background
يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ
[خدا] نگاههاى دزدانه و آنچه را كه دلها نهان مى‌دارند، مى‌داند.
آیه 19 سوره غَافِر

بیان آیات

در این آیات بر مساءله توحید احتجاج شده ، و بعد از آنکه مردم را به دو دسته تقسیم مى کند: یکى آنهایى که به سوى خدا رجوع مى کنند، و راه او را پیروى مى نمایند، و یکى هم آنـهـایـى کـه آیـات او را تـکـذیـب نـمـوده و در مـقـابـل آن بـه باطل جدال مى کنند، آنگاه این طایفه را انذار مى فرماید.
اقـــامـــه دو حـــجـــت بـــر تـــوحـــیـــد، بـــا بـــیـــان ایـــنـــکـــه ارسـال وانزال رزق فقط از ناحیه خداى سبحان است

هو الّذى یریکم آیاته ...

مـراد از(آیـات)در ایـنـجـا عـلایـم و حـجـتـهـایـى اسـت که بر وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت و الوهیت دلالت مى کند، به دلیل تفریعى که- به زودى مى آید -بر آن مى نـمـایـد و مـى فـرمـایـد:(فـادعـوا اللّه مـخـلصـیـن له الدیـن حـال کـه چـنـیـن اسـت پـس خدا را در حالى بخوانید که دین را خالص براى او بدانید). و کـلمـه(آیـات)چـون مطلق است ، هم شامل آیات تکوینى و دیدنى عالم مى شود، که هر انـسـان صـحیح الادراکى آن را مى بیند و هم شامل آیات و معجزاتى که به دست انبیا جارى مىشود و هم براهینى که انبیا از طریق وحى اقامه مى کردند.

و ایـن جـمـله مـشتمل است بر یک برهان ، به این بیان که اگر در واقع معبودى بوده باشد کـه پـرسـتـش او بـر انـسـان واجـب بـاشـد و نـیـز در پـرسـتـش او کمال و سعادت آدمى تاءمین شود، تمامیت و کمال تدبیر او اقتضا مى کند که انسانها را به سوى خود هدایت کند و آن معبودى که آیات هستى بر ربوبیت و الوهیت او دلالت مى کند

و انـبـیاء و رسولان هم با دعوت خود و معجزاتشان آن آیات را تاءیید مى کنند،(خداى)سبحان است و اما آلهه مشرکین که مشرکین آنها را به جاى خدا مى پرستند و مى خوانند، هیچ آیـات و دلیـلى از نـاحـیـه آنـهـا نـیـست که بر الوهیت آنها دلالتکند. پس همان(خداى) سـبحان معبودى است یگانه و بى شریک - و امیر المؤ منین(علیه السلام) هم در این کلام خـود کـه فـرموده :(لو کان لربک شریک لاتتک رسله اگر پروردگار تو شریکى مى داشت ، رسولان آن شریک هم به سویت مى آمدند)، به این برهان اشاره فرموده .

جمله(و ینزل لکم من السماء رزقا) هم ، حجتى دیگر بر یگانگى خداى تعالى است ، و ایـن حـجـت از جـهـت رزق اقـامـه شـده ، مـى فـرمـاید: رزق دادن به بندگان یکى از شؤ ون ربـوبیت و الوهیت است و چون همه مى دانند که رزق از ناحیه خداست ، نه از ناحیه شرکاى ایشان ، پس تنها او رب و اله است .

مـفـسرین(رزق) در آیه را به باران و کلمه سماء را به سمت بالا تفسیر کرده اند. و بعید نیست مراد از(رزق)خود آن ارزاقى باشد که مردم با آن ارتزاق مى کنند، و مراد از نـازل شـدن آن از آسـمـان این باشد که ارزاق از غیب به شهود مى آیند، همچنان که آیه شریفه(و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم) آن را افاده مى کند.

(و مـا یـتذکر الا من ینیب) - این جمله جمله اى است معترضه که در بین احتجاجات این معنا را مـى رسـاند که : متذکر شدن به این حجتها تنها شان یکى از دو طایفه اى است که قبلا نام برده شدند، یعنى انابه کنندگان رجوع کننده به سوى خدا. و اما مجادلین کفر پیشه از ایـن دو طـایـفه متذکر نمى شوند، براى اینکه کفر و لجبازى استعداد تذکر به حجیت و پیروى حق را به کلى باطل مى کند.

