background
أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ
«آيا چون مرديم و خاك و استخوانهاى [خُرد] گرديديم، آيا راستى برانگيخته مى‌شويم؟
آیه 16 سوره الصَّافَّات

بیان آیات

در ایـن آیـات اسـتـهـزایى که کفار به آیات خدا مى کردند و پاره اى از سخنان ایشان که بر اساس کفر و انکار معاد مى گفته اند، و ردى که از سخنان ایشان شده حکایت شده است ، و در رد آنان به تقریر مساءله بعث پرداخته و بیان کرده که کفار در آن روز چه شدتى و چـه عـذابـهاى گوناگونى دارند، و خداوند چگونه بندگان مخلص خود را با نعمت ها و کرامتهاى خود گرامى مى دارد.

و نـیـز چـگـونـگـى بـحـث و جـدال دوزخـیـان بـا یـکـدیـگـر را نـقـل مـى کـنـد کـه در روز قـیـامـت چـه سـخـنـانـى بـیـن آنـان رد و بـدل مـى شـود. و سـخـنـانـى را هـم کـه بـیـن اهـل بـهـشـت بـا خـودشان و یا با بعضى از اهل آتش رد و بدل مى شود ذکر کرده .

حـــکـــایـت اسـتـهـزاء مـشـرکـیـن آیـات خـدا و دعوت پیامبر را و استبعادشان رستاخیر خود وپدرانشان را

بل عجبت و یسخرون و اذا ذکروا لا یذکرون

یـعـنـى اى محمّد! بلکه تو از تکذیب ایشان تعجب مى کنى که چگونه تکذیبت مى کنند، با ایـنـکـه تو ایشان را به سوى کلمه حق مى خوانى ، و تازه وقتى تعجب مى کنى تو را در این تعجب مسخره مى کنند، و یا تو را در همین دعوت به سوى حق مسخره مى کنند، و چون به وسـیـله آیـات داله بـر تـوحید و دین حق ، تذکر داده مى شوند، باز متذکر نگشته و بیدار نمى شوند.

و اذا راوا آیة یستسخرون

در مـجمع البیان مى گوید:(کلمه(سخر) و(استسخر) هر دو به یک معنا است). و در نتیجه گفتار وى ، معناى آیه چنین مى شود: و چون این مشرکین آیتى معجره آسا از آیات معجره خدا را مى بینند، مثلا قرآن و یا شق القمر را مشاهده مى کنند آن را استهزاء مى کنند.

و قالوا ان هذا الا سحر مبین

در ایـنـکـه مـشـرکـیـن در اشـاره به آیت کلمه(هذا) را به کار برده اند، اشعارى است از ایشان به اینکه ما اصلا از این چیز که تو آن را آیت مى خوانى هیچ چیز نمى فهمیم ، مگر همین قدر که آن چیزى است از چیرها بدون مزیت ، و این تعبیر بدترین توهینى است که به عمل شخصى بکنند.

اذا متنا و کنا ترابا و عظاما انا لمبعوثون او آبائنا الاولون

ایـن آیـه حـکایت انکار مشرکین نسبت به مساءله معاد است ، کلامى است که به غیر از استبعاد هـیـچ پـایـه و دلیـلى نـدارد، در نـظـر وهـم این معنا بعید مى آید که انسان بمیرد و بدنش مـتـلاشـى گـشـتـه ، بـه صـورت خـاک و استخوان درآید، آنگاه دوباره به صورت اولش برگردد.

دلیـل بـر ایـنکه غیر از استبعاد پایه اى دیگر ندارد، این است که استفهام انکارى را نسبت به نیاکان خود دوباره تکرار کرده اند؛ چون استبعاد وهم آدمى از زنده شدن نیاکان و اجداد که آثارشان به کلى محو شده و به جز داستانها از ایشان چیزى باقى نمانده ، بیشتر و شـدیـدتـر از استبعادى است که از زنده شدن خودش دارد.و ا گر منظورشان از این گفتار تـمـسـک بـه دلیـل عـقـلى یـعـنـى مـحـال بـودن اعـاده مـعـدوم بـود، ایـن دلیـل در اعـاده خـودشـان و اجـدادشان یکسان بود و دیگر احتیاج نبود که استفهام انکارى را درباره اعاده اجداد و نیاکان خود تکرار کنند.

قل نعم و انتم داخرون فانما هى زجرة واحدة فاذا هم ینظرون

در این آیه خداى تعالى پیامبر عزیز خود را دستور مى دهد که در پاسخشان بگوید: بله همه شان زنده خواهند شد.

(و انـتـم داخـرون) -یـعـنـى زنـده مـى شـویـد در حـالى کـه خـوار و بـى مـقـدار و ذلیـل بـاشـید. و این در حقیقت احتجاج و استدلال به عمومیت قدرت خدا و نفوذ اراده بى درنگ او است ، آرى(انما امرة اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون دستور او وقتى اراده چیزى کند هـمـیـن اسـت کـه بـگـویـد بـاش و پـس او مـوجـود مـى شـود).و بـه هـمـیـن جـهـت بـه دنبال آن فرمود:(فانّما هى زجرة واحدة فاذا هم ینظرون مساءله بعث یک زجره و نهیب بیش نـیـست که وقتى صادر شد، مردم ناگهان زنده شده و مبهوت نظر مى کنند) همچنان که در جـاى دیـگر فرموده :(و للّه غیب السموات و الاءرض و ما امر الساعة الا کلمح البصر او هو اقرب ان اللّه على کل شى ء قدیر).

و ایـنـکـه بـر سـر جـمله(فانما هى زجرة واحدة) حرف(فاء) آورده ، به این منظور بـوده کـه تـعـلیـل را افـاده کـنـد و در نـتـیـجـه جـمـله مـذکـور تعلیل مى باشد براى جمله(و انتم داخرون). و تعبیر به کلمه(زجرة) نیز اشعار به خوارى و ذلت آنان دارد.

و قالوا یا ویلنا هذا یوم الدین هذا یوم الفصل الّذى کنتم به تکذبون

ایـن آیـه شریفه عطف است بر جمله(ینظرون)که اشعار به مبهوت بودن آنان داشت و مـى فـهـمانید که مشرکین بعد از زنده شدن مبهوت و دهشت زده هستند، و همه در فکر آنند که آیـا عـالم قـیـامـت را بـه خواب مى بینند یا به بیدارى ؟ آن وقت متوجه مى شوند که نه ، خواب نیستند و این همان روز بعث و روز جزا است و چون به خاطر کفر و تکذیبشان ، از جزا حـذر و دلواپـسـى دارنـد، مـى گویند:(هذا یوم الدین این روز جزاست) و نمى گویند:(هذا یوم البعث این روز قیامت است).

و اگـر در اول آیـه تـعـبیر به ماضى آورد و فرمود:(قالوا گفتند: اى واى بر ما) با ایـنـکـه هـنـوز نـگفته اند، بلکه در قیامت خواهند گفت به خاطر این است که مساءله معاد محقق الوقوع است .

بـعـضـى از مـفـسـریـن گـفـتـه انـد:(جـمـله(هـذا یـوم الفـصـل الّذى کنتم به تکذبون) کلامى است که کفار به یکدیگر مى گویند. بعضى دیـگـر گـفته اند: کلام ملائکه و یا خود خداى تعالى است که به ایشان خطاب مى کند).آیـه بـعـدى مـؤ ید احتمال دوم است ، چون آن آیه به طور مسلم کلام خداست که مى فرماید:(مـحـشـور کـنـیـد سـتـمـکـاران و قـریـن هـاى آنـان را و آنـچه را که به جاى خدا عبادت مى کردند).

اشاره به وجه تسمیه قیامت به(یوم الفصل)

و کـلمـه(فـصـل)بـه مـعـنـاى تـمـیـز بـیـن دو چـیـز اسـت ، و اگـر روز قـیـامـت را روز فـصـل خـوانـده ، بـدیـن مـلاحـظـه اسـت کـه آن روز روز جـدا شـدن حـق از بـاطـل اسـت ، روزى کـه بـه حـکـم خـدا و قـضـاى او بـیـن حـق و بـاطـل و یـا بین مجرم و متقى ، جدایى مى افتد. و هر یک از دیگرى متمایز مى شود، همچنان که در جاى دیگر فرمود:(و امتازوا الیوم ایها المجرمون .)

احشروا الّذین ظلموا و ازواجهم و ما کانوا یعبدون من دون اللّه فاهدوهم الى صراط الجحیم

ایـن کـلامـى اسـت از خـداى تعالى به ملائکه ، و معنایش این است که : ما به ملائکه گفتیم ایشان را محشور کنید.

بعضى از مفسرین گفته اند: این آیه کلامى است از ملائکه که به یکدیگر مى گویند.

و کلمه(حشر) - به طورى که راغب گفته - به معناى این است که جماعتى از مقرشان به زور اخراج شوند تا به سوى جنگ و امثال آن روانه گردند.

مراد از(الذین ظلموا) در آیه :(احشرواالذین ظلموا...)

و مـراد از(الّذیـن ظـلمـوا) - به طورى که آخر آیه هم آن را تاءیید مى کند -مشرکین هـسـتند، البته نه همه مشرکین ، بلکه آن مشرکینى که در برابر حق عناد مى ورزند، و سد راه پـیـشـرفـت آن هـستند، همچنان که از آیه(فاذن موذن بینهم ان لعنة اللّه على الظالمین الّذیـن یصدون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجا و هم بالاخره کافرون) نیز همین معنا استفاده مى شود.

و تعبیر به ماضى در کلمه(ظلموا) وصف را افاده مى کند و منظور از آن کسانى است که داراى صـفـت ظـلم هستند، نه کسانى که - و لو یک بار -مرتکب ظلم شده باشند، همچنان کـه اگـر کـسـى بـپرسد: فلانى در زندگى اش چه کرد؟ و شما در پاسخ بگو یى ظلم کـرد. این پاسخ شما هر چند فعل ماضى است ، ولى فایده وصف را مى دهد و در کلام خداى تـعـالى از اینگونه تعبیرها بسیار است ، مانند آیه(و سیق الّذین اتقوا ربهم الى الجنة زمـرا و آیه و سیق الّذین کفروا الى جهنم زمرا و آیه للذین احسنوا الحسنى و زیادة)(که در آیـه اول کـلمـه(اتـقوا) و در دومى کلمه(کفروا) و در سومى کلمه(احسنوا)هر سـه فـعـل مـاضـى اسـت ، ولى معناى وصف را افاده مى کند، و منظور کسانى است که داراى صفت تقوى و یا کفر و یا احسان هستند، نه کسانى که یک بار و دو بارتقوى یا کفر و یا احسان از ایشان سرزده باشد).

(ازواج) و(ماکانوا یعبدون من دون الله)

ظـاهـر از جـمـله(و ازواجـهـم) این است که مراد از(ازواج) قرین هاى شیطانى ایشان بـاشـد، چـون بـه حـکم آیه(و من یعش عن ذکر الرّحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین ... حـتى اذا جاءنا قال یا لیت بینى و بینک بعد المشرقین فبئس القرین) کسانى که از یاد خدا اعراض مى کنند قرینى از شیطان دارند.
بـعـضـى از مفسرین گفته اند:(مراد از(ازواج) اشباه و نظائر ایشان است ، مى خواهد بـفـرمـایـد: هـرکـسـى بـا نـظـیـر خـود محشور مى شود، اشخاص زناکار، با زناکاران ، و اشخاص شرابخواران با شرابخواران محشور مى گردند).
لیـکـن ایـن تـفسیر صحیح نیست ، چون لازمه آن این است که مراد از(الّذین ظلموا) طایفه خـاصـى از اهـل هـر مـعـصـیـت بـاشـد و حـال آنکه عبارت آیه با آن نمى سازد علاوه بر این ذیل آیه شریفه هم که سخن از معبودهاى باطل دارد با این تفسیر سازش ندارد.
بـعـضـى دیـگر گفته اند:(مراد از(ازواج) زنان کافر ایشان است) ولى این وجه نیز مانند وجه قبلیش ضعیف است .

و از ظـاهـر جـمله(و ما کانوا یعبدون من دون اللّه)بر مى آید که مراد از آن معبودها همان بـتـهـایـى اسـت که مى پرستیدند؛ چون ظاهر لفظ(ما چیرهایى که) همین بت ها است ، چون اگر فرشتگان و یا جن و یا خدایان بشرى مراد بود، به جاى(ما) مى فرمود: من -کـسـانـى کـه پس آیه شریفه نظیر آیه(انکم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم) مى باشد.

مـمـکـن هـم هست مراد از لفظ(ما) اعم از خدایان بى شعور و باشعور باشد، و در نتیجه شـامـل فـراعـنـه و نـمـرودهـا هـم بـشـود، ولى بـنـابـرایـن احـتـمـال هـم ، مفهوم(ما) شامل ملائکه و حضرت مسیح(علیه السلام) نمى شود، چون در جمله(ان الّذین سبقت لهم منا الحسنى اولئک عنها مبعدون) این دو طایفه استثنا شده اند.
(فـاهدوهم الى صراط الجحیم) - کلمه(جحیم) در قرآن یکى از اسمهاى جهنم است کـه از مـاده(جـحـمه) مشتق شده ، که - بنا به گفته راغب - به معناى شدت سوزش آتش است .

وجه تعبیر به هدایت در(فاهدوهم الى صراط الجحیم)

و مراد از اینکه فرموده : ایشان را به سوى صراط جحیم هدایت کنید، این است که ایشان را به سوى جهنم ببرید و در جهنم بیفکنید، چون کلمه هدایت همه جا به معناى راهنمایى نیست ، بلکه گاهى به معناى رساندن به هدف و مقصد است .

بعضى از مفسرین گفته اند:(اگر بردن به سوى دوزخ را هدایت به سوى آن خوانده ، از باب استهزاء است).

در مـجـمـع البـیـان گـفته:(این تعبیر از این جهت است که کفار هم مانند دیگران لیاقت و اسـتـعـداد آن را داشـتند که به سوى بهشت هدایت شوند، خدا هم جز هدایت کارى ندارد، ولى خـود آنـان کـارهایى کردند که هدایت خدا مبدل به هدایت به سوى دوزخ شود، و این تعبیر نـظـیـر تعبیرى است که در آیه(فبشرهم بعذاب الیم پس به عذاب دردناک بشارتشان بـده)آمـده ، چـون در ایـن آیـه نـیـز خـود کـفـار بـشـارت خـداى را مبدل به بشارت به سوى عذاب کردند).

وقـفـوهـم انـّهـم مـسـئولون مـا لکـم لا تـنـاصـرون بل هم الیوم مستسلمون

در مـجـمـع البـیـان مى گوید: وقتى کسى مى گوید(وقفت انا) معنایش این است که : من ایستادم ، وقتى هم بگوید:(وقفت غیرى) معنایش این است که : من فلانى را به ایستادن و تـوقـف وادار کـردم .خـلاصـه کـلمـه(وقـف)هـم لازم و بـدون مـفـعـول اسـتـعـمـال مـى شود و هم متعدى ، ولى بعضى از بنى تمیم وقتى مى خواهند متعدى استعمالش کنند، به باب افعالش برده مى گویند(اوقفت الدابة من حیوان را نگه داشتم) و خلاصه در صورت تعدى از باب افعال استفاده مى کنند، و ثلاثى مجرد را در مورد تعدى به کار نمى برند.

و بـنـا بـه گـفـتـه وى مـعـنـاى جـمـله(وقـفوهم) این مى شود که ایشان را نگه دارید و نـگـذاریـد بـرونـد که باید بازخواست شوند. و از سیاق استفاده مى شود که این امر به بازداشت و بازخواست ، در سر راه جهنم صورت مى گیرد.
مـــراد از ســـؤ ال در(وقـــنـــوهـــم انـــهـــم مـــســـؤ ولون) سـؤال از چیست ؟

و در اینکه از چه چیز بازخواست مى شوند، کلمات مفسرین مختلف است ، بعضى گفته اند:(از ایـنـکـه آیـا از عـهـده کـلمه(لا اله الا اللّه) برآمده اند یا نه)؟ و بعضى دیگر گـفـتـه انـد:(از ایـن کـه آیـا شـکـر آب خـنـک را بـه جـاى آورده انـد یـا خـیـر؟ و ایـن سؤ ال از بـاب اسـتـهـزاى ایشان است). و بعضى دیگر گفته اند:(از اینکه آیا ولایت على(علیه السلام) را که بدان ماءمور بودند چگونه و تا چه حد رعایت کردند)؟.

و این وجوه بر فرض که درست باشد، هر یک به یکى از مصادیق اشاره دارند، نه اینکه مـنـحـصـرا از فـلان چـیـز بـازخـواسـت خـواهـنـد کـرد، و از سـیاق برمى آیدکه مطلب مورد بـازخـواسـت هـمـان مـطـلبـى اسـت کـه جـمـله(مـا لکـم لا تـنـاصـرون)مـشـتـمـل بـر آن اسـت ، مى فرماید:(شما را چه شده که یکدیگر را یارى نمى دهید، همان طـور کـه در دنیا پشتیبان یکدیگر بودید و در برآوردن حوائج خود، و به مقصد رسیدن ، از یکدیگر کمک مى گرفتید)؟.

و جـمـله بـعـدش کـه مى فرماید:(بل هم الیوم مستسلمون آخر ایشان امروز تسلیم شدند، دیـگـر کـبـرى بـرایـشـان نـمـانـده تـا تـکـبـر کـنـنـد) خـود دلیـل اسـت بـر ایـنکه : مراد از جمله(ما لکم لا تناصرون) این است که چرا از اطاعت حق استکبار نمى کنید، همان طور که در دنیا استکبار مى کردید.

پـس در حـقـیـقـت سـؤ ال از یـارى نـکـردن آنـان یـکـدیـگـر را در قـیـامـت ، سـوال از سـبـب اسـتکبارى است که در دنیا داشتند، پس با این بیان روشن گردید که مورد بـازخـواست ، عبارت است از هر حقى که در دنیا از آن روى گردانیده اند، چه اعتقاد حق و چه عـمـل حق و صالح ، و این روگردانى آنان به دو جهت بوده: یکى کبر ورزیدن ، و یکى هم پشت گرمى به داشتن یاران و کمک کاران .

اعـــتــراض کـفـار به بزرگان و رهبران خود در قیامت که شما باعث گمراهى ما بودید وجواب رؤ ساى کفر به پیروان خود

و اقبل بعضهم على بعض یتساءلون ... انا کنا غاوین

ایـن شـش آیـه حـکایت مخاصمه تابعین و متبوعین است که در روز قیامت با یکدیگر دارند، و اگـر از ایـن مـخاصمه تعبیر به(تسائل پرسش طرفینى)کرده ، از این جهت است که مـخـاصـمـه آنان در معناى این است که به عنوان ملامت و عتاب ، این عده از آن عده مى پرسند که شما متبوعین و روسا چرا ما را به کفر کشاندید و آن عده در پاسخ مى گویند: شما چرا به حرف ما گوش دادید، مگر ما شما را مجبور کردیم ؟

پـس در جـمـله(و اقـبـل بـعـضـهـم عـلى بـعـض یـتـسـاءلون)(بـعـض) اول عـبـارتـنـد از: اعتراض کنندگان و(بعض) دوم عبارتند از: اعتراض شدگان ، چون سـیـاق(تـسـاول) در مـقـام مـخـاصـمـه ایـن مـعـنـا را افـاده مـى کـنـد. و کـلمـه(تسائل) به معناى تخاصم است .
و جمله(قالوا انکم کنتم تاتوننا عن الیمین) معنایش این است که شما خود را خیرخواه ما مـعـرفـى مـى کـردیـد. و اسـتعمال کلمه(یمین) در این معنا شایع است ، از آن جمله قرآن کریم مى فرماید:(و اصحاب الیمین ما اصحاب الیمین).

و معناى آیه مورد بحث این است که : تابعین دنبال رو، به رؤ سا و متبوعین اعتراض مى کنند که شما آنچه را به ما مى گفتید عنوان خیر و سعادت به آن مى دادید، و در نتیجه بین ما و خیر و سعادتمان حایل مى شدید و ما گمراه شدیم .

بـعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از کلمه(یمین) دین است). و این گفتار به وجه قـبلى نزدیک است . بعضى دیگر گفته اند:(مراد از(یمین) قهر و غلبه و نیرومندى است)

هـمـچـنـان کـه در آیـه(فراغ علیهم ضربا بالیمین)، به همین معنا است ، چون زدن با دسـت راسـت قـوى تـر است . این و جه هم با توجه به جوابى که متبوعین داده اند بى معنا نیست .
و جـمـله(قـالوا بـل لمت کونوا مؤ منین و ما کان لنا علیکم من سلطان ... غاوین) پاسخى اسـت کـه رؤ سـا و متبوعین به پیروان خود مى دهند، و خود را از بدبخت کردن آنان تبرئه مى کنند، و جرم آنا ن را به سوء اختیارشان مستند مى سازند.
پـس ایـنکه گفتند:(بلکه خود شما ایمان نداشتید) معنایش این است که : علت بدبختى شـمـا مـا نبودیم ، بلکه خود شما ایمان نداشتید، نه اینکه ما ایمانى را که داشتید از شما گرفتیم .

آنـگـاه اضـافه مى کنند:(و ما کان علیکم من سلطان و ما هیچ دست زورى بر شما نداشتیم)و ایـن در حـقـیـقـت جـواب دیگرى روى فرض تسلیم است ، گویا مى گویند:تازه بر فرض هم که شما ایمان داشته اید، ما به زور ایمان شما را از شما سلب نکردیم ، علاوه بـر ایـن اصـلا سـلطـنـت و قـدرتـى کـه سـردمـداران دنیا به دستمى آورند، به دست همین تـابـعـیـن برایشان فراهم مى شود، پس این خود تابعین و ملت ها هستند، که یک سلطان را بر خود مسلط مى سازند.

سـپـس اضـافـه مـى کـنند که:(بل کنتم قوما طاغین بلکه خودتان مردمى طاغى و سرکش بـودیـد). و(طـغـیـان)بـه مـعـنـاى تـجـاوز از حـد و مـرز اسـت. و کـلمـه(بـل بـلکـه) اعـراض اسـت از جـمله قبلى که مى گفتند:(لم تکونوا مؤ منین)گویا گـفـتـه انـد:سـبـب هلاکت شما صرف ندا شتن ایمان نبود، تا اگر ما ایمان را از شما سلب کـردیـم ، عـلت هـلاکت شما بوده با شیم ، بلکه علت اصلى این بود که شما مردمى طاغى بـودید، همان طور که ما هم مردمى متکبر و طاغى بودیم . پس ما و شما هر دو دست به دست هـم دادیم و یکدیگر را بدب خت نموده ، راه رشد را رها کرده و راه ضلالت را پیمودیم ، و کلمه عذاب بر ما حتمى گشت ، کلمه اى که خدا قضاى آن را رانده و فرموده بود:(ان جهنم کانت مرصادا للطاغین مآبا) و نیز فرموده بود:(فاما من طغى و آثر الحیوة الدنیا فان الجحیم هى الماوى).

و بـه خـاطـر هـمـیـن مـعـنـا بـود کـه دنـبـال جـمـله(بـل کـنـتـم قـومـا طـاغـیـن) از قـول آنـان فـرمـود:(فـحـق عـلینا قول ربنا انا لذائقون) یعنى ما عذاب را حتما خواهیم چشید.

سـپـس گفتند:(فاغویناکم انا کنا غاوین)این سخن از آنجا که متفرع بر ثبوت عذاب و آخـریـن سـبب هلاکت آنان است ، حرف فا بر سرش آورد تا بفهماند طغیان ، نخست گمراهى مـى آورد و سـپـس آتش دوزخ را، همچنان که در آیه(ان عبادى لیس لک علیهم سلطان الا من اتـبـعـک مـن الغـاویـن و ان جهنم لموعدهم اجمعین) که خطاب خداى تعالى به ابلیس است ، اثر پیروى ابلیس ، اول گمراهى آورده ، و سپس جهنم را.

پس گویا فرموده : پس از آنکه متصف به طغیان شدید گمراهى گریبانتان را بگرفت ، و هر چند این گمراهى به دست ما گریبان شما را گرفت ، و لیکن ما شما را مجبور به آن نـکـردیـم ،بـلکه خود شما ما را پیروى کردید و در اثر اتصالتان به ما گمراهى ما هم بـه شـمـا سـرایـت کرد، و این طغیان طبیعى است که گمراه جز گمراهى از او ترشح نمى کند و این مثلى است معروف که(از کوزه همان برون تراود که در اوست).

و کـوتـاه سـخن اینکه : شما مجبور نبودید، و اختیار از شما سلب نشده بود، بلکه از همان اولین قدمى که به سوى هلاکت برداشتید، تا به آخر که در هلاکت افتادید، همه جا اختیار داشتید.

تابع و متبوع در عذاب مشترکند

فانهم یومئذ فى العذاب مشترکون ... یستکبرون

ضمیر جمع در کلمه(فانهم) به تابعین و متبوعین هر دو برمى گردد، مى فرماید: هر دو در عـذاب شـریـکـنـد؛ بـراى ایـنـکـه در ظلم شرکت داشتند و یکدیگر را بر جرم کمک مى کردند، و هیچ یک بر دیگرى مزیت نداشتند.
بـعـضـى از مـفـسـرین چنین اظهار نظر کرده اند که : گمراه کنندگان عذاب بیشترى دارند، براى اینکه هم کیفر و وزر گناه خود را حمل مى کنند و هم کیفر و وزر کسانى را که گمراه کـردنـد، و صـرف ایـنـکـه در ایـن آیـه فـرمـوده هـر دو طـایـفـه بـا هـم شـریـکـنـد، دلیل بر آن نمى شود که کیفر هر دو مساوى باشد.

پس حق مطلب این است که : آیات مورد بحث تنها در این مقامند که بفرمایند: این دو طایفه در ظلم و جرم و عذابى که از ناحیه ظلم و جرم به ایشان مى رسد سهیم و شریکند،

ولى مـمـکـن است هر یک از این دو طایفه به خاطر کارهایى که شخص خودشان کردند، و آن طـایـفـه دیـگر در آن کارها دخالتى نداشته ، عذابهاى گوناگون دیگرى داشته باشند، همچنان که آیه شریفه(و لیحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم) و آیه شریفه(ربنا هـولاء اضـلونـا فـاتـهـم عـذابـا ضـعـفـا مـن النـار قـال لکل ضعف و لکن لا تعلمون) بر این معنا دلالتى روشن دارند. و جمله(انا کذلک نفعل بالمجرمین) تحقق عذاب را تاءکید مى کند.و مراد از مجرمین همان مـشـرکـیـن هـسـتـنـد، بـه دلیـل جـمـله بـعـدى کـه مـى فـرمـایـد:(انـهـم کـانـوا اذا قـیـل لهـم لا اله الا اللّه یـسـتکبرون)یعنى اینان وقتى دین توحید به ایشان عرضه مى شـود کـه بـدان ایـمـان بـیـاورنـد و یـا کلمه اخلاص به ایشان عرضه مى شود که آن را بگویند از گفتن آن استکبار مى ورزند، و بر استکبار خود پافشارى هم مى کنند.

(و یـقـولون ءانـا لتـارکـوا الهـتـنـا لشـاعـر مـجـنـون بل جاء بالحق و صدق المرسلین)

مى گویند آیا خدایان خود را به خاطر مردى شاعر و دیوانه رها کنیم ؟ این کلام ایشان در حـقـیـقـت انـکـارى اسـت نـسـبت به رسالت پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)بعد از آن اسـتـکـبـارى کـه از پـذیـرفـتـن توحید ورزیدند و آن را انکار کردند. و جمله بعدى که مى فـرمـایـد:(بـل جـاء بـالحـق و صـدق المـرسـلیـن) رد کـلام ایـشان است که مى گفتند:(لشـاعـر مـجـنـون) آن جـنـاب شـاعر است و مجنون ، و کتاب او شعر است و از سخنان در حال جنون . خداوند این گفتار مشرکین را رد کرده و مى فرماید:بلکه آنچه او آورده حق است ، و در آن رسـالت رسـولان سـابـق تـصـدیـق شـده ، پـس مـانـنـد شـعـر و سـخـنـان مـجانین بـاطـل نـیست ، و چیز تازه اى هم نیست، بلکه قبل از او هزاران نفر مانند او به این رسالت ماءمور شده بودند.

انکم لذائقوا العذاب الالیم

در ایـن جـمـله ایـشـان را بـه خـاطـر اسـتـکـبـارى کـه کـردنـد، و بـه حـق نـسـبـت باطل دادند، تهدید فرموده .

و ما تجزون الا ما کنتم تعملون

یـعـنـى و در جـزایـى کـه خـواهـیـد دیـد، هـیـچ ظـلمـى وجـود نـدارد، بـراى ایـنـکـه عـیـن اعمال شما به شما برمى گردد.

الا عباد اللّه المخلصین ... بیض مکنون

ایـن اسـتـثـنا، استثنایى است منقطع از ضمیر در(لذائقوا) و ممکن هم هست استثنا از ضمیر(مـا تـجـزون)بـاشـد و هـر دو هـم صـحـیـح و داراى وجـه اسـت ، بـنـابـر نـظـریـه اول مـعـنایش این مى شود:(و لیکن بندگان مخلص خدا رزقى معلوم دارند، و از چشندگان عـذاب الیـم نیستند) و بنابر نظریه دوم معنایش این مى شود:(و لیکن بندگان مخلص خـدا رزقـى مـعلوم دارند ماوراى جزاى اعمالشان). و به زودى ان شاءاللّه به معناى آیه اشاره خواهیم کرد.

ولى آنـچـه مـسـلم اسـت ایـن اسـت کـه : نـمـى تـوان اسـتـثـنـاى مـذکـور را مـتـصـل گـرفـت ، و احـتـمال اینکه استثنا متصل باشد، ضعیف بوده و خالى از تکلف و زحمت نیست .

مقصود از(عبادالله المخلصین) و اینکه(رزق معلوم) دارند و...

قـرآن کـریـم ایـن وعـده را بندگان مخلص خدا نامیده ، و عبودیت خداى را براى آنان اثبات کرده و معلوم است که : عبد، نه مالک اراده خودش است ، و نه مالک کارى از کارهاى خودش ، پس این طایفه اراده نمى کنند، مگر آنچه را که خدا اراده کرده باشد، و هیچ عملى نمى کنند مگر براى خدا.

آنگاه این معنا را براى آنان اثبات کرده که مخلص - به فتحه لام - هستند، و معنایش این اسـت کـه :خـدا آنـان را خـالص بـراى خـود کـرده ، غیر از خدا کسى در آنان سهیم نیست ، و ایـشـان جـز بـه خـداى تـعـالى بـه هیچ چیز دیگرى علقه و بستگى ندارند، نه به زینت زندگى دنیا و نه نعیم آخرت ، و در دل ایشان غیر از خدا چیز دیگرى وجود ندارد.

و مـعـلوم اسـت کسى که این صفت را دارد، التذاذش به چیز دیگرى است غیر از آن چیرهایى کـه سـایـرین از آن لذت مى برند و ارتزاقش ‍ نیز به غیر آن چیرهایى است که سایرین بـدان ارتـزاق مـى کـنـنـد، هر چند که در ضروریات زندگى از خوردنى ها، نوشیدنیها و پوشیدنیها با سایرین شرکت دارد.

با این بیان این نظریه تاءیید مى شود که : جمله(اولئک لهم رزق) معلوم اشاره دارد بـه اینکه در بهشت رزق ایشان که بندگان مخلص ‍ خدایند غیر از رزق دیگران است و هیچ شباهتى بر رزق دیگران ندارد، اگر چه نام رزق ایشان و رزق دیگران یکى است ، و لیکن رزق ایشان هیچ خلطى با رزق دیگران ندارد.

پـس مـعناى جمله(اولئک لهم رزق) معلوم این است که : ایشان رزقى خاص و معین و ممتاز از رزق دیگران دارند. پس معلوم بودن رزق ایشان ، کنایه است از ممتاز بودن آن ، همچنان که در آیه(و ما منا الا له مقام) معلوم نیز اشاره به این امتیاز شده .و اگر در آیه مورد بـحـث بـا کـلمـه(اولئک) کـه مـخـصوص اشاره به دور است ، به ایشان اشاره کرده ، براى این است که دلالت کند بر علو مقام ایشان .

و امـا تـفسیرى که بعضى از مفسرین براى آیه مورد بحث کرده اند که :(مراد از(رزق)مـعـلوم بـنـدگان مخلص) این است که : آثار مخصوصى دارد، از آن جمله این است که : قطع و منع نمى شود، منظره اى زیبا، طعمى لذیذ و بویى خوش دارد).و نیز آن تف سیر دیـگـر کـه گـفته اند:(مراد این است که : وقت معلومى دارد؛ چون که آیه(و لهم رزقهم فـیـهـا بـکـرة و عـشیا) آن را افاده مى کند). و نیز آن تفسیر دیگرى که بعضى کرده و گفته اند:(مراد از رزق معلوم بهشت است). هیچ یک تفسیر متقن و صحیح نیست .

از ایـنـجـا ایـن نکته نیز روشن مى شود که اگر کسى جمله(الا عباد اللّه المخلصین) را استثنا از ضمیر در(ماتجزون) بگیرد، - همان طور که در سابق هم اشاره کردیم - بى وجه نیست .

(فـواکه و هم مکرمون فى جنات النعیم) - کلمه(فواکه) جمع(فاکهه)است کـه بـه مـعـناى هر میوه اى است که به اصطلاح امروز به عنوان دسر خورده مى شود، نه بـه عـنـوان غـذا، و این آیه بیان همان رزق معلوم مخلصین است ، چیزى که هست خداى تعالى جـمـله(و هـم مـکـرمـون) را ضـمـیمه اش کرد تا بر امتیاز این رزق و این میوه از رزقهاى دیگران ، دلالت کند و بفهماند:هر چند دیگران نیز این میوه ها را دارند، اما مخلصین این میوه هـا را بـا احـتـرامـى خـاص دارند، احترامى که با خلوص و اختصاص مخلصین به خدا مناسب باشد ودیگران در آن شریک نباشند.

و در ایـنـکه کلمه(جنات) را به کلمه(نعیم) اضافه کرده باز براى این است که به همین احترام خاص اشاره کرده باشد.

در تـفسیر آیه(فاولئک مع الّذین انعم اللّه علیهم و نیز آیه و اتممت علیکم نعمتى) و مـوارد دیـگـر گـفـتـیم که : حقیقت این نعمت عبارت است از: ولایت و آن این است که : خود خداى تعالى قائم به امور بنده اى بوده باشد.
(عـلى سرر متقابلین) - کلمه(سرر) جمع(سریر) است ، که به معناى تختى اسـت کـه رویش مى نشینند. و رو در رو بودن تختهاى مخلصین معنایش این است که : آنان در بهشت دور یکدیگ رند و با هم مانوسند، به روى یکدیگر نظر مى کنند، بدون اینکه پشت سر هم را ببینند.

توصیف شراب بهشتى و حوریانى که براى مخلصین آماده مى شود.

(یـطـاف عـلیهم بکاس من معین) - کلمه(کاس)به معناى همان کاسه فارسى است کـه نـام ظـرف آب و شـراب اسـت.و از بـسـیـارى از عـلمـاى اهل لغت نقل شده که گفته اند: ظرف آب و شراب را(کاس)نمى گویند مگر وقتى که پـر از آب و شـراب بـاشـد، و اگـر خالى شد نامش(قدح) است ، و کلمه(معین)در نـوشـیـدنـیها به معناى آن نوشیدنى است که ازپشت ظرف دیده شود،(مانند آب و شرابى کـه در ظـرف بـلوریـن بـاشـد)، و این کلمه از ماده عین مشتق شده ، وقتى مى گویند:(عان الماء) معنایش این است که : آب ظاهر گشت و روى زمین جریان یافت ، و مراد از(کاس معین) زلال بودن آب و یا شراب ا ست ، و به همین جهت دنبالش فرمود:(بیضاء).

(بـیـضـاء لذة للشـاربـیـن) - یـعـنـى شـرابـى صـاف و زلال کـه صفا و زلالى اش براى نوشندگان لذت بخش است . پس کلمه(لذة) در آیه مـصـدرى اسـت کـه مـعناى وصفى از آن اراده شده ، تا مبالغه را افاده کند، ممکن هم هست مونث(لذ) باشد که آن نیز - بنا به گفته بعضى - به معناى لذیذ است .

(لا فـیـهـا غـول و لا هـم عـنـهـا یـنـزفـون) - کـلمـه(غـول)بـه مـعـنـاى ضـرر رسـانـدن و فـاسـد کـردن اسـت.راغـب گـفـتـه: کـلمـه(غـول) بـه معناى آن است که : چیزى را به طورى فاسد کنى که محسوس نباشد. پس اگـر در آیـه شریفه(غول) را از شراب نفى کرده ، در حقیقت ضررهاى شراب را ازآن نفى کرده است . و کلمه(ینزفون) از مصدر(انزاف)است که به مستى تفسیر شده ، البـتـه آن مـرحـله از مـسـتـى کـه عـقـل را از بـیـن بـبـرد، ولى اصـل ایـن کـلمـه بـه مـعـنـاى از بـیـن بـردن چـیـزى اسـت بـه تـدریـج . و حـاصـل معناى جمله این است که : در آن خمرى ترجمه که براى مخلصین آماده شده ضررهاى خمر دنیوى و مستى آن واز بین بردن عقل وجود ندارد.

(و عندهم قاصرات الطرف عین) - این آیه وصف حوریانى است که براى مخلصین آماده شـده . و(قاصرات الطرف) کنایه است از این که : نگاه کردن آنان با کرشمه و ناز است ، و مؤ ید آن این است که دنبال آن ، کلمه(عین) را آورده که جمع(عیناء) است ، و(عـیـنـاء) مـونـث(اعـیـن)اسـت ، و هـر دو بـه مـعـنـاى چـشـمى است که: درشت و در عین حال زیبا باشد(مانند چشم آهو).

بـعضى از مفسرین گفته اند:(معناى(قاصرات الطرف) این است که : حوریان فقط بـه هـمـسـران خـود نگاه مى کنند، و آن قدر ایشان را دوست مى دارند که نظر از ایشان به دیـگر سو، نمى گردانند و مراد از کلمه(عین) آن است که : هم سیاهى چشمهاى حوریان نامبرده بسیار سیاه است ، و هم سفیدى اش بسیار سفید.
(کـانـهـن بـیـض مـکـنون) - کلمه(بیض) به معناى تخم مرغ و اسم جنس است که : واحدش(بیضه) است . و کلمه(مکنون) به معناى پنهان شده و ذخیره شده است .
بعضى از مفسرین گفته اند:(منظور از تشبیه حوریان به(بیض مکنون) این است که : هـمانطور که تخم مرغ مادامى که در زیر پر مرغ و یا در لانه و یا در جاى دیگر محفوظ مـى بـاشـد، هـمـچـنـان دسـت نـخـورده مـى مـانـد و غبارى بر آن نمى نشیند حوریان نیز این طورند).
بـعـضـى دیـگـر گـفـتـه انـد:(مـنـظـور تـشـبـیـه آنـان بـه بـاطـن تـخـم اسـت ، قبل از آنکه شکسته شود و دست خورده گردد).

گفتگوى اهل بهشت با یکدیگر

فاقبل بعضهم على بعض یتساءلون ... فلیعمل العاملون

ایـن جـمـله گـفـتـگویى را که بین اهل بهشت رخ مى دهد حکایت کرده و مى فرماید: بعضى از ایـشـا ن احوال بعضى دیگر را مى پرسند، و بعضى ، آنچه در دنیا بر سرش آمده براى دیـگـران حـکـایـت مـى کـنـد و سرانجام ، رشته سخنشان بدینجا مى رسد که با بعضى از اهل دوزخ که در وسط آتش قرار دارند سخن مى گویند.
پـس ضـمـیـر جـمـع در جـمـله(فـاقـبـل بـعـضـهـم عـلى بـعـض یـتـسـاءلون) بـه اهـل بـهـشـت از بـنـدگـان مـخـلص خـدا بـرمـى گـردد. و مـعـنـاى(تـسـائل پـرسـش طـرفـیـنـى) - هـمـان طـور کـه گـفـتـیـم - ایـن اسـت کـه : حال یک دیگر را مى پرسند، که چه بر سرشان گذشت .
و مـعـنـاى جـمـله(قـال قـائل مـنـهـم انـى کـان لى قـریـن) ایـن اسـت کـه : یـکـى از اهل بهشت به دیگران مى گوید: من در دنیا رفیقى داشتم که از بین مردم تنها او را انتخاب کـرده بودم ، و او تنها مرا رفیق خود گرفته بود. این آن معنایى است که از سیاق استفاده مى شود.

ولى بـعـضـى از مـفسرین گفته اند:(مراد از(قرین) همزادى از شیطانها است و لیکن ایـن حـرف صـحیح نیست ؛ زیرا قرآن کریم داشتن قرین از شیطانها را تنها براى کسانى قائل است که از ذکر خدا و یاد او غافلند، واما مخلصین از داشتن چنین قرین هایى ، در عصمت الهـى قـرار دارنـد، و نـیـز خـداى تـعـالى ایـشـان را از ایـنکه تحت تاثیر شیطانها قرار گـیـرنـد حـفـظ کـرده ، همان طور که از ابلیس در آیه(فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک مـنـهـم المـخلصین) حکایت کرده که گفت بندگان مخلص تو از اغواى من مستثنى هستند.بله مـمـکـن اسـت شـیـطـانها مت عرض بندگان مخلص خدا بشوند، اما نمى توانند ایشان را تحت تاثیر وسوسه خود قراردهند، و چنین متعرضى را نمى توان قرین نام نهاد.

(یـقـول ءانـک لمـن المـصدقین ءاذا متنا و کنا ترابا و عظاما ءانا لمدینون) - ضمیر در کـلمـه(یـقـول) بـه(قـریـن) بـرمـى گـردد و مفعول(مصدقین) بعث و زنده شدن براى جزاست که جمله(ءاذا متنا...) به جاى آن قر ار گرفته و کلمه(مدینون) به معناى(مجزیون) است .

و معناى آیه این است که : آن رفیقى که داشتم همواره از در تعجب و استبعاد و انکار از من مى پـرسید:راستى تو مساله بعث براى جزا را تصدیق دارى ، و راستى باور دارى که بعد از آنـکـه خـاک و اسـتخوان شدیم ، و بدنهایمان متلاشى گشت و صورتها دگرگون شد، دوبـاره زنـده مـى شویم تا جزا داده شویم ؟ راستش من که نمى توانم این معنا را تصدیق کنم ، چون قابل تصدیق نیست .

(قـال هـل انـتـم مـطلعون) - ضمیر در(قال)به همان گوینده قبلى برمى گردد، هـمـان کـسـى کـه بـه رفـقـاى بـهـشتى اش مى گفت: من رفیقى چنین و چنان داشتم . و کلمه(اطـلاع) بـه معناى مشرف بودن انسان بر چیزى است . و معناى جمله این است که :همان شـخـص سـپـس رفـقـاى بهشتى خود را مخاطب ساخته ، مى گوید: آیا شما به جهنم اشراف داریـد و اهل جهنم را مى بینید و مى توانید آن رفیق مرا در جهنم پیدا کنید و ببینید چه حالى دارد؟

(فاطلع فراه فى سواء الجحیم) - کلمه(سواء) به معناى وسط است ، و(سواء الطریق) هم به معناى وسط راه است و معناى جمله مورد بحث این است که : خود آن گوینده به جهنم مشرف مى شود، و رفیق خود را در وسط آتش مى بیند.

(قـال تـاللّه ان کدت لتردین) - کلمه(ان) در اینجا مخفف کلمه(ان به درستى) کـه مى باشد. و کلمه(تردین) از ماده(ارداء)است که به معناى ساقط شدن از مـکـانـى بـلنـد، چون قله کوه مى باشد، و این عبارت کنایه از هلاکت است. و معناى جمله این اسـت کـه :بـه خـدا سـوگـنـد مـى خـورم کـه نـزدیـک بـود تـو مـرا هـم مثل خودت هلاک کنى و بدینجا ساقط سازى که خودت سقوط کردى.

(ولو لا نـعـمـة ربـى لکـنـت مـن المـحضرین) - منظور از(نعمت) در اینجا توفیق و هـدایـت و دسـتـگـیرى خداست . و کلمه(محضرین) از(احضار) است که به معناى جلب کـردن مـجـرم بـراى شکنجه و عذاب است . در مجمع البیان مى گوید:(کلمه(احضار) اگر مطلق استعمال شود، جز به معناى احضار براى شر و عذاب نمى آید).

و مـعـناى جمله مورد بحث این است که : اگر توفیق پروردگارم دستگیرم نمى شد، و اگر خدا هدایتم نکرده بود، من نیز مثل تو از آنهایى بودم که براى عذاب احضار شدند.

(افـمـا نـحـن بـمیتین الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبین) - این استفهام براى تقریر آمـیـخـته باتعجب است . و مراد از(موت اول)مرگ دنیوى است ، نه مرگ عالم برزخ که آیـه شـریـفـه(ربـنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین)دلالت بر آن دارد؛ زیرا در آیه مورد بـحـث بـه آن اعـتـنا نشده ، چون منکرین معاد، مرگ دنیایى را فنا و نابودى مى پنداشتند و اعتقادى به مردن در برزخ نداشتند.

و مـعـنـاى آیه با در نظر گرفتن جزئیاتى که در کلام حذف شده این است که : سپس همان گـویـنـده بـه خودش و به رفقایش برگشته و با تعجب مى گوید: آیا راستى ما براى هـمـیـشـه در بـهشت متنعم هستیم ؟ و دیگر مرگى نداریم ، مرگ ما همان یک بارى بود که در دنیا داشتیم و آیا راستى دیگر ما عذاب نخواهیم دید؟
صـاحب مجمع البیان مى گوید: منظورشان از این پرسش محقق کردن مطلب است ، نه اینکه در مساءله دچار شک و تردید شده باشند، و بدین جهت این سخن را مى گویند که در گفتن آن سـرور و فـرحـى مـجدد و دو چندان هست ، هر چند که علم به این معنا دارند که : در بهشت جاودانه خواهند بود،

و ایـن در مـثل نظیر آن است که مال فراوانى به کسى بدهند و او با اینکه مى داند این همه امـوال مـال اوسـت ، مـع ذلک از در تـعـجـب مـى پـرسـد:راسـتـى ایـن هـمـه مـال از آن مـن ا ست ، همچنان که آن شخصى که آرزوى دیدن کعبه را داشته ، بعد از رسیدن بـه مـکـه گـفـته است:(ابطحاء مکه هذا الّذى اراه عیانا و هذا انا آیا این محلى که دارم مى بینم ، خود مکه است و آیا این منم که مکه را مى بینم)؟.

صـاحـب مـجـمـع البـیـان سـپـس اضـافـه مـى کـنـد: بـه هـمـیـن جـهـت دنبال آن جمله ، اضافه کردند که :(ان هذا لهو الفوز العظیم راستى اینکه مى بینم هر آینه رستگارى عظیمى است).
(ان هـذا لهـو الفـوز العـظـیـم) - این جمله تتمه گفتار همان گوینده است که هم موهبت خلود در بهشت و رهایى از عذاب را عظیم شمرده و هم شکر آن نعمت را به جاى آورده است .
(لمثل هذا فلیعمل العاملون) - از ظاهر سیاق برمى آید که این جمله نیز تتمه کلام همان گوینده باشد. و مـشـار الیـه بـه اشـاره(هـذا) هـمـان فـوز عظیم و یا ثواب است و معنایش این است که : بـراى مـثـل ایـن رسـتـگـارى و یـا مـثـل چـنـیـن ثـوابـى بـایـد عـامـلان عمل کنند و در دنیا که دار تکلیف است سعى نمایند.

بعضى از مفسرین گفته اند:(این جمله کلام خداى سبحان است).

و بعضى دیگر گفته اند:(کلام اهل بهشت است نه گوینده).

بـه طـور کـلى باید دانست که : مفسرین در بیشتر جملات سابق و اینکه هر یک حکایت کلام چـه کـسـى اسـت ، مـثـلا فـلان جـمـله کـلام مـلائکـه اسـت ، و یـا کـلام اهل بهشت و یا کلام همان گوینده ؟ اختلاف کرده اند و آنچه ما اختیار کردیم ، وجهى بود که سیاق آیات با آن مساعدت داشت .

اذلک خیر نزلا ام شجرة الزقوم ... یهرعون

در ایـن آیـه بـیـن نـعـمـت هـایـى کـه خـداى تـعـالى بـراى اهـل بـهـشـت آمـاده کـرده و آنها را به وصف رزق کریم توصیف نموده و بین آن جایگاهى که براى اهل آتش تهیه دیده و آن را درخت زقوم نامیده ، که شکوفه هایش گویا سر شیطانها است و نیز شرابى از حمیم است ، مقایسه شده .
و مـشـار الیـه بـه اشـاره(ذلک) هـمـان رزق کـریـمـى است که در سابق فرمود براى اهـل بـهـشـت آمـاده شـده . و کـلمـه(نـزل) - بـه ضـمـه نـون و زا - چـیـزى اسـت کـه قـبـل از وارد شـدن مـیـهـمان براى پذیرایى از او آماده مى کنند، تا وقتى وارد شد تقدیمش بدارند مانند انواع میوه ها و خوراکیها.

شجره(زقوم) و وصف آن

و کـلمه(زقوم) - به طورى که گفته اند -نام درختى است که برگهایى کوچک و تـلخ و بـدبـو دارد و چـون بـرگ آن را بـکـنـنـد در مـحـل کـنـده شده شیرى بیرون مى آید که به هر جا از بدن آدمى برسد آنجا ورم مى کند و ایـن درخـت در سـرزمـیـن(تـهـامـه)و نیز در هر سرزمین خشک و بى آب و علف مى روید، سـرزمـیـنـهـایـى که مجاور صحراى خشک باشد. و درختى که در آیه شریفه توصیف شده(زقوم) نامیده شده .

و بـعـضـى گـفـته اند: قریش اصلا چنین درختى را نمى شناخت که در بحث روایتى روایتش خواهد آمد.

و کـلمـه(خـیـر) در آیـه شـریـفه به معناى وصف است ، نه به معناى لغوى اش(که در فارسى به معنى بهتر است)؛ چون معنا ندارد بگوییم درخت زقوم بهتر نیست ، زیرا درخت زقـوم اصلا خوب نیست ، همچنان که در آیه(ما عند اللّه خیر من اللّه و) نیز به همین معنا اسـت ؛ چـون(لهـو) اصلا خوب نیست ، تا ثوابهاى خدایى از آن بهتر باشد و این آیه شـریـفه - به طورى که از سیاق برمى آید - کلام خداست ، نه تتمه کلام آن گوینده که آیات قبل آن را حکایت مى کرد.

و ضـمـیـر(هـا) در جـمله(انا جعلناها فتنه للظالمین) به(شجره زقوم) برمى گردد. و(فتنه) به معناى محنت و عذاب است .
و جـمـله(انـهـا شـجـرة تـخـرج فـى اصـل الجـحـیـم) وصـف(شـجره زقوم) است . و(اصـل جـحـیـم) بـه مـعـنـاى قـعـر جهنم است . و این تعجب ندارد که در آتش جهنم درختى بروید و همچنان باقى بماند و نسوزد، براى اینکه زنده ماندن دوزخیان در آتش عجیب تر است . و خدا هر کارى بخواهد مى تواند بکند.
(طلعها کانه روس الشیاطین) - کلمه(طلع) به معناى شکوفه میوه اى است که در اولیـن بـار در درخـت خـرمـا یـا در هـر درخـت مـیـوه دیگر پیدا مى شود. در این آیه میوه درخت(زقـوم) را بـه سـر شـیـطـانـهـا تـشـبیه کرده و این بدان عنایت است که : عوام از مردم شیطان را در زشت ترین صورتها تصویر مى کنند،

همچنان که وقتى بخواهند عکسى از فرشته اى بکشند، او را در زیباترین صورت ترسیم مـى کـنـنـد، و هـر زیباى دیگر را به فرشته تشبیه مى نمایند، همچنان که زناندربارى مصر وقتى یوسف را دیدند گفتند:(ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم)با این بیان دیگر جـایـى بـراى ایـن اشـکـال نـمـى ماند که در تشبیه هر چیز این معنا لازم است که به چیزى تشبیه شود که شنونده آن را بشناسد، و مردم سر شیطانها را ندیده اند و نمى شناسند.

(فـانـهـم لاکلون منها فمالئون منها البطون) - حرف(فا) که در آغاز جمله است ، فـاى تعلیل است و بیان مى کند که درخت مزبور وسیله پذیرایى از ستمگران است که از آن مـى خورند. و در اینکه فرمود:(پس شکم ها را از آن پر خواهند کرد) اشاره است به گرسنگى شدید اهل دوزخ ، به طورى که آن قدر حریص بر خوردن مى شوند، که دیگر در فکر آن نیستند چه مى خورند.

(ثم ان لهم علیها لشوبا من حمیم) - کلمه(شوب) به معناى مخلوط و آمیخته است . و کـلمـه(حـمـیـم) بـه معناى آب داغ و بسیار سوزنده است . و معناى جمله این است که : سـتـمگران نامبرده علاوه بر عذابهایى که گفته شد، مخلوطى از آب داغ و بسیار سوزنده مى نوشند، و آن آب با آنچه از درخت زقوم خورده اند مخلوط مى شود.

(ثم ان مرجعهم لالى الجحیم) - یعنى تازه بعد از آنکه شکمها را از درخت زقوم و آب حمیم پر کردند، به سوى دوزخ برمى گردند، و در آنجا مى مانند تا عذاب ببینند. در این آیه اشاره است به اینکه : حمیم مذکور در داخل جهنم نیست .

(انـهـم الفـوا آبـاءهـم ضـالیـن فـهـم عـلى آثـارهـم یهرعون) - کلمه(الفوا) از(الفـاء) است که به معناى یافتن است و معناى اینکه مى گوییم(الفیت فلانا) این اسـت کـه : مـن فـلانـى را یـافـتـم و بـه او بـرخـوردم . و کـلمـه(یـهـرعـون) فعل مضارع مجهول است از ماده(اهراع) که به معناى سرعت گرفتن است .

مـعناى آیه این است که : علت خوردنشان از درخت(زقوم) و نوشیدنشان از(حمیم) و برگشتن به سوى(دوزخ) این است که : اینان پدران خود را گمراه یافتند، -و با ایـنـکـه مـى دانـسـتـنـد ایـشان گمراهند، با این حال از ایشان که ریشه و مرجع آنان بودند تـقـلیـد کـردنـد-و بـه هـمین جهت دنبال پدران خود به سرعت به سوى دوزخ مى روند، نـخـسـت به خوراکیهاى مذکور برمى خورند، و سپس به سوى دوزخ برمى گردند. درست جزاى آخرتشان مطابق رفتار دنیایشان است .

بحث روایتى

(روایـــاتـــى دربـــاره مـــســـؤ ول بـــودن انـــســـان ، و درذیل برخى آیات گذشته)
در الدر المـنـثـور اسـت کـه : ابـن مـنـذر، از ابـن جـریـح ، روایـت کـرده کـه در ذیـل جـمـله(بـل عـجبت) گفته است رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: من وقـتـى قـرآن نـازل شـد از ن زول آن تـعجب کردم ، و گمراهان بنى آدم آن را مسخره کردند(درست عکس العمل من و آنها در دو نقطه ضد و مقابل هم بود).
و در تـفـسـیـر قمى در ذیل آیه(احشروا الّذین ظلموا) آورده که امام فرمود: یعنى محشور کـنـیـد آنـانـى را کـه بـه آل مـحـمـّد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در حقشان ظلم کردند و(ازواجهم) یعنى آنانى را که در این ظلم شبیه به آنان بودند.
مـؤ لف : صـدر روایـت از بـاب ذکـر مـصـداق اسـت ، نـه ایـنـکـه ظـلم مـنـحـصـر در ظـلم به آل محمّد(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) باشد.
و در مـجـمع البیان در ذیل جمله(وقفوهم انهم مسئولون) فرموده : بعضى ها گفته اند: یـعـنـى از ولایـت عـلى(عـلیـه السـلام) بـازخـواسـت مـى شـونـد - نقل از ابى سعید خدرى -.

مـؤ لف :ایـن روایـت را شـیـخ طـوسـى هـم در امـالى خـود بـه سـند خود از انس بن مالک از رسـول خـدا(صـلّى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم)آورده و درکـتـاب عیون از حضرت على ، و از حـضـرت رضـا(عـلیـه السـلام) از رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم) نقل کرده و در تفسیر قمى آن را از امام(علیه السلام) روایت کرده است .

و در کـتـاب خـصـال از امـیـر المـؤ مـیـن(عـلیـه السـلام)حـدیـث کـرده کـه فـرمـود: رسـول خـدا(صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم) فـرمـود:بـنـده خـدا در روز قیامت قدم از قدم بـرنـمـى دارد تـا از چـهـار چـیـز بـازجویى شود، از عمرش که در چه کارى تباه کرد. از جـوانى اش که در چه کارى به سر برد. از مالش که از چه راهى کسب کرد و در چه راهى خرج کرد. و از محبت ما اهل بیت .

مؤ لف : نظیر این روایت را صاحب کتاب علل نیز آورده .

و در نـهـج البلاغه است که : اى مردم ! از خدا درباره بندگان و بلاد