background
وَآيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُمْ مُظْلِمُونَ
و نشانه‌اى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست‌] از آن برمى‌كنيم و بناگاه آنان در تاريكى فرو مى‌روند.
آیه 37 سوره يٰسٓ

بیان آیات

بعد از آنکه داستان اهل قریه(انطاکیه)، و سرانجام امرشان را در شرک و تکذیب رسولان الهى بیان کرد و آنان را در برابر بى اعتنایى به مساءله رسالت توبیخ نموده و به نزول عذاب بر آنان تهدید کرد - همان طور که عذ اب بر تکذیب کنندگان از امتهاى گذشته نازل شد - و نیز خاطرنشان ساخت که همگى حاضر خواهند شد و به حسابشان رسیدگى شده جزا داده مى شوند.

چند آیت از آیات خلق و تدبیر الهى را به رخشان مى کشد، آیاتى که بر ربوبیت و الوهیت خداى تعالى دلالت دارد، و به روشنى دلالت مى کند بر اینکه خدا، یگانه است و هیچ کس در ربوبیت و الوهیت با او شریک نیست ، آنگاه مجددا ایشان را در اینکه به آیات و ادله وحدانیت خدا و به معاد نظر نمى کنند و از آن روى گردانند، و حق را استهزاء نموده و به فقرا و مساکین انفاق نمى کنند توبیخ مى نماید.

توضیح مفردات و مفاد آیات شریفه اى که آیات مربوط به تدبیر امر رزق مردم رابیان مى کنند

و آیة لهم الاءرض المیته احییناها و اخرجنا منها حبا فمنه یاءکلون

خداى سبحان در این آیه و دو آیه بعدش یکى از آیات و ادله ربوبیت خدا را، یادآور مى شود، و آن آیت عبارت است از تدبیر امر ارزاق مردم ، و تغذیه آنان به وسیله حبوبات و میوه ها، از قبیل خرما و انگور و غیره .

پس جمله(و آیه لهم الاءرض المیته احییناها) هر چند ظاهر در این است که آیت همان زمین است ، لیکن این قسمت از آیه زمینه و مقدمه است براى جمله(و اخرجنا منها حبا...) و مى خواهد اشاره کند به اینکه : این غذاهاى نباتى(که شما در اختیار دارید) از آثار زنده کردن زمین مرده است ، که خدا حیات در آن مى دمد و آن را که زمینى مرده بود مبدل به حبوبات و میوه ها مى کند تا شما از آن بخورید.

بنابراین به یک نظر آیت خود زمین نیست ، بلکه زمین مرده است ، از این جهت که مبداء ظهور این خواص است ، و تدبیر ارزاق مردم به وسیله آن تمام مى شود.

(و اخرجنا منها حبا) - یعنى ما از زمین گیاهانى رویاندیم و از آن گیاهان حبوباتى مانند گندم ، جو، برنج ، و سایر دانه هاى خوراکى در اختیارشان قرار دادیم .

و جمله(فمنه یاءکلون تفریع و نتیجه گیرى از بیرون آوردن حبوبات از زمین است ، چون با خوردن حبوبات تدبیر تمام مى شود، و ضمیر در کلمه(منه) به کلمه(حب - دانه) بر مى گردد.

و جعلنا فیها جنات من نخیل و اعناب و فجرنا فیها من العیون

راغب مى گوید: کلمه جنت به معناى هر بستانى است که داراى درخت باشد، و با درختانش زمین را مستور کرده باشد و کلمه(نخیل) جمع نخل است که از درختان معروف است . و کلمه(اعناب) جمع عنب است که هم بر درخت انگور اطلاق مى شود و هم بر میوه آن .

باز راغب در معناى(عیون) گفته : کلمه(عین) به معناى عضو و جارحه است ... ولى این کلمه به عنوان استعاره به عنایات مختلفى در معانى دیگر استعمال مى شود، البته همه آن معانى به وجهى از وجوه در عضو و جارحه هست ، - تا آنجا که مى گوید - و منبع آب را هم به خاطر شباهت به چشم ، به خاطر آبى که در آن هست ، عین مى گویند. و کلمه(یفجرون) از باب تفعیل از مصدر تفجیر ساخته شده و(تفجیر در زمین) به معناى شکافتن زمین به منظور بیرون کردن آبهاى آن است . و بقیه الفاظ آیه روشن است .

لیاءکلوا من ثمره و ما عملته ایدیهم افلا یشکرون

لام در ابتداى جمله براى تعلیل است و علت آنچه را که در آیه سابق آمده بود ذکر مى کند. و معنایش این است که : ما در زمین بستانها قرار دادیم ، و نیز آن را شکافتیم و چشمه ها روان ساختیم ، تا مردم از میوه آن باغها بخورند.

و در جمله(من ثمره) بعضى گفته اند:(ضمیر آن به مجعول از جنات که خدا جعل کرده برمى گردد، و به همین جهت ضمیر مفرد و مذکر آورده شد، چون کلمه(مجعول) هم مفرد است و هم مذ کر، و گرنه باید مى فرمود:(من ثمرها - از میوه آن جنات) و یا مى فرمود:(من ثمره ما - از میوه آن نخیل و اعناب).

بعضى دیگر گفته اند:(ضمیر مزبور به کلمه(مذکور) برمى گردد؛ چون گاهى مى شود که ضمیر در جاى اسم اشاره به کار مى رود، همچنان که(روبه) یکى از که ضمیر(کانه) را به(سواد و بلق) که دو کلمه اند برگردانیده و تقدیر کلام(کان ذاک) است .

مى گویند: ابا عبیده از رؤ به پرسید: چرا گفته اى((کانه) با اینکه مرجع ضمیر د و تا است ، در پاسخ گفته : منظور از ضمیر اسم اشاره است و معناى(کانه)،(کان ذاک) است .

و در مرجع ضمیر(من ثمره) اقوال بیهوده دیگرى است ، مثل این قول که : ضمیر تنها به(نخیل) برمى گردد، و بدین جهت مفرد و مذکر آمده . و این قول که : ضمیر به کلمه(ماء) برمى گردد، که ماء از کلمه(عیون) استفاده مى شود، و یا محذوف است که در تقدیر بر عیون اضافه شده ، و تقدیر آیه(و فجرنا فیها من ماء العیون) بوده و این قول که : ضمیر مذکور به(تفجیر) برمى گردد، البته تفجیرى که از کلمه(فجّرنا) استفاده مى شود. و بنابراین دو وجه ، مراد از(ثمر) مطلق فایده خواهد بود. و این قول که : ضمیر به خداى تعالى بر مى گردد، و اضافه ثمر به خداى تعالى از این بابت است که خدا خالق و مالک آن است .

توضیح جمله :(و ما عملته ایدیهم) در آیه :(لیاءکلوا من ثمره و ما عملتهایدیهم ...)

(و ما عملته ایدیهم) - منظور از(عمل) همان فعل است ، و فرق بین(عمل) و(فعل) - به طورى که راغب گفته - این است که :(عمل) بیشتر اوقات در فعلى استعمال مى شود که با قصد و اراده انجام شود، و به همین جهت کارهاى حیوانات و جمادات را به ندرت عمل مى گویند، و باز به همین جهت عمل را به دو وصف(صلاح) و(فساد) توصیف مى کنند و مى گویند فلان عمل صالح است و آن دیگرى فاسد و صالح ، ولى مطلق فعل را به این دو صفت توصیف نمى کنند.

و کلمه(ما) در جمله(و ما عملتة) نافیه است و معنایش این است که : تا از میوه آن بخورند، میوه اى که دست خود آنان درستش ‍ نکرده تا در تدبیر ارزاق شریک ما باشند، بلکه ایجاد میوه و تتمیم تدبیر ارزاق به وسیله آن از چیرهایى است که مخصوص ماست ، بدون اینکه از آنها کمکى گرفته باشم ، پس با این حال چه مى شود ایشان را که شکرگزارى نمى کنند.

مؤ ید اینکه : کلمه(ما) نافیه است ، آیه اواخر سوره است که در مقام منت گذارى بر مردم به خلقت چارپایان ، به منظور تدبیر امر ارزاق آنان و حیاتشان مى فرماید:(اولم یروا انا خلقنا لهم مما عملت ایدینا انعاما... و منها یاءکلون و لهم فیها منافع و مشارب افلا یشکرون) چون در این آیه نیز مى فرماید: خلقت چارپایان که وسیله اکل و شرب شماست ، عمل دست من است ، یعنى عمل دست شما نیست ، در نتیجه کلمه(ما) در آیه مورد بحث نافیه است .

ولى بعضى از مفسرین احتمال داده اند که کلمه(ما) موصوله ، و عطف بر ثمره باشد. و معنایش چنین باشد که : ما باغهایى از نخیل و اعناب قرار دادیم تا مردم از میوه اش و از آنچه به دست خود از میوه اش درست مى کنند مانند سرکه و شیره ، و چیرهاى دیگرى که از خرما و انگور مى گیرند بخورند.

این وجه هر چند به نظر بعضى ها از وجه سابق بهتر آمده ، و لیکن به نظر ما وجهخوبى نیست ، براى اینکه مقام ، مقام بیان آیات ى است که بر ربوبیت خداى تعالىدلالت مى کند، و در این مقام مناسب آن است که امورى از تدابیر خاص به خدا ذکر شود، ومناسبت ندارد که سخن از سرکه گرفتن و شیره درست کردن که از تدابیر انسانها استبه میان آید، چون ذکر آن هیچ دخالتى در تتمیم حجت ندارد.

ممکن است کسى در جواب ما بگوید: منظور از ذکر تدابیر انسانها، از این جهت است که باز بالاخره منتهى به تدبیر خدا مى شود، چون خداى تعالى بشر را هدایت کرد به اینکه از خرما و انگور شیره و سرکه بگیرند، و این خود از تدبیر عام الهى است . در پاسخ مى گوییم اگر منظور این بود جا داشت بفرماید:(لیاکلوا من ثمره و مما هدیناهم الى عمله تا از میوه آن نخیل و اعناب ، و نیز از آنچه ما هدایتشان کردیم که از آن دو میوه درست کنند بخورند) تا شنونده توهم نکند که انسانها هم در تدبیر سهمى دارند.

بعضى دیگر احتمال داده اند که کلمه(ما) نکره موصوفه باشد، و عطف باشد بر(ثمره) و معنا چنین باشد: تا از میوه آن و از چیزى که دست خودشان درستش کرده بخورند. لیکن این وجه هم به عین آن دلیلى که در وجه قبلش گفتیم ، درست نیست .

(افلا یشکرون) - این جمله ناسپاسى مردم را تقبیح نموده ، آنان را در این کار سرزنش مى کند. و سپاسگزارى مردم از خدا در برابر این تدبیر به این است که : نعمتهاى جمیل خدا را عملا و نیز به زبان اظهار بدارند، و خلاصه اظهار کنند که بندگان او، و مدبر به تدبیر اویند، و این خود عبادت است ، پس شکر خدا عبارت است از اینکه : به ربوبیت او، و اینکه تنها او معبود و اله است اعتراف کنند.

بیان مفاد آیه :(سبحان الذى خلق الازواج کلها مما تُنبِتُ الارض ...)

سبحان الّذى خلق الازواج کلها مما تنبت الاءرض و من انفسهم و مما لا یعلمون

این آیه تنزیه خداى تعالى را انشاء مى کند، چون قبلا متذکر شد که شکر او را در برابر خلقت انواع نباتات و رزقها از حبوبات و میوه ها براى آنان نکردند، با اینکه این کار را از راه تزویج بعضى نباتات با بعضى دیگرکرده ، همچنان که در جاى دیگر نیز فرموده :(و انبتنا فیها من کل زوج بهیج).

در ضمن این آیه اشاره مى کند به اینکه : مساءله تزویج دو چیز با هم و پدید آوردن چیز سوم ، اختصاص به انسان و حیوان و نبات ندارد، بلکه تمامى موجودات را از این راه پدید مى آورد، و عالم مشهود را از راه استیلاد تنظیم مى فرماید، و به طور کلى عالم را از دو موجود فاعل و منفعل درست کرده که این دو به منزله نر و ماده حیوان و انسان و نباتند، هر فاعلى با منفعل خود برخوردمى کند و از برخورد آن دو، موجودى سوم پدید مى آید، آنگاه خدا را تنزیه کرده ، م ى فرماید:(سبحان الّذى خلق الازواج کلها مما تنبت الاءرض ‍ منزه است خدایى که همه جفت ها را آفریده). پس جمله مذکور به دلالت سیاق ، انشاى تنزیه و تسبیح خداست ، نه اینکه بخواهد از منزه بودن او خبر دهد.

و جمله(مما تنبت الاءرض) با جمله بعدیش ، بیان براى ازواج است . آنچه که زمین مى رویاند، عبارت است از نباتات ، و ممکن هم هست بگوییم شامل حیوانات(که یک نوع از آن آدمى است) نیز مى شود، چون اینها هم از مواد زمینى درست مى شوند، خداى تعالى هم درباره انسان که گفتیم نوعى از حیوانات است فرموده :(و اللّه انبتکم من الاءرض نباتا) باز مؤ ید این احتمال ظاهر سیاق است که شامل تمامى افراد مبین مى شود، چون مى بینیم که حیوان را در عداد ازواج نام نبرده ، با اینکه زوج بودن حیوانات در نظر همه از زوج بودن نبات روشن تر بود. پس معلوم مى شود منظور از(مما تنبت الاءرض هر چه را که زمین از خود مى رویاند) همه گیاهان و حیوانات و انسانهاست .

(و من انفسهم) - یعنى از خود مردم(و مما لا یعلمون) یعنى از آنچه مردم نمى دانند و آن عبارت است از مخلوقاتى که هنوز انسان از وجود آنها خبردار نشده ، و یا از کیفیت پیدایش آنها، و یا از کیفیت زیاد شدن آنها اطلاع پیدا نکرده .

و چه بسا بعضى در تفسیر این آیه گفته اند که :(مراد از(ازواج) انواع و اصناف است ، نه نر و ماده بودن موجودات ، و معناى آیه این است که : منزه است آن خدایى که همه انواع موجودات را او آفریده) ولى آیات دیگرى که متعرض خلقت ازواج است ، با این گفتار سازگار نیست ، مانند آیه(و من کل شى ء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون) علاوه بر این اصولا مقارنه دو چیز با هم ، و نوعى تالف و ترکب ، از لوازم مفهوم زوجیت است ، و بنا بر معانى که کرده اند، نه مقارنتى در کار است ، و نه تالّف و ترکّبى .

راغب مى گوید:(به هر یک از دو قرین یعنى هم نر و هم ماده ، در حیوانات زوج مى گویند، و در غیر حیوانات هم به قرین ، زوج گفته مى شود، مثلا مى گویند یک جفت چکمه ، یک جفت دم پایى(یک جفت قالى) و امثال آن ، و نیز به هر چیزى که با مماثل و یا با ضد خودش جمع شده باشد، زوج مى گویند، سپس مى گوید: خداى تعالى که فرموده :(خلقنا زوجین) این معنا را بیان کرده که تمامى آنچه در عالم است زوج است ، چون یا ضدى دارد که گفتیم ضد هر چیزى را هم زوج مى گویند، و یا مثلى دارد که آن نیز زوج است ، و یا با چیزى ترکیب یافته که ترکیب هم خود نوعى زوجیت است ، بلکه اصلا در عالم چیزى نیست که به هیچ وجه ترکیب در آن نباشد).

و بنا به گفته او زوجیت زوج عبارت است از اینکه در وجود یافتن محتاج به تالّف و ترکّب باشد، به همین جهت به هر یک از دو قرین البته از آن جهت که قرین است زوج مى گویند، مثلا به یک یک دو عدد قالى که قرین همند زوج مى گویند، چون احتیاج به آن لنگه دیگرش دارد، و نیز به هر دو قرین زوج مى گویند، به خاطر اینکه در جفت بودن هر دو محت اج همند. پس زوج بودن اشیاء عبارت شد از مقارنه بعضى با بعضى دیگر براى نتیجه دادن یک شى ء سوم ، و یا براى اینکه از ترکیب دو چیز درست شده .

و آیة لهم اللیل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون

این آیه شریفه آیتى دیگر از آیت هاى داله بر ربوبیت خدا را ذکر مى کند، آیت هایى که دلالت دارد بر وجود تدبیرى عام آسمانى ، براى پدید آمدن عالم انسانى ، و این آیت را در خلال چهار آیه بیان فرموده است .

مراد از بیرون کشیدن روز از شب(و آیة لهماللیل نسلخ منه النهار)

و در این معنا هیچ شکى نیست که : آیه شریفه مى خواهد به پدید آمدن ناگهانى شب به د نبال روز اشاره کند، و کلمه(نسلخ) از مصدر(سلخ) است که به معناى بیرون کشیدن است ، به همین جهت با کلمه(من) متعدى شده ، چون ، اگر به معناى کندن بود، همچنان که در عبارت(سلخت الاهاب عن الشاة پوست را از گوسفند کندم) به این معنا است(و به همین جهت کسى را که شغلش این کار است سلاخ مى گویند)، مى بایستى در آیه مو رد بحث هم با کلمه(عن) متعدى شده باشد، پس از اینکه با کلمه(من) متعدى شده مى فهمیم که سلخ در این آیه به معناى بیرون کشیدن است ، نه کندن .

مؤ ید این معنا این است که : خداى تعالى در چند جا از کلام عزیزش ا ز وارد شدن هر یک از روز و شب در دنبال دیگرى ، تعبیر به(ایلاج داخل کردن) کرده ، از آن جمله فرموده :(یولج اللیل فى النهار و یولج النهار فى اللیل) و وقتى وارد شدن روز بعد از شب ، ایلاج و ادخال روز در شب باشد، قهرا آمدن شب به دنبال رو ز به طور ناگهانى نیز، اخراج روز از شب خواهد بود، البته هم آن ادخال اعتبارى است ، و هم این اخراج .

و گویا ظلمت شب بر مردم احاطه کرده ، و آنان را در برگرفته ناگهان روز این روپوش را پاره مى کند و داخل ظلمت شده ، نورش به تدریج همه مردم را فرا مى گیرد، و در هنگام غروب به ناگاه بار دیگر شب چون روپوشى روى مردم مى افتد، و ظلمتش همه آن جاهایى را که نور روز گرفته بود، مى گیرد، پس در حقیقت در این تعبیر نوعى استعاره به کنایه به کار رفته است .

و شاید همین وجهى ک ه ما براى آیه ذکر کردیم کافى باشد، و احتیاجى به نقل بحث هاى طولانى که دیگران در معناى(سلخ نهار از لیل) و سپس ناگهان رسیدن شب ، ایراد کرده اند نباشد.

معناى آیه :(والشمس تجرى لمستقرلها)

و الشمس تجرى لمستقرّ لها ذلک تقدیر العزیز العلیم

(جریان شمس) همان حرکت آن است ، و لام در جمله(لمستقر لها) به معناى(الى به سوى) و یا براى(غایت تا) مى باشد. و کلمه مستقر مصدر میمى و یا اسم زمان و یا اسم مکان است .

و معناى آیه این است که : خورشید به طرف قرار گرفتن خود حرکت مى کند و یا تا آنجا که قرار گیرد حرکت مى کند، یعنى تا سرآمدن اجلش ، و یا تا زمان استقرار، و یا محل استقرارش حرکت مى کند.

حال ببینیم معناى جریان و حرکت خورشید چیست ؟ از نظر حس اگر حساب کنیم ، حس آدمى براى آفتاب اثبات حرکت مى کند، حرکتى دورانى پیرامون زمین ، و اما از نظر بحثهاى علمى قضیه درست به عکس است . یعنى خورشید دور زمین نمى چرخد، بلکه زمین به دور خورشید مى گردد. و نیز اثبات مى کند که : خورشید با سیاراتى که پیرامون آنند به سوى ستاره(نسر ثابت) حرکتى انتقالى دارند.

و به هر حال حاصل معناى آیه شریفه این است که : آفتاب پیوسته در جریان است ، مادامى که نظام دنیوى بر حال خود باقى است ، تا روزى که قرار گیرد و از حرکت بیفتد، و در نتیجه دنیا خراب گشته ، این نظام باطل گردد.

البته آیه شریفه - به طورى که گفته شده - طورى دیگر نیز قرائت شده و آن قراءتى است منسوب به اهل بیت(علیهم السلام) و بعضى دیگر غیر از اهل بیت و در این قرائت به جاى لام در(لمستقر) لاى نافیه آمده و خوانده اند:(الشمس تجرى لا مستقر لها خورشید حرکت مى کند، و هیچگاه ساکن نمى شود)، ولى معناى اولى هم سرانجام به این معنا برگشت مى کند

و اما اینکه : بعضى(جریان خورشید را بر حرکت وضعى خورشید به دور مرکز خود حمل کرده اند) درست نیست ، چون خلاف ظاهر(جریان) است ، زیرا جریان دلالت بر انتقال از مکانى به مکانى دیگر دارد.

(ذلک تقدیر العزیز العلیم) - یعنى جریان مزبور خورشید تقدیر و تدبیرى است از خدایى که عزیز است ، یعنى هیچ غلبه گرى بر اراده او غلبه نمى کند، و علیم است ، یعنى به هیچ یک از جهات صلاح در کارهایش جاهل نیست .

مقصود از اینکه فرمود:(والقمر قدرناه حتى عاد کالعرجون القدیم)

و القمر قدرناه منازل حتى عاد کالعرجون القدیم

کلمه(منازل) جمع(منزل) است که اسم مکان از نزول ، و به معناى محل پیاده شدن و منزل کردن است ، و ظاهرا مراد از(منازل) نقاط بیست و هشت گانه اى است که ماه تقریبا در مدت بیست و هشت شبانه روز طى مى کند.

و کلمه(عرجون) به معناى ساقه شاخه خرماست ، البته از نقطه اى که از درخت بیرون مى آید، تا نقطه اى که برگها از آن منشعب مى شود. این قسمت از شاخه را(عرجون) مى گویند، که(به خاطر سنگینى برگها معمولا) خمیده مى شود، و معلوم است که اگر چند ساله شود خمیدگى اش بیشتر مى گردد، و این قسمت چوبى زرد رنگ ، و چون هلال قوسى است و لذا در این آیه هلال را به این چوب که چند ساله شده باشد تشبیه کرده . و(قدیم) به معنى عتیق است .

نظریه مفسرین در معناى آیه مختلف است ، چون در ترکیب آن اختلاف دارند، و از همه وجوه نزدیک تر به فهم این وجه است که گفته اند: تقدیر آیه چنین است :(و القمر قدرناه ذا منازل ماه را مقدر کردیم که داراى منزلهایى باشد)، و یا(و القمر قدرنا له منازل حتى عاد هلالا یشبه العرجون العتیق المصفر لونه ما براى ماه منزلهایى مقدر کردیم تا دوباره برگردد هلال شود، هلالى که شبیه به ساقه شاخه خرماى سال خورده قوسى و زرد رنگ است).

و این آیه شریفه به اختلاف منظره هاى ماه براى اهل زمین اشاره مى کند، چون در طول سى روز به شکل و قیافه هاى مختلفى دیده مى شود، و علتش این است که : نور ماه از خودش نیست ، بلکه از خورشید است ، و به همین جهت(مانند هر کره اى دیگر همیشه) تقریبا نصف آن روشن است ، و قریب به نصف دیگرش که روبروى خورشید نیست تاریک است ، و این دگرگونى همچنان هست تا دوباره به وضع اولش برگردد اگر ماه را در صورت هلالى اش فرض کنیم ، روز بروز قسمت بیشترى از سطح آن که در برابر آفتاب است به طرف زمین قرار مى گیرد، تا برسد به جایى که تقریبا تمامى یک طرف ماه که مقابل خورشید قرار گرفته ، به طرف زمین هم قرار گیرد(ماه شب چهارده) از آن شب به بعد دوباره رو به نقصان نهاده تا برسد به حالت اولش که هلال بود.

و به خاطر همین اختلاف که در صورت ماه پیدا مى شود، آثارى در دریا و خشکى و در زندگى انسانها پدید مى آید، که در علوم مربوط به خودش بیان شده است .

پس آیه شریفه از آیت قمر، تنها احوالى را که نسبت به مردم زمین به خود مى گیرد بیان کرده ، نه احوال خود قمر را و نه احوال آن را نسبت به خورشید.

و از این جا است که مى توان گفت : بعید نیست مراد از(تجرى) در جمله(و الشمس تجرى لمستقر لها) اشاره باشد به احوالى که خورشید نسبت به ما دارد، و حس ما از ظاهر این کره احساس مى کند، و آن عبارت است : از حرکت روزانه و فصلى و سالیانه اش .

همچن ین بعید نیست که : مراد از جمله(لمستقرلها) اشاره باشد به حالى که خورشید فى نفسه دارد، و آن عبارت است از اینکه : نسبت به سیاراتى که پیرامونش در حرکتند، ساکت و ثابت است ، پس گویا فرموده : یکى از آیت هاى خدا براى مردم این است که خورشید در عین اینکه ساکن و بى حرکت است ، براى اهل زمین جریان دارد، و خداى عزیز علیم به وسیله آن سکون و این حرکت پیدایش عالم زمینى و زنده ماندن اهلش را تدبیر فرموده ،(و خدا داناتر است).

لا الشمس ینبغى لها ان تدرک القمر و لا اللیل سابق النهار و کل فى فلک یسبحون

شمس و قمر تابع تدبیر خدا و ملازم مسیر خود هستند و خورشید به ماه نمى رسد و شباز روز جلو نمى افتد

کلمه(ینبغى سزاوار است) دلالت بر ترجیح داشتن و بهتر بودن دارد، و معناى اینکه فرموده : ترجیح ندارد خورشید به ماه برسد این است که چنین چیزى از خورشید سرنزده ، و منظور از این تعبیر این است که بفهماند تدبیر الهى چیزى نیست که روزى جارى شود و روزى از روزها متوقف گردد، بلکه تدبیرى است دائمى و خلل ناپذیر، مدت معینى ندارد تا بعد از تمام شدن آن مدت به وسیله تدبیرى نقیض آن نقض گردد.

پس معناى آیه این است که : شمس و قمر همواره ملازم آن مسیرى هستند که برایشان ترسیم شده ، نه خورشید به ماه مى رسد تا به این وسیله تدبیرى که خدا به وسیله آن دو جارى ساخته مختل گردد، و نه شب از روز جلو مى افتد، بلکه این دو مخلوق خدا در تدبیر پشت سر هم قرار دارند، و ممکن نیست از یکدیگر جلو بیفتند، و در نتیجه دو تا شب به هم متصل شوند یا دو تا روز به هم بچسبند.

در این آیه شریفه تنها فرمود: خورشید به ماه نمى رسد، و شب از روز جلو نمى زند، و دیگر نفرمود: ماه هم به خورشید نمى رسد، و روز هم از شب جلو نمى زند، و این بدان جهت است که مقام آیه مقام بیان محفوظ بودن نظم و تدبیر الهى از خطر اختلاف و فساد بود، و براى افاده این معنا خاطرنشان ساختن یک طرف قضیه کافى بود، و چون خورشید بزرگتر و قوى تر از ماه ، و ماه کوچکتر و ضعیف تر از خورشید است ، لذا نرسیدن خورشید به ماه را ذکر کرد و از ذکر آن ، حال عکسش هم روشن مى شود، و شنونده خودش مى فهمد وقتى خورشید با آن بزرگى و قوتش نتواند به ماه برسد، ماه به طریق اولى نمى تواند به خورشید برسد. و همچنین است شب ، چون شب عبارت است از نبود روزى که این شب ، شب آن روز است ، و وقتى شب که یک امر عدمى است ، و طبعا متاخر از روز است ، نتوانداز روز پیشى گیرد، عکسش هم معلوم است ، یعنى شنونده خودش مى فهمد که روز هم از شب یعنى از عدم خودش پیشى نمى گیرد.

(و کل فى فلک یسبحون) - یعنى هر یک از خورشید و ماه و نجوم و کواکب دیگر در مسیر خاص به خود حرکت مى کند و در فضا شناور است ، همان طور که ماهى در آب شنا مى کند، پس کلمه(فلک) عبارت است از همان مدار فضایى که هر یک از اجرام آسمانى در یکى از آن مدارها سیر مى کنند، و چون چنین است بعید نیست که مراد از کلمه(کل) هر یک از خورشید و ماه و شب و روز باشد، هر چند که در کلام خداى تعالى شاهدى بر این معنا نیست .

و اگر در جمله(یسبحون) ضمیر جمعى آورده که خاص عقلا است ، براى این است که : اشاره کند به اینکه هر یک از اجرام فلکى در برابر مشیت خدا رام است و امر او را اطاعت مى کند، عینا مانند عقلا، همچنان که این تعبیر در جاى دیگر نیز آمده و فرموده :(ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین).

مفسرین در جملات آیه مورد بحث آراى دیگرى دارند، آرایى مضطرب که ما از نقل آنها خوددارى کردیم ، اگر کسى بخواهد مى تواند به تفاسیر مفصل مراجعه کند.

و آیه لهم انا حملنا ذریتهم فى الفلک المشحون

راغب مى گوید:(کلمه(ذریه) در اصل به معناى فرزندان خردسال است ، ولى در استعمالهاى متعارف در خردسالان و بزرگ سالان هر دو استعمال مى شود، هم در یک نفر به کار مى رود، و هم در چند نفر، ولى اصلش به معناى چند نفر است .

و کلمه(فلک) به معناى کشتى است . و کلمه(مشحون) به معناى مملو است .

این آیه شریفه آیت دیگرى از آیت هاى ربوبیت خداى تعالى را بیان مى کند، و آن عبارت است از جریان تدابیر او در دریاها که ذریه بشر را در کشتى حمل مى کند و کشتى از آنان و از اثاث و کالاى آنان پر مى شود، و از یک طرف دریا به طرف دیگر دریا عبور مى کنند و دریا را وسیله و راه تجارت و سایر اغراض خود قرار مى دهند.

آرى کسى ایشان را در دریا حمل نمى کند، و از خطر غرق حفظ نمى کند، مگر خداى تعالى ، چون تمامى آثار و خواصى که بشر در سوار شدن به کشتى از آنها استفاده مى کند، همه امورى است که خدا مسخرش کرده ، و همه به خلقت خدا منتهى مى گردد، علاوه بر این ، این اسباب اگر به خدا منتهى نشود، هیچ اثر و خاصیتى نخواهد داشت .

و اگر حمل بر کشتى را به ذریه بشر نسبت داد، نه به خود بشر، و خلاصه اگر فرمود:(حملنا ذریتهم) و نفرمود:(حملناهم) به این منظور است که ب ه این وسیله غرق محبت و مهر و شفقت شنونده را تحریک کند.

(و خلقنا لهم من مثله ما یرکبون)

مراد از این جمله - به طورى که دیگران تفسیر کرده اند - چارپایان است ، چون در جاى دیگر، کشتى و چارپایان را با هم آورده و فرموده :(و جعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون) و نیز فرموده :(و علیهاو على الفلک تحملون) بعضى کشتى را در آیه قبل حمل بر کشتى نوح ، و آیه مورد بحث را حمل بر کشتى ها و زورق ها و بلم هاى دیگر کرده اند که بشر بعد از کشتى نوح براى خود درست کرده . و این تفسیر تفسیرى است بد و بى معنا.

و نظیر آن ، تفسیر آن کسى است که جمله مورد بحث را به شتر تنها معنا کرده . و چه بسا مفسرینى که جمله مورد بحث را که مى فرماید:(و براى شما از مثل کشتى چیرهاى دیگرى خلق کردیم که بر آن سوار مى شوید) حمل بر طیاره و سفینه هاى فضایى عصر حاضر کرده اند. و لیکن تعمیم دادن آیه بهتر است .

و ان نشا نغرقهم فلا صریخ لهم و لا هم ینقذون

کلمه صریخ به معناى آن کسى است که ناله آدمى را بشنود و استغاثه او را جواب گوید و به فریاد او برسد. و کلمه انقاذ به معناى نجات دادن از غرق است .

و این آیه شریفه با آیه قبلش که مى فرمود:(انا حملنا ذریتهم فى الفلک المشحون) متصل است و مى خواهد بفرماید: اختیار، با ماست ، اگر خواستیم غرقشان مى کنیم ، و در این صورت احدى نیست که استغاثه آنان را جواب بدهد، و هیچ نجات دهنده اى نیست که ایشان را از غرق شدن برهاند.

الا رحمة منا و متاعا الى حین

این استثناء، استثناى مفرغ است ، و تقدیر کلام :(لا ینجون بسبب من الاسباب و بامر من الامور الا لرحمة منا تنالهم و لتمتع الى حین الاجل المسمى قدرناه لهم به هیچ سببى از اسباب ، و هیچ امرى از امور، نجات پیدا نمى کنند، مگر به خاطر رحمتى از ما که شاملشان گردد، و به خاطر اینکه تا مدتى معین که برایشان تقدیر کرده ایم زنده بمانند) مى باشد.

معناى جمله(اتقوا ما بین ایدیکم و ما خلفکم) و جواب کفار به دعوت به تقوى(پروا از خالق)

و اذا قیل لهم اتقوا ما بین ایدیکم و ما خلفکم لعلکم ترحمون

بعد از آنکه آیت هایى که دلالت بر ربوبیت خدا مى کرد برشمرد، اینک در این آیه شریفه مشرکین را مذمت مى کند به اینکه حق این آیت ها را رعایت ننموده ، و بدانها اقبالى نکرده و آثار آنها را بر آنها مترتب نساختند. وقتى به ایشان گفته مى شود که : این آیت هاى روشن ناطقند بر اینکه پروردگار شما(اللّه) است ، پس هم از معصیت او در حال حاضر بپرهیزید، و هم از گناهانى که قبلا کرده بودید و یا پس از عذاب شرک و گناهانى که بدان مبتلایید، و آنچه قبلا مرتکب شده بودید بپرهیزید و یا پس از شرک و گناهانى که فعلا در زندگى دنیا دارید، و از عذابى که در آخرت هست بپرهیزید، از این سخن اعراض نموده و این دعوت را اجابت نمى کنند. و این اعراضشان بر حسب عادتى است که همیشه درباره همه آیات دارند، آیاتى که به وسیله آن تذک ر داده مى شوند.

با این بیان دو نکته روشن مى شود: اول اینکه : مراد از(ما بین ایدیکم و ما خلفکم) شرک و گناهانى است که در حال حاضر و در قبل از این بدان مبتلا بودند، و یا مراد عذابى است که بدین سبب مستوجب آن شدند، و برگشت هر دو به یکى است ، و یا مراد شرک و گناهان در دنیا و عذاب در آخرت است . و این وجه از وجوه دیگر وجیه تر است .

دوم اینکه : اگر جواب اذا حذف شده ، براى این است که : دلالت کند بر اینکه حال کفار در جراءت و جسارت به خداى تعالى ، و بى اعتنایى به حق به حدى رسیده که دیگر نمى توان جوابى که در مقابل این دعوت مى دهند به زبان آورد. پس چه بهتر اینکه اصلا گفته نشود، هر چند که با جمله(و ما تاتیهم من آیه من آیات ربهم الا کانوا عنها معرضین)، فهمانده که آن جواب چه بوده .

و ما تاتیهم من آیه من آیات ربهم الا کانوا عنها معرضین

مراد از(آوردن آیات) نشان دادن آن ، به مشاهده و یا به تلاوت و تذکر است ، و نیز مراد اعم از آیات آفاقى و انفسى و آ یت به معناى معجزه(مانند قرآن) است ، کفار در برابر همه اینها روگردانى مى کنند.

و اذا قیل لهم انفقوا مما رزقکم اللّه ...

آیه قبلى که مى فرماید:(و اذا قیل لهم اتقوا ما بین ایدیکم و ما خلفکم) متعرض جواب ایشان در مقابل دعوت به عبادت بود که یکى از دو رکن دین حق است ، و این آیه متعرض جواب ایشان در مقابل دعوت به سوى شفقت بر خلق خداست که رکن دوم دین حق است ، و معلوم است که : وقتى جوابشان از دعوت به رکن اول ، رد آن دعوت بود، جوابشان از این دعوت دیگرى هم رد خواهد بود نه قبول .

عکس العمل کفار در برابر دعوت به انفاق(شفقت و خدمت به خلق)

پس جمله(و اذا قیل لهم انفقوا مما رزقکم اللّه) متضمن دعوتشان به انفاق بر فقرا و مساکین است . و اگر از اموال آنان تعبیر کرد به(آنچه خدا روزیشان کرده) براى این است که اشاره کند به اینکه مالک حقیقى اموال آنان خداست که با آن اموال روزیشان داده و ایشان را مسلط بر آن اموال کرده است و همین خداست که فقرا و مساکین را بیافریده و ایشان را محتاج آنان کرده تا از زیادى موونه خود حوائج ایشان را برآورند و به ایشان انفاق کنند و احسان و خوشرفتارى نمایند، چون خدا احسان و خوشرفتارى را دوست مى دارد.

