background
لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ۚ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ
هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد؛ و از هر چه انفاق كنيد قطعاً خدا بدان داناست.
آیه 92 سوره آلِ عِمْرَان

بیان آیات

ارتباط آیه اول با ما قبلش واضح و روشن نیست ، ممکن هم هست در ضمن آیاتى که تردیدى در ارتباط آنها به یکدیگر نیست ، نازل نشده باشد. و در سابق(در تفسیر آیه : قل یا اهل الکتاب تعالوا...) توجه فرمودید که نظیر این اشکال در آنجا هم بود، چون تاریخ نزول آن با تاریخ آیات قبل و بعدش تطبیق نمى کرد.

و چه بسا که مفسرین در توجیه و پاسخ این اشکال گفته باشند: خطاب در این آیه هم مانند آیه قبل و بعدش به بنى اسرائیل است . و حاصل معنایش بعد از آن توبیخ ‌ها و ملامتها که در سابق از ایشان شد - که چرا اینقدر مال دوست هستید، و مال و منال را بر دین خدا ترجیح مى دهید - این است که شما در ادعاى خود که مى گوئید با خدا و انبیاى او نسبت دارید و اهل بر و تقوا مى باشید. دروغ مى گوئید، براى اینکه شما اموال زبده و گرانبهاى خود را بیش از خدا و راه خدا دوست مى دارید و در بذل آن بخل مى ورزید، و جز اموال پس مانده ها و بنجل را در راه او انفاق نمى کنید، چیزى را انفاق مى کنید که دلها تعلقى به آن ندارد. و اعتنائى به از بین رفتن آن و گم شدنش نمى کند با اینکه هیچ کس به خیر و بر نمى رسد مگر با انفاق چیزى که دوست بدارد، و زبده مال او باشد. چون راه خدا گنجینه اى است که اموال پسندیده شما در آن فوت نمى شود. این خلاصه توجیهى است که پیرامون اتصال آیه به ما قبل و ما بعدش ‍ گفته شده ، ولى همه مى دانند که بیهوده دست و پا زدن است .

و اما ارتباط بقیه آیات به آیات قبل روشن است و هیچ تردیدى در آن نیست .

لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون

کلمه(تنالوا) جمع حاضر از مضارع(نیل) است . و نیل به معناى رسیدن به چیزى است و کلمه(بّر) به معناى باز بودن دست و پاى آدمى در کار خیر مى باشد.

(بر) به معناى توسع در خیر است و اعم از خیر اعتقادى و عملى مى باشد(لن تنالواالبر حتى ...)

راغب مى گوید: کلمه(بّر)(بفتحه باء) در مقابل کلمه(بحر) مى باشد و به معناى خشکى است و چون اولین تصورى که از خشکى ها و بیابانها به ذهن مى رسد، وسعت و فراخناى آن است . لذا کلمه(بّر)(بکسره باء) را از آن گرفتند تا در مورد توسع در فعل خیر استعمال کنند.

و منظورش از(فعل خیر) اعم از فعل قلب و فعل بدن است ، هم به فعل قلب - از قبیل اعتقاد حق و نیت طاهره - شامل مى شود، و هم به فعل جوارح - از قبیل انفاق در راه خدا و سایر اعمال صالح - همچنانکه مى بینیم در آیه زیر کلمه(بّر) در هر دو قسم از خوبى استعمال شده است .

(لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من آمن باللّه و الیوم الاخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و اتى المال على حبه ذوى القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فى الرقاب و اقام الصلوه و اتى الزکوه و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرین فى الباساء و الضراء و حین الباس اولئک الذین صدقوا و اولئک هم المتقون).

(چون مى فرماید:(بّر و خوبى این نیست که رو به سوى مشرق و مغرب کنید، و لیکن بر آن است که بخدا و روز جزا و ملائکه و کتاب و انبیا ایمان بیاورید، و در جنگها و فقرها و شداید صبر کنید)(تا اینجا کلمه(بّر) در اعمال قلبى استعمال شده است)(و مال خود را با اینکه دوست مى دارید، به ذوى القربى و یتیمان و مساکین و ابن سبیل و سائلین و بردگان بدهید. و نماز بخوانید، و زکات بپردازید و به عهد خود وفا کنید) اینها همه اعمال بدنى است و کلمه(بّر) در مورد آن استعمال شده است .(مترجم))

انفاق مال مورد علاقه از ارکان(بر) است و مجاهدت در انفاقمال بیشتر و دشوارتر است

و از انضمام آیه مورد بحث با آیه اى که از نظرتان گذشت ، این معنا روشن مى شود که انفاق مال - با داشتن علاقه شدید به آن - یکى از ارکان بر است که تحقق بر در خارج جز با اجتماع آن ارکان صورت نمى گیرد. بله در آیه مورد بحث ، انفاق ، نتیجه بر و آن غایتى معرفى شده که انسان را به آن مى رساند و این به ما مى فهماند که خداى تعالى عنایت و اهتمام بیشترى به این جزء از آن ارکان دارد. چون او خالق انسانها است و مى داند تعلق قلبى انسان به آنچه بدست آورده و جمع کرده ، جزء غریره اوست . او دوست دارد مال را جمع کند و بشمارد(که دیروز فلان مقدار بود، امروز به فلان مقدار رسید). و کانه این غریره جزء نفس آدمیان است . بطورى که اگر قسمتى از آن را از دست بدهد، مثل این است که جزئى از جان خود را از دست داده ، پس مجاهدت انسان در انفاق مال ، بیشتر و دشوارتر از سایر عبادات و اعمال است ، چون در آنها فوت و زوال و کمبود، چشم گیر نیست .

از اینجا اشکالى که در کلام بعضى از مفسرین است روشن مى شود، که گفته اند: اصلا(بّر) یک معنا دارد، و آن انفاق از چیزى است که دوست مى دارى . و گویا این مفسر، آیه را از این قبیل دانسته که کسى به طرف خطابش بگوید:(از درد گرسنگى نجات نمى یابى مگر آنکه غذا بخورى). و یا مثلا:(از درد سر نجات نمى یابى مگر آنکه دوا بخورى). و این گفتارش به دلیل آیه سوره بقره که گذشت ، مردود است .

و نیز از آیه سوره بقره معلوم شد که مراد از بر همان معناى ظاهرى و لغوى کلمه است ، یعنى توسع در خیر(و یا دست و دل باز بودن در کار خیر). براى اینکه آیه مذکور، این کلمه را به تمامى روس و مهمات خیرات معنا کرده است ، خیرات اعتقادى و عملى .

پس اینکه بعضى گفته اند: مراد از آن ، تنها احسان خدا و انعام اوست . و یا آن دیگرى گفته : مراد از آن ، خصوص بهشت است ، درست نیست .

و ما تنفقوا من شى ء فان اللّه به علیم

این جمله تشویق انفاق گران است ، تا وقتى که انفاق مى کنند خوشحال باشند به اینکه مال عزیز و محبوبشان هدر نرفته و انفاقشان بى اجر نمانده است . بلکه خدائى که دستور انفاق به آنان داده ، به انفاقشان و آنچه انفاق مى کنند، آگاه است .

کل الطعام کان حلا لبنى اسرائیل الا ما حرم اسرائیل على نفسه من قبل ان تنزل التوریة

کلمه(طعام) به معناى هر خوردنى اى است که جنبه غذائى داشته باشد، ولى در اصطلاح اهل حجاز تنها بر گندم اطلاق مى شود. به این معنا که اگر قیدى و قرینه اى با آن نباشد هر جا گفته شود، از آن معناى گندم را مى فهمند. و کلمه(حل) در مقابل حرمت است . و گویا این معنا را از آنجا بخود گرفته ، و حلال را از این جهت حلال گفته اند که کلمه(حل) در اصل به معناى باز کردن گره است همچنانکه در مقابل آن کلمه(عقد) به معناى گره و گره زدن و پاى بستن است . و گره باز کردن نوعى آزاد کردن است . و حلال بودن چیزى براى انسان نیز نوعى آزادى است براى او. و کلمه(اسرائیل) در اصل نام یعقوب پیغمبر(علیه السلام) بوده است و او را بدین سبب اسرائیل نامیده بودند که سخت در راه خدا مجاهدت مى کرده و موفق و مظفر به آن بوده است . از سوى دیگر اهل کتاب هم این کلمه را به کسى اطلاق مى کنند که مظفر و غالب بر خدا باشد و چون معتقدند که یعقوب با خدا در محلى بنام فنیئیل کشتى گرفته ، و پشت خدا را به خاک رسانده . لذا او را اسرائیل نامیدند. و این از سخنانى است که قرآن آنرا تکذیب ، و عقل هم آن را محال مى داند و جمله :(الا ما حرم اسرائیل على نفسه) این جمله استثنائى است از طعام نام برده در بالا و جمله :(من قبل ان تنزل التوریة) متعلق است به کلمه(کان) که در جمله اولى قرار داشت . و معناى آیه این است که : خداى تعالى قبل از نزول تورات چیزى از خوردنى ها را بر بنى اسرائیل حرام نکرده بود مگر همانهائى را که یعقوب بر خودش حرام کرده بود.

شبهه اى که مسیحیان در مساءله(نسخ) القاء مى کردند و پاسخ به آنها در آیه :(کل طعام کان حلا...)

و در جمله :(قل فاتوا بالتوریة فاتلوها ان کنتم صادقین) این مقدار دلالت هست بر اینکه ، بنى اسرائیل قبل از نزول تورات منکر حلیت همه طعامها بوده اند. اصول عقاید آنان نیز بر این معنا دلالت دارد، چون بنى اسرائیل معتقد بوده اند بر اینکه نسخ شدن احکام از محالات است که تفصیل این عقیده آنان در تفسیر آیه :(ما ننسخ من آیه او ننسها...) گذشت .

پس یهود بالطبع نمى توانسته اند مضمون آیه زیر را بپذیرند که فرموده :(فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات احلت لهم).

و همچنین از دو آیه بعد، که مى فرماید:(قل صدق اللّه فاتبعوا مله ابراهیم حنیفا...) بدست مى آید که یهود همین انکار خود را(اینکه قبل از تورات همه طعامها بر آنان حلال بوده ولى به خاطر ظلمى که کردند حلالهائى بر آنها حرام شده) وسیله اى قرار داده بودند براى القاى شبهه بر مسلمین و اعتراض بر گفتار رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) که از ناحیه پروردگارش به مسلمانان خبر مى داد که دین همانا ملت ابراهیم است و حنیف است . یعنى ملت فطرى است ، افراط و تفریط در آن نیست و این ، چگونه ممکن بود با اینکه بنا به گفته آنها(یهودیان) ابراهیم یهودى و بر شریعت تورات بود و چگونه ممکن است شریعتش مشتمل باشد بر حلیت چیزى که شریعت تورات آن را حرام مى داند، چون این نسخ است و نسخ هم که امرى محال است .

بنابراین روشن شد که آیه شریفه تنها در این مقام است که شبهه اى را که یهود خواسته است القا کند دفع نماید، و گویا این شبهه را تنها براى مؤ منین القا کرده اند نه براى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، چون خداى تعالى غالبا وقتى مى خواهد شبهه اى را از یهود دفع کند عین آن را نقل مى نماید، مانند آیه :(و قالت الیهود ید اللّه مغلولة) و آیه :(و قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودة) و آیه :(و قالوا قلوبنا غلف) و آیات بسیار دیگر.

و همچنین آیه :(قل یا اهل الکتاب لم تصدون عن سبیل اللّه من آمن تبغونها عوجا و انتم شهداء و ما اللّه بغافل عما تعملون یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا فریقا من الذین اوتوا الکتاب یردوکم بعد ایمانکم کافرین) که چند آیه بعد از آیات مورد بحث است .

ولى در آیه مورد بحث عین شبهه را نقل کرده و این ظهور در آن دارد که یهود این سخن را به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نگفته اند. بلکه این شبهه اى بوده که براى مؤ منین القاء مى کردند و هر وقت به مؤ منین برمى خوردند، ضمن گفتگو آنرا مى گنجاندند.

حاصل شبهه اى که یهود به مؤ منین القاء مى کردند

و حاصلش این است که به مؤ منین مى گفتند: این پیغمبر شما چگونه ممکن است صادق باشد با اینکه از نسخ(یک مساءله محال و نشدنى) خبر مى دهد و مى گوید: خداى تعالى فقط به خاطر ظلمى که بنى اسرائیل کردند، طیبات را بر آنان حرام کرد، و این تحریم وقتى صادق است که قبلا آن طیبات حلال بوده باشد و این همان نسخ است که بر خداى تعالى جائز نیست ، چون محرمات دائما محرم است و ممکن نیست حکم خدا تغییر کند.

حاصل جوابى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به تعلیم خداى تعالى داده ، این است که تورات ناطق است ، به اینکه همه طعامها قبل از نازل شدن تورات حلال بوده و اگر قبول ندارید توراتتان را بیاورید و بخوانید آن وقت معلوم مى شود که شما صادقید یا نه .(این سؤ ال و جواب چیزى است که از مجموع آیه :(کل الطعام کان حلا لبنى اسرائیل ... ان کنتم صادقین) استفاده مى شود). و اگر این را نمى پذیرید و حاضر نیستید تورات را بیاورید و بخوانید، پس اعتراف کنید که به خداى تعالى دروغ مى بندید، و ستمکار هستید. و این مطلبى است که از جمله(فمن افترى على اللّه ... هم الظالمون) استفاده مى شود.

و با این بیانى که کردم معلوم شد من در دعوتم صادقم ، پس ملت و کیش مرا که همان کیش ابراهیم است و حنیف است بپذیرید.(و این معنا از جمله(قل صدق اللّه فاتبعوا مله ابراهیم حنیفا...) استفاده مى شود).

این بود بیانى که ما در توضیح معناى آیه داشتیم . ولى مفسرین در این باره بیانات مختلف دیگرى دارند، و على اى حال ، همه قبول دارند که آیه شریفه متعرض بیان شبهه اى است که یهود وارد کرده اند، شبهه اى که همانطور که گفتیم ، مربوط به مساءله نسخ است .

دو قول بى اعتبار در مورد شبهه القایى یهود در مورد تحریماسرائیل برخى طعامها را بر خود از میان بیانات مذکور عجیب تر از همه ، بیان بعضى ازمفسرین است که گفته اند: آیه شریفه در مقام پاسخ به شبهه اى است که یهود در مساءلهنسخ دارد، و تقریر شبهه این است که یهود همواره مى گفت : این محمد! اگر تو بر کیشابراهیم و سایر پیامبران هستى همچنانکه ادعا مى کنى پس چرا آنچه بر ابراهیم و برانبیا حرام بوده ، از قبیل :

گوشت شتر و غیره را حلال مى کنى ؟ و تو باید بدانى بعد از این عمل ، یعنى مباح کردن محرمات بر انبیاى دیگر، نمى توانى ادعا کنى که انبیا را قبول دارى ، و مصدق و موافق دین ایشانى . و نیز نمى توانى تنها سخن از ابراهیم بگوئى و ادعا کنى که من از همه به او نزدیک تر و سزاوارترم .

و حاصل پاسخى که خداى تعالى داده این است که تمامى خوردنى ها براى همه مردم و از آن جمله براى بنى اسرائیل حلال بوده ، و لیکن بنى اسرائیل به دست خود و به خاطر گناهانى که مرتکب شدند، چیزهائى را بر خود حرام کردند، به این معنا که خدا به کیفر آن سیئات ، آن چیزها را بر آنان تحریم کرد، همچنانکه در جاى دیگر فرمود:(فبظلم من الذین هادوا حرمنا علیهم طیبات احلت لهم).

پس منظور از کلمه(اسرائیل) یعقوب نیست ، بلکه دودمان اسرائیل(بنى اسرائیل) است . همچنانکه خود یهودیان هم این کلمه را در معناى بنى اسرائیل استعمال مى کنند.

و معناى اینکه به دست خود، بر خود حرام کردند، این است که : به دست خود کارهاى زشتى کردند و خدا آن طیبات را بر آنان تحریم کرد. و جمله :(من قبل ان تنزل التوریة) متعلق به جمله(حرم اسرائیل) است . و اگر منظور از کلمه(اسرائیل) یعقوب مى بود، باید جمله : -(من قبل ان تنزل التوریة) لغو و کلامى زاید باشد، چون بدیهى بود که یعقوب قبل از تورات زندگى مى کرده است . پس دیگر لازم نبود این قید را در کلام بیاورد.(این بود خلاصه بیان آن مفسر).

بعضى دیگر نظیر همین بیان را آورده اند، با این تفاوت که گفته اند: منظور از تحریم بنى اسرائیل بر خود، این نیست که وحى خداى سبحان طیباتى را بر آنان حرام کرده باشد، مثلا: بخاطر ظلمى که کرده بودند، خدا به وسیله وحى به یکى از انبیایش آنها را تحریم کرده باشد، بلکه خود بنى اسرائیل آنها را بر خود حرام کرده بودند، همانطور که عرب جاهلیت بنا به حکایت خداى تعالى در کتابش ، چیزهایى را بر خود حرام مى کردند.

برسى گفتار دیگر مفسرین در خصوص این آیه شریفه

همه اینها تکلفى مرتکب شده اند که اهل خبره آن را نمى پسندد. و کلام را از مجراى خودش خارج کرده اند، و عمده چیزى که باعث شده این دو مفسر اینطور خود را به زحمت بیندازند جمله :(من قبل ان تنزل التوریة) است که آنرا متعلق به جمله(حرم اسرائیل) گرفته اند، با اینکه متعلق به جمله :(کان حلا...) است که در صدر کلام قرار دارد. و جمله(الا ما حرم ...) استثنائى معترضه است .

از اینجا روشن مى شود که براى رو به راه شدن معناى آیه ، هیچ حاجتى نیست به اینکه کلمه(اسرائیل) را به معناى(بنى اسرائیل) بگیریم ، همانطور که این دو مفسر گرفته و پنداشته اند، بدون این توجیه ، معناى آیه تمام نمى شود.

علاوه بر این هر چند جایز است کلمه اسرائیل را بر بنى اسرائیل اطلاق کنیم ، همانطور که کلمات : بکر، تغلب ، نزار و عدنان را بر، بنى بکر، بنى تغلب ، بنى نزار و بنى عدنان اطلاق مى کنند، و لیکن در خصوص بنى سرائیل ، از حیث وقوع استعمالى نزد عرب غیر معهود است . و در زمان نزول آیه ، چنین استعمالى در عرب واقع نشده و قرآن کریم هم چنین مسلکى را در این کلمه(در غیر این موارد که آقایان ادعا مى کنند) اتخاذ نکرده با اینکه در قرآن کریم قریب به چهل مورد کلمه بنى اسرائیل آمده که یکى از همان موارد خود آیه مورد بحث است که مى فرماید:(کل الطعام کان حلا لبنى اسرائیل الا ما حرم اسرائیل على نفسه ...)

از آقایان باید پرسید: بنا بر نظریه آنان چه فرقى بین دو مورد بود که در یک آیه یک بار تعبیر کرد به(بنى اسرائیل) و بار دیگر به(اسرائیل) با اینکه مقام از روشن ترین مقام اشتباه است . و براى نادرستى کلام این دو مفسر براى خواننده ، همین کافى است که جمع کثیرى از مفسرین همینطور فهمیده اند که مراد از این کلمه(یعقوب) است نه دودمان وى . و از بهترین شواهد بر اینکه منظور خود یعقوب است ، جمله :(على نفسه) است که در آن ضمیر مفرد مذکر آمده است . و اگر منظور جمعیت بنى اسرائیل بود، باید یامى فرمود:(الا ما حرم اسرائیل على نفسها) و به اعتبار جماعت ضمیر مونث به ایشان برگرداند و یا بفرماید:(على نفسهم).

قل فاتوا بالتوریة فاتلوها ان کنتم صادقین

(بگو، پس تورات را بیاورید و بخوانید، اگر راست مى گوئید). یعنى این کار را بکنید تا روشن شود که کدامیک از دو فریق بر حقند، ما یا شما؟ و این جمله جوابى است که خداى تعالى بر پیامبرش القاء فرموده است .

فمن افترى على اللّه الکذب من بعد ذلک فاولئک هم الظالمون

از ظاهر این آیه بر مى آید که کلام خداى تعالى و خطابى از جناب او به پیامبرش باشد، بنابراین منظور از آن این است که رسول گرامى خود را خوشدل سازد، که دشمنان یهودیش(با بیانى که گذشت) ستمکارند. چون بر خدا دروغ مى بندند، و هم تعریضى است بر یهود، و جریان کلام بر سبیل کنایه است

و اما اینکه تتمه کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) باشد، احتمالى است که با ظاهر آیه نمى سازد چون در جمله :(من بعد ذلک)(کاف) خطاب به مفرد آمده . و اگر کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بود قهرا این خطاب به عموم مى بود و مى بایست به صورت(ذلکم) مى آمد. و به هر حال چه تتمه کلام خدا باشد و چه کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله)، در این جهت حرفى نیست که کلام بر سبیل کنایه جریان یافته ، مطلب مسلم خود را در برابر خصم با تردید و یا بگو، سربسته آورد. تا جائى براى قبول آن در دل خصم باز کند، نظیر آیه :(انا او ایاکم لعلى هدى او فى ضلال مبین ما و یا شما بر طریق هدایت و یا در ضلالت آشکاریم) که بر همین روش جارى شده است .

