background
وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ
با اينكه خدا شما و آنچه را كه برمى‌سازيد آفريده است!»
آیه 96 سوره الصَّافَّات

بیان آیات

این آیات غرض سیاق سابق را که متعرض شرک و تکذیب کفار به آیات خدا بود و ایشان را بـه عـذابى الیم تهدید مى کرد تعقیب نموده ، مى فرماید:بیشتر امت هاى گذشته نیز ضـلالتـى شـبـیـه ضـلالت اینان را داشتند، رسولان خدا را که ایشان را انذار مى کردند تـکذیب نمودند، همانطورى که اینان تکذیب مى کنند. آنگاه به عنوان شاهد داستانهایى از نوح ، ابراهیم ، موسى ، هارون ، الیاس ، لوط و یونس ‍(علیهما السّلام) مى آورد. و آنچه که در آیات مورد بحث آمده داستان نوح و خلاصه داستان ابراهیم(علیهم السّلام) است .

و لقد ضل قبلهم اکثر الاولین ... المخلصین

این کلامى است که سیاقش براى انذار مشرکین این امت است ، مى خواهد تشبیه کند این مشرکین را بـه امت هاى هلاک شده قبل ، چو ن اکثر امت هاى گذشته گمراه شدند،همان طور که اینان گمراه گشتند و به سوى آن امت ها رسولانى فرستاده شدند، همان طور که به سوى این امـت رسـولى فـرسـتـاده شـد و آنـهـا رسـولان خود را تکذیب کردند، و در اثر تکذیب هلاک شدند، مگر عده معدودى که مخلص بودند.

لام در جمله(لقد ضل) لام قسم است ، و همچنین لام در جمله(لقد ارسلنا). و(منذرین) - بـه کـسـره ذال - در آیـه(72) پـیـغـمـبـران هـسـتـنـد که انذار کنندگان امت هاى گذشته بودند و(منذرین)- به فتحه ذال - در آیه(73) امت هاى گذشته هستند.
(الا عـبـاد اللّه) - اگـر مـراد از آنـان بـنـدگـان مـخـلص از امـت هـا بـاشـد، اسـتـثـنـاء مـتصل مى شود و اگر منظور اعم از مخلصین و انبیا باشد، استثنا منقطع مى شود مگر اینکه غیر انبیا را بر انبیا غلبه داده باشد و نام همه را مخلصین نهاده باشد. و معناى آیه روشن است .

بیان آیات مربوط به منزلت(نوح) علیه السلام و اجابت دعاى او

(و لقد نادینا نوح فلنعم المجیبون)

لام در کـلمـه(لقـد) و در کـلمه(لنعم) هر دو لام قسم است . و این دو سوگند دلالت بـر کـمـال عـنـایـت بـه نـداى نـوح و اجابت خداى تعالى مى کند. و خداى سبحان خود را در اجـابـت کـردن نـداى نـوح مـدح کـرده . و اگـر خـود را بـا اینکه یکى است(مجیبون اجابت کنندگان) خوانده ، به منظور تعظیم است .
و - به طورى که از سیاق استفاده مى شود - منظور از نداى نوح همان نفرینى است که بـه قـوم خـود کرد و به درگاه پروردگار خویش ‍ براى هلاکت آنان استغاثه نمود، همان نـفـریـنى که در آیه(و قال نوح رب لا تذر على الاءرض من الکافرین دیارا و نیز آیه(فدعا ربّه انى مغلوب فانتصر) حکایت شده است .

و نجیناه و اهله من الکرب العظیم

کلمه(کرب) - به طورى که راغب گفته - به معناى اندوه شدید است .و مراد از آن در ایـنـجـا هـمـان طـوفـان و یـا آزار قـوم نـوح اسـت. و مـراد از(اهل)نوح ، اهل بیت او و گروندگان به او از قوم خودش است ، همچنان که درباره آنان در سـوره هـود فـرمـوده:(قـلنـا احـمـل فـیـهـا مـن کـل زوجـیـن اثـنـین و اهلک الا من سبق علیه القـول و مـن آمـن). و کـلمـه(اهـل) هـمـان طور که بر همسر مرد و فرزندانش اطلاق مى شود، بر همه خواص آدمى نیز اطلاق مى شود.

و جعلنا ذریته هم الباقین

یـعـنى ذریه او را از بین همه مردم جزو باقى ماندگان قرار دادیم ، که بعد از قرن نوح(علیه السلام) در زمین باقى بمانند - و ما در داستان نوح(علیه السلام) در سوره هود راجع به این معنا بحث کردیم .

و ترکنا علیه فى الاخرین

مـراد از کـلمـه(تـرک) بـاقى گذاشتن است و مراد از کلمه(آخرین) امم بعد از نوح(عـلیه السلام) و قبل از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) است ، نه فقط امت هاى گذشته . و این جمله را بعد از ذکر ابراهیم(علیه السلام)نیز در همین سوره آورده ، و در هـمـیـن قـصـه در سـوره شـعـراء بـه جـاى ایـن عـبـارت فـرمـوده:(و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین) و ما در آن سوره از این عبارت چنین استفاده کردیم که مراد از(لسان صدق) این است که خداوند بعد از ابراهیم کسى را مبعوث کند که دعوت ابـراهـیـم(عـلیـه السلام) را در بشر دنبال نموده و مردم را به سوى کیش او که همان دین توحیداست بخواند.

از ایـنجا این معنا تاءیید مى شود که : مراد از(باقى گذاشتن) نیز همین است که خداى تـعـالى دعـوت نـوح را بـه سـوى تـوحید بعد از او هم در بشر زنده نگه داشته و در هر عـصـرى بـعـد از عـصـر دیگر تا روز قیامت اثر مجاهدتهاى آن جناب را در راه خدا باقى و محفوظ داشته است .

نکته اى درباره اینکه فرمود:(سلام على نوح فى العالمین)

سلام على نوح فى العالمین

مراد از(عالمین) همه عالم است ؛ براى اینکه کلمه(عالمین) در آیه با الف و لام آمده ، و از نظر ادبیات کلمه جمع اگر با الف و لام بیاید عمومیت را افاده مى کند و ظاهرا مراد از(عـالمـیـن) هـمـه عـوالم بشرى و امت ها و جماعت هاى بشرى تا روز قیامت باشد.و این سلامى که خداى تعالى به نوح داده تا روز قیامت ، خود تهیتى است مبارک و طیب که خداى تـعـالى از نـاحـیـه تـمـامـى امت هاى بشرى که در اثر مجاهدتها ودعوت نوح ، از اعتقادات صـحـیـح و اعـمال صالح برخوردار شده اند، به نوح داده است.آرى آن جناب اولین کسى اسـت کـه در بـیـن بـشـر بـه دعـوت تـوحـیـد و مـبـارزه عـلیـه شرک و آثار شرک که همان اعـمـال زشـت اسـت قـیـام نـمـود، و در ایـنراه شـدیـدتـریـن رنـج هـا و مـحـنـت هـا را تـحـمـل کـرد، آنـهـم نـه یـک سـال و دو سـال بـلکـه نـزدیـک بـه هـزار سال ، آنهم نه با کمک کسى ، بلکه خودش به تنهایى . پس آن جناب به تنهایى در هر خـیـر و صلاحى که در بشریت تا روز قیامت رخ بدهد سهیم و شریک است . و در کلام خداى تعالى چنین سلامى به احدى داده نشده که این قدر وسیع باشد.

