background
بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ
آرى، آنان كه كفر ورزيدند در سركشى و ستيزه‌اند.
آیه 2 سوره صٓ

بیان آیات

محتواى کلى سوره مبارکه(ص)

در ایـن سـوره گـفـتـار پـیـرامون رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) دور مى زند و ایـنـکـه آن جـنـاب بـا ذکـرى از نـاحـیـه خـدا کـه بـر او نـازل شـده مـردم را انـذار مـى کـنـد و بـه سوى توحید و اخلاص در بندگى خداى تعالى دعوت مى کند.

و لذا مـطـلب را از ایـنجا شروع مى کند که کفار به عزت خیالى خود مى بالند و به همین جـهـت دسـت از دشـمـنـى با تو برنداشته از پیروى و ایمان به تو استکبارمى ورزند، و مـردم را هـم از ایـنـکـه بـه تـو ایـمـان بـیاورند جلوگیرى کرده ، به این منظور سخنانى باطل مى گویند، و آنگاه آن سخنان را در فصلى جداگانه رد مى کند.

و پـس از آن رسـول گـرامـى خود را امر به صبر نموده و سرگذشت بندگان(اواب) خود را در یک فصل به یادش مى آورد، و آنگاه عاقبت کار مردم با تقوى و سرانجام طاغیان را در فـصلى خاطرنشان نموده .سپس آن جناب را دستور مى دهد به اینکه ماءموریت خود را در انـذار انـجـام دهـد و مـردم را بـه سـوى تـوحـیـد دعـوت کـنـد. و نیز در فصلى دیگر مى فـرمـایـد:کـه خـدا از هـمـان روز نـخـسـت که به ملائکه امر کرد تا براى آدم سجده کنند و شیطان امتناع کرد، این قضاى حتمى را راند که سرانجام پیروان شیطان و خود اوبه آتش مـنـتـهـى شـود.و ایـن سـوره بـه شـهـادت سـیـاق آیـاتـش در مـکـه نازل شده.

تـــوضـیـح مـعـنـاى آیـه :(والقـرآن ذى الذکـربل الذین کفروا فى عزة و شقاق)

(ص و القران ذى الذکر بل الّذین کفروا فى عزة و شقاق)

مـراد از(ذکر) ذکر خداى تعالى و یادآورى اوست به توحیدش و به معارف حقى که از تـوحید او سرچشمه مى گیرد، مانند: معاد، نبوت و غیر آن دو. و کلمه عزة به معناى امتناع و زیر بار نرفتن است . و کلمه(شقاق) به معناى مخالفت است .

در مجمع البیان آمده که :(اصل کلمه(شقاق) به این معنا بوده که هر یک از دو طایفه مـخـالف هـم به طرفى بروند، و از همین باب است که مى گویند: فلانى شق عصا کرد، یعنى مخالفت نمود).

و از سیاق برمى آید که جمله(و القرآن ذى الذکر) سوگند باشد، مانند سوگندى که در(یس و القران الحکیم) و در(ق و القران المجید) و در(ن و القلم) است ، نه اینکه عطف بر ما قبل باشد.

چـیـزى کـه هـسـت بـایـد در جـسـتـجـوى(مقسم علیه)آن باشیم ، یعنى ببینیم براى چه مـطـلبـى سـوگـنـد یـاد کـرده ؟ آنـچـه از اعـراضـى کـه در جـمـله(بـل الّذیـن کـفـروا فى عزة و شقاق) است ، برمى آید این است که : آن مطلب امرى است که مشرکین از قبول آن خوددارى مى کرده اند و عزت و شقاق به خرج مى داده اند، و ملتهاى بیشمارى به خاطر امتناع از پذیرفتن آن هلاک گشته اند.

از سـوى دیـگـر از ایـنـکـه بـعـد از ایـن سـوگـنـد و هـلاکـت مـلتـهـا، بـه مـنـذر بـودن رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)و نـقـل سـخـنانى که کفار علیه او گفتند، و دستوراتى که سران کفار در مقابل انذار آن جناب به کفار داده اند مى پردازد، برمى آید آن مـطـلبى که به خاطر اثبات آن ، سوگند خورده ، چیزى نظیر(انک لمن المرسلین) بـوده اسـت ، چون علاوه بر قرائنى که گفتیم ، در این سوره مکرر متعرض ‍ انذار آن جناب شده است .

مفسرین ، هم درباره اعراب و هم درباره معناى آیه(ص و القران ذى الذکر) وجوه بسیار آورده انـد کـه بـیـشـتـر آنـها بى معنا است و ما از ایراد آن خوددارى کردیم ، چون فایده اى نداشت .
و معناى آیه مورد بحث - و خدا داناتر است - این است که : من به قرآن که متضمن ذکر و یـادآورى اسـت سـوگـند مى خورم که تو به طور قطع و یقین از انذار کنندگانى ؛ بلکه آنهایى که کافر شدند، از قبول این معنا و پیروى تو امتناع ورزیدند و مخالفت کردند.

