بیان آیات
این آیات خلاصه اى است از داستان لوط(علیه السلام) و سپس یونس(علیه السلام) که خدا او را مبتلا کرد به شکم ماهى ، به کیفر اینکه در هنگام مرتفع شدن عذاب - که مقدمات نزولش رسیده بود - از قوم خود اعراض کرد.
و ان لوطا لمن المرسلین اذ نجیناه و اهله اجمعین
الا عجوزا فى الغابرین
ثم دمرنا الآخرین
و انکم لتمرون علیهم مصبحین و باللیل افلا تعقلون
و ان یونس لمن المرسلین اذ ابق الى الفلک المشحون
مـراد از فرار کردن او به طرف کشتى این است که او از بین قوم خود بیرون آمد و از آنان اعراض کرد. و آن جناب هر چند در این عمل خود خدا را نافرمانى نکرد، و قبلا هم خدا او را از چـنـین کارى نهى نکرده بود، و لیکن این عمل شباهتى تام بفرار یک خدمتگزار از خدمت مولى داشـت ، و بـه هـمـیـن جـهـت خـداى تـعـالى او را بـه کـیـفـر ایـن عـمـل بـگرفت که شرح بیشتر داستانش در تفسیر آیه(و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه) گذشت .
فساهم فکان من المدحضین
کـلمـه(سـاهـم)مـاضـى از بـاب مـسـاهـمـه اسـت که به معناى قرعه کشى است. و کلمه(مدحضین) اسم مفعول از(ادحاض) است که به معناى غالب آمدن است و معناى آیه این اسـت کـه : در کـشتى قرعه انداختند و یونس از مغلوبین شد، و جریان بدین قرار بود که نـهـنگى بر سر راه کشتى درآمد و کشتى را متلاطم کرد و چون سنگین بود خطر غرق همگى را تهدید کرد، ناگزیر شدند از کسانى که در کشتى بودند شخصى را در آب بیندازند، تا نهنگ او را ببلعد، و از سر راه کشتى به کنارى رود قرعه انداختند به نام یونس(علیه السلام) اصابت کرد به ناچار او را به دهان نهنگ سپردند و نهنگ آن جناب را ببلعید.
فالتقمه الحوت و هو ملیم
فلولا انه کان من المسبحین للبث فى بطنه الى یوم یبعثون
و بعضى دیگر گفته اند:(در شکم ماهى ، بسیار تسبیح مى گفته).
و امـا آنـچـه قـرآن کـریـم از تـسبیح او حکایت کرده این است که مى فرماید:(فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین)و لازمه این آیه شریفه آن است که او تـنـهـا در شـکـم مـاهـى و یـا هـم در آنـجـا و هـم قـبـلا تـسـبـیـح مـى گـفـتـه.پـس احـتـمـال ایـنـکـه مـنـظـور تـسـبـیـح گـفـتـن قـبـل از مـاجـراى مـاهـى بـاشـد احتمال ضعیفى است که نباید آن را پذیرفت.
علاوه بر این از جمله(سبحانک انى کنت من الظالمین) که هم تسبیح و هم اعتراف به ظلم است(البته ظلم به آن معنایى که بعدا خواهیم گفت)استفاده مى شود که منظور از تسبیح او تـسـبـیح از معنایى است که عمل وى و رفتن از ما بین آنان دلالت بر آن دارد و آن معنا این اسـت کـه اگـر فـرار کـنـد دیگر دست خدا به او نمى رسد، همچنان که جمله(و ظن ان لن نقدر علیه خیال کرد دست ما به او نمى رسد) بر آن دلالت دارد.
و جـمـله(فـلولا انـه کـان مـن المـسبحین...) دلالت دارد بر اینکه صرفا تسبیح او باعث نجاتش شده ، و لازمه این گفتار آن است که یونس گرفتار شکم ماهى نشده باشد مگر به خـاطـر همین که خدا را منزه بدارد از آن معنایى که عملش حکایت از آن مى کرد، و در نتیجه از آن گرفتارى که عملش باعث آن شده بود نجات یافته و به ساحت عافیت قدم بگذارد.
از ایـن بـیـان روشـن مى شود که عنایت کلام همه در این است که بفهماند تسبیح او در شکم مـاهـى مـایـه نـجـاتـش شـد.پـس از سـه قـولى کـه نقل کردیم قول وسط معقولتر و بهتر است. بنابر این ظاهر قضیه این است که مراد از تسبیح یونس ، همین نداى او در ظلمات باشد که گـفـتـه :(لا اله الا انـت سـبـحـانـک انـى کـنـت مـن الظـالمـیـن)و اگـر قـبـل از تـسـبیح ، تهلیل(لا اله الا اللّه) را ذکر کرد، براى این بود که به منزله علتى بـاشـد براى تسبیحش ، گویا فرموده :خدایا معبود به حقى که باید به سویش توجه کـرد غـیـر از تـو کـسـى نـیـسـت ، پـس تـو مـنـزهـى از آن مـعـنـایـى کـه عمل من آن را مى رسانید، چون من از توفرار کردم و از عبودیت تو اعراض نمودم و به غیر تـو مـتـوجـه شـدم پس اینک من متوجه تو مى شوم و تو را برى و پاک میدانم از آنچه عملم حکایت از آن مى کرد، حال مى گویم : که غیر از تو کسى و چیزى کارساز نیست .
با این بیان روشن مى شود که مراد از جمله(للبث فى بطنه الى یوم یبعثون)جاوید بودن مکث آن جناب است در شکم ماهى ، تا روزى که مبعوث شود و از شکم ماهى بیرون آید مـانـنـد قـبـر که مردم در آن دفن مى شوند و مکث مى کنند تا روزىکه مبعوث شوند و از آن خارج گردند، همچنان که درباره بیرون شدن همه انسانها از زمین فرموده :(منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى).
در آیـه شـریـفه مورد بحث هیچ دلالتى بر این نیست که یونس تا روز قیامت در شکم ماهى زنـده مـى مـانـد و یـا جـنـازهـاش در شـکـم مـاهـى سـالم مـى مـانـد وشـکـم مـاهـى قـبـل او مـى شـد، یـا بـه اینکه ماهى تا روز قیامت زنده مى ماند و یا به نحوى دیگر.پس دیـگـر مـحلى براى این اختلاف باقى نمى ماند که آیا آن جناب همچنان زنده مى ماند؟ و یا شـکـم مـاهـى قـبـر او مـى شـد؟ و نـیـز آیـا مـراد از(یـوم یبعثون)روزى است که صور اول دمـیـده مـى شـود و همه مردم مى میرند؟ و یا صور دوم است که همه زنده مى شوند؟ و یا آنکه این عبارت کنایه است از اینکه مدتى طولانى در شکم ماهى مى ماند؟
فنبذناه بالعراء و هو سقیم
و انبتنا علیه شجرة من یقطین
و ارسلناه الى مائة الف او یزیدون
فامنوا فمتعناهم الى حین
سـیـاق آیـه مـورد بـحـث خـالى از ایـن اشـعـار و بـلکـه دلالت نـیـسـت کـه مـراد از ارسـال یـونس در جمله(فارسلناه) این است که :آن جناب را امر فرموده که بار دیگر بـه سـوى قـومـش بـرگردد. و مراد از ایمان قومش در جمله(فامنوا...)ایمان آوردن به تـصـدیـق او و پـیـرویـاش مـى بـاشد بعد از ایمان آوردن به خدا و توبه کردن بعد از دیدن عذاب .
از ایـنـجـا ضـعـف ایـن گـفـتـار روشـن مـى شـود کـه بـعضى به آیه شریفه و آیه قبلیش اسـتـدلال کـرده انـد بـر ایـنـکـه مـنـظـور از جـمـله(فـارسـلنـاه) ارسال بعد از بیرون شدن از شکم ماهى است ، و خلاصه یونس در آغاز مامور شده که به سوى اهل(نینوى)که مردمى بت پرست بودند برود و یونس از آنجا که این ماموریت را سـنـگـیـن دیـد، از خانه خود بیرون آمد، ولى مستقیم به سوى نینوى نرفت ، بلکه در زمین سـیـرمـیـکـرد تـا شاید که خدا این تکلیف را از او بردارد، و در ضمن گردش سوار کشتى شـده و بـه داسـتـان مـاهى گرفتار گشت و بعد از آنکه در بیابان افکنده شد وحالش جا آمـد، بار دوم مامور شد به سوى آن مردم برود و رفت ، و مردم هم دعوتش را پذیرفتند، و خدا عذابى را که همواره ایشان را به آن تهدید مى کرد، از ایشان برداشت .
دلیـل ضـعـف ایـن گـفـتـار آن اسـت کـه: سیاق(همانطور که شنیدى)دلالت دارد بر اینکه مـنـظـور از جـمـله(فـارسـلنـاه)ارسـال دومـى اسـت و قـبـل از آن یـک بـار دیـگـر بـه سـوى آن مـردم ارسـال شـده بـود.و نـیـز مـنـظـور از جـمله(فـامـنوا) ایمان بار دوم مردم است ، بعد از ایمان و توبه و زندگى تا مدتى معین هم نـتـیـجه ایمان بار دوم ایشان بوده نه نتیجه برطرف شدن عذاب ، آرى اگر بار دوم به آن رسول بزرگوار ایمان نمى آوردند، خدا رهاشان نمى کرد، همچنان که دیدیم در نوبت اول هـم وقـتـى عـذاب را از ایـشـان بـرگـردانـیـد کـه ایـمان آورده و توبهکردند - دقت بفرمایید.
علاوه بر این آیه شریفه(و ذا النون اذ ذهب مغاضبا) و آیه شریفه(و لا تکن کصاحب الحوت اذ نادى و هو مکظوم) با گفتار آن مفسر هیچ سازشى ندارد و همچنین آیه(الا قوم یـونـس لمـا آمـنـوا کـشـفـنا عنهم عذاب الخزى فى الحیوة الدنیا)، چون کشف عذاب در جایى اطلاق مى شود که عذاب یا واقع شده باشد، و یا مشرف به وقوع باشد.
گفتارى پیرامون داستان یونس(علیه السلام)
گفتارى در چند فصل
پیرامون داستان یونس(علیه السلام)
1 - داستان آن جناب در قرآن کریم
1 - قرآن کریم از سرگذشت این پیامبر و قوم او جز قسمتى را متعرض نشده . در سوره صافات این مقدار را متعرض شده که آن جناب به سوى قومى فرستاده شد و از بین مردم فرار کرده و به کشتى سوار شد و در آخر نهنگ او را بلعید. و سپس نجات داده شده و بار دیـگـر بـه سوى آن قوم فرستاده شد و مردم به وى ایمان آوردند. اینک آیات آن سوره از نظر خواننده مى گذرد.
و در سوره انبیاء متعرض تسبیح گویى او در شکم ماهى شده که علت نجاتش از آن بلیه شد، مى فرماید:(و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انـت سبحانک انى کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤ منین).
و در سـوره قلم متعرض ناله اندوهگین او در شکم ماهى شده و سپس بیرون شدنش و رسیدن به مقام اجتباء را آورده ، مى فرماید:(فاصبر لحکم ربک و لا تکن کصاحب الحوت اذ نادى و هو مکظوم لو لا ان تدارکه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم فاجتباه ربه فجعله من الصالحین).
خـلاصـه آنچه از مجموع آیات قرآنى استفاده مى شود، با کمک قرائن موجود در اطراف این داستان این است که : یونس(علیه السلام) یکى از پیامبران بوده که خدا وى را به سوى مردمى گسیل داشته که جمعیت بسیارى بوده اند، یعنى آمارشان از صد هزار نفر تجاوز مى کرده و آن قوم دعوت وى را اجابت نکردند و به غیر از تکذیب عکس العملى نشان ندادند، تا آنـکـه عـذابـى کـه یـونـس(عـلیه السلام) با آن تهدیدشان مى کرد فرا رسید. و یونس(علیه السلام) خودش از میان قوم بیرون رفت .
هـمـین که عذاب نزدیک ایشان رسید و با چشم خود آن را دیدند، همگى به خدا ایمان آورده و توبه کردند خدا هم آن عذاب را که در دنیا خوارشان مى ساخت ، از ایشان برداشت .
و امـا یـونـس(عـلیـه السـلام)وقـتـى خـبردار شد که آن عذابى که خبر داده بود از ایشان بـرداشـته شده ، و گویا متوجه نشده که قوم او ایمان آورده و توبه کرده اند، لذا دیگر به سوى ایشان برنگشت در حالى که از آنان خشمگین و ناراحت بود.همچنان پیش رفت ، در نـتیجه ظاهر حالش حال کسى بود که از خدا فرار مى کند و به عنوان قهر کردن از اینکه چـرا خـدا او را نـزد ایـن مردم خوار کرد دور مى شود، و نیز در حالى مى رفت که گمان مى کرد دست ما به او نمى رسد، پس سوار کشتى پر از جمعیت شد و رفت .
آنـگـاه خـداى سبحان او را در شکم ماهى چند شبانه روز زنده نگه داشت ، و حفظ کرد یونس(علیه السلام)فهمید که این جریان یک بلا و آزمایشى است که خدا وى را بدان مبتلا کرده و ایـن مـؤ اخـذه اى اسـت از خـدا در بـرابـر رفـتـارى کـه او بـا قـوم خـود کرد، لذا از همان تـاریـکـى شـکـم مـاهـى فـریادش بلند شد به اینکه:(لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین).
خداى سبحان این ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا یونس را بالاى آب و کنار دریـا بـیـفکند. نهنگ چنین کرد. یونس وقتى به زمین افتاد مریض بود.خداى تعالى بوته کـدویـى بـالاى سـرش رویـانـیـد، تـا بـر او سـایـه بیفکند. پس همین که حالش جا آمد، و مـثـل اولش شـد خـدا او را به سوى قومش فرستاد، و قوم هم دعوت او را پذیرفتند و به وى ایمان آوردند، در نتیجه با اینکه أ جلشان رسیده بود، خداوند تا یک مدت معین عمرشان داد.
و روایـاتـى کـه از طـرق امامان اهل بیت(علیهم السلام)در تفسیر این آیات وارد شده ، با ایـنـکـه بـسـیـار زیـاد اسـت و نـیـز بـعـضـى از روایـاتـى کـه از طـرق اهـل سـنـت آمده ، هر دو در این قسمت شریکند که بیش از آنچه از آیات استفاده مى شود چیزى نـدارنـد، البـتـه با مختصر اختلافى که در بعضى از خصوصیات دارند، و ما هم به همین جـهـت از نـقـل آنـهـا صـرف نـظـر کـردیـم ، هـم بـه دلیـلى کـه گـفـتـیـم و هـم بـه ایـن دلیـل کـه یـک یـک آن احـادیـث خـبـر واحـدنـد و خـبـر واحـد تـنـهـا در احـکـام حجت است ، نه درمـثال مقام ما که مقام تاریخ و سرگذشت است ، علاوه بر این ، وضع آن روایات طورى است کـه اگـر مراجعه کنى ، خواهى دید نمى توان خصوصیات آنها را به وسیله آیات قرآنى تصحیح کرد، حرفهایى دارد که قابل تصحیح نیست .
2 - داستان او از دیدگاه اهل کتاب
2 -در ایـن فـصـل بـه سـرگـذشـت آن جـنـاب از دیـدگـاه اهـل کـتـاب مى پردازیم ، داستان یونس(علیه السلام) در چند جاى از عهد قدیم به عنوان(یـونـاه بـن امـتـاى)آمده و همچنین در چند جا از عهد جدید آمده که در بعضى از موارد به داسـتـان زنـدانـى شـدنـش در شـکـم مـاهـى اشاره مى کند. و لیکن هیچ یک از آنها سرگذشت کامل یونس(علیه السلام) را نیاورده اند.
او نـقـل کـرده کـه:خـداى تـعـالى یـونـس(عـلیـه السـلام) را امـر فرمود تا براى دعوت اهل(نینوى) بدانجا رود.(نینوى)یکى از شهرهاى بسیار بزرگ آشور بود که در کـنـار دجـله قـرار داشت و تا آنجایى که یونس قرار داشت سه روز راه بود.علاوه بر این مـردم نـیـنـوى مـردمـى شـرور و فـاسـد بـودند، لذا این ماءموریت بر یونس گران آمد و از آنجایى که بود به سوى(ترسیس) فرار کرد که آن نیز نام یکى دیگر از شهرهاى آن روز است . سپس به شهر(یافا) آمد که هم اکنون نیز(یافا) خوانده مى شود، در آنـجا یک کشتى آماده یافت که قصد داشت سرنشینان خود را به(ترسیس) ببرد، او هم اجرتى داد تا به ترسیس(برود)، همین که سوار بر کشتى شد و کشتى به راه افتاد بادى سخت وزیدن گرفت و امواج دریا بلند و بسیار شد و کشتى مشرف به غرق گشت .
پـس مـلاحـان تـرسـیدند و مقدارى از بارهاى مسافرین را به دریا انداختند، تا کشتى سبک شـود، در هـمـیـن هـنـگـام بود که یونس در شکم کشتى به خواب خوش رفتهبود.و صداى خـرنـایـش بـلند شده بود، رئیس کشتى وقتى او را دید از در تعجب پرسید: چه خبر هست ؟ که در چنین هنگامه اى به خواب رفته اى ، برخیز و معبودت را بخوان ، بلکه ما را از این مهلکه نجات بخشد، و ما در این ورطه هلاک نشویم .
بـعـضـى از مسافرین به بعضى دیگر گفتند: بیایید قرعه بیندازیم تا معلوم شود این شر از جانب کیست ، خود او را به دریا بیندازیم تا تنها او هلاک گردد، پس قرعه انداختند به نام یونس اصابت کرد، به او گفتند:مگر تو چه کرده اى که قرعه به نام تو درآمد و تـو اهـل کـجـایى از کجا مى آیى و به کجا میروى و از چه تیرهاى هستى ؟ گفت:من بنده رب کـه اله آسـمـان و خـالق دریـا و خـشـکـى اسـت ، هـستم ، آنگاه جریان خود را براى آنان نقل کرد، آنها بسیار ترسیدند و او را توبیخ کردند که چرا فرار کردى و یک مشت مردم را در هلاکت گذاشتى ؟!
آنگاه گفتند: حالا به نظر شما چه کارى در حق تو بکنیم تا این دریا آرام گیرد؟
گـفـت :بـاید مرا به دریا بیندازید تا آرام گیرد، چون من مى دانم تمامى ناآرامیهاى دریا بـه خـاطـر مـن اسـت ، مـردم هـر چـه تـلاش کـردنـد تـا شـایـد کـشـتـى رابـه طرف خشکى بـرگـردانـنـد و بـدون غـرق شـدن یـونـس از ورطـه نجات یابند نشد، و ناگزیر و به اصرار خود آن جناب او را به دریا انداختند و کشتى در همان دم آرام گرفت .
خداى تعالى به نهنگى دستور داد تا یونس را ببلعد، و یونس سه روز در شکم نهنگ ماند و در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود استغاثه کرد.پس خداى سبحان به نـهـنـگ دسـتـور داد تـا به ساحل آید، و یونس را در خشکى بیندازد، نهنگ چنین کرد، همین که یـونـس در خـشـکـى قـرار گـرفـت ، پـروردگـارشفـرمـود:بـرخـیـز و بـه طـرف اهل نینوى برو و در بین آنان به بانگ بلند آنچه به تو گفته ام ابلاغ کن.
یـونـس(عـلیـه السـلام) به طرف نینوى رفت و در بین اهلش فریاد زد: هان اى مردم !تا سـه روز دیـگـر نـیـنـوى در زمـین فرو مى رود، پسجمعى از مردان آن شهر به خدا ایمان آوردنـد، نـدا دادنـد کـه هـان اى مـردم ، روزه بگیرید، و همگى لباس پشمینه پوشیدند، و چـون خـبـر بـه پادشاه رسید، اوهم از تخت سلطنت خود برخاست و جامه هاى سلطنتى را از خـود کـنـد و لبـاس کهنه اى پوشیده و روى خاکستر نشست و دستور داد منادیان ندا دهند که هـیچ انسان و حیوانى طعام و شراب نخورد و به سوى پروردگار ناله و فریاد سر دهند و از شـر و ظـلم بـرگـردنـد و چـون چـنـیـن کـردنـد، خـدا هـم بـه ایـشـان رحم کرد، و عذابنازل نشد.
یونس(علیه السلام) ناراحت شد و عرضه داشت :الهى من هم از این عذاب که فرار کردم ، بـا ایـنـکـه از رحـمـت و رافـت و صـبـر و توابیت تو خبر داشتم ، پروردگارا پس جان مرا بـگـیـر، که دیگر مرگ از زندگى برایم بهتر است ، خداى تعالى فرمود: اى یونس آیا جدا از این کار خودت غصه دار شدى ؟ عرضه داشت : آرى ، پروردگارا.
پـس یـونـس از شـهـر خـارج شـد، و در مقابل شهر نشست و در آنجا برایش سایبانى درست کـردنـد در زیـر آن سایبان نشست ببیند در شهر چه مى گذرد؟ پس خداى تعالىبه درخت کـدویـى دسـتـور داد بـالاى سـر یـونـس قـرار بـگیر و بر او سایه بیفکن. یونس از این جـریـان بـسیار خوشنود شد ولى چیزى نگذشت که به کرمى دستور داد تا ریشه کدو را بخورد و کدو را خشک کند، کرم نیز کار خود را کرد باد سموم هم ازطرفى دیگر برخاست ، آفـتـاب هـم بـه شـدت تـابـیـد، امر بر یونس(علیه السلام) دشوار شد، به حدى که آرزوى مرگ کرد.
فرمود:آیا از خشک شدن یک بوته کدو ناراحت شدى ، با اینکه نه زحمت کاشتنش را کشیده بـودى و نـه زحـمـت آبـیـاریـاش را بلکه خودش یک شبه رویید و یک شبه هم خشکید،آنگاه انتظار دارى که من بر مردم نینوى آن شهر بزرگ و آن جمعیتى که بیش از دوازده ربوه مى شـدنـد، تـرحـم نکنم ؟ و با اینکه مردمى نادان هستند، دست چپ و راست خود را تشخیص نمى دهند، آنان را و حیوانات بسیارى را که دارند هلاک سازم ؟.
مـوارد اخـتـلافـى کـه در ایـن نـقـل بـا ظـواهـر آیـات قـرآن هست بر خواننده پوشیده نیست ، مثل این نسبت که به آنجناب داده که از انجام رسالت الهى شانه خالى کرده و فرار کرده است ، و اینکه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده ، با اینکه از ایمان و توبه آنان خبر داشته ، و چنین نسبتهایى را نمى توان به انبیاء(علیهم السلام) داد.
در پـاسـخ مـیـگوییم بین این نسبتها و نسبتى که در کتب عهدین به آنجناب داده فرق است ، آرى کتب مقدسه اهل کتاب یعنى عهد قدیم و جدید سرشار از نسبت گناه و حتى گناهان کبیره و مـهـلکـه بـه انـبـیـاء(علیهمالسلام)است ، دیگر جا ندارد یک مفسر در این مقام برآید که نـسـبـت مـعـصـیـت را طورى توجیه کند که از معصیت بیرون شود، به خلاف قرآن کریم که سـاحـت انـبـیـا را بـا صـراحـت منزه از معاصى و حتى گناهان صغیره میداند، و یک مفسر چاره نـدارد جز اینکه اگر به آیه و روایتى برخورد که به وى چنین نسبتى از آن ، مى آمد، آن را تـوجـیـه کـند، براى اینکه آیاتى که بر عصمت انبیا(علیهم السلام)دلالت دارد، خود قـریـنـه قـطـعـى اسـت بـر ایـنـکـه ظـاهـر چـنـیـن آیـه و روایـتـى مـراد نـیـسـت ، و بـایـد حـمـل بـر خـلاف ظـاهـرش شـود، و بـه هـمـیـن جهت در معناى کلمه(اذابق) و نیز در معناى(مـغـاضـبـا فـظـن ان لن نقدر...) بیانى آوردیم که دیدید هیچ منافاتى با عصمت انبیا(عـلیـهـم السـلام)نـداشـت و حـاصـل آن مـعـنـا ایـن بـود کـه گـفـتـیـم کـلمـات حـکـایـت حـال و ایـهـامـى است که: فعل یونس(علیه السلام) موهم آن بود و خلاصه یونس(علیه السـلام) نه از انجام ماءموریت فرار کرد و نه از برطرف شدن عذاب خشمگین بود، ولى کارى کرد که آن کار ایهامى به این معانى داشت .
3 - خداى تعالى در چند مورد از قرآن کریم یونس(علیه السلام) را ستایش کرده . و در سوره انبیا، آیه(88) او را از مؤ منین خوانده و در سوره القلم ، آیه(50) فرموده : او را(اجتباء) کرده .
بحث روایتى
(روایاتى در ذیل آیات مربوط به داستان یونس(علیه السلام)
در کتاب فقیه از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود:هیچ قومى در میان خود قـرعـه نـیـنـداخـتـند، و امر خود را به خدا واگذار نکردند، مگر آنکه آنچه حق بود از قرعه بیرون آمد. و نیز فرموده : چه حکمى بالاتر از حکم قرعه و عادلانه تر از آن است ؟ وقتى اشخاص امر خود را به خدا واگذارند، آیا این خداى سبحان نیست که مى فرماید:(فساهم فکان من المدحضین)؟.
و در کـتـاب بـحار از کتاب بصائر نقل کرده که او به سند خود از حبه عرنى روایت کرده کـه گـفـت:امـیـر المـؤ مـنـیـن(عـلیـه السـلام) فـرمـود:خـداى تـعـالى ولایـت مـرا بـر همه اهـل آسمانها و اهل زمین عرضه کرد، جمعى بدان اقرار و جمعى دیگر انکار کردند.یونس از آنـان بـود کـه انـکـار کـرد و خـدا او را بـه همین سبب در شکم ماهى حبس نمود، تا سرانجام اقرار نمود.
مـؤ لف :در مـعـنـاى ایـن روایـت ، روایات دیگرى نیز هست ، و مراد از این ولایت ، ولایت کلى الهـى اسـت کـه خود امیر المؤ منین(صلوات اللّه علیه) اولین کسى است از این امت که فتح باب آن کرد و آن عبارت از آن است که خدا قائم مقام بندهاى ، در تدبیر امر او گردد، و در نـتـیجه ، آن بنده جز به سوى خدا توجه نکند، و جز خواست خدا را نخواهد و این مقام را با پـیـمودن طریق عبودیت به بنده مى دهند، طریقى که بنده را به حدى میرساند که خالص براى خدا مى شود، و به غیر از خدا، احدى از آن بنده سهم نمى برد.
پـس بـلایـا و مـحـنتهایى که اولیاى خدا بدان مبتلا مى شوند، تربیتى است الهى که خدا بـه وسـیـله آن بـلایـا، ایـشـان را تـربـیـت مـى کـنـد و بـه حـد کـمال مى رساند و درجاتشان را بالا مى برد، هر چند که بعضى از آن بلایا جهات دیگر داشـتـه بـاشـند که بتوان آن را مؤ اخذه و عقاب نامید، و این خود معروف است که گفته اند: البلاء للولاء - بلا لازمه ولایت و دوستى است .