بیان آیات
و آنگاه مشرکین را بر نقض عهد و سوگند، و کارهاى زشتى که مرتکب مى شدند سرزنش مى کند، و در آخر این معنا را مسجل مى سازد که هیچ کس و هیچ چیز نمى تواند خدا را عاجز کند، و اگر خدا به افرادى از این ستمکاران مهلت مى دهد، براى مدتى معین است ، همین که مدتشان سرآمد به آنچه مستحقند جزا مى دهد. و با این بیان سوره خاتمه مى یابد.
مجتبى بر یگانگى خدا در ربوبیت و نفى ربوبیت از آلهه مشرکین
هو الّذى جعلکم خلائف فى الاءرض ...
کلمه خلائف جمع خلیفه است . و خلیفه بودن مردم در زمین به این معنا است که هر لاحقى از ایشان جانشین سابق شود و سلطه و توانایى بر دخل و تصرف و انتفاع از زمین داشته باشد، همان طور که سابقین بر این کار توانایى و تسلط داشتند.
و اگر انسانها به این خلاف رسیدند، از جهت نوع خلقتشان است ، که خلقتى است از طریق توالد و تناسل ؛ چون این نو ع از خلقت است که مخلوق را به دو گروه سابق و لاحق تقسیم مى کند.
و خلیفه قرار د ادن در زمین ، خود یک نوع تدبیرى است آمیخته با خلقت که از آن انفکاک نمى پذیر د، و به همین جهت از این طریق استدلال مى کند بر یگانگى خداى تعالى در ربوبیت ، چون چنین خلقت و تدبیرى مختص او است ، کسى نمى تواند آن را براى غیر او ادعا کند.
پس اینکه مى فرماید:(هو الّذى جعلکم خلائف فى الاءرض) حجتى است بر یگانگى خدا در ربوبیت ، و نفى ربوبیت از آلهه مشرکین .
توضیح اینکه : آن کسى که خلافت زمینى را در عالم انسانى درست کرده ، او رب انسانها و مدبر امر آنان است ، و چون خلیفه قرار دادن ، از نوع خلقت انفکاک ندارد، ناگزیر خالق انسان همان رب انسان است ، و چون به عقیده مشرکین هم ، خالق تنها خدا است پس رب انسان هم به تنهایى او است .
(فمن کفر فعلیه کفره) - یعنى پس خداى سبحان رب آدمى است نه غیر او. پس هرکس به این حقیقت کافر شود، و آن را بپوشاند و ربوبیت را به غیر خدا نسبت دهد، علیه خود کفر ورزیده است .
(و لا یزید الکافرین کفرهم عند ربهم الا مقتا و لا یزید الکافرین کفرهم الا خسارا) - این قسمت از آیه بیان مى کند که کفر کفار بر ضرر خود ایشان است ، چون کفرشان باعث خشم و عذاب خدا مى شود. و کلمه مقت به معناى شدت خشم است ؛ چون کفر باعث مى شود انسان از عبودیت خدا سر برتابد و ساحت مقدس او را خوار بشمارد، و نیز این عمل باعث مى شود که کافران در نفس خود خسارت بینند، چون نفس خود را که قابلیت داشت از سعادت انسانیت برخوردار گردد، مبتلا به شقاوت و بلا کردند، که به زودى در مسیر انتقال خود به سوى دار جزا با آن روبرو مى شوند.
و اگر از اثر کفر تعبیر به زیادت کفر کرد، بدان جهت است که فطرت انسان بسیط و ساده است ، و در معرض استکمال و کسب زیادت قرار دارد، - تا اینکه ببینى فطرت در چه مسیرى قرار گیرد - اگر در مسیر اسلام و ایمان به خدا قرار گیرد، روز به روز همین ایمان و اسلامش کامل و زیاد مى شود و به خدا نزدیک تر مى گردد، و اگر در مسیر کفر قرار گیرد، باز فطرت او در این مسیر استکمال مى کند، یعنى روز به روز کفرش زیادتر شده و در نتیجه خشم خدا از او بیشتر و خسران او زیاده تر مى گردد.
و اگر(مقت) را مقید به(عند ربّهم) کرد، ