background
اللَّهَ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ
[يعنى:] خدا را كه پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شماست؟!
آیه 126 سوره الصَّافَّات

بیان آیات

بـــیـــان آیـــات مـــتـــضـــمــن خـلاصـه اى از داسـتان موسى و هارون(علیهماالسلام) و داستانالیاس و دعوت او(علیه السلام)

ایـن آیـات خـلاصـه اى است از داستان موسى و هارون(علیهما السلام) البته اشاره اى هم به داستان الیاس(علیه السلام)دارد، و نعمت ها و منت هایى را که خداى تعالى بر آنان ارزانـى داشته ، برمى شمارد، و نیز بیان مى کند که چگونه دشمنان تکذیب گر آنان را عـذاب کـرد، چـیـزى کـه هست در این آیات جانب رحمت و بشارت بر جانب عذاب و انذار غلبه دارد.

و لقد مننا على موسى و هارون

کـلمـه(مـنـت)بـه مـعـنـاى(انـعـام)اسـت ، کـه احـتـمـال دارد مـراد از آن ، هـمـان نـعمت هایى باشد که بعدا درباره موسى و هارون(علیهما السـلام)و قـوم آن دو مـى شـمـارد که چگونه از شر فرعونیان نجاتشان داده و یاریشان کـرد و کـتـاب بـه سـویـشـان نـازل نـمـود و بـه سـوى خـود هـدایـتـشـان فـرمـود و امثال اینها، و در نتیجه ، جمله(و نجیناهما...) عطف تفسیرى همان جمله(مننا) خواهد بود، و تفسیر مى کند که آن منت چه بود.

و نجیناهما و قومهما من الکرب العظیم

مـنـظـور از(کـرب عـظـیـم) انـدوه شـدیـدى اسـت کـه بـنـى اسرائیل از شر فرعون داشتند، که آنان را ضعیف کرد و بدترین شکنجه ها را به آنان داد و بچه هایشان را مى کشت ، و زنان و دخترانشان را زنده نگه مى داشت .

و نصرناهم فکانوا هم الغالبین

نـصـرت بـنى اسرائیل این بود که منجر به بیرون رفتن از مصر و عبور از دریا، و غرق شدن فرعون و لشکریانش در دریا گردید.

ایـن را بـدان جـهت گفتیم تا اشکالى که شده دفع شود، چون بعضى توهم کرده اند که :مقتضاى ظاهر این است که کلمه نصرت قبل از نجات دادن ذکر شود، چون نجات یافتن بنى اسـرائیـل نـتـیـجـه نـصـرت خـدا بـود، در حـالى کـه مـى بـیـنـیـم اول فرمود:(ما آنها را از اندوه شدید نجات دادیم) بعد فرمود:(و یارى شان کردیم تا غلبه کردند).

جـواب ایـن تـوهـم هـمـان اسـت کـه گـفـتـیـم ، بـا ایـن توضیح که نصرت همواره در جایى اسـتعمال مى شود که شخص نصرت شده هم خودش مختصر نیرویى داشته باشد وهم به ضمیمه نیروى ناصر کارى را از پیش ببرد، به طورى که اگر این نصرت نبود نیروى خـود او کـافـى نـبـود کـه شـر را از خـود دفـع کـنـد، و بـنـى اسـرائیل در هنگام بیرون شدن از مصر مختصر نیرویى داشتند. پس اطلاق کلمه(نصرت) در آن هنگام مناسب است .

بـه خـلاف کـلمـه(نـجـات دادن) کـه بـایـد در جـایـى اسـتـعـمـال شود که نجات یافته هیچ نیرویى از خود نداشته باشد، و آن در داستان بنى اسـرائیـل در روزگـارى اسـت کـه اسـیـر در دسـت فـرعـون بـودنـد. پـس استعمال کلمه نصرت در آن هنگام مناسبت ندارد.

و آتیناهما الکتاب المستبین

یـعـنـى کـتـابى که مجهولات نهانى را روشن مى کند و آن امورى را که مورد احتیاج مردم در دنیا و آخرت است و براى خود آنان پوشیده است ، بیا ن مى نماید.

و هدیناهما الصراط المستقیم

مـراد از(هـدایت به سوى صراط المستقیم)، هدایت به تمام معناى کلمه است ، و به همین جهت آن را به موسى و هارون(علیهما السلام) اختصاص داد و از قوم آن دو کسى را شریک آن دو نکرد و ما در سابق در تفسیر سوره فاتحه هدایت به صراط مستقیم را معنا کردیم .

و ترکنا علیهما فى الاخرین ... المؤ منین

که تفسیرش گذشت .

و ان الیاس لمن المرسلین

بـعضى گفته اند:(الیاس(علیه السلام) از دودمان هارون(علیه السلام)بوده ، و در شـهـر بـعـلبـک-یـکـى از شـهـرهـاى لبـنـان کـه بـه مـنـاسـبـت ایـنـکـه بـت بـعـل در آنـجـا مـنـصـوب بوده آن را بعلبک خواندند- مبعوث شد). و لیکن گوینده این حرف شاهدى بر گفتار خود نیاورده ، در کلام خداى تعالى هم شاهدى بر آن نیست .

حـجـتـى بـر تـوحـیـد کـه در سـخـن الیاس(علیه السلام) به قوم خود، با استناد به خالقبودن خدا اقامه شده است

اذ قال لقومه الا تتقون اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقین ... الاولین

ایـن قـسـمـتـى از دعـوت الیاس(علیه السلام) است که در آن قوم خود را به سوى توحید دعوت مى کند، و به پرستش(بعل) - که بتى از بت هاى آنان بوده - و نپرستیدن خدا، توبیخ مى نماید

و کـلام آن جـنـاب عـلاوه بـر ایـنـکـه تـوبـیـخ و سـرزنـش مـشـرکـیـن اسـت ، مـشـتـمـل بـر حـجتى کامل بر مساءله توحید نیز هست ؛ چون در جمله(تذرون احسن الخالقین ربکم و رب آبائکم الاولین) مردم را نخست سرزنش مى کند که چرا(اءحسن الخالقین)را نـمـى پـرسـتـید؟ و خلقت و ایجاد همان طور که به ذوات موجودات متعلق است ، به نظام جـارى در آنـهـا نیز متعلق است که آن را تدبیر مى نامیم.پس همان طور که خدا خالق است مـدبـر نـیـز هست و همان طور که خلقت مستند به او است تدبیر نیز مستند به او است و جمله(اللّه ربـکـم)بـعـد از سـتـایـش بـه جـمـله(احسن الخالقین) اشاره به همین مساءله تدبیر است .

و سـپـس اشـاره مـى کـنـد به اینکه: ربوبیت خداى تعالى اختصاص به یک قوم و دو قوم نـدارد. و خـدا مـانند بت نیست که هر بتى مخصوص ‍ به قومى مى باشد، و بت هر قوم رب مخصوص آن قوم مى باشد.بلکه خداى تعالى رب شما و رب پدران گذشته شما است ، اخـتـصـاص بـه یـک دسـته و دو دسته ندارد، چون خلقت و تدبیر او عام است و جمله(اللّه ربکم و رب آبائکم الاولین) اشاره به این معنا دارد.

(فکذبوه فانهم لمحضرون)

کـلمـه(مـحـضـرون) بـه ایـن معنا است که : تکذیب کنندگان مبعوث مى شوند تا براى عـذاب احـضـار شـونـد، و در سـابـق هـم گـفـتـیم که کلمه(احضار) هر جا به طور مطلق بیاید، به معناى احضار براى شر و عذاب است .

الا عباد اللّه المخلصین

احضار این جمله دلیل بر آن است که در قوم(الیاس) جمعى از مخلصین بوده اند.

و ترکنا علیه فى الآخرین ... المؤ منین

در سابق در نظایر این آیه سخن رفت .

بحث روایتى

(دو روایـــت دربـــاره مـــراد از(بـــعـــل) در:(اتـــدعـــون بـــعـــلا...) و(ال یاسین))
در تـفـسـیـر قمى در ذیل آیه(اتدعون بعلا) آمده که قوم الیاس(علیه السلام) بتى داشتند که آن را بعل مى نامیدند.
و در کـتـاب مـعانى به سند خود از قادح از امام صادق(علیه السلام) از پدرش از پدران بـزرگـوارش از عـلى(عـلیـه السـلام) روایـت کـرده کـه دربـاره آیـه(سـلام عـلى آل یـس) فـرمـود :(یـس) رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم) اسـت . و آل یس ما هستیم .
مؤ لف : و از کتاب عیون از امام رضا(علیه السلام) نظیر این حدیث روایت شده . و البته ایـن دو روایـت بـر ایـن مـبـنـى صـحـیـح اسـت کـه مـا آیـه را بـه صـورت آل یـس بـخوانیم ، همچنان که در قراءت نافع و ابن عامر و یعقوب و زید این طور قراءت شده .

سخنى پیرامون

سخنى پیرامون داستان الیاس(علیه السلام)

داستان الیاس(علیه السلام)

1- نـخست ببینیم در قرآن کریم درباره آن جناب چه آمده ؟ در قرآن عزیز جز در این مورد و در سـوره انـعـام آنـجا که هدایت انبیا را ذکر مى کند و مى فرماید:(و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین) جاى دیگرى نامش برده نشده .