فادعوا اللّه مخلصین له الدین و لو کره الکافرون

مـنـاسـبـتـر بـا سـیـاق ایـن اسـت کـه خـطـاب عـمـومـى و شـامـل مـؤ مـنـیـن و غـیـر مـؤ مـنـیـن ، و مـتـفـرع بـر حـجـت قـبـلى بـاشـد، ولى شـامـل کـفـارى کـه در آخـر آیـه نـامـبـرده شـده انـد، یـعـنى تکذیب کنندگان و مجادلین به باطل نمى شود.
گـویـا فـرمـوده : وقـتـى آیـات بر وحدانیت خداى تعالى دلالت کرد و معلوم شد که تنها رازق او است ، ناگزیر بر همه مردم - البته غیر آن کفارى که آیات را تکذیب کرده ، و مجادله نمودند - لازم است که او را بخوانند،

در حـالى که دین را خالص براى او بدانند و اما کفارى که از دین توحید بدشان مى آید، آنـها مورد گفتار نیستند، چون امیدى به آنها نیست و هیچ آیت و حجتى مفیدبه حالشان واقع نـگـشـتـه و قـانـعـشـان نـمـى کـنـد.پـس شـمـا خـدا را بـا اخـلاص بپرستید، و کفار را به حال خودشان واگذارید، چون از این دین کراهت دارند.

رفیع الدرجات ذو العرش یلقى الروح من امره على من یشاء من عباده ...

در ایـن آیـه شریفه سه صفت از صفات خداى تعالى را به عنوان سه خبر براى یک مبتدا ذکر فرموده ، و آن مبتدا ضمیر در جمله(هو الّذى یریکم آیاته) مى باشد، و سیاق این آیه و آیه بعدش براى انذار است .

معناى اینکه خداى تعالى(رفیع الدرجات) است

مـفـسرین براى جمله(رفیع الدرجات) معانى مختلفى ذکر کرده اند: بعضى گفته اند: مـعـنـایـش(رافـع الدرجـات) است ، یعنى او درجات انبیاء و اولیاء را در بهشت بالا مى برد. و بعضى دیگر گفته اند : رافع آسمانهاى هفتگانه اى است که ملائکه از آن آسمانها به سوى عرش خدا بالا مى روند.

و بعضى گفته اند: معنایش این است که نردبانهاى صعود به سوى عرشش رفیع و بلند اسـت . بـعضى دیگر گفته اند: اصلا معناى تحت اللفظى آن منظور نیست ، بلکه این جمله کنایه است از رفعت شان و سلطنت خداى تعالى .

ولى آنـچـه بـا دقت از آیه شریفه استفاده مى شود این است که :این آیه و آیه بعدش ملک خدا بر خلقش را توصیف مى کند به این بیان که خداى تعالى داراى عرشى است که زمام تـمـامـى امـور مـخـلوقـات در آنـجـا جـمـع مـى شـود و اوامـر راجـعـه بـه خـلق از آنـجـا نـازل مـى شـود، البـتـه آن مقام هم ، بر حسب مراتبى که در خلق خدا هست ، داراى مراتبى و درجـاتـى اسـت مـتعالى ، وشاید آن مراتب عبارت باشد از آسمانها که در کلام مجیدش به عـنـوان مـسـکـن مـلائکـه مـعـرفـى شـده کـه امـر خـدا از عـرش بـه سـوى ایـشـان نـازل مـى شـود وهـمـیـن آسـمـان هـایـنـد کـه بـیـن مـردم و عـرش خـدا حائل شده اند.

آنـگـاه مـى فرماید: روزى - که همان روز تلاقى و دیدار باشد -فرا خواهد رسید که در آن روز دیـگـر حـجـابى بین خدا و مردم نمى ماند، روزى است که از جلو چشم و بصیرت مـردم کـشـف غـطـا مـى شـود و پـرده ها کنار زده مىشود و در همان روز است که به دست خدا آسـمـانـها در هم پیچیده مى گردد و عرش خدا براى مردم هویدا مى شود، آن روز براى همه روشن مى شود که تنها حاکم بر هر چیز او بوده و ملکى جز ملک او نیست ، در چنین روزى او در بین مردم حکم مى کند.

