بیان آیات
در ایـن آیـات اسـتـهـزایى که کفار به آیات خدا مى کردند و پاره اى از سخنان ایشان که بر اساس کفر و انکار معاد مى گفته اند، و ردى که از سخنان ایشان شده حکایت شده است ، و در رد آنان به تقریر مساءله بعث پرداخته و بیان کرده که کفار در آن روز چه شدتى و چـه عـذابـهاى گوناگونى دارند، و خداوند چگونه بندگان مخلص خود را با نعمت ها و کرامتهاى خود گرامى مى دارد.
حـــکـــایـت اسـتـهـزاء مـشـرکـیـن آیـات خـدا و دعوت پیامبر را و استبعادشان رستاخیر خود وپدرانشان را
بل عجبت و یسخرون و اذا ذکروا لا یذکرون
یـعـنـى اى محمّد! بلکه تو از تکذیب ایشان تعجب مى کنى که چگونه تکذیبت مى کنند، با ایـنـکـه تو ایشان را به سوى کلمه حق مى خوانى ، و تازه وقتى تعجب مى کنى تو را در این تعجب مسخره مى کنند، و یا تو را در همین دعوت به سوى حق مسخره مى کنند، و چون به وسـیـله آیـات داله بـر تـوحید و دین حق ، تذکر داده مى شوند، باز متذکر نگشته و بیدار نمى شوند.
و اذا راوا آیة یستسخرون
در مـجمع البیان مى گوید:(کلمه(سخر) و(استسخر) هر دو به یک معنا است). و در نتیجه گفتار وى ، معناى آیه چنین مى شود: و چون این مشرکین آیتى معجره آسا از آیات معجره خدا را مى بینند، مثلا قرآن و یا شق القمر را مشاهده مى کنند آن را استهزاء مى کنند.
و قالوا ان هذا الا سحر مبین
اذا متنا و کنا ترابا و عظاما انا لمبعوثون او آبائنا الاولون
دلیـل بـر ایـنکه غیر از استبعاد پایه اى دیگر ندارد، این است که استفهام انکارى را نسبت به نیاکان خود دوباره تکرار کرده اند؛ چون استبعاد وهم آدمى از زنده شدن نیاکان و اجداد که آثارشان به کلى محو شده و به جز داستانها از ایشان چیزى باقى نمانده ، بیشتر و شـدیـدتـر از استبعادى است که از زنده شدن خودش دارد.و ا گر منظورشان از این گفتار تـمـسـک بـه دلیـل عـقـلى یـعـنـى مـحـال بـودن اعـاده مـعـدوم بـود، ایـن دلیـل در اعـاده خـودشـان و اجـدادشان یکسان بود و دیگر احتیاج نبود که استفهام انکارى را درباره اعاده اجداد و نیاکان خود تکرار کنند.
قل نعم و انتم داخرون فانما هى زجرة واحدة فاذا هم ینظرون
در این آیه خداى تعالى پیامبر عزیز خود را دستور مى دهد که در پاسخشان بگوید: بله همه شان زنده خواهند شد.
(و انـتـم داخـرون) -یـعـنـى زنـده مـى شـویـد در حـالى کـه خـوار و بـى مـقـدار و ذلیـل بـاشـید. و این در حقیقت احتجاج و استدلال به عمومیت قدرت خدا و نفوذ اراده بى درنگ او است ، آرى(انما امرة اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون دستور او وقتى اراده چیزى کند هـمـیـن اسـت کـه بـگـویـد بـاش و پـس او مـوجـود مـى شـود).و بـه هـمـیـن جـهـت بـه دنبال آن فرمود:(فانّما هى زجرة واحدة فاذا هم ینظرون مساءله بعث یک زجره و نهیب بیش نـیـست که وقتى صادر شد، مردم ناگهان زنده شده و مبهوت نظر مى کنند) همچنان که در جـاى دیـگر فرموده :(و للّه غیب السموات و الاءرض و ما امر الساعة الا کلمح البصر او هو اقرب ان اللّه على کل شى ء قدیر).
و قالوا یا ویلنا هذا یوم الدین هذا یوم الفصل الّذى کنتم به تکذبون
ایـن آیـه شریفه عطف است بر جمله(ینظرون)که اشعار به مبهوت بودن آنان داشت و مـى فـهـمانید که مشرکین بعد از زنده شدن مبهوت و دهشت زده هستند، و همه در فکر آنند که آیـا عـالم قـیـامـت را بـه خواب مى بینند یا به بیدارى ؟ آن وقت متوجه مى شوند که نه ، خواب نیستند و این همان روز بعث و روز جزا است و چون به خاطر کفر و تکذیبشان ، از جزا حـذر و دلواپـسـى دارنـد، مـى گویند:(هذا یوم الدین این روز جزاست) و نمى گویند:(هذا یوم البعث این روز قیامت است).
بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:(جـمـله(هـذا یـوم الفـصـل الّذى کنتم به تکذبون) کلامى است که کفار به یکدیگر مى گویند. بعضى دیـگـر گـفته اند: کلام ملائکه و یا خود خداى تعالى است که به ایشان خطاب مى کند).آیـه بـعـدى مـؤ ید احتمال دوم است ، چون آن آیه به طور مسلم کلام خداست که مى فرماید:(مـحـشـور کـنـیـد سـتـمـکـاران و قـریـن هـاى آنـان را و آنـچه را که به جاى خدا عبادت مى کردند).
اشاره به وجه تسمیه قیامت به(یوم الفصل)
و کـلمـه(فـصـل)بـه مـعـنـاى تـمـیـز بـیـن دو چـیـز اسـت ، و اگـر روز قـیـامـت را روز فـصـل خـوانـده ، بـدیـن مـلاحـظـه اسـت کـه آن روز روز جـدا شـدن حـق از بـاطـل اسـت ، روزى کـه بـه حـکـم خـدا و قـضـاى او بـیـن حـق و بـاطـل و یـا بین مجرم و متقى ، جدایى مى افتد. و هر یک از دیگرى متمایز مى شود، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(و امتازوا الیوم ایها المجرمون .)
احشروا الّذین ظلموا و ازواجهم و ما کانوا یعبدون من دون اللّه فاهدوهم الى صراط الجحیم
بعضى از مفسرین گفته اند: این آیه کلامى است از ملائکه که به یکدیگر مى گویند.
و کلمه(حشر) - به طورى که راغب گفته - به معناى این است که جماعتى از مقرشان به زور اخراج شوند تا به سوى جنگ و امثال آن روانه گردند.
مراد از(الذین ظلموا) در آیه :(احشرواالذین ظلموا...)
و مـراد از(الّذیـن ظـلمـوا) - به طورى که آخر آیه هم آن را تاءیید مى کند -مشرکین هـسـتند، البته نه همه مشرکین ، بلکه آن مشرکینى که در برابر حق عناد مى ورزند، و سد راه پـیـشـرفـت آن هـستند، همچنان که از آیه(فاذن موذن بینهم ان لعنة اللّه على الظالمین الّذیـن یصدون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجا و هم بالاخره کافرون) نیز همین معنا استفاده مى شود.
و تعبیر به ماضى در کلمه(ظلموا) وصف را افاده مى کند و منظور از آن کسانى است که داراى صـفـت ظـلم هستند، نه کسانى که - و لو یک بار -مرتکب ظلم شده باشند، همچنان کـه اگـر کـسـى بـپرسد: فلانى در زندگى اش چه کرد؟ و شما در پاسخ بگو یى ظلم کـرد. این پاسخ شما هر چند فعل ماضى است ، ولى فایده وصف را مى دهد و در کلام خداى تـعـالى از اینگونه تعبیرها بسیار است ، مانند آیه(و سیق الّذین اتقوا ربهم الى الجنة زمـرا و آیه و سیق الّذین کفروا الى جهنم زمرا و آیه للذین احسنوا الحسنى و زیادة)(که در آیـه اول کـلمـه(اتـقوا) و در دومى کلمه(کفروا) و در سومى کلمه(احسنوا)هر سـه فـعـل مـاضـى اسـت ، ولى معناى وصف را افاده مى کند، و منظور کسانى است که داراى صفت تقوى و یا کفر و یا احسان هستند، نه کسانى که یک بار و دو بارتقوى یا کفر و یا احسان از ایشان سرزده باشد).
(ازواج) و(ماکانوا یعبدون من دون الله)
و از ظـاهـر جـمله(و ما کانوا یعبدون من دون اللّه)بر مى آید که مراد از آن معبودها همان بـتـهـایـى اسـت که مى پرستیدند؛ چون ظاهر لفظ(ما چیرهایى که) همین بت ها است ، چون اگر فرشتگان و یا جن و یا خدایان بشرى مراد بود، به جاى(ما) مى فرمود: من -کـسـانـى کـه پس آیه شریفه نظیر آیه(انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم) مى باشد.
وجه تعبیر به هدایت در(فاهدوهم الى صراط الجحیم)
و مراد از اینکه فرموده : ایشان را به سوى صراط جحیم هدایت کنید، این است که ایشان را به سوى جهنم ببرید و در جهنم بیفکنید، چون کلمه هدایت همه جا به معناى راهنمایى نیست ، بلکه گاهى به معناى رساندن به هدف و مقصد است .
بعضى از مفسرین گفته اند:(اگر بردن به سوى دوزخ را هدایت به سوى آن خوانده ، از باب استهزاء است).
در مـجـمـع البـیـان گـفته:(این تعبیر از این جهت است که کفار هم مانند دیگران لیاقت و اسـتـعـداد آن را داشـتند که به سوى بهشت هدایت شوند، خدا هم جز هدایت کارى ندارد، ولى خـود آنـان کـارهایى کردند که هدایت خدا مبدل به هدایت به سوى دوزخ شود، و این تعبیر نـظـیـر تعبیرى است که در آیه(فبشرهم بعذاب الیم پس به عذاب دردناک بشارتشان بـده)آمـده ، چـون در ایـن آیـه نـیـز خـود کـفـار بـشـارت خـداى را مبدل به بشارت به سوى عذاب کردند).
وقـفـوهـم انـّهـم مـسـئولون مـا لکـم لا تـنـاصـرون بل هم الیوم مستسلمون
در مـجـمـع البـیـان مى گوید: وقتى کسى مى گوید(وقفت انا) معنایش این است که : من ایستادم ، وقتى هم بگوید:(وقفت غیرى) معنایش این است که : من فلانى را به ایستادن و تـوقـف وادار کـردم .خـلاصـه کـلمـه(وقـف)هـم لازم و بـدون مـفـعـول اسـتـعـمـال مـى شود و هم متعدى ، ولى بعضى از بنى تمیم وقتى مى خواهند متعدى استعمالش کنند، به باب افعالش برده مى گویند(اوقفت الدابة من حیوان را نگه داشتم) و خلاصه در صورت تعدى از باب افعال استفاده مى کنند، و ثلاثى مجرد را در مورد تعدى به کار نمى برند.
و در اینکه از چه چیز بازخواست مى شوند، کلمات مفسرین مختلف است ، بعضى گفته اند:(از ایـنـکـه آیـا از عـهـده کـلمه(لا اله الا اللّه) برآمده اند یا نه)؟ و بعضى دیگر گـفـتـه انـد:(از ایـن کـه آیـا شـکـر آب خـنـک را بـه جـاى آورده انـد یـا خـیـر؟ و ایـن سؤ ال از بـاب اسـتـهـزاى ایشان است). و بعضى دیگر گفته اند:(از اینکه آیا ولایت على(علیه السلام) را که بدان ماءمور بودند چگونه و تا چه حد رعایت کردند)؟.
و این وجوه بر فرض که درست باشد، هر یک به یکى از مصادیق اشاره دارند، نه اینکه مـنـحـصـرا از فـلان چـیـز بـازخـواسـت خـواهـنـد کـرد، و از سـیاق برمى آیدکه مطلب مورد بـازخـواسـت هـمـان مـطـلبـى اسـت کـه جـمـله(مـا لکـم لا تـنـاصـرون)مـشـتـمـل بـر آن اسـت ، مى فرماید:(شما را چه شده که یکدیگر را یارى نمى دهید، همان طـور کـه در دنیا پشتیبان یکدیگر بودید و در برآوردن حوائج خود، و به مقصد رسیدن ، از یکدیگر کمک مى گرفتید)؟.
پـس در حـقـیـقـت سـؤ ال از یـارى نـکـردن آنـان یـکـدیـگـر را در قـیـامـت ، سـوال از سـبـب اسـتکبارى است که در دنیا داشتند، پس با این بیان روشن گردید که مورد بـازخـواست ، عبارت است از هر حقى که در دنیا از آن روى گردانیده اند، چه اعتقاد حق و چه عـمـل حق و صالح ، و این روگردانى آنان به دو جهت بوده: یکى کبر ورزیدن ، و یکى هم پشت گرمى به داشتن یاران و کمک کاران .
اعـــتــراض کـفـار به بزرگان و رهبران خود در قیامت که شما باعث گمراهى ما بودید وجواب رؤ ساى کفر به پیروان خود
و اقبل بعضهم على بعض یتساءلون ... انا کنا غاوین
ایـن شـش آیـه حـکایت مخاصمه تابعین و متبوعین است که در روز قیامت با یکدیگر دارند، و اگـر از ایـن مـخاصمه تعبیر به(تسائل پرسش طرفینى)کرده ، از این جهت است که مـخـاصـمـه آنان در معناى این است که به عنوان ملامت و عتاب ، این عده از آن عده مى پرسند که شما متبوعین و روسا چرا ما را به کفر کشاندید و آن عده در پاسخ مى گویند: شما چرا به حرف ما گوش دادید، مگر ما شما را مجبور کردیم ؟
و معناى آیه مورد بحث این است که : تابعین دنبال رو، به رؤ سا و متبوعین اعتراض مى کنند که شما آنچه را به ما مى گفتید عنوان خیر و سعادت به آن مى دادید، و در نتیجه بین ما و خیر و سعادتمان حایل مى شدید و ما گمراه شدیم .
بـعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از کلمه(یمین) دین است). و این گفتار به وجه قـبلى نزدیک است . بعضى دیگر گفته اند:(مراد از(یمین) قهر و غلبه و نیرومندى است)
آنـگـاه اضـافه مى کنند:(و ما کان علیکم من سلطان و ما هیچ دست زورى بر شما نداشتیم)و ایـن در حـقـیـقـت جـواب دیگرى روى فرض تسلیم است ، گویا مى گویند:تازه بر فرض هم که شما ایمان داشته اید، ما به زور ایمان شما را از شما سلب نکردیم ، علاوه بـر ایـن اصـلا سـلطـنـت و قـدرتـى کـه سـردمـداران دنیا به دستمى آورند، به دست همین تـابـعـیـن برایشان فراهم مى شود، پس این خود تابعین و ملت ها هستند، که یک سلطان را بر خود مسلط مى سازند.
سـپـس اضـافـه مـى کـنند که:(بل کنتم قوما طاغین بلکه خودتان مردمى طاغى و سرکش بـودیـد). و(طـغـیـان)بـه مـعـنـاى تـجـاوز از حـد و مـرز اسـت. و کـلمـه(بـل بـلکـه) اعـراض اسـت از جـمله قبلى که مى گفتند:(لم تکونوا مؤ منین)گویا گـفـتـه انـد:سـبـب هلاکت شما صرف ندا شتن ایمان نبود، تا اگر ما ایمان را از شما سلب کـردیـم ، عـلت هـلاکت شما بوده با شیم ، بلکه علت اصلى این بود که شما مردمى طاغى بـودید، همان طور که ما هم مردمى متکبر و طاغى بودیم . پس ما و شما هر دو دست به دست هـم دادیم و یکدیگر را بدب خت نموده ، راه رشد را رها کرده و راه ضلالت را پیمودیم ، و کلمه عذاب بر ما حتمى گشت ، کلمه اى که خدا قضاى آن را رانده و فرموده بود:(ان جهنم کانت مرصادا للطاغین مآبا) و نیز فرموده بود:(فاما من طغى و آثر الحیوة الدنیا فان الجحیم هى الماوى).
سـپـس گفتند:(فاغویناکم انا کنا غاوین)این سخن از آنجا که متفرع بر ثبوت عذاب و آخـریـن سـبب هلاکت آنان است ، حرف فا بر سرش آورد تا بفهماند طغیان ، نخست گمراهى مـى آورد و سـپـس آتش دوزخ را، همچنان که در آیه(ان عبادى لیس لک علیهم سلطان الا من اتـبـعـک مـن الغـاویـن و ان جهنم لموعدهم اجمعین) که خطاب خداى تعالى به ابلیس است ، اثر پیروى ابلیس ، اول گمراهى آورده ، و سپس جهنم را.
پس گویا فرموده : پس از آنکه متصف به طغیان شدید گمراهى گریبانتان را بگرفت ، و هر چند این گمراهى به دست ما گریبان شما را گرفت ، و لیکن ما شما را مجبور به آن نـکـردیـم ،بـلکه خود شما ما را پیروى کردید و در اثر اتصالتان به ما گمراهى ما هم بـه شـمـا سـرایـت کرد، و این طغیان طبیعى است که گمراه جز گمراهى از او ترشح نمى کند و این مثلى است معروف که(از کوزه همان برون تراود که در اوست).
تابع و متبوع در عذاب مشترکند
فانهم یومئذ فى العذاب مشترکون ... یستکبرون
پس حق مطلب این است که : آیات مورد بحث تنها در این مقامند که بفرمایند: این دو طایفه در ظلم و جرم و عذابى که از ناحیه ظلم و جرم به ایشان مى رسد سهیم و شریکند،
ولى مـمـکـن است هر یک از این دو طایفه به خاطر کارهایى که شخص خودشان کردند، و آن طـایـفـه دیـگر در آن کارها دخالتى نداشته ، عذابهاى گوناگون دیگرى داشته باشند، همچنان که آیه شریفه(و لیحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم) و آیه شریفه(ربنا هـولاء اضـلونـا فـاتـهـم عـذابـا ضـعـفـا مـن النـار قـال لکل ضعف و لکن لا تعلمون) بر این معنا دلالتى روشن دارند. و جمله(انا کذلک نفعل بالمجرمین) تحقق عذاب را تاءکید مى کند.و مراد از مجرمین همان مـشـرکـیـن هـسـتـنـد، بـه دلیـل جـمـله بـعـدى کـه مـى فـرمـایـد:(انـهـم کـانـوا اذا قـیـل لهـم لا اله الا اللّه یـسـتکبرون)یعنى اینان وقتى دین توحید به ایشان عرضه مى شـود کـه بـدان ایـمـان بـیـاورنـد و یـا کلمه اخلاص به ایشان عرضه مى شود که آن را بگویند از گفتن آن استکبار مى ورزند، و بر استکبار خود پافشارى هم مى کنند.
(و یـقـولون ءانـا لتـارکـوا الهـتـنـا لشـاعـر مـجـنـون بل جاء بالحق و صدق المرسلین)
مى گویند آیا خدایان خود را به خاطر مردى شاعر و دیوانه رها کنیم ؟ این کلام ایشان در حـقـیـقـت انـکـارى اسـت نـسـبت به رسالت پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)بعد از آن اسـتـکـبـارى کـه از پـذیـرفـتـن توحید ورزیدند و آن را انکار کردند. و جمله بعدى که مى فـرمـایـد:(بـل جـاء بـالحـق و صـدق المـرسـلیـن) رد کـلام ایـشان است که مى گفتند:(لشـاعـر مـجـنـون) آن جـنـاب شـاعر است و مجنون ، و کتاب او شعر است و از سخنان در حال جنون . خداوند این گفتار مشرکین را رد کرده و مى فرماید:بلکه آنچه او آورده حق است ، و در آن رسـالت رسـولان سـابـق تـصـدیـق شـده ، پـس مـانـنـد شـعـر و سـخـنـان مـجانین بـاطـل نـیست ، و چیز تازه اى هم نیست، بلکه قبل از او هزاران نفر مانند او به این رسالت ماءمور شده بودند.
انکم لذائقوا العذاب الالیم
و ما تجزون الا ما کنتم تعملون
الا عباد اللّه المخلصین ... بیض مکنون
ایـن اسـتـثـنا، استثنایى است منقطع از ضمیر در(لذائقوا) و ممکن هم هست استثنا از ضمیر(مـا تـجـزون)بـاشـد و هـر دو هـم صـحـیـح و داراى وجـه اسـت ، بـنـابـر نـظـریـه اول مـعـنایش این مى شود:(و لیکن بندگان مخلص خدا رزقى معلوم دارند، و از چشندگان عـذاب الیـم نیستند) و بنابر نظریه دوم معنایش این مى شود:(و لیکن بندگان مخلص خـدا رزقـى مـعلوم دارند ماوراى جزاى اعمالشان). و به زودى ان شاءاللّه به معناى آیه اشاره خواهیم کرد.
مقصود از(عبادالله المخلصین) و اینکه(رزق معلوم) دارند و...
آنگاه این معنا را براى آنان اثبات کرده که مخلص - به فتحه لام - هستند، و معنایش این اسـت کـه :خـدا آنـان را خـالص بـراى خـود کـرده ، غیر از خدا کسى در آنان سهیم نیست ، و ایـشـان جـز بـه خـداى تـعـالى بـه هیچ چیز دیگرى علقه و بستگى ندارند، نه به زینت زندگى دنیا و نه نعیم آخرت ، و در دل ایشان غیر از خدا چیز دیگرى وجود ندارد.
با این بیان این نظریه تاءیید مى شود که : جمله(اولئک لهم رزق) معلوم اشاره دارد بـه اینکه در بهشت رزق ایشان که بندگان مخلص خدایند غیر از رزق دیگران است و هیچ شباهتى بر رزق دیگران ندارد، اگر چه نام رزق ایشان و رزق دیگران یکى است ، و لیکن رزق ایشان هیچ خلطى با رزق دیگران ندارد.
پـس مـعناى جمله(اولئک لهم رزق) معلوم این است که : ایشان رزقى خاص و معین و ممتاز از رزق دیگران دارند. پس معلوم بودن رزق ایشان ، کنایه است از ممتاز بودن آن ، همچنان که در آیه(و ما منا الا له مقام) معلوم نیز اشاره به این امتیاز شده .و اگر در آیه مورد بـحـث بـا کـلمـه(اولئک) کـه مـخـصوص اشاره به دور است ، به ایشان اشاره کرده ، براى این است که دلالت کند بر علو مقام ایشان .
و امـا تـفسیرى که بعضى از مفسرین براى آیه مورد بحث کرده اند که :(مراد از(رزق)مـعـلوم بـنـدگان مخلص) این است که : آثار مخصوصى دارد، از آن جمله این است که : قطع و منع نمى شود، منظره اى زیبا، طعمى لذیذ و بویى خوش دارد).و نیز آن تف سیر دیـگـر کـه گـفته اند:(مراد این است که : وقت معلومى دارد؛ چون که آیه(و لهم رزقهم فـیـهـا بـکـرة و عـشیا) آن را افاده مى کند). و نیز آن تفسیر دیگرى که بعضى کرده و گفته اند:(مراد از رزق معلوم بهشت است). هیچ یک تفسیر متقن و صحیح نیست .
(فـواکه و هم مکرمون فى جنات النعیم) - کلمه(فواکه) جمع(فاکهه)است کـه بـه مـعـناى هر میوه اى است که به اصطلاح امروز به عنوان دسر خورده مى شود، نه بـه عـنـوان غـذا، و این آیه بیان همان رزق معلوم مخلصین است ، چیزى که هست خداى تعالى جـمـله(و هـم مـکـرمـون) را ضـمـیمه اش کرد تا بر امتیاز این رزق و این میوه از رزقهاى دیگران ، دلالت کند و بفهماند:هر چند دیگران نیز این میوه ها را دارند، اما مخلصین این میوه هـا را بـا احـتـرامـى خـاص دارند، احترامى که با خلوص و اختصاص مخلصین به خدا مناسب باشد ودیگران در آن شریک نباشند.
و در ایـنـکه کلمه(جنات) را به کلمه(نعیم) اضافه کرده باز براى این است که به همین احترام خاص اشاره کرده باشد.
توصیف شراب بهشتى و حوریانى که براى مخلصین آماده مى شود.
(یـطـاف عـلیهم بکاس من معین) - کلمه(کاس)به معناى همان کاسه فارسى است کـه نـام ظـرف آب و شـراب اسـت.و از بـسـیـارى از عـلمـاى اهل لغت نقل شده که گفته اند: ظرف آب و شراب را(کاس)نمى گویند مگر وقتى که پـر از آب و شـراب بـاشـد، و اگـر خالى شد نامش(قدح) است ، و کلمه(معین)در نـوشـیـدنـیها به معناى آن نوشیدنى است که ازپشت ظرف دیده شود،(مانند آب و شرابى کـه در ظـرف بـلوریـن بـاشـد)، و این کلمه از ماده عین مشتق شده ، وقتى مى گویند:(عان الماء) معنایش این است که : آب ظاهر گشت و روى زمین جریان یافت ، و مراد از(کاس معین) زلال بودن آب و یا شراب ا ست ، و به همین جهت دنبالش فرمود:(بیضاء).
(لا فـیـهـا غـول و لا هـم عـنـهـا یـنـزفـون) - کـلمـه(غـول)بـه مـعـنـاى ضـرر رسـانـدن و فـاسـد کـردن اسـت.راغـب گـفـتـه: کـلمـه(غـول) بـه معناى آن است که : چیزى را به طورى فاسد کنى که محسوس نباشد. پس اگـر در آیـه شریفه(غول) را از شراب نفى کرده ، در حقیقت ضررهاى شراب را ازآن نفى کرده است . و کلمه(ینزفون) از مصدر(انزاف)است که به مستى تفسیر شده ، البـتـه آن مـرحـله از مـسـتـى کـه عـقـل را از بـیـن بـبـرد، ولى اصـل ایـن کـلمـه بـه مـعـنـاى از بـیـن بـردن چـیـزى اسـت بـه تـدریـج . و حـاصـل معناى جمله این است که : در آن خمرى ترجمه که براى مخلصین آماده شده ضررهاى خمر دنیوى و مستى آن واز بین بردن عقل وجود ندارد.
(و عندهم قاصرات الطرف عین) - این آیه وصف حوریانى است که براى مخلصین آماده شـده . و(قاصرات الطرف) کنایه است از این که : نگاه کردن آنان با کرشمه و ناز است ، و مؤ ید آن این است که دنبال آن ، کلمه(عین) را آورده که جمع(عیناء) است ، و(عـیـنـاء) مـونـث(اعـیـن)اسـت ، و هـر دو بـه مـعـنـاى چـشـمى است که: درشت و در عین حال زیبا باشد(مانند چشم آهو).
گفتگوى اهل بهشت با یکدیگر
فاقبل بعضهم على بعض یتساءلون ... فلیعمل العاملون
ولى بـعـضـى از مـفسرین گفته اند:(مراد از(قرین) همزادى از شیطانها است و لیکن ایـن حـرف صـحیح نیست ؛ زیرا قرآن کریم داشتن قرین از شیطانها را تنها براى کسانى قائل است که از ذکر خدا و یاد او غافلند، واما مخلصین از داشتن چنین قرین هایى ، در عصمت الهـى قـرار دارنـد، و نـیـز خـداى تـعـالى ایـشـان را از ایـنکه تحت تاثیر شیطانها قرار گـیـرنـد حـفـظ کـرده ، همان طور که از ابلیس در آیه(فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک مـنـهـم المـخلصین) حکایت کرده که گفت بندگان مخلص تو از اغواى من مستثنى هستند.بله مـمـکـن اسـت شـیـطـانها مت عرض بندگان مخلص خدا بشوند، اما نمى توانند ایشان را تحت تاثیر وسوسه خود قراردهند، و چنین متعرضى را نمى توان قرین نام نهاد.
و معناى آیه این است که : آن رفیقى که داشتم همواره از در تعجب و استبعاد و انکار از من مى پـرسید:راستى تو مساله بعث براى جزا را تصدیق دارى ، و راستى باور دارى که بعد از آنـکـه خـاک و اسـتخوان شدیم ، و بدنهایمان متلاشى گشت و صورتها دگرگون شد، دوبـاره زنـده مـى شویم تا جزا داده شویم ؟ راستش من که نمى توانم این معنا را تصدیق کنم ، چون قابل تصدیق نیست .
(قـال هـل انـتـم مـطلعون) - ضمیر در(قال)به همان گوینده قبلى برمى گردد، هـمـان کـسـى کـه بـه رفـقـاى بـهـشتى اش مى گفت: من رفیقى چنین و چنان داشتم . و کلمه(اطـلاع) بـه معناى مشرف بودن انسان بر چیزى است . و معناى جمله این است که :همان شـخـص سـپـس رفـقـاى بهشتى خود را مخاطب ساخته ، مى گوید: آیا شما به جهنم اشراف داریـد و اهل جهنم را مى بینید و مى توانید آن رفیق مرا در جهنم پیدا کنید و ببینید چه حالى دارد؟
(فاطلع فراه فى سواء الجحیم) - کلمه(سواء) به معناى وسط است ، و(سواء الطریق) هم به معناى وسط راه است و معناى جمله مورد بحث این است که : خود آن گوینده به جهنم مشرف مى شود، و رفیق خود را در وسط آتش مى بیند.
(قـال تـاللّه ان کدت لتردین) - کلمه(ان) در اینجا مخفف کلمه(ان به درستى) کـه مى باشد. و کلمه(تردین) از ماده(ارداء)است که به معناى ساقط شدن از مـکـانـى بـلنـد، چون قله کوه مى باشد، و این عبارت کنایه از هلاکت است. و معناى جمله این اسـت کـه :بـه خـدا سـوگـنـد مـى خـورم کـه نـزدیـک بـود تـو مـرا هـم مثل خودت هلاک کنى و بدینجا ساقط سازى که خودت سقوط کردى.
و مـعـناى جمله مورد بحث این است که : اگر توفیق پروردگارم دستگیرم نمى شد، و اگر خدا هدایتم نکرده بود، من نیز مثل تو از آنهایى بودم که براى عذاب احضار شدند.
(افـمـا نـحـن بـمیتین الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبین) - این استفهام براى تقریر آمـیـخـته باتعجب است . و مراد از(موت اول)مرگ دنیوى است ، نه مرگ عالم برزخ که آیـه شـریـفـه(ربـنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین)دلالت بر آن دارد؛ زیرا در آیه مورد بـحـث بـه آن اعـتـنا نشده ، چون منکرین معاد، مرگ دنیایى را فنا و نابودى مى پنداشتند و اعتقادى به مردن در برزخ نداشتند.
و ایـن در مـثل نظیر آن است که مال فراوانى به کسى بدهند و او با اینکه مى داند این همه امـوال مـال اوسـت ، مـع ذلک از در تـعـجـب مـى پـرسـد:راسـتـى ایـن هـمـه مـال از آن مـن ا ست ، همچنان که آن شخصى که آرزوى دیدن کعبه را داشته ، بعد از رسیدن بـه مـکـه گـفـته است:(ابطحاء مکه هذا الّذى اراه عیانا و هذا انا آیا این محلى که دارم مى بینم ، خود مکه است و آیا این منم که مکه را مى بینم)؟.
بعضى از مفسرین گفته اند:(این جمله کلام خداى سبحان است).
و بعضى دیگر گفته اند:(کلام اهل بهشت است نه گوینده).
اذلک خیر نزلا ام شجرة الزقوم ... یهرعون
شجره(زقوم) و وصف آن
و کـلمه(زقوم) - به طورى که گفته اند -نام درختى است که برگهایى کوچک و تـلخ و بـدبـو دارد و چـون بـرگ آن را بـکـنـنـد در مـحـل کـنـده شده شیرى بیرون مى آید که به هر جا از بدن آدمى برسد آنجا ورم مى کند و ایـن درخـت در سـرزمـیـن(تـهـامـه)و نیز در هر سرزمین خشک و بى آب و علف مى روید، سـرزمـیـنـهـایـى که مجاور صحراى خشک باشد. و درختى که در آیه شریفه توصیف شده(زقوم) نامیده شده .
و کـلمـه(خـیـر) در آیـه شـریـفه به معناى وصف است ، نه به معناى لغوى اش(که در فارسى به معنى بهتر است)؛ چون معنا ندارد بگوییم درخت زقوم بهتر نیست ، زیرا درخت زقـوم اصلا خوب نیست ، همچنان که در آیه(ما عند اللّه خیر من اللّه و) نیز به همین معنا اسـت ؛ چـون(لهـو) اصلا خوب نیست ، تا ثوابهاى خدایى از آن بهتر باشد و این آیه شـریـفه - به طورى که از سیاق برمى آید - کلام خداست ، نه تتمه کلام آن گوینده که آیات قبل آن را حکایت مى کرد.
همچنان که وقتى بخواهند عکسى از فرشته اى بکشند، او را در زیباترین صورت ترسیم مـى کـنـنـد، و هـر زیباى دیگر را به فرشته تشبیه مى نمایند، همچنان که زناندربارى مصر وقتى یوسف را دیدند گفتند:(ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم)با این بیان دیگر جـایـى بـراى ایـن اشـکـال نـمـى ماند که در تشبیه هر چیز این معنا لازم است که به چیزى تشبیه شود که شنونده آن را بشناسد، و مردم سر شیطانها را ندیده اند و نمى شناسند.
(فـانـهـم لاکلون منها فمالئون منها البطون) - حرف(فا) که در آغاز جمله است ، فـاى تعلیل است و بیان مى کند که درخت مزبور وسیله پذیرایى از ستمگران است که از آن مـى خورند. و در اینکه فرمود:(پس شکم ها را از آن پر خواهند کرد) اشاره است به گرسنگى شدید اهل دوزخ ، به طورى که آن قدر حریص بر خوردن مى شوند، که دیگر در فکر آن نیستند چه مى خورند.
(ثم ان مرجعهم لالى الجحیم) - یعنى تازه بعد از آنکه شکمها را از درخت زقوم و آب حمیم پر کردند، به سوى دوزخ برمى گردند، و در آنجا مى مانند تا عذاب ببینند. در این آیه اشاره است به اینکه : حمیم مذکور در داخل جهنم نیست .
مـعناى آیه این است که : علت خوردنشان از درخت(زقوم) و نوشیدنشان از(حمیم) و برگشتن به سوى(دوزخ) این است که : اینان پدران خود را گمراه یافتند، -و با ایـنـکـه مـى دانـسـتـنـد ایـشان گمراهند، با این حال از ایشان که ریشه و مرجع آنان بودند تـقـلیـد کـردنـد-و بـه هـمین جهت دنبال پدران خود به سرعت به سوى دوزخ مى روند، نـخـسـت به خوراکیهاى مذکور برمى خورند، و سپس به سوى دوزخ برمى گردند. درست جزاى آخرتشان مطابق رفتار دنیایشان است .
بحث روایتى
مـؤ لف :ایـن روایـت را شـیـخ طـوسـى هـم در امـالى خـود بـه سـند خود از انس بن مالک از رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)آورده و درکـتـاب عیون از حضرت على ، و از حـضـرت رضـا(عـلیـه السـلام) از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم) نقل کرده و در تفسیر قمى آن را از امام(علیه السلام) روایت کرده است .
و در کـتـاب خـصـال از امـیـر المـؤ مـیـن(عـلیـه السـلام)حـدیـث کـرده کـه فـرمـود: رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم) فـرمـود:بـنـده خـدا در روز قیامت قدم از قدم بـرنـمـى دارد تـا از چـهـار چـیـز بـازجویى شود، از عمرش که در چه کارى تباه کرد. از جـوانى اش که در چه کارى به سر برد. از مالش که از چه راهى کسب کرد و در چه راهى خرج کرد. و از محبت ما اهل بیت .
مؤ لف : نظیر این روایت را صاحب کتاب علل نیز آورده .
و در نـهـج البلاغه است که : اى مردم ! از خدا درباره بندگان و بلاد