ظلم ، قبل از روشن شدن حقیقت براى ظالم ، محقق نمى شود

در جمله :(من بعد ذلک) کلمه(ذلک) اشاره است به بیان و حجتى که قبلا آورده بود. در اینجا سؤ الى پیش مى آید و آن این است که : مفترى دروغ پرداز همیشه ظالم است ، چرا فرمود: بعد از این بیان ظالمند؟ جوابش این است : همچنانکه دیگران گفته اند: ظلم قبل از روشن شدن حقیقت محقق نمى شود و قصر در جمله :(فاولئک هم الظالمون ایشانند ستمکاران)، قصر قلب است . چه اینکه از کلام خداى تعالى باشد و چه تتمه کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) باشد.(و به جاى اینکه عمل آنان را منحصر در ظلم کند و بفهماند غیر از ظلم ، نام دیگرى نمى توان بر عمل آنان نهاد، از باب مبالغه ، ظلم را منحصر در عمل آنان کرده و ظالم را منحصر در ایشان نموده ، فرمود، تنها ایشان ستمکارانند<span class="px-1 py-0.5 rounded">(مترجم)).

قل صدق اللّه فاتبعوا مله ابراهیم حنیفا...)

یعنى : وقتى معلوم شد در آنچه به شما خبر مى دهم و دعوتتان مى کنم ، حق با من است ، پس مرا پیروى کنید و به دین من در آئید و اعتراف کنید به اینکه گوشت شتر حلال است و همچنین همه طیبات که خدا حلالش ‍ کرده ، حلال است و اگر قبلا بر شما حرام کرده بود، به عنوان مجازات و عقوبت ظلم شما بوده ، همچنانکه خود خداى تعالى اینطور خبر داده است .

پس جمله :(فاتبعوا...) به منزله کنایه است از پیروى دین رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و اگر نام دین آن جناب را نبرد و به جاى آن فرمود: پیروى کنید دین ابراهیم را براى این بود که مخاطبین این خطاب دین ابراهیم را قبول داشتند. خواست اشاره کند به اینکه : دین اسلام هم که من شما را به آن دعوت مى کنم همان دین حنیف و فطرى ابراهیم است . چون دین فطرى هیچگاه انسان را از خوردن گوشت پاکیره و رزقهاى پاکیره دیگر جلوگیرى نمى کند.

بحث روایتى(روایتى درباره حرام نمودن اسرائیل گوشت شتر را بر خود)

در کافى و تفسیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود:(اسرائیل را وضع چنین بود که هر وقت گوشت شتر مى خورد، دردى که در خاصره داشت ، شدید مى شد از این رو این گوشت را بر خود حرام کرد، و این قبل از نزول تورات بود و بعد از نزول تورات نه آنرا تحریم کرد و نه خودش از آن گوشت خورد).

مؤ لف : قریب به این روایت از طریق اهل سنت و جماعت نیز نقل شده است . و اینکه در روایت فرمود:(نه آن را تحریم کرد و نه خود از آن گوشت خورد). منظور اسرائیل نیست ، چون اسرائیل در آن زمان زنده نبود، بلکه منظور موسى(علیه السلام) است و اگر نام موسى را نبرد، براى این بود که مقام ، دلالت بر آن مى کرد. و احتمال هم دارد که جمله :(و لم یاکله) - با ضمه یاء و تشدید کاف - از مصدر(تاءکیل) باشد - یعنى تمکین از خوردن - و معنایش این باشد که : موسى نه آنرا حرام کرد و نه در اختیار کسى قرار داد تا بخورد. چون از کتاب تاج استفاده مى شود که باب تفعیل و باب مفاعله از ماده(اکل خوردن) به یک معنا است . و چون باب مفاعله آن ، یعنى مواکله به معناى هم غذا شدن است ، قهرا تاءکیل هم به همین معنا خواهد بود.