتند:(انا کل فیها ان اللّه قد حکم بین العباد) مفادش این است که :ظهور حـکـم الهـى احـکـام سـایـر اسـبـاب و تـاءثـیـرهـاى آنـهـا را باطل کرد و ما و شما در سرنوشتى برابر قرار گرفتیم ، دیگر مانند دنیا ما امتیازاتى ازشـمـا نـداریـم و آن قوت شوکتى که در دنیا ما را از شما ممتاز مى ساخت نمانده ، تا در اینجا چیزى از عذاب را از شما برطرف کنیم.

یکى از حرفهایى که مفسرین در این آیه زده اند، این است که : ضمیر در جمله(یتحاجون) بـه مـطـلق کفار دوزخى برمى گردد. و این همانطور که توجه فرمودید احتمالى است بـعـیـد. بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: بـه قـریـش بـرمـى گـردد، ایـن احتمال از آن هم بعیدتر است .

التماس دعاى دوزخیان از خزنه جهنم در خصوص تخفیف پاره اى از عذاب

و قال الّذین فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربکم یخفف عنا یوما من العذاب

ایـن آیـه شـریـفـه حـکـایـت گـفـتـگـوى دوزخـیـان - کـه آل فـرعـون هـم جـزو ایـشـانـنـد - بـا خـازنـان جـهـنـم اسـت ، کـه خـداى سـبـحـان آن را دنـبال داستان آل فرعون آورده . و اگر دوزخیان از خازنان جهنم التماس دعا مى کنند، چون از استجابت دعاى خود ماءیوسند.

و مراد از(یوما من العذاب) یک روز از روزهاى دنیا نیست ، بلکه یک روز از روزهاى عالم خودشان است که در نتیجه معنایش این مى شود: از خدا بخواهید پاره اى از عذاب جهنم را بر ما تخفیف دهد.

قالوا و لم تک تاتیکم رسلکم بالبینات قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعاء الکافرین الا فى ضلال

خازنان دوزخ در پاسخشان مى گویند: مگر پیامبران خدا با بینات و براهین و معجزات به سوى شما نیامدند؟ در جواب مى گویند: چرا، آمدند.و همین خود اعترافى است از ایشان به ایـنـکـه بـه انبیا کفر ورزیدند، در عین اینکه به حقانیت آنان علم داشتند و این خود کفر به مساءله نبوت است و به همینجهت خازنان دوزخ دیگر درباره درخواست آنان چیزى نگفتند که مـا دعـا مى کنیم یا نمى کنیم ، بلکه گفتند: خودتان دعا کنید و در ضمن متوجه شان کردند که دعایشان مستجاب نیست .

وجـــه ایـــنـــکـه خـزنه جهنم در جواب التماس دعاى دوزخیان مى گویند:(فادعوا و ما دعاءالکافرین الا فى ضلال)

و مـعـنـاى ایـنـکـه گـفـتـنـد:(و مـا دعـاء الکـافـریـن الا فـى ضـلال)، این است که دعاى کفار در جو و شرایطى است که ضلالت و بى فایدگى از هر سو حکمفرما است ، در نتیجه چنین دعایى به هدف اجابت نمى رسد.و این جمله تتمه کلام خـازنـان دوزخ اسـت ، البـتـه ایـن چـیـزى اسـت کـه از سـیـاق اسـتـفـاده مـى شـود و گـرنه احتمال بعیدى هست که جزو کلام خداى تعالىباشد.

و ایـن جـمـله چـه از خـازنـان دوزخ بـاشـد و چـه از خـداى مـتـعـال ، معناى تعلیل را مى دهد و حاصل معنایش این است که : خود شما دعا کنید، ولى دعاى شما مستجاب نمى شود، چون کافرید و دعاى کافر مستجاب شدنى نیست .

و ارتـبـاط دادن عـدم اسـتـجـابـت را بـه وصـف کـفـر، خـود اشـعـار بـه عـلیـت کـفـر دارد.حـال خـواهـى گـفـت: چـرا دعـاى کافر مستجاب نمى شود؟ مى گوییم :براى اینکه هر چند خـداى سـبـحـان وعـده قـطعى داده که دعاى هر کس از بندگانش را که او را بخواند مستجاب کـند، و فرموده:(اجیب دعوة الداع اذا دعان) و دعا در صورتى که حقیقتا دعا باشد، به هیچ وجه رد نمى شود.

و لیـکـن آنـچـه کـه در متن این وعده به عنوان قید آمده این است که اولا دعا، دعا و طلب حقیقى بـاشد، نه بازى و شوخى ، و ثانیا ارتباط آن حقیقتا به خدا باشد، یعنى دعا کننده تنها از خـدا حـاجـت بـخـواهـد و در ایـن خـواستنش از تمامى اسبابهایى که به نظرش سبب هستند منقطع گردد.

و کـسـى که به عذاب آخرت کفر مى ورزد و آن را انکار مى کند، و حقیقت آن را مى پوشاند، نـمى تواند رفع آن را به طور جدى از خدا بخواهد، چون این خواستنش یا در دنیا است که جـدى نبودن آن خیلى روشن است و یا در آخرت است ، در آنجا هم هر چند عذاب را به چشم مى بـیـنـد،(و بـا هـمـه ظـاهر و باطنش لمس مى کند)، و از شدت آن به ناچار از هر سبب دیگر مـنـقطع شده ، تنها متوسل به خداى سبحان مى شود و لیکن آن ملکه انکارى که از دنیا به هـمـراه خود آورده ، و بال و طوق لعنتى شده که هرگز از او جدا نمى شود، و آتشى که در آن اسـت جـزاى هـمـان انـکار است ، در نتیجه نمى گذارد رفع چیزى را که منکرش بوده به طور جدى از خدا بخواهد.

عـلاوه بـر ایـن ، سخن درباره انقطاعش از سببها و توسلش به خداى تعالى ، همان سخنى اسـت کـه در طـلب جـدى اش گـفتیم ، همانطور که او نمى تواند بطور جدى دعاکند همچنین نـمـى تـوانـد بـطـور جـدى از سـبـبـهـاى دیـگـر بـریـده و مـتـوسـل بـه خـداى عـزیـز گـردد و چگونه مى تواند چنین توسلى جدى داشته باشد؟ با اینکه در دنیا آن را کسب نکرده بود - دقت بفرمایید.

از ایـنـجـا پـایـه ضـعـف اسـتـدلال بـعـضـى از مـفـسـریـن روشـن مـى شـود کـه به این آیه استدلال کرده اند بر اینکه دعاى کافر مطلقا مستجاب نیست ، چون توجه فرمودید که آیه شریفه نمى خواهد بفرماید دعاى کافر بطور کلى مستجاب نیست بلکه مى خواهد بفرماید:دعاى او در خصوص آنچه که در دنیا منکر آن بوده مستجاب نیست ، و گـرنه در سایر حوائج چرا مستجاب نباشد؟ با اینکه آیات بسیارى از قرآن کریم این مـعـنـا را خـاطـرنـشـان مى سازد که خداى سبحان در موارد اضطرار دعاى کفار را هم مستجاب کرده است.

انا لننصر رسلنا و الّذین امنوا فى الحیوه الدنیا و یوم یقوم الاشهاد

کلمه(اشهاد) جمع(شهید) است ، البته شهید به معناى شاهد. و آیه شریفه وعده اى نوعى مى دهد، نه وعده شخصى و براى یک یک اشخاص انبیا و تک تک وقایعى که براى آنـان پـیـش مـى آیـد. و در سـابـق در تـفسیر آیه(انهم لهم المنصورون) درباره معناى نصرت الهى بیانى گذراندیم .

یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم و لهم اللعنة و لهم سوء الدار

ایـن آیـه تـفـسـیـرى اسـت بـراى(یـوم یـقـوم الاشـهـاد).و ظـاهـر ایـنـکـه مـصدر را بر فاعل آن اضافه کرده و فرموده(معذرتهم معذرتشان) و نفرموده :(ان یعتذروا اینکه عـذر بـخـواهـنـد)، ایـن است که در آن روز به نوعى معذرت خواهند خواست ، و اما اینکه در سـوره مـرسـلات فـرمـوده(هـذا یـوم لا ینطقون و لا یوذن لهم فیعتذرون)، مربوط به بعضى از مراحل روز قیامت است ، و باید آن را اینطور معنا کنیم ، براى اینکه آیات دیگرى هست که دلالت مى کند بر اینکه روز قیامت مردم تا اندازه اى حرف مى زنند.

(و لهـم اللعـنـة) - یـعـنـى ایـشـان دورى از رحمت خدا را دارند.(و لهم سوء الدار) یعنى و ایشان خانه بدى دارند که عبارت است از جهنم .

و لقد اتینا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائیل الکتاب ... لاولى الالباب

ایـن آیـه خـاتـمـه سـرگـذشـتى است که قبلا از موسى(علیه السلام) و فرستادن او با مـعـجـزات و بـراهـیـن روشـن و مـجـادله آل فـرعـون بـه باطل و احتجاج مؤ من آل فرعون ، بیان کرده بود، در این خاتمه که با لام قسم آغاز شده ، بـه حـقـانـیـت مـاءمـوریـت مـوسـى و ظـلم فـرعـونـیـان در مقابل او اشاره مى فرماید:
و مـراد از کـلمـه(الهـدى) دینى است که موسى آورد. و مراد از ارث دادن کتاب به بنى اسـرائیـل ایـن اسـت کـه تـورات را در بـیـن آنـان بـاقـى گـذاشـت ، تـا بـدان عمل کنند و به وسیله آن هدایت شوند.
و مـعـنـاى جـمـله(هـدى و ذکـرى لاولى الالبـاب) ایـن اسـت کـه : ما این کتاب را در بنى اسرائیل باقى گذاشتیم ، در حالى که هدایتى بود که عوام آنها مى توانستند با آن هدایت شوند و تذکرى بود که خواص و خردمندان آنها مى توانستند با آن متذکر گردند.

بحث روایتى

(روایـاتـى دربـاره ، تـقـیـه ، تفویض امر به خدا، و اینکه فرعونیان هر صبح و شام برآتش عرضه مى شوند)

در کـتـاب عـلل بـه سند خود از اسماعیل بن منصور ابى زیاد، از مردى از امام صادق(علیه السـلام) روایت کرده که گفت از امام صادق(علیه السلام) از کلام فرعون که به حکایت قرآن کریم گفته بود(ذرونى اءقتل موسى)، پرسیدم : که چطور شود موسى(علیه السـلام) را نکشت ؟ فرمود: براى اینکه زنازاده نبود و انبیا و اولاد انبیا را نمى کشند مگر فرزندان زنا.

و در مجمع البیان مى گوید: امام صادق(علیه السلام) فرمود: تقیه دین من و دین پدران مـن اسـت . کـسـى کـه تـقـیـه نـدارد، دیـن نـدارد. و تـقـیـه سـپر خدا است در زمین ، چون مؤ من آل فـرعـون ، اگر اظهار اسلام مى کرد کشته مى شد و دیگر نمى توانست در چنین مجلسى حساس ‍ از مو