background
وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ
و درود بر فرستادگان!
آیه 181 سوره الصَّافَّات

بیان آیات

ردّ اعتقاد مشرکین به دختر داشتن خدا و خویشاوندى بین او و جنّ

در سـابـق ایـن مـعـنا را بیان فرموده بود که او رب و معبود حقیقى است ، جمعى از بندگان مخلص چون انبیاى گرامى ، او را پرستیدند، و به حد خلوص رسیدند و بعضى دیگر به ربوبیت او کافر شدند، و خداوند بندگانش را نجات داده ، و کافران را هلاک و به عذاب الیم مبتلا کرد.
ایـنـک در ایـن آیـات مـتـعـرض عقاید کفار شده که درباره خدایان خود که یا ملائکه و یا جن بـودنـد، چـه عـقـایـدى داشـتـنـد و چـگـونـه مـلائکـه را دخـتـران خـدا نـامـیـده و بـراى جـن قائل به نسبت و خویشاوندى با خدا شدند.

بـه طـور کـلى بت پرستان ، که یا برهمایى هستند، و یا بودایى ، و یا صابئى ، معتقد نبودند که تمامى ملائکه دختر و زنند، بله بعضى از آنان این اعتقاد را داشتند، لیکن آنچه از بـعـضـى از قـبایل عرب مانند وثنیهاى قبیله جهینه ، سلیم ، خزاعه ، و بنى ملیح حکایت شده ، این است که: اینان قایل به انوثیت ملائکه بودند.

و امـا اعـتـقـاد بـه اینکه بین جن و خدا خویشاوندى هست و نسبت جن سرانجام به خدا منتهى مى شـود، فـى الجـمـله از تـمـامـى فـرقـه هـاى مـشـرک ، نقل شده .

و کـوتـاه سخن اینکه :خداى تعالى در این آیات به فساد عقیده ، آنان اشاره نموده ، سپس رسـول گـرامى خود را بشارت مى دهد به اینکه به زودى او را یارى مى کند و مشرکین را تـهـدیـد مـى کـنـد بـه ایـنـکه به عذاب مبتلایشان مى سازد و آنگاه سوره مورد بحث را با تـقـدیـس و مـنزه بودن خدا از داشتن شریک و نیز با سلام بر همه رسولان ، وحمد خدا که رب العالمین است ، ختم مى نماید.

فاستفتهم الربک البنات و لهم البنون

خـداى سـبـحـان اعـتقاد مشرکین را به اینکه ملائکه دختران خدایند باز نموده که چه لوازمى دارد و آن لوازم ایـن اسـت کـه: ملائکه فرزندان خدا و دختر باشند و خدا این دختران را به خـود اخـتـصاص داده باشد(و تنها او دختر بزاید)اما مردم همه پسر بزایند و هر چه پسر هـسـت مـخـصـوص مـردم بـاشـد و سـپـس ایـن لوازم را یـکـى پـس از دیـگـرى رد نـمـود سخن اول ایـشـان را کـه دخـتـراناز آن خـدا و پـسران از آن ایشان باشند رد نموده ، مى فرماید:(از ایشان بپرس آیا براى پروردگار تو دختران باشد و براى خود آنان پسران ؟) و ایـن اسـتفهام استفهامى است انکارى ، به انکار لازمه کلام ، چون لازمه این گفتار این است کـه : مشرکین از خدا بالاتر باشند، چون مشرکین این اعتقاد را هم داشته اند که پسر بهتر از دختر است و مى خواستند که از داشتن دختر منزه باشند، و به همین جهت دختران را زنده به گور مى کردند، تا نزاهتشان لکه دار نشود.

ام خلقنا الملائکة اناثا و هم شاهدون

کلمه(ام) در اینجا منقطعه و به معناى بلکه است ، نه به معناى(یا این و یا آن) و مـعـناى آیه این است که : بلکه از سؤ ال قبلى مهمتر این است که از ایشان بپرسى .آیا ما مـلائکـه را مـاده خلق کرده ایم ، و آیا مشرکین در روزى که ما ملائکه را خلق مى کردیم آنجا حـاضـر بـودنـد و مـادگـى ملائکه را دیدند؟ یا اینکه نهتنها حاضر نبودند، بلکه چنین ادعـایـى هـم نمى توانند بکنند؟ علاوه بر این اصولا نرى و مادگى ، یک مسالهاى است که جز از راه حس نمى توان اثباتش کرد و ملائکه براى مشرکین محسوس نبودند و این جمله رد ماده بودن ملائکه است .

الا انهم من افکهم لیقولون ولد اللّه و انهم لکاذبون

ایـن آیـه شریفه رد لازمه دیگر گفتار مشرکین است و آن اثبات ولادت ملائکه از خداست ، و ایـن سـخـن را صرف(افک) مى شمارد، و(افک)عبارت است از اینکه سخنى را به غـیـر آن وجـهـه اى کـه دارد بـرگـردانـى و وجـهـه حـق آن را بـه سـوى بـاطـل صـرف کـنى.و خلاصه خلقت ملائکه را که براى کسى معلوم نیست چگونه بوده ؟ بـرگـردانـى و نـام ولادت بـر آن بـگـذارى ، پـس مـشـرکـیـن در ایـن سخن خود مرتکب افک شدهاند، و دروغى روشن گفته اند.

اصطفى البنات على البنین ما لکم کیف تحکمون افلا تذکرون

در ایـن آیـه ، انـکـار انتخاب دختران بر پسران را تکرار کرده ، تا شدت شناعت و زشتى ایـن سـخـن را افـاده کـنـد، یـک بـار فرموده: آیا خدا دختران را بر پسران ترجیح داده که خودش تنها دختر بزاید و پسر زاییدن را به شما واگذار کند؟ و بار دیگر فرموده : آخر این چه حکمى است که مى کنند ؟ و بار سوم فرموده : راستى نمى خواهید متذکر شوید؟

آنـگـاه ایـشـان را تـوبـیـخ نموده مى فرماید:(ما لکم کیف تحکمون)؛ چون سخن ایشان حکمى است بدون دلیل ، و سپس دنبالش ‍ فرموده :(افلا تذکرون)که هم توبیخ است و هـم اشـاره اسـت بـه ایـنـکـه این حرف صرف نظر از اینکه هیچ دلیلى ندارد، بلکه بر خـلافـش دلیـل هـسـت چـیـزى کـه هـسـت مـشـرکـیـن مـتـذکـر آن دلیـل نـمـى شـوند، اگر متذکر شوند مى فهمند که ساحت خداى سبحان منزه از آن است که مـتـجـزى شـود و جـزئى بـه نـام فـرزنـد از او جـدا گردد، و نیزمنزه از آن است که محتاج فـرزنـد شـود و در صـدد فـرزنـددار شـدن بـرآیـد. و ایـن گـونه احتجاجها در کلام خداى تعالى علیه مشرکین مکرر آورده شده است .

در آیـه مـورد بحث التفاتى از غیبت(الا انهم من افکهم لیقولون)، به خطاب(ما لکم کیف تحکمون) به کار رفته ، در جمله اول مشرکین را غایب حساب کرده و فرموده : ایشان از در افک خواهند گفت و در جمله دوم خطاب به مشرکین فرموده :واى بر شما این چه حکمى اسـت کـه مـى کـنـیـد و ایـن التـفـات براى آن است که بر شدت خشم خدا دلالت کند، شدت خشمى که باعث شده خدا شفاها با خود مشرکین سخن گوید.

ام لکم سلطان مبین فاتوا بکتابکم ان کنتم صادقین

کلمه(ام) در این آیه نیز منقطعه و به معناى بلکه است و مراد از سلطان -به طورى کـه از سـیـاق بـرمـى آیـد-بـرهان و کتابى است که از ناحیه خداى سبحان بر مشرکین نـازل شده باشد، و در آن کتاب خدا به ایشان خبر داده باشد که ملائکه دختران منند، چون وقـتـى عـقـل وحـس اجـازه چـنـیـن عـقـیـدهـاى را نـدهـد، بـاقـى مـى مـانـد دلیـل نـقـلى و کـتابى که از ناحیه خدا آن را اثبات کرده باشد پس اگر مدعاى مشرکین حق است ،باید کتابى آسمانى ارائه دهند، تا مدعاى آنان را اثبات کند.

و اگر کلمه(کتاب) را بر مشرکین اضافه کرد، و فرمود: کتابتان به این عنایت است که فرض کرد مشرکین کتابى داشته باشند که بر مدعایشان دلالت کند.

رد اعتماد مشرکین مبنى بر اینکه جن اولاد خداوند هستند

و جعلوا بینه و بین الجنة نسبا و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون

قـرار دادن نـسبت بین خدا و جن ، عبارت از همین عقیده مشرکین است که مى گویند: جن اولاد خدا هـسـتـنـد که شرح مفصل این عقیده آنان در تفسیر سوره هود آنجا که درباره بتپرستان بحث کردیم گذشت .

(و لقـد عـلمت الجنة انهم لمحضرون) - یعنى خود جنیان مى دانند روزى براى حساب و یا عذاب حاضر خواهند شد. و اینکه گفتم . حساب یا عذاب ، به خاطر اطلاق کلمه محضرون اسـت .و بـه هـر حـال جـنـیـان مى دانند که خود مربوب خدا هستند، و خدا به زودى از ایشان حـسـاب مـى کـشـد و بر طبق اعمالشان جزا مى دهد.پس نسبتى که بین جنیان و خدا هست نسبت مـربـوبـیـت و ربـوبـیـت اسـت ، نـه نـسـبـت ولادت و کـسى که خودش مربوب دیگرى است ، شایستگى پرستش ندارد.

و از عجایب ، سخن بعضى از مفسرین است که گفته اند: مراد از کلمه(جنة)طایفه اى از مـلائکـه اسـت کـه بـه این اسم نامیده شده اند. و بنابراین باید ضمیر(انهم) را به کفار برگردانید، نه به کلمه(جنة)، و معنایش این است که :طایفه اى از ملائکه ، که نـامـشـان جـن است ، مى دانند که کفار براى عذاب حاضر مى شوند، و این تفسیرى است که هیچ شاهدى از قرآن کریم بر آن نیست ، علاوه بر این از سیاق بعید است .

تـوضـیـحـى دربـاره اسـتـثـنـاى عـبـاد مـخـلصـین در آیه :(سبحان الله عما یصفون الا عباداللهالمخلصین)

سبحان اللّه عما یصفون الا عباد اللّه المخلصین

ضـمـیـر در جـمـله(یـصـفـون) -بـا در نـظـر گـرفـتـن ایـنـکـه ایـن آیـه مـتصل به آیه قبل است- به کفار نامبرده برمى گردد، و استثناى(الا) در آن استثناى منقطع است ، و معناى آیه این است که :خدا از توصیفى که کفار مى کنند منزه است ، و یا خدا از آنـچـه کـه کـفـار دربـاره اشمـى گـویـنـد، و از اوصـافى که برایش مى تراشند از قـبـیـل ولادت و نـسـبـت و شـرکـت و امـثـال آن مـنـزه اسـت ، ولى بـندگان مخلص خدا او را به اوصافى وصف مى کنند که لایق ساحت قدس اوست و یا طورى وصف مى کنند که لایق اوست .

و بـعضى از مفسرین گفته اند:(این استثنا، استثناى منقطع از ضمیر در(لمحضرون) است).

بـعـضـى دیـگر گفته اند:(استثناى از فاعل در(جعلوا) است و جمله هایى که بین این ضمیر و مرجعش فاصله شده اند، جملات معترضه است . ولى این دو وجه بعید است).

و در صـورتـى کـه ایـن دو آیـه را مـسـتـقـل در نـظـر بـگـیـریـم ، هـمـچـنـان کـه مـسـتـقـل نـیـز هـسـتـنـد، معنایى وسیعتر و دقیقتر از آن معانى دارد، چون در این صورت باید ضـمـیـر در(یـصفون) را به عموم مردم برگردانیم ، و چون کلمه(یصفون)مطلق اسـت ، و شـامـل هـمـه گـونـه وصـف مـى شـود، آنـگـاه اگـر اسـتـثـنـا را هـم مـتصل بگیریم ، معنا چنین مى شود: خداى تعالى منزه است از تمامى وصفهایى که واصفان برایش مى کنند، مگر تنها بندگان مخلص خدا که وصف آنان درست است .

و اینکه چرا خدا از وصف واصفان(جز وصف عباد مخلصین) منزه است

اما منزه بودن خدا از وصف همه واصفان ، علتش این است که : واصفان خدا را با مفاهیمى که نـزد خود آنان محدود است توصیف مى کنند، و خداوند غیر محدود است ،(مثلا اگر مى گویند خـدا بـیـنـا اسـت ، چـشـم هـم براى خدا اثبات مى کنند؛ چون بینایى در بین خود آنان مستلزم داشـتـن چـشـم اسـت ، و مـعـلوم اسـت کـه وقـتـى چـشم اثبات شود، سر نیز اثبات مى شود و حـال آنـکـه بـیـنـایـى خـدا مـربـوط بـه چـشـم نـیـسـت)و هـمـچـنـیـن هـیـچ یـک از اوصـاف او قـابـل تحدید نیست ، و هیچ لفظى نمى تواند قالب تمام عیار اسماء و صفات او گردد، پس هر چیزى که واصفان درباره خدا بگویند، خدا از آن بزرگتر است ، و هر آنچه که از خدا در توهم آدمى بگنجد، باز خدا غیر از آن چیز است .

و امـا ایـنـکـه وصـف عباد مخلصین درباره خدا درست است ، دلیلش این است که:خداى عزّوجلّ بـنـدگانى دارد که ایشان را براى خود خالص کرده ، یعنى دیگر هیچ موجودى غیر از خدا در این افراد سهمى ندارد، و خود را به ایشان شناسانده ، وغیر خود را از یاد ایشان برده ، در نـتـیـجـه تـنها خدا را مى شناسند و غیر از خدا را فراموش مى کنند، و اگر غیر از خدا، چـیـزى را هـم بشناسند به وسیله خدا مى شناسند، چنین مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف کنند، به اوصافى وصف مى کنند که لایق ساحت کبریایى اوست و اگر هم به زبان وصف کـنـنـد -هـر چـنـد الفـاظ قـاصـر و مـعـانـى آنـهـا مـحـدود بـاشـد- دنبال وصف خود این اعتراف را مى کنند که بیان بشر عاجز و قاصر است از اینکه قالب آن معانى باشد و زبان بشر الکن است از اینکه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حکایت کـند، همچنان که رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) که سید مخلصین است فرموده :(لا احـصـى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک) که بر خدا ثنا گفته و نقص ثنایش را اینگونه کامل کرده که آنچه را که خداوند در ثناى بر خودش اراده مى کند منظورش میباشد - دقت بفرمایید.

بـــیـــان مـــفـــاد آیـــه :(فـــانـــکـــم و مـــا تـــعــبـدون مـا انـتـم عـلیـه بـفـاتـنـیـن الا مـنهوصال الجحیم)

فـانـکـم و مـا تـعـبـدون مـا انـتـم عـلیـه بـفـاتـنـیـن الا مـن هـو صال الجحیم

ایـن آیـه که در آغازش حرف(فاء)قرار دارد، تفریع و نتیجه گیرى از حکم مستثنى و مـسـتـثـنـى منه و یا تنها از حکم مستثنى است و معنایش این است که: بعد از آنکه مسلم شد که آنـچـه شما از اوصاف براى خدا تراشیده اید، همه ضلالت است ، -به خلاف بندگان مـخـلص خـدا کـه در وصـف کـردن خود دچار ضلالت نمى شوند-پس این نتیجه عاید مى شـود کـه شـمـا بـا ایـن گـمـراهى خود نمى توانید گمراه کنید مگر مردم دوزخى را، یعنى آنهایى را که با پاى خود راه دوزخ را طى مى کنند.

و آنـچـه از سـیـاق بـه روشـنى به چشم مى خورد، این است که : کلمه(ما) در جمله(ما تـعـبـدون) مـوصـوله بـاشـد و مـراد از آن بـتها مى باشد و بس ، و یا بتها و همه آلهه ضلالت و پیشوایان گمراهى از قبیل شیطانهاى جنى مى باشد.

و نیز ظاهر سیاق این است که : کلمه(ما) در جمله(ما انتم) نافیه است . و ضمیر در(عـلیه) به خداى سبحان برمى گردد و ظرف(علیه) متعلق است به(فاتنین) و کـلمـه(فـاتـنـیـن) جـمـع(فـاتـن)اسـت کـه اسـم فـاعـل از(فـتـنـه)بـه مـعـنـاى گـمـراه کـردن مـردم اسـت. و کلمه(صالى) از ماده(صلو) اشتقاق یافته که به معناى پیروى است ،(وصالى جحیم)به معناى دنباله رو جـهـنـم اسـت ، بـه طـورى کـه هـر جـا راه جـهـنم را سراغ داشته باشد به آنجا برود و عـمل دوزخیان را مرتکب شود. و استثناء در آیه مفرغ است ،(مستثنى منه آن در کلام نیامده)، و تـقـدیـر کـلام چـنـیـن اسـت:(مـا انـتـم بـفـاتـنـیـن احـدا الا مـن هـو صال الجحیم).

و مـعناى آیه این است که : شما و خدایان ضلالت که مى پرستید، هر چند دست به دست هم بدهید نمى توانید احدى را مفتون و گمراه کنید، مگر تنها آن کسانى را که خود راه جهنم را دنبال مى کنند.

بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه ما در اول مصدریه و یا موصوله است و جمله(فانکم و مـا تعبدون) کلامى است تام و مستقل ، از قبیل اینکه مى گویند:(انت و شاءنک برو پى کـارت)و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه:(شـمـا و آنـچـه مـى پـرسـتـید)و یا شما و بت پـرسـتـیـتـان یـعـنـى بـرویـد پـى ایـن کارها که دارید، آنگاه با جملهاى استینافى یعنى ابـتـدایـى فـرمـوده:(مـا انـتـم عـلیـه بـفـاتـنـیـن و فـاتـنـیـن)مـتـضـمـن مـعـنـاى حـمـل اسـت ، و ضـمـیر در(علیه) در صورت مصدرى بودن(ما) به کلمه ما در(ما تـعـبدون) برمى گردد، و در صورت موصوله بودن آن ، به مضافى تقدیرى برمى گـردد.و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه شـمـا نـمـى تـوانـیـد تـحـمـیـل کـنید بر عبادت خود و یا بر بت پرستى خود مگر کسى را که خودش پیرو جهنم است.

و بـعـضـى دیـگـر گفته اند: ممکن است کلمه(على) به معناى(با) باشد، و ضمیر بـه کـلمـه(مـا تـعـبدون) و یا تنها به کلمه(ما)در صورتى که موصوله باشد بـرگـردد و کـلمـه(فـاتـنـیـن)هـمـان مـعـنـاى ظـاهـرى خـود را مـى دهـد، و مـتـضمن معناى تـحـمـیـل و حـمـل نـیـست ، و معناى آیه این است که: شما نمى توانید با عبادت خود و یا با عبادت بتهاى خود گمراه کنید، مگر پیروان دوزخ را.

و همه این سخنان وجوهى است نادرست و در حقیقت بدون جهت خود را به زحمت انداختن است . و در آیـه مـورد بـحـث التـفـات بـه کـار رفـتـه ، و نـکته این التفات عینا همان است که : در التفات در آیات سابق ذکر کردیم .
ردّ و ابـــطـــال پـنـدار مـشـرکـیـن دربـاره ایـنکه ملائکه دختران خدایند، با بیان موقف و موقعیتملائکه در عالم خلقت و اعمال صادره از ایشان

و ما منا الا له مقام معلوم و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون

ایـن سـه آیـه - بـه طـورى کـه از سـیـاق بـرمـى آیـد - اعـتـراضـى اسـت از کـلام جـبـرئیـل و یـا کـلام او و یـارانـى کـه از فـرشـتـگـان وحى دارد، نظیر حکایتى که از خود جـبـرئیـل و یـارانـش نـقـل کـرده و فرموده :(و ما نتنزل الا بامر ربک له ما بین ایدینا و ما خلفنا و ما بین ذلک).

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:(سـه آیـه مـورد بـحـث کـلام رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) است ، که خودش و مؤ منین را براى کفار توصیف مـى کـند، تا ایشان را توبیخى خوار کننده کرده باشد. و آیات مورد بحث متصلند به آیه(فاستفتهم) و تقدیر کلام چنین است : از ایشان استفتاء کن و بعد از آنکه استفتاء کردى بـگـو:(هـیـچ یـک از مـا مـسـلمـان نـیـسـت مـگـر آنکه در قیامت جایگاه و مقامى معلوم و در خور اعمال خود دارد و به درستى ماییم که در نماز به صف مى ایستیم و ماییم تسبیح کنندگان).

و لیکن این وجه ، وجه مناسبى نیست ، و با سیاق سازگارى ندارد.

ایـن آیـات سـه گـانـه در ایـن مـقـامـنـد کـه عـقـیـده مـشـرکـیـن بـر الوهـیـت مـلائکـه را بـاطـل کـنـنـد، از ایـن طـریـق کـه بـا اعـتـراف خـود عـقـیـده کـفـار را باطل مى کنند، توضیح اینکه : مشرکین اعتراف دارند به اینکه ملائکه خودشان مربوب و عبد خداى تعالى هستند،

چیزى که هست مى گویند:همین مربوبهاى خدا خود رب موجودات پایینتر از خویشند و در آن موجودات استقلال در تدبیر و تصرف دارند و از تدبیر عالم چیزى مربوط به خدا نیست ، و مـلائکـه خـودشـان ایـن مـعـنـا را قـبـول نـدارنـد، یـعـنـى خـود را مستقل در تدبیر عالم نمى دانند، هر چند که واسطه و سبب متوسط بین خدا و خلق هستند.پس آنـچـه کـه در ایـن آیـات مـلائکـه از خـود نـفـى مـى کـنـنـد، هـمـان اسـتـقـلال در تـدبـیـر اسـت ، نـه سـبـبیت به اذن خدا، پس اعتقاد مشرکین به مربوب بودن ملائکه کافى است در ابطال اعتقاد دیگرشان ، و آن اینکه ملائکه رب عالم باشند، همچنان که آیه(بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون)هم از یک سو سببیت و وسـاطـت مـلائکـه را اثـبـات مـى کـنـد و هـم از سـوى دیـگـر استقلال آنان را انکار مى نماید.

پـس اینکه فرمود:(و ما منا الا له مقام معلوم) معنایش این است که :هر یک از ما مقامى معین و پـسـتـى مـشـخـص داریـم ، کـه مـا را بـدان گـمـارده انـد و بـا گـمـارده شـدن دیـگـر اسـتـقـلال مـعـنى ندارد، چون شخص گمارده شده نمى تواند از خط مشیى که برایش تعیین کـرده انـد تـجـاوز کند، ملائکه نیز مجعول(آفریده شده) بر این هستند که خدا را در آنچه امر مى کند اطاعت نموده و او را بپرستند.

و اینکه فرمود:(و انا لنحن الصافون) معنایش این است که :ما فرشتگان همواره نزد خدا در صف ایستاده منتظر اوامر او هستیم ، تا اوامرى که در تدبیر عالم صادر مى کند، بر طـبـق خـواسـتـهـاش اجرا کنیم ، همچنان که از آیه(لا یعصون اللّه ما امرهم و یفعلون ما یؤ مـرون)نـیـز ایـن مـعـنـا استفاده مى شود. این آن معنایى بود که ما به کمک سیاق از آیات مورد بحث استفاده کردیم . و چه بسا بعضى گفته اند که :(مراد از این جمله این است که :مـا مـلائکـه نـزد خدا به صف ایستاده ایم براى نماز). ولى این خیلى از فهم دور است و شاهدى هم بر آن نیست .

و ایـنـکـه فـرمـود:(و انـا لنـحن المسبحون) معنایش این است که : ما خدا را از آنچه لایق سـاحـت کـبـریـایـى او نـیـسـت تـنـزیـه مـى کـنـیـم ، همچنان که در جاى دیگر باز فرموده :(یسبحون اللیل و النهار لا یفترون).

پس این آیات سه گانه موقف و موقعیت ملائکه در عالم خلقت را توصیف مى کنند و عملى که مناسب خلقت آنان است بیان مى نمایند و آن عمل عبارت است از در صف ایستادن براى گرفتن اوامـر خـداى تعالى ، و نیز منزه داشتن ساحت کبریایى خدا از شریک و از هر چیزى که لایق به کمال ذات او نیست . ذاتى که عقل و وهم بدان دست نمى یابد.

و ان کانوا لیقولون لو ان عندنا ذکرا من الاولین لکنا عباد اللّه المخلصین

در ایـن آیـه بـه سـیـاق قبلى بازگشت شده ضمیر جمع در(کانوا) و در(یقولون) بـه قـریـش و هـر قـومـى که عقیده آنان را داشته باشند برمى گردد. و کلمه(ان) در اول آیـه مـخـفـف(ان) اسـت . و مـراد از ذکـر اولیـن کـتـابـى آسـمـانـى از جـنـس کتابهاى نازل بر اولین است .
و مـعـنـاى آیـه ایـن اسـت کـه : اگـر نـزد مـا قـریش نیز کتابى آسمانى نظیر کتب آسمانى نازل بر اقوام گذشته مى بود، ما نیز هدایت مى شدیم و بندگان مخلص خدا مى بودیم و منظورشان از این سخن این است که : از کفر خود عذر بخواهند و بگویند از ناحیه خدا حجتى بر ما تمام نشده .
و ایـن در حـقـیـقـت عذرى است بدتر از گناه ، براى اینکه : مذهب وثنیت و بت پرستى مساله نـبـوت و رسـالت و نـزول کـتـابـى از آسـمـان را بـه کـلى محال مى داند.

فکفروا به فسوف یعلمون

(فا) در اول جمله - به اصطلاح ادبى - فاى فصیحه است و معناى جمله این است که :پـس مـا هـمـیـن قـرآن را بر آنان نازل کردیم ، تا دیگر گله نکنند که ما کتابى آسمانى نـداشـتـیـم ، ولى بـه همین قرآن کفر ورزیدند و به آنچه گفتند وفا نکردند و به زودى خـواهند دانست که وبال کفرشان چیست . و این جمله اخیر تهدیدى از خداى تعالى به ایشان است .

مقصود از اینکه انبیاء(علیهم السلام) منصور هستند و جند خدا غالبند

و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهم لهم المنصورون

(کـلمـه)خـداى تـعـالى بـراى ایشان ، عبارت است از قضایى که درباره آنان رانده و حـکمى که کرده. و(سبقت کلمه) یا به این است که عهد آن مقدم باشد و یا به این است کـه بـه نفوذ و غلبه مقدم شود. و حرف(لام) در جمله(لهم) معناى منفعت را افاده مى کـنـد، مى فرماید: ما قضایى حتمى درباره ایشان راندیم که به طور یقین یارى شدگان باشند. و - به طورى که ملاحظه مى کنید - این معنا را با چند نوع تاءکید بیان کرده . یـکـى حرف(لام) در ابتداى آیه ، یکى کلمه(قد)، یکى کلمه(ان) و یکى حرف(لام) در(لهم).

در این آیه شریفه نصرت را مقید نکرده که انبیا(علیهم السلام) را در دنیا نصرت مى دهد و یـا در آخرت و یا به نحوى دیگر. بلکه در آیه دیگر نصرت را عمومیت داده و فرموده : انا لننصر رسلنا و الّذین آمنوا فى الحیوة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد.

لمیزان ج : 17 ص : 270

پس رسولان خدا هم در حجت و دلیل منصورند، براى اینکه راه حق را پیش گرفته اند و راه حق هرگز شکست نمى خورد، و هم بر دشمنان خود منصورند، یا به اینکه خدا یاریشان مى دهد تا دشمنان را زیر دست کنند ، و یا به اینکه از ایشان انتقام مى گیرند، چنانچه خداى تـعـالى فـرمـوده:(و مـا ارسـلنـا مـن قـبـلک الا رجـالا نـوحـى الیـهـم مـن اهـل القرى... حتى اذا استیاس الرسل و ظنوا انهم قد کذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا یرد باسنا عن القوم المجرمین).

و هـم در آخـرت منصورند، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(یوم لا یخزى اللّه النبى و الّذین آمنوا معه) - و در همین نزدیکیها در سوره مؤ من بیانى در این معنا گذشت .

و ان جندنا لهم الغالبون

کـلمـه(جـنـد)بـه مـعـنـاى مجتمعى است انبوه و متراکم و لشکر را هم به همین جهت جند مى خوانند. بنابراین ، کلمه جند با کلمه(حزب)قریب المعنا مى باشند و لذا مى بینیم در قـرآن کـریـم دربـاره آمـدن احـزاب یـک جـا تـعـبـیـر به(جند) نموده ، مى فرماید:(اذ جـاءتـکم جنود)، و در جایى دیگر در همین باره مى فرماید:(و لما را المؤ منون الاحزاب) و نیز در جایى دیگر فرموده :(و من یتول اللّه و رسوله و الّذین آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون). و مراد از(جندنا) جامعه اى است که فرمانبردار امر خدا باشد و در راه خدا جهاد نماید، و ایـن جـامعه عبارت است از گروه مؤ منان و یا انبیاء به ضمیمه مؤ منان ، که پیرو انبیایند، بـنـا بـر احـتـمـال دوم در ایـن کـلام تـعـمـیـم بـعـد از تـخـصیص به کار رفته ، و به هر حـال پس مؤ منان مانند پیشوایان خود منصورند، همچنان که در جاى دیگر خطاب به مؤ منان فـرمـوده :(و لا تـهـنـوا و لا تـحـزنـوا و انـتـم الاعـلون ان کنتم مؤ منین) که در گذشته تعدادى آیات که بر این معنا دلالت داشت ، گذشت .

و ایـن حـکـم یعنى نصرت و غلبه حکمى است اجتماعى و منوط است بر تحقق عنوان و لا غیر، یعنى این نصرت و غلبه تنها نصیب انبیا و مؤ منین واقعى است ، که جند خدا هستند و به امر او عـمـل مـى کـنـند و در راه او جهاد مى کنند هر جامعه اى که این عناوین بر آن صادق باشد، یـعـنـى ایـمـان بـه خـدا داشـتـه بـاشـد، و بـه اوامـر خـدا عمل کند و در راه او جهاد نماید منصور و غالب است ، نه جامعه اى که این اسامى و عناوین را دارد و واقـعـیـت آنـهـا را نـدارد.پـس جامعه اى که از ایمان جز اسم در آن نمانده باشد و از انـتـسـابـش بـه خـدا جـز سـخـنـى در آن نمانده باشد، نباید امید نصرت و غلبه را داشته باشد.

فتول عنهم حتى حین

ایـن جـمـله تـفـریـع بـر داسـتـان نـصـرت و غـلبـه اسـت ، و در حـقـیـقـت وعـده اى اسـت بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) کـه بـه زودى نصرت و غلبه اش مى دهد و تهدیدى است علیه مشرکین و مخصوصا مشرکین قریش .

و از ایـنـکـه نـخـست دستور مى دهد به اینکه آن جناب از مشرکین اعراض کند و سپس با جمله حتى حین آن را موقت مى سازد، به دست مى آید که این مدت خیلى طولانىنیست ، و واقعیت هم همین طور بود، چون بعد از مدتى کوتاه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) از بین مشرکین مهاجرت کرد، و سپس رؤ سا و بزرگان آنان را در جنگ بدر و غیر آن نابود کرد.

و ابصرهم فسوف یبصرون

از ایـنـکـه در آغـاز، امـر به بینایى مى کند و سپس خبر مى دهد که به زودى خواهند دید، و سـپـس کـلام را بر اعراض فورى در آیه قبلى عطف مى کند، از نظر سیاقاستفاده مى شود کـه مـى خـواهـد بـفـرمـایـد:لجـبـازى و جـحـود ایـشـان را نـیـک بـنـگـر، و بـبـیـن در مقابل انذار و تخویف تو چه عکس العملى نشان مى دهند و چگونه انکار مى کنند و به زودى خواهند دید سرانجام لجبازى و استکبارشان چیست .

افبعذابنا یستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرین

این آیه مشرکین را در برابر عجله شان توبیخ مى کند که مى گفتند:(متى هذا الوعد پس این وعده عذابت چه شد)؟ و(متى هذا الفتح پس این وعده فتح چه شد)؟ و نیز اعلام مى کـند به اینکه این عذاب چیزى نیست که در آن عجله شود؛ چون روزى بسیار سخت و صبحى بسیار شوم در پى دارد.

و نـزول عـذاب بـه ساحت آنان ، کنایه است از نزول آن از همه طرف ، به طورى که عذاب ایـشـان را احـاطـه کـنـد. و مـعناى جمله(فساء صباح المنذرین) این است که : در بین همه صـبـحـهـا صـبـح انـذار شـدگـان بسیار صبح بدى است و منظور از انذار شدگان مشرکین قریشند.

و تول عنهم حتى حین و ابصر فسوف یبصرون

ایـن آیـه ، تـاءکـید همان مضمون آیه قبلى است ؛ چون- بنا به گفته بعضى -تکرار مـضـمـون تـنـهـا بـه ایـن مـنـظـور بـوده.بـعـضـى دیـگـر احـتـمال داده اند:(منظور از جمله قبلى ، تهدید به عذاب دنیا و از جمله مورد بحث ، تهدید بـه عـذاب آخـرت باشد). و این احتمال خالى از وجه نیست ، چون در آیه مورد بحث براى جمله(ابصر) مفعولى ذکر نشده ؛ ولى در آیه قبلى ذکر شده و فرموده :(ابصرهم)و حـذف آن در آیـه مـورد بـحـث اشـعـار بـر عـمـومیت دارد و مراد از(ابصار) دیدن کفر و فـسوقى است که عموم مردم مرتکب آن بودند، و مناسب چنین کفرى تهدید به عذاب در قیامت است .

سبحان ربک رب العزة عما یصفون

ایـن آیـه ، خـداى سـبـحـان را از آن اوصـافـى کـه مـشـرکـیـن و مـخـالفـیـن دعـوت رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم) برایش ذکر کرده اند -و قبلا در همین سوره حـکـایـت شـد-مـنـزه مـى دارد، چـون کـلمـه سـبـحـان اضافه شده به کلمه(ربک) مى فـرمـایـد: مـنـزه است آن پروردگارى که تو او را عبادت مى کنى و به سوى او دعوت مى کنى . و نیز براى بار دوم کلمه(رب)را بر عزت اضافه کرد تا بفهماند خدا مختص بـه عـزت اسـت پـس او مـقـامـى مـنیع دارد.که منیع بودن مقامش على الاطلاق است ، یعنى هیچ عـامـل ذلتـى نـمـى تـواند او را ذلیل کند و هیچ غالبى نیست که بر او غلبه نماید و هیچ کـسـى نـمـى تـوانـد از تـخـت سلطنت او بگریزد، پس مشرکین که دشمنان حقند و به عذاب تهدید شده اند نمى توانند او را به ستوه بیاورند.

و سلام على المرسلین

ایـن جـمـله ، سـلام بـر هـمـه رسـولان خـداست ، و مصونیت آنان را از هر عذاب و ناملایمى از ناحیه خدا اعلام مى دارد.

و الحمد لله رب العالمین

در تفسیر سوره فاتحه معناى این جمله و مطالب مربوط به آن گذشت .

بحث روایتى

(چند روایت در ذیل آیه :(و انا لنحن الصافون ...))

در کـتـاب الدر المـنـثور آمده که محمد بن نضر و ابن عساکر، از علاء بن سعید، روایت کرده انـد کـه گـفـت: روزى رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) بـه اهل مجلس خود فرمود:(اطت السماء و حق لها ان تئط)یعنى کمر آسمان از سنگینى خمید و حـق دارد کـه خـم شـود، چـون هیچ جاى پایى از آسمان نیست ، مگر آنکه فرشته اى در آنجا قـرار دارد، کـه یـا در رکـوع اسـتو یـا در سجده ، آنگاه این آیه را قرائت فرمود:(و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون).

مؤ لف :(این معنا به غیر از طریق نامبرده نیز از آن جناب روایت شده).

و نـیـز در هـمـان کـتـاب اسـت کـه ابـن مـردویـه از انـس روایـت کـرده کـه گـفـت: رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) چـنین بود که هر وقت به نماز مى ایستاد مى فـرمـود:صف نماز را منظم کنید، فلانى تو قدرى جلو بیا، و فلانى تو قدرى عقب برو، آنـگـاه مـى فـرمـود:اگر صفوف خود را منظم کنید، و به خط مستقیم بایستید خداى تعالى شـمـا را مـانـنـد مـلائکـه هـدایـت مـى کند، آنگاه این آیه را تلاوت مى فرمود:(و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون).

و در نهج البلاغه است که : امیر المؤ منین(علیه السلام) در وصف ملائکه فرموده : ایشان صف بستگانى هستند که هرگز از صف خود جدا نمى شوند و تسبیح گویانى هستند که از تسبیح گفتن خسته نمى گردند.