پـس مـراد از(درجـات) بـنـابراین بیان ، درجاتى است که از آنجا به سوى عرش خدا بـالا مـى رونـد و آن وقـت جـمـله(رفـیـع الدرجـات ذو العـرش) کـنایه استعارى است از بـلنـدى عـرش مـلک خـدا، از افـق خـلق و غـایـب بـودن آن از خـلق قبل از قیامت ، آنهم غایب بودن به درجاتى بس رفیع و مسافتى بس دور.

مراد از اینکه خداوند بر هر کس که بخواهد، از امر خود روح القاء مى کند

یلقى الروح من امره على من یشاء من عباده

ایـن جـمله اشاره دارد به امر رسالت که یکى از شؤ ون آن انذار است . و اگر روح را به قـیـد(من امره) مقید کرد، براى این است که دلالت کند بر اینکه مراد از(روح)همان روحـى اسـت کـه در آیـه(قـل الروح مـن امـر ربـى) آمـده ، و همان روحى است که در آیه(ینزل الملائکة بالروح من امره على من یشاء من عباده ان انذروا)، بدان اشاره فرموده .

در نـتـیـجـه مـراد از(القـاى روح بـر هـر کـس کـه خـدا بـخـواهـد) نـازل کـردن آن بـا مـلائکـه وحـى اسـت بـر آن کـس . و مـراد از جـمـله(من یشاء من عباده) رسـولانـى هـسـتـند که خدا ایشان را براى رسالت خود برگزیده . و در معناى روح القاء شده بر نبى اقوال دیگرى هست ، که قابل اعتنا نیستند.

وجه تسمیه روز قیامت به(یوم التلاق)

(لینذر یوم التلاق) - منظور از(یوم التلاق) روز قیامت است . و بدین جهت آن را به این نام نامیده که در آن روز خلایق یکدیگر را ملاقات مى کنند، و یا خالق و مخلوق بهم بر مى خورند، و یا اهل آسمان و زمین با هم تلاقى مى کنند، و یا ظالم و مظلوم به یکدیگر مى رسند، و یا در آن روز هر کسى به عمل خود مى رسد - البته براى هر یک از این وجوه قائلى هست -.

و مـمـکن است قول دوم را یعنى تلاقى خالق و مخلوق را به مضمونى که مکرر در قرآن آمده تـاءیـیـد کـرد و آن مـضـمـون عـبـارت از همین است که روز قیامت مردم پروردگار خود را مى بینند. یکى از آیات که این مضمون را خاطر نشان مى سازد آیه(بلقاء ربهم لکافرون) است .

یـکى دیگر آیه(انهم ملاقوا ربهم) است و یکى دیگر آیه(یا ایّها الانسان انک کادح الى ربـک کـدحـا فملاقیه) است . و معناى لقاء این است که :در آن روز تمامى سببهایى کـه در دنـیـا مـردم را به خود مشغول مى کرد از کار مى افتند و در آن روز این حقیقت فاش و روشن مى شود که تنها حق مبین خداست ، ودر آن روز حقیقت هر کسى نیز براى خدا بروز مى کند

مقصود از بروز مردم براى خدا در روز قیامت

یوم هم بارزون لا یخفى على اللّه منهم شى ء...

این آیه شریفه کلمه(یوم التلاق) را تفسیر مى کند، مى فرماید: یوم التلاق روزى است که باطن مردم ظاهر مى شود. و معناى بروز مردم براى خدا این نیست که خدا در دنیا از باطن مردم خبر نداشت ، و در آن روز خبردار مى شود، بلکه معنایش این است که :مردمى که در دنـیـا بـه خـاطـر اشتغال به سببهاى موهوم از معرفت پروردگارشان محجوب بودند و مـتـوجـه نـبـودند که ملک خدا بر آنها احاطه دارد و تنها حاکم بر آنان خداست ، و یگانه در ربـوبـیـت و الوهـیـت اسـت ، روز قـیـامت به خاطر از کار افتادن آن سببهاى موهوم این معانى برایشان بروز مى کند.