کم اهلکنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حین مناص

کلمه(قرن) به معناى مردمى است که در یک عصر زندگى مى کنند. و کلمه(مناص) مـصـدر(ناص ینوص) است که بنا به گفته صاحب مجمع البیان اگر با(نون) خـوانـده شود معناى تاخر را مى دهد و اگر با(باء) خوانده شود معناى تقدم را مى دهد. بعضى هم آن را به معناى فرار دانسته اند.

و مـعـنـاى آیـه چـنـیـن اسـت کـه:ما قبل از این کفار، چه بسیار قرنها و امتها را که به کیفر تـکـذیـب پـیـامـبـران مـنـذر هـلاک کـردیـم ، و در هـنـگـام نـزول عـذاب دیـگـر مجال فرار برایشان نماند و گفتن واویلا به دردشان نخورد و هر چه فریاد زدند:(یا ویـلنـا انـا کـنـا ظـالمین) سودى به حالشان نبخشید و هر چه به خداى سبحان استغاثه کـردنـد، فـایده اى ندیدند ، چون هنگام ، هنگام تاخر عذاب و مؤ اخذه نبود و یا هنگام فرار نبود.

و عجبوا ان جاءهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذاب

یـعـنـى تـعـجـب کردند از آمدن منذرى از جنس خودشان ، یعنى از جنس بشر، چون مسلک وثنیت منکر رسالت بشر است .

کـفـار در ایـنـکـه گـفـتـه انـد:(هـذا سـاحـر کـذاب)اشـاره کـرده انـد بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم) و او را متهم به سحر کرده اند، چون از آوردن مثل آنچه که آن جناب آورد یعنى قرآن عاجز شدند. و نیز آن جناب را متهم کردند به دروغ ، و گمان کردند که وى به دروغ ، قرآن و معارف حقیقى آن را به خدا نسبت مى دهد.

اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب

کـلمـه(عجاب) بدون تشدید جیم ، اسم مبالغه است ، و با تشدید جیم مبالغه بیشترى را مى رساند، و معنایش(بسیار عجیب) است .

و ایـن جـمـله تـتـمه کلام کفار است و استفهام در آن استفهام تعجب است ، یعنى شنونده را به تـعـجـب واداشـتن. و کلمه(جعل) به معناى گرداندن و قرار دادن است ، و - به طورى کـه گفته اند - تصییر به حسب قول و اعتقاد و ادعا است ، نه به حسب واقع ، همچنان که در آیـه(و جـعلوا الملائکه الّذین هم عباد الرحمن اناثا) مؤ نث قرار دادن ملائکه به حسب ادعا و اعتقاد است ، نه اینکه راستى جنس ملک را تغییر داده باشند.

پـس در آیـه مورد بحث معناى اینکه گفتند: آیا محمد(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) خدایان را یـک خـدا کـرده ؟ ایـن اسـت کـه : آیـا الوهـیـت آلهـه را باطل کرده و آن را منحصر در یک خدا کرده که مى گوید(لا اله الا اللّه)؟

بـیان سخنان اشراف و بزرگان کفار در ردّ دعوت پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله)و سفارش به ادامه پرستش آلهه

و انطلق الملاء منهم ان امشوا و اصبروا على آلهتکم ان هذا لشى ء یراد

ایـنـکـه انـطـلاق را به بزرگان و اشراف قوم نسبت داده و نیز کلام حکایت شده را از همان اشـراف حـکـایـت کـرده ، اشـاره بـه ایـن مـعـنـا دارد کـه اشـراف قـریـش نـزد رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)جـمـع شـدنـد و دربـاره حـل مـشـکـلى که آن جناب با دعوت خود به سوى توحید و ترک آلهه پیش آورده بود با آن جـنـاب گـفـتـگـو کـردنـد، تـا بـه نـوعـى آن جـنـاب را مـتمایل نمایند، و آن جناب حاضر نشده اند به هیچ یک از سخنان آنان تن در دهند، در نتیجه اشـراف بـه راه افـتـاده و بـه یـکـدیـگـر و یـا بـه پـیـروان خود گفته اند: بروید و در پـایـدارى و حمایت از خدایان خود پایمردى و شکیبایى به خرج دهید.این مطلبى را که ما از لحـن آیـه اسـتـفـاده کـردیـم مـورد تـاءیـیـد روایـاتـى اسـت کـه: در شـاءن نزول آیه وارد شده ، و ان شاء اللّه به زودى در بحث روایتى خواهد آمد.