و در ایـن سـوره هـم از داستان او به جز این مقدار نیامده که آن جناب مردمى را که بتى به نام(بعل)مى پرستیده اند، به سوى پرستش خداى سبحان دعوت مى کرده ، عده اى از آن مـردم بـه وى ایـمـان آوردنـد و ایـمـان خـود را خالص هم کردند، و بقیه که اکثریت قوم بودند او را تکذیب نمودند، و آن اکثریت براى عذاب احضار خواهند شد.

و در سـوره انـعـام آیـه(85) دربـاره آن جناب همان مدحى را کرده که درباره عموم انبیا(علیهم السلام) کرده ، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤ منین و محسنین خوانده ، و بـه او سلام فرستاده ، البته گفتیم در صورتى که کلمه مذکور بنابر قرائت مشهور(ال یاسین) باشد

2 - حـال بـبـینیم در احادیث درباره آن جناب چه آمده ؟ احادیثى که درباره آن جناب در دست است ، مانند سایر روایاتى که درباره داستانهاى انبیا(علیهم السلام)هست ، و عجایبى از تـاریـخ آنان نقل میکند، بسیار مختلف و ناجور است نظیر حدیثى که ابن مسعود آن را روایت کـرده مـیـگـویـد:الیـاس هـمـان ادریـس اسـت.یـا آن روایـت دیـگـر کـه ابـن عـبـاس از رسـول خـدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) آورده که فرمود: الیاس همان خضر است . و آن روایتى که از وهب و کعب الاحبار و غیر آن دو رسیده که گفته اند: الیاس هنوز زنده است ، و تا نفخه اول صور زنده خواهد بود.

و نـیز از وهب نقل شده که گفته : الیاس از خدا درخواست کرد:او را از شر قومش نجات دهد و خـداى تـعـالى جنبنده اى به شکل اسب و به رنگ آتش فرستاد، الیاس روى آن پرید، و آن اسـب او را بـرد.پـس خـداى تـعـالى پـر و بـال و نورانیتى به او داد و لذت خوردن و نوشیدن را هم از او گرفت ، در نتیجه مانند ملائکه شد و در بین آنان قرار گرفت.

بـاز از کـعب الاحبار رسیده که گفت :الیاس دادرس گمشدگان در کوه و صحرا است ، و او هـمـان کـسـى اسـت کـه خـدا او را ذو النـون خـوانـده ، و از حـسـن رسـیـده کـه گـفـت:الیاس مـوکـل بـر بـیـابـانـهـا، و خـضـر مـوکـل بر کوهها است ، و از انس رسیده که گفت: الیاس رسـول خـدا(صـلّى اللّه علیه و آله و سلّم)را در بعضى از سفرهایش دیدار کرد و با هم نـشـسـتـنـد و گـفـتـگـو کـردنـد.سـپـس سـفـرهـاى از آسـمـان بـر آن دو نـازل شـد.از آن مـائده خـوردنـد و بـه مـن هـم خـورانـیـدنـد، آنـگـاه الیـاس از مـن و از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) خداحافظى کرد.سپس او را دیدم که بر بالاى ابـرهـا بـه طـرف آسـمـان مـیـرفـت.و احـادیـثـى دیـگـر از ایـن قـبـیـل ، کـه سـیـوطـى آنـهـا را در تـفـسـیـر الدر المـنـثـور در ذیل آیات این داستان آورده.

و در بـعـضى از احادیث شیعه آمده که امام(علیه السلام) فرمود: او زنده و جاودان است . و لیکن این روایات هم ضعیف هستند و با ظاهر آیات این قصه نمیسازند.

و در کتاب بحار در داستان الیاس از(قصص الانبیا)و آن کتاب به سند خود از صدوق ، و وى به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایر علماى اخـبـار، بـه طـور مـفـصـل تـر از آن راآورده انـد، و آن حـدیـث بـسـیـار مـفـصـل اسـت کـه خـلاص هـاش ایـن اسـت کـه:بـعـد از انـشـعـاب مـلک بـنـى اسـرائیـل ، و تـقـسـیـم شـدن در بـیـن آنـان ، یـک تـیـره از بـنـى اسـرائیـل بـه بـعـلبـک کـوچ کـردنـد و آنـهـا پـادشـاهـى داشـتـنـد کـه بـتـى را بـه نـام(بعل) مى پرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار مى کرد.

