background
ارْكُضْ بِرِجْلِكَ ۖ هَٰذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ
[به او گفتيم:] «با پاى خود [به زمين‌] بكوب، اينك اين چشمه‌سارى است سرد و آشاميدنى.»
آیه 42 سوره صٓ

بیان آیات

این آیات متعرض سومین داستانى است که رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)ماءمور شـده بـه یـاد آنـها باشد و در نتیجه صبر کند، و آن عبارت است از: داستان ایوب پیغمبر(عـلیـه السـلام) و مـحـنت و گرفتاریهایى که خدا برایش پیش آورد تا او را بیازماید. و سپس ‍ رفع آن گرفتاریها و عافیت خدا و عطاى او را ذکر کرده ، و سپس دستور مى دهد تا ابراهیم و پنج نفر از ذریه او از انبیا را به یاد آورد.

و اذکر عبدنا ایوب اذ نادى ربه انى مسنى الشیطان بنصب و عذاب

این جمله دعایى است از ایوب(علیه السلام)که در آن از خدا مى خواهد عافیتش دهد، و سوء حـالى کـه بـدان مـبـتـلا شـده از او بـرطـرف سـازد.و بـه مـنـظـور رعـایـت تـواضـع و تـذلل درخـواسـت و نـیـاز خـود را ذکـر نـمـى کـنـد، و تنها از اینکه خدا را به نام(ربى پروردگارم) صدا مى زند فهمیده مى شود که او را براى حاجتى مى خواند.

مقصود از(نصب و عذاب) که ایوب(علیه السلام) بدان مبتلا بود

کـلمـه(نصب) به معناى تعب و به تنگ آمدن است . و جمله(اذ نادى ...) به اصطلاح ادبى بدل اشتمال است . در آغاز مى فرماید:(به یاد آر بنده ما ایوب را) بعدا بعضى از خاطرات او را نام برده ، مى فرماید: به یاد آر این خاطره اش را که پروردگار خود را خـوانـد کـه(اى پـروردگـار مـن ...). پـس جـمـله(اذ نـادى)هـم مـى تـوانـد بدل اشتمال از کلمه(عبدنا) باشد، و هم از کلمه(ایوب). و جمله(انى مسنى ...) حکایت نداى ایوب است .

و از ظـاهـر آیـات بـعـدى بـرمـى آیـد کـه مـرادش از(نـصـب و عـذاب) بـد حـالى و گرفتاریهایى است که در بدن او و در خاندانش پیدا شد.

هـمـان گـرفـتـاریـهـایـى کـه در سـوره انـبیا، آن را از آن جناب چنین حکایت کرده که گفت:(مـسـنـى الضـر و انـت ارحـم الراحـمین). البته این در صورتى است که بگوییم کلمه(ضـر)شـامـل مـصـیبت در خود آدمى و اهلبیتش مى شود. و در این سوره و سوره انبیاء هیچ اشاره اى به از بین رفتن اموال آن جناب نشده ، هر چند که این معنا در روایات آمده است .

وجـه ایـنـکـه ایـوب(ع) ابـتـلاء خـود بـه آن دو را بـه شـیـطـان نـسـبـت داد(انـى مسنى الشیطانبنصب و عذاب).
و ظـاهـرا مـراد از(مـس شـیـطـان بـه نصب و عذاب) این است که : مى خواهد(نصب) و(عذاب) را به نحوى از سببیت و تاءثیر به شیطان نسبت دهد. و بگوید که شیطان در این گرفتاریهاى من مؤ ثر و دخیل بوده است . و همین معنا از روایات هم برمى آید.

و در ایـنجا این سؤ ال پیش مى آید که یکى از گرفتاریهاى ایوب مرض او بود، و مرض عـلل و اسباب عادى و طبیعى دارد، پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شیطان نسبت داد و هـم بـه بـعضى از علل طبیعى ؟ جواب این اشکال آن است که :این دو سبب یعنى شیطان و عـوامل طبیعى ، دو سبب در عرض هم نیستند، تا در یک مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هـر دو نـسـبـت داد، بـلکـه دو سـبـب طـولى انـد و تـوضـیـح آن در تـفـسـیـر آیـه(و لو ان اهـل القـرى آمـنـوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء)، در جلد هشتم این کتاب بیان گردیده ، بدانجا مراجعه شود.

مـمـکـن اسـت گـفـتـه شـود:اگـر چـنـیـن اسـتـنـادى مـمـکـن بـاشـد، ولى صـرف امـکـان دلیـل بـر وقـوع آن نـمى شود، از کجا که شیطان چنین تاءثیرى در انسانها داشته باشد کـه هـر کـسرا خـواسـت بـیـمـار کـند؟ در پاسخ مى گوییم:نه تنها دلیلى بر امتناع آن نـداریـم ، بـلکـه آیـه شـریـفـه(انـمـا الخـمـر و المـیـسـر و الانـصـاب و الازلام رجـس مـن عمل الشیطان)دلیل بر وقوع آن است ، براى اینکه در این آیه ، شراب و قمار و بتها و ازلام را بـه شـیـطـان نـسبت داده و آن را عمل شیطان خوانده ، و نیز از حضرت موسى(علیه السـلام)حـکـایـت کـرده کـه بـعـد از کـشـتـن آن مـرد قـبـطـى گـفـتـه:(هـذا مـن عـمـل الشـیـطـان انـه عـدو مضل مبین) که در تفسیرش گفتیم کلمه(هذا) اشاره است به مقاتله آن دو.

و بـه فـرضـى هـم کـه از روایـات چـشـم پـوشـى کـنـیـم ، مـمـکـن اسـت احتمال دهیم که مراد از نسبت دادن(نصب) و(عذاب)به شیطان این باشد که شیطان بـا وسـوسـه خـود مـردم را فـریـب داده و بـه مـردم گـفت:از این مرد دورى کنید و نزدیکش نشوید، چون اگر او پیغمبر بود این قدر بلاء از همه طرف احاطه اش نمى کرد، و کارش بـدیـنـجـا نـمـى کشید، و عاقبتش بدینجا که همه زبان به شماتت و استهزایش ‍ بگشایند نمى انجامید.

بـیـان امـکـان مـداخـله شـیـطـان در ابـدان و امـوال و دیـگـر متعلقات مادى معصومین(علیهم السلام)

در تـفـسیر کشاف این وجه را که گفتیم انکار کرده و گفته :به هیچ وجه نمى توانیم این وجـه را بـپـذیـریـم که خدا شیطان را بر انبیاى خود مسلط کند تا هر جور دلش خواست آن حـضـرات را اذیـت و آزار کـنـد و دچـار عـذاب نـمـایـد و از ایـن راه داغ دل خود را از آنان بستاند، چون اگر بنا باشد این کار نسبت به انبیاء جایز باشد، نسبت بـه پـیـروان انـبـیـاء یـعـنـى مردم صالح نیز(به طریق اولى)جایز است ، آن وقت رانده درگـاه خـدا هیچ مؤ من صالحى را از این انتقام خود سالم نمى گذارد، همه را بیچاره و هلاک مـى کـنـد با اینکه در قرآن کریم مکرر آمده ، که شیطان به غیر از وسوسه هیچ دخالت و تاءثیر دیگر ندارد.

لیکن این اشکال زمخشرى وارد نیست ؛ براى اینکه آنچه در قرآن کریم از خصائص انبیاء و سـایـر معصومین شمرده شده ، همانا عصمت است که به خاطر داشتن آن ، از تاءثیر شیطان در نـفوسشان ایمنند، و شیطان نمى تواند در دلهاى آنان وسوسه کند.و اما تاءثیرش در بـدنـهـاى انـبـیـاء و یـا امـوال و اولاد و سـایـر متعلقات ایشان ، به اینکه از این راه وسیله نـاراحـتـى آنـان را فـراهـم سـازد، نـه تـنـها هیچ دلیلى بر امتناع آن در دست نیست ، بلکه دلیـل بـر امـکـان وقـوع آن هـسـت ، و آن آیـه شـریفه(فانى نسیت الحوت و ما انسانیه الا الشـیـطـان ان اذکـره)مـى بـاشد که راجع است به داستان مسافرت موسى با همسفرش یـوشـع(عـلیـه السـلام) و یوشع به موسى مى گوید: اگر ماهى را فراموش کردم این فراموشى کار شیطان بود، او بود که نگذاشت من به یاد ماهى بیفتم .

پـس از ایـن آیـه بـرمـى آیـد کـه شـیـطـان ایـن گـونـه دخـل و تـصـرفـهـا را در دلهـاى مـعـصـومـین دارد. و اما اینکه گفت :لازمه جواز و امکان مداخله شـیـطـان در دلهـاى انـبـیـاء ایـن اسـت کـه در دلهـاى پـیـروان انـبـیـاء نـیـز دخـل و تـصـرف بـکـنـد، در پـاسـخـش مـى گـویـیـم :ایـن مـلازمـه را قـبـول نـداریـم ؛ زیـرا مـا کـه مـى گـویـیـم مـمکن است شیطان چنین تصرفهایى در دلهاى مـعـصـومین بکند، معتقدیم که هر جا چنین تصرفهایىبکند به اذن خدا مى کند، به این معنا کـه خـدا جـلوگـیرش نمى شود، چون مداخله شیطان را مطابق مصلحت مى بیند، مثلا مى خواهد مقدار صبر و حوصله بنده اش معینشود.

و لازمـه ایـن حـرف این نیست که شیطان بدون مشیت و اذن خدا هر چه دلش خواست بکند و هر بلایى که خواست بر سر بندگان خدا بیاورد، و این خود روشن است .

اســـتـــجـــاب دعـــاى ایـــوب(عـــلیـــه الســـلام) بـــا شـــفـــاى امـــراضـــش و بـازگـرداناهل او به او

اءرکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب

واقع شدن این آیه در دنبال آیه قبلى که درخواست و نداى ایوب(علیه السلام)را حکایت مى کرد، این معنا را افاده مى کند که خداى سبحان خواسته است به وى اعلام کند که دعایش مـسـتـجـاب گـشـتـه. و جـمـله(اءرکـض برجلک)حکایت آن وحیى است که در هنگام کشف از اسـتـجـابـت بـه آن جـنـاب فـرمـوده.و یـا ایـنـکـه در ایـن جـمـله چـیـزى از مـاده(قـول)تـقـدیـر گـرفته شده ، که اگر اظهار مى شد چنین مى شد:(فاستجبنا له و قـلنـا اءرکض ...) و سیاق آیه که سیاق امر است اشعار دارد بلکه کشف مى کند از اینکه :آن جناب در آن موقع آن قدر از پا درآمده بود که قادر به ایستادن و راه رفتن با پاى خود نـبـوده ، و در سـراپـاى بـدن بـیـمـارى داشـتـه ، و خـداى تـعـالىاول مـرض ‍ پاى او را شفا داده ، و بعد چشمهاى در آنجا برایش جوشانده ، و دستور داد که از آن چشمه حمام بگیرد، و بنوشد تا ظاهر و باطن بدنش از سایر مرضها بهبودى یابد. و این مطالبى که گفتیم از سیاق آیه استفاده مى شود، مورد تاءیید روایات هم هست .

و در آیـه شـریفه از طریق حذف جزئیات ایجاز به کار رفته ، و تقدیر آن این است که :(اءرکـض بـرجـلک هـذا مـغـتـسـل بـارد و شـراب ، فـرکـض بـرجـله و اغـتـسـل و شـرب فـبـراء اللّه مـن مرضه پاى خود به زمین بکش که پهلویت چشمهاى خنک و نـوشـیـدنـى ایـجـاد شـده ، پـس‍ ایـوب پـاى خود بدان سو کشید، و چشمه را یافته از آن غسل کرد، و از آبش نوشید و در نتیجه خدا او را از همه مرضها بهبودى داد).

و وهبنا له اءهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذکرى لاولى الالباب

در روایـات آمـده : تـمـامـى کـسـان او بـه غـیـر از هـمـسـرش مـردنـد و آن جـنـاب به داغ همه فـرزنـدانـش مـبـتـلا شـده بـود، و بـعـدا خـدا هـمـه را بـرایـش زنـده کـرد، و آنـان را و مثل آنان را به آن جناب بخشید.

بـعضى گفته اند که فرزندانش در ایام ابتلایش از او دورى کردند و خدا با بهبودى اش آنان را دوباره دورش جمع کرد، و همان فرزندان زن گرفتند و بچه دار شدند. پس معناى ایـنکه خدا فرزندانش را و مثل آنان را به وى بخشید همین است که آنان و فرزندان آنان را دوباره دورش جمع کرد.

(رحـمـة مـنـا و ذکـرى لاولى الالبـاب) - کـلمـه(رحـمـة) مفعول له است . و معناى جمله این است که : ما این کار را کردیم براى اینکه رحمتى از ما به وى بـوده بـاشـد، و نـیـز تـذکـرى بـراى صـاحـبـان عقل باشد تا با شنیدن سرگذشت آن جناب متذکر شوند.

و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب

در مـجـمـع البیان مى گوید: کلمه(ضغث) به معناى یک مشت پر از شاخه درخت و یا از گیاه و یا از خوشه خرما است و ایوب(علیه السلام) سوگند خورده بود که اگر حالش خوب شود همسرش را صد تازیانه بزند، چون در امرى او را ناراحت کرده بود - که به زودى روایـتـش ذکـر مى شود - و چون خداى تعالى عافیتش داد، به وى فرمود تا یک مشت شـاخـه بـه عدد تازیانه هایى که بر آن سوگند خورده بود(صد عدد) در دست گرفته یک نوبت آن را به همسرش بزند تا آن که سوگند خود را نشکسته باشد.

و سـیـاق ایـن آیـه به آنچه ذکر شده اشاره دارد. و اگر جرم همسر او و سبب سوگند او را ذکر نکرده براى این است که هم تادب و هم نامبرده را احترام کرده باشد.

(انـا وجـدنـاه صـابـرا) -یعنى ما او را در برابر ابتلائاتى که به وسیله آن او را آزمـودیـم یـعـنـى در بـرابـر مـرض و از بـیـن رفـتـن اهـل و مـال صـابـر یـافـتـیـم.و ایـن جـمـله تـعـلیـل جـمـله(و اذکـر)و یـا تـعـلیـل جـمله(عبدنا) است و چنین معنا مى دهد که اگر ما او را عبد نامیدیم ، و یا عبد خود نامیدیم ، براى این است که ما او را صابر یافتیم .

البته در بین این دو احتمال احتمال اول بهتر است . و جمله(نعم العبد انه اواب) مدح ایوب(علیه السلام) است .

وجـــه ایـــنـــکــه ابـراهـیـم و اسـحـق و یعقوب(علیهم السلام) را به داشتن دست و چشم مدحفرمود

و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحق و یعقوب اولى الایدى و الابصار

ایـن آیـه شـریفه انبیاى نامبرده را مدح مى کند به اینکه : داراى ایدى و ابصارند، و کلمه(یـد) و نـیز کلمه(بصر) وقتى قابل مدحند که دست و چشم انسان باشند(و گرنه حـیـوانـات هـم دسـت و چـشـم دارنـد)و در مـواردى استعمالش نمایند که آفریدگار آن دو را براى همان موارد آفریده باشد، و شخص نامبرده دست و چشم خود را در راه انسانیت خود به خـدمـت گـرفـتـه بـاشـد، و در نـتـیـجـه بـا دسـت خـود اعـمـال صـالح انـجـام داده ، و خـیـر بـه سـوى خلق خدا جارى ساخته باشد. و با چشم خود راهـهـاى عـافیت و سلامت را از موارد هلاکت تمیز داده ، و به حق رسیده باشد، نه اینکه حق و باطل برایش یکسان و مشتبه باشد.

پـس ایـنـکـه فرمود: ابراهیم و اسحاق و یعقوب داراى دست و چشم بودند، در حقیقت خواسته است به کنایه بفهماند نامبردگان در طاعت خدا و رساندن خیر به خلق ، و نیز در بینایى شان در تشخیص اعتقاد و عمل حق ، بسیار قوى بوده اند.

آیـه شـریـفـه(و وهـبـنـا له اسـحاق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین و جعلناهم ائمة یـهـدون بـامـرنـا و اوحـینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین) به آن دو معنا که در آیه مورد بحث آمده اشاره نموده و متعرض هر دو شده است ، چون ائمه بودن ، و به امر خدا هدایت کردن ، و وحى خدا را گرفتن همه آثار(ابصار) اسـت و زکـات دادن و فعل خیرات ، و اقامه نماز، آثار(ایدى) است .این معنا را قمى هم در تـفـسـیـر خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده ، چون در آن روایـت(اولى الایدى) به نیرومندى در عبادت ، و ابصار به داشتن بصیرت در عبادت تفسیر شده است .

انا اخلصناهم بخالصة ذکرى الدار

کلمه(خالصة) وصفى است که در جاى موصوف خود آمده . و حرف(با) که بر سر - آن اسـت ، بـاى سـبـبـیـت اسـت ، و تـقـدیـر کـلام(بـسبب خصلة خالصة) است . و جمله(ذکرى الدار) بیان آن خصلت است . و منظور از کلمه(دار) دار آخرت مى باشد.
مـعـنـاى ایـنـکـه در تـعـلیـل مـدح ایـشـان فـرمـود:(انـا اخـلصـنـا هـم بـخـالصـة ذکرى الدار)

ایـن آیه ، یعنى جمله(انا اخلصناهم ...) تعلیل مضمون آیه قبلى است که نامبردگان از انـبـیـا را(اولى الایـدى و الابـصـار) مـى خـوانـد.مـمـکـن هـم هـسـت تـعـلیـل بـاشـد بـراى کـلمـه(عـبـادنـا)و یـا بـراى جـمـله(و اذکـر)و از ایـن سـه احـتمال اولى از همه مناسب تر است ؛ براى اینکه وقتى انسان مستغرق در یاد آخرت و جوار رب العـالمـیـن شـد، و تـمـامـى هـمـش مـرتـکـز در آنگـردیـد، قـهـرا معرفتش نسبت به خدا کامل گشته ، نظرش در تشخیص عقاید حق مصاب مى گردد، و نیز در سلوک راه عبودیت حق ، تـبـصـر پـیـدا مى کند، و دیگر بر ظاهر حیات دنیا و زینت آن مانند ابناى دنیا جمود ندارد، هـمـچـنـان کـه در شـان چـنـین کسانى در جاى دیگر نیز فرموده:(فاعرض عمن تولى عن ذکـرنـا و لم یـرد الا الحـیـوة الدنـیـا ذلک مـبلغهم من العلم)، پس جمله(انا اخلصناهم) بـراى تعلیل جمله(اولى الایدى و الابصار) مناسب تر است تا براى جمله(عبادنا) و یا جمله(و اذکر).

و مـعناى آیه این است که : اگر گفتیم اینان صاحبان ایدى و ابصارند، براى این است که ما آنان را به خصلتى خالص و غیر مشوب ، خالص کردیم ، خصلتى بس عظیم الشان ، و آن عبارت است از یاد خانه آخرت .

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از کلمه(دار) همین دار دنیا است ، و منظور آیه این است که : ما ایشان را خالص کردیم براى دار دنیا یعنى مادام که دنیا برقرار باشد ذکر خیر آنـان بر سر زبانها باشد، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(وهبنا له اسحق و یعقوب) -تـا آنـجـا کـه مـى فرماید-(و جعلنا لهم لسان صدق علیا) ولى وجه سابق به نظر ما مناسب تر است .

و انهم عندنا لمن المصطفین الاخیار

در سـابق گذشت که(اصطفا) ملازم با اسلام و تسلیم شدن به تمام معنا براى خداى سـبـحان است . و در این آیه شریفه اشاره اى دارد به آیه(ان اللّه اصطفى ادم و نوحا و ال ابراهیم و آل عمران على العالمین).
کـلمـه(اخـیـار) - بـه طـورى کـه گـفـتـه انـد - جـمـع(خـیـر) اسـت کـه در مـعـنـا مقابل(شر) است ولى بعضى گفته اند که :(جمع(خیر) - با تشدید یاء ، و یا با تخفیف -، مانند(اموات) که جمع(میت) - با تشدید -، و(میت) - بدون تشدید - است .

و اذکر اسمعیل و الیسع و ذا الکفل و کل من الاخیار

معناى این آیه روشن است و حاجتى به توضیح ندارد.

گـفـتـارى در سـرگـذشـت ایـوب(عـلیـه السـلام) در چـنـد فصل

گفتارى درباره سرگذشت ایوب(علیه السلام)(در قرآن و حدیث)

1 - داستان ایوب از نظر قرآن : در قرآن کریم از داستان آن جناب به جز این نیامده که : خداى تعالى او را به ناراحتى جسمى و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس ، هم عافیتش داد، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وى برگردانید.

و این کار را به مقتضاى رحمت خود کرد، و به این منظور کرد تا سرگذشت او مایه تذکر عابدان باشد.

2 - ثناى جمیل خداى تعالى نسبت به آن جناب : خداى تعالى ایوب(علیه السلام) را در زمره انبیا و از ذریه ابراهیم شمرده ، و نهایت درجه ثنا را بر او خوانده و در سوره(ص) او را صابر، بهترین عبد، و اواب خوانده است .

3 -داسـتـان آن جـنـاب از نـظـر روایـات:در تـفـسـیـر قـمـى آمـده کـه پـدرم از ابـن فـضال ، از عبد اللّه بن بحر، از ابن مسکان ، از ابى بصیر، از امام صادق(علیه السلام)چـنـیـن حـدیـث کـرد کـه ابـو بـصـیر گفت: از آن جناب پرسیدم گرفتاریهایى که خداى تـعالى ایوب(علیه السلام)را در دنیا بدانها مبتلا کرد چه بود، و چرا مبتلایش کرد؟ در جـوابـم فـرمـود:خـداى تـعـالى نـعمتى به ایوب ارزانى داشت ، و ایوب(علیه السلام)هـمـواره شـکـر آن را بـه جـاى مى آورد، و در آن تاریخ شیطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بـود و تـا زیر عرش بالا مى رفت. روزى از آسمان متوجه شکر ایوب شد و به وى حسد ورزیـده عرضه داشت : پروردگارا!ایوب شکر این نعمت که تو به وى ارزانى داشتهاى بـه جـاى نـیـاورده ، زیـرا هر جور که بخواهد شکر این نعمت را بگذارد، باز با نعمت تو بوده ، از دنیایى که تو به وى دادهاى انفاق کرده ، شاهدش هم این است که : اگر دنیا را از او بـگـیـرى خواهى دید که دیگر شکر آن نعمت را نخواهد گذاشت .پس مرا بر دنیاى او مـسـلط بـفـرما تا همه را از دستش بگیرم ، آن وقت خواهى دید چگونه لب از شکر فرو مى بـنـدد، و دیـگر عملى از باب شکر انجام نمى دهد. از ناحیه عرش به وى خطاب شد که من تو را بر مال و اولاد او مسلط کردم ، هر چه مى خواهى بکن .

امـام سـپـس فـرمـود:ابـلیـس از آسـمـان سـرازیـر شـد، چـیـزى نـگـذشـت کـه تـمـام امـوال و اولاد ایـوب از بـیـن رفـتـنـد، ولى بـه جـاى اینکه ایوب از شکر بازایستد، شکر بـیـشـتـرى کـرد، و حـمـد خـدا زیـاده بـگـفـت.ابـلیـس بـه خـداى تـعـالى عـرضـه داشـت:حـال مـرا بـر زراعـتـش مـسـلط گـردان. خـداى تـعـالى فرمود: مسلطت کردم .ابلیس با همه شـیـطـانـهاى زیر فرمانش بیامد، و به زراعت ایوب بدمیدند، همه طعمه حریق گشت.باز دیـدنـد کـه شـکـر و حـمـد ایـوب زیـادت یـافـت. عـرضـه داشـت :پـروردگـارا مـرا بـر گوسفندانش مسلط کن تا همه را هلاک سازم ، خداى تعالى مسلطش کرد. گوسفندان هم که از بین رفتند باز شکر و حمد ایوب بیشتر شد.

ابلیس عرضه داشت :خدایا مرا بر بدنش مسلط کن ، فرموده مسلط کردم که در بدن او به جـز عـقـل و دو دیـدگـانـش ، هـر تـصرفى بخواهى بکنى.ابلیس بر بدن ایوب بدمید و سـراپـایـش زخـم و جـراحـت شـد.مـدتـى طـولانـى بـدیـن حـال بـمـانـد، در هـمـه مـدت گـرم شـکـر خـدا و حـمـد او بـود، حـتـى از طـول مـدت جـراحـات کـرم در زخـمهایش افتاد، و او از شکرو حمد خدا باز نمى ایستاد، حتى اگـر یـکـى از کـرمها از بدنش مى افتاد، آن را به جاى خودش برمى گردانید، و مى گفت به همانجایى برگرد که خدا از آنجا تو را آفرید. این بار بوى تعفن به بدنش افتاد، و مردم قریه از بوى او متاءذّى شده ، او را به خارج قریه بردند و در مزبله اى افکندند.

در ایـن مـیان خدمتى که از همسر او - که نامش(رحمت) دختر افراییم فرزند یوسف بن یـعـقـوب بـن اسـحـاق بـن ابـراهـیـم(عـلیهما السلام) بود - سرزد این که دست به کار گـدایـى زده ، هـر چـه از مـردم صـدقـه مـى گـرفـت نـزد ایوب مى آورد، و از این راه از او پرستارى و پذیرایى مى کرد.

امام سپس فرمود:چون مدت بلا بر ایوب به درازا کشیده شد، و ابلیس صبر او را بدید، نـزد عـده اى از اصحاب ایوب که راهبان بودند، و در کوهها زندگى مى کردند برفت ، و بـه ایـشـان گـفـت :بـیـایـیـد مرا به نزد این بنده مبتلا ببرید، احوالى از او بپرسیم ، و عـیـادتـى از او بکنیم. اصحاب بر قاطرانى سفید سوار شده ، نزد ایوب شدند، همین که بـه نـزدیکى وى رسیدند، قاطران از بوى تعفن آن جناب نفرت کرده ، رمیدند.بعضى از آنـان بـه یـکـدیـگر نگریسته آنگاه پیاده به نزدش شدند، و در میان آنان جوانى نورس بـود.هـمـگـى نـزد آن جـنـاب نشسته عرضه داشتند:خوبست به ما بگویى که چه گناهى مرتکب شدى ؟ شاید ما از خدا آمرزش آن را مسالت کنیم ، و ما گمان مى کنیم این بلایى که تـو بـدان مـبـتلا شده اى ، و احدى به چنین بلایى مبتلا نشده ، به خاطر امرى است که تو تاکنون از ما پوشیده مى دارى .

ایوب(علیه السلام) گفت : به مقربان پروردگارم سوگند که خود او مى داند تاکنون هیچ طعامى نخورده ام ، مگر آنکه یتیم و یا ضعیفى با من بوده ، و از آن طعام خورده است ، و بـر سـر هـیـچ دو راهـى کـه هـر دو طـاعت خدا بود قرار نگرفته ام ، مگر آن که آن راهى را انـتـخـاب کـرده ام کـه طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است. از بین اصحاب آن جوان نورس رو به سایرین کرد و گفت :واى بر شما آیا مردى را که پیغمبر خـداسـت سـرزنـش کردید تا مجبور شد از عبادتهایش که تاکنون پوشیده مى داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار کند؟!

ایـوب در ایـنـجـا مـتـوجـه پـروردگارش شد، و عرضه داشت : پروردگارا اگر روزى در مـحـکـمـه عـدل تـو راه یـابـم ، و قـرار شود که نسبت به خودم اقامه حجت کنم ، آن وقت همه حرفها و درد دلهایم را فاش مى گویم .
ناگهان متوجه ابرى شد که تا بالاى سرش بالا آمد، و از آن ابر صدایى برخاست : اى ایـوب تـو هـم اکـنـون در بـرابـر مـحـکـمه منى ، حجتهاى خود را بیاور که من اینک به تو نزدیکم هر چند که همیشه نزدیک بوده ام .
ایـوب(عـلیـه السلام) عرضه داشت : پروردگارا! تو مى دانى که هیچگاه دو امر برایم پـیـش نـیـامد که هر دو اطاعت تو باشد و یکى از دیگرى دشوارتر، مگر آن که من آن اطاعت دشـوارتـر را انـتـخـاب کـرده ام ، پـروردگارا آیا تو را حمد و شکر نگفتم ؟ و یا تسبیحت نکردم که این چنین مبتلا شدم ؟!

بـار دیـگـر از ابـر صـدا بـرخـاست ، صدایى که با ده هزار زبان سخن مى گفت ، بدین مضمون که اى ایوب!چه کسى تو را به این پایه از بندگى خدا رسانید؟ در حالى که سـایـر مـردم از آن غـافـل و مـحـرومند؟ چه کسى زبان تو را به حمد و تسبیح و تکبیر خدا جـارى سـاخـت ، در حـالى که سایر مردم از آن غافلند. اى ایوب ! آیا بر خدا منت مى نهى ، به چیزى که خود منت خداست بر تو؟ امام مى فرماید: در اینجا ایوب مشتى خاک برداشت و در دهان خود ریخت ، و عرضه داشت : پروردگارا منت همگى از تو است و تو بودى که مرا توفیق بندگى دادى .

پـس خـداى عزّوجلّ فرشته اى بر او نازل کرد، و آن فرشته با پاى خود زمین را خراشى داد، و چـشـمـه آبـى جـارى شـد، و ایـوب را بـا آن آب بـشـست ، و تمامى زخمهایش بهبودى یافته داراى بدنى شاداب تر و زیباتر از حد تصور شد، و خدا پیرامونش باغى سبز و خرم برویانید، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وى برگردانید، و آن فرشته را مونسش کرد تا با او بنشیند و گفتگو کند.

در ایـن مـیـان هـمـسـرش از راه رسـید، در حالى که پاره نانى همراه داشت ، از دور نظر به مـزبـله ایـوب افـکـنـد، دید وضع آن محل دگرگون شده و به جاى یک نفر دو نفر در آنجا نـشـسـتـه انـد، از هـمـان دور بـگریست که اى ایوب چه بر سرت آمد و تو را کجا بردند؟ ایوب صدا زد، این منم ، نزدیک بیا، همسرش نزدیک آمد،و چون او را دید که خدا همه چیز را بـه او بـرگـردانـیـده ، بـه سجده شکر افتاد. در سجده نظر ایوب به گیسوان همسرش افـتـاد کـه بریده شده ، و جریان از این قرار بود که او نزد مردم مى رفت تا صدقه اى بگیرد، و طعامى براى ایوب تحصیل کند و چون گیسوانى زیبا داشت ، بدو گفتند:ما طعام بـه تـو مـى دهـیـم بـه شـرطـى کـه گـیـسـوانـت را بـه ما بفروشى.(رحمت)از روى اضـطـرار و نـاچـارى و بـه مـنـظـور این که همسرش ایوب گرسنه نماند گیسوان خود را بفروخت.

ایوب چون دید گیسوان همسرش بریده شده قبل از اینکه از جریان بپرسد سوگند خورد که صد تازیانه به او بزند، و چون همسرش ‍ علت بریدن گیسوانش را شرح داد، ایوب(علیه السلام) در اندوه شد که این چه سوگندى بود که من خودم ، پس خداى عزّوجلّ بدو وحـى کرد:(و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث یک مشت شاخه در دست بگیر و به او بـزن تـا سـوگـنـد خـود را نـشـکـسـتـه بـاشـى.او نـیـز یـک مـشـت شـاخـه کـه مشتمل بر صد ترکه بود گرفته چنین کرد و از عهده سوگند برآمد).

روایاتى در ذیل داستان ایوب(علیه السلام) و ابتلائات او

مـؤ لف : ابـن عـباس هم قریب به این مضمون را روایت کرده .و از وهب روایت شده که همسر ایـوب دخـتـر مـیـشا فرزند یوسف بوده. و این روایت - به طورى که ملاحظه گردید -ابتلاى ایوب را به نحوى بیان کرد که مایه نفرت طبع هر کسى است ، و البته روایات دیـگـرى هـم مـؤ یـد ایـن روایـات هـسـت ، ولى از سـوى دیـگـر از ائمـه اهل بیت(علیهم السلام) روایاتى رسیده که این معنا را با شدیدترین لحن انکار مى کند و - ان شـاء اللّه -آن روایـات از نـظـر خـوانـنـده خـواهـد گـذشـت. و از خصال نقل شده که از قطان از سکرى ، از جوهرى ، از ابن عماره ، از پدرش از امام صادق ، از پـدرش(عـلیـهـمـا السـلام)روایـت کـرده کـه فـرمـود: ایـوب(عـلیـه السـلام)هـفـت سـال مـبتلا شد، بدون اینکه گناهى کرده باشد، چون انبیا به خاطر عصمت و طهارتى که دارنـد، گـنـاه نـمـى کـنـنـد، و حـتـى بـه سـوى گـنـاه-هـر چـنـد صـغـیـره بـاشـد- متمایل نمى شوند.

و نـیز فرمود: هیچ یک از ابتلائات ایوب(علیه السلام) عفونت پیدا نکرد، و بدبو نشد، و نیز صورتش زشت و زننده نگردید، و حتى ذره اى خون و یا چرک از بدنش بیرون نیامد، و احـدى از دیدن او تنفر نیافت و از مشاهدهاش وحشت نکرد ، و هیچ جاى بدنش کرم نینداخت ، چه ، رفتار خداى عزّوجلّ درباره انبیا و اولیاى مکرمش که مورد ابتلایشان قرار مى دهد، این چـنـیـن اسـت.و اگـر مـردم از او دورى کردند، به خاطر بى پولى و ضعف ظاهرى او بود، چـون مـردم نـسـبـت بـه مـقـامـى کـه او نـزد پـروردگـارش داشـت جـاهـل بـودنـد، و نـمى دانستند که خداى تعالى او را تاءیید کرده ، و به زودى فرجى در کـارش ایـجـاد مـى کند و لذا مى بینیم رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرموده : گرفتارترین مردم از جهت بلاء انبیا و بعد از آنان هر کسى است که مقامى نزدیک تر به مقام انبیا داشته باشد.

و اگـر خـداى تـعـالى او را بـه بـلایـى عـظـیم گرفتار کرد، بلایى که با آن در نظر تـمـامـى مردم خوار و بى مقدار گردید، براى این بود که مردم درباره اش دعوى ربوبیت نکنند، و از مشاهده نعمتهاى عظیمى که خدا به وى ارزانى داشته ، او را خدا نخوانند.
و نـیـز بـراى ایـن بـود کـه مـردم از دیـدن وضـع او اسـتـدلال کـنـند بر اینکه ثوابهاى خدایى دو نوع است ، چون خداوند بعضى را به خاطر اسـتـحقاقشان ثواب مى دهد، و بعضى دیگر را بدون استحقاق به نعمتهایى اختصاص مى دهد.
و نـیـز از دیـدن وضع او عبرت گرفته ، دیگر هیچ ضعیف و فقیر و مریضى را به خاطر ضـعـف و فـقر و مرضش تحقیر نکنند، چون ممکن است خدا فرجى در کار آنان داده ، ضعیف را قوى ، و فقیر را توانگر، و مریض را بهبودى دهد.

و نـیـز بـدانـنـد کـه ایـن خداست که هر کس را بخواهد مریض مى کند، هر چند که پیغمبرش باشد، و هر که را بخواهد شفا مى دهد به هر جور و به هر سببى که بخواهد، و نیز همین صـحـنـه را مـایـه عـبـرت کـسـانى قرار مى دهد، که باز مشیتش به عبرتگیرى آنان تعلق گرفته باشد، همچنان که همین صحنه را مایه شقاوت کسى قرار مى دهد که خود خواسته بـاشـد و مـایـه سـعـادت کـسـى قـرار مـى دهـد کـه خـود اراه کـرده بـاشـد، و در عـیـن حـال او در هـمـه این مشیتها عادل در قضا، و حکم در افعالش است . و با بندگانش هیچ عملى نمى کند مگر آن که صالحتر به حال آنان باشد و بندگانش هر نیرو و قوتى که داشته باشند از او دارند.

و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیل جمله(و وهبنا له اهله و مثلهم معهم ...) آمده که خداى تعالى آن افـرادى را هـم کـه از اهـل خـانه ایوب قبل از ایام بلاء مرده بودند به وى برگردانید، و نیز آن افرادى را که بعد از دوران بلاء مرده بودند همه را زنده کرد و با ایوب زندگى کردند.
و وقـتـى از ایـوب بـعـد از عـافـیـت یافتنش پرسیدند: از انواع بلاها که بدان مبتلا شدى کدامیک بر تو شدیدتر بود؟ فرمود: شماتت دشمنان).

و در تفسیر مجمع البیان در ذیل جمله(انى مسنى الشیطان ...) گفته : بعضى ها گفته انـد دخالت شیطان در کار ایوب بدین قرار بود، که وقتى مرض او شدت یافت بطورى که مردم از او دورى کردند، شیطان در دل آنان وسوسه کرد که آن جناب را پلید پنداشته ، و از او بدشان بیاید، و نیز به دلهایشان انداخت که او را از شهر و از بین خود بیرون کـنـنـد، و حـتـى اجـازه آن نـدهـند که همسرش که یگانه پرستار او بود، بر آنان درآید، و ایـوب از ایـن بـابـت سخت متاءذى شد، به طورى که در مناجاتش هیچ شکوه اى از دردها که خـدا بـر او مسلط کرده بود نکرد. بلکه تنها از شیطنت شیطان شکوه کرد که او را از نظر مردم انداخت .

قتاده گفته : این وضع ایوب هفت سال ادامه داشت ، و همین معنا از امام صادق(علیه السلام) هم روایت شده .

خبرى از(یسع) و(ذوالکفل)

خبرى از یسع و ذو الکفل(علیهما السلام)

خـداى سـبـحان نام این دو بزرگوار را در کلام مجیدش برده ، و آن دو را از انبیا شمرده ، و بـر آن دو ثـنـا خـوانـده ، و آنـهـا را از اخـیـار مـعـرفـى فـرمـوده . و ذو الکفل را از صابران شمرده . در روایات هم نامى از این دو پیغمبر دیده مى شود.

در بـحـار از کتاب احتجاج ، و کتاب توحید، و کتاب عیون ، در ضمن خبرى طولانى که حسن بـن مـحـمـد نـوفـلى آن را از حـضـرت رضـا(عـلیـه السـلام) نـقـل کرده آمده : آن جناب در ضمن احتجاج علیه جاثلیق نصارى به اینجا رسید که فرمود: یسع همان کارهایى را مى کرد که عیسى(علیه السلام)مى کرد، یعنى او نیز روى آب راه مـى رفـت ، و مـردگـان را زنده مى کرد، و کور مادرزاد، و بیمار برصى را شفا مى داد با ایـن تـفـاوت کـه امـت او قـائل بـهخـدایـى او نـشـدنـد، و شـمـا قائل به خدایى مسیح(علیه السلام) شدید... .

و از قـصـص الانـبـیـاء نـقـل شـده کـه صـدوق ، از دقـاق ، از اسـدى ، از سـهـل ، از عـبـد العـظـیم حسنى(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: نامهاى به امام جواد(عـلیـه السـلام) نوشتم ، و در آن از ذو الکفل پرسیدم که نامش چه بود؟ و آیا از مرسلین بـود یـا خیر؟ در جوابم نوشت :خداى عزّوجلّ صد و بیست و چهار هزار پیغمبر فرستاد که سـیـصـد و سـیـزده نـفـر آنـان مـرسل بودند، و ذو الکفل یکى از آن مرسلین است که بعد از سـلیمان بن داوود مى زیست ، و در میان مردم مانند داوود(علیه السلام) قضاوت مى کرد، و جز براى خداى عزّوجلّ خشم نکرد، و نام شریفش(عویدیا)بود، و او همان است که خداى عـزّوجـلّ در کـتـاب عـزیـزش نـامـش را بـرده ، و فـرمـوده:(و اذکـر فـى الکـتـاب اسمعیل و الیسع و ذا الکفل کل من الاخیار).

مـؤ لف : البـتـه دربـاره ذو الکفل و یسع روایات متفرقه دیگرى درباره گوشه هایى از زندگى آن دو بزرگوار هست که چون معتبر و قوى نبود، و نمى شد بر آنها اعتماد کرد از ایرادش صرف نظر کردیم .