background
وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ
و پادشاهيش را استوار كرديم و او را حكمت و كلام فيصله‌دهنده عطا كرديم.
آیه 20 سوره صٓ

بیان آیات

خداى سبحان بعد از آنکه تهمت کفار را مبنى بر اینکه دعوت به حق آن جناب را خود ساخته خـواندند و آن را وسیله و بهانه ریاست نامیدند و نیز گفتار آنان را که او هیچ مزیتى بر مـا نـدارد تـا بـه خـاطر آن اختصاص به رسالت و انذار بیابد، و نیز استهزاى آنان به روز حـسـاب و عـذاب خـدا را کـه بـدان تـهـدیـد شـدنـدنـقـل فـرمـود، ایـنک در این آیات رسول گرامى خود را امر به صبر مى کند و سفارش‍ مى فـرماید یاوه گوییهاى کفار او را متزلزل نکند، و عزم او را سست نسازد.و نیز سرگذشت جـمـعـى از بـندگان اواب خدا را به یاد آورد که همواره در هنگام هجوم حوادث ناملایم ، به خدا مراجعه مى کردند.

و از این عده نام نه نفر از انبیاى گرامى خود را ذکر کرده که عبارتند از: 1- داوود 2 - سـلیـمـان 3 - ایـوب 4 - ابـراهـیـم 5 - اسـحـاق 6 - یـعـقـوب 7 - اسـمـاعـیـل 8 - الیـسـع 9 - ذو الکـفل(علیهم السلام) که ابتدا نام داوود را آورده و به قسمتى از داستانهاى او اشاره مى فرماید.
بـــیــان آیـات مـربـوط بـه اوصـاف و اقـوال داوود(عـلیـه السـلام): تـسـبـیـح کوه ها وپرندگان با او و...

اصبر على ما یقولون و اذکر عبدنا داود ذا الاید انه اواب

کلمه(اءید) به معناى نیرو است و حضرت داوود(علیه السلام)در تسبیح خداى تعالى مـردى نـیـرومـنـد بود و خدا را تسبیح مى کرد و کوهها و مرغان هم با او همصدا مى شدند، و نیز مردى نیرومند در سلطنت و نیرومند در علم، و نیرومند در جنگ بود، و همان کسى است که جالوت را به قتل رسانید - که داستانش در سوره بقره گذشت .

و کـلمـه(اواب) اسـم مبالغه است از ماده(اءوب) که به معناى رجوع است ، و منظور کثرت رجوع او به سوى پروردگارش ‍ است .

انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشى و الاشراق

ظـاهـرا کلمه(معه) متعلق است به جمله(یسبحن) و جمله(معه یسبحن) بیان معناى تـسخیر است . و اگر کلمه(معه) که ظرف است ، مقدم بر(یسبحن)آمده ، به خاطر عـنـایـتـى اسـت کـه در فـهـمـانـدن تـبـعیت کردن جبال و طیر از تسبیح داوود، داشته(این در صـورتـى اسـت کـه ظـرف(مـعه) را متعلق به جمله(یسبحن) بدانیم) و لیکن آیه شـریـفـه(و سـخـرنـا مـع داود الجـبـال یـسـبـحـن و الطـیـر مـؤ یـد) ایـن احـتـمال است که ظرف مزبور متعلق به جمله(سخرنا)باشد، همچنان که در جاى دیگر از کـلام خـداى تـعـالى هـمـیـن طـور آمـده ، و آن آیـه(یـا جبال اوبى معه و الطیر) است که در آن سخنى از تسبیح نرفته . و کلمه(عشى) به معناى شام و کلمه(اشراق) به معناى صبح است .

کـلمه(ان) در جمله(انا سخرنا) تعلیل را مى رساند. و آیه شریفه با آیاتى که بـدان عـطـف شـده همه بیانگر این معنا است که داوود(علیه السلام) مردى نیرومند در ملک و نیرومند در علم ، و(اواب) به سوى پروردگار خویش بوده است .

و الطیر محشورة کل له اواب

کـلمـه(مـحشورة) از(حشر) به معناى جمع آورى به زور است ، و معناى جمله این است که : ما طیر را هم تسخیر کردیم با داوود، که بى اختیار و به اجبار دور او جمع مى شدند و با او تسبیح مى گفتند.

جمله(کل له اواب) جمله اى است استینافى که تسبیح کوهها و مرغان را که قبلا ذکر شده بود بیان مى کند، و معنایش این است که : هر یک از کوهها و مرغان(اواب)بودند، یعنى بـسـیـار بـا تـسـبیح به سوى ما رجوع مى کردند، چون تسبیح یکى از مصادیق رجوع به سـوى خـداست. البته احتمال بعیدى هست در اینکه ضمیر(له) به داوود برگردد. این را هم باید دانست که تاءیید خداى تعالى از داوود(علیه السلام) به این نبوده که کوهها و مـرغـان را تسبیح گو کند؛ چون تسبیح گویى اختصاص به این دو موجود ندارد، تمامى مـوجودات عالم به حکم آیه(و ان من شى ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم)تـسـبـیـح مـى گـویند بلکه تاءییدش از این بابت بوده که تسبیح آنها را موافق و هماهنگ تسبیح آن جناب کرده و صداى تسبیح آنها را به گوش وى و به گوش مردم مى رسانده ، - کـه گفتار ما در معناى تسبیح موجودات براى خدا سبحان در تفسیر آیه(44)سوره اسـرى ، گـذشـت و گـفـتـیـم کـه تـسـبـیـح آنـهـا نـیـز بـه زبـان قال است ، نه به زبان حال.

و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب

راغـب مـى گوید: کلمه(شد) به معناى گره محکم است ، وقتى گفته مى شود:(شددت الشى ء) معنایش این است که : گره آن را محکم بستم).

بـنـا بـه گفته وى(شد ملک) از باب استعاره به کنایه خواهد بود که مراد از آن این اسـت کـه : مـلک او را تـقـویت نموده ، اساس آن را به وسیله هیبت و لشکریان و خزینه ها و حسن تدبیر محکم کرده ، همه وسائل محکم شدن سلطنت را برایش فراهم کرده بودیم .

مراد از(حکمت) و(فصل الخطاب) که به داوود(علیه السلام) داده شده بود

و کـلمـه(حـکـمـت) در اصل به معناى نوعى از حکم است ، و مراد از آن ، معارف حق و متقنى اسـت که به انسان سود بخشد و به کمال برساند. بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن ، نـبـوت اسـت .بـعـضـى دیـگـر گفته اند: مراد از آن ، زبور و علم شرایع است . و بعضى دیگر معانى دیگرى براى حکمت ذکر کرده اند که هیچ یک از آنها معناى خوبى نیست .

و کلمه(فصل الخـطـاب) بـه مـعـنـاى آن اسـت کـه انـسـان قـدرت تـجـزیـه و تحلیل یک کلام را داشته باشد، و بتواند آن را تفکیک کند و حق آن را از باطلش جدا کند. و این معنا با قضاوت صحیح در بین دو نفر متخاصم نیز منطبق است .

بـعـضـى از مفسرین گفته اند: مراد از(فصل الخطاب)کلامى است متوسط بین ایجاز و اطـنـاب ، یـعـنـى کـلامـى که بسیار کوتاه نباشد به حدى که معنا را نرساند و آن قدر هم طـولانـى نـبـاشـد کـه شـنـونـده را خـسته کند). بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن ، جمله(امـا) بـعـد است ، که قبل از سخن مى آورند؛ چون اولین کسى که این رسم را باب کرد داوود(عـلیـه السـلام) بـود.ولى آیـه بـعـدى کـه مـى فـرمـایـد:(و هـل اتـیـک نـبـؤ ا الخـصـم...)مـؤ یـد هـمـان مـعـنـایـى اسـت کـه مـا بـراى(فصل الخطاب) کردیم .

و هل اتیک نبؤ ا الخصم اذ تسورا المحراب

کـلمـه(خصم) مانند کلمه(خصومت) مصدر است و در این جا منظور اشخاصى است که خـصـومت در بینشان افتاده . و کلمه(تسور) به معناى بالا رفتن بر دیوار بلند است ، مـانند کلمه(تسنم) که به معناى بالا رفتن بر کوهان شتر است . و کلمه(تذرى) کـه به معناى بالا رفتن بر بلندى کوه است . مفسرین کلمه(محراب) را به بالاخانه و شـاهـنـشین معنا کرده اند. و استفهام(هل آتیک) به منظور به شگفتى واداشتن و تشویق به شنیدن خبر است .

و مـعـنـاى آیه این است که : اى محمد آیا این خبر به تو رسیده که قومى متخاصم از دیوار محراب داوود(علیه السلام) بالا رفتند؟

اذ دخلوا على داود ففزع منهم ...

کلمه(اذ) ظرف است براى جمله(تسوروا)، همچنان که(اذ) اولى ظرف است براى جـمـله(نـبـؤ ا الخـصـم)و حـاصـل مـعـنـا ایـن اسـت کـه:ایـن قـوم داخـل شـدنـد بـر داوود، در حـالى کـه آن جناب در محرابش بود، و این قوم از راه معمولى و عـادى بـر او وارد نـشدند، بلکه از دیوار محراب بالا رفتند، و از آنجا بر وى درآمدند؛ و به همین جهت داوود از ورود ایشان به فزع و وحشت درآمد، چون دید آنان بدون اجازه و از راه غیر عادى وارد شدند.

معناى(خشیت)،(خوف) و(فزع)

(فـفزع منهم) - راغب مى گوید کلمه(فزع) به معناى انقباض و نفرتى است که در اثـر برخورد با منظرهاى هولناک به آدمى دست مى دهد، و این خود از جنس جزع است ، و فرقش با ترس این است که نمى گویند:(فزعت من اللّه) ولى گفته مى شود(خفت منه).

و قـبـلا هـم گـفـتـیم که(خشیت)عبارت است از تاءثر قلب ، تاءثرى که به دنبالش اضـطـراب و نـگـرانـى بـاشـد، و ایـن خـود یـکـى از رذایـل اخـلاقـى و مـذمـوم اسـت ، مـگـر در مـورد خـداىتـعـالى کـه خـشـیـت از او از فـضـایل است ، و به همین جهت است که انبیاء(علیهم السلام) به جز از خدا از کس دیگرى خشیت ندارند. و خداى تعالى درباره شان فرموده :(و لا یخشون احدا الا اللّه).

ولى کـلمـه(خـوف)بـه مـعـنـاى تـاءثـر از نـامـلایـمـات در مـقـام عـمـل اسـت ، یعنى به معناى آن جنب و جوشى است که شخص ترسیده براى دفع شر انجام مـى دهـد، بـه خـلاف(خـشـیـت)کـه گـفـتـیـم تاءثر در مقام ادراک است ، بنابراین خوف بـالذات رذیـله و مـذمـوم نـیـسـت ، بـلکـه در مـواردى جـزو اعـمـال نـیـک شـمـرده مـى شـود، هـمـچـنـان کـه خـداى تـعـالى در خـطـابـش بـه رسول گرامى اش فرموده:(و اما تخافن من قوم خیانة).

و چـون(فـزع)عـبـارت اسـت از انـقـبـاض و نـفـرتـى کـه از مـنـظـرهـاى مـخـوف در دل حـاصـل مـى شـود، قـهـرا امـرى خـواهـد بـود کـه بـه مـقـام عـمـل بـرگـشـت مـى کـنـد، نـه بـه ادراک ، پـس بـالذات از رذایل نیست ، بلکه فضیلتى است مربوط به مواردى که مکروه و ناملایمى در شرف پیش آمـدن اسـت ، و دارنـدگـان ایـن فضیلت آن مکروه را دفع مى کنند.پس اگر در آیه شریفه نـسـبـت فـزع به داوود(علیه السلام) داده ، براى او نقصى نیست تا بگویى آن جناب از انبیا بوده که جز از خدا خشیت ندارند.

و تـــوضـــیــحـى دربـاره فـزع داوود(عـلیـه السـلام) در ماجراى مراجعه دو خصم نزد اوبراى داورى

(قـالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض) - وقتى دیدند داوود(علیه السلام) بـه فـزع افتاده ، خواستند او را دلخوش و آرام ساخته و فزعش را تسکین دهند، لذا گفتند:(لا تـخـف مـتـرس). و ایـن در حقیقت نهى از فزع است به صورت نهى از علت فزع که هـمـان خوف باشد.(خصمان بغى) این جمله در تقدیر(نحن خصمان) است ، یعنى ما دو خصم هستیم ، و مراد از دو خصم دو نفر نیست ، بلکه دو طایفه متخاصم است ، که بعضى بر بعضى ظلم کرده اند.

(فـاحـکـم بـیـننا بالحق و لا تشطط...) - کلمه(شطط) به معناى جور است و معناى جمله این است که : اى داوود بین ما حکمى کن که به حق باشد، و در حکم کردنت جور مکن . و ما را به راه وسط و طریق عدل راه بنما.

بیان مطلب مورد نزاع در پیشگاه داود(ع)

ان هذا اخى ...

ایـن جمله مطلب مورد نزاع را بیان مى کند، مى گوید:(این برادر من است ...) و این جمله کـلام یـکـى از دو طایفه است که به یک نفر از طایفه دیگر اشاره نموده مى گوید:(این شخص که مى بینى برادر من است ...).

و بـا ایـن بیان فساد استدلالى که بعضى به این آیه کرده اند که کمترین عدد جمع ، دو اسـت ، روشـن مـى شود، چون با بیان ما روشن گردید که کلمه(خصمان) و جمله(هذا اخـى)هـیـچ دلالتـى نـدارد بـر ایـن که مراجعه کنندگان به داوود دو نفر بوده اند، تا بـگـویـى پـس جـمـع(اذ تـسـوروا) و نـیـز(اذ دخـلوا) در مـورد دو نـفـر استعمال شده در نتیجه صیغه جمع بر دو نفر نیز اطلاق مى شود.

بـراى ایـنـکـه گـفـتـیـم:مـمـکن است این دو متخاصم دو طایفه بوده اند و هر یک از دو طرف بـیـشـتـر از یـک نـفـر بـوده انـد هـمـچـنان که مى بینم صیغه تثنیه در آیه(هذان خصمان اخـتـصـمـوا فـى ربـهـم فالّذین کفروا...) در دو نفر به کار نرفته ، بلکه در دو جمعیت استعمال شده ، به شهادت اینکه هم فرموده(اختصموا) و هم درباره یکى از آن دو خصم فـرمـوده :(فـالّذیـن کـفـروا)البـتـه مـمـکـن هـم هـسـت اصـل خصومت در بین دو فرد از دو طایفه واقع شده باشد، ولى پاى بقیه افراد نیز به میان کشیده شده باشد، تا آن دو را در ادعایشانکمک کنند.

(له تـسـع و تـسـعـون نـعجة ولى نعجة واحدة فقال اکفلنیها و عزنى فى الخطاب) - کلمه(نعجة) به معناى گوسفند ماده است(که به فارسى آن را میش مى نامند).

و معناى(اکفلنیها) این است که آن را در کفالت من و در تحت سلطنت من قرار بده . و معناى(و عـزنـى فى الخطاب) این است که : در خطاب بر من غلبه کرد. و بقیه الفاظ آیه روشن است .

قضاوت و حکم داوود(علیه السلام) و سپس استغفار و انابه او

قـال لقـد ظـلمـک بـسـؤ ال نـعـجـتـک الى نـعـاجـه ... و قلیل ما هم

ایـن آیـه شـریـفه حکایت پاسخى است که داوود(علیه السلام) به مساءله آن قوم داده ، و بـعید نیست که پاسخ او قضاوت و حکمى تقدیرى بوده ، چون اگر چنین نبود، جا داشت از طرف مقابل هم بخواهد تا دعوى خود را شرح دهد و بعدا بین آن دو قضاوت کند. آرى ، ممکن است داوود(علیه السلام)از قرائنى اطلاع داشته که صاحب نود و نه گوسفند مـحـق اسـت ، و حـق دارد آن یـک گـوسفند را از دیگرى طلب کند و لیکن از آنجا که صاحب یک گـوسـفـنـد سـخـن خـود را طـورى آورد کـه رحمت و عطوفت داوود را برانگیخت ، لذا به این پاسخ مبادرت کرد که اگر این طور باشد که تو مى گویى او به تو ستم کرده .

پـس لامـى کـه بـر سر جمله(لقد ظلمک) آمده لام قسم است ، و سؤ الى که در آیه آمده و فـرمـوده :(بسؤ ال) - به طورى که گفته اند - متضمن معناى اضافه است ، و به هـمـین جهت با کلمه(الى) به مفعول دوم متعدى شده ، پس معنا چنین مى شود: سوگند مى خورم که او به تو ظلم کرده که سؤ ال کرده اضافه کنى میش خود را بر میش هایش .

(و ان کـثـیـرا مـن الخلطاء لیبغى بعضهم على بعض ، الا الّذین آمنوا و عملوا الصالحات و قـلیـل مـا هـم) - ایـن قـسـمـت تـتـمـه کـلام داوود(عـلیـه السلام) است که با آن ، گفتار اول خـود را روشـن مـى کـنـد. و کـلمـه(خـلطـاء) بـه مـعـنـاى شـریـکـهـا اسـت کـه مال خود را با هم خلط مى کنند.

و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب

.

یـعنى داوود بدانست که ما او را با این واقعه بیازمودیم ؛ چون کلمه(فتنه) به معناى امتحان است و کلمه(ظن) هم در خصوص ‍ این آیه به معناى علم است .

ولى بـعـضـى گـفـتـه اند: کلمه(ظن) به همان معناى معروف است(که در فارسى به معناى پندار است) و پندار غیر از علم است).

و مؤ ید گفتار ما که گفتیم(ظن) در این مورد به معناى یقین و علم مى باشد این است که :اسـتـغفار و توبه داوود مطلق آمده ، و اگر کلمه مذکور به معناى معروفش مى بود، باید اسـتـغـفـار و تـوبـه مقید به آن صورت مى شد که(ظن)با واقع مطابق درآید، یعنى واقـعـه مـذکـور بـه راسـتى فتنه بوده باشد، و چون این دو لفظ مطلق آمده ، پس ظن به معناى علم خواهد بود.

کلمه(خر) - به طورى که راغب گفته - به معناى افتادن و سقوطى است که صداى خـریـر از آن شـنـیـده شـود، و(خـریـر) بـه مـعـنـاى صـداى آب ، بـاد، و امثال آن است که از بالا به پایین ریخته شود. و کلمه(رکوع) - بنا به گفته راغب - به معناى مطلق انحنا و خم شدن است .
و کـلمـه(انـابـه) بـه معناى رجوع است . و انابه به سوى خدا - به گفته راغب - بـه مـعـنـاى بـازگـشـت بـه سـوى اوسـت بـه تـوبـه و اخـلاص ‍ عمل و این کلمه از ماده(نوب) است که به معناى برگشتن پى درپى است .
و مـعناى آیه این است که : داوود(علیه السلام) بدانست که این واقعه امتحانى بوده که ما وى را بـا آن بـیازمودیم و فهمید که در طریقه قضاوت خطا رفته . پس ، از پروردگار خـود طـلب آمـرزش کـرد از آنـچـه از او سرزده و بى درنگ به حالت رکوع درآمد و توبه کرد.

بـــیـــان ایـــنـــکـــه مـــراجـــعـــه کـــنـنـدگـان نـزد داوود مـلائکـه بـوده انـد و داسـتـان مـــرافـــعـــهتـمـثـل بـوده و حکم ناصواب در عالم غیرواقعى گناه محسوب نمى شود

اکثر مفسرین به تبع روایات بر این اعتقادند که این قوم که به مخاصمه بر داوود وارد شدند، ملائکه خدا بودند، و خدا آنان را به سوى وى فرستاد تا امتحانش کند -که به زودى روایـات آن از نـظـر خـوانـنده خواهد گذشت و به وضع آنها آگاهى خواهد یافت-. لیکن خصوصیات این داستان دلالت مى کند بر اینکه این واقعه یک واقعه طبیعى ،(هر چند بـه صـورت مـلائکـه) نبوده ، چون اگر طبیعى بود باید آن اشخاص که یا انسان بوده اند و یا ملک ، از راه طبیعى بر داوود وارد مى شدند، نه از دیوار. و نیز با اطلاع وارد مى شـدنـد، نه به طورى که او را دچار فزع کنند.و دیگر اینکه اگر امرى عادى بود، داوود از کـجـا فـهـمـیـد که جریان صحنهاى بوده براى امتحان وى. و نیز از جمله(فاحکم بین النـاس بـالحـق و لا تـتـبـع الهـوى)بـر مـى آیـد کـه خـداى تعالى او را با این صحنه بـیـازمـوده تا راه داورى را به او یاد بدهد و او را در خلافت و حکمرانى در بین مردم استاد سازد.

هـمـه ایـنـها تاءیید مى کنند این احتمال را که مراجعه کنندگان به وى ملائکه بوده اند که به صورت مردانى از جنس بشر ممثل شده بودند.

در نـتـیـجـه ایـن احـتـمـال قـوى بـه نـظـر مـى رسـد کـه واقـعـه مـذکـور چـیزى بیش از یک تـمـثـل نظیر رؤ یا نبوده که در آن حالت افرادى را دیده که از دیوار محراب بالا آمدند، و به ناگهان بر او وارد شدند یکى گفته است :من یک میش دارم و این دیگرى نود و نه میش دارد، تـازه مـى خـواهـد یـک میش مرا هم از من بگیرد. و در آن حالت به صاحب یک میش گفته : رفیق تو به تو ظلم مى کند...

پس سخن داوود(علیه السلام) - به فرضى که حکم رسمى و قطعى او بوده باشد -در حقیقت حکمى است در ظرف تمثل همچنان که اگر این صحنه را در خواب دیده بود، و در آن عـالم حـکـمـى بـر خـلاف کـرده بـود گـنـاه شـمـرده نـمـى شـد، و حـکـم در عـالم تـمـثـل گـنـاه و خـلاف نـیـست ، چون عالم تمثل مانند عالم خواب عالم تکلیف نیست ، و تکلیف ظـرفش تنها در عالم مشهود و بیدارى است ، که عالم ماده است . و در عالم مشهود و واقع نه کـسـى بـه داوود(عـلیـه السلام) مراجعه کرد و نه میشى در کار بود و نه میشهایى ، پس خـطـاى داوود(عـلیـه السـلام) خـطاى در عالم تمثل بوده ، که گفتیم در آنجا تکلیف نیست ، هـمچنان که درباره خطا و عصیان آدم هم گفتیم که عصیان در بهشت بوده ؛ چون در بهشت از درخت خورد که هنوز به زمین هبوط نکرده بود و هنوز شریعتى و دینى نیامده بود.

خواهى گفت : پس استغفار و توبه چه معنا دارد؟ مى گوییم : استغفار و توبه آن عالم هم مـانـند خطاى در آن عالم و در خور آن است ، مانند استغفار و توبه آدم از آنچه که از او سر زد.هـمـه ایـن حـرفـهـا را بـدان جـهـت زدیم ، که خواننده متوجه باشد که ساحت مقدس داوود(عـلیـه السـلام)مـنزه از نافرمانى خداست ، چون خود خداى تعالى آن جناب را خلیفه خود خـوانـده ، هـمان طور که به خلافت آدم(علیه السلام) در کلام خود تصریح نموده -که تـوضـیـح بـیـشـتـر ایـن مـطـلب در داسـتـان آدم در جـلد اول این کتاب گذشت.

و امـا بـنـابـرایـن کـه بـعـضـى از مفسرین گفته اند که دو طرف دعوا که بر داوود(علیه السـلام)وارد شـدنـد از جـنـس بـشـر بـوده انـد، و داسـتـان بـه هـمـان ظـاهـرش حـمـل مـى شـود. ناگزیر باید براى جمله(لقد ظلمک) چاره اى اندیشید، و چاره اش این اسـت کـه حکم داوود(علیه السلام) فرضى و تقدیرى است ، و معنایش این است که : اگر واقع داستان همین باشد که تو گفتى رفیق تو به تو ظلم کرده ، مگر آنکه دلیلى قاطع بیاورد که یک میش هم مال اوست .

دلیـل بـر ایـنـکـه بـایـد کـلام داوود(عـلیـه السـلام)را فـرضـى گـرفـت ، این است که عقل و نقل حکم مى کنند بر اینکه انبیاء(علیهم السلام)به عصمت خدایى معصوم از گناه و خـطـا هـسـتـنـد. چه گناه بزرگ و چه کوچک . علاوه بر این ، خداى سبحان در خصوص داوود(عـلیـه السـلام)قـبـلا تـصـریـح کـرده بـود بـه ایـنـکـه حـکـمـت و فصل خطابش داده و چنین مقامى با خطاى در حکم نمى سازد.

و ان له عندنا لزلفى و حسن ماب

کلمه(زلفى) و(زلفه) به معناى مقام و منزلت است . و کلمه ماب به معناى مرجع اسـت و کـلمه(زلفى) و(ماب) را نکره(یعنى بدون الف و لام) آورد تا بر عظمت مقام و مرجع دلالت کند. و بقیه الفاظ آیه روشن است .

یا داود انا جعلناک خلیفة فى الاءرض ...

ظـاهـرا در ایـن کـلام ، کلمه(قلنا) در تقدیر است ، و تقدیر آن(فغفرنا له و قلنا یا داود...) است .

مقصود از اینکه خداوند داوود(علیه السلام) را خلیفه در زمین قرار داد

و ظـاهـر کـلمـه(خـلافـت) ایـن اسـت کـه :مـراد از آن خلافت خدایى است ، و در نتیجه با خـلافـتـى کـه در آیـه(و اذ قـال ربـک للمـلائکـه انـى جاعل فى الاءرض خلیفة) آمده منطبق است ، و یکى از شؤ ون خلافت این است که : صفات و اعـمـال مـستخلف را نشان دهد، و آینده صفات او باشد. کار او را بکند.پس در نتیجه خلیفه خـدا در زمـین باید متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مى کند او اراده کند، و آنچه خـدا حـکـم مـى کـند او همان را حکم کند و چون خدا همواره به حق حکم مى کند(و اللّه یقضى بـالحـق) او نیز جز به حق حکم نکند و جز راه خدا راهى نرود، و از آن راه تجاوز و تعدى نکند.

و بـه هـمـیـن جـهـت اسـت کـه مـى بـیـنـیـم در آیـه مورد بحث با آوردن(فا) بر سر جمله(فاحکم بین الناس بالحق حکم) به حق کردن را نتیجه و فرع آن خلافت قرار داده ، و این خود مؤ ید آن است که مراد از(جعل خلافت)این نیست که شاءنیت و مقام خلافت به او داده بـاشـد، بـلکـه مـراد ایـن اسـت کـه شـاءنـیـتى را که به حکم آیه(و آتیناه الحکمة و فـصـل الخطاب) قبلا به او داده بود، به فعلیت برساند، و عرصه بروز و ظهور آن را به او بدهد.

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:(مـراد از(خـلافـت جـانـشـیـنـى)بـراى انـبـیـاى قـبـل است ، و اگر جمله(فاحکم بین الناس بالحق)را متفرع بر این خلافت کرده بدان جـهـت اسـت کـه خـلافت نعمت عظیمى است که باید شکرگزارى شود، و شکر آن ، عدالت در بـیـن مـردم اسـت ، و یـا بـه این جهت است که حکومت در بین مردم چه به حق و چه به ناحق از آثار خلافت و سلطنت است ، و تقیید آن به کلمه(حق) براى این است که سداد و موفقیت او در آن بوده) صحیح نیست و بدون دلیل در لفظ آیه تصرف کردن است .

(و لا تـتـبـع الهـوى فـیـضـلک عـن سـبـیـل اللّه) - عـطـف ایـن جـمـله بـه جـمـله مـا قـبـل و مـقـابـل آن قـرار گـرفتن ، این معنا را به آیه مى دهد که ،(در داورى در بین مردم پـیـروى هـواى نـفـس مـکـن که از حق گمراهت کند، حقى که همان راه خداست) و در نتیجه مى فهماند که سبیل خدا حق است .

عـــصـــمـــت بـــاعـــث ســلب اخـتـیـار نیست و توجه خطاب(لا تتبع الهوى) به داوود(علیهالسلام) بلا اشکال است

بـعـضـى از مـفسرین گفته اند در اینکه داوود(علیه السلام)را امر کرد به اینکه به حق حکم کند و نهى فرمود از پیروى هواى نفس ، تنبیهى است براى دیگران یعنى هر کسى که سـرپـرسـت امـور مـردم مـى شـود، بـایـد در بـیـن آنـان بـه حـق حـکـم نـمـوده و از پـیروى بـاطـل بـر حـذر بـاشد، و گر نه آن جناب به خاطر عصمتى که داشته هرگز جز به حق حکم ننموده ، و پیروى از باطل نمى کرده .

ولى این اشکال بر او وارد است که صرف اینکه خطاب متوجه به او، براى تنبیه دیگران اسـت ، دلیـل نـمـى شـود بـر اینکه به خاطر عصمت اصلا متوجه خود او نباشد،چون عصمت بـاعـث سـلب اخـتـیـار نـمـى گـردد،(و گـر نـه بـاید معصومین هیچ فضیلتى بر دیگران نـداشـتـه بـاشـنـد، و فضائل آنان چون بوى خوش گلهاى خوشبو باشد) بلکه با داشتن عصمت باز اختیارشان به جاى خود باقى است ، و مادام که اختیار باقى است تکلیف صحیح است ، بلکه واجب است ، همان طور که نسبت به دیگران صحیح است چون اگر تکلیف متوجه آنـان نشود، نسبت به ایشان دیگر واجب و حرامى تصور ندارد و طاعت از معصیت متمایز نمى شـود، و هـمـیـن خـود بـاعـث مـى شـود عـصمت لغو گردد؛ چون وقتى مى گوییم داوود(علیه السـلام) معصوم است ، معنایش این است که آن جناب گناه نمى کند، و گفتیم که گناه فرع تکلیف است .

(ان الّذیـن یـضـلون عـن سبیل اللّه لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب) - این جمله نـهى از پیروى هواى نفس را تعلیل مى کند به اینکه این کار باعث مى شود انسان از روز حـساب غافل شود و فراموشى روز قیامت هم عذاب شدید دارد و منظور از فراموش کردن آن بى اعتنایى به امر آن است .
در ایـن آیـه شـریـفـه دلالتـى اسـت بـر ایـنـکـه هـیـچ ضـلالتـى از سبیل خدا، و یا به عبارت دیگر هیچ معصیتى از معاصى منفک از نسیان روز حساب نیست .

احـــتـــجـــاج بـــر مـــســـئله مـــعـــاد بـــا بـــیـــان ایـــنـــکـــه خـــلق ســـمـــاء و ارضباطل نیست

(و ما خلقنا السماء و الاءرض و ما بینهما باطلا...)

بـعـد از آنـکـه کـلام بـه یـاد روز حـسـاب مـنـتـهـى شـد، عنان کلام را به سوى همین مساءله بـرگـردانـیـد تا آن را روشن سازد ، لذا بر اصل ثبوت آن به دو حجت احتجاج نمود یکى احتجاجى است که سیاق آیه مورد بحث آن را مى رساند، و این احتجاج از طریق غایات است ، چـون اگـر امر خلقت آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است -با اینکه امورى است مخلوق و مـؤ جـل ، یـکـى پـس از دیـگـرى موجود مى شوند، و فانى مى گردند-به سوى غایتى بـاقـى و ثـابـت و غـیـر مـؤ جـل مـنـتـهـى نـشـود، امـرى بـاطـل خـواهـد بـود، و بـاطـل بـه مـعـنـى هـر چـیـزى کـه غـایـت نـداشـتـه بـاشـد، مـحال است تحقق پیدا کند و در خارج موجود شود، علاوه بر این صدور چنین خلقتى از خالق حکیم محال است ، و در حکیم بودن خالق هم هیچ حرفى نیست .

و بسیار مى شود که کلمه(باطل)به بازى اطلاق مى گردد، و اگر در آیه مورد بحث هـم مـراد ایـن مـعـنا باشد، معناى آن چنین مى شود:(ما آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است به بازى نیافریدیم و جز به حق خلق نکردیم)، و این همان معنایى است که آیه(و ما خلقنا السموات و الاءرض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق) آن را افاده مى کند.

بعضى از مفسرین گفته اند:(آیه مورد بحث از نظر معنا عطف است بر ما قبلش ، و گویا فـرمـوده : پـیروى هوا مکن ؛ چون این پیروى سبب گمراهیت مى شود. و نیز به خاطر اینکه خـدا عـالم را بـراى بـاطـل کـه پـیروى هوى مصداقى از آن است ، نیافریده ، بلکه براى توحید و پیروى شرع خلق کرده است).
لیـکـن ایـن تـفـسـیـر درسـت نـیـسـت ، بـراى ایـنـکـه آیـه بـعـدى کـه مـى فـرمـایـد:(ام نجعل الّذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فى الاءرض) با این معنا سازگار نیست .
(ذلک ظـن الّذیـن کـفـروا فـویـل للذیـن کـفروا من النار) - یعنى اینکه خدا عالم را به باطل و بدون غایت خلق کرده باشد و روز حسابى که در آن نتیجه امور معلوم مى شود، در کـار نـبـاشـد، پـنـدار و ظـن کـسـانـى اسـت کـه کـافـر شـدنـد پـس واى بـه حال ایشان از عذاب آتش .
احـــتـــجـــاج دیـــگـرى بر معاد با بیان اینکه خداوند(متقین) و(فجار) را در یک ردیفقرار نمى دهد.

ام نـجـعـل الّذیـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات کـالمـفـسـدیـن فـى الاءرض ام نجعل المتقین کالفجار

این آیه حجت دومى را بیان مى کند که بر مساءله معاد اقامه کرده ، و تقریرش این است که :بـالضـروره و بـى تـردیـد انـسـان هـم مـانـنـد سـایـر انـواع مـوجـودات کـمـالى دارد و کـمـال انـسـان عـبـارت اسـت از ایـنـکـه در دو طـرف عـلم و عمل ازمرحله قوه و استعداد درآمده به مرحله فعلیت برسد، یعنى به عقاید حق معتقد گشته و اعـمـال صـالح انـجـام دهـد، کـه فـطـرت خـود او اگـر سـالم مـانده باشد این عقاید حق و اعـمـال صـالح را تـشـخـیص مى دهد، و عبارت مى داند از ایمان به حق و عملهایى که مجتمع انسانى را در زمین صالح مى سازد.

پـس تـنـهـا کـسـانـى کـه ایـمـان آورده و بـه صـالحـات عـمـل کـردنـد، و خـلاصـه مـردم بـا تـقـوى ، انـسـانـهـاى کـامـل هـسـتـنـد، و امـا مـفـسـدان در زمـیـن یـعـنـى آنـهـا کـه عـقـایـد فـاسـد و اعـمـال فـاسـد دارنـد و نـام(فـجـار)مـعـرف آنـان اسـت ، افرادى هستند که در واقع در انـسـانـیـتـشـان نـقـص دارنـد، و مـقـتـضـاى آن کـمـال و ایـن نـقـص ایـن اسـت کـه در مقابل کمال حیاتى سعید و عیشى طیب باشد و در ازاى آن نقص ، حیاتى شقى ، و عیشى نکبت بار باشد.

و معلوم است که زندگى دنیا که هم آن طایفه و هم این طایفه از آن استفاده مى کنند، در تحت سـیـطـره اسـبـاب و عـوامـل مـادى اداره مـى شـود، کـه تـاءثـیـر آن اسـبـاب و عـوامـل در مـورد انـسـان کـامـل و نـاقص ، مؤ من و کافر یکسان است(زهرش هر دو را مى کشد، آتـشـش هـر دو را مـى سـوزانـد، آفـتـابـش بـه هـر دو مـى تـابـد)، در نـتـیـجـه هـر کـس عـمـل خـود را نـیـکـو و آن طـور کـه بـایـد انـجـام دهـد، و اسـبـاب مـادى هـم بـا عـمـل او مـوافـقـت داشـته باشد قهرا زندگى مطلوبى خواهد داشت ، و هر کس بر خلاف این باشد، زندگى تنگ و ناراحتى خواهد داشت .

و بنابراین اگر زندگى منحصر در همین زندگى دنیا باشد، که گفتیم نسبتش به هر دو طـایـفـه یـکـسان است ، و دیگر حیات آخرت با زندگى مختص به هر یک از این دو طایفه و مـنـاسـب با حال او نبوده باشد، با عنایتى که خداى تعالى نسبت به رساندن هر حقى به صـاحـب حـقش دارد، منافات دارد، و با عنایتى که آن ذات اقدس به دادن مقتضاى هر چیز به مقتضیاش دارد نمى سازد.

و اگر بخواهى مى توانى از بیان قبلى که حجتى است برهانى صرفنظر نموده ، حجتى جـدلى اقـامـه کـنـى ، و بـگـویى : یکسان معامله کردن با هر دو طایفه ، و لغو کردن آنچه صلاح این و فساد آن اقتضا دارد، خلاف عدالت خداست .

و این آیه شریفه - به طورى که ملاحظه مى کنى - نمى خواهد بفرماید:مؤ من و کافر یـکـسـان نـیـسـتـنـد، بـلکـه مـى خـواهـد مـقـابـله بـیـن کـسـانـى کـه ایـمـان آورده و عـمـل صـالح کـرده انـد، بـا کـسـانـى کـه ایـنـطـورنـیـسـتـنـد بـیـان کـنـد، حـال چـه ایـنـکـه ایـمـان نـداشـتـه بـاشـنـد، و یـا ایـمـان داشـتـه و عمل صالح نداشته باشند، و به همین جهت دوباره مقابله را بین متقیان و فجار قرار داد.

کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب

یـعـنـى ایـن قرآن کتابى است که از جمله اوصافش این و این است ، و اگر در این آیه او را بـه(انـزال)تـوصـیـف کـرد، کـه بـه نـازل شـدن بـه یـکدفعه اشعار دارد، نه به(تـنـزیل) که به نازل شدن تدریجى دلالت دارد، براى این است که تدبر و تذکر مناسبت دارد که قرآن کریم به طور مجموع اعتبار شود، نه تکه تکه و جدا جدا.

و مـقـابـله بـیـن جـمـله(لیدبروا) با جمله(و لیتذکر اولوا الالباب) این معنا را مى فهماند که مراد از ضمیر جمع ، عموم مردم است .

و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:ایـن قـرآن کـتـابـى اسـت کـه مـا آن را بـه سـوى تـو نـازل کـردیم ، کتابى است که خیرات و برکات بسیار براى عوام و خواص مردم دارد، تا مـردم در آن تدبر نموده به همین وسیله هدایت شوند، و یا آنکه حجت بر آنان تمام شود، و نـیز براى اینکه صاحبان خرد از راه استحضار حجتهاى آن و تلقى بیاناتش متذکر گشته و به سوى حق هدایت شوند.

بحث روایتى(داستان مراجعه دو طائفه متخاصم نزد داوود(علیه السلام) و...)

در الدر المـنثور به طریقى از انس و از مجاهد و سدى و به چند طریق دیگر از ابن عباس ، داستان مراجعه کردن دو طایفه متخاصم به داوود(علیه السلام) را با اختلافى که در آن روایات هست نقل کرده است .

و نظیر آن را قمى در تفسیر خود آورده .

و نیز در عرائس و کتبى دیگر نقل شده ، و صاحب مجمع البیان آن را خلاصه کرده که اینک از نظر خواننده مى گذرد:

داوود(علیه السلام) بسیار نماز مى خواند، روزى عرضه داشت : بار الها ابراهیم را بر من برترى دادى و او را خلیل خود کردى ، موسى را برترى دادى و او را کلیم خود ساختى .خـداى تـعـالى وحـى فـرسـتـاد که اى داوود ما آنان را امتحان کردیم ، به امتحاناتى که تـاکـنون از تو چنان امتحانى نکرده ایم ، اگر تو هم بخواهى امتیازى کسب کنى باید به تحمل امتحان تن در دهى . عرضه داشت : مرا هم امتحان کن .

پـس روزى در حـینى که در محرابش قرار داشت ، کبوترى به محرابش افتاد، داوود خواست آن را بـگـیرد، کبوتر پرواز کرد و بر دریچه محراب نشست. داوود بدانجا رفت تا آن را بـگـیـرد.نـاگـهـان از آنـجـا نـگـاهـش بـه هـمـسـر(اوریا) فرزند(حیان)افتاد که مـشـغـول غـسـل بـود. داوود عـاشق او شد، و تصمیم گرفت با او ازدواج کند.به همین منظور اوریـا را بـه بـعـضى از جنگها روانه کرد، و به او دستور داد که همواره باید پیشاپیش تـابـوت باشى- و تابوت عبارت است از آن صندوقى که سکینت در آن بوده - اوریا به دستور داوود عمل کرد و کشته شد.

بـعـد از آنـکـه عـده آن زن سـرآمد، داوود با وى ازدواج کرد، و از او داراى فرزندى به نام سـلیـمـان شـد.روزى در بـیـنـى کـه او در مـحـراب خـود مـشـغـول عـبـادت بـود، دو مـرد بـر او وارد شـدنـد، داوود وحـشت کرد.گفتند مترس ما دو نفر مـتـخـاصـم هـسـتـیـم که یکى به دیگرى ستم کرده- تا آنجا که مى فرماید - و ایشان اندکند.

پـس یـکـى از آن دو بـه دیـگـرى نـگـاه کـرد و خـنـدیـد، داوود فهمید که این دو متخاصم دو فرشته اند که خدا آنان را نزد وى روانه کرده ، تا به صورت دو متخاصم مخاصمه راه بـیـنـدازند و او را به خطاى خود متوجه سازند پس داوود(علیه السلام) توبه کرد و آن قدر گریست که از اشک چشم او گندمى آب خورد و رویید.

آنـگـاه صـاحـب مـجـمع البیان مى گوید- و چه خوب هم مى گوید -داستان عاشق شدن داوود سـخـنـى اسـت که هیچ تردیدى در فساد و بطلان آن نیست ، براى اینکه این نه تنها بـا عـصمت انبیا سازش ندارد، بلکه حتى با عدالت نیز منافات دارد، چطور ممکن است انبیا کـه امـیـنـان خدا بر وحى او و سفرایى هستند بین او و بندگانش ، متصف به صفتى باشند کـه اگـر یـک انـسـان مـعـمـولى مـتصفبدان باشد، دیگر شهادتش پذیرفته نمى شود و حالتى داشته باشند که به خاطر آن حالت ، مردم از شنیدن سخنان ایشان و پذیرفتن آن متنفر باشند؟!.

مـؤ لف : ایـن داسـتـان کـه در روایـات مـذکور آمده از تورات گرفته شده ، چیزى که هست نقل تورات از این هم شنیعتر و رسواتر است ، معلوم مى شود آنهایى که داستان مزبور را در روایـات اسـلامـى داخـل کـرده انـد، تـا انـدازهـاى نـقـل تـورات را - کـه هـم اکـنـون خـواهـیـد دیـد - تعدیل کرده اند.

داستان عاشق شدن داود(ع) به نقل از تورات

ایـنـک خـلاصـه آنـچـه در تـورات ، اصـحـاح یـازدهـم و دوازدهـم ، از سـموئیل دوم آمده : شبانگاه بود که داوود از تخت خود برخاست ، و بر بالاى بام کاخ به قـدم زدن پـرداخـت ، از آنـجـا نگاهش به زنى افتاد که داشت حمام مى کرد، و تن خود را مى شست ، و زنى بسیار زیبا و خوش منظر بود.
پـس کسى را فرستاد تا تحقیق حال او کند. به او گفتند: او(بتشبع) همسر(اوریاى حـثـى) است ، پس داوود رسولانى فرستاد تا زن را گرفته نزدش آوردند ، و داوود با او هـم بـسـتـر شـد، در حـالى کـه زن از خـون حـیـض پاک شده بود، پس زن به خانه خود برگشت ، و از داوود حامله شده ، به داوود خبر داد که من حامله شده ام .

از سـوى دیـگـر اوریـا در آن ایـام در لشـکـر داوود کار مى کرد و آن لشکر در کار جنگ با(بـنـى عمون) بودند، داوود نامهاى به(یوآب)امیر لشکر خود فرستاد، و نوشت کـه اوریـا را نـزد مـن روانـه کـن ، اوریا به نزد داوود آمد، و چند روزى نزد وى ماند، داوود نامهاى دیگر به یوآب نوشته ، به وسیله اوریا روانه ساخت و در آن نامه نوشت : اوریا را مـاءمـوریت هاى خطرناک بدهید و او را تنها بگذارید، تا کشته شود. یوآب نیز همین کار را کرد. و اوریا کشته شد و خبر کشته شدنش به داوود رسید.

پس همین که همسر اوریا از کشته شدن شوهرش خبردار شد، مدتى در عزاى او ماتم گرفت ، و چـون مـدت عـزادارى و نـوحـه سـرایى تمام شد، داوود نزد او فرستاده و او را ضمیمه اهـل بیت خود کرد. و خلاصه همسر داوود شد، و براى او فرزندى آورد، و اما عملى که داوود کرد در نظر رب عمل قبیحى بود.

لذا رب ،(ناثان) پیغمبر را نزد داوود فرستاد. او هم آمد و به او گفت در یک شهر دو نفر مرد زندگى مى کردند یکى فقیر و آن دیگرى توانگر، مرد توانگر گاو و گوسفند بسیار زیاد داشت و مرد فقیر به جز یک میش کوچک نداشت ، که آن را به زحمت بزرگ کرده بود در این بین میهمانى براى مرد توانگر رسید او از اینکه از گوسفند و گاو خود یکى را ذبح نموده از میهمان پذیرایى کند دریغ ورزید، و یک میش مرد فقیر را ذبح کرده براى میهمان خود طعامى تهیه کرد.

داوود از شـنـیـدن ایـن رفـتـار سخت در خشم شد، و به ناثان گفت : رب که زنده است ، چه بـاک از ایـنـکـه آن مـرد طمعکار کشته شود، باید این کار را بکنید، و به جاى یک میش چهار مـیـش از گوسفندان او براى مرد فقیر بگیرید، براى اینکه بر آن مرد فقیر رحم نکرده و چنین معاملهاى با او کرده .

نـاثـان بـه داوود گـفـت:اتـفـاقـا آن مـرد خـود شـما هستید، و خدا تو را عتاب مى کند و مى فـرماید:بلاء و شرى بر خانه ات مسلط مى کنم و در پیش رویت همسرانت را مى گیرم ، و آنـان را بـه خـویـشـاونـدانـت مـى دهـم ، تـا در حـضـور بـنـى اسرائیل و آفتاب با آنان هم بستر شوند، و این را به کیفر آن رفتارى مى کنم که تو با اوریا و همسرش کردى .

داوود به ناثان گفت : من از پیشگاه رب عذر این خطا را مى خواهم . ناثان گفت : خدا هم این خطاى تو را از تو برداشت و نادیده گرفت و تو به کیفر آن نمى میرى ، و لیکن از آنجا که تو با این رفتارت دشمنانى براى رب درست کردى که همه زبان به شماتت رب مى گـشـایـند، فرزندى که همسر اوریا برایت زاییده خواهد مرد. پس خدا آن فرزند را مریض کرد و پس از هفت روز قبض روحش ‍ فرمود، و بعد از آن همسر اوریا سلیمان را براى داوود زایید.

فرمایشات امام رضا(ع) در رد موهومات نسبت داده شده به داود(ع)

و در کـتـاب عـیون است که - در باب مجلس رضا(علیه السلام)نزد ماءمون و مباحثه اش بـا اربـاب مـلل و مـقـالات- امـام رضـا(عـلیـه السلام) به ابن جهم فرمود: بگو ببینم پـدران شـما درباره داوود چه گفته اند؟ ابن جهم عرضه داشت :مى گویند او در محرابش مـشـغـول نـمـاز بـود کـه ابـلیـس بـه صـورت مـرغـى در بـرابـرش مـمـثل شد، مرغى که زیباتر از آن تصور نداشت.پس داوود نماز خود را شکست و برخاست تـا آن مـرغ را بـگـیـرد.مـرغ پـریـد و داوود آن را دنـبـال کـرد، مـرغ بـالاى بـام رفـت ، داوود هـم بـه دنـبـالش بـه بـام رفـت ، مـرغ بـه داخـل خـانـه اوریـا فرزند حیان شد، داوود به دنبالش رفت ، و ناگهان زنى زیبا دید که مشغول آب تنى است .

داوود عـاشـق زن شـد، و اتفاقا همسر او یعنى اوریا را قبلا به ماءموریت جنگى روانه کرده بـود، پـس بـه امـیـر لشکر خود نوشت که اوریا را پیشاپیش تابوت قراربده ، و او هم چـنـیـن کـرد، امـا بـه جاى اینکه کشته شود، بر مشرکین غلبه کرد. و داوود از شنیدن قصه ناراحت شد، دوباره به امیر لشکرش نوشت او را همچنان جلو تابوت قرار بده ! امیر چنان کرد و اوریا کشته شد، و داوود با همسر وى ازدواج کرد.

راوى مـى گـویـد: حـضرت رضا(علیه السلام) دست به پیشانى خود زد و فرمود(انا لله و انا الیه راجعون) آیا به یکى از انبیاى خدا نسبت مى دهید که نماز را سبک شمرده و آن را شـکـسـت ، و بـه دنـبال مرغ به خانه مردم درآمده ، و به زن مردم نگاه کرده و عاشق شده ، و شوهر او را متعمدا کشته است ؟

ابن جهم پرسید:یا بن رسول اللّه پس گناه داوود در داستان دو متخاصم چه بود؟ فرمود واى بـر تـو خـطـاى داوود از ایـن قـرار بـود کـه او در دل خود گمان کرد که خدا هیچ خلقى داناتر از او نیافریده ، خداى تعالى(براى تربیت او، و دور نـگـه داشـتـن او از عـجب)دو فرشته نزد وى فرستاد تا از دیوار محرابش بالا رونـد، یـکـى گـفـت مـا دو خـصم هستیم ، که یکى به دیگرى ستم کرده ، تو بین ما به حق داورى کـن و از راه حـق مـنـحـرف مـشـو، و مـا را بـه راه عدل رهنمون شو. این آقا برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم ، به من مى گوید این یـک مـیش خودت را در اختیار من بگذار و این سخن را طورى مى گوید که مرا زبون مى کند، داوود بدون اینکه از طرف مقابل بپرسد: تو چه مى گویى ؟ و یا از مدعى مطالبه شاهد کند در قضاوت عجله کرد و علیه آن طرف و به نفع صاحب یک میش حکم کرد، و گفت : او که از تـو مـى خـواهد یک میشت را هم در اختیارش بگذارى به تو ظلم کرده .خطاى داوود در همین بـوده کـه از رسـم داورى تـجاوز کرده ، نه آنکه شما مى گویید، مگر نشنیدهاى که خداى عـزّوجـلّ مـى فـرمـایـد:(یـا داود انا جعلناک خلیفة فى الاءرض فاحکم بین الناس بالحق ....)

ابـن جـهـم عرضه داشت : یا بن رسول اللّه پس داستان داوود با اوریا چه بوده ؟ حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: در عصر داوود حکم چنین بود که اگر زنى شوهرش مى مرد و یـا کـشته مى شد، دیگر حق نداشت شوهرى دیگر اختیار کند، و اولین کسى که خدا این حکم را برایش برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج کند، داوود(علیه السلام) بود که با همسر اوریا بعد از کشته شدن او و گذشتن عده ازدواج کرد، و این بر مردم آن روز گران آمد.

و در امـالى صـدوق بـه سـند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که به علقمه فـرمود:انسان نمى تواند رضایت همه مردم را به دست آورد و نیز نمیتواند زبان آنان را کـنـتـرل کـنـد هـمـیـن مـردم بـودنـد کـه بـه داوود(عـلیـه السلام) نسبت دادند که : مرغى را دنبال کرد تا جایى که نگاهش به همسر اوریا افتاد و عاشق او شد و براى رسیدن به آن زن ، اوریا را به جنگ فرستاد، آن هم در پیشاپیش تابوت قرارش داد تا کشته شود، و او بتواند با همسر وى ازدواج کند...

آنچه درباره شخصیت و سرگذشت داوود(علیه السلام) در قرآن آمده است

گفتارى در چند فصل پیرامون سرگذشت داوود(علیه السلام)

1 - سرگذشت داوود(علیه السلام) در قرآن :در قرآن کریم از داستانهاى آن جناب به جز چند اشاره ، چیزى نیامده ، یک جا به سرگذشت جنگ او در لشکر طالوت اشاره کرده که در آن جـنـگ ، جـالوت را بـه قـتـل رسانده و خداوند سلطنت را بعد از طالوت به او واگذار نـمـوده و حـکمتش داده و آنچه مى خواسته بدو آموخته است .در جاى دیگر به این معنا اشاره فـرمـوده کـه او را خـلیـفـه خـود کـرد، تـا در بـیـن مـردم حـکـم و داورى کـنـد، و فـصـل الخـطاب(که همان علم داورى بین مردم است) به او آموخته .و در جاى دیگر به این مـعـنا اشاره فرموده که خدا او و سلطنتش را تاءیید نموده و کوهها و مرغان را مسخر کرد تا بـا او تـسبیح بگویند. و جایى دیگر به این معنا اشاره کرده که آهن را براى او نرم کرد تا با آن هر چه مى خواهد و مخصوصا زره درست کند.

2 - ذکـر خـیـر داوود(عـلیـه السـلام) در قـرآن :خـداى سـبـحان در چند مورد او را از انبیا شـمـرده و بـر او و بـر هـمـه انبیا ثنا گفته ، و نام او را بخصوص ذکر کرده و فرموده:(و آتـینا داود زبورا ما به داوود زبور دادیم) و نیز فرموده :(به او فضیلت و علم دادیـم)و نـیـز فـرمـوده:(بـه او حـکـمـت و فصل الخطاب دادیم ، و او را خلیفه در زمین کردیم) و او را به اوصاف(اواب) و(دارنده زلفا و قرب در پیشگاه الهى)

و(دارنده حسن مآب ستوده).

3 - آنچه از آیات استفاده مى شود: دقت در آیاتى که متعرض داستان آمدن دو متخاصم نزد داوود(علیه السلام)است بیش از این نمى رساند که این داستان صحنه اى بوده که خداى تـعـالى بـراى آزمـایـش داوود در عـالم تـمـثـل بـه وى نشان داده تا او را به تربیت الهى تـربـیـت کـنـد و راه و رسم داورى عادلانه را به وى بیاموزد، تا در نتیجه هیچ وقت مرتکب جور در حکم نگشته و از راه عدل منحرف نگردد.

ایـن آن مـعـنـایـى اسـت کـه از آیـات ایـن داستان فهمیده مى شود، و اما زوایدى که در غالب روایـات هـست ، یعنى داستان اوریا و همسرش ، مطالبى است که ساحت مقدس انبیا از آن منزه اسـت ، کـه در بـیـان آیـات و بـحـث روایـتـى مـربـوط بـه آن محصل کلام گذشت .