در جـمـله(ان امـشوا و اصبروا على آلهتکم) کلمه(گفتند)در تقدیر است و تقدیر آن چـنـیـن اسـت(اشـراف قوم به راه افتادند، در حالى که مى گفتند:بروید و بر حمایت از خـدایـان پـایـمردى کنید و پرستش آنها را ترک مکنید، هر چند که محمد(صلّى اللّه علیه و آله و سـلّم)ایـن عـمـل را نـکـوهـش کـنـد).و از ظـاهـر سـیـاق برمى آید که این کلام را به یکدیگر گفته باشند، احتمال هم دارد- همان طور که قبلا معنا کردیم - اشراف به عامه مردم گفته باشند.

(ان هذا لشى ء یراد) - ظاهر این جمله این است که : مى خواهد به غرض و لازمه دعوت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)اشاره کند، البته غرض و لازمه اى که مشرکین از دعـوت آن جـنـاب فـهـمـیده اند، و آن این است که:آن جناب منظورش از دعوت به توحید، ریـاسـت و حـکـومـت بـر مـردم اسـت و دعـوت خـود را وسـیـله نـیـل بـه ایـن هـدف قرار داده ، و این معنا نظیر کلامى استکه بزرگان قوم نوح به عامه مـردم آن روز گـفـتند، و قرآن کریم آن را حکایت نموده ، مى فرماید:(ما هذا الا بشر مثلکم یرید ان یتفضل علیکم).

بـعـضى از مفسرین گفته اند معناى آیه این است که :(این اصرارى که ما مشاهده مى کنیم از مـحـمـد(صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم) و این تصلب و سرسختى که بر دعوت خود مى ورزد امر عظیمى است که او در نظر گرفته).
و بعضى دیگر گفته اند:(معنایش این است که : این امر یکى از بلاهاى روزگار است که مـتـوجـه مـا شـده و هـیـچ حـیـله و چـاره اى نـیست ، جز اینکه بروید و در پرستش خدایان خود پایمردى و شکیبایى کنید).

بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که :(صبر، خلقى است پسندیده که عقلاى عالم از مـا انتظار دارند در چنین شرایطى از خود نشان دهیم) معناى دیگرى هم براى آیه کرده اند که هیچ یک از آنها با سیاق آیه سازگارى ندارد.

(ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق)

مـنـظـورشـان از(مـلت آخـرت)مـذهـبـى اسـت کـه سـایـر مـلل و امـتـهـاى مـعـاصـر و یـا قـریـب بـه عـصـر آن روز عرب به آن مذهب متدین بودند، در مقابل مذهبهاى اولى که امم گذشته متدین به آن بوده اند، گویا خواسته اند بگویند:این دیـنـى نـیـسـت که تمام اهل دنیا آن را به عنوان آخرین دین بپذیرند، بلکه از همان افسانه هاى قدیمى است.

بـعـضى از مفسرین گفته اند:(مراد از(ملت آخرت) مسیحیت است ؛ چون دین مسیح در آن روز آخـرین دین آسمانى بود، که آن نیز دعوت به توحید نمى کرد، چون مسیحیت به سه خـدا قـائل بـود. پس درست است که مشرکین بگویند دعوت به توحید را حتى از آخرین دین آسمانى هم نشنیده ایم).
لیـکـن ایـن تـفـسـیـر درسـت نـیـسـت و ضـعـفش روشن است ، براى اینکه مشرکین اعتنایى به نصرانیت نداشتند، همچنان که اعتنایى به اسلام نداشتند.

(ان هذا الا اختلاق) - یعنى این دین چیزى به جز دروغ و خود ساخته نیست .

انزل علیه الذکر من بیننا

ایـن جـمـله اسـتـفهامى است انکارى ، به داعى تکذیب ، مى خواسته اند بگویند:هیچ مرجحى نـزد مـحـمـد(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)نیست که به وسیله آن از ما برترى و امتیازى داشـتـه بـاشـد، و بـه خـاطـر آن امـتـیـاز، قـرآن بـر او نازل بشود، و بر ما نازل نگردد، بنابراین جمله مورد بحث در انکار امتیاز، نظیر جمله(ما انت الا بشر مثلنا تو نیستى مگر بشرى مثل ما) است که اختصاص رسالت به آن جناب را انکار مى کند.

اعراض از سخنان آنان و تهدید و تحقیرشان

بل هم فى شک من ذکرى بل لما یذوقوا عذاب

ایـن جـمـله اعـراض از هـمـه گفته هاى ایشان است ، مى فرماید: ایشان آنچه را که گفتند از روى ایـمـان و اعـتـقـاد نـبـوده ، بـلکـه هـنـوز دربـاره ذکـر مـن یـعـنـى قـرآن در شـکـنـد و احتمال مى دهند که حق باشد.

و اگر به حقانیت آن معتقد نشده اند، نه بدان جهت است که قرآن در دلالت کردن بر حقانیت نـبـوت و آیت بودنش براى آن ، خفایى داشته و از افاده این معنا قاصر است و نمى تواند بـراى مـردم یـقـیـن و اعـتـقـاد بـیـاورد، بـلکـه تـعـلق دلهـاى آنـان بـه عـقـایـد بـاطـل ، و پـافـشـارى آنان بر تقلید کور کورانه است ،که ایشان را از نظر و تفکر در دلالت آیـت الهى و معجزه او بر نبوت باز مى دارد. و در نتیجه درباره این آیت یعنى قرآن در شکند در حالى که قرآن آیتى معجزه است .

و جـمـله(بـل لمـا یذوقوا عذاب) اعراضى است از اعراض قبلى ، و معنایش این است که : انکار قرآن از ناحیه مشرکین و ایمان نیاوردن آنان به حقانیت آن ، ناشى از شکى نیست که نـسـبـت به آن داشته باشند، بلکه ناشى از روح سرکشى و استکبارى است که دارند، این روحیه باعث شده که به حقانیت قرآن اعتراف نکنند، هر چند نسبت به آن یقین داشته باشند و ایـن سـرکـشـى را هـمـچـنـان ادامـه مـى دهـند تا وقتىکه عذاب را بچشند، آن وقت به حکم اضـطـرار نـاگـزیـر مـى شـونـد اعـتـراف کـنـنـد، هـمـچـنـان کـه اقـوام دیـگـرى کـه مثل ایشان بودند، بعد از چشیدن عذاب اعتراف کردند.

و ایـنـکـه فـرمـود:(لمـا یذوقوا عذاب هنوز عذاب مرا نچشیده اند) خود تهدیدى است به عذابى که واقع خواهد شد.

ام عندهم خزائن رحمة ربک العزیز الوهاب

این گفتار در جاى اعراض واقع شده ، و کلمه(اءم)در آن منقطعه است و کلام ، ناظر به گـفـتـار مـشـرکـیـن اسـت که گفتند:(ءانزل علیه الذکر من بیننا) و معنایش این است که :(بلکه آیا نزد ایشان خزانه هاى رحمت پروردگارت هست ، که از آن خزانه ها به هر کس هر چه بخواهد مى دهد تا آن را از تو دریغ بدارند؟ بلکه این خزانه ها منحصرا در اختیار خود خداست و او بهتر مى داند که رسالت را در چه دودمانى و چه شخصى قرار داده ، و چه کسى را مورد رحمت خاص خود قرار دهد).

و اگـر در ذیـل کـلام فـرمود:(العزیز الوهاب)، براى این بود که خلاصه گفتار را تـاءیـیـد کند. و معنایش این است که هیچ سهمى از خزانه هاى رحمت خدا به دست ایشان نیست براى اینکه خدا عزیز است ، یعنى مقامش منیع است و احدى در کار او نمى تواند دخالت کند و نـیـز آنـهـا نـمـى تـوانند رحمت خدا را از احدى جلوگیرى کنند، براى اینکه خدا وهاب ، و بسیار بخشنده است.

ام لهم ملک السموات و الاءرض و ما بینهما فلیرتقوا فى الاسباب

در این جمله نیز کلمه(ام) منقطعه است . و فرمان(فلیرتقوا) فرمانى است تعجیزى . و کـلمـه(ارتـقـاء) بـه معناى بالا رفتن است . و کلمه(اسباب) به معناى پله ها و راههایى است که به وسیله آن به آسمانها صعود مى کنند، و ممکن است مراد از(ارتقاء) اسباب حیله ها و وسیله هایى باشد که با آن به هدف منع و صرف خود از حق مى رسند.

و مـعـناى آیه این است که :(و یا آنکه آیا ملک آسمانها و زمین از آن ایشان است و در نتیجه مـى تـوانـنـد در ایـن آسـمـانـهـا و زمـیـن دخـل و تـصـرف کـنـنـد و جـلو نـزول وحـى آسـمـانى را بگیرند؟ که اگر راستى این طور هستند، پس به آسمانها عروج نموده و یا حیله هاى خود را به کار بزنند و جلو وحى آسمان را بگیرند!).

جند ما هنالک مهزوم من الاحزاب

کـلمـه(مـهزوم) از(هزیمت) است که به معناى خذلان و بیچارگى است . و جمله(من الاحـزاب) بیانى است براى(جندما). و کلمه(ما) در جمله مزبور براى افاده قلت و تـحـقیر است . و کلام در آیه در مقام تحقیر امر کفار است . و مى خواهد على رغم آن غرور و اعتزاز و اعجابى که از کلامشان استفاده مى شد، ایشان را خوار و ناچیز معرفى کند.

دلیـل ایـن مـعـنـا نکره آمدن کلمه(جند) و تتمیم آن با لفظ(ما)است و نیز اشاره به مـوقـعـیـت ایـشـان بـا لفـظ(هـنـالک)اسـت کـه مـخـصـوص اشـاره به دور است. و نیز دلیـل دیگرش این است که : ایشان را جزو احزابى معرفى کرده که همواره علیه انبیا صف آرایى نموده و حزب تشکیل مى دادند و خداوند هم همواره ایشان را هلاک مى کرده ، همچنان که به زودى در آیات بعد، از آنان نام مى برد و به همین منظور آنان را لشکرى شکست خورده معرفى کرد، با اینکه هنوز جنگى نکرده بودند و شکست نخورده بودند.

و مـعـناى آیه این است که : این کفار لشکرى ناچیز و اندک و بى مقدار و شکست خوردهاند و از آن احـزابـى هـسـتـنـد کـه هـمـواره عـلیـه فـرسـتـادگـان خـدا حـزب تشکیل مى دادند و ایشان را تکذیب مى کردند و عذاب من بر آنان حتمى شد.

کذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد... فحق عقاب

کـلمـه(ذو الاوتـاد) صـفـت فرعون است ، و کلمه(اوتاد) جمع(وتد)است که به مـعـنـاى مـیـخ اسـت. بعضى گفته اند: اگر فرعون را(ذو الاوتاد داراى میخها) معرفى نموده ، از این جهت است که فرعون با میخهایى بازى برد و باخت داشته .و بعضى دیگر گـفـتـه انـد:جـهـتش این است که فرعون به هر کس غضب مى کرد، او را چهار میخ مى کرده ، یـعـنـى دو دسـت و دو پـا و سـر او را بـر زمین میخکوب مى کرده و بعد شکنجه اش مىداده .بـعـضـى دیـگر گفته اند: معنایش(ذو الجنود صاحب لشکرها) است ؛ چون لشکر براى کشور به منزله میخ است . بعضى دیگر وجوه دیگرى براى آن ذکر کرده اند، که بر هیچ یک از آن وجوه دلیل قابل اعتمادى نیست .

اصـحـاب(ایـکـه) قـوم شـعـیـب انـد که سرگذشت آنان در تفسیر سوره حجر و شعراء گـذشـت . و مـعـنـاى جمله(فحق عقاب) این است که : عقاب من بر آنان ثابت شد و مستقر گشت و در آخر هلاکشان کرد.

و ما ینظر هولاء الا صیحة واحدة ما لها من فواق

کلمه(نظر) به معناى انتظار و کلمه(فواق) به معناى برگشتن و مهلت اندک است . و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : این تکذیب کنندگان از امت تو، انتظار نمى برند، مگر یک صیحه را که همگى آنان را هلاک کند و با آمدنش دیگر براى آنان بازگشت و یا مهلت نیست ، و آن عذاب استیصال است .
مـفـسـریـن گفته اند: مراد از(صیحه) صیحه روز قیامت است ؛ چون امت محمد(صلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) هرگز قبل از قیامت دچار عذاب نمى شود. ولى در تفسیر سوره یونس گفتیم که این سخن خلاف ظاهر آیات کتاب است - بدانجا مراجعه شود.

و قالوا ربنا عجل لنا قطنا قبل یوم الحساب

کـلمـه(قـط) بـه مـعـنـاى بـهـره و نـصـیـب است . و اینکه گفتند: پروردگارا سهم ما را قـبـل از روز قـیـامـت بـده عـجـله اى اسـت که نسبت به عذاب خدا کرده گفتند: سهم عذاب ما را قـبـل از رسـیـدن قـیـامـت بـده . و ایـن کلام در حقیقت استهزاى داستان روز حساب ، و استهزاى تهدید به عذاب آن روز است .

بحث روایتى

(روایـــاتـــى دربـــاره شـــاءن نـــزول آیـــات :(وعـــجـــبـــوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـم وقال الکافرون ...) و درباره(ص))
در کتاب کافى به سند خود از جابر از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: روزى ابـو جـهل بن هشام به همراهى قومى از قریش نزد ابى طالب(علیه السلام) آمده ، گـفتند: برادرزاده ات ما و خدایان ما را اذیت کرد، او را بخوان و به او دستور بده تا دست از خدایان ما بردارد تا ما نیز از خداى او دست برداریم .

ابـو طـالب(عـلیـه السـلام) نـزد رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)کـسى را فـرسـتـاد تـا بـیاید، چون داخل شد، دید در خانه به غیر از مشرکین کسى نیست ، لذا نگفت(السلام علیکم) بلکه گفت :(السلام على من اتبع الهدى سلام بر هر کس که پیرو هـدایـت بـاشـد).آنـگـاه نـشـسـت ابـو طـالب او را از مـاجـرا خـبـر داد. رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) فـرمـود:مـن پـیـشـنـهـادى بهتر از این دارم ، پـیـشـنـهـادى کـه بـا بـه کـار بـسـتن آن عرب سالار مى شوند، و تمام گردنها برایشان خـاضـع مـى گـردد، آیـا مـى خـواهـیـد آن پـیـشـنـهـاد را بـکـنـم ؟ ابـو جهل گفت: بله ، بگو ببینم آن چیست ؟ فرمود: اینکه بگویید:(لا اله الا اللّه).

امـام بـاقـر(عـلیـه السـلام) سـپـس فـرمـود: مشرکین انگشتها را به گوش خود گرفته ، برخاستند و بیرون شدند، در حالى که مى گفتند: ما این پیشنهاد را حتى در آخرین ملت هم نـشـنـیدیم ، این نیست مگر ساخته و پرداخته خود او، پس خداى تعالى آیه(ص و القران ذى الذکر... الاختلاق) را در این باره نازل فرمود.

و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل آیـه شـریـفـه(و عـجبوا ان جاءهم منذر منهم) آمده که وقتى رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)دعـوت خـود را ظـاهر ساخت ، قریش نزد ابو طـالب جمع شده ، گفتند:اى ابو طالب برادرزاده ات عقاید ما را سفیهانه خواند خدایان ما را نـاسـزا گـفـت و جـوانان ما را فاسد نمود و جمعیت ما را متفرق کرد، اگر داعى او بر این کـار ایـن اسـت کـه مـى خـواهـد از نـادارى نـجـات یـابـد، مـا بـراى او آن قـدر مال جمع مى کنیم که از همه ما ثروتمندتر شود. و حتى او را پادشاه خود مى کنیم .

ابـو طـالب جـریـان را بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) خـبـر داد، حضرت فرمود:اگر خورشید را به دست راسـت مـن بـگـذارند، و ماه را به دست چپم ، نمى پذیرم ، و لیکن یک کلمه به من بدهند تا(هم مرا راضى کرده باشند، و هم)به وسیله آن سرور عرب گشته و غیر عرب هم به دین ایشان بگروند و نیز خود آنان پادشاهانى در بهشت باشند، ابو طالب پاسخ آن جناب را بـه اطـلاع ایـشـان رسـانـیـد.ایـشـان گـفـتـنـد: یـک کـلمه چیزى نیست ده کلمه از ما بخواهد، رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود شهادت دهند به اینکه(لا اله الا اللّه و انـى رسـول اللّه) مـشـرکین گفتند: شگفتا! آیا سیصد و شصت خدا را رها کنیم ، و یک خدا بگیریم ؟

پـس خـداى سـبـحـان ایـن آیـه را فـرسـتـاد:(و عـجـبـوا ان جـاءهـم مـنـذر مـنـهـم و قـال الکـافـرون هـذا سـاحـر کـذاب ... الا اخـتـلاق) یـعـنـى بـهـم مـخـلوط شـده .(ءانزل علیه الذکر من بیننا بل هم فى شک من ذکرى ... من الا حزاب) یعنى آنهایى که در روز احزاب جمعیت تشکیل دادند.

مـؤ لف :ایـن قـصـه از طـرق اهـل سنت نیز نقل شده ، و در بعضى از روایات ایشان آمده که وقـتـى رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) کلمه توحید را بر آنان عرضه کرد و گفتند چیز دیگرى از ما بخواه ، فرمود: اگر خورشید را براى من فراهم کنید و بیاورید و در دسـت مـن قرار دهید، غیر از این از شما چیزى نمى خواهم . مشرکین از این سخن وى در خشم شده ، برخاستند و رفتند و پاسخ پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) به آنان کنایه از ایـن بوده که حتى اگر مشرکین زمام نظام عالم ارضى را به آن جناب واگذارند دست از دعـوتـش ‍ برنخواهد داشت چون خورشید و ماه از بزرگترین مؤ ثرات در زمینند، و آن دو را دو جـرم کـوچک و به همان اندازه که به چشم مى خورند تصور کرد، تا بتواند مطلب خود را بیان نماید.

و در کتاب علل به سند خود از اسحاق بن عمار روایت کرده که گفت : از ابى الحسن موسى بن جعفر(علیه السلام) پرسیدم :چه شد که نماز داراى یک رکوع و دو سجده گشت و چه شـد کـه داراى دو سـجـده شـد ولى داراى دو رکـوع نـشـد؟ فـرمـود: حـال کـه از چـیزى سؤ ال کردى دلت را براى فهمیدن جوابش خالى و حواست را جمع کن .اولیـن نـمـازى کـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سلّم) خواند نمازى بود که در آسمان در پیش روى خداى تبارک و تعالى در جلو عرش او خواند.و آن چنان بود که وقتى آن جـنـاب را بـه مـعـراج بـردنـد تـا جلو عرش بالا رفت. خداى تعالى به او فرمود: اى مـحـمـد! نـزدیک(صاد) بیا و محل سجده خود را بشوى و طاهر کن و براى پروردگارت نـمـاز بخوان . پس رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)به همان نقطه اى که خداى تـعـالى دسـتـورش داده بـود نـزدیـک شـده ، وضـو گـرفـت و وضـویـش را کامل کرد.

پـرسـیـدم : فـدایـت شـوم(صـاد) چـه بـود؟ که آن جناب ماءمور شد از آن براى وضو گـرفـتـن اسـتـفـاده کـند؟ فرمود: چشمهاى است که از یکى از ارکان عرش مى جوشد و آن را(آب حـیـوان) مى نامند. و آن همان است که خداى تعالى درباره اش مى فرماید:(ص و القران ذى الذکر) - تا آخر حدیث .

مؤ لف : این معنا - که(صاد) نهرى است که از ساق عرش بیرون مى آید -در کتاب مـعـانـى الاخـبـار از سـفـیان ثورى از امام صادق(علیه السلام)نیز روایت شده و در مجمع البـیـان از ابـن عـبـاس روایـت آورده کـه گـفـت:(صاد) یکى از اسماى خداست . و سپس ‍ اضافه کرده که این معنا از امام صادق(علیه السلام) نیز روایت شده .

و در کـتـاب مـعـانى به سند خود از اصبغ از على(علیه السلام) روایت آورده که در معناى آیـه(و قـالوا ربـنـا عجل لنا قطنا قبل یوم الحساب) فرمود: منظورشان بهره اى است که از عذاب خدا دارند.-----------بحث روایتى
(روایـــاتـــى دربـــاره شـــاءن نـــزول آیـــات :(وعـــجـــبـــوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـم وقال الکافرون ...) و درباره(ص))
در کتاب کافى به سند خود از جابر از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: روزى ابـو جـهل بن هشام به همراهى قومى از قریش نزد ابى طالب(علیه السلام) آمده ، گـفتند: برادرزاده ات ما و خدایان ما را اذیت کرد، او را بخوان و به او دستور بده تا دست از خدایان ما بردارد تا ما نیز از خداى او دست برداریم .

ابـو طـالب(عـلیـه السـلام) نـزد رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)کـسى را فـرسـتـاد تـا بـیاید، چون داخل شد، دید در خانه به غیر از مشرکین کسى نیست ، لذا نگفت(السلام علیکم) بلکه گفت :(السلام على من اتبع الهدى سلام بر هر کس که پیرو هـدایـت بـاشـد).آنـگـاه نـشـسـت ابـو طـالب او را از مـاجـرا خـبـر داد. رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) فـرمـود:مـن پـیـشـنـهـادى بهتر از این دارم ، پـیـشـنـهـادى کـه بـا بـه کـار بـسـتن آن عرب سالار مى شوند، و تمام گردنها برایشان خـاضـع مـى گـردد، آیـا مـى خـواهـیـد آن پـیـشـنـهـاد را بـکـنـم ؟ ابـو جهل گفت: بله ، بگو ببینم آن چیست ؟ فرمود: اینکه بگویید:(لا اله الا اللّه).

امـام بـاقـر(عـلیـه السـلام) سـپـس فـرمـود: مشرکین انگشتها را به گوش خود گرفته ، برخاستند و بیرون شدند، در حالى که مى گفتند: ما این پیشنهاد را حتى در آخرین ملت هم نـشـنـیدیم ، این نیست مگر ساخته و پرداخته خود او، پس خداى تعالى آیه(ص و القران ذى الذکر... الاختلاق) را در این باره نازل فرمود.

و در تـفـسـیـر قـمـى در ذیـل آیـه شـریـفـه(و عـجبوا ان جاءهم منذر منهم) آمده که وقتى رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)دعـوت خـود را ظـاهر ساخت ، قریش نزد ابو طـالب جمع شده ، گفتند:اى ابو طالب برادرزاده ات عقاید ما را سفیهانه خواند خدایان ما را نـاسـزا گـفـت و جـوانان ما را فاسد نمود و جمعیت ما را متفرق کرد، اگر داعى او بر این کـار ایـن اسـت کـه مـى خـواهـد از نـادارى نـجـات یـابـد، مـا بـراى او آن قـدر مال جمع مى کنیم که از همه ما ثروتمندتر شود. و حتى او را پادشاه خود مى کنیم .

ابـو طـالب جـریـان را بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) خـبـر داد، حضرت فرمود:اگر خورشید را به دست راسـت مـن بـگـذارند، و ماه را به دست چپم ، نمى پذیرم ، و لیکن یک کلمه به من بدهند تا(هم مرا راضى کرده باشند، و هم)به وسیله آن سرور عرب گشته و غیر عرب هم به دین ایشان بگروند و نیز خود آنان پادشاهانى در بهشت باشند، ابو طالب پاسخ آن جناب را بـه اطـلاع ایـشـان رسـانـیـد.ایـشـان گـفـتـنـد: یـک کـلمه چیزى نیست ده کلمه از ما بخواهد، رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود شهادت دهند به اینکه(لا اله الا اللّه و انـى رسـول اللّه) مـشـرکین گفتند: شگفتا! آیا سیصد و شصت خدا را رها کنیم ، و یک خدا بگیریم ؟

پـس خـداى سـبـحـان ایـن آیـه را فـرسـتـاد:(و عـجـبـوا ان جـاءهـم مـنـذر مـنـهـم و قـال الکـافـرون هـذا سـاحـر کـذاب ... الا اخـتـلاق) یـعـنـى بـهـم مـخـلوط شـده .(ءانزل علیه الذکر من بیننا بل هم فى شک من ذکرى ... من الا حزاب) یعنى آنهایى که در روز احزاب جمعیت تشکیل دادند.

مـؤ لف :ایـن قـصـه از طـرق اهـل سنت نیز نقل شده ، و در بعضى از روایات ایشان آمده که وقـتـى رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) کلمه توحید را بر آنان عرضه کرد و گفتند چیز دیگرى از ما بخواه ، فرمود: اگر خورشید را براى من فراهم کنید و بیاورید و در دسـت مـن قرار دهید، غیر از این از شما چیزى نمى خواهم . مشرکین از این سخن وى در خشم شده ، برخاستند و رفتند و پاسخ پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) به آنان کنایه از ایـن بوده که حتى اگر مشرکین زمام نظام عالم ارضى را به آن جناب واگذارند دست از دعـوتـش ‍ برنخواهد داشت چون خورشید و ماه از بزرگترین مؤ ثرات در زمینند، و آن دو را دو جـرم کـوچک و به همان اندازه که به چشم مى خورند تصور کرد، تا بتواند مطلب خود را بیان نماید.

و در کتاب علل به سند خود از اسحاق بن عمار روایت کرده که گفت : از ابى الحسن موسى بن جعفر(علیه السلام) پرسیدم :چه شد که نماز داراى یک رکوع و دو سجده گشت و چه شـد کـه داراى دو سـجـده شـد ولى داراى دو رکـوع نـشـد؟ فـرمـود: حـال کـه از چـیزى سؤ ال کردى دلت را براى فهمیدن جوابش خالى و حواست را جمع کن .اولیـن نـمـازى کـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سلّم) خواند نمازى بود که در آسمان در پیش روى خداى تبارک و تعالى در جلو عرش او خواند.و آن چنان بود که وقتى آن جـنـاب را بـه مـعـراج بـردنـد تـا جلو عرش بالا رفت. خداى تعالى به او فرمود: اى مـحـمـد! نـزدیک(صاد) بیا و محل سجده خود را بشوى و طاهر کن و براى پروردگارت نـمـاز بخوان . پس رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)به همان نقطه اى که خداى تـعـالى دسـتـورش داده بـود نـزدیـک شـده ، وضـو گـرفـت و وضـویـش را کامل کرد.

پـرسـیـدم : فـدایـت شـوم(صـاد) چـه بـود؟ که آن جناب ماءمور شد از آن براى وضو گـرفـتـن اسـتـفـاده کـند؟ فرمود: چشمهاى است که از یکى از ارکان عرش مى جوشد و آن را(آب حـیـوان) مى نامند. و آن همان است که خداى تعالى درباره اش مى فرماید:(ص و القران ذى الذکر) - تا آخر حدیث .

مؤ لف : این معنا - که(صاد) نهرى است که از ساق عرش بیرون مى آید -در کتاب مـعـانـى الاخـبـار از سـفـیان ثورى از امام صادق(علیه السلام)نیز روایت شده و در مجمع البـیـان از ابـن عـبـاس روایـت آورده کـه گـفـت:(صاد) یکى از اسماى خداست . و سپس ‍ اضافه کرده که این معنا از امام صادق(علیه السلام) نیز روایت شده .

و در کـتـاب مـعـانى به سند خود از اصبغ از على(علیه السلام) روایت آورده که در معناى آیـه(و قـالوا ربـنـا عجل لنا قطنا قبل یوم الحساب) فرمود: منظورشان بهره اى است که از عذاب خدا دارند.