background
وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ ۚ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِكُمْ إِصْرِي ۖ قَالُوا أَقْرَرْنَا ۚ قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ
و [ياد كن‌] هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم، سپس شما را فرستاده‌اى آمد كه آنچه را با شماست تصديق كرد، البته به او ايمان بياوريد و حتماً ياريش كنيد. آنگاه فرمود: «آيا اقرار كرديد و در اين باره پيمانم را پذيرفتيد؟» گفتند: «آرى، اقرار كرديم.» فرمود: «پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم.»
آیه 81 سوره آلِ عِمْرَان

بیان آیات

این آیات بى ارتباط با آیات قبل نیست ، سیاق آن و سیاق آیات قبل هم یکى است و سخن با همان وحدتش جریان دارد. و خلاصه اینکه این آیات دنباله همان آیات است گوئى خداى تعالى بعد از آنکه بیان کرد که اهل کتاب در علمى که به کتاب داشتند و در دینى که خدا به ایشان داده بود همواره اخلال و سنگ اندازى مى کردند. و کلمات خدا را جابجا مى نمودند و مى خواست ند به این وسیله حقایق را بر مردم مشتبه سازند و بین پیامبران تفرقه انداخته و بگویند: ما آن پیامبر را قبول داریم ولى این(یعنى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را قبول نداریم و نیز بعد از اینکه این تهمت را نفى کرد، که پیغمبرى از پیامبران چون موسى و عیسى(علیهماالسلام) دستور داده باشد که خود او و یا غیر او را مثلا یکى از پیامبران را و یا ملائکه را ارباب خود بگیرند، همانطور که نصارا بصراحت و بى رودربایستى مى گویند، عیسى خداست و همانطور که از ظاهر کلام یهود چنین چیزى استفاده مى شود اینک در این آیات ، تخطئه یهود و نصارا را شدت بخشیده و مى فرماید: نه تنها آن دو بزرگوار چنین چیزى را نگفته بودند بلکه نمى توانستند بگویند، براى اینکه خداى تعالى از تمامى انبیا پیمان گرفته که به همه پیامبران ایمان آورند - چه پیغمبران قبل از خودشان و چه بعد از ایشان - و او را یارى کنند، به این معنا که هر پیغمبرى ، پیغمبران قبل از خود را تصدیق کند، و مردم را به آمدن پیغمبران بعد از خودش بشارت دهد. همانطور که عیسى(علیه السلام)، پیامبر قبل از خود یعنى موسى را تصدیق کرد و به آمدن پیامبر بعد از خودش یعنى محمد(صلى اللّه علیه و آله) بشارت داد، و همچنین خداى تعالى از انبیاء پیمان گرفت ، که از مردم و امت خود پیمان بگیرند، و حداقل آنان را شاهد بر خودشان قرار دهند.

و در دو آیه بعد بیان مى کند که این همان اسلام است که حکمش در همه آسمانها و زمین گسترش مى یابد.

و در چهار آیه بعد به رسول گرامى خود دستور مى دهد که خود آن جناب نیز طبق این پیمان عمل نموده و آنرا قبول کند و در نتیجه هم به خدا ایمان بیاورد و هم به تمامى احکامى که خداى تعالى بر انبیاى خود نازل کرده است .

و خلاصه اینکه ، هر پیغمبرى تمامى پیغمبران قبل از خود و بعد از خود را تصدیق کند و بین پیغمبران جدائى نیندازد، و نیز دستور مى دهد به اینکه تسلیم خداى سبحان باشد، و این تسلیم شدن را، هم از ناحیه خودش انجام دهد و هم از ناحیه امتش تا در نتیجه همه خلائق تسلیم او شوند، یا بى واسطه مثل انبیاء و یا با واسطه مانند امتهاى انبیاء که ان شاء اللّه بیانش در ذیل همین آیات مى آید:

مراد از میثاق در:(و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین ...)

و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة ثم جاء کم رسول مصدق لما معکم لتومنن به و لتنصرنه

این آیه از میثاقى خبر مى دهد که گرفته شده . حال باید دید، آیا منظور میثاقى است که از دیگران براى انبیاء گرفته شده و یا منظور میثاقى است که از خود انبیا گرفته شده ؟ از اینکه دنبالش خطاب به مردم کرده و فرموده :(ثم جاءکم رسول) مى تواند منظور از عبارت(میثاق النبیین) میثاقى باشد که از مردم براى انبیا گرفته شده است . و از اینکه خطاب به انبیا فرموده :(ءاقررتم و اخذتم على ذلکم اصرى ...) و همچنین فرموده :(قل آمنا باللّه ...) مى تواند منظور از عبارت(میثاق النبیین) میثاقى باشد که از خود انبیا گرفته شده ، پس در حقیقت میثاقى که گرفته شده ، از خود انبیاء گرفته شده ، چون میثاق مردم هم به وسیله انبیا گرفته شده است .

و بنابراین کلمه(النبیین) هم مى تواند انبیائى باشد که برایشان از مردم میثاق گرفته شده و هم انبیائى باشد که از خودشان میثاق گرفته شده ، عبارت با هر دو مى سازد. لیکن سیاق آیه :(ما کان لبشر ان یوتیه اللّه ...) تا آخر دو آیه و اتصالش به آیه مورد بحث تاءیید مى کند که مراد، میثاقى است که از خود انبیاء گرفته شده ، چون وحدت سیاق مى رساند که انبیا بعد از آنکه خدا کتاب و حکم و نبوتشان داده ، ممکن نیست مردم را به سوى شرک و شریک بخوانند. و چطور چنین چیزى ممکن است با اینکه از آنان میثاق گرفته شده به ایمان و به اینکه سایر پیغمبران را که به سوى توحید خداى سبحان دعوت مى کرده اند یارى کنند؟.

بنابراین مناسب همین بوده که سخن از میثاق بیاورد، از این جهت که از خود انبیا گرفته شده است .

و در جمله(لما آتیتکم من کتاب و حکمة) در کلمه(لما) دو قرائت است : یکى قرائت مشهور که لام را به فتحه مى خوانند، و یکى قرائت حمزه که آن را به کسره خوانده و لام را لام تعلیل و(ما) را موصوله گرفته . و لیکن ترجیح با قرائت به فتحه است ، بنابر این قرائت که لام مفتوح و کلمه(ما) بدون تشدید باشد، قهرا(ما) موصوله خواهد بود، و کلمه(آتیتکم) که(آتیناکم) هم قرائت شده صله آن است و ضمیرى که باید از صله به موصول برگردد، حذف شده ، چون جمله(من کتاب و حکمة) مى فهمانده که در اینجا ضمیرى حذف شده ، و موصول مذکور مبتداء و خبرش جمله(لتومنن به ...) است . و لام در کلمه(لما) ابتدائیه و در کلمه(لتومنن به) لام قسم است . و مجموعه جمله(لما آتیتکم من کتاب ...) بیان میثاقى است که گرفته شده و معناى آیه این است(بیاد آر زمانى را که خداى تعالى از پیامبران پیمانى گرفت ، و آن این بود: هر آینه آنچه من از کتاب و حکمت بشما دادم(و در آن کتاب ، خبر دادم از پیغمبر بعدى) و سپس رسولى به سویتان آمد که تصدیق کننده کتاب و حکمت شما بود. البته باید(امروز) به او ایمان بیاورید و یاریش کنید).(به این معنا که خبر آمدنش و حقانیتش را از خلق پنهان ندارید).

وجه دیگر در آیه که جواب شرط باشد

ممکن هم هست کلمه(ما) شرطیه و جزایش جمله(لتومنن به) باشد، آن وقت معنایش این مى شود که :(بیاد آر زمانى را که خداى تعالى از پیامبران پیمانى گرفت ، و آن این بود که : اگر من کتاب و حکمتى به شما دادم و سپس رسولى به سویتان آمد تصدیق کننده کتاب و حکمت شما، سوگند مى خورم که باید به او ایمان بیاورید و یاریش کنید).

و این وجه هم بهتر است بخاطر اینکه دخول لام سوگندى که خود سوگندش حذف شده ، در جواب آن سوگند که جزاى شرط هم باشد مشهورتر است . و لام(لتومنن) و(لتنصرن) لام قسم است و هم معناى جمله سلیس تر و روشن تر است و هم اینکه شرط در موردى که سخن از میثاق و پیمان است ، معروف تر است .

و خطاب در جمله(آتیتکم) و در(جاءکم) هر چند که بر حسب نظر ابتدائى به انبیا است ، لیکن اینکه دنبالش فرمود:(ءاقررتم و اخذتم على ذلکم اصرى)، خود قرینه است بر اینکه خطاب مجموعا به انبیا و ملتهاى ایشان است ، به این معنا که خطاب مختص به انبیا است ، ولى حکمش شامل انبیاء و امت هاى ایشان است . پس بر امت ها نیز واجب است که ایمان بیاورند و یارى کنند، همانطور که بر انبیاء است که ایمان بیاورند.

و ظاهر جمله(ثم جاءکم رسول مصدق لما معکم) بخاطر وجود کلمه(ثم)(سپس) بعد زمانى است . و این معنا را مى رساند که :(بر پیغمبر سابق واجب است که به پیغمبر بعد از خودش(که بشارت آمدن او به وى داده شده) ایمان بیاورد و او را(با اعلام آمدنش ‍ و علائم ظهورش به مردم) یارى کند).

البته از جمله(قل آمنا باللّه ...) استفاده مى شود که پیمان ماخوذ، تنها اختصاص به پیامبر سابق نسبت به لاحق ندارد، بلکه شامل لاحق نسبت به سابق نیز مى شود، یعنى بر لاحق هم لازم است که به پیغمبر سابق ایمان آورده و او را، یارى کند. و لیکن این استفاده از فحواى خطاب است ، نه از لفظ آیه که ان شاء اللّه العزیز به زودى بیانش مى آید.

و در جمله(لتومنن به و لتنصرنه) ضمیر اول(بِهِ) هر چند که ممکن است به کلمه(رسول) برگردد. همانطور که ضمیر دوم بطور مسلم به رسول بر مى گردد. و مانعى ندارد که رسول بعدى موظف باشد به رسول قبلى ایمان بیاورد، همچنانکه در آیه(آمن الرسول) فرموده : که رسول اسلام و مؤ منین بخدا و ملائکه و رسولان سابق ایمان دارند. و لیکن از ظاهر جمله :(قل آمنا باللّه و ما انزل علینا و ما انزل على ابراهیم ...) بر مى آید که ضمیر اول به(لما اتیتکم من کتاب و حکمة) و ضمیر دوم به(رسول) بر مى گردد. و معناى آیه چنین است : باید حتما بدانچه از کتاب و حکمت بسویتان آمده ایمان آورید و رسول را یارى کنید، رسولى که به سویتان گسیل شده و شریعت فعلى شما را تصدیق دارد.

قال ءاقررتم و اخذتم على ذلکم اصرى قالوا اقررنا است فهام

در این جمله تقریرى است و مى رساند که مطلب از همین قرار است . و معناى کلمه(اقررتم) معروف است ، و کلمه(اصر) که به معناى عهد است ، مفعول فعل(اخذتم) است ، و اخذ، اصر و عهد، غیر از آخذ و گیرنده ، طرف دیگرى که پیمان را از او بگیرد لازم دارد و در اینجا آن طرف دیگر غیر از امتها کس دیگر نمى تواند باشد پس معناى جمله این مى شود:(خداى تعالى پرسید: آیا شما به این پیمان اقرار کردید؟ و آیا از امتهاى خود اصر و عهد مرا گرفتید؟ گفتند: بلى . اقرار داریم).

بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از گرفتن اصر، پیمان گرفتن انبیا براى خودشان است . در نتیجه جمله :(و اخذتم على ذلکم اصرى) عطف بیان مى شود براى جمله(اقررتم). دلیلش هم این است که مى بینیم انبیا در پاسخ ، تنها از سؤ ال اول پاسخ داده و گفتند:(اقررنا) و سخنى از اخذ پیمان به میان نیاورده اند و بنابراین مراد از میثاق تنها میثاق انبیا مى شود و نه همه مردم و امت ها.

لیکن این احتمال را جمله(قال فاشهدوا...) از ذهن دور مى سازد. چون همه مى دانیم که شهادت همواره علیه غیر است . و همچنین جمله :(قل آمنا باللّه ...) چون اگر پاى غیر در میان نبود باید مى فرمود:(قل آمنت باللّه). پس معلوم مى شود که از طرف خودش و امتش گفته(آمنا). مگر اینکه کسى بگوید، اشتراک امت ها و پیامبرانشان از دو جمله :(فاشهدوا...) و جمله قل(امنا باللّه) استفاده مى شود. و جمله(و اخذتم) هیچ چیزى در این باره افاده نمى کند.

قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین

ظاهر شهادت همانطور که قبلا گذشت این است که علیه غیر باشد، پس این شهادت هم ، شهادتى است از انبیاء و هم شهادتى است از امتها، و شاهد آن همانطور که قبلا گفته شد جمله :(قل آمنا باللّه ...) است . علاوه بر این ، سیاق نیز بر این معنا شهادت مى دهد، براى اینکه مى دانیم آیات مورد بحث در این زمینه است که علیه اهل کتاب احتجاج کند که دعوت رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) را اجابت نکردند. همچنانکه علیه ایشان احتجاج کرده که چرا نسبتهاى ناروا به عیسى و موسى(علیهماالسلام) و غیر آنها دادند، و آیه بعد هم که مى فرماید:(افغیر دین اللّه یبغون ...) و آیاتى دیگر بر این معنا دلالت دارند.

و چه بسا مفسرین گفته باشند که مراد از جمله(فاشهدوا) شهادت بعضى از انبیاء بر بعض دیگر است . همچنانکه بسا ممکن است گفته باشند افراد مخاطب جمله(فاشهدوا) ملائکه اند، نه انبیا، و این دو معنا هر چند محتمل است ، و فى نفسه مى تواند مراد باشد و لیکن لفظ آیه در هیچیک از آن دو ظهور ندارد. چون قرینه اى در کلام نیست و بلکه همانطور که ملاحظه کردید، قرینه بر خلاف آن هست .

و یکى از لطایفى که در این آیه بکار رفته ، این است که با در نظر گرفتن جمله(و اذ اخذنا من النبیین) تا جمله(ثم جاءکم رسول) و نیز با در نظر گرفتن مطالبى که در تفسیر آیه(کان الناس امة واحدة ...) گذشت - که فرق بین نبوت و رسالت چیست ، و مصداق رسول اخص از مصداق نبى است - چنین استفاده مى شود که : میثاقى که گرفته شده از شخص معینى نبوده ، بلکه از مقام نبوت بوده ، - براى مقام رسالت . پس مقام نبوت تعهدى نسبت به مقام رسالت دارد ولى مقام رسالت چنان تعهدى نسبت به مقام نبوت ندارد. چون آیه دلالتى بر عکس این قضیه ندارد.

مناقشه در سخن بعضى از مفسرین در معناى آیه

و با استفاده این لطیفه ، از آیه شریفه ، مى توان به سخنانى که بعضى از مفسرین در معناى آیه مورد بحث گفته اند مناقشه نمود. آنان گفته اند که : میثاق گرفته شده از همه انبیا، براى همه انبیا است و معنایش این است که همه آنان یکدیگر را تصدیق کنند و هر یک مردم را امر کنند به اینکه به دیگران نیز ایمان بیاورند. و خلاصه آیه شریفه مى خواهد بفهماند دین خدا یکى است . و تمام انبیاء مردم را به سوى آن دین مى خوانند. و وجه مناقشه روشن است و احتیاج به تکرار ندارد.

و حاصل معناى آیه این شد که خداى تعالى از همه انبیاء و امتهاى ایشان پیمان گرفت که اگر کتابى و درسى از زندگى برایشان فرستاد، و یک رسولى که تصدیق کننده کتاب آنها است آمد حتما به آن کتاب و حکمت ایمان بیاورند و آن رسول را یارى کنند و این کار از انبیا به معناى تصدیق پیغمبر قبلى و معاصر است و بشارتى است از پیغمبر قبلى به آمدن پیغمبر بعدى . و سفارشى است به امت که دعوت پیغمبر آینده را بپذیرند و از ناحیه امت ایمان و تصدیق و یارى است ، و لازمه این همانا وحدت دین الهى است .

و اما اینکه بعضى از مفسرین گفته اند، مراد آیه شریفه این است که : خداى تعالى از پیامبران میثاق گرفته که نبوت خاتم انبیاء محمد(صلى اللّه علیه و آله) را تصدیق و امت خود را به مبعث او بشارت دهند، هر چند که در جاى خود درست است ، لیکن مطلبى است که سیاق آیات بر آن دلالت مى کند نه الفاظ آن . همچنانکه در سابق هم به آن اشاره نمودیم . چون الفاظ آیه عمومیت دارد و همه انبیا را شامل مى شود. چیزى که هست گفتیم ، از آنجا که آیه مورد بحث ، در ضمن احتجاج علیه اهل کتاب و سرزنش و عتاب ایشان قرار گرفته که :(چرا اینقدر اصرار دارند کتب آسمانى خود را تحریف و آیات نبوت را کتمان نمایند و با اینکه حق واضح و روشن است درباره آن عناد ورزند؟) از آن استفاده مى کنیم که منظور تصدیق خصوص نبوت خاتم الانبیا است .

فمن تولى بعد ذلک ...

این جمله تاکید میثاقى است که در آیه قبل ، سخن از گرفتن آن داشت . و معناى آن روشن است .

افغیر دین اللّه یبغون

این جمله بخاطر اینکه حرف(فا) بر سر آن درآمده ، تفریع و نتیجه گیرى از آیه قبل است که سخن از گرفتن پیمان از انبیا داشت و معنایش این است که : حال که معلوم شد دین خدا واحد است و آن همان است که از همه انبیا و امتهاى آنان بر آن ، پیمان گرفته شد که هر

پیغمبر متقدم ، به آمدن پیغمبر بعد از خود بشارت دهد و به آنچه او مى آورد ایمان آورده ، تصدیقش کنند. دیگر این اهل کتاب را چه مى شود که به تو اى رسول اسلام ایمان نمى آورند و از کفر به تو چه چیزى مى خواهند؟ از ظاهر حالشان برمى آید که در جستجوى دینند، آیا در جستجوى دینى غیر از اسلامند؟ با اینکه از قرنها پیش بر آنان واجب شده بود که به اسلام تمسک جویند. چون اسلام است آن دینى که پایه و اساسش فطرت است و نیز بر آنان واجب بود، دینى را بپذیرند که دلیل بر حقانیت آن همان دلیلى باشد که خدا، تمامى ذوى العقول موجود در آسمان ها و زمین و همه صاحبان شعور را محکوم به قبول آن کرده و آن این است که همانطور که در مقام تکوین تسلیم اویند، در مقام تشریع هم تسلیم او باشند و جز قانون او را نپذیرند.

تسلیم تکوینى تمامى اهل آسمانها و زمین در برابر اللّه تعالى

و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و کرها

این همان اسلامى است که تمامى ساکنان زمین و آسمانها را - که اهل کتاب هم طایفه اى از ایشانند اهل کتابى که مى گویند ما تسلیم خدا نمى شویم - شامل مى شود. لفظ(اسلم) صیغه ماضى است ، که ظهور دارد بر اینکه ساکنان زمین و آسمان در گذشته تسلیم خدا بوده اند، و این تسلیمى که در سابق محقق شده تسلیمى است تکوینى در برابر امر خدا، نه اسلام به معناى خضوع بندگى ، موید و بلکه دلیل بر این معنا جمله(طوعا و کرها) در آخر آیه است .

بنابراین جمله و(له اسلم) از قبیل مواردى است که گوینده به ذکر دلیل و سبب اکتفا نموده و نامى از مدلول و مسبب نمى برد. و تقدیر کلام چنین است :

(افغیر الاسلام یبغون ؟ و هو دین اللّه ؟ لان من فى السموات و الارض مسلمون له منقادون لامره ، فان رضوا به کان انقیادهم طوعا من انفسهم ، و ان کرهوا ما شاءه و ارادوا غیره کان الامر امره و جرى علیهم کرها من غیر طوع .)

یعنى : آیا غیر اسلام را مى جویند؟ با اینکه اسلام دین خدا است ، چون هرکس که در آسمانها و زمین است ، تسلیم او و منقاد امر اوست . پس اگر به امر او رضایت دهند، انقیادشان طوعى است از ناحیه خود آنان . و اگر آنچه را خدا مى خواهد کراهت داشته و غیر آن را بخواهند امر، امر اوست و امر خود را به کره جارى مى فرماید.

از اینجا روشن مى شود که واو در جمله(طوعا و کرها) واو تقسیم است ، و مراد از طوع رضایت ایشان به خواسته خدا در مورد خویش است . در صورتى که خداى تعالى چیزى درباره آنان خواسته باشد که دوستش بدارند. و مراد از کره این است که آنچه خدا در مورد ایشان خواسته ، نخواهند و از آنان کراهت داشته باشند، نظیر مرگ و میر، فقر و بیمارى ، و امثال آن .

و الیه یرجعون

این سبب دیگرى است ، براى اینکه اسلام را به عنوان دین ابتغا کنند و بطلبند، براى اینکه بازگشتشان به اللّه ، مولاى حقیقیشان است ، نه به آن چیزى که کفرشان و شرکشان ایشان را به سوى آن هدایت مى کند.

قل امنا باللّه و ما انزل علینا

در این جمله به رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) دستور مى دهد که بر طبق میثاقى که از او و غیر او گرفته شده ، رفتار کند، و از جانب خود و همه مؤ منین از امتش بگوید:(آمنا باللّه و ما انزل علینا...)

و این از جمله شواهدى است که شهادت مى دهد بر اینکه منظور از میثاق ، میثاقى است که از همه انبیا و امتهاى ایشان گرفته شده ، که به آن اشاره شد.

و ما انزل على ابراهیم و اسمعیل ...

نامبردگان در این آیه ، انبیاى آل ابراهیمند، و این آیه خالى از این اشعار نیست که مراد از اسباط همانا انبیا از ذریه یعقوب و یا از اسباط بنى اسرائیل هستند، مانند: داوود، سلیمان ، یونس ، ایوب و دیگران .

و النبیون من ربهم ...

در این جمله ، مساءله عمومیت مى یابد، تا شامل آدم و نوح و سایرین نیز بشود و در جمله :(لا نفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون) همه را یکجا جمع فرموده است .

و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه ...

در این آیه بیان مى کند: آن موردى که نسبت به آن میثاق گرفته نشده کجا است ، و آن غیر اسلام است . و این تعبیر خود تاکید وجوب عمل بر طبق میثاق است .

بحث روایتى(در ذیل آیات گذشته)

در مجمع البیان از امام امیر المؤ منین على(علیه السلام) روایت کرده که فرمود:(خداى تعالى از انبیاى قبل از پیامبر ما، میثاق گرفت که به امت هاى خود خبر بعثت آن جناب و علائم و صفاتش را بدهند، و به آمدنش بشارت داده ، دستور دهند که آن جناب را تصدیق کنند).

و در الدر المنثور است که ابن جریر از على بن ابیطالب رضى اللّه عنه روایت کرده که فرمود:(از آدم تاکنون خداى تعالى هیچ پیغمبرى را مبعوث نکرد، مگر اینکه درباره محمد(صلى اللّه علیه و آله) از او پیمان گرفت که اگر در زمان زندگى او این پیامبر بزرگ مبعوث شد، باید به او ایمان آورد و یاریش کند. و دستور داد که او نیز این پیمان را از امت خود بگیرد، آنگاه امام(علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود:(و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمه ....)

مؤ لف قدس سره : این دو روایت مى خواهد آیه را طورى معنا کند که دلالت لفظ و سیاق(هر دو) رعایت شده باشد، همان معنائى که در نظر ما بود و بیانش گذشت .

و در مجمع البیان و جوامع از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه فرموده : معنایش این است که :(بیاد آر زمانى را که خداى تعالى میثاق امت انبیا را گرفت ، به اینکه هر امتى پیغمبر خود را تصدیق نموده ، به آنچه آن پیغمبر آورده عمل کنند. و لیکن امتها به این عهد وفا نکرده و بسیارى از شرایع آن را ترک نموده ، بسیارى از آنها را تحریف کردند).

مؤ لف : آنچه در این روایت آمده ، از قبیل نشان دادن مصداق و نمونه اى بارز از میان مصادیق آیه است . پس منافات دارد که آیه شریفه شامل هم امتها و هم انبیا بشود.

و نیز در مجمع البیان از امیر المؤ منین(علیه السلام) روایت آورده که در ذیل جمله :(ءاقررتم و اخذتم) فرمود: معنایش این است که آیا اقرار کردید؟ و به این اقرار خود بر امتهاى خود پیمان بستید؟(قالوا) یعنى انبیا و امتهایشان گفتند:(اقررنا) یعنى بدانچه دستورمان دادى که اقرار کنیم ، اقرار کردیم ،(قال فاشهدوا) خداى تعالى به انبیا و امتها فرمود: پس شاهد باشید و من هم با شما شاهد بر شما و بر امتهاى شمایم .

و در الدرالمنثور است که : ابن جریر از على بن ابیطالب(علیه السلام) روایت آورده که در معناى جمله(فاشهدوا) فرمود: یعنى شما بر امتهاى خود شاهد باشید.(و انا معکم من الشاهدین) یعنى ،(و من با شما از شاهدان بر شما و ایشانم).(فمن تولى) یعنى : اى محمد بعد از این عهد که از همه امتها گرفته شد هرکس روى بگرداند فاسق است ، یعنى در کفر عصیان مى کند.

مؤ لف : توجیه معناى این روایت گذشت .

و در تفسیر قمى از امام صادق(علیه السلام) آمده که امام فرمود: خداى تعالى در عالم ذر به ایشان فرمود:(ءاقررتم و اخذتم على ذلکم اصرى) و معناى(اصر) عهد است .(قالوا اقررنا) آنگاه خداى تعالى به ملائکه فرمود:(فاشهدوا) گواه باشید.

مؤ لف قدس سره : لفظ آیه با این عبارت مى سازد، و آن را دفع نمى کند. هر چند به بیانى که گذشت از ظاهر آن استفاده نشود.

روایتى از الدرالمنثور(و من یبتغ غیر الاسلام دینا

و در الدرالمنثور است که احمد، و طبرانى ، در کتاب اوسط از ابى هریره روایت کرده که در تفسیر آیه :(و من یبتغ غیر الاسلام دینا...) گفت : رسول خدا فرمود: در روز قیامت ، اعمال مى آیند، از آن جمله نماز مى آید و عرضه مى دارد: پروردگارا من نمازم . خطاب مى رسد: تو بر خیر هستى . و صدقه مى آید و مى گوید: پروردگارا من صدقه ام . خداى تعالى به او هم مى فرماید تو بر خیر هستى . دنبال صدقه روزه مى آید و عرضه مى دارد: پروردگارا من روزه ام . خداى تعالى به او هم مى فرماید: تو بر خیر هستى . آنگاه سایر اعمال یکى یکى مى آیند و خود را معرفى مى کنند و خداى تعالى به یک یک آنها مى فرماید: تو بر خیر هستى تا آنکه اسلام مى آید و عرضه مى دارد: پروردگارا تو سلامى و من اسلام هستم . خداى تعالى مى فرماید: تو بر خیر هستى و من امروز تو را معیار قرار مى دهم ، با تو مواخذه مى کنم ، و با تو پاداش مى دهم ، آنگاه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) این آیه را تلاوت فرمود:(و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى الاخره من الخاسرین).

و در کتاب توحید و کتاب تفسیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که در ذیل همین آیه فرمود: توحید مردم نسبت به خداى عزوجل همین است .

مؤ لف قدس سره : توحیدى که در این روایت آمده ، ملازم با تسلیم خدا شدن در همه چیزهائى است که از بندگان خود مى خواهد، در نتیجه برگشت این حدیث هم به همان معنائى است که در بیان سابق گذشت .

و اگر منظور تنها نفى شریک بوده باشد، قهرا معناى طوع و کره هم دلالت اختیارى و اضطرارى خواهد بود.

خواننده عزیز، این را هم بداند که در این میان عده اى روایات دیگر هست که آنها را عیاشى و قمى در تفسیرهاى خود و همچنین غیر این دو و در معناى آیه :(و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین ...) نقل کرده اند. و در آنها آمده که معناى(لتومنن به) این است که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) ایمان بیاورید.(و لتنصرن) یعنى امیر المؤ منین(علیه السلام) را یارى کنید. و ظاهر این روایت این است که مى خواهد این آیه را اینطور تفسیر کند که ضمیر در(لتومنن به) را به رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) و ضمیر(و لتنصرنه) را به امیر المؤ منین برگرداند، اما عبارت آیه دلالتى بر این معنا ندارد. لیکن در بین روایاتى که عیاشى آورده روایتى است که از سلام بن مستنیر از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: نامى را بر خود نهادند که خداى تعالى به جز على بن ابیطالب را به آن نام ننامیده و تاءویل آن هنوز نیامده ، عرضه داشتم فدایت شوم ، تاءویلش چه وقت مى آید؟ فرمود: وقتى که خداى تعالى جمع را یعنى انبیا و مؤ منین را پیش روى آن جناب جمع کند تا یاریش کنند. و این است گفتار خداى تعالى که مى فرماید:(و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمه ... و انا معکم من الشاهدین).

و با بیانى که در این روایت آمده امر این اشکال آسان مى شود، چون وقتى اشکال وارد مى شود که روایات در مورد تفسیر وارد شده باشد، و اما در صورتى که تاءویل باشد، و با در نظر گرفتن اینکه در تفسیر آیه :(هو الذى انزل علیک الکتاب ...) گفتیم ، تاءویل از باب دلالت لفظ بر معنا نیست ، و اصلا ارتباطى با لفظ ندارد، دیگر اشکال بر روایات مذکور وارد نیست .