بیان آیات
غرض و محتواى سوره مبارکه یس و شاءن و فضیلت آن
غرض این سوره بیان اصول سه گانه دین است ، چیزى که هست نخست از مساءله نبوت شروع کرده ، حال مردم را در قبول و رد دعوت انبیا بیان مى کند، و مى فرماید که : نتیجه دعوت حق انبیاء، احیاى مردم است ، و اینکه آنان در راه سعادت واقع شوند و حجت را بر مخالفین تمام کند، و به عبارت دیگر تکمیل هر دو دسته مردم است ، عدّه اى را در طریق سعادت ، و جمعى را در طریق شقاوت .
آنگاه این سوره بعد از بیان مساءله نبوت ، منتقل مى شود به مساءله توحید، و آیاتى چند از نشانه هاى وحدانیت خدا را برمى شمارد، و سپس به مساءله معاد منتقل شده ، زنده شدن مردم را در قیامت براى گرفتن جزا، و جداسازى مجرمین از متقین را بیان نموده سپس سرانجام حال هر یک از این دو طایفه را توصیف مى کند.
و در آخر دوباره به همان مطلبى که آغاز کرده بود برگشته ، خلاصه اى از اصول سه گانه را بیان ، و بر آنها استدلال مى کند و سوره را ختم مى نماید.
و از آیات برجسته و بسیار علمى این سوره آیه(انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسب حان الّذى بیده ملکوت کل شى ء و الیه ترجعون) است ، پس این سوره شاءنى عظیم دارد، چون هم متعرض اصول سه گانه است و هم شاخه هایى که از آن اصول منشعب مى شود. روایات هم از طریق شیعه و سنى آمده که فرمودند: براى هر چیزى قلبى است ، و قلب قرآن سوره یس است .
اما از طریق شیعه ، صدوق در کتاب ثواب الاعمال آن را از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده ، و از طریق اهل سنت ، الدر المنثور آن را از انس و ابو هریره و معقل بن یسار از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل کرده است .
توضیح و تفسیر آیات :(یس والقرآن الحکیم ... فهم غافلون)
یس و القرآن الحکیم ... فهم غافلون
جمله(انک لمن المرسلین) مطلبى است که به خاطر آن سوگند خورد - که بیانش گذشت -(على صراط مستقیم) - این جمله خبر بعد از خبر است براى حرف(انّ) در(انک). و اگر(صراط) را نکره و بدون الف و لام آورد، - به طورى که مى گویند - براى این بود که بر عظمت آن راه دلالت کند.
و توصیف(صراط) به استقامت ، به منظور توضیح بوده ، و گرنه در معناى خود کلمه صراط استقامت خوابیده ، چون صراط به معناى راه روشن و مستقیم است ، و مراد از(صراط مستقیم) آن طریقى است که : عابر خود را به سوى خدا مى رساند، یعنى به سعادت انسانى اش که مساوى است با قرب به خدا و کمال عبودیت . و در تفسیر سوره فاتحه مطالبى که براى اینجا مفید است گذ شت .
جمله(تنزیل العزیز الرّحیم) وصف قرآن است ، که چون از وصفیت قطع شده ، باید آن را به فتحه خواند. و مصدر(تنزیل) به معناى مفعول است ، و حاصل معنا این مى شود که : منظورم از قرآن همین نازل شده اى است که خداى عزیز رحیم که عزت و رحمت در او مستقر است ، نازلش کرده .
و اینکه در آخر خدا را به دو صفت عزت و رحمت ستوده براى اشاره به این معنا است که او قاهرى است که مقهور کسى واقع نمى شود، غالبى است که از کسى شکست نمى خورد، پس اعراض اعراض کنندگان از عبودیتش او را عاجز، و انکار منکرین خدایى اش ، و تکذیب تکذیب کنندگان آیاتش ، او را ذلیل نمى سازد،
و او براى هرکس که تابع ذکر(قرآن) شود، و به غیب از او خشیت داشته باشد، داراى رحمتى واسع است ، اما نه براى اینکه از پیروى آنان و ایمانشان به غیب استفاده کند، بلکه براى اینکه آنان را به سوى آنچه مایه کمال و سعادتشان است هدایت فرماید. پس او تنها به خاطر عزت و رحمتش رسول را فرستاده و قرآن بر او نازل کرده ، قرآن حکیم ، تا مردم را انذار کند، و در نتیجه کلمه عذاب بر بعضى ، و کلمه رحمت بر بعضى دیگر مسلم شود.