پـادشاه نامبرده زنى بدکاره داشت که قبل از وى با هفت پادشاه دیگر ازدواج کرده بود، و نـود فرزند - غیر از نوه ها -آورده بود، و پادشاه هر وقت به جایى مى رفت آن زن را جـانـشـیـن خـود مـى کـرد، تـا در بـیـن مـردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبى داشت مؤ من و دانـشـمـنـد کـه سـیـصـد نـفـر از مـؤ مـنـیـن را کـه آن زن مـیـخـواسـت بـه قتل برساند از چنگ وى نجات داده بود. در همسایگى قصر پادشاه مردى بود مؤ من و داراى بستانى بود که با آن زندگى مى کرد و پادشاه هم همواره او را احترام و اکرام مى نمود.

در بـعـضـى از سـفـرهـایـش ، هـمـسـرش آن هـمـسـایـه مـؤ مـن را بـه قـتـل رسانید و بستان او را غصب کرد وقتى شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت ، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن با عذرهایى که تراشید او را راضى کرد خداى تعالى سوگند خـورد کـه اگـر تـوبه نکنند از آن دو انتقام مى گیرد، پس الیاس(علیه السلام) را نزد ایـشـان فرستاد، تا به سوى خدا دعوتشان کند و به آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندى خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت در خشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شـکـنـجـه دهـنـد و سـپس به قتل برسانند ولى الیاس(علیه السلام)فرار کرد و به بـالاتـریـن کـوه و دشـوارتـریـن آن پـنـاهـنـده شـد هـفـت سال در آنجا به سر برد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد.

در ایـن بـیـن خـداى سـبـحـان یـکـى از بچه هاى شاه را که بسیار دوستش مى داشت مبتلا به مـرضـى کـرد، شـاه بـه(بـعـل)مـتـوسـل شـد، بـهـبـودى نـیافت شخصى به او گفت:بـعـل از ایـن رو حـاجـتـت را بـرنـیـاورد کـه از دست تو خشمگین است ، که چرا الیاس(علیه السـلام)را نـکـشـتـى ؟ پس شاه جمعى از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گـول بـزنـند و با خدعه دستگیر کنند این عده وقتى به طرف الیاس(علیه السلام)مى رفـتـند، آتشى از طرف خداى تعالى بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعى دیگر را روانه کـرد، جـمـعى که همه شجاع و دلاور بودند و کاتب خود را هم که مردى مؤ من بود با ایشان بـفـرسـتاد، الیاس(علیه السلام) به خاطر اینکه آن مرد مؤ من گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت به نزد شاه برود.

در هـمـیـن بـین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس(علیه السلام) را از یادش برد و الیاس(علیه السلام) سالم به محل خود برگشت .

و ایـن حـالت مـتـوارى بـودن الیـاس بـه طـول انـجـامـیـد، نـاگـزیـر از کوه پایین آمده در مـنـزل مادر یونس بن متى پنهان شود، و یونس آن روز طفلى شیرخواربود، بعد از شش ماه دوبـاره الیـاس از خـانـه مزبور بیرون شده به کوه رفت.و چنین اتفاق افتاد که یونس بـعـد از او مـرد، و خـداى تـعـالى او را به دعاى الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مـرگ فـرزنـدش بـه جـسـتـجـوى الیـاس بـرخـاسـت و او را یـافـته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.

الیـاس(عـلیـه السـلام)کـه دیـگـر از شـر بـنـى اسـرائیـل بـه تـنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنـان قـطـع کـند نفرین او مؤ ثر واقع شد، و خدا قحطى را بر آنان مسلط کرد.این قحطى چند ساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمان شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کـردنـد و تـسـلیـم شـدنـد. الیاس(علیه السلام) دعا کرد و خداوند باران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.

مـردم نـزد او از ویـرانـى دیـوارهـا و نـداشـتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وى وحى فرستاد دستورشان بده به جاى تخم غله ، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود براى آنان رویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه براى ایشان ارزن رویانید.

بعد از آنکه خدا گرفتارى را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به حالت اول و بـدتـر از آن بـرگـشـتـنـد، ایـن بـرگـشـت مـردم ، الیـاس را مـلول کـرد، لذا از خـدا خـواسـت تـا از شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبى آتشین فرستاد، الیـاس(عـلیـه السلام) بر آن سوار شد و خدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند.

آنـگـاه خـداى تعالى دشمنى بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوى آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت ، و جیفه شان را در بستان آن مرد مؤ من که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت .
ایـن بـود خـلاصـهاى از آن روایت که خواننده عزیز اگر در آن دقت کند خودش به ضعف آن پى مى برد.