(قال الّذین کفروا للذین آمنوا انطعم من لو یشاء اللّه اطعمه) - این جمله جوابى است که کفار از دعوت به انفاق داده اند، و اگر از گوینده این سخن به اسم ظاهر(الّذین کفروا) تعبیر کرده ، با اینکه مقتضاى مقام این بود که از آنان با ضمیر تعبیر کند، و بفرماید:(قالوا گفتند) براى این است که به آن علتى که وادارشان کرده این حرف را بزنند اشاره کرده باشد و بفرماید کفرشان نسبت به حق ، و اعراضشان از آن ، به خاطر پیروى شهوات ، علت شد که به مثل این عذرها که اساسش روگردانى از دعوت فطرت است ، عذرخواهى کنند، چون فطرت هر انسانى حکم مى کند که باید نسبت به خلق خدا شفقت ورزید، و آنچه که در اجتماع فاسد گشته اصلاح کرد.

و به عین همین جهت است که از مؤ منین نیز به(الّذین آمنوا) تعبیر کرده که اسم ظاهر است با اینکه مقتضاى مقام این بود که بفرماید:(قالوا لهم انطعم) تا بفهماند آن علتى که مومنان را وادار کرد به اینکه به کفار بگویند:(از آنچه خدا روزیتان کرده انفاق کنید) همانا ایمان ایشان به خدا بود.

و در اینکه کفار گفتند:(آیا طعام دهیم به کسى که اگر خدا مى خواست خودش به او طعام مى داد) اشاره است به اینکه : اگر مؤ منین گفتند:(از آنچه خدا روزیتان کرده انفاق کنید)، از این باب گفتند که انفاق به فقرا از امورى است که خدا خواسته و اراده کرده ، و خلاصه از احکام دین خداست ، لذا کفار آن را رد کرده و گفتند که : اگر خدا اراده کرده بود خودش طعامشان مى داد، پس اینکه مى بینیم نداده معلوم مى شود اراده نکرده ، چون اراده خدا از مرادش تخلف نمى کند.

و این جواب مغالطه اى است که : در آن ، بین اراده تشریعى خدا و اراده تکوینى اش خلط کرده اند؛ چون اساس اراده تشریعى خدا امتحان و هدایت بندگان است به سوى آنچه که هم در دنیا و هم در آخرت صلاح حالشان در آن است ، و معلوم است که چنین اراده اى ممکن است با عصیان کردن از مرادش تخلف کند.

ولى اراده تکوینى از مرادش تخلف نمى کند، و معلوم است که مشیت و اراده خدا که به اطعام فقرا و انفاق بر آنان تعلق گرفته ، مشیت و اراده تشریعى است نه تکوینى . پس تخلف این اراده در مورد فقرا تنها کشف مى کند از اینکه کفار توانگر، از آنچه که بدان ماءمور شدند تمرد و عصیان ورزیدند، و هیچ دلالتى ندارد بر اینکه اراده خدا به این عمل آنان تعلق نگرفته ، و مؤ منین در این مدعا دروغ گفته اند.

و این مغالطه اى است که به طور کلى همه سنت هاى وثنیت و بت پرستى را بر آن پایه بنا نهاده اند، همچنان که خداى سبحان از ایشان حکایت کرده و فرموده :(و قال الّذین اشرکوا لوشاء اللّه ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا و لا حرمنا من دونه من شى ء) و نیز فرموده :(سیقول الّذین اشرکوا لو شاء اللّه ما اشرکنا و لا آباونا و لا حرمنا من شى ء) و نیز فرموده :(و قالوا لو شاء الرّحمن ما عبدناهم).

(ان انتم الا فى ضلال مبین)- این جمله تتمه سخن کفار است ، و خطابشان در آن به مؤ منین است که مى گویند: شما مؤ منین که ادعا مى کنید خدا به ما دستور داده انفاق کنیم ، و انجام این دستور را از ما خواسته ، در گمراهى روشنى هستید.

بحث روایتى

روایاتى در ذیل آیه :(والشمس تجرى لمستقرلها...)

در مجمع البیان از على بن الحسین زین العابدین ، و از ابى جعفر امام باقر، و از جعفر بن محمّد امام صادق(علیه السلام) روایت شده که خوانده اند:(لا مستقرلها) - به فتحه راء -.

و در الدر المنثور آمده که سعید بن منصور، احمد، بخارى ، مسلم ، ابو داوود، ترمذى ، نسائى ، ابن ابى حاتم ، ابو الشیخ ، ابن مردویه ، و بیهقى ، از ابوذر(رحمة اللّه) روایت کرده اند که گفت : از رسول خد ا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) پرسیدم معناى جمله(و الشمس ‍ تجرى لمستقرلها) چیست ؟ فرمود: مستقر آن در زیر عرش است .

مؤ لف : این معنا از ابوذر از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) هم به طرق خاصه ، و هم به طرق عامه ، به طور مختصر و هم به طور مفصل روایت شده ، و در بعضى از آنها آمده ، که : آفتاب بعد از غروب به آسمانها یکى پس از دیگرى بالا مى رود، تا آنجا که به نزدیکى عرش برسد، در آنجا به سجده مى افتد، و از خدا اجازه مى خواهد که باز طلوع کند، همچنان در سجده هست تا دوباره نورى به خود بگیرد و اجازه داده شود تا طلوع کند.

و این روایات بر فرض که از نظر سند درست باشد و واقعا رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) چنین چیزى فرموده با شد، باید تاویل شود.

و در روضه کافى به سند خود از سلام بن مستنیر، از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: خداى عزّو جلّ خورشید را قبل از ماه ، و نور را قبل از ظلمت خلق کرد.

و در مجمع البیان آمده که عیاشى در تفسیر خود با ذکر سند از اشعث بن حاتم روایت کرده که گفت : در خراسان بودم که حضرت رضا و فضل بن سهل و مامون در مرو در ایوان نزد یکدیگر جمع بودند و چون سفره طعام آوردند، حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: مردى از بنى اسرائیل در مدینه از من سوالى کرد و آن این بود که آیا روز، اول خلق شده یا شب ؟ آیا نزد شما در این باب مطلبى هست ؟ مامون و فضل به گفتگو پرداختند، و سرانجام پاسخى نیافتند.