(لتنذر قوما ما انذر آباوهم فهم غافلون) - این جمله ، ارسال رسول و تنزیل قرآن را تعلیل مى کند. و حرف(ما) در آن نافیه است ، و جمله بعد از ما صفت براى قوم است . و معنایش این است که : ما تو را تنها به این غرض فرستادیم و قرآن بر تو نازل کردیم که مردمى را که پدرانشان انذار نشده بودند و غافل بودند، انذار کنى و بترسانى .
و در اینکه مراد از(قوم) چه کسانى است ، دو احتمال هست :
احتمال اول اینکه : مراد قریش و آنان که ملحق به قریشند بوده باشد، در این صورت مراد از(آباى قریش) پدران نزدیک ایشان است که انذار نشده بودند، چون پدران دورتر ایشان امت اسماعیل ذبیح اللّه(علیه السلام)، و همچنین پیغمبرانى دیگر بودند که مبعوث بر عرب شدند، مانند: هود و صالح و شعیب(علیهماالسلام).
احتمال دوم اینکه : منظور از(قوم) همه مردم معاصر رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) بوده باشند، چون رسول ا سلام(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) تنها به قریش مبعوث نبود، بلکه رسالتش جهانى و عمومى بود. در این صورت باز منظور از پدران بشر آن روز که انذار نشده بودند، همان پدران نزدیکشان است ، چون آخرین رسولى که معروف است قبل از پیامبر اسلام مبعوث شده عیسى(علیه السلام) است ، که او نیز مبعوث بر عامه بشر بود، ناگزیر منظور از پدران انذار نشده مردم ، چند پشت پدرانى است که در فاصله زمانى بین عصر پیامبر اسلام و زمان عیسى(علیه السلام) در این چند صدساله فترت قرار داشته اند. این را هم باید بدانید که آنچه ما درباره ترکیب آیات گفتیم ، چیزى بود که از هر وجه دیگرى زودتر به ذهن و فهم مى رسد، و گرنه درباره آن ترکیب وجوهى دیگر ذکر کرده اند که از فهم دور است ، و از خوانندگان عزیز هرکس مایل باشد آن وجوه را ببیند، باید به تفاسیر مفصل و طولانى مراجعه کند.
معناى آیه :(لقد حق القول على اکثرهم ...)
لقد حق القول على اکثرهم فهم لا یؤ منون
لامى که بر سر جمله است لام قسم است ، و معنایش این مى شود که : سوگند مى خورم که قول عذاب بر بیشترشان حتمى شد، و منظور از(ثابت شدن قول بر اکثریت) این است که : مصداقى شده باشند که قول بر آنان صادق با شد.
و مراد از قولى که بر آنان ثابت شده ، کلمه عذاب است ، که خداى سبحان در بدو خلقت در خطاب با ابلیس آن را گفت ، و فرمود:(فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منک و ممن تبعک منهم اجمعین).
و مراد از پیروى شیطان اطاعت او در هر دستورى است که به وسیله وسوسه و تزویر مى دهد، به طورى که گمراهى او در نفس پیرو ثابت شود، و در دلش رسوخ کند، چون از این خطاب که به ابلیس کرده و فرموده :(انّ عبادى لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین و ان جهنم لموعدهم اجمعین) برمى آید که پیروان شیطان چنین کسانى هستند.