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(عالمین) عوالم ملائکه و جن و انس است .

انـا کـذلک نـجـزى المحسنین

این جمله منتى را که خدا بر نوح(علیه السلام) نهاده و کـرامـتـى که به وى کرده -از آن جمله اینکه ندایش را اجابت نمود و او و اهلش را از کرب عـظـیم نجات داد و ذریه اش را در قرون بعد باقى نگهداشت و آثارش را در قرون بعد از خـودش حـفـظ کـرد و درودى کـه تـا روز قـیـامـت از نـاحـیـه فرد فرد بشر صالح به وى فرستاده تعلیل مى کند.

و اگـر پـاداش او را بـه پـاداش مـحـسـنـیـن و نـیـکـوکاران تشبیه کرده این تشبیه تنها در اصـل پـاداش اسـت نـه در خـصوصیات مى خواهد بفرماید: همانطور که به همه نیکوکاران پـاداش مـى دهـیم به نوح نیز پاداش دادیم و نمى خواهد بفرماید: به همه نیکوکاران همین پاداش را که به نوح دادیم مى دهیم ؛ و این خود واضح است .

انه من عبادنا المؤ منین

ایـن جـمـله نـیـکـوکـارى نـوح(عـلیـه السـلام)را کـه از جـمـله قـبـلى اسـتـفـاده مـى شـد تـعـلیـل مـى کـند که چگونه نوح او نیکوکاران بود، مى فرماید: براى اینکه از بندگان مومن ما بود. آرى نوح(علیه السلام) خداى عزّو جلّ را به حقیقت بندگى ، بندگى کرد. او غـیـر از آنـچه خدا مى خواست نمى خواست ، و غیر از آنچه خدا دستو ر داده بود نمى کرد. و نـیـز براى اینکه آن جناب از مؤ منین حقیقى بود. از اعتقادات ، غیر از آنچه که حق بود معتقد نبود، و این اعتقاد به حق در تمامى ارکان وجودش جریان داشت ، و کسى که چنین باشد غیر از حسن و نیکویى از او عملى سرنمى زند. پس او از نیکوکاران است .

ثّم اغرقنا الاخرین

کلمه(ثم) بعدیت در کلام را مى رساند، نه بعدیت در زمان را، و مراد از کلمه(آخرین دیگران) همان قوم مشرک اویند.

بیان آیات مربوط به ابراهیم(علیه السلام) و دعوت آن جناب

و ان من شیعته لابراهیم

کـلمـه(شـیـعـه)عـبـارت اسـت از مـردمـى کـه پـیـرو غـیـر خـود بـاشـنـد، و دنـبـال او بـه راه بـیـفـتـنـد و کـوتاه سخن:مردمى که موافق طریقه کسى حرکت کنند، چنین مردمى شیعه آن کس مى باشند، حال چه اینکه آن کس جلوتر از آن قوم باشد، یا بعد از آن قـوم ، هـمـچـنـان کـه خـداىتـعـالى فـرمـود:(و حـیـل بـیـنـهـم و بـیـن مـا یـشـتـهـون کـمـا فـعـل بـاشـیـاعهم من قبل)به طورى که ملاحظه مى کنید در این آیه شیعه را به کسانى اطـلاق کـرده کـه قـبـل از افـراد مـورد نـظـر عـذاب شـدنـد، و بـیـن آنـان و لذتـهـایـشـان حائل شد.

و از ظـاهـر سـیاق برمى آید که ضمیر در کلمه شیعته به نوح برمى گردد و معنایش این اسـت کـه : ابـراهـیـم یـکـى از شیعیان نوح بود، چون دینش موافق دین او، یعنى دین توحید بود.
بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد: ضـمـیـر مـذکـور بـه رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم) بـر مـى گـر دد. ولى هـیچ دلیلى از ناحیه الفاظ آیه بر این قول نیست .
بـعـضـى گـفـتـه انـد: در نـظـم ایـن آیـات تـرتـیـب زیـبـایـى بـه کـار رفـتـه ، چـون دنبال داستان نوح که آدم دومى و ابو البشر ثانى است ،

داسـتـان ابـراهـیـم را آورد کـه پـدر انـبـیاء است ، یعنى تمامى انبیایى که بعد از او آمدند نـسـبـشـان بـدو مـنـتـهـى مـى شـود، و نـیـز تـمـامـى ادیـانزنـده اى کـه در دنـیـا هـسـتـند از قـبـیـل ادیـان مـوسى ، عیسى و محمد(علیهم السلام)همه بر ادیان ابراهیم تکیه دارند که هـمـان دیـن تـوحـیـد اسـت. و نـیـز نـوح(عـلیه السلام) از غرق شدن در آب نجات یافت و ابراهیم(علیه السلام) از سوختن در آتش نمرود.

مـــراد از(قـــلب ســـلیـــم) داشتن ابراهیم(علیه السلام) عدم تعلق او به غیر خدا است

اذ جاء ربه بقلب سلیم

آمدن نزد پروردگار کنایه است از تصدیق خدا و ایمان به او. و مؤ ید این معنا این است که مـراد از(قـلب سلیم)آن قلبى است که از هر چیزى که مضر به تصدیق و ایمان به خـداى سـبـحـان اسـت خالى باشد، از قبیل شرک جلى و خفى ، اخلاق زشت و آثار گناه و هر گونه تعلقى کهبه غیر خدا باشد و انسان جذب آن شود و باعث شود که صفاى توجه به سوى خدا مختل گردد.

از اینجا روشن مى شود که مراد از(قلب سلیم) آن قلبى است که هیچ تعلقى به غیر از خـدا نـداشـته باشد، همچنان که در حدیثى که در بحث روایتى آینده - ان شاء اللّه - مى آید نیز به هم ین معنا تفسیر شده .
ولى بعضى گفته اند:(معنایش قلب سالم از شرک است). ممکن ا ست این گفتار را به نـحـوى تـوجـیـه کـنـیـم که به همان معنا که ما ذکر کردیم برگشت مى کند. بعضى دیگر گـفـتـه انـد:(مـراد قـلب انـدوهـنـاک اسـت) ولى ایـن دیـگـر قابل توجیه نیست .
ظرف(اذ) در آیه شریفه متعلق به جمله(من شیعته) است ، و چون آن قواعدى که در غـیـر ظـرف بـخـشوده نیست در ظرفها بخشوده شده . لذا دیگر نباید اعتراض کرد که مگر قـبـل از آمدن نزد پروردگار، از شیعه نوح نبود. و بعضى گفته اند: ظرف(اذ) متعلق به(اذکر) تقدیرى است .

اذ قال لابیه و قومه ماذا تعبدون

یعنى : چه چیز مى پرستید؟ و اگر با اینکه مى دید که بت مى پرستند، مع ذلک پرسید چـه مـى پـرسـتـیـد؟ مـنـظـورش از ایـن سـؤ ال اظـهـار تـعـجـب اسـت ، و خـواست بفهماند این عمل شما سخت عجیب و غریب است .
(ائفـکـا آلهـه دون اللّه تـریدون) یعنى آیا از در افتراء خدایانى دیگر به جاى خداى عزّو جلّ قصد مى کنید.
و اگـر کـلمـه(افـلک) و کـلمـه(آلهـه) را مـقدم ذکر کرده ، با اینکه مى بایست مى فـرمود:(اتریدون آلهه دون اللّه افکا) بدین جهت است که عنایت به آن دو کلمه داشته است .

وجـــه ایـــنـــکــه ابـراهیم(علیه السلام) به ستارگان نظر افکند و سپس از بیمارى خودخبر داد(فنظر نظرة فى النجوم فقال انى سقیم)

فنظر نظره فى النجوم فقال انى سقیم

شـکـى نـیـسـت در ایـنـکـه ظـاهر این دو آیه این است که خبر دادن ابراهیم(علیه السلام)از مـریـضـى خـود مـربـوط اسـت بـه نـظـر کـردن در نـجـوم ، حـال ایـن نـگـاه کـردن در سـتـارگـان یـا بـراى ایـن بوده که وقت و ساعت را تشخیص دهد، مثل کسى که دچار تب نوبه است ، و ساعات عود تب خود را با طلوع و غروب ستاره اى و یا از وضعیت خاص نجوم تعیین مى کند.

و یا براى آن بوده که از نگاه کردن به نجوم ، به حوادث آینده اى که منجم ها آن حوادث را از اوضاع ستارگان بدست مى آورند، معین کند. و صابئى مذهبان به این مساءله بسیار معتقد بودند و در عهد ابراهیم(علیه السلام) عده بسیارى از معاصرین او از همین صابئى ها بوده اند.

بـنـابـر وجـه اول ، مـعـنـایـش آیـه چـنـیـن مـى شـود: وقـتـى اهل شهر خواستند همگى از شهر بیرون شوند تا در بیرون شهر مراسم عید خود رابه پا کـنـنـد، ابـراهـیـم نـگـاهـى بـه سـتارگان انداخت و سپس به ایشان اطلاع داد که به زودى کسالت من شروع مى شود، و من نمى توانم در این عید شرکت کنم .
و بـنـابـر وجـه دوم مـعنایش این مى شود: ابراهیم در این هنگام نگاهى به ستارگان کرد و طبق قواعد منجمین پیشگویى کرد که به زودى من مریض خواهم شد، و در نتیجه نمى توانم با شما از شهر بیرون شوم .

ولى وجـه اولى بـا وضـع ابـراهـیـم(عـلیه السلام)مناسب تر به نظر مى رسد، براى ایـنـکـه آن جـناب با اینکه توحیدى خالص داشت ، دیگر معنا ندارد براى غیر خدا تاثیرى قـائل باشد. و از سوى دیگر دلیلى هم که به قوت دلالت کند بر اینکه آ ن جناب در آن ایام مریض نبوده در دست نداریم ، بلکه دلیل داریم بر اینکه مریض بوده ، براى اینکه از یک سو خداى تعالى او را صاحب قلبى سلیم معرفى کرده و از سوى دیگر از او حکایت کـرده کـه صریحا گفته است : من مریضم و کسى که داراى قلب سلیم است ، دروغ و سخن بیهوده نمى گوید.

این بود آن وجهى که ما در تفسیر این دو آیه اختیار کردیم . و مفسرین در توجیه آن وجوهى ذکـر کـرده انـد که از همه وجیه تر و به تر این است که :نگاه کردنش به نجوم ، و خبر دادنـش از مـریـضـى خـود، از بـاب مـعـاریـض کـلام اسـت. و مـعاریض عبارت است از اینکه : گوینده چیزى را بگوید که شنونده از ظاهر آن معنایى بفهمد و خود او معناى دیگرى اراده کـنـد.پـس شـاید نظر کردن آن جناب در ستارگان نظر کردن موحد در صنع خداى تعالى بـاشـد، تـا از آن راه بـر وجـود خـداى تـعـالى و یـکـتـایـى او اسـتـدلال کـنـد،ولى مـردم خـیـال کـردنـد کـه نـظـر کـردن او مـثـل نـظـر کـردن مـنـجـم هـا اسـت ، کـه مى خواهد از وضع ستارگان بر پیش آمدن حوادثى اسـتـدلال کـنـد. آنـگـاه فرموده :(من مریضم)و منظورش این بوده که او به زودى دچار بیمارى مى شود، چون آدمى در طول عمر بدون بیمارى نمى شود، همچ نان که باز از همان جـنـاب حـکـایـت کـرده کـه گـفـت:(و اذا مـرضـت فـهـو یـشـفـیـن)چـیـزى کـه هـسـت مـردم خیال کردند منظور او این است که همین امروز که روز عید ایشان است مریض است ، و آنچه در نـظـر آن جـنـاب مـرجـح بـوده کـه ایـن هـمهزحمت به خود بدهد، این بوده که در شهر تنها بـمـانـد و آن هـدفـى را کـه در نـظـر داشـتـه انـجـام دهـد، یـعـنـى بـت هـاى اهل شهر را بشکند.

لیکن این وجه - که گفتیم بهترین وجوهى است که مفسرین ذکر کرده اند - وقتى صحیح اسـت کـه آن جـنـاب در آن روز مـریـض نـبـوده بـاشـد و حال آنکه خواننده عزیز متوجه شد که گفتیم هیچ دلیلى بر این معنا نیست .
عـلاوه بـر ایـن گفتن معاریض براى انبیاء جایز نیست ، زیرا باعث مى شود اعتماد مردم به سخنان ایشان سست گردد.

فتولوا عنه مدبرین

ضـمیر جمع در(تولّوا) به مردم معاصر ابراهیم(علیه السلام) و ضمیر مفرد در عنه بـه خود آن جناب برمى گردد و معناى جمله این است که : مردم از آمدن ابراهیم صرف نظر کرده ، او را تنها گذاشته از شهر خارج شدند.

سخنان ابراهیم(علیه السلام) با بت ها!

فراغ الى آلهتهم فقال الا تاءکلون ما لکم لا تنطقون

کـلمـه(راغ) مـاضى از مصدر(روغ) است و(روغ) و(رواغ) و(روغان)هـمـه بـه مـعـنـاى مـتـوجـه شـدن و مـیـل کـردن اسـت.و بـعـضـى گـفـتـه انـد: میل کردن به یکسو به منظور خدعه است .و در ایـنـکـه بـه بـت هـا گـفـت:(الا تـاءکـلون) ایـن نقل که مشرکین در ایام عیدشان طعام نزد بت ها مى گذاشتند تاءیید مى شود این جمله و جمله بـعـدش که فرمود:(ما لکم لا تنطقون) سخنانى است که ابراهیم(علیه السلام) به بت هاى مشرکین گفته ، با اینکه بت ها سنگ و چوب بودند و او مى دانست که جمادات نه غذا مـى خـورند و نه حرف مى زنند و لیکن شدت خشمى که از آنها داشته وادارش کرده آنها را مـوجـوداتـى بـاشـعور فرض کند و همان اعتراضهایى که به اشخاص باشعور مى شود به آنها بکند.

ابـراهـیـم(عـلیـه السـلام)نـظـرى بـه بـت هـا افـکـنـد کـه د رسـت بـه شـکـل انـسـانـهـایـنـد، انـسـانـهـایـى کـه در پـیـش رو طـعـام دارنـد و مـشـغـول خـوردنـنـد، پس سرشار از خشم و غیظ گشته ، پرسید:(الا تاءکلون)و چون پـاسـخـى نـشـنـیـد، پـرسـیـد:(مـا لکـم لا تـنطقون) با اینکه شما خدایانى هستید که پـرستندگانتان خیال مى کنند شما عاقل و قادر و مدبر امور ایشانید. اینجا بود که آخرین تصمیم خود را گرفت . و بت ها را شکست .

فراغ علیهم ضربا بالیمین

حـرف(فـا) در آغـاز ایـن جـمـله ایـن مـعـنا را مى رساند که نتیجه آن خطابها این شد که تـصـمـیـم گـرفـت با دست راست و یا با قدرت بت ها را در هم بکوبد، و اینکه گفتیم با قدرت ، چون دست راست کنایه از قدرت است .
بـعـضى از مفسرین کلمه(یمین) را به معناى سوگند گرفته اند. و این بعید است ، و بـنـا بـه گـفـته آنان معناى آیه چنین مى شود: تصمیم گرفت تا به خاطر سوگندى که قبلا خورده بود، و گفته بود:(تاللّه لاکیدن اصنامکم) بت ها را درهم بشکند.

فاقبلوا الیه یزفون

کلمه(زف) و نیز(زفیف) به معناى راه رفتن به سرعت است ، و معناى آیه این است کـه : مـردم بـا سـرعـت به طرف ابراهیم(علیه السلام) آمدند، به خاطر اهتمامى که نسبت به حادثه داشتند و احتمال مى دادند که به دست ابراهیم(علیه السلام) پیش آمده باشد.
و در ایـن کـلام حـذف و اخـتـصـارگـویـى بـه کـار رفـته ، برگشتن مردم از مراسم عید، و آمـدنـشـان بـه بـتـخانه ، دیدن آن منظره ، تحقیق حادثه و گمانشان به آن حضرت که در سوره انبیاء آمده بود اینجا حذف شده است .

و احتجاج او با بت پرستان

قال اتعبدون ما تنحتون و اللّه خلقکم و ما تعملون

در ایـن جـمله نیز حذف و اختصارگویى به کار رفته : دستگیرى ابراهیم(علیه السلام) آوردنش در جلو چشم مردم ، بازجویى کردن از او و سایر جزئیات دیگر، حذف شده .

اسـتـفـهـامـى کـه در آیـه شـریـفـه هـسـت اسـتـفـهـام تـوبـیـخـى اسـت ، و در عـیـن حال احتجاجى است بر بطلان طریقه مردم ، مى فرماید:چیزى که انسان آن را به دست خود تـراشیده ، صلاحیت ندارد که مدبر انسان و معبود او باشد، با اینکه آفریدگار انسان و اعـمـالش خـداست و معلوم است که خلقت از تدبیر جدا نیست ، پس همان طور که خداى سبحان خـالق آدمـى اسـت ، رب آدمـى نیز هست و این از سفاعت و حماقت است که این خداى عزیز و رب واقعى را کنار گذاشته و سنگ و چوب بپرستند.

بـا ایـن بـیـان روشـن گـردیـد کـه کـلمـه(مـا) در جـمـله(مـا تـنـحـتـون)مـوصـول اسـت ، و رابـط آن(کـه ضـمـیـرى اسـت کـه از صـله بـه موصول برمى گردد)، حذف شده و تقدیر آن(ما تنحتونه) بوده ، و همچنین ما در جمله و(مـا تـعـمـلون) مـوصول و تقدیر آن(ما تعملونه) بوده است . بعضى از مفسرین احـتمال داده اند که کلمه(ما) در هر دو جا مصدریه باشد.لیکن مصدریه بودن اولى از آن دو بـسـیـار بـعـیـد است ؛(چون معنا ندارد از مردم بپرسد آیا مى پرستید تراشیدن خود را؟).

مـعـنـى و وجـه ایـنـکـه فـرمـود خـدا اعـمـال شـمـا را خلق کرده(والله خلقکم و ما تعملون)

و اگر خلقت را به اعمال انسانها و یا مصنوع انسانها هم نسبت داده ، فرموده :(خدا شما را و اعمال شما را و یا مصنوع شما را خلق کرده)عیبى ندارد، براى اینکه آنچه انسان اراده مـى کـنـد و بـعـد از اراده انـجـام مـى دهد، هر چند با اراده و اختیار خود مى کند به اراده خداى سبحان نیز هست ،یعنى خدا خواسته است که انسان آن را بخواهد و به اختیار خود انجام دهد، و ایـن نـوع از اراده خـداى تـعـالى بـاعـث نـمـى شـود کـه اراده انـسـان بـاطـل وبـى اثر مانده ، در نتیجه عمل او یک عمل جبرى و بى اختیار شود، و این خود روشن اسـت(پـس ‍خـدا هـم خـالق مـا اسـت و هـم خـالق آثـار و اعـمـال مـا، چـه اعـمـال فـکـرى از قـبـیـل اراده و امـثـال آن و چـه اعمال بدنى).

و اگـر مـراد آیـه شـریـفـه ایـن بـوده بـاشـد کـه بـخـواهـد بـفـرمـایـد:خـدا اعـمـال شـمـا را خـلق کـرده و خود شما و اراده شما هیچ دخالت و وساطتى ندارید و خلاصه اگـر آیـه شـریـفـه بخواهد جبر را افاده کند، در این صورت دیگرتوبیخ و تقبیح نیست بـلکـه عـذرى اسـت بـراى بـنـدگـان و حـجـتـى اسـت بـه نـفـع ایـشـان و عـلیـه خـدا. و حال آنکه مى دانیم این طور نیست ، بلکه خداى تعالى مى خواهد در این آیه مردم را توبیخ کند، نه اینکه بهانه به دست ایشان بدهد.

قالوا ابنوا له بنیانا فالقوه فى الجحیم

کـلمـه(بـنـیـان) مـصـدر بـراى(بـنـى ، یـبـنـى) اسـت ، و مـراد از آن اسـم مـفـعـول ، یـعـنـى(مـبنى) است . و کلمه(جحیم) به معناى آتشى است که شعله هایش شـدیـد بـاشـد، و مـعنایش این است که : براى شکنجه وى محلى بسازید که گنجایش آتش افروخته داشته باشد، سپس وى را در آن آتش بیفکنید.

فارادوا به کیدا فجعلناهم الاسفلین

کلمه(کید) به معناى حیله است . و مراد از آن نقشه کشیدن براى نابودى ابراهیم(علیه السـلام) و سوزاندنش در آتش است . و جمله(فجعلناهم الاسفلین)کنایه است از اینکه مـا ابـراهـیـم را بـر آنـان غـالب ساختیم ، به طورى که نقشه شوم آنان هیچ اثرى در وى نگذاشت و آن این بود که به آتش گفتیم: براى ابراهیم سرد و گلستان باش :(یا نار کونى بردا و سلاما على ابراهیم).

فصلى دیگر از داستان ابراهیم(ع)

در اینجا یک فصل از داستان هاى ابراهیم(علیه السلام) خاتمه مى یابد و خلاصه آن این اسـت کـه : ابـراهـیـم(علیه السلام) علیه پرستش ‍ بت ها قیام کرد و با بت پرستان به خـصومت برخاست و سرانجام کارش بدینجا کشید که او را در آتش افکندند و خداى تعالى نقشه ایشان را باطل و بى اثر کرد.

و قال انى ذاهب الى ربى سیهدین

از ایـنـجا فصل دیگرى از داستانهاى ابراهیم(علیه السلام) شروع مى شود، و آن عبارت است از: مهاجرت وى از بین قومش ، و درخواست فرزند صالحى از خدا و اجابت خدا درخواست او را، و داسـتـان ذبـح کـردن اسـمـاعـیـل و آمـدن گـوسـفـنـدى بـه جـاى اسماعیل .
پـس در حـقـیقت جمله(و قال انى ذاهب الى ربى ...) خلاصه اى است ا ز گفتار مفصلى که قـبـلا بـا آزر داشت ، و به وى فرموده بود:(و اعتز لکم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اکون بدعاء ربى شقیا).
مـراد ابـراهـیـم(عـلیـه السـلام) از ایـنـکـه فـرمـود:(انـى ذاهـب الى ربى سیهدین)

و از ایـن آیـه معلوم مى شود که مراد آن جناب از اینکه گفت :(به سوى پروردگارم مى روم) رفتن به محلى است خلوت ، تا در آنجا با فراغت به حاجت خواهى از خدا و عبادت او بپردازد، و آن محل عبارت بود از سرزمین(بیت المقدس).

و ایـنـکـه بـعـضـى گـفـته اند:(مراد از جمله مورد بحث این است که من بدانجا مى روم که پروردگارم دستور داده) تفسیرى است که هیچ شاهد و دلیلى بر آن نیست .
و هـمـچـنـیـن اسـت ایـن کـه بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد: مـعـنایش این است که من به ملاقات پـروردگـارم مـى روم ، چـون شـمـا مرا در آتش ‍ مى سوزانید و قهرا من خواهم مرد و بعد از مردن ، پروردگارم را دیدار نموده و او مرا به سوى بهشت هدایت مى کند.
عـلاوه بـر ایـن - هـمـانـطـور کـه دیـگـران هـم گـفـتـه انـد - ذیـل آیـه کـه مـى فـرمـایـد(رب هـب لى من الصالحین خدایا فرزندى از صالحان به من مـرحـمـت فـرمـا) و نـیـز جمله(فبشرناه بغلام حلیم ما او را به فرزندى حلیم بشارت دادیم) با این تفسیر نمى سازد.

رب هب لى من الصالحین

ایـن جمله حکایت دعا و فر زند خواستن ابراهیم(علیه السلام) از خدا است و معنایش این است کـه ابـراهـیـم گـفـت :(پـروردگـارا...) و آن جناب فرزندى را که خواست مقید کرد به اینکه از صالحان باشد.

فبشرناه بغلام حلیم

یـعـنـى پـس مـا او را بشارت دادیم به اینکه به زودى فرزندى بردبار روزى او خواهیم کـرد. و در ایـن تعبیر اشاره به این است که آن فرزند، پسر خواهد بود، و به حد غلامان(جـوانـان)خـواهـد رسـیـد.و اگـر آن فـرزنـد را تـوصـیـف کـرد بـه(غلام)با اینکه اسـمـاعـیل از حد جوانى هم گذشت ، و به حد بزرگسالان رسید، براى این است که خواست اشـاره کـنـد بـه آن حـالتـى کـه در آن حـالت صـفـت کـمـال و صـفاى ذات او و حلمش نمایان و شکفته مى شود و آن حد جوانى است ، و براى همین بود که گفت :(یا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرین)

و در قـرآن کـریـم هـیـچ یـک از انـبـیـا بـه وصـف حـلم سـتـایش نشده اند به جز این پیغمبر بـزرگـوار در ایـن آیـه و نـیـز پـدرش ابـراهیم(علیه السلام) که در آیه(ان ابراهیم لحلیم اواه منیب) او را حلیم خوانده .

گفتگوى ابراهیم و اسمعیل(علیهماالسلام) درباره رؤ یاى ذبح و...

فـلمـا بـلغ مـعـه السعى قال یا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحک فانظر ماذا ترى ...

حـرف(فـا در اول آیـه فـاى فـصـیـحـه اسـت که مى فهماند چیزى در اینجا حذف شده و تـقـدیـر کـلام این است که:<span class="px-1 py-0.5 rounded">(فلما ولد له و نشا و بلغ معه السعى همین که خداى تعالى پـسـرى به او داد و آن پسر نشو و نمو کرد و به حد سعى و کوشش رسید).و منظور از رسـیـدن بـه حـد سـعـى و کـوشـش رسیدن به آن حد از عمر است که آدمى عادتا مى تواند براى حوائج زندگى خود کوشش کند و این همان سن بلوغ است ، و معناى آیه این است که : وقتى آن فرزند به حد بلوغ رسید، ابراهیم به او گفت اى پسرم ...

(قـال یـا بـنـى انـى ارى فـى المـنـام انى اذبحک) - این جمله حکایت رویایى است که ابراهیم در خواب دید. و تعبیر به(انى ارى) دلالت دارد بر اینکه این صحنه را مکرر در خـواب دیـده ، هـمـچـنـان کـه ایـن تـعـبـیـر در آیـه(و قال الملک انى ارى ...) نیز همین استمرار را مى رساند.

(فـانـظـر مـا ذاتـرى) - کـلمـه(تـرى) در این جا به معناى(مى بینى) نیست بـلکـه از مـاده(راى)بـه مـعـنـاى اعـتـقـاد اسـت ، یـعـنـى چه نظر مى دهى ، مى خواسته بفرماید: تو درباره سر نوشت خودت فکر کن و تصمیم بگیر و تکلیف مرا روشن ساز. و ایـن جـمله خود دلیل است بر اینکه ابراهیم(علیه السلام)در رویاى خود فهمیده که خداى تـعـالى او را امـر کـرده فـرزنـدش را قـربـانـى کـند و گرنه صرف این که خواب دیده فـرزنـدش را قـربـانـى مى کند، دلیل بر آننیست که کشتن فرزند برایش جایز باشد.پـس در حـقـیـقـت امـرى کـه در خـواب بـه او شـده بـه صـورت نـتـیـجـه امـر در بـرابـرش مـمـثـل شـده اسـت ، و بـه هـمین جهت که چنین مطلبى را فهمیده ، فرزندش را امتحان کرد، تا ببیند او چه جوابى مى دهد.

(قال یا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرین) - این آیه پاسخى اسـت که فرزند به پدر مى دهد. و جمله(پدرجان ! انجام بده آنچه بدان ماءمور شده اى)اظـهـار رضـایـت اسـمـاعـیـل است نسبت به سر بریدن و ذبح خودش ، چیزى که هست این اظـهـار رضایت را به صورت امر آورد. و نیز اگر گفت :(بکن آنچه را که بدان ماءمور شـده اى ،) و نـگـفـت :(مـرا ذبـح کـن)، براى اشاره به این است که بفهماند: پدرش ماءمور به این امر بوده و به جز اطاعت و انجام آن ماءموریت چاره اى نداشت .

سـتـجـدنـى ان شـاء اللّه مـن الصـابـریـن)

-ایـن جـمـله از نـاحـیـه اسـمـاعـیـل یـک نـحـوه دلجـویـى است نسبت به پدر، مى خواهد به پدر بگوید:من از اینکه قـربـانـى ام کـنـى بـه هـیـچ وجـه اظهار ترس نمى کنم و در پاسخ چیزى نگفت که باعث نـاراحـتـى پـدر شـود و از دیـدن آن جـسد به خون آغشته فرزندش به هیجان درآید،بلکه سـخـنـى گـفت که اندوهش پس از دیدن آن منظره کاسته شود، و این کلام خود را که یک دنیا صفا در آن بود با قید ان شاء اللّه مقید کرد،تا صفاى بیشترى پیدا کند.

چون با آوردن این قید معناى کلامش چنین مى شود: من اگر گفتم در این حادثه صبر مى کنم ، اتـصـافـم به این صفت پسندیده از خودم نیست و زمام امرم به دست خودم نیست ، بلکه هر چه دارم از مواهبى است که خدا به من ارزانى داشته ، و از منتهایى است که خدا بر من نهاده . اگـر او بـخـواهد من داراى چنین صبرى خواهم شد و او مى تواند نخواهد و این صبر را از من بگیرد.

فلما اسلما و تله للجبین

(اسـلام)بـه مـعـنـاى رضـایـت دادن و تـسـلیـم شـدن اسـت. و کـلمـه(تـل)بـه مـعـنـاى بـه زمـین انداختن کسى است. و کلمه(جبین)به معناى یکى از دو طـرف پـیـشـانـى اسـت. و لام در(للجـبـیـن)بـیـان مـى کـنـد کـه کـجـاى اسماعیل روى زمین قرار گرفت ، نظیر آیه(یخرون للاذقان سجدا) و معناى آیه این است کـه :ابـراهـیـم و اسـمـاعـیـل تسلیم امر خدا شدند و به آن رضایت دادند، و ابراهیم(علیه السلام) فرزندش را به پهلو خواباند.

و ایـن جمله پاسخى مى خواهد که در کلام نیامده ، چون معناى تحت اللفظى کلام چنین است :(پـس هـمـیـن کـه تـسـلیـم شـدنـد، ابـراهـیـم فرزند خود را به زمین خواباند و یک طرف پـیـشـانـى اش را بـه زمـین نهاد)و دیگر نفرموده که چه شد، و این به خاطر آن است که بـفـهـمـانـد جـواب(لمـا)از بـس مـهـم و مـصـیـبـت آن جـناب آن قدر شدید و تلخ بود که قابل گفتن نیست.

ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام سربلند از آزمایش بزرگ الهى و...

و نادیناه ان یا ابراهیم قد صدقت الرویا

ایـن آیـه عـطف است بر جوابى که گفتیم از(لما) حذف شده . و معناى جمله(قد صدقت الرویـا) این است که :با آن رویا معامله رویاى راست و صادق نمودى و امرى که ما در آن رویـا بـه تـو کـردیـم امـتـثـال نـمودى. و منظور از این کلام این است که :امرى که ما بتو کـردیـم بـراى امـتـحـان تـو و تـعـیـیـن مـقـدار و مـیـزان بـنـدگـى تـو بـوده کـه در امـتـثـال چـنـیـن امـرى هـمـیـن کـه آمـاده شـدى آن را انـجام دهى ، کافى است ، چون همین مقدار از امتثال میزان بندگى تو را معین مى کند.

انا کذلک نجزى المحسنین ان هذا لهو البلاء المبین

کـلمـه(کـذلک) اشـاره بـه داسـتـان قـربـانـى کـردن اسـمـاعیل است که در آن آزمایشى سخت و محنتى دشوار بود. و مشار الیه به کلمه(هذا) نـیـز هـمـان داسـتـان اسـت و مـى خـواهـد شـدت امـر را تعلیل کند.

و مـعـنـایش این است که : ما به همین منوال نیکوکاران را جزاء مى دهیم :نخست امتحان هاى به ظـاهـر شاق و دشوار و در واقع آسمان برایشان پیش مى آوریم ، تا وقتى به شایستگى از امـتـحـان درآمدند، بهترین جزا را هم در دنیا و هم در آخرت به ایشان بدهیم .و این را بد ان دلیـل مـى گـویـیم که در داستان ابراهیم به روشنى دیدند که ابتلایش صرف امتحان بود و واقعیت نداشت و همان ظاهر هم بسیار شاق و ناگوار بود.

و فدیناه بذبح عظیم

یـعـنـى ما فرزند او را فدا دادیم به ذبحى عظیم که - بنا بر آنچه در روایات آمده - عـبـارت بـود از قـوچـى کـه جبرئیل از ناحیه خداى تعالى آورد. و مراد از(ذبح عظیم) بـزرگـى جـثـه قـوچ نـیـسـت ، بـلکـه چـون از نـاحـیـه خـدا آمد و خداى تعالى آن را عوض اسماعیل قرار داد عظمت داشت .

و ترکنا علیه فى الاخرین

در سابق تفسیر شد.

سلام على ابراهیم

ایـن جـمـله تـحیتى است از خداى تعالى به ابراهیم(علیه السلام)، و اگر(سلام) را بـدون ا لف و لام و نـکـره آورد، بـراى ایـن اسـت کـه بـفـهـماند سلامى بر ابراهیم(علیه السلام) باد که بیان نتواند عظمت آن را در خود بگنجاند.

کذلک نجزى المحسنین انه من عبادنا المؤ منین

تفسیر هر دو آیه در سابق گذشت .

و بشرناه باسحاق نبیا من الصالحین

ضـمـیر به ابراهیم(علیه السلام) برمى گردد. مى فرماید: ما ابراهیم(علیه السلام) را بشارت دادیم که صاحب فرزندى مى شود به نام اسحاق .

بـایـد دانست این آیه شریفه که متضم ن بشارت به ولادت اسحاق(علیه السلام)است ، بـه خـاطـر ایـنـکـه بـعـد از بـشـارت قـبـلى اسـت ، کـه از تـولد اسـمـاعـیـل خبر مى داد، و مى فرمود:(فبشرناه بغلام حلیم) و دنبالش فرمود:(فلما بـلغ مـعـه السـعـى) ظـاهـر و بـلکه صریح در این است که :ذبیح غیر از اسحاق است ، بـلکـه اسـمـاعـیـل اسـت.و مـا در تـفـسـیـر سـوره انـعـام در ذیـل قـصـص ابـراهـیـم(عـلیـه السـلام)ایـن مـعـنـا را بـه طـور مفصل اثبات کرده ایم.

و بارکنا علیه و على اسحق و من ذریتهما محسن و ظالم لنفسه مبین

جمله(بارکنا) از مصدر(مبارکه) است ، و آن به این است که خیر و دوام پر حاصلى را نصیب موجودى کنند. پس معناى آیه چنین مى شود: ما ابراهیم و اسحاق را خیر و دوام دادیم و آن دو را پر حاصل و پر اثر گرداندیم .

مـمـکن هم هست جمله(و من ذریتهما...) قرینه باشد بر اینکه مراد از جمله(بارکنا) این بـاشـد کـه مـا برکت و کثرت را در اولاد او و اولاد اسحاق قرار دادیم . و بقیه الفاظ آیه روشـن اسـت . مـى فـرمـایـد:(و از ذریـه ابـراهـیـم ، و اسحاق بعضى نیکوکار و بعضى آشکارا به خود ستم کردند).

بحث روایتى

روایـــاتـــى دربـــاره مـــراد از(قـــلب ســـلیـــم) و اینکه ابراهیم(علیه السلام) فرمود:(انى سقیم)
در تـفـسیر قمى در ذیل جمله(بقلب سلیم) مى فرماید: قلب سلیم قلبى است که خدا را دیدار مى کند در حالى که به جز خداى عزّو جلّ کسى دیگر در آن نباشد.

و نیز در همان کتاب است که : امام قلب سلیم را معنا کرده اند به قلب سلیم از شک .

و در روضـه کـافـى بـه سـنـد خـود از حجر از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فـرمـود پـدرم ، امـام بـاقر(علیه السلام) فرمود: ابراهیم به خدایان مشرکین بد گفت ، پـس نـظـرى به ستارگان افکند و گفت :(انى سقیم) و به خدا نه مریض بود و نه دروغ گفت .
مـؤ لف : در ایـن مـعـنـا ر وایـات دیـگـرى هـست که در بعضى از آنها آمده که ابراهیم(علیه السـلام) نـه مـریـض بـود و نه دروغ گفت ، بلکه منظورش این بوده که مریض در دین و دچار شک و تردید است(که خود مرضى است قلبى).

این روایات در داستان احتجاج کردن ابراهیم با قوم خود و شکستن بت ها و در آتش افکندنش در تفسیر سوره انعام ، مریم ، انبیاء و شعراء گذشت .

و در کـتـاب تـوحـیـد از امـیـر المـؤ مـنـین(علیه السلام)روایت کرده که در ضمن حدیثى در پـاسـخ مـردى کـه مـعناى آیاتى که بر او مشتبه شده بود پرسید، فرمود:من که قبلا هم بـه تـو گـفـتـم کـه بـسـیـار مـى شـود کـه آیـه اى از کـتـاب خـداى عـزّوجـلّ تـاویـل و مـعـنـاى بـاطـنـى آن غیر از تنزیل و معناى ظاهرى آن مى با شد. آرى ، کلام خداى تـعـالى شـباهتى به کلام بشر ندارد و من همین حالا نمونه هایى از آن آیات را برایت ذکر مى کنم ، آن قدر که - ان شاء اللّه - تو را بس باشد:

از آن جـمـله کـلام ابـراهیم(علیه السلام) است که گفت :(انى ذاهب الى ربى سیهدین) کـه مـنـظور از رفتن به سوى خدا توجه در عبادت به سوى خداست ، و سعى و کوشش در تـقـرب بـه خـداى عـزّو جـلّ اسـت ، نـه رفـتـن بـا پـا، حـال خـوب فـهـمـیـدى کـه تـنـزیـل ایـن آیـه غـیـر از تاویل آن است ؟.

حدیثى از امام رضا(ع)که مى فرماید خدا را دو اراده و مشیت است .

باز در همان کتاب به سند خود از فتح بن یزید جرجانى ، از حضرت ابى الحسن(رضا)(علیه السلام) روایت آورده که به فتح فرمود:اى فتح براى خدا دو اراده و دو مشیت است ، یـکـى اراده حـتـمى و یکى اراده عزمى ، و لذا مى بینیم در مواردى از چیرهایى نهى کرده که انجام آن را خواسته استو به چیرهایى امر کرده که انجام آن را نخواسته ، آیا نمى بینى کـه آدم و هـمـسـران او را از خـوردن فـلان درخـت نـهـى کـرد بـا اینکه مى خواست از آن درختبخورند؟ اگر نمى خواست آنها هم نمى خوردند، واگر مى خوردند باید شهوت و خواست آن دو بر مشیت خدا که نخواسته غلبه کرده باشد و خدا برتر از آن است .(پس جواب این است که : نهى از خوردن درخت نهى ظاهرى و صورى است و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد).

و نیز به ابراهیم(علیه السلام)دستور مى دهد فرزندش را قربانى کند، ولى از سوى دیـگـر ایـن را هـم خـواسـته که سر این فرزند از تنش‍ جدا نشود، و اگر نمى خواست که اسـمـاعـیل ذبح نشود لازمه اش این بود که مشیت ابراهیم بر مشیت خدا غلبه کند.(یعنى خدا ذبـح او را خـواسـتـه باشد، و ابراهیم نخواسته باشد، و خواست ابراهیم تحقق پیدا کند) عرضه داشتم : عقده اى از من گشودى ، خدا از تو عقده گشایى کند.

چـــنـــد روایـــت دربـــاره داســـتـــان ذبـــح اســـمـــعـــیـــل و ایـــنـــکـــه ذبـیـح(اسمعیل) بوده نه(اسحق)

و از امـالى شـیخ نقل شده که به سند خود از سلیمان بن یزید روایت کرده که گفت : على بـن مـوسـى(عـلیـهـمـاالسـلام) بـراى ما حدیث کرد و فرمود: پدرم از پدرش ، از حضرت بـاقـر، از پـدرش ، از پـدران بـزرگـوارش(عـلیـهـم السـلام) بـرایـم حـدیـث کـرد کـه فرمودند: ذ بیح همان اسماعیل(علیه السلام) است .
مـؤ لف : نظیر این معنا در مجمع البیان از حضرت باقر و حضرت صادق(علیه السلام) بـه ایـن مـضـمـون آمـده . و روایـات بـسـیـارى دیـگـر از ائمـه اهـل بـیـت(عـلیـهـم السلام) در این باره هست ، ولى در بعضى از آنها آمده که ذبیح اسحاق بوده ، که چون این روایات با آیات قرآن مخالف است ، مطروح و مردود است .
و از کـتـاب فـقـیه نقل شده که شخصى از امام صادق(علیه السلام) از ذبیح پرسید: چه کسى بوده ؟ فرمود: اسماعیل بوده ، براى اینکه : خداى تعالى داستان تولد اسحاق را در کـتـاب مـجـیـدش بـعـد از داسـتـان ذبـح نـقـل کـرده و فـرموده :(و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین).
مـؤ لف : ایـن مـعنا در بیان آیه مذکور گذشت ، که گفتیم : سیاق آن ظاهر و بلکه صریح در این معنا است .

و در مجمع البیان از ابن اسحاق روایت کرده که گفت : ابراهیم(علیه السلام)هر وقت مى خـواسـت اسـمـاعـیـل(عـلیه السلام) و مادرش ‍ هاجر را دیدار کند، برایش براق مى آوردند، صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مکه مى رسید، بعد از ظهر از مکه حرکت مى کرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و این آمد و شد همچنان ادامه داشت تا آنکه اسـمـاعـیـل(عـلیـه السـلام)بـه حـد رشـد رسـیـد، پـدرش وقـتـى در خـواب دیـد کـه اسماعیل(علیه السلام) را ذبح مى کند، به او فرمود: طناب و کاردى بردار تا به اتفاق به این دره کوه برویم و هیزم بیاوریم .

پس همینکه به آن دره خلوت که نامش(دره ثبیر) بود رسیدند، ابراهیم(علیه السلام)او را از دسـتـورى کـه خـداى تـعـالى دربـاره وى بـه او داده آگـاه کـرد، اسماعیل گفت: پدر جان با این طناب دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع کن تا خون من آن را نیالاید و مادرم آن خون را نبیند و کارد خود را تیز کن و به سرعت گلویم را ببر، تا زودتر راحت شوم ، چون مرگ سخت است ، ابراهیم(علیه السلام) گفت : پسرم راستى در اطاعت فرمان خدا چه کمک کار خوبى هستى براى من .

آنـگـاه ابـن اسـحـاق دنـبال داستان را همچنان نقل مى کند، تا مى رسد به اینجا که ابراهیم(عـلیـه السـلام)خـم شـد و بـا کـاردى کـه بـه دست داشت خواست گلوى فرزند را ببرد.جـبـرئیـل کـارد او را برگردانید، و اسماعیل را از زیر دست او کنار کشید.و از سوى دیگر قـوچـى را کـه از نـاحـیـه دره(ثـبـیـر)آورده بـود بـه جـاى اسـمـاعیل قرار داد و از طرف چپ مسجد خیف صدایى برخاست که اى ابراهیم! رویاى خود را تصدیق کردى و دستور خدا را انجام دادى .

مؤ لف : روایات در خصوص این قصه بسیار زیاد است و خالى از اختلاف نیست .و نیز در مـجـمـع البـیـان از تـفسیر عیاشى نقل کرده که وى به سند خود از یزید بن معاویه عجلى نـقـل کـرده کـه گـفـت: از امـام صـادق(عـلیـه السلام) پرسیدم : بین دو بشارتى که به ابـراهـیـم(عـلیـه السـلام)داده شـد، یـکـى بـشـارت بـه ولادت اسـمـاعـیـل و دیـگـرى بـشـارت بـه ولادت اسـحـاق ، چـنـد سـال فـاصـله بـود؟ فـرمـود:بـیـن ایـن دو بـشـارت پـنـج سـال فـاصـله شـد، و آیـه شـریـفه(فبشرناه بغلام حلیم) اولین بشارتى بود که خداى تعالى به فرزنددار شدن ابراهیم(علیه السلام) داد، و منظور از(غلام حلیم) اسماعیل(علیه السلام) بود.