آنگاه فضل به حضرت رضا(علیه السلام) عرضه داشت :(اصلحک اللّه) خودت جواب را بفرما، امام(علیه السلام) فرمود: بله از قرآن بگویم ، و یا از نظر ریاضیات ؟ فضل عرضه داشت : ازنظر ریاضیات جواب بدهید، فرمود: اى فضل تو مى دانى که طالع دنیا سرطان است البته در حالى که کواکب در محل شرف خود قرار داشته باشند، یعنى زحل در میزان ، مشترى در سرطان ، مریخ در جدى ، خورشید در حمل ، زهره در حوت ، عطارد در سنبله ، و قمر در ثور قرار داشته باشد، در نتیجه خورشید در دهم در وسط آسمان قرار مى گیر د، و روز قبل از شب مى شود.

و اما از نظر قرآن آیه شریفه که مى فرماید(و لا اللیل سابق النهار) روز قبل از شب است و بر او سبقت دارد.

و رد سخنى از آلوسى درباره روایتى از امام رضا(ع) راجع به تقدم روز بر شب

مؤ لف : آلوسى در تفسیر روح المعانى این حدیث را نقل کرده ، و آنگاه گفته است :(در استدلال به آیه اشکالى روشن است ، و اما پاسخ على بن موسى از نظر حساب تا اندازه اى درست است ، و نظر منجم ها نیز این است که ابتداى دوره فلک از نصف النهار شروع شده ، و این با گفته على بن موسى<span class="px-1 py-0.5 rounded">(علیه السلام) مطابق است و آنچه در مظنه ما قوى است این است که : این خبر از اصلش ‍ درست نیست ، و حضرت رضا(علیه السلام) اجل از آن است که آنطور که خبر مزبور مدعى آن بود به آیه شریفه استدلال کند.)

ولى آقاى آلوسى نتوانسته حقیقت معناى شب و روز را بفهمد، و گر نه به روایت اشکال نمى کرد.

توضیح اینکه : شب و روز دو مفهوم متقابلند، و تقابل آن دو، تقابل عدم و ملکه است ، نظیر تقابلى که بین دو مفهوم کورى و چشم هست ، چون همانطور که کورى به معناى مطلق نبود چشم نیست ، و به همین جهت به دیوار که چشم ندارد نمى گوییم کور، بلکه کورى عبارت از نبود چشم در چیزى است که مى بایست چشم مى داشت ، مانند انسان .

بى نورى شب نیز همینطور است ، یعنى کلمه(شب) به معناى مطلق عدم نور نیست ، بلکه به معناى زمانى است که در آن زمان ناحیه اى از نواحى زمین از خورشید نور نمى گیرد. و پر واضح است که چنین عدمى(عدم ملکه) وقتى تحقق مى یابد، که ضد آن یعنى ملکه قبلا وجود داشته باشد، تا نسبت به آن تعین پیدا کند، چون اگر در عالم چیزى به نام چشم نمى بود، کورى هم تحقق نمى یافت ، و نیز اگر در عالم چیزى به نام روز نمى بود، شب هم معنا نمى داشت .

پس در معناى مطلق شب بدان جهت که به خاطر آن شب شده است ، مسبوق بودن به روز خوابیده . هر جا کلمه(شب) بدون قید گفته شود، هر شنونده مى فهمد که قبل از آن روزى بوده است . و جمله(لا اللیل سابق النهار) هر چند که ناظر به ترتبى است که در میان روز و شب فرض مى شود، و اینکه روزى و شبى هست ، و دنبالش روزى و شبى و هر چند که هیچ یک از این شب ها جلوتر از روزى که چسبیده بدانست نیست و لیکن خداى تعالى در جمله(و لا اللیل سابق النهار) مطلق شب را در نظر گرفته و تقدم آن را بر مطلق روز نفى کرده ، و خلاصه نمى خواهد بفرماید: هیچ یک از شب هایى که در این سلسله و ترتیب قرار دارد، جلوتر از روزى که در ترتیب قبل از آن واقع است ، نیست .

پس حکم در آیه مبنى است بر مقتضاى طبیعت شب و روز، بر حسب تقابلى که خداوند بین آن دو قرار داده ، و از آن حکم انحفاظ ترتیب در تعاقب شب و روز استفاده شده است ، چون هر شبى که فرض کنى عبارت است از نبود روزى که این شب بعد از آن فرا رسیده ، و قهرا جلوتر از آن روز نمى شود.

حضرت رضا(علیه السلام) هم در آنجا که بعد از ذکر آیه(و لا اللیل سابق النهار) فرمود:(روز، قبل از شب بوده)، اشاره به این معنا کرده ، یعنى جلوتر قرار گرفتن روز از شب به همین است که : قبل از آن خلق شود، نه آن طور که توهم مى شود که اول روزها و شبها موجود بوده ، و سپس براى هر یک محلى معین شده است .

و اما اینکه گفت : و اما پاسخ على بن موسى(علیه السلام) از نظر حساب فى الجمله و تا اندازه اى درست است ، معنى جمله تا اندازه اى معلوم نیست ، با اینکه کلام آن جناب صد در صد درست است ، و وجهى است تمام که مبتنى بر مسلم دانستن اصول علم نجوم است که در فرض مسلم بودن آن ، کلام امام بالجمله درست است ، نه فى الجمله .

و همچنین اینکه گفت :(نظر منجم ها نیز این است که : ابتداى دوره فلک از نصف النهار شروع شده ، و این با گفته على بن موسى(علیهماالسلام) مطابق است)، معناى درستى ندارد، براى اینکه : دایره نصف النهار که دایره اى است فرضى که از دو قطب شمال و جنوب مى گذرد و نقطه موهوم سومى است در بین این دو نقطه که غیر متناهى است و جاى معینى در آسمان ندارد تا بودن آفتاب در آن نقطه براى زمین روز باشد، نه در نقاط دیگر.

و در مجمع البیان در ذیل جمله(و اذا قیل لهم اتقوا ما بین ایدیکم و ما خلفکم) مى گوید: حلبى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: معنایش این است که : بپرهیزى د از گناهان امروزتان ، و از عقوبتهاى فردایتان .