و لازمه رسوخ یافتن پیروى از شیطان در نفس ، طغیان و استکبار در برابر حق است ، همچنان که حکایت گفتگوى تابعان و متبوعان در آتش دوزخ در آیه(بل کنتم قوما طاغین فحق علینا قول ربنا انا لذائقون فاغوى ناکم انا کنا غاوین) و نیز آیه(و لکن حقت کلمه العذاب على الکافرین قیل ادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فلبئس مثوى المتکبرین) به این معنا اشاره دارد.
و نیز لاز مه رسوخ پیروى شیطان در دل ، این است که : چنین کسانى با تمام توجه قلبى متوجه دنیا شوند، و به کلى از آخرت روى بگردانند، و چنین حالتى در دلهایشان رسوخ کند همچنان که خداى تعالى فرموده :(و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من اللّه و لهم عذاب عظیم ذلک بانهم استحبوا الحیوة الدنیا على الاخرة و ان اللّه لا یهدى القوم الکافرین اولئک الّذین طبع اللّه على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئک هم الغافلون).
پس خداوند بر قلبهایشان مهر مى زند و از آثار آن این است که : دیگر چنین کسانى نمى توانند ایمان بیاورند، همچنان که باز قرآن فرموده :(ان الّذین حقت علیهم کلمه ربک لا یؤ منون).
با بیانى که گذشت روشن گردید که : حرف(فاء) در جمله(فهم لا یؤ منون) براى تفریع است ، نه تعلیل ، که بعضى احتمالش را داده اند.
تمثیلى که حال کفار را در راه نیافتن و هدایت نشدنشان بیان مى کند(انا جعلنا فىاعناقهم اغلالا..)
انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون
کلمه(اعناق) جمع(عنق) - به دو ضمه - به معناى گردن است . و کلمه(اغلال) جمع(غل) - به ضمه غین - است ، و غل - به طورى که بعضى گفته اند - به معناى هر وسیله اى(از قبیل طناب و زنجیر و امثال آن) است که با آن دست را براى شکنجه دادن و تشدید عذاب به گردن ببندند.
و کلمه(مقمحون) اسم مفعول از مادّه(اقماح) است و اقماح به معناى سربلند کردن است . از این کلمه برمى آید غلهایى که در اهل دوزخ به کار مى رود، طور ى است که بین سینه تا زیر چانه آنان را پر مى کند، به طورى که سرهایشان رو به با لا قرار مى گیرد و دیگر نمى توانند سر را پایین آورند و راه پیش روى خود را ببینند، و آن را از چاه تمیز دهند. و اگر کلمه(اغلال) را نکره(بدون الف و لام) آورده ، براى این بود که : به اهمیت و هول انگیزى آن اشاره کرده باشد.
و این آیه شریفه در مقام تعلیل آیه سابق است که مى فرمود:(فهم لا یومنون).
و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون
کلمه(سد) به معناى حائل بین دو چیز است . و جمله(من بین ایدیهم و من خلفهم) کنایه از همه جهات است . و کلمه(غشى) و(غشیان) به معناى پوشاندن است ، مثلا مى گویند:(غشیه کذا) یعنى فلان چیز او را پوشاند و فرا گرفت . و نیز مى گویند:(اغشى الامر فلانا) یعنى فلان گرفتارى شروع کرد فلانى را در خود فرو ببرد و بپوشاند. و این آیه شریفه متمم تعلیل سابق است . و جمله(جعلنا) در این آیه عطف است بر جعلنا در آیه قبلى .
و از تفسیر فخر رازى حکایت شده که در معناى تشبیهى که در این دو آیه آمده گفته است : مانعى که نمى گذارد آدمى در آیات خدا نظر کند، دو قسم است : یکى از نظر در آیات انفس جلو مى گیرد، و دیگرى از نظر در آیات آفاق ، موانع قسم اول را تشبیه کرده به غل و زنجیرى که صاحبش را مقمح مى کند، و نمى گذارد سر خود را پایین آورده و خود را نگاه کند، و چشم بر بدن خود بیفکند. و قسم دوم را تشبیه کرده به سدى که اطراف آدمى کشیده شده باشد و نگذارد انسان آفاق را ببیند و آیاتى که در آفاق هست برایش ظاهر گردد، کسى که مبتلا به این دو مانع شود به کلى از نظر کردن محروم مى ماند.
و معناى دو آیه این است که : کسانى که از این کفار ایمان نمى آورند، براى این است که ما در گردنشان غل افکنده ایم و دستشان را بر گردنشان بسته ایم ، و غل تا چانه شان را فرا گرفته و سرهایشان را بالا نگه داشته ، به همین حال هستند، و نیز از همه اطراف آنان سد بسته ایم ، دیگر نه مى توانند ببینند و نه هدایت شوند.
پس در این دو آیه حال کفار را در محرومیت از هدایت یافتن به سوى ایمان ، و اینکه خدا آنان را به کیفر کفرشان و گمراهى و طغیانشان محروم کرده ، مثل زده و مجسم ساخته است .
در تفسیر آیه(ان اللّه لا یستحیى ان یضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها) در جلد اول این کتاب گفتیم : این اوصافى که در این مثل و در نظایرش در قرآن براى مؤ منین و کفار ذکر شده ، کشف مى کند از اینکه براى انسان حیاتى دیگر در باطن این حیات دنیوى هست که از حس مادى ما پوشیده شده ، و به زودى در هنگام مرگ و یا در روز بعث ، آن حیات براى ما ظاهر و محسوس مى شود. پس بنابراین کلام د ر نظایر این آیات و در مثلهاى مورد بحث بر مبناى حقیقت گویى است ، نه مجازگویى ، که بعضى از مفسرین پنداشته اند.
و سواء علیهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون
این جمله عطف تفسیرى و بیانى است ، و تقریر است براى مضمون سه آیه قبل ، و منظور از آنها را خلاصه گیرى نموده و در عین حال زمینه چینى مى کند براى آیه(انما تنذر من اتبع الذکر...)
احتمال هم دارد عطف بر جمله(لا یبصرون) بوده باشد و معنایش این باشد که : اینها نمى بینند، در نتیجه چه تو ایش ان را انذار کنى و چه نکنى ایمان نخواهند آورد. ولى وجه اول به ذهن نزدیک تر است .
انما تنذر من اتبع الذکر و خشى الرّحمن بالغیب فبشره بمغفرة و اجر کریم
انحصارى که کلمه(انّما) آن را افاده مى کند، به اصطلاح ادبیات ، قصر افراد است - که معنایش در جلدهاى قبل گذشت - و مراد از(انذار) انذار مفید و مؤ ثر است . و مراد از ذکر، قرآن کریم است . و مراد از(اتباع ذکر) تصدیق قرآن است ، و اینکه وقتى آیاتش تلاوت مى شود، به سوى شنیدن آن متمایل شوى . و تعبیر به(اتبع پیروى) کرد که صیغه ماضى است ، براى اشاره به تحقق وقوع است . و مراد از خشیت رحمان به غیب خشیت از خدا در عالم ماده ، یعنى در پس پرده مادیت است قبل از آنکه با مرگ یا قیامت حقیقت مکشوف گردد.
بعضى از مفسرین گفته اند: یعنى در حالى که آن شخص از مردم غایب است ، به خلاف منافق که چنین ایمانى ندارد. ولى این احتمال بعید است .
در این آیه شریفه(خشیت) متعلق شده است بر اسم رحمان که خود دلالت بر صفت رحمت خدا مى کند، و امید امیدواران را تحریک و جلب مى نماید،(با اینکه مقام خشیت اقتضا داشت یکى از صفات قهریه خدا را بکار ببرد)،. و این به خاطر آن است که اشاره کند به اینکه خشیت مؤ منین ترسى است آمیخته با رجاء و این همان حالتى است که : عبد را در مقام عبودیت نگه مى دارد، در نتیجه نه از عذاب معبودش ایمن مى شود و نه از رحمت خدا نومید.
و اگر کلمه(مغفرة) و نیز(اجر کریم) را نکره آورد، براى اشاره به اهمیت و عظمت آن دو است ، یعنى :(او را به آمرزش عظیمى از خدا و اجر کریمى بشارت بده که با هیچ مقیاسى نمى توان آن را اندازه گیرى کرد، و آن عبارت است از بهشت). و دلیل بر همه نکاتى که ما آوردیم ، سیاق آیه است نه الفاظ آن .
و معناى آیه این است که : تو تنها کسى را انذار مى کنى ، یعنى انذارت تنها در کسى نافع و مؤ ثر است که تابع قرآن باشد، و چون آیات قرآن تلاوت مى شود، دلش متمایل بدان مى شود، و از رحمان خشیتى دارد آمیخته با رجاء، پس تو او را به آمرزشى عظیم ، و اجرى کریم بشارت ده که با هیچ مقیاسى اندازه گیرى نمى شود.
انا نحن نحیى الموتى و نکتب ما قدموا و آثارهم و کل شى ء احصیناه فى امام مبین
مراد از(احیاى موتى) زنده کردن ایشان براى جزا است .
معناى جمله :(نکتب ماقدموا و آثارهم)
و مراد از(ما قدموا) اعمالى است که قبل از مرگ خودشان کردند و از پیش ، براى روز جزاى خود فرستادند، و مراد از(آثارهم) باقیاتى است که براى بعد از مردن خود بجاى گذاشتند که یا سنت خیرى است که مردم بعد از او به آن سنت عمل کنند، مانند علمى که از خود به جاى گذاشته ، مردم بعد از او از آن علم بهره مند شوند، و یا مسجدى که بنا کرده تا مردم بعد از او در آن نماز بخوانند، و یا وضوخانه اى که مردم در آن وضو بگیرند. و یا سنت شرى است که باب کرده و مردم بعد از او هم به آن سنت عمل کنند، مانند اینکه محلى براى فسق و نافرمانى خدا بنا نهاده ، همه اینها آثار آدمى است که خدا به حسابش مى آورد.
و چه بسا گفته شده که : مراد از(ما قدموا) نیات ، و مراد از(اثار) اعمالى است که مترتب و متفرع بر آن نیات مى شود. ولى این معنا از سیاق بعید است .
بیان اینکه نامه اعمال کتابى غیر از لوح محفوظ(امام مبین) مى باشد
و مراد از نوشتن(ما قدّموا) و نوشتن(اثار) ثبت آن در صحیفه اعمال ، و ضبطش در آن به وسیله ماءمورین و ملائکه نویسنده اعمال است و این کتابت غیر از کتابت اعمال و شمردن آن در امام مبین است که عبارت است از لوح محفوظ.
گویا بعضى توهم کرده اند که نوشتن اعمال و آثار، همان احصاء در امام مبین است . و لیکن این اشتباه است ، چون قرآن کریم از وجود کتابى خبر مى دهد که تمامى موجودات و آثار آنها در آن نوشته شده ، که این همان لوح محفوظ است ، و از کتابى دیگر خبر مى دهد که خاص امت هاست ، و اعمال آنان در آن ضبط مى شود، و از کتابى دیگر خبر مى دهد که خاص فرد فرد بشر است ، و اعمال آنان را احصاء مى کند. همچنان که درباره کتاب اولى فرموده :(و لا رطب و لا یابس الا فى کتاب مبین) و درباره دومى فرموده :(کل امة تدعى الى کتابها) و درباره سومى فرموده :(و کل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقیه منشورا).
ظاهر آیه هم به نوعى از بینونت حکم مى کند به اینکه : کتابها یکى نیست ، و کتاب اعمال غیر از امام مبین است ، چون بین آن دو فرق گذاشته ، یکى را خاص اشخاص دانسته و دیگرى را براى عموم موجودات(کل شى ء) خوانده است ، و نیز تعبیر را در یکى به کتابت آورده ، و در دیگرى به احصاء.
مراد از امام حسین و سخن دیگر مفسرین در معناى آن
(و کل شى ء احصیناه فى امام مبین) - منظور از(امام مبین) لوح محفوظ است ، لوحى که از دگرگون شدن و تغییر پیدا کردن محفوظ است ، و مشتمل است بر تمامى جزئیاتى که خداى سبحان قضایش را در خلق رانده ، در نتیجه آمار همه چیز در آن هست ، و این کتاب در کلام خداى تعالى با اسمهاى مختلفى نامیده شده لوح محفوظ، ام الکتاب ، کتاب مبین ، و ا مام مبین ، که در هر یک از این اسماى چهارگانه عنایتى مخصوص هست .
و شاید عنایت در نامیدن آن به امام مبین ، به خاطر این باشد که بر قضاهاى حتمى خدا مشتمل است ، قضاهایى که خلق تابع آنها هستند و آنها مقتداى خلق . و نامه اعمال هم - به طورى که در تفسیر سوره جاثیه مى آید - از آن کتاب استنساخ مى شود، چون در آن سوره فرموده :(هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق انا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون).
بعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از امام مبین ، نامه اعمال است) لیکن سخن وى بیهوده است . بعضى دیگر گفته اند:(علم خدا است). این هم مثل همان تفسیر قبل است بله اگر مراد شان از علم خدا علم فعلى او باشد باز وجهى دارد.
و از حرفهاى عجیبى که در این مقام گفته شده ، سخن بعضى از مفسرین است که گفته :(آنچه در لوح محفوظ نوشته مى شود، عبارت است از آنچه بوده و آنچه خواهد بود، اما تا روز قیامت ، نه تا ابد، براى اینکه لوح نزد مسلمانان عبارت است از جسم ، و هر جسمى هر قدر هم بزرگ باشد، بالاخره محدود و داراى ابعادى متناهى است ، و ادله علمى بر این معنا شاهد است . بنابراین ممکن نیست این جسم محدود، حاوى و مشتمل بر تمامى جزئیات حوادث آینده باشد،
و گرنه لازمه اش این مى شود که متناهى ظرف باشد براى غیر متناهى ، و این بالبداهه محال است پس چاره همین است که عمومیت(کل شى ء) را تخصیص بزنیم ، و بگوییم حوادث تا روز قیامت منظور است . و این سخن تحکم و بى دلیل است ، - که ان شاءاللّه به زودى به طور مفصل متعرض آن مى شویم -.
و آیه شریفه نسبت به ما قبل در معناى تعلیل است ، گویا فرموده آنچه گفتیم و آنچه از اوصاف آنان که کلمه عذاب بر ایشان حتمى شده برشمردیم ، و آنچه درباره پیروان قرآن گفتیم که به غیب از پروردگارشان خشیت دارند، همه مطابق با واقع است زیرا زمام حیات همه به دست ماست ، و اعمال و آثارشان نزد ما محفوظ است ، پس ما در هر حال به سرانجام هر یک از دو گروه ، علم و اطلاع داریم .
بحث روایتى
روایاتى درباره نزول آیه :(وجعلنا من بین ایدیهم سدا...) در ماجراى سوء قصدابوجهل و یارانش به پیامبر(صلى الله علیه و آله)
در تفسیر قمى در ذیل جمله(فهم مقمحون) فرموده : یعنى سرهایشان را بالا دارند.
و نیز در همان تفسیر در روایت ابى الجارود، از امام باقر(علیه السلام) آمده که در ذیل جمله(و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون) فرموده : یعنى هدایت را نمى بینند، چون خدا گوش و چشم و دل و اعمالشان را از اینکه هدایت شوند گرفته است .
این آیه درباره ابوجهل بن هشام و چند تن از خاندان وى نازل شده ، و جریان چنین بوده که رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) برخاست نماز بخواند، ابوجهل(لعنه اللّه علیه) هم سوگند خورده بود هر وقت او را دید نماز مى خواند فرقش را بشکافد، پس ابوجهل آمد در حالى که سنگى هم به دست داشت ، و رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) را دید که مشغول نماز است ، هر چه دست بلند کرد تا سنگ را به طرف آن جناب پرتاب کند، خدا دستش را در گردنش بخشکانید و نتوانست پایین بیاورد، و سنگ هم در دستش نمى چرخید، ناگزیر به طرف اصحاب خود برگشت ، آن وقت سنگ از دستش بیفتاد.
بعد از او مردى دیگر برخاست که او نیز از فامیلهاى ابوجهل بود، گفت من او را مى کشم ، همین که نزدیکش شد، گوش به قرائت او داد و دلش پر از رعب گشته برگشت و به یاران خود گفت : بین من و او چیزى به شکل(فحل شتر نر) فاصله شد، و با دنب خود به من اعلام خطر کرد، و من ترسیدم نزدیکش شوم .
خداوند فرموده :(و سواء علیهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤ منون). همچنان که تاریخ ثابت کرده که بنى مخزوم(ابوجهل و یارانش) احدى ایمان نیاوردند.
مؤ لف : نظیر این روایت را الدر المنثور از بیهقى در دلائل از ابن عباس روایت کرده ، و در روایت او آمده : جمعى ا ز بنى مخزوم با یکدیگر علیه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) توطئه کردند تا او را به قتل برسانند، از آن جمله ابوجهل و ولید بن مغیره بودند، روزى در حالى که آ ن جناب به نماز ایستاده بود، صداى قرائتش را شنیدند، ولید را فرستادند تا او را به قتل برساند، ولید تا نزدیک محلى که آن جناب ایستاده بود آمد، ولى دید صداى قرائتش مى آید اما خودش نیست ، او برگشت و جریان را نقل کرد. ناگزیر دسته جمعى آمدند و تا آنجا که نماز مى خواند آمدند و صدایش را شنیدند، به سوى او رفت ند، دیدند صدایش از پشت سرشان مى آید، و بالاخره به او دست نیافته برگشتند و آیه(و جعلنا من بین ایدیهم سدّا و من خلفهم سدّا) در این باره نازل شده .
و در الدر ا لمنثور است که : ابن مردویه و ابو نعیم در کتاب دلائل از ابن عباس روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) در مسجد نماز مى خواند، و نماز را بلند مى خواند، به حدى که مردمى از قریش از شنیدن آن ناراحت شدند، تا آنجا که برخا ستند او را دستگیر کنند، لیکن دستهاى آنان به گردنهایشان بسته شد، و دیدگانشان آن جناب را ندید، ناگزیر به التماس نزد آن جناب آمدند، و او را به حرمت قرابت و رحم سوگند دادند، چون هیچ تیره اى از عرب نبود مگر آنکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در آنها قرابتى داشت . پس رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) دعا کرد، و دستهایشان باز شد، و آیات(یس و القرآن الحکیم ... ام لم تنذرهم لا یؤ منون) در این باره نازل شد، و همان طور که این آیات فرموده ، احدى از این چند نفر ایمان نیاوردند.
بیان عدم انطباق سیاق آیات اول سوره یس با این روایات
و در بعضى دیگرآمده که آیات اول سوره تا جمله(فهم لا یومنون) همه اش درباره این قصه نازل شده ، و در نتیجه آیه(انا جعلنا) تا آخر دو آیه ، رفتار خدا را حکایت مى کند که با دشمنان آن جناب چه کرد و چگونه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) را از نظر آنان ناپدید ساخت ، و آیه(سواء علیهم ...) پیشگویى از این است که : این چند نفر هرگز ایمان نمى آورند.
ولى خواننده عزیز خودش توجه دارد به اینکه : سیاق آیات مورد بحث با این روایات انطباق ندارد، چون آیات مورد بحث داراى یک سیاق و یک نظم هستن د، و حال دو طائفه از مردم را بیان مى کنند: یکى آنهایى که قول خدا علیه آنان حت مى و ثابت شده ، و در نتیجه ایمان نمى آورند، و یکى دیگر طایفه اى که پیروى ذکر(قرآن) مى کنند، و از پروردگارشان به غیب خشیت دارند.
و این مضمون چه ارتباطى با قصه هاى مذکور دارد و چگونه مى توان آیه(لقد حق القول على اکثرهم) را که سخن از اکثریت مردم دارد، حمل کرد بر مردم انذار شده ، و آیه(انا جعلنا فى اعناقهم ...)و آیه(و جعلنا من بین ایدیهم سدا...) را حمل کرد بر داستان ابوجهل و نزدیکان او؟ و آیه سواء علیهم انذرتهم را حمل کرد بر خصوص این چند نفر، و از همه بالاتر جمله(و نکتب ما قدموا و اثارهم) را حمل کرد بر داستان جمعى از انصار در مدینه ، که روایتش به زودى از نظرت خواهد گذشت ؟ چون حمل هاى مزبور، وحدت نظم و سیاق آیات را به هم مى زند.
پس حق مطلب این است که : آیات شریفه مورد بحث یک دفعه و با یک نظم و سیاق نازل شده ، و در آن ، حال مردم را در هنگام شنیدن دعوت و انذار پیامبر بیان مى کند و مى فرماید: مردم در برابر دعوت آن جناب دو دسته شدند، و این منافات ندارد که داستان ابو جهل و مستور شدن رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) از دشمن مقارن این آیات اتفاق افتاده باشد.
چند روایت درباره عمل ، در ذیل جمله :(و نکتب ما قدموا و آثارهم)
و نیز در آن کتاب آمده که : عبد الرزاق ، ترمذى - وى حدیث را حسن دانسته - بزاز، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، حاکم - وى حدیث را صحیح دانسته -، ابن مردویه و بیهقى - در کتاب شعب الایمان - همگى از ابى سعید خدرى روایت کرده اند که گفت : بنو سلمه در محله اى از مدینه منزل داشتند، خواستند از آنجا به نزدیکى مسجد کوچ کنند،
و باز در همان کتاب است که : فاریابى ، احمد، عبد بن حمید، ابن ماجه - در کتاب زهد - ابن جریر، ابن منذر، طبرانى ، و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : منزلهاى انصار از مسجد دور بود، خواستند به نزدیک مسجد کوچ کنند، آیه(و نکتب ما قدموا و اثارهم) نازل شد پس با خود گفتند، در هما ن محل خود باقى مى مانیم .
مؤ لف : اشکالى که در این دو روایت هست ، عین همان اشکالى است که : در روایات قبل بود.
و نیز در همان کتاب آمده که : ابن ابى حاتم ، از جریر بن عبد اللّه بجلى روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: هرکس سنت نیکى را باب کند، مادامى که در دنیا مردمى به آن سنت عمل مى کنند، ثواب آن اعمال را به حساب این شخص هم مى گذارند، بدون اینکه از اجر عامل آن کم بگذارند، و هرکس سنت زشتى در بین مردم باب کند، مادامى که در دنیا مردمى به این سنت عمل مى کنند وزر آن عمل ها را به حساب او نیز مى گذارند، ب دون اینکه از وزر عامل آن کم بگذارند. آنگاه این آیه را تلاوت کردند:(و نکتب ما قدموا و اثارهم).
دو روایت درباره اینکه(امام مبین) على علیه السلام است
و در تفسیر قمى در ذیل جمله(و کل شى ء احصیناه فى امام مبین) فرموده : یعنى در کتابى مبین ، و آن محکم است ، یعنى تاءویل نمى خواهد. و ابن عباس از امیر المؤ مین(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: به خدا سوگند منم امام مبین ، که ما بین حق و باطل جدایى مى اندازم ، و این را از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) ارث برده ام .
مؤ لف : این دو حدیث در صورتى که از نظر سند صحیح باشد، ربطى به تفسیر ندارد، بلکه مضمون آن دو جزو بطن قرآن و اشارات آن است ، و هیچ مانعى ندارد که خداى تعالى به بنده اى از بندگانش که داراى توحید و عبودیت خالص براى اوست ، علم به همه معلوماتى که در کتاب مبین است بدهد، و آن کس بعد از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) سید الموحدین امیر المؤ مین على(علیه السلام) است .