پـس جـمـله(یـوم هـم بارزون)اشاره است به از بین رفتن هر سببى که در دنیا حاجب و مـانـع از درک حـقـایـق بـود. و جـمـله(لا یـخفى على اللّه منهم شى ء)تفسیر همان بروز بـراى خـداسـت و مـعناى آن را توضیح مى دهد، و مى فهماند که دلها و اعمالشان همه زیر نـظـر خـدا بـوده ، ظـاهـر و بـاطـنـشـان بـراى خدا ظاهر بوده و آنچه به یاد دارند و آنچه فراموش کرده اند، همه براى خدا مکشوف و هویداست .

(لمـن المـلک الیـوم لله الواحـد القـهـار) - ایـن جـمـله سـؤ ال و جـوابـى اسـت از نـاحـیـه خـداى سـبـحـان کـه بـا ایـن سـؤ ال و جـواب حـقـیـقت روز قیامت را بیان مى کند که روز ظهور ملک و سلطنت خدا بر خلق است ، ملک و سلطنت على الاطلاق .
و اگـر در ایـن جـمـله خـدا را بـه صـفـت(واحـد قـهـار) تـوصیف کرد، براى این است که انحصار ملک در خدا را تعلیل کند که چرا گفتیم ملک تنها و تنها براى خداست مى فرماید: بـدیـن جـهـت کـه مـلک خدا به سبب سلب استقلال از هر چیز قاهر و مسلط بر آن چیز است ، و چون خدا واحد است ، پس ملک هم تنها براى اوست .

الیوم تجزى کل نفس بما کسبت لا ظلم الیوم ان اللّه سریع الحساب

حـرف(باء) در جمله(بما کسبت)به اصطلاح باى صله است ، و مراد بیان یکى از خـصـایـص روز قـیـامت است و آن این است که:در آن روز به هر نفسى عین آنچه را که کرده بـه عـنـوان جـزاى کـرده هـایـش مـى دهـنـد.پـس جـزاى هـر کـس هـمـان عـمـل اوسـت ، همچنان که در جاى دیگر مى فرماید:(یا ایّها الّذین کفروا لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما کنتم تعملون).

تـوضـیـحـى در مـورد(لا ظـلم الیـوم) و تـعـلیـل آن بـه(ان الله سریع الحساب)

و جمله(ان اللّه سریع الحساب) تعلیل نفى ظلم است که جمله(لا ظلم الیوم)از آن خـبـر مـى داد، مـى فرماید: اینکه گفتیم در امروز هیچ ظلمى نیست ، بدین علت است که خداى تعالى در محاسبه سریع است ، چنان نیست که رسیدگى به حساب یک نفر او را از حساب افراد دیگر باز بدارد، تا در نتیجه به اشتباه بیفتد و جزاى این را به آن و پاداش آن را به این بدهد، و در نتیجه ظلمى پیش ‍ بیاید.

و ایـن تـعـلیـل نـاظـر بـه ایـن اسـت که ظلم ناشى از اشتباه را نفى مى کند، و اما ظلم عمدى احـتـیـاج بـه نـفـى نـدارد، بـراى ایـنـکـه وقـتـى بـنـا شـد عـیـن عمل انسان را به عنوان جزا به انسان بدهند، دیگر چنین ظلمى تصور ندارد.

و انذرهم یوم الازفة اذ القلوب لدى الحناجر کاظمین ...

کـلمـه(آزفـه) از اوصـاف روز قـیامت ، و به معناى نزدیک است . پس معناى این جمله آن است که مردم را از روز نزدیک انذار کن ، و این معنا یعنى نزدیک بودن قیامت در آیه(انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا) نیز آمده .
(اذا القـلوب لدى الحـنـاجـر) -(حناجر) جمع(حنجره) به معناى سر حلق است . ایـن جـمـله کـنـایه است از نهایت درجه ترس ، گویا کار مردم از شدت وحشت به جایى مى رسـد کـه گـویـى دلهـایـشـان از جـاى خـود کـنده مى شود و تا حنجره بالا مى آید. و کلمه(کاظمین) اسم فاعل از(کظم) است و(کظم) به معناى شدت اندوه است .
(مـا للظـالمـیـن مـن حـمـیـم و لا شـفـیـع یـطـاع) - کـلمـه(حمیم) به معناى نزدیک و خـویشاوند است ، و معناى جمله این است که کفار خویشاوند و نزدیکى ندارند که به یارى آنـان بـپـا خـیـزد و حـمـیـت قـرابـتـش به هیجان آید. و این معنا در جمله(افلا انساب بینهم یومئذ) نیز آمده .

و معناى جمله(و لا شفیع یطاع) این است که : کفار شفاعت پذیرفته ندارند.

یعلم خائنة الاعین و ما تخفى الصدور

بعضى گفته اند: کلمه(خائنة) مصدر است ، مانند(خیانت) نظیر کلمه(کاذبة) و(لاغـیـة) کـه اولى بـه مـعناى(کذب) و دومى به معناى(لغو) است ، و مراد از(خـائنـة الاعـیـن)تـمـامـى گـناهان نیست ، بلکه تنها آن گناهانى منظور است که براى دیـگـران هـویـدا نـباشد، و از آنان پوشیده باشد، مانند(سارقة النظر) که به معناى نگاههاى زیر چشمى و پنهانى است ، به دلیل اینکه جمله(خائنة الاعین) با جمله(و ما تخفى الصدور) آمده .

بعضى دیگر گفته اند جمله مزبور از باب اضافه صفت به موصوف است و لازمه آن این است که علم خدا به(خائنة الاعین) به معناى معرفت باشد و معناى آیه چنین باشد که : خـدا چـشـمـهـاى خـائن را مـى شـنـاسـد. ولى مـعـنـاى صـحـیـح هـمـان مـعـنـاى اول است .
و جـمـله(و مـا تخفى الصدور) به معناى وجوه کفر و نفاق و گناهان است که صاحبش آن را در نفس خود پنهان مى داشت .

احتجاج بر توحید با بیان اینکه خدا قضاى به حق مى کند

و اللّه یقضى بالحق و الّذین یدعون من دونه لا یقضون بشى ء...

ایـن جـمـله حـجـت دیگرى است بر یگانگى خداى تعالى در الوهیت ، که آن را بعد از داستان انـحصار ملک در خدا در روز قیامت ، نیز بعد از ذکر اینکه خدا(خائنة الاعین) را مى داند، آورده ، تا آن دو جمله مقدمه براى جمله مورد بحث بوده باشند.

و حـاصـل ایـن حـجـت آن اسـت کـه:یـکى از لوازم ضرورى و بدیهى الوهیت این است که اله بـایـد در بـنـدگـان خـود و در بـیـن آنان به حق داورى کند و خداى سبحان در قیامت در بین خـلقـش بـه حقداورى مى کند، اما خدایانى که شما مشرکین اتخاذ کرده اید، هیچ حکمى نمى کـنـنـد، نـه بـه حـق و نه به باطل ؛ براى اینکه این آلهه خود مملوک خدایند، و هیچچیز را مالک نیستند.

و یـکـى از مـوارد قـضـاى خـداى تعالى تدبیر جزئیات امور بندگان است که از راه خلقت چـیـزى بـعـد از خـلقـت چیز دیگر انجام مى دهد، آرى این تدبیر خود مصداقى از حکم و قضا اسـت ، بـه شـهـادت ایـنـکـه یـک جـا مـى فـرمـایـد:(انـمـا امـره اذا اراد شـیـئا ان یقول له کن فیکون)، و جایى دیگر همین خلقت و تدبیر را تعبیر به قضا کرده فرموده(اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون) و غیر خداى تعالى هیچ کس و هیچ چیز سهم و نصیبى از این قضا ندارد.

و یکى دیگر از موارد قضاى او تشریع دین است ، دینى که آن را براى رساندن خلق به سوى خود راهى پسندیده دانسته و فرموده :(و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه).

(ان اللّه هو السمیع البصیر) - یعنى خدا داراى حقیقت علم به مسموعات و به مبصرات اسـت و ایـن عـلمـش ذاتـى اوست و غیر از او هیچ کس چنین نیست . و هر کس هر قدر از این علم را دارا بـاشـد، خـدا بـه او تملیک کرده و اجازه اش را به وى داده ، نه اینکه خودش ذاتا چنین باشد.

بحث روایتى

(روایـــاتــى دربـاره(یـوم التـلاق)، فـانـى شدن دنیا به هنگام قیامت ، توبه ، و(خانة الاعین)
در تـفـسـیـر قـمـى ، در ذیل جمله(یلقى الروح من امره على من یشاء من عباده) مى گوید: مـنـظـور(روح القـدس) اسـت کـه مـخـصـوص ‍ رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) و ائمـه اهل بیت(صلوات اللّه علیهم اجمعین) است .
و در معانى الاخبار به سند خود از حفص ابن غیاث از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده کـه فـرمـود:(یـوم التـلاق) روزى اسـت کـه اهـل آسـمـان بـا اهل زمین تلاقى مى کنند.
مـؤ لف : ایـن روایـت را قمى هم در تفسیر خود آورده ، با این تفاوت که نه سند آن را ذکر کرده و نه نام امام(علیه السلام) را برده .

و در تـوحـیـد بـه سـنـد خـود از ابـن فـضـال از حـضـرت رضـا(علیه السلام) از پدران بزرگوارش از على(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود:خداى تعالى مـى فـرمـایـد:(لمـن المـلک الیـوم)در پـاسـخش ارواح انبیا و رسولانش و حجتهایش مى گـویـنـد:(لله الواحـد القـهـار)آنـگـاه خـداى جـل جـلاله مـى فـرماید:(الیوم تجزى کل نفس بما کسبت).

و در نـهـج البـلاغـه مـى فـرمـایـد:خـداى سـبـحـان بـعـد از فـنـاى دنـیـا مـانـنـد روز ازل تـنـهـا مـى مـانـد، دیـگـر هـیـچ چـیـز بـا او نـخـواهـد بـود، هـمـانـطـور کـه قـبـل از آغـاز خـلقـت تـنـهـا بود، بعد از فناى آن نیز تنها مى شود، در حالى که دیگر نه وقـتـى مـى مـانـد و نـه زمـانى و نه حینى و نه مکانى.در آن هنگام است که اجلها و مدتها و سـالهـا و سـاعـتـهـا هـمـه معدوم مى شوند، چیزى وجود ندارد به غیر از خداى واحد قهار که بـازگـشـت هـمـه امور به سوىاوست . بدون قدرت خود آنها خلقتشان آغاز گشت ، و بدون امـتـنـاعشان از هستى نابود مى شوند و اگر قدرت بر امتناع از نیستى مى داشتند بقایشان دوام مى یافت .

و در تفسیر قمى به سند خود از ثویر بن ابى فاخته از على بن الحسین(علیهما السلام) روایـت کـرده کـه شـخـصـى از آن جـنـاب از فـاصـله بین دو نفخه پرسید که چقدر است ؟ فرمود: هر قدر که خدا بخواهد.

آنـگاه امام(علیه السلام) کیفیت نفخ و مردن اهل زمین و آسمان را بیان کرده ، تا آنجا که مى فـرمـاید: پس خلق همچنان در این حال مى مانند تا خدا بخواهد، آنگاه به آسمان امر مى کند تا مضطرب گردد و به کوهها دستور مى دهد تا به راه افتند، همچنان که خودش ‍ فرموده :(یـوم تمور السماء مورا و تسیر الجبال سیرا) یعنى کوهها پهناور شوند و زمین غیر این زمین شود، یعنى زمینى گردد که دیگر بر پشت آن گناهى نشود، زمین فاش گردد که دیـگـر نه کوهى بماند و نه گیاهى ، عینامانند آن روزى که زمین را براى اولین بار مى گـسـتـرد، و نـیـز عرش خدا هم مانند روز نخست بر آب قرار گیرد، به سبب عظمت و قدرت خدایى.

آنـگـاه امـام فـرمـود:در ایـن هـنـگـام اسـت کـه جـبـار- جـل جـلاله - با صوتى بسیار بلند که از ناحیه او برمى خیزد، ندا مى کند، ندایى که هـمه اقطار آسمانها و زمین آن را مى شنوند:(لمن الملک الیوم امروز ملک از آن کیست ؟)و کـسـى جـوابـش نـمـى گوید. در این هنگام جبار - عزّوجلّ) پاسخ خود را چنین مى گوید:(لله الواحد القهار ملک از آن خداى یکتاى قهار است).

مـؤ لف : دقـت در سـه روایـت اخیر انسان را به این نکته راهنمایى مى کند که آنچه از خلق فانى مى شود، عبارت است از استقلال وجودشان و روابط و نسبتهایى که در بین آنها است ، همچنان که آیات قرآنى نیز این معنا را افاده مى کند و نیز به این نکته رهنمون مى شود که ارواح نمى میرند،
و بـیـن دو نـفـخـه هـم وقـت و زمـانـى وجـود نـدارد،(چـون وقـتـى آسـمان متلاشى شد، دیگر خـورشـیـدى و حرکتى نمى ماند، تا از حرکت آن شب و روز و صبح و شامى درست شود) - پس از این نکات غفلت مورز.
و در روایـات ایـن بـاب اشـارات لطـیـفـى بـه کـار رفـتـه کـه تـنـهـا اهـل تـدبـر مـتـوجـه آنـهـا مـى شـونـد، و در ضـمـن نـکـاتـى هـسـت کـه ظـاهـرش با روایات قبل مخالفت دارد.

و در روضه کافى به سند خود از ابن ابى عمیر، از امام موسى بن جعفر(علیه السلام) روایـتـى نـقل کرده که در ضمن آن فرموده : اى ابو احمد!هیچ مؤ منى در دنیا گناهى مرتکب نـمـى شـود و مـگـر آنـکـه از ارتـکـاب آن نـاراحـت مـى شـود و پـشـیـمـان مـى گـردد، و رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) هـم فـرمـوده :(کـفى بالندم توبة براى توبه همین کافى است که گنهکار پشیمان گردد) و نیز فرموده :(من سرته حسنته و سـاءتـه سیئته فهو مؤ من کسى که کار نیکش خرسندش کند و کار بدش ناراحتش سازد، او مـؤ مـن اسـت) بـنابراین اگر کسى از گناهى که مرتکب شده پشیمان نشود، مؤ من نیست و شفاعتى برایش واجب نمى شود و او از ستمکاران است که خداى تعالى درباره شان فرموده :(مـا للظـالمـیـن مـن حـمـیم و لا شفیع یطاع براى ستمکاران نه دوست دلسوزى هست و نه شفیعى که شفاعتش‍ پذیرفته شود).

و در مـعـانـى الاخـبار به سندى که به عبد الرحمان بن سلمه جریرى دارد روایت کرده که گـفـت: من از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم : معناى این کلام خداى تعالى چیست که مى فـرمـایـد:(یعلم خائنة الاعین) فرمود: مگر نمى بینى که گاهى انسان به چیزى نظر مى کند و چنین وانمود مى کند که آن را نمى بیند، این همان(خائنة الاعین) است .

و در الدر المنثور است که ابو داوود، نسایى و ابن مردویه از سعد روایت کرده اند که گفت :چـون روز فـتـح مـکه شد، رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) همه مردم را امان داد، مـگـر چهار مرد، و دو زن را که درباره آنان دستور داد هر جا دیدید به قتلشان برسانید، حتى اگر به پرده کعبه آویخته بودند. و یکى از آن چهار نفر عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح بود که او خود را نزد عثمان بن عفان پنهان کرد.

و چون رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) مردم را دعوت به بیعت فرمود، عثمان عبد اللّه را آورد، و عـرضه داشت : یا رسول اللّه(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) با عبد اللّه بیعت کن .

رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)فـقـط نـگـاهـى بـه او کرد، و از بیعت امتناع ورزید. بار دوم و سوم عثمان سخن خود را تکرار کرد، و بعد از بار سوم بیعت کرد. آنگاه رو به اصحاب خود نموده فرمود:چطور یک مرد رشید در بین شما پیدا نشد که وقتى دید مـن از بـیـعـت ایـن مـرد خـوددارى کـردم بـرخـیـزد و او را بـه قـتل برساند. عرضه داشتند: یا رسول اللّه(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) ما چه خبر از نیت درونى شما داشتیم . چرا با چشم به ما اشاره ننمودى ؟ فرمود: براى اینکه براى یک پیغمبر شایسته نیست که(خائنة الاعین) داشته باشد.