background
كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ
كسانى [هم‌] كه پيش از آنان بودند به تكذيب پرداختند، و از آنجا كه حدس نمى‌زدند عذاب برايشان آمد.
آیه 25 سوره الزُّمَر

بیان آیات

در ایـن آیـات بـه هـمـان احـتـجـاجـى کـه در آغـاز سـوره بر ربوبیت خداى تعالى مى شد، بـرگشت شده ، و نیز پیرامون هدایت راه یافتگان ، و ضلالت گمراهان و مقایسه بین این دو گروه و سرانجام کار هر یک از آن دو، سخن مى رود، و نیز بیان مى شود که هدایت قرآن به چه معنا است .

الم تر ان اللّه انزل من السماء ماء فسلکه ینابیع فى الاءرض ...

در مجمع البیان مى گوید: کلمه(ینابیع) جمع(ینبوع)است ، و آن جایى است که آب از آن مـى جـوشـد، مـثـلا مـى گـویـنـد:(نـبـع المـاء مـن مـوضـع کـذا آب از فـلان محل مى جوشد و فوران مى کند) و کلمه(زرع) عبارت است از آنچه از زمین مى روید و مـانـنـد درخت ساقه ندارد. و کلمه(شجر) عبارت است از آنچه که ساقه و شاخه دارد. و کلمه(نبات) هر دو قسم روییدنى را شامل مى شود. و کلمه(بهیج) از مصدر(هیج) اسـت که به معناى نهایت مرتبه خشک شدن نبات است ، و کلمه(حطام) به معناى کاه و خس متفرق است .

و مـعـنـاى جـمـله(فسلکه ینابیع فى الاءرض) این است که : خداوند آب را در چشمهها و رگـهـهـاى زمـیـنـى کـه چـون رگـهـاى بـدن آدمـى اسـت داخـل کـرده ، و زمـیـن آن را از جـانـبـى بـه جـانـبـى دیـگـر انتقال مى دهد. و بقیه الفاظ آیه روشن است .

آیـه شـریفه - به طورى که ملاحظه مى کنید - بر یگانگى خداى تعالى در ربوبیت احتجاج مى کند.

افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام فـهـو عـلى نـور مـن ربـه فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر اللّه ...

بـعـد از آنـکـه در آیـه قـبـلى فـرمـود کـه در مـسـاءله انـزال آب از آسمان و رویاندن روییدنیها تذکرى است براى خردمندان ، که همان بندگان با تقوى خدایند. و نیز قبلا فرموده بود که این طایفه همان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده ، اینک در این آیه مى فرماید: این طایفه چون دیگران گمراه نیستند و علت این معنا را توضیح مى دهد، و آن این است که این طایفه داراى نورى از ناحیه پروردگار خویشند که بـا آن نـور، حـق را مـى بـینند. و سبب دیگرش این است که این طایفه دلى نرم دارند که از پذیرفتن حق ، و هر کلام نیکویى که بشنوند سرپیچى نمى کنند.

پـس جـمـله(افـمـن شـرح اللّه صـدره...)مـبـتـدایـى اسـت کـه خـبرش حذف شده. و جمله(فـویـل للقـاسـیة قلوبهم...)، مى فهماند که آن خبر چیست ، و تقدیر کلام چنین است .(افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام کـالقـاسـیة قلوبهم آیا کسى که خدا دلش را براى پـذیـرفـتـن اسـلام نـرم و پـذیـرا کـرده ، چون سنگدلانند؟) و این استفهام انکارى است و معنایش این است که : هرگز برابر نیستند.

لازمـــه هـــدایـــت ، شـــرح صـدر بـراى اسـلام ، و لازمـه ضلالت ، قساوت قلب از یاد خداست

و(شـرح صـدر) به معناى گشادگى سینه است ، تا ظرفیت پذیرفتن سخن را داشته بـاشد و چون شرح صدر به خاطر اسلام است ، و اسلام عبارت است از تسلیم در برابر خدا و آنچه او اراده کرده و او هم جز حق را اراده نمى کند، در نتیجه شرح صدر براى اسلام ، بـه ایـن مـعنا خواهد بود که انسان وضعى به خود بگیرد که هر سخن حقى را بپذیرد و آن را رد نکند.

البته معناى این حرف این نیست که هر سخنى را هر چه باشد کورکورانه بپذیرد، بلکه بـا بـصـیـرت نـسـبـت بـه حـق و شناختن راه رشد، آن را مى پذیرد، و به همینجهت دنبالش اضـافـه کـرده :(فهو على نور من ربه) و با آوردن کلمه(على)او را به سواره اى تـشـبـیـه کرد که بر نورى سوار شده ، راه مى پیماید، و از هر چه بگذرد(هر چه که بـر دلش بـگـذرد)، آن را بـه خـوبـى مـى بـیـنـد و اگـر حـق بـاشـد آن را از بـاطـل تـمـیـز مـى دهـد، بـه خـلاف گـمـراهـى که در سینه اش شرحى و ظرفیتى نیست تا گـنـجـایـشحـق را داشـتـه بـاشـد، و نـیـز بـر مـرکـبـى از نـور سـوار نـیست ، تا حق را از باطل تمیز دهد.

و جمله(فویل للقاسیة قلوبهم من ذکر اللّه)تفریع بر جمله قبلى است ؛ چون دلالت مـى کـنـد بـر ایـن کـه اشـخـاص قاسیة القلوب- با در نظر داشتن اینکه قساوت قلب و سختى آن لازمه نداشتن شرح صدر و نور قلبى است - با آیات خدا متذکر نمى شوند، و در نـتیجه به سوى حقى که آیات خدا بر آن دلالت مى کند راه نمى یابند، و به همین جهت دنبالش فرموده :(اولئک فى ضلال مبین).

و در این آیه شریفه هدایت به لازمه اش تعریف شده ، که همان شرح صدر و نورانیت قلب باشد، و ضلالت هم به لازمه اش ، یعنى قساوت قلب از ذکر خدا.

در سـابـق در تـفـسـیـر آیـه(فـمـن یـرد اللّه ان یـهدیه یشرح صدره للاسلام ...) نیز گفتارى در معناى هدایت ایراد کردیم بدانجا مراجعه فرمایید.

اللّه نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى ...

ایـن آیـه شـریـفـه نـسـبـت بـه آیـه قـبـلى نـظـیـر اجـمـال بـعـد از تـفـصـیـل اسـت ، چـون در آیـه قـبـلى هـدایـت را بـطـور مـفـصـل بـیـان کـرده بود، و در این آیه بطور اجمال بیان مى کند، هر چند که این آیه بیان هدایت قرآن و تعریف آن نیز هست .
مـراد از ایـنـکـه قـرآن(احـسـن الحـدیـث)،(کـتـابـا مـتـشـابـها) و(مثانى) است و...

پـس مـنـظـور از بهترین حدیث در جمله(اللّه نزل احسن الحدیث) قرآن کریم است و کلمه(حـدیـث) بـه مـعناى سخن است ، همچنان که در آیه(فلیاتوا بحدیث مثله) و نیز در آیه(فباى حدیث بعده یؤ منون)، نیز به همین معنا است .پس قرآن بهترین سخن است ، بـه خـاطـر ایـنـکـه مـشـتـمـل اسـت بـر مـحـض حـق ، حـقـى کـه بـاطـل بـدان رخـنه نمى کند، نه در عصر نزولش ، نه بعد از آن ، ونیز به خاطر اینکه کلام مجید خداست .

(کـتـابـا مـتـشابها) -یعنى کتابى است که هر قسمتش شبیه سایر قسمتها است ، و این تـشـابـه غـیـر از تـشـابـهـى اسـت کـه در مـقـابـل مـحـکـم اسـتعمال شده ؛ چون تشابه دومى صفت بعضى از آیات قرآن است و در آیه مورد بحث همه آیـات را مـتـشـابـه خـوانـده ، پـس ایـن تـشابه غیر آن تشابه است ، آن تشابه به معناى واضـح نبودن معناى آیه است ، و این تشابه به معناى آن است که سراسر قرآن آیاتش از ایـن جـهـت کـه اخـتـلافـى بـا هـم نـدارنـد، و هـیچ آیه اى با آیه دیگر ضدیت ندارد مشابه یکدیگرهستند.

(مثانى) - این کلمه جمع(مثنیه)است که به معناى معطوف است ، و قرآن را مثانى خوانده ؛ چون بعضى از آیاتش انعطاف به بعضى دیگر دارد، و هر یک دیگرى را شرح و بـیـان مـى کـنـد، بـدون ایـنکه اختلافى در آنها یافت شود و یکدیگر را نفى و دفع کنند، هـمـچـنـان کـه فـرمـوده:(افـلا یـتـدبرون القرآن و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافا کثیرا).

(تـقـشـعـر مـنـه جـلود الّذیـن یـخـشـون ربـهـم) -ایـن جـمـله مـانـنـد جـمـلات قـبـل کـتاب را وصف مى کند، نه اینکه جمله اى ابتدایى و نو باشد. و کلمه(تقشعر) از مـصـدر(اقشعرار) است که به معناى جمع شدن پوست بدن است به شدت ، از ترسى که در اثر شنیدن خبر دهشت آور و یا دیدن صحنه اى دهشت آور دست مى دهد. و این جمع شدن پـوسـت بدن اشخاص در اثر شنیدن قرآن ، تنها به خاطر این است که خود را در برابر عظمت پروردگارشان مشاهده مى کنند، پس در چنین وضعى وقتى کلامخدا را بشنوند، متوجه سـاحـت عـظـمـت و کـبـریـایـى او گـشـتـه و خـشـیـت بـر دلهـایـشان احاطه مى یابد و پوست بدنهایشان شروع به جمع شدن مى کند.

(ثـم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر اللّه) - کلمه(تلین)متضمن معناى سکون و آرامـش اسـت ؛ چـون اگـر چـنـیـن نـبود احتیاج نداشت که با حرف(الى) متعدى شود، پس معنایش این است که : بعد از جمع شدن پوستها از خشیت خدا، بار دیگر پوست بدنشان نرم مـى شـود. و دلهـایـشان آرامش مى یابد، چون به یاد خدا مى افتند، و با همان یاد خدا آرامش مى یابند.

در جـمـله قـبـلى کـه جـمـع شدن پوستها را بیان مى کرد، سخنى از قلوب به میان نیاورد، بـراى ایـنکه مراد از(قلوب) جانها و نفوس ‍ است و جان(اقشعرار) یعنى جمع شدن پوست ندارد، عکس العمل جانها در برابر قرآن همانا خشیت و ترس است .
(ذلک هدى اللّه یهدى به من یشاء) - یعنى این حالت جمع شدن پوست از شنیدن قرآن کـه بـه ایـشـان دسـت مـى دهـد و آن حـالت سـکـونـت پـوسـتـهـا و قـلبـهـا در مقابل یاد خدا، هدایت خداست ، و این تعریف دیگرى است براى هدایت از طریق لازمه آن .

هدایت فقط کار خداست ، بدون واسطه یا به واسطه انبیاء و اولیاء

(یـهـدى بـه مـن یـشـاء مـن عـباده) -یعنى خداوند با هدایت خود هر که از بندگانش را بـخـواهـد هـدایـت مـى کـنـد، و آنـهـا کـسـانـى هـسـتـنـد کـه استعدادشان براى پذیرش هدایت باطل نگشته ، وسرگرم کارهایى چون فسق و ظلم که مانع هدایتند، نیستند و در این سیاق اشـعـارى هم به این معنا هست که هدایت خود از فضل خدا است ، نه اینکه چیزى آن را بر خدا واجب کرده باشد و او مجبور بدان شده باشد.

بـعـضى از مفسرین گفته اند:(مشار الیه به اشاره(ذلک) در جمله(ذلک هدى اللّه) قـرآن اسـت ، یعنى این قرآن هدایت خداست). و لیکن خواننده خود مى داند که این حرف صحیح نیست .

بعضى از مفسرین با این آیات استدلال کرده اند بر اینکه هدایت صنع خداست و احدى در آن دخالت ندارد. ولى حق مطلب این است که :این آیات هیچ گونه دلالتى بر این مدعا ندارد، هـر چـنـد کـه اصـل مـطـلب صـحـیـح و حـق اسـت ، بـه ایـن مـعـنـا کـه اصـل هـدایـت از خـداى سـبـحـان است وتبعا به کسانى نسبت داده مى شود که خدا اختیارشان کرده است ، همچنان که از امثال آیه(قل ان هدى اللّه هو الهدى) و آیه(ان علینا للهدى) و آیه(و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا) و آیه(و انک لتهدى الى صراط مستقیم)، استفاده مى شود.

پس هدایت همه اش از خداست ، یا بدون واسطه و یا به واسطه هدایتى که قبلا به انبیاء و اولیاى راه یافته خود داده .و بنابراین پس اگر از خلقش کسى را گمراه کرده باشد، یـعـنـى نـه بـدون واسـطه و نه با وساطت هادیان راه یافته اش هدایت نکرده باشد، هادى دیـگـر بـراى او نـخـواهـد بـود.و ایـن هـمـان حـقـیـقـتـى اسـت کـه جـمـله(و مـن یضلل اللّه فما له من هاد) بیانگر آن است ، و به زودى بعد از چند آیه به آن مى رسیم ، و این معنا در کلام خداى تعالى مکرر آمده .

افـمـن یـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب یـوم القـیـامـة و قیل للظالمین ذوقوا ما کنتم تکسبون)

معنى و مراد از(افمن یتقى بوجهه سوء العذاب یوم القیمة)

مـقـایـسـه اى اسـت بـیـن اهـل عـذاب در قـیـامـت و بـیـن ایـمـنـان از آن عـذاب ، یـعـنـى بـیـن اهـل ضـلالت و اهـل هـدایـت ، و بـه هـمـیـن جـهـت آیـه مـورد بـحـث را دنبال آیه قبلى آورده .

و استفهام در این آیه انکارى و خبر(من) در کلام نیامده و نفرموده :(کسى که روى خود از عـذاب بـه قـیـامت نگه مى دارد) چه کرده و یا چه مى کند، و تقدیر آن این است :(آیا کـسـى کـه روى خـود از عـذاب بـد قـیـامـت نـگـه مـى دارد، مثل کسى است که از آن ایمن است ؟). و کلمه(یوم القیامة) متعلق است به کلمه(یتقى)و مـعـنـایـش ایـن اسـت:(آیـا کـسـى کـه تلاش مى کند روى خود از عذاب بد قیامت نگه بـدارد، چـون بـا دسـت نـمـى تـوانـد، زیـرا دسـتـهـایـش را بـه گـردنـش بـسـتـه انـد، مـثـل کسىاست که اصلا مکروهى به او نمیرسد؟) این معنایى است که دیگران براى آیه کرده اند.

بـعـضى هم گفته اند:(جمله(یتقى بوجهه) به آن معنایى که کرده اند درست نیست ، زیرا(وجه)(روى) از چیزهایى نیست که آدمى با آن مکروهى را از خود دور کند، بلکه مراد آن است که کلیه اعضا و یا فقط صورت خود را در دنیا از عذاب قیامت حفظ کند، و قید(یوم القیامة)قید عذاب است ، نه قید حفظ کردن ، در نتیجه منظور عکس وجه سابق است بـراى ایـنـکـه در وجـه قـبلى جمله(افمن یتقى) وصف دوزخیان بود و در این وجه وصف اهـل نجات است و معنایش این است که : آیا کسى که در دنیا به وسیله تقوى خود را از عذاب روز قیامت حفظ مى کند، مثل کسى است که بر کفر خود اصرار مى ورزد؟) لیکن این تفسیر خالى از تکلف نیست .

(و قـیـل للظـالمـیـن ذوقوا ما کنتم تکسبون) -این حرف را ملائکه دوزخ به ظالمین مى گـویـنـد، و ظـاهـر آن ایـن اسـت کـه در اصـل- چـه کلمه(قد)در تقدیر بگیریم و یا نـگـیـریـم-(و قـیل لهم) بوده . و اگر به جاى ضمیر، کلمه(ظالمین) را آورده ، بـراى آن اسـت کـه به علت حکم اشاره کرده بفهماند اگر به کفار چنین خطاب و شماتتى مى کنند، به خاطر ظلم ایشان است .

کذب الّذین من قبلهم فاتیهم العذاب من حیث لا یشعرون

یـعنى قبل از این مردم ، اقوامى دیگر آیات خدا را تکذیب کردند. پس عذاب به سویشان از جهتى که هیچ احتمالش را نمى دادند آمد. در نتیجه عذابشان ناگهانى و غافلگیر بود، که خـود بـدتـریـن عذاب است و در این آیه و آیه بعدش بیان عذاب خزى است ، که بعضى از کفار بدان مبتلا مى شوند، تا مایه عبرت دیگران شوند.

فاذاقهم اللّه الخزى فى الحیوة الدنیا و لعذاب الاخرة اکبر لو کانوا یعلمون

کـلمـه(خـزى) بـه مـعـنـاى ذلت و خـوارى اسـت و خـدا بـه کـفـار ایـن قسم عذاب را به صورتهاى مختلف چشانید: گاهى به وسیله غرق و گاهى به فرو رفتن در زمین ، گاهى با صیحه آسمانى ، گاهى با زلزله و مسخ شدن ، و یا کشتار دسته جمعى .

و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرآن مـن کل مثل لعلهم یتذکرون

یـعنى براى مردم در این قرآن از هر مثلى آوردیم ، باشد که متذکر گردند. و منظور از هر مـثـل ایـن اسـت کـه از هر نوع مثل چیزى آوردیم ، تا شاید متنبه گشته و عبرت گیرند و با تذکر مضامین آن مثلها پند پذیرند.

قرانا عربیان غیر ذى عوج لعلهم یتقون

کـلمـه(عـوج) بـه مـعناى انحراف و انعطاف است ، و دو کلمه(قرآنا) و(عربیا) مـنصوب به مدح است ، یعنى فعل(امدح مدح مى کنم) و یا(اخص اختصاص مى دهم) و امثال آن در تقدیر است و یا حالى است متکى بر وصف .

مثلى براى بیان حال موحد و مشرک(ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء...)

ضـرب اللّه مـثـلا رجـلا فـیـه شـرکـاء مـتـشـاکـسـون و رجـلا سـلمـا لرجل هل یستویان ...

راغـب مـى گـویـد: کـلمـه(شـکـس) -بـه فـتـح حـرف اول و کـسـر حـرف دوم-بـه مـعـنـاى شـخـص بـد اخـلاق اسـت. و در قرآن جمله(شرکاء متشاکسون) معنایش شرکایى است که از بد خلقى همیشه با هم مشاجره داشته باشند) و کـلمه(سلم) را به چیزى تفسیر کرده اند که از آن یک نفر و ملک خالص او باشد، نه اینکه جمع کثیرى در آن شریک باشند.

ایـن آیـه مـتـضـمن مثلى است که خداى تعالى براى مشرک و موحد زده ، مشرکى که ارباب و آلهـه مـتعدد و مختلف مى پرستد که همه در شخص وى شریکند. و بر سر او با هم مشاجره دارنـد. ایـن خـدا او را دستور مى دهد کارى را انجام دهد و آن خداى دیگر از آن عملش نهى مى کـند، و هر یک از خدایان مى خواهند که مشرک نامبرده بنده خصوصى او باشد. و تنها او را خدمت کند.

و مـوحـدى کـه خـالص در اخـتـیار یک مخدوم است و احدى با آن مخدوم در وى شرکت ندارد، در نـتـیـجـه موحد تنها او را بر طبق اراده اش خدمت مى کند بدون اینکه کسى با خدا بر سر او منازعه داشته باشد و نزاعش منجر به حیرت گردد.
پس مشرک مردى است که(شرکایى متشاکس) دارد و موحد مردى است که(سلم) براى یـکـى اسـت ، و ایـن دو مـرد وضعى یکسان ندارند، بلکه وضع آنکه خالص براى یک نفر است بهتر است از وضع آن بیچاره اى که در اختیار چند نفر است .
و ایـن یـک مثل ساده و همه کس فهم است ، چیزى که هست با دقت در آن از یک برهان عقلى سر درمـى آورد، بـرهـانـى کـه آیـه(لو کـان فـیـهما الهة الا اللّه لفسدتا) بر نفى تعدد ارباب و آلهه اقامه کرده است .

و جـمله(الحمد لله) ثنایى است براى خدا بدان جهت که بندگى کردن براى او بهتر است از بندگى براى غیر او.

و مـعـناى جمله(بل اکثرهم لا یعلمون) این است که بیشتر آنان مزیت و برترى پرستش خـدا بـر پـرسـتـش غـیـر خـدا را نـمـى دانـنـد، بـا ایـنـکه این مزیت براى کسى که کمترین بصیرتى داشته باشد کاملا روشن است .

انک میت و انهم میتون ثم انکم یوم القیامه عند ربکم تختصمون

جمله اولى که مى فرماید(تو مى میرى و ایشان هم مى میرند)مقدمه است براى جمله دوم کـه مـى فـرمـایـد:(روز قـیـامـت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهید کرد). و خطاب در(انـکـم) بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) و عـموم امت او و یا خصوص مـشـرکین از امت آن جناب است . و کلمه اختصام به طورى که در مجمع البیان آمده ، به معناى ایـن است که هر یک از دو طرف دعوى ، کلام طرف دیگر را که بر وجه انکار بیان شده رد کند.

و مـعـنـاى آیه چنین است :عاقبت تو و عاقبت ایشان هر دو مردن است و سپس شما همگى در روز قـیـامـت بـعـد از آنـکه نزد پروردگارتان حاضر شدید، مخاصمه خواهید کرد.و در سوره فـرقـان گـوشـهـاى از ایـن اخـتصام یعنى کلام رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)عـلیـه دشـمـنـانـش را حـکـایـت کـرده مـى فـرمـایـد:(و قال الرسول یا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا).

و ایـن دو آیـه بـه حـسـب لفـظ عـامـنـد، و اخـتـصـام هـمـه انـبـیـا بـا امـت آنـان را شامل مى شود و لیکن چهار آیه بعد از آن ، این معنا را تاءیید مى کند که مراد از(اختصام)، مـخـاصـمـه است که در روز قیامت بین رسول اسلام(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) با کفار از امتش اتفاق مى افتد.

فـمـن اظـلم مـمـن کـذب عـلى اللّه و کـذب بـالصـدق اذ جـاءه الیـس فـى جـهـنـم مـثـوى للکافرین

در ایـن آیـه و آیـه بـعدش به ذکر سرانجام کار اختصام در قیامت مبادرت شده و نیز اشاره دارد به اینکه نتیجه داورى بین آن جناب و کفار چه خواهد بود.

گویا فرموده : نتیجه حکمى که بین شما خواهد شد معلوم است و نیز معلوم است که کدام یک از شـمـا دو گروه نجات مى یابد؟ و کدام یک هلاک مى شود ناجى از شما دو فریق کیست ؟، چـون داورى در روز قـیـامت ، همه بر محور ظلم و احسان است . و معلوم است که هیچ ستمکارى ظالمتر از کافر و هیچ نیکوکارى نیکوکارتر از محسن متقى نیست و ظلم راه به سوى آتش و احسان راه به سوى بهشت مى برد. این معنایى است که از سیاق استفاده مى شود.

مراد از کذب بر خدا و اینکه چرا مرتکب آن(اظلم ستمگرترین) است

پس منظور از دروغ بستن به خدا در جمله(فمن اظلم ممن کذب على اللّه)افترا بستن به خـدا اسـت ، بـه اینکه برایش شرکایى قائل شوند، و چون بزرگى و کوچکى ظلم با در نـظـر گـرفـتن موقعیت متعلق ظلم فرق مى کند، به این معنا که هر قدر متعلق آن بزرگتر بـاشـد، بـه هـمـان نـسـبت ظلم بزرگتر مى شود، و چون در مساءله شرک ، متعلق ظلم خداى سـبـحـان اسـت کـه از هر بزرگى بزرگتر است ، ناگزیر ظلم به او بزرگترین ظلم و مرتکب آن بزرگترین ظالم است .

و در جـمـله(و کـذب بـالصـدق اذ جـاءه) مراد از(صدق) خبرهاى صادق است که در ایـنـجـا بـه قـریـنـه جـمـله(اذ جـاءه) عـبـارت اسـت از دیـن الهـى کـه رسول آن را آورده .

و در جـمـله(الیـس فـى جـهـنـم مـثـوى للکـافـریـن مـثـوى)اسـم مـکـان و بـه مـعـنـاى مـنـزل و مـحـل اقـامـت اسـت ، و اسـتـفـهـام در آن تـقـریرى است ، یعنى: در جهنم جا براى این سـتـمکاران هست ، به خاطر تکبرى که در برابر حق کردند، و همین تکبر باعث شد بر خدا افتراء ببندند و خبرهاى صادق را که رسول آورده بود تکذیب کنند.

این آیه شریفه مخصوص به مشرکین عهد رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)، و یا مـشـرکـیـن از امـت اوسـت ، ولى بر حسب سیاق عام است و هر کسى را که بدعتى بگذارد و یا سنتى از سنتهاى دین را ترک کند شامل مى شود.

و الّذى جاء بالصدق و صدق به اولئک هم المتقون

مـراد از آوردن صدق آوردن دین حق است . و مراد از تصدیق به آن ، ایمان آوردن بدان است . و مراد از آن کسى که آن را آورده ، رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) است .

و ایـنـکه در جمله(اولئک هم المتقون) با لفظ جمع(اولئک)به شخص آورنده دین اشـاره شـده شـایـد بـه لحـاظ مـعـنى بوده باشد، چون به حسب معنا عبارت مى شود از هر پـیـغـمـبـرى کـه دین حق را آورده و به آن مؤ من مىباشد و بلکه هر مؤ منى که به دین حق ایـمـان آورده و بـه سـوى آن دعوت کرده باشد، چون دعوت به سوى حق چه زبانى و چه عـمـلى از شـؤ ون پـیـروى انـبـیـا اسـت ، هـمـچـنـان کـه قـرآن مـى فـرمـایـد:(قل هذه سبیلى اءدعوا الى اللّه على بصیرة اءنا و من اتبعنى .)

بیان پاداش پرهیزگاران نزد خداوند

لهم ما یشاؤ ن عند ربهم ذلک جزاء المحسنین

ایـن آیـه پاداشى را که متقین نزد پروردگارشان دارند، بیان مى کند، و آن عبارت است از ایـنـکـه ایـشـان هـر چـه کـه خواستشان بدان تعلق گیرد در اختیار دارند، پس سرمایه در بـهـشـت تـنـهـا خواستن است که سبب تامى است براى به دست آمدن آنچه مورد خواست واقع شـود، حال هر چه مى خواهد باشد، به خلاف دنیا که به دستآوردن چیزى از مقاصد دنیا، عـلاوه بـر خـواسـتـن ، احـتـیـاج بـه عـوامـل و اسـبـاب بـسـیـار دارد کـه یکى از آنها سعى و عمل با استمداد از تعاون اجتماعىاست .

پـس آیـه شـریفه اولا دلالت دارد بر اینکه متقین در دار قرب و جوار رب العالمین هستند، و ثـانـیـا هـر چـه بـخـواهـنـد در اخـتـیـار دارنـد، پـس‍ این دو پاداش متقین است که عبارتند از: نـیـکوکاران . پس علت تامه این اجرشان همان احسانشان است ، و همین نکته سبب شد که به جاى ضمیر(ذلک جزاؤ هم) اسم ظاهر بیاورد و بر خلاف مقتضاى ظاهر بفرماید(ذلک جزاء المحسنین).

و تـوصـیـف مـتـقـیـن بـه احـسـان و ظـهـور آن در عـمـل صـالح و اعـتـقـاد حـق و یـا تـنـهـا در عـمـل صالح همه شاهد بر آن است که مراد از تصدیق مذکور تصدیق قولى و فعلى است . عـلاوه بـر این قرآن کریم کسى را که پاره اى از احکام خدا را پشت پا زده ، هرگز مصدق قرآن نخوانده پس مصدق آن کسى است که تمامى احکام آن را تصدیق کند ، هم زبانى و هم عملى .

لیکفر اللّه عنهم اسوء الّذى عملوا...

و معلوم است که وقتى بدترین اعمال آنان تکفیر شود، پایینتر از آن نیز تکفیر مى شود. و مـراد از بـدتـریـن اعـمـال هـمـان شـرک و نـیـز گـنـاهـان کـبـیـرهـاى اسـت کـه در حال شرک مرتکب شده اند.

در مـجـمـع البـیـان در ذیـل ایـن آیه گفته است:(یعنى خدا عقاب شرک و گناهانى را که قـبـل از ایـمـان آوردن مـرتـکـب شده اند، از آنان ساقط کرد به خاطر اینکه ایمان آوردند و نـیـکـوکـارى نـمودند و به سوى خداى تعالى برگشتند) و این معناى خوبى است براى آیه ، از جهت اینکه هم شامل همه اعمال زشت مى شود و هم اینکه ساقط کردن را مقید کرده به گـنـاهان قبل از ایمان و احسان و توبه ، چون آیه شریفه اثر تصدیق صدق را بیان مى کند و آن عبارت است از تکفیر گناهان به خاطر تصدیق و نیز جزاى خیر در آخرت .

و یجزیهم اجرهم باحسن الّذى کانوا یعملون

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:مـراد ایـن اسـت کـه بـه اعـمـال ایـشـان نـظـر مـى شـود، آن وقـت بـه بـهـتـریـن آن اعـمـال بـا بـهـتـریـن جـزایـى کـه لایـق بـدان اسـت پـاداش مـى دهـنـد، و بـاقـى اعمال نیکشان را بر طبق آن به بهترین جزاء پاداش مى دهند. بنابراین حرف(باء) در جـمله(باحسن) براى مقابله است مانند بایى که در جمله(بعت هذا بهذا) به کار مى رود.

و مـمـکـن اسـت گـفـتـه شـود:(مـراد ایـن اسـت کـه در بـلنـد پـایـه تـریـن اعـمـال ایـشـان نـظـر مـى شـود، و درجـات ایـشـان را بـر حـسـب آن عـمـل بـالا مـى بـرنـد، و در نـتـیـجـه هـیـچ درجـه اى از کـمـال کـه عـمـلشـان به آن رسیده از ایشان فوت نمى شود). لیکن این وجه آن طور که باید روشن نمى کند که چطور نظیر این کلام در مساءله(اسوء الّذى عملوا) جریان مى یابد؟

بعضى دیگر گفته اند: اصلا کلمه(اسوء) و(احسن) در این آیه به معناى بدتر و بهتر نیست ، بلکه در زیادى مطلق استعمال شده ، چون معصیت خدا همه اش بد، و اطاعتش همه اش خوب است .

لیس اللّه بکاف عبده و یخوفونک بالّذین من دونه

مـراد از(بـالّذیـن من دونه) به طورى که از سیاق استفاده مى شود آلهه مشرکین است و مـراد از(عـبـد) همان بندگانى است که در آیات سابق مدح آنان را مى کرد که در درجه اول شامل رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) مى شد.

و استفهام در آیه تقریرى است و معنایش این است که : خدا کافى امور بندگان خود هست .و در ایـن جـمـله بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)تـاءمـیـن مـى دهـد، در مـقـابـل تهدیدى که مشرکین به خدایان خود نسبت به وى کردند. و نیز کنایه است از وعده به کفایتى که جمله(فسیکفیکهم اللّه و هو السمیع العلیم) به آن تصریح دارد.

و مـن یـضـلل اللّه فـمـا له مـن هـاد و مـن یـهـد اللّه فـمـا له مـن مضل ...
ایـن آیه مشتمل بر دو جمله عکس هم است که به عنوان دو ضابطه کلى ایراد شده و به همین جـهـت با اینکه در آیات قبل ضمیرى به(اللّه) برمى گردانید، در این جا خود این نام مقدس را آورده ، پس این آیه از قبیل به کار بردن اسم ظاهر در جاى ضمیر است .

و در ایـنـکـه دنـبـال جـمـله(الیـس اللّه بـکـاف...) فـرمـود:(و مـن یـضـلل ...)خـود اشـاره اسـت بـه ایـنـکـه ایـن تـهـدیـد کـنـنـدگـان کـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیه و آله و سلّم)را به خدایان خود تهدید مى کردند، تا ابد بـه سـوى ایـمـان راه نـمى یابند، و سعى و تلاششان به نتیجه نمى رسد و هرگز به آرزوى خود درباره رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) و امیدهاى خامشان نمى رسند، براى اینکه خدا او را که هدایت کرده هرگز گمراه نمى کند.

و استفهام در جمله(الیس اللّه بعزیز ذى انتقام)، استفهامى است تقریرى ، یعنى مطلب هـمـیـن طـور اسـت ، خـدا عزیز و داراى انتقام است ، و این خود تعلیلى روشن است براى جمله(و من یضلل اللّه ...)، براى اینکه عزت خدا و انتقام داشتن او، اقتضا مى کند از کسى که حـق را انـکار و بر کفر خود اصرار ورزیده انتقام بگیرد و انتقامش این است که او را گمراه کـنـد و دیـگر راهنمایى نباشد که او را هدایت کند، چون خداى تعالى عزیزى است که کسى بـر اراده او غـالب نـمـى شـود، و عـکـس قـضـیـه نیز چنین است ، یعنى اگر او کسى را به پاداش تقوا و احسانش هدایت کند، دیگر احدى نمى تواند آن هدایت شده را گمراه نماید.

و در تعلیل مـزبـور ایـن دلالت هست که اضلال خدایى به عنوان مجازات است و گر نه خدا ابتداء هیچ کس را گمراه نمى کند. و این نکته مکرر در این کتاب خاطرنشان شده است .

بحث روایتى

(روایـــاتـــى در ذیـــل آیـــه :(افـــمـــن شـــرح الله صـــدره للاسـلام ...)،(عـنـد ربـکـمتختصمون) و مراد از(الذى جاء بالصدق ...) و...)
از روضـة الواعـظـیـن شـیـخ مـفـیـد(رحـمـت اللّه عـلیـه) نـقـل شـده ، کـه وى از رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم) روایت کرده که بعد از تـلاوت آیـه(اءفـمـن شـرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه) فرمود: نور وقتى در قلب قرار گرفت ، قلب براى پذیرش آن گشاد و پذیرا مى گردد.
اصـحـاب عـرضه داشتند: یا رسول اللّه آیا براى آن علامتى هست که با آن شناخته شود؟ فرمود: علامتش دست برداشتن از مادیات دار غرور و رجوع به سوى دار خلود و مستعد گشتن براى مرگ ، قبل از فرا رسیدن آن است .

مؤ لف : این روایت را الدر المنثور هم از ابن مردویه ، از عبد اللّه بن مسعود و حکیم ترمذى از ابن عمر و نیز ابن جریر و دیگران از قتاده روایت کرده اند.

و در تـفـسیر قمى در ذیل آیه(اءفمن شرح اللّه صدره ...) مى گوید: این آیه درباره امیر المؤ منین(علیه السلام) نازل شده است .
مـؤ لف : نـازل شـدن سـوره به یک دفعه با این روایت سازگار نیست همچنان که نظیرش گذشت .
و در الدر المـنـثـور اسـت کـه : ابـن جـریـر، از ابـن عـبـاس روایت کرده که اصحاب عرضه داشـتـنـد: یـا رسـول اللّه چـه مـى شـد قـدرى بـراى مـا سـخـن مـى گـفـتـى ؟ پـس ایـن آیه نازل شد:(اللّه نزل احسن الحدیث).

مؤ لف : این روایت از باب تطبیق است ، نه اینکه آیه مخصوص این مورد باشد.

و در مـجمع البیان در ذیل جمله تقشعر منه جلود... مى گوید از عباس بن عبد المطلب روایت شده که گفت : رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: هرگاه پوست بدن بنده از ترس خدا جمع شد، گناهانش مى ریزد، همانطور که برگهاى خشک از درخت مى ریزد.
و در الدر المـنـثـور در ذیـل جـمـله(قرانا عربیا) غیر ذى عوج مى گوید: دیلمى در مسند الفـردوس از انـس از رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) روایت کرده که در معناى جمله غیر ذى عوج فرمود: یعنى غیر مخلوق .
مـؤ لف : آیـه شـریـفـه نـمى تواند منطبق با این روایت باشد. در سابق هم در تفسیر آیه(تـلک الرسـل فـضـلنـا بعضهم على بعض) در جلد دوم این کتاب سخنى پیرامون کلام مزبور ایراد کردیم .
و در مـجـمـع البـیـان در ذیـل جـمـله(و رجـلا سـلمـا لرجـل) مـى گـویـد: حـاکـم ابـو القاسم حسکانى ، به سند خود از على(علیه السلام) روایـت کـرده کـه فـرمـود: مـنـم آن مـردى کـه خـالص از آن رسول خدایم .
مـؤ لف : ایـن حـدیـث را از عـیـاشـى هم نقل کرده ، که او به سند خود از ابى خالد، از ابى جـعـفـر(عـلیـه السلام) حدیث کرده است و هر دو نقل از باب جرى و تطبیق است ، و گر نه مثل عمومى است .

و نیز در همان کتاب در ذیل جمله(ثم انکم یوم القیمة عند ربکم تختصمون)از ابن عمر روایـت آورده کـه گـفـت:مـا مـعـتـقـد بـودیـم ایـن آیـه دربـاره مـا و یـهـود و نـصـارا نـازل شـده و مـا خـیـال مـى کـردیـم مـنـظـور از اخـتـصـام در آن ، مـخـاصـمـه مـا بـا اهـل کتاب است ، چون باور نمى کردیم که ما امت اسلام با اینکه پیامبرمان یکى و کتابمان یـکـى اسـت ، رو در روى هـم بـایـستیم و جنگ و مخاصمه کنیم ، تا آنکهدیدم رو در روى هم ایـسـتـادیـم.و شـمـشـیـر بـه روى هـم کـشـیـدیـم ، فـهـمـیـدم کـه آیـه دربـاره خـود مـا نازل شده.

و ابـو سـعـیـد خـدرى هـم گـفـتـه : هـمواره مى گفتم پروردگار ما یکى ، پیامبرمان یکى و دیـنـمـان یـکى است ، پس منظور از خصومت در این آیه چیست ؟ تا آنکه جنگ صفین پیش آمد، و مـسـلمـانـان بـه شـدت بـه روى هـم شـمـشـیـر کـشـیـدنـد، آن وقـت گفتیم بله ، آیه شریفه پیشگویى امروز را مى کرد.

مـؤ لف :در الدر المـنـثـور حـدیـث اولى را بـه طـرقـى مختلف از ابن عمر روایت کرده و در الفاظ آنها اختلافى هست ، ولى معناى هر دو نقل یکى است ، و نیز آن را از عدهاى از اصحاب کـتب جوامع از ابراهیم نخعى نقل کرده ، و قریب به آن مضمون را به دو طریق از زبیر بن عـوام نـقـل کـرده ، و حـدیـث دوم را از سـعـیـد بـن مـنـصـور، از ابـى سـعـیـد خـدرى نقل کرده است.

ولى ایـن احـادیـث مـعـارض اسـت بـا روایـتـى کـه مـى گـویـد: صـحـابـه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) آنها که مجتهدند نزد خدا ماجورند، چه اینکه به صواب رأ ى دهند، و چه به خطا روند.

دو روایت درباره مراد از(الذى بالصدق)

و در -مـجـمـع البـیـان در ذیـل جمله و الّذى جاء بالصدق و صدق به مى گوید:بعضى گـفـتـه انـد: مـنـظور از آن کس که صدق آورده ، رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) اسـت و مـنظور از آنکه وى را تصدیق کرده على بن ابى طالب(علیه السلام) است . و این معنا از ائمه هدى از آل محمد(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) نیز روایت شده .

مـؤ لف : ایـن روایـت را الدر المـنثور هم از ابن مردویه ، از ابو هریره روایت کرده و ظاهرا مـضـمـونـش از بـاب تـطـبـیق باشد ، چون در ذیل آیه تصدیق کنندگان را به متقین تعبیر نموده .

و از طـرق اهـل سـنت روایت شده که آن کس که رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) را تصدیق کرد، ابو بکر بود.این روایت هم از باب تطبیق خود راوى است ، و روایت شده که آن کـس کـه قـرآن را آورده جـبـرئیـل اسـت.و آن کـس کـه قـرآن را تـصـدیـق کـرده رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سلّم) است .این روایت هم باز از باب تطبیق است ، عـلاوه بـر ایـن سـیـاق آن را تـکـذیـب مـى کـنـد، چـون آیـات مورد بحث در مقام بیان اوصاف رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)و مـؤ مـنـیـن اسـت و جبرئیل از این سیاق بیگانه است و سخنى درباره او نیست.