background
وَقِهِمُ السَّيِّئَاتِ ۚ وَمَنْ تَقِ السَّيِّئَاتِ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ ۚ وَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
و آنان را از بديها نگاه دار، و هر كه را در آن روز از بديها حفظ كنى، البته رحمتش كرده‌اى؛ و اين همان كاميابى بزرگ است.»
آیه 9 سوره غَافِر

بیان آیات

بعد از آنکه در آیات قبل تکذیب کفار و جدال به باطلشان در آیات خدا را خاطرنشان ساخت و نـیـز اشـاره کـرد بـه ایـنـکـه ایـنـهـا نـمـى تـوانـنـد خـدا را عـاجز سازند و خدا از اینان غـافـل نـیـسـت ، بـلکـه مـنـظـور او از ایـن دعـوت هـمـیـن اسـت کـه ایـنـان تـکـذیـب و جدال بکنند، تا از دیگران متمایز و جدا گشته ، کلمه عذاب بر علیه آنان حتمى شود، اینک در ایـن آیـات بـه آغـاز کـلام بـرگـشـت کـرده ، بـه آنـجـا کـه مـى فـرمـود:نـازل کـردن کـتـاب و بـه پـا خـاسـتـن دعـوت بـه مـنـظـور مـغـفـرت و قبول توبه جمعى و عقاب جمعى دیگر است ، در این آیات خاطر نشان مى سازد که مردم در مـقـابـل ایـن دعـوت دو جـورنـد.یـک طـایـفـه آنـهـایـنـد کـه مـلائکـه حـامـل عرش خدا و طواف کنندگان پیرامون آن برایشان استغفار مى کنند و آنان عبارتند از: توبه کنندگان که به سوى خدا بر مى گردند و راه او را پیروى مى کنند و نیز صلحا از پدران و همسران و ذریه ایشانند.

و دسـتـه دوم عـبـارتـنـد از، کـسـانـى کـه بـه جـرم کـفـر ورزیـدن بـه تـوحـیـد، اهل عذابند.

حاملان عرش چه کسانى هستند

الّذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤ منون به ...

خـداى سـبـحان در این آیه و در هیچ جا از کلام عزیزش معرفى نفرموده که این حاملان عرش چه کسانى هستند؛ آیا از ملائکه اند؟ یا کسانى دیگر؟ ولى عطف کردن جمله(و من حوله)بـر حـامـلان عـرش ، اشـعار دارد بر اینکه حاملان عرش هم از ملائکه اند: چون در آیه(و تـرى المـلائکة حافین من حول العرش) تصریح دارد که طواف کنندگان پیرامون عرش از ملائکه اند.

پس نتیجه مى گیریم که حاملین عرش نیز از این طایفه اند.

و ما در جلد هشتم این کتاب گفتار مفصلى پیرامون معناى عرش گذراندیم .

و با در نظر داشتن آن بحث معناى جمله(الّذین یحملون العرش و من حوله) چنین مى شود: آن مـلائکـه اى کـه حامل عرشند، عرشى که تمامى اوامر و همه احکام الهى از آنجا صادر مى شود اوامر و احکامى که با آنها امور عالم تدبیر مى شود، و نیز آن ملائکه اى که پیرامون عرشند، یعنى مقربین از ملائکه ، چنین و چنان مى کنند.
(یـسـبـحـون بـحـمـد ربهم) - یعنى خدا را منزه مى دارند، در حالى که این تنزیهشان هـمـراه بـا ثـنـاى پـروردگـارشـان است . پس ملائکه ، خداى تعالى را از هر چیز که لایق سـاحـت قـدس او نـیـسـت ، و از آن جـمـله شـریـک داشـتـن در مـلک ، مـنـزه مـى دارنـد و بـر فعل او و تدبیرش ثنا مى گویند.

(و یـؤ مـنـون بـه) -ایـمـان آوردن مـلائکـه بـه خـدا-بـا ایـنـکـه حامل عرش ملک و تدبیر خدایند و یا پیرامون آن طواف مى کنند تا او امر صادره را بگیرند و نیز او را از هر نقصى تنزیه نموده بر افعالش ثنا مى گویند - به این معنا است که ملائکه به وحدانیت خدا در ربوبیت و الوهیت ایمان دارند.پس ذکر عرش و نسبت دادن تنزیه و تـحمید و ایمان به ملائکه خود ردى است بر مشرکین که ملائکه مقرب خدا را شرکاى خدا در ربـوبـیـت و الوهـیـت مـى پـنـداشـتـنـد و آنـهـا را بـه جاى خدا ارباب خود گرفته و مى پرستیدند.تـوضـیـح اسـتفغار و دعاى ملائکه حامل عرش و پیرامونیان عرش براى مؤ منان و پدران وهمسران و فرزندان ایشان

(و یـستغفرون للذین امنوا) - یعنى از خداى سبحان مى خواهند تا هر کس را ایمان آورده بیامرزد.

(ربنا وسعت کل شى ء رحمة و علما...) -این جمله حکایت متن استغفار ملائکه است ، ملائکه قـبـل از درخـواسـت خـود نـخست خدا را به سعه رحمت و علم ستوده اند، و اگر در بین صفات خـداونـدى رحـمت را نام برده و آن را با علم جفت کردند، بدین جهت است که خدا با رحمت خود بر هر محتاجى انعام مى کند و با علم خود احتیاج هر محتاج و مستعد رحمت را تشخیص مى دهد.

فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم

حرف(فا) که بر سر این جمله آمده ، مى فهماند که جمله فرع و نتیجه ثنایى است که در جـمـله قبلى کرده ، و خدا را به سعه علم و رحمت ستودند. و مراد از راهى که مؤ منین از آن پـیـروى کردند، همان دینى است که خدا براى آنان تشریع کرده ، و آن دین اسلام است . و پـیـروى دین اسلام عبارت است از اینکه عمل خود را با آن تطبیق دهند. پس مراد از(توبه) این است که با ایمان آوردن به طرف خدا برگردند.

و مـعناى جمله این است که : خدایا حال که رحمت و علم تو واسع است ، پس کسانى را که با ایمان آوردن به یگانگى تو و با پیروى دین اسلام ، به سوى تو برگشتند، بیامرز و از عذاب جحیم حفظشان فرما. و این همان غایت و غرض نهایى از مغفرت است .

ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم ...

در این آیه مجددا نداى(ربنا) را تکرار کردند تا عطوفت الهى را بیشتر برانگیزند. و مـراد از وعـدهـاى کـه خـداى تـعـالى داده ، وعـده هایى است که به زبان انبیایش و در کتب آسمانیاش داده است .

(و مـن صـلح مـن ابـائهـم و ازواجـهـم و ذریـاتـهـم) -ایـن جـمـله عـطـف اسـت بـر مـحـل ضـمـیـرى کـه در جـمـله(ادخـلهـم) اسـت ، و مـراد از(صـلاحیت)، صلاحیت براى داخـل بـهـشـت شـدن است. و معناى جمله چنین است :پروردگارا و هر کس از ایشان و پدران و هـمـسـران و فـرزنـدان ایـشـان کـه صـلاحـیـت داخـل شـدن بـهـشـت را دارنـد، داخل بهشت هاى عدن بفرما.

ایـن نکته از سیاق آیات به خوبى معلوم است که استغفار ملائکه براى عموم مؤ منین است و نـیـز مـعـلوم است که مؤ منین را دو قسمت کردند: یکى آن مؤ منینى که خودشان توبه کرده و راه خـدا را پـیـروى کردند که خدا هم وعده جنات عدن به ایشان داده .و قسم دوم آن مؤ منینى کـه خـودشـان چـنـیـن نـبـوده انـد و لیکن صلاحیت داخل شدن در بهشت را دارند و ملائکه قسم اول را متبوع و قسم دوم را تابع آنان خواندند.

از ایـن تـقـسـیـم بـرمـى آیـد طـایـفـه اول اشـخـاصـى هـسـتـنـد کـه در ایـمـان و عـمـل کـامـلنـد، چـون مـقـتـضاى حقیقت معناى(الّذین تابوا و اتبعوا سبیلک)همین است ، لذا اول ایـن طـایـفـه را ذکـر کردند و از پروردگار خود خواستند تا ایشان را بیامرزد و وعده بهشت عدنى که به ایشان داده در حقشان منجز فرماید.

و طـایـفـه دوم در مـقـام و مـنـزلت پـایـیـنـتـر از طـایـفـه اولنـد. کـسـانـى هستند که ایمان و عمل صالح خود را به حد کمال نرسانده اند و ایمانى ناقص ‍ و ضعیف دارند و عملى زشت .ولى بـه طـایفه اول منسوبند، یا پدر و یا فرزند و یا همسر آنهایند لذا سپس این طایفه را ذکـر کـرده و از خـداى تـعـالى درخـواسـت کـرده انـد کـه ایـن طـایـفـه را هـم بـه طـایفه اول کاملین در ایمان در جنات عدن ملحق نموده ، و از بدیها حفظشان فرماید.

بـنـابـرایـن بـیـان ، آیه شریفه مورد بحث در معناى آیه(و الّذین آمنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان الحقنا بهم ذریتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء)خواهد بود، با این تفاوت که آیـه مـورد بـحـث دامـنـه شـمـولش وسـیـعـتـر اسـت ، چـون شـامـل پـدران و هـمـسـران نـیـز مـى شـود، بـه خـلاف آیـه سـوره طـور کـه تـنـهـا شـامـل(ذریـات)مـى شـود، و از نـظر دیگر نیز وسیعتر است ؛ چون در آیه سوره طور ایـمـان ذریـه قـیـد شده و در آیه مورد بحث صلاحیت ذریه و آبا و ازواج ، و صلاحیت اعم از ایمان است .

(انـک انـت العـزیـز الحـکـیـم) -مـلائکـه ایـن جـمـله را آوردنـد تـا درخواستهاى خود را تـعـلیـل کـنـنـد، چـیزى که هست ، مقتضاى ظاهر کلام این بود که بگویند:(انک انت الغفور الرحـیـم)چـون مـغـفـرت و رحـمـت خـدا را درخـواست کرده بودند، لیکن به جاى آن گفتند:(عـزیـز الحـکـیـم)، و ایـن بـدان جهت است که در آغاز مسالت خود، خدا را به رحمت و علم سـتوده بودند، و لازمه سعه رحمت یعنى عموم اعطا این است که هر چه بخواهد و به هر که بخواهد عطا کند، و کسى جلوگیرش نباشد، و این همان(عزت) است ؛ چون عزت هم به همین معنا است که قدرت بر اعطا و منع داشته باشد.

و لازمـه سـعه علم او و شمول دامنه علمش به تمامى موجودات این است که علم او به تمامى اقـطـار و نـواحـى فـعـل خـودش نـافـذ بـاشـد و در هـیـچ جـهـت جـهـل نـداشـتـه بـاشد و لازمه داشتن چنین علمى این است که هر عملى مى کند متقن و از هر جهت درست باشد و این همان حکمت است .
پـس ایـنـکـه فـرمـود:(انـک انت العزیز الحکیم) در معناى شفیع قرار دادن سعه رحمت و سـعـه عـلم خـداى تـعـالى است که در آغاز درخواست خود، به عنوان زمینه چینى براى بیان حاجت یعنى آمرزش و بهشت ذکر کرده بودند.

و قهم السیئات و من تق السیئات یومئذ فقد رحمته ...

از ظاهر سیاق چنین برمى آید که ضمیر در کلمه(قهم) به مجموع(الّذین تابوا) و(من صلح) برمى گردد.

مـــراد از(ســـیـئات) در دعـاى مـلائکـه بـراى تـائبین و صالحین :(وقهم السیئات ...)
و مـراد از(سـیئات) - به طورى که دیگران گفته اند - آثار گناهان است که همان کـیـفـر آنـهـاسـت . و اگر آثار گناهان را(سیئات) خوانده ، بدین مناسبت است که کیفر بدى هم بدى است ، همچنان که خداى تعالى فرموده :(و جزاء سیئة سیئة مثلها).
بـعـضـى هـم گفته اند: مراد از کلمه(سیئات) خود گناهان و نافرمانیها است و در کلام چـیـزى کـه مـضـاف بـه کـلمه(سیئات) بوده حذف شده ، و تقدیر کلام(و قهم جزاء السیئات) و یا(و قهم عذاب السیئات) بوده ، یعنى : پروردگارا ایشان را از جزاى گناهان و یا عذاب گناهان حفظ بفرما.
و ظـاهـرا ایـن آیـه هـم از آیـاتـى اسـت کـه دلالت مـى کـند بر اینکه پاداش روز قیامت خود اعـمـال اسـت ، هـمـچـنـان کـه کـیـفـر اعـمـال زشـت نـیـز خـود آن اعـمـال اسـت و امثال این گونه آیات در کلام خداى تعالى بسیار و مکرر آمده ، مانند:(انما تجزون ما کنتم تعملون).
و بـه هـر حـال مـراد از(سـیـئات) کـه ملائکه درخواست حفظ مؤ منین را از آنها کرده اند، هـراسـهـا و شـدایدى است که در روز قیامت همه با آن مواجهند، نه عذاب جهنم ، تا جمله(و قهم عذاب الجحیم) و جمله(و قهم السیئات) دو جمله تکرارى شود.
بـعـضى گفته اند: مراد از(سیئات) خود آن گناهانى است که در دنیا واقع مى شود، و کـلمـه(یـومـئذ) هـم اشاره به دنیا است و معناى جمله این است که : پروردگارا مؤ منین را به توفیق خود در دنیا از ارتکاب گناهان حفظ فرما.

ولى ایـن تـفسیر صحیح نیست ، چون سیاق مؤ ید آن است که مراد از کلمه(یومئذ امروز)روز قـیـامـت بـاشد همچنان که جمله(و قهم عذاب الجحیم) در آیه هفتم و جمله(و ادخلهم جنات عدن)در آیه هشتم نیز شاهد بر این است که گفتگو در این سیاق درباره روز قیامت اسـت ، پـس حـق ایـن اسـت کـه مـراد از کـلمـه(سـیـئات) هول و هراسها و شدایدى است که در روز قیامت براى مردم ظهور مى کند.

دو نکته که از دعاى ملائکه استفاده مى شود

و از ایـن آیـات کـه مـشـتـمـل بـر دعـاى مـلائکه و درخواست ایشان براى مؤ منین است دو نکته استفاده مى شود:
اول ، رعـایـت ادبـى اسـت کـه مـلائکـه در دعـاى خـود کـرده انـد و قـبـل از درخـواسـت حـاجـت ، خـداى عـزیـز را حمد و ثنا گفته اند و علاوه بر این ، از اسماى حسناى او اسمایى را که مناسب با درخواستشان بوده شفیع قرار داده اند.

دوم ایـنکه ، درخواست آمرزش را قبل از درخواست بهشت کرده اند و این معنا یعنى ذکر آمرزش قـبـل از ذکـر بـهـشـت در کـلام خـداى تـعالى هر جا که با هم آمدهاند مکرر آمده .و همین هم با عـقـل مـوافـق اسـت ، بـراى ایـنـکـه بـه دسـت آمـدن اسـتـعـداد بـراى درک هـر نـعـمـتـى ، بـا زوال موانع تاءمین مى شود، یعنى اول باید موانع برطرف گردد، بعد نعمت به دست آید.

تـــوضـــیـــحـى در مـورد عـدم مـنافات درخواست مغفرت و بهشت براى تائبین و مؤ منین ، بـاایـــنـــکـــه بـــر خـــدا واجـــبـــســـت تـــائبــیـن و مـؤ مـنـیـن را بـبـخـشـد و مـؤ مـنـان راداخل بهشت کند
بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه اند: جمله(فاغفر للذین تابوا...) دلالت دارد بر اینکه برداشتن و اسقاط عقاب بعد از توبه ، تفضلى است از خداى تعالى ، چون اگر واجب بود دیـگـر احـتیاج نداشت ملائکه درخواست آن را بکنند، بلکه خود خداى تعالى عقاب تائبین را اسقاط مى کرد.

لیـکـن این استدلال صحیح نیست ، براى اینکه واجب بودن اسقاط عقاب تائبین یا صدور هر کـار دیـگـر از خـداى تـعـالى مـنافاتى با صحت درخواست آن ندارد، به شهادت کلام خود ملائکه ، که بعد از استغفار گفته اند:(ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم)، چون مـى بـیـنیم با اعترافشان به اینکه خدا وعده جنات عدن داده و با اینکه ملائکه مى دانند که خـدا خـلف وعـده نـمـى کـنـد، بـا ایـن حـال درخـواسـت کـرده انـد کـه مـؤ مـنـیـن را داخل آن جنات بفرماید.

و از ایـن آیـه صریحتر آیه :(ربنا و اتنا ما وعدتنا على رسلک و لا تخزنا یوم القیامة انک لا تخلف المیعاد) مى باشد که حکایت دعاى خود مؤ منین است .

و قـبـول تـوبـه از چـیـزهـایـى است که خداى تعالى بر خود واجب کرده و آن را حق توبه کـنندگان دانسته و فرموده:(انما التوبه على اللّه للذین یعملون السوء بجهالة ثم یـتـوبـون مـن قریب فاولئک یتوب اللّه علیهم)بنابراین طلب هر حقى که خدا بر خود واجـب کـرده ، از قـبـیـل درخـواسـت مـغـفـرت گناه توبه کننده(و درخواست طلب روزى ، و یا اسـتـجابت دعا و امثال آن) در حقیقت مراجعه به خداست براى اینکه وعده خود را انجاز کند، و نیز اظهار اشتیاق براى رسیدن به رستگارى به سبب کرامت اوست .

و هـمـچـنـیـن صـرف ایـنـکـه مـى دانـیـم فـلان رفـتـار خـدا بـا بـنـدگـانـش تـفـضـل اسـت ، دلیـل نـمـى شـود بر اینکه این رفتار بر خدا واجب نیست ، چون هر عطیه از عطایاى خدا که فرض کنى ، تفضل او است ، چه واجب الصدور باشد و چه غیر واجب ، چون اگر صدور فعلى از افعال از خداى تعالى واجب باشد ، چنان نیست که دیگرى در ایجاب آن دخـالت کـرده بـاشـد و خـدا را مقهور تاءثیر خود ساخته باشد، چون مؤ ثر در هر چیز تـنـهـا و تـنـهـا خـود او اسـت و چـیـزى در او اثـر نـمـى گـذارد.و مـعـنـاى وجوب صدور آن فـعـل ایـن اسـت که خداى عزیز، صدور آن را بر خود واجب کرده. و برگشت معناى وجوب ، به این است که خداى عزیز قضا رانده که این کار انجام شود و این عطیه افاضه گردد و قضایش هم حتمى است .

پس اگر آن کار را که فرض کردیم بر خود واجب کرده ، انجام مى دهد به مشیتى از ناحیه خـویـش انـجـام مـى دهـد، او مـنزه است از اینکه دیگرى او را به کار مجبور و کارى را بر او الزام کـنـد، بـلکـه اگـر آن کار عطیه اى باشد، در عین اینکه بر حسب فرض واجب بوده ، تفضلى است که کرده. پس فعل او تفضلى است از او هر چند که واجب الصدور باشد و اما اگر واجب الصدور نباشد، تفضل بودنش واضحتر است .

ان الّذین کفروا ینادون لمقت اللّه اکبر من مقتکم انفسکم اذ تدعون الى الایمان فتکفرون

کلمه(مقت) به معناى شدیدترین مرحله خشم است . خداى تعالى بعد از آنکه پارهاى از آثـار ایـمـان مؤ منین را برشمرد، اینک به سراغ کفار برگشته ، پارهاى از آثار سویى که از جهت کفر دارند، برمى شمارد.

و ظاهر این آیه و آیه بعدش این است که :ندایى که در این آیه حکایت مى کند، ندایى است کـه کـفـار در آخـرت و بعد از داخل شدن در آتش به آن نداء مى شوند.آن هنگامى که عذاب کـفـر خـود را مـى چـشند و مى فهمند که کفرشان در دنیا در حقیقت خشم گرفتن بر خودشان بـوده اسـت ، آن روزى کـه از طـرف انـبـیـا دعـوت مـى شدند به سوى ایمان و آن دعوت را مـسـخـره مـى کـردنـد، بـه دست خود این آتش را براى خود افروختند و خویشتن را به هلاکت دایمى دچار کردند.

در آن روز از جـانـب خداى سبحان این ندا را مى شنوند:سوگند مى خورم که شدت خشم خدا براى شما خیلى بزرگتر و بیشتر از شدت خشمى است که خودتان بر خود گرفتید، آن هـنـگـام کـه دعـوت مـى شـدیـد-اگـر مـضـارع آورده بـه اعـتـبـار حـکـایـت حـال گذشته معناى گذشته را مى دهد- به سوى ایمان ، یعنى انبیا شما را بدان دعوت مى کردند، و شما کفر مى ورزیدید.

حـــکـایـت اعـتـراف بـى حـاصـل کـفـار دوزخـى بـه یـقـیـنـشـان بـه معاد و اقرارشان به گناهانشان، براى نجات یافتن از عذاب

قـالوا ربـنـا امـتـنـا اثـنـتـیـن و اءحـیـیـتـنـا اثـنـتـیـن فـاعـتـرفـنـا بـذنـوبـنـا فهل الى خروج من سبیل

سیاق آیه و ما قبل آن اشعار دارد که کفار این سخن را بعد از شنیدن آن پاسخ مى گویند، در حـالى کـه در آتـش قـرار دارنـد، بـه دلیـل ایـنـکـه در آخـرش مـى گـویـنـد:(فهل الى خروج من سبیل آیا راهى هست که ما از آتش بیرون شویم ؟).

کـفـار قـبـل از ایـن التماس ، نخست اعتراف به گناه مى کنند و این خود نوعى سبب خواهى و توسل است ، براى نجات از عذاب ، اما(ولات حین مناص) وقتى این تشبثات را مى کنند کـه کـار از کـار گذشته ، براى اینکه تا چندى که در دنیا بودند نسبت به مساله معاد در شک بودند و ایمانى به بازگشت به سوى خدا نداشتند و به همین جهت آن را انکار نموده و روز حـسـاب را فـرامـوش کـردنـد.و هـمـین فراموشى روز حساب باعث افسار گسیختگى ایـشـان در گناهان شد که بدون هیچ پروایى به سوى گناهان شتافتند.آرى فراموشى روز جـزا کـلیـد تـمـامـى گناهان و گمراهیها است ، همچنان که خداى تعالى فرموده:(ان الّذین یضلون عن سبیل اللّه لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب).

آنگاه وقتى خداوند قبض روحشان کرد که به حساب اماته اى بعد از اماته اى دیگر بود، و سـپـس زنـدهـشـان کـرد، کـه احـیـایـى بعد از احیاى دیگر بود، آن وقت شکو تردیدشان درباره بعث و برگشتن به سوى خدا از بین رفت ، چون بقاى بعد از مرگ و حیات بعد از حـیـات را عـیـنـا دیدند، با اینکه در دنیا مردن را فنا و نابودى مى پنداشتند، و مى گفتند:(ان هى الا حیوتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین).

و کـوتـاه سـخـن آنکه: در آن روز با حاصل شدن یقین ، شک و تردیدى برایشان نمیماند، ولى گناهان و نافرمانیها باقى مانده است و به همین جهت است که براى خلاصى از عذاب یـک بـار متوسل به اعتراف به یقین خود مى شوند که خدایا دیگر شک و تردید نداریم و یـقـیـن پـیدا کردیم و قرآن این اعترافشان را چنین حکایت مى کند:(و لو ترى اذ المجرمون نـاکـسـوا رؤ سـهـم عـنـد ربـهـم ربـنـا اءبـصـرنـا و سـمـعـنـا فـارجـعـنـا نـعـمـل صالحا انا موقنون) و بارى دیگر متوسل مى شوند به اعتراف به گناهان خود، همچنان که آیه مورد بحث آن را حکایت مى کند،

بـه ایـنـکـه تـا در دنـیـا بـودنـد خـود را در اراده و افـعـال آزاد و مـسـتـقل مى دانستند، به طورى که مى توانستند بدون هیچ رادعى هر چیزى را بخواهند و هر کارى را بکنند، بدون اینکه حساب و کتابى در نظر داشته باشند، و بدون اینکه صواب و خطایى بفهمند.

از ایـن بـیـان روشـن مـى شود که به چه وجهى جمله(فاعترفنا بذنوبنا) را با حرف(فـاء) بـر جـمله(امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین) مترتب کرد و آن را فرع این قرار داد.آرى ، اعتراف در حقیقت فرع و مترتب بر یقین یافتن به معاد است ، چون وقتى این یقین پیدا شـود، یـقـیـن دیگرى به دنبالش پیدا مى شود، و آن این است که انحرافهایشان از راه خدا ضلالت و گناه بود.

مـــراد از دو امـــاتـــه و دو احـــیـــاء در ســخـن کفار در جهنم :(ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین...) و وجوه مختلف در این باره

و مـراد از ایـنـکـه گـفـتند:(امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین دو بار ما را میراندى و دو بار زنده کـردى) -بـه طـورى کـه بـعضى گفته اند-میراندن در آخرین روز زندگى دنیا و زنـده کـردن در بـرزخ اسـت و سپس میراندن از برزخ ، و زنده کردن در قیامت براى حساب است. پس آیه شریفه که سخن از دو میراندن و دو زنده کردن دارد، اشاره به میراندن بعد از زندگى دنیا و میراندن بعد از زندگى در برزخ ، و احیاى در برزخ ، و احیاى در قیامت مـى کند، چون اگر زندگى در برزخ نبود، دیگر میراندن دومى تصور صحیحى نداشت ، چون هم میراندن باید بعد از زندگى باشد و هم احیا باید بعد از مردن و هر یک از این دو باید مسبوق به خلافش باشد و گرنه(اماته) و(احیاء) نمى شود.

در نتیجه زندگى داراى سه مرحله مى شود: یکى زندگى در دنیا، دوم در برزخ ، سوم در قـیامت ، و کفار در این کلام خود متعرض ‍ حیات دنیوى نشدهاند، و گرنه مى بایستى گفته بـاشـنـد:(و اءحـیـیـتنا ثلاثا و ما را سه زندگى دادى) با اینکه زندگى دنیا هم احیا بـود، بـراى اینکه این زندگى هم بعد از مرگ یعنى بعد از دورانى واقع شده ، که هنوز روح در بدن دمیده نشده .

و عـلتـش ایـن اسـت کـه:مـرادشان از احیا آن احیایى بوده که باعث پیدا شدن یقین به معاد گـشـتـه ، و آن عبارت است از احیاى در برزخ ، و احیاى در قیامت. و اما زندگى دنیا هر چند کـه آن هـم احـیا است و لیکن به خودى خود باعث پیدا شدن یقین به معاد نیست ، به شهادت اینکه کفار تا چندى که در دنیا بودند نسبت به معاد در شک و تردید بودند.

بـا ایـن بیان فساد آن اعتراضى که به این بحث شده روشن مى گردد که اگر مراد از دو احیا، احیا در برزخ و احیاى در قیامت باشد باید مى گفتند:(امتنا اثنتین و احییتنا ثلاثا) چون منظور شمردن مرگها و زندگیهایى است که بر آنان گذشته ، و آن عبارت است از دو اماته و سه احیاء.

وجـه فـسادش همان است که گفتیم : منظور تنها شمردن مطلق اماته ها و احیاءهایى که بر آنـان گـذشـتـه ، نـبـوده ، بـلکـه آن امـاتـه و احـیـایـى مـنـظـور بـوده کـه در حصول یقین براى آنان دخالت داشته ، و احیاى در دنیا چنین دخالتى نداشته .

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(اماته اولى) حالت نطفگى انسان است ، آن وقتى که هنوز روح در آن دمیده نشده و مراد از(احیاء اولى) حالت آدمى بعد از دمیده شدن روح در کـالبـد اسـت . و مـراد از(امـاتـه دوم)امـاتـه در دنـیـا و قـبـض روح است ، و مراد از(احیاى دوم) احیاء براى روز قیامت و حساب است ، و آیه شریفه درست همان را مى گوید که آیه شریفه(کیف تکفرون باللّه و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم) در مقام بیان آن است .

گـویـنـدگـان ایـن توجیه و تفسیر وقتى احساس کردند که کلمه اماته بر حالت نطفگى آدمـى ، یـعنى حالت قبل از دمیده شدن روح در آن ، صدق نمى کند، چون اماته وقتى صادق اسـت کـه قـبـلا حـیـاتـى بـاشـد، لذا در مـقـام رفـع و رجـوع ایـن اشـکـال بـرآمـده انـد و بـه نـیـرنـگـهـاى عـجـیـب و غـریـب متوسل شده اند، کهاگر از خوانندگان کسى بخواهد به آنها واقف شود، باید به تفسیر کشاف و شرح هاى آن مراجعه کند.

عـلاوه بـر ایـن خـوانـنـده عزیز متوجه شد که نام بردن اماته ها و احیاءهایى که بر آنان گـذشـتـه ، هـمـه و هـمـه بـراى اشـاره بـه اسباب حصول یقین ایشان به مساله معاد است و زندگى دنیا و مرگ قبل از آن زندگى ، هیچ اثرى در پیدا شدن یقین به معاد ندارد.
بـعـضـى دیـگـر گـفته اند: حیات اولى ، زندگى دنیا و دومى ، زنده شدن در قبر است . و مـوت اولى مـرگ در دنـیـا و مـوت دومـى مـردن در قـبـر اسـت . و آیـه شـریفه اصلا متعرض زندگى در قیامت نیست .
اشـکـالى کـه بـر این تفسیر و توجیه وارد است ، این است که گفتیم : زندگى دنیا اصلا مـورد نـظـر نـیـست ، و وجهى ندارد که نام آن را ببرند، به خلاف زندگى در قیامت که در حصول یقین کمال تاثیر را دارد.

بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از(احـیـاء)، احـیـاى در بـعـث و احـیـاى قـبل از بعث است ، و احیاى بعث هم دو قسم است:یکى احیاى در قبر و یکى هم در خود قیامت ، چـیـزى کـه هـسـت آیـه شـریـفـه مـتـعـرض ایـن تـقـسـیـم نـشـده ، ولى شامل هر دو قسم آن مى شود، در نتیجه شاملسه قسم احیاء و دو اماته مى گردد.

اشـکـالى کـه بـر ایـن تـفسیر وارد است همان اشکالى است که بر دو وجه قبلى وارد بود، عـلاوه بـر اشـکـالى کـه دیـگـران بـر آن کرده اند و آن این است که نام بردن اماته دومى یعنى اماته در قبر، دلیل بر این است که تقسیم مورد نظر آیه بوده و مراد تعدد شخصى است نه نوعى .
بعضى دیگر گفته اند: مراد احیاى نفوس در عالم ذر و سپس اماته در آن عالم و آنگاه احیاى آنـهـا در دنـیـا، و سـپـس امـاتـه آنـهـا در دنـیـا و در آخـر احـیـاى آنـهـا در بـعـث اسـت . اشکال این توجیه هم همان اشکالهاى سابق است .
بعضى دیگر گفته اند: منظور از تثنیه آوردن دو کلمه(احیاء) و(اماته) به منظور تـاءکـیـد اسـت ، هـمـچنان که در آیه(ثم ارجع البصر کرتین) منظور تاءکید است ، و گرنه معناى آیه این است که : خدایا تو ما را میراندى ، میراندنى بعد از میراندن ، و احیاء کردى احیایى بعد از احیاء.

مـفـسـریـن بـر ایـن تـوجـیه اشکال کرده اند که: این حرف وقتى صحیح است که خود کلمه(امـاتـه) و(احـیـاء) را تـثـنیه آورده باشد و گفته باشد:(اءمتنا أ ماتتین و احییتنا احیائین) و یا(کرتین)، ولى اینطور نگفته ، بلکه خود عدد را دو تا آورده و گفته :(امـتـنـا اثـنـتـیـن دو بـار مـیـرانـدى)و بـا ایـن حـال دیـگـر جـایـى بـراى احتمال تاءکید نیست ، نظیر جمله(الهین اثنین دو خدا)

(فـهـل الى خـروج مـن سـبـیـل) -ایـن جـمله دعا و درخواست است ، به صورت استفهام و پـرسـش. و اگـر دو کـلمـه(خروج)را بدون الف و لام آورد، براى اشاره به این معنا اسـت کـه مـى خـواهـیـم مـا از دوزخ خـارج بشویم ، به هر طریق و هر قسم خروج که باشد راضـى هـسـتـیم ، و این خود دلالت دارد بر نهایت درجه فشار و ناراحتى ، اما هیچ راهى به سـوى خـروج نـدارنـد، چـون روز قـیامت روزى است که تمامى درها به روى کفار بسته مى شـودو تمامى سببها از کار مى افتد، و دیگر سببى نمى ماند، که امید آن رود که اثر کند و ایشان را از عذاب خلاص سازد.

ذلکم بانه اذا دعى اللّه وحده کفرتم و ان یشرک به تؤ منوا...

خـطـاب در(ذلکـم) بـه کـفـار اسـت و مـوطـن ایـن خـطـاب روز قـیـامـت اسـت ، و احـتـمـال هم دارد که موطنش همین دنیا باشد و منظور این باشد که با این خطاب ایشان را از شرک ورزیدن نهى کند و باز بدارد.

و(ذلکم) اشاره به حالت شدت و سخت کفار است . و جمله(و ان یشرک) به دلالت بر دوام و استمرار دارد.و سیاق کلام براى بیان دشمنى کفار با حق و با دین توحید است ، چـون کـفـار چـنـیـن بوده و هستند که به هر چیزى و هر دعوتى که بویى از توحید در آن باشد کفرمى ورزند، و هر عقیده اى را که نشانه اى از شرک در آن باشد مى پذیرند، در نـتـیـجـه وضـعـشـان چـنـیـن اسـت کـه بـراى خـدا هـیـچ حـقـى و حـرمـتـى قـایـلنـبوده ، و جانب حق سبحان را به هیچ وجه رعایت نمى کنند، خداى سبحان هم رحمت خود را بر آنان حرام کرده ، در احکام خود هیچ رعایتى از جانب آنان نمى کند.

و بـا ایـن مـعـنـایى که براى آیه کردیم جمله(فالحکم لله العلى الکبیر)به خوبى بـه اول آیـه مـتـصـل مـى شـود، آن وقـت نـتـیـجـه ایـن اتـصـال این مى شود که گویا خواسته است بفرماید: وقتى شما یکباره از خدا بریدید و به هر چیزى که او اراده مى کند شما کفر مى ورزید، و به هر چیزى که او دوست نمى دارد ایـمـان مى آورید، جز این نباید توقع داشته باشید که او هم از شما ببرد، و از هر حکمى دربـاره شـمـا مـى کـنـد هـیـچـگـونـه رعـایـتـى نـسـبـت بـه حال شما نکند.

و بـنـابـراین آیه شریفه مورد بحث همان مطلبى را افاده مى کند که آیه شریفه(نسوا اللّه فـنـسـیـهم) آن را بیان مى کند. و جمله(فالحکم لله العلى الکبیر)، هر چند فى نـفـسـه عمومیت دارد، و لیکن از نظر سیاق خاص است ، و مى خواهد کفار را تهدید کند و به همین منظور براى تاءکید این تهدید، آیه را با دو نام مقدس(على) و(کبیر) ختم مى فرماید.