background
غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ
[كه‌] گناه‌بخش و توبه‌پذير [و] سخت‌كيفر [و] فراخ‌نعمت است. خدايى جز او نيست. بازگشت به سوى اوست.
آیه 3 سوره غَافِر

بیان آیات

اشاره به مطالبى که سوره مبارکه مؤ من متضمن است

ایـن سـوره پـیـرامـون بـلنـد پـروازیـهـاى کـفـار، و جـدالشـان بـه بـاطـل بـه مـنـظـور از بـیـن بـردن حـقـى کـه بـر آنـان نـازل شـده ، سـخـن مـى گـویـد، و لذا مـى بـینیم که آیات آن یکى پس از دیگرى متعرض جـدال آنـان ، و پـاسـخ دادن بـه جـدالشـان مـى شـود، یـکـجـا مـى فـرمـایـد:(مـا یـجـادل فـى ایات اللّه الا الّذین کفروا فلا یغررک تقلبهم فى البلاد)، جاى دیگر مى فـرمـایـد:(الّذیـن یـجـادلون فـى آیـات اللّه بغیر سلطان اتاهم کبر مقتا)، باز هم مى فرماید:(الم تر الى الّذین یجادلون فى آیات اللّه انى یصرفون) .

و بـا ایـن تـکـرار، سـورت اسـتـکـبـار و جـدال آنـان را از راه به رخ کشیدن عذابى که امم گذشته به جرم تکذیب گرفتار آن شدند مى شکند، و به همین منظور عذابهاى خوار کننده اى را که خدا به ایشان وعده داده ، با ذکر نمونه اى از آنچه در آخرت بر سرشان مى آید خاطر نشان مى کند.

و سخنان باطلشان را با حجتهایى که گویاى وحدانیت خدا در ربوبیت و الوهیت است ، به کلى مردود مى سازد و رسول گرامى خود(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) را امر به صبر نـموده هم آن جناب و هم همه مؤ منین را وعده نصرت مى دهد. و نیز آن جناب را امر مى کند به اینکه به کفار اعلام کند که تسلیم پروردگار خویش است و دست از پرستش او برنخواهد داشت ، تا به کلى از آن جناب ماءیوس گردند.

و ایـن سـوره تـمـامـى آیـاتـش در مـکـه نـازل شـده ، چـون آیـات آن بـه هـم اتـصـال دارند و مضامین آن بر این معنا شهادت مى دهد. ولى بعضیها گفته اند: پاره اى از آیـاتش در مدینه نازل شده . و این حرف قابل اعتنا نیست ، و به زودى -شاء اللّه - به آن آیات اشاره خواهیم کرد.

حم تنزیل الکتاب من اللّه العزیز العلیم

کـلمـه(تـنـزیـل) مـصـدر بـه مـعـنـاى مـفـعـول(نـازل شـده) اسـت . و بـنـابـرایـن ، عـبـارت(تـنـزیـل الکـتـاب) از قـبـیـل اضـافـه صـفـت بـر مـوصـوف خـودش اسـت و تـقـدیـر آن(کـتـاب منزل من اللّه کتابى نازل شده از خدا) مى باشد.

وجـــه ذکـــر دو صـفت(عزیز) و(علیم) از بین صفات الهى و افتتاح سوره به آندو

و اگر در بین صفات خداى تعالى دو صفت(عزیز) و(علیم) را اختصاص به ذکر داد، -بـه قـول بـعـضـى از مـفـسرین-براى این است که به اعجاز و انواع علوم قرآن اشـاره کـنـد، عـلومـى کـه قـدرت فـهـم بـشـر از آن عـاجـز اسـت. و بـه قـول بـعضى دیگر براى این است که تفننى در تعبیر کرده باشد. ولى هیچ یک از این دو وجه به نظر درست نیست .

وجـه صـحـیـح آن اسـت کـه بـگـویـیـم سوره مورد بحث از آنجا که پیرامون انکار منکرین و جـدال آنـان در پـیـرامـون آیـات خـداسـت.و ایـنـکـه جـدالشـان جـاهـلانـه و جدال به باطل است ، و چون جاهلند خیال مى کنند که جدالشان عالمانه است ، و به همین جهت به خود مى بالند که چه خوب احتجاج مى کنند همچنان که قرآن کریم این بالیدنشان را در آخر همین سوره چنین حکایت کرده :(فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العـلم)و نـیـز از فـرعـون حـکـایـت کـرده کـه درباره حضرت موسى به قوم خود گفت:(انـى اخـاف ان یـبدل دینکم او ان یظهر فى الاءرض الفساد) و نیز به ایشان گفته :(ما اریکم الا ما ارى و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد).

بـدیـن جـهت سوره را با دو نام(عزیز) و(علیم)افتتاح کرد تا اشاره کرده باشد به اینکه این کتاب که بر آنان نازل شده ، از ناحیه کسى است که عزیز على الاطلاق است و هـیـچ غـالبـى بر او غلبه نمى کند تابترسد دشمنان بر آن کتاب غالب شوند و به خـاطـر اوهام و خرافاتى که دارند، از پذیرفتن آن استکبار کنند. و نیز او(علیم)على الاطـلاق اسـت ، و عـلم او آمـیـخـتـه بـا جـهـل و ضـلالت نـیـسـت ، پـسجـدال بـه بـاطـل کـفـار نـمـى تـوانـد تـاب مـقـاومـت در مقابل دین حق را بیاورد، دین حقى که آن را با حجتها و براهینى روشن بیان کرده است.

مـؤ یـد ایـن وجـه مـضـمـونـى اسـت کـه در آیـه بـعـد اسـت ، و مى فرماید:(غافر الذنب و قابل التوب ...)، که - ان شاء اللّه - بیانش خواهد آمد.

غـافـر الذنـب و قـابـل التـوب شـدیـد العـقـاب ذى الطول لا اله الا هو الیه المصیر

ایـنـکـه در جـمـله(غـافـر الذنـب) و جـمـله(قـابـل التـوب) مـطلب را در قالب اسم فاعل آورده بعید نیست که براى این بوده که بر استمرار تجددى دلالت کند، چون مغفرت و قـبـول تـوبـه از صـفـات فـعـلیـه خـداسـت ، و خـداى تـعـالى هـمـه روزه و لایـزال گـنـاهـانـى را مـى آمـرزد و تـوبـه هـایـى را قبول مى کند.

و اگر جمله(و قابل التوب) را با واو عاطفه آورد، ولى در جمله(شدید العقاب)و جـمـله ذى الطـول واو عـاطـفـه بـه کـار نـبـرد، بـدیـن جـهـت اسـت کـه مـجـموع غافر الذنب و قابل التوب به منزله یک صفت است و یک رفتار خدا با بندگان گنهکار را افاده مى کند و آن ایـن اسـت کـه ایـشـان را مـى آمـرزد، چـیـزى که هست گاهى با توبه ، و گاهى بدون توبه و با شفاعت.

کـلمـه(عـقـاب) و هـمچنین(معاقبة)عبارت است از مؤ اخذه اى که در عاقبت گناه متوجه گـنـهـکـار مـى شود. راغب مى گوید:(عقب) و(عقبى) تنها در مورد ثواب و اجر خیر بـه کار مى رود، همچنان که در قرآن فرموده :(خیر ثوابا و خیر عقبا) و نیز فرموده :(اولئک لهم عقبى الدار و اما کلمه العاقبة)اگر بدون اضافه در کلام آید، باز مختص بـه ثـواب و اجـر خـیـر اسـت و در عـذاب به کار نمى رود، مانند(و العاقبة للمتقین)و اگـر بـه کـلمـه اى دیـگـر اضافه شود در این صورت گاهى در معناى عقوبت و عذاب مى آید، مانند آیه(ثم کان عاقبة الّذین اساوا) و آیه(فکان عاقبتهما انهما فى النار).و ایـن در حـقـیـقـت از باب استعاره گرفتن کلمه اى است در ضد معناى اصلى اش. و اما کلمه(عقوبت) و(معاقبة) همواره در عذاب استعمال مى شود، و مختص بدانست .

بـنـابـراین کلمه(شدید العقاب) مانند کلمه(ذو انتقام) از اسماى حسنایى است که صفت خداى تعالى را در طرف عذاب حکایت مى کند، همچنان که کلمه(غفور) و(رحیم) صفتش را در جانب رحمت حکایت مى نماید.
و امـا کـلمـه(طـول) - به طورى که مجمع البیان گفته - به معناى انعامى است که مدتش طولانى باشد. پس معناى(ذو الطول) با معناى(منعم) یکى است . و هر دو از اسـمـاى حسناى الهى است ؛ و لیکن ذو الطول اخص از منعم است ، چون تنها نعمتهاى طولانى را شامل مى شود، ولى منعم هم آن را شامل است و هم نعمتهاى کوتاه مدت را.

بیان اینکه اساس تنزیل کتاب ، علم محیط خدا به خلق خود مى باشد

در آیـه مـورد بـحـث بـعـد از کـلمـه(عـلیـم)اسـمـاى چـهـارگـانـه(غـافـر الذنب)،(قـابـل التـوب)، و(شـدیـد العـقـاب)، و(ذى الطـول)را آورد، تـا اشـاره کـرده بـاشـد بـه ایـنـکـه اسـاس تنزیل این کتاب که مشتمل بر دعوت حق است و دعوت حق هم مبتنى بر علم است ، مبنى بر آن حقایقى است که مضامین این اسما اقتضاى آن را دارد.

تـوضـیح اینکه :عالم انسانى در عین اینکه از نظر برخوردارى از نعمتهاى الهى یک عالم اسـت و هـمـه انـسـانـهـا در آن مـشـتـرکـنـد و هـمـه از نـعـمـتـهـاى مـسـتـمـر و مـتـوالى او در طـول زنـدگـى دنـیـا بـرخـوردارنـد، لیـکن از حیث زندگى آخرت دو سنخ موجود و دو نوع انـسـانـنـد:یـکى سعید و یکى دیگر شقى و خداى سبحان به جزئیات و خصوصیات خلقش عـالم و آگـاه اسـت و چـگـونـه مـمـکـن اسـت عـالم نـبـاشـد؟ و حـال آنـکـه او خـالق آنـهـا و فـاعـل آنـهـاسـت و مـخـلوقـات فعل اویند.

و مقتضاى(غافر الذنب) و(قابل التوب) بودن خدا، این است که هر فردى را که لیاقت و استعداد آمرزش و قبول شدن توبه را داشته باشد او را بیامرزد و توبه اش را قـبـول کـنـد، و مـقـتـضـاى اینکه او(شدید العقاب) است ، نیز این است که هر کس را که مستحق عقاب است عقاب کند.

نـاگـزیـر مـقـتـضـاى ایـن مـعنا آن است که مردم را به سوى صراط سعادت هدایت فرماید، همچنان که خودش فرموده:(ان علینا للهدى و ان لنا للاخرة و الاولى) و نیز فرموده :(و عـلى اللّه قـصـد السبیل)، تا در نتیجه مردم به دو دسته تقسیم شوند ، و سعید از شقى ، و مهتدى از گمراه جدا گشته ، آن را ترحم و این را عذاب کند.

پس تنزیل کتاب از ناحیه خداى عزیز و علیم اساسش مبنى بر علم محیط خدا به خلقش مى بـاشـد، او مى داند که خلقش محتاج به دعوتى هستند ، تا به وسیله آن دعوت قومى هدایت یافته و قومى دیگر با رد آن دعوت گمراه شوند، و باز در نتیجه او قومى را بیامرزد و قومى دیگر را عذاب کند.

و نـیـز او مى داند که خلقش به دعوتى نیازمندند، تا به وسیله آن نظام معاششان در دنیا مـنـتـظـم گـشـتـه و از طـول و انـعـام او بـرخـوردار گردند و بعد از دنیا هم در دار قرار از برکات آن دعوت منتفع شوند .

پـس شـاءن کـتـابـى کـه او نـازل کـرده چـنـیـن شـاءنـى اسـت ، کـتـابـى که او با علم خود نـازل کـرده ، عـلمـى کـه آمیخته با جهل نیست ، کتابى است بر حق که با هیچ باطلى آمیخته نـیـسـت ، چـنـیـن کـتـابـى چـگـونـه مـمـکـن اسـت بـا تـکـذیـب مـشـتـى جـاهل و کوته بین باطل گردد، مشتى افراد ظاهربین که از زندگى دنیا چیزى جز ظاهر آن نمى دانند و مى خواهند با جدال باطل حق را از بین ببرند.

و گواه بر این بیانى که ذکر کردیم ، و گفتیم عنایت در آیه شریفه به مساءله علم است آیـه اى اسـت که به زودى مى آید که در آن دعاى ملائکه را حکایت مى کند که براى مؤ منین طـلب مـغـفـرت مـى کـنـنـد و مـى گـویـنـد:(ربـنـا وسـعـت کل شى ء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک) - در این آیه دقت بفرمایید.

(لا اله الا هـو الیه المصیر) - در اینجا ذکر کلمه توحید(لا اله الا اللّه)براى آن اسـت کـه بـه وجـوب پـرسـتـش خـداى یـگـانـه اشـاره کـرده بـاشد تا دعوت دینى که با تـنـزیـل کـتـاب آغـاز شـده ، بى اثر و لغو نباشد و بعد از کلمه مزبور مساءله بازگشت تـمـامـى مـردم به سوى خدا، یعنى مساءله معاد را ذکر کرد، تا به این نکته اشاره کند که اصلا او علت عمده و داعى اصلى به سوى ایمان به کتاب و پیروى آن است چون اعتقاد به روز حـسـاب باعث مى شود که مردم در بین خوف و رجا قرار گیرند، خوف از عذاب ، و امید به ثواب که هم آن انسان را به عبادت وا مى دارد، و هم این .

حـــال کـــفـارى که با جدال به باطل در صدد مقابله با حجت هاى حق برآمدند و خدا آنان رابگرفت

ما یجادل فى ایات اللّه الا الّذین کفروا فلا یغررک تقلبهم فى البلاد

بـعـد از آنـکـه تـنـزیـل کـتاب را ذکر فرمود و به حجتى باهره بر حقانیت آن اشاره نمود، حـجـتـى کـه از صـفات کریمه مذکور در دو آیه قبل استفاده مى شد و مىفهمانید که قرآن کـریـم بـه عـلم خـدا نـازل شـده کـه آمـیـخـتـه بـا جـهـل نـیـسـت و بـه حـق نـازل شـده ، حـقـى کـه هیچ باطلى نمى تواند آن را از بین ببرد، اینک در این آیه متعرض حـال کسانى شده که با جدال به باطل مى خواهند با حجتهاى حق مقابله کنند و بدین منظور بـه طـور اشـاره مـى فـرمـاید:اینطور اشخاص اهل عقابند و از قلم خدا نمى افتند و خدا از ایـشـان غـافـل نـیـسـت ، چـون هـمـان طـور کـه کـتـاب را نـازل کـرده تـا مـظـهـرى بـراى دو نـام(غـافـر الذنـب) و(قابل التوب)فراهم گشته ، جمعى را بیامرزد، و توبه شان را بپذیرد، همچنین آن را نـازل کـرد تـا مـظـهـرى بـراى نـام(شـدیـد العـقـاب)مـحـقـق گـردد، و اهـل عـقـابـى بـاشـد تـا عـقـابـش کـنـد، پـس پـیـامـبـر نـبـایـد از جـدال آنـان ناراحت شود و از حال و وضعى که در آنان مشاهده مى کندمغرور نگردد و فریب نخورد.

پـس اگـر فـرمـود(مـا یـجـادل فـى ایـات اللّه) و نـفـرمـود(مـا یـجـادل فـى القـران)، بـراى این است که جمله دلالت کند بر اینکه جدالى که کفار مى کنند جدال در حق است که آیات بدان جهت که آیاتند بر حق بودن آن دلالت دارند.
عـلاوه بـر ایـن ، طـرف مـقـابـلشـان در ایـن جـدال شـخـص رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) اسـت کـه او نیز به حکم آیات به سوى حق دعـوت مـى کـنـد. پـس مـعـلوم مى شود که جدالشان براى از بین بردن حق است ، نه براى دفاع از حق .

از ایـن هـم کـه بـگـذریـم جـدال در آیـه بـعـدى مـقـیـد بـه باطل و براى از بین بردن حق شده ، پس مراد از مجادله در آیات خدا، در آیه مورد بحث نیز مـجـادله بـه مـنـظـور از بـیـن بـردن حـق ، و خـلاصـه مـجـادله مـذمـوم اسـت و شامل جدال براى اثبات حق و دفاع از آن نیست و چگونه مى تواند غیر این باشد با اینکهخـداى سـبـحـان رسـول گـرامـى خـود را مـاءمـور مـى کـنـد بـه جدال ، البته جدال به بهترین وجهش و مى فرماید:(و جادلهم بالتى هى احسن).

(الا الّذین کفروا) - از ظاهر سیاق برمى آید که مراد از(الّذین کفروا)کسانى هستند کـه کـفـر در دلهـایـشـان رسـوخ کـرده ، آنـچـنـان کـه دیـگـر امـیـد زوال آن از دلهـایـشـان قـطـع شـده.و ایـنـکـه فـرمـود:(مـا یـجادل) و نفرمود:(لا یجادل) و نیز ظاهر اینکه فرمود:(فلا یغررک تقلبهم فى البلاد تسلطشان در بلاد تو را فریب ندهد)، شهادت مى دهد که منظور از کفار نامبرده ، کـفـار مـعـاصـر رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)اسـت ، نـه فـقـط کـفـار اهل مکه.

و مـعـنـاى(تـقـلب در بـلاد) ایـن است که : از حالتى از حالتهاى زندگى به حالتى دیـگـر و از نعمتى به نعمت دیگر منتقل مى شوند و داراى سلامت و صحت و عافیتند. و اینکه نـهـى(از مـغـرور گـشـتـن در اثـر تـقـلب کـفـار در بـلاد)را مـتـوجـه رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) کرده ، در حقیقت کنایه است از اینکه آن جناب از مشاهده وضع کفار مغرور نگردد، یعنى نپندارد که کفار خداى سبحان را عاجز کرده اند.

پاسخ به توهمى باطلدرباره وضعیت کافران

کذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم ...

ایـن آیـه در مـقـام جـواب دادن از شـبـهـه اى اسـت کـه بـعـد از آیـات قبل ممکن است به ذهن کسى وارد شود، و آن شبهه این است که ما مى بینیم همیشه برد با همین کـفـار اسـت کـه از پـذیـرفـتـن حـق اسـتـکـبـار مـى ورزنـد و در آیـات خـدا جـدال مـى کـنـنـد و هـیـچ گـرفـتـارى هـم پـیـدا نـمـى کـنـنـد و باطل خود را پیش هم مى برند.

و حـاصـل جـواب ایـن اسـت کـه : امـتهاى گذشته چون قوم نوح ، و گروههاى بعد از ایشان مانند عاد و ثمود و قوم لوط و غیره ،

از کفار امروز در تکذیب و جدال به باطل قویتر بودند، آنها هم تا این حد پیشروى کردند که مى خواستند رسول خدا را بگیرند و از بین ببرند، ولى عذاب خدا مهلتشان نداد و این قضا در حق همه کفار رانده شده .پس توهم اینکه کفار معاصر از خدا پیشى گرفته اند و اراده خـود را عـلیـه اراده خـدا بـه کـار زدنـد، تـوهـمـى اسـت باطل.

پـس جـمـله(کـذبت قبلهم قوم نوح و الا حزاب من بعدهم)دفع آن توهم است ، و به همین جـهـت جـواب را بـدون واو عـاطـفـه آورد. و در جـمـله(و هـمـت کل امة برسولهم لیاخذوه)، کلمه(همت) که با حرف(با) متعدى شده ، به معناى ایـن اسـت کـه هر امتى قصد کرد رسول خود را، چون عبارت(هم به) به معناى(قصد کـرد آن را)مـى بـاشـد، چـیـزى کـه هـسـت بـیـشـتـر در مـورد قـصـد سـوء استعمال مى شود. پس معناى این عبارت در آیه این است که :هر امتى قصد سوء به پیغمبر خـود کـرد، و خـواسـتـنـد تـا او را بگیرند و به قتل برسانند و یا از شهر خارج کنند، یا آزارى دیگر برسانند، همچنان که تک تک انبیا و رفتار امت آنان در قرآن کریم آمده .

و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحق

کلمه(ادحاض) به معناى زایل کردن و باطل ساختن است ، و اینکه فرموده :(فاخذتهم من ایشان را گرفتم) با اینکه جا داشت بفرماید: فاخذهم -خدا آنان را بگرفت ، براى اشـاره بـه ایـن نـکته است که کار این طغیان و استکبارشان آن قدر خطرناک و فاحش بود، کـه امـر آن تـنها به دست خداى تعالى بود ودیگر بین خدا و بین ایشان هیچ کس دخالتى نـداشـت ، تـا شفاعتى کند و یا ایشان را یارى نماید، همچنان که در جاى دیگر درباره این امتها فرموده :(فصب علیهم ربک سوط عذاب ان ربک لبالمرصاد).

و در جمله(فکیف کان عقاب) ذهن شنونده را به چیزى که خودش مى داند یعنى به کیفیت عـقـاب آنـان مـتوجه مى کند تا شدت بلاى آنان در ذهنش حاضر شود و خلاصه مى فهماند تو خود میدانى که ما چگونه آنان را هلاک کردیم و نسلشان را منقرض ساختیم ، چون خداى تعالى قبلا به داستان یک یک آنها اشاره کرده بود.

(و کذلک حقت کلمة ربک على الّذین کفروا انهم اصحاب النار)

از ظاهر سیاق برمى آید که مطلب در این آیه به مطلب در آیه سابق تشبیه شده ، و کلمه(کـذلک) ایـن تـشـبـیـه را مـى رسـانـد و خلاصه مى فرماید: در آخرت هم رفتار خداى تعالى درباره همه کفار، شبیه به رفتارى است که در آیه قبلى بدان اشاره شد که کفار از امتهاى گذشته را در دنیا به عقاب خود بگرفت .
و مـراد از جمله(الّذین کفروا) مطلق کفار گذشته است و معناى آیه این است که همان طور کـه تـکـذیب کنندگان از امتهاى گذشته را به عذاب دنیا گرفتار کرد، همچنین کلمه عذاب آخرت نیز بر آن کفار از قوم تو حتمى شده است .
بـعضى از مفسرین گفته اند: مراد از جمله(الّذین کفروا) کفار مکه است . ولى سیاق آیه بـا ایـن تـفـسـیـر سـازگـار نـیـسـت ، و بـنـابـرایـن تـفـسـیـر، نـظـام تـشـبـیـه اختلال مى یابد.
و اگـر فـرمـود(کـلمـة ربـک) و نـفـرمـود:(کـلمـتـى کـلمـه مـن) بـراى ایـن اسـت که رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) را دلخوش ‍ سازد و به این وسیله او را تاءیید کند که آن رکنى که بدان تکیه دارى ، رکنى است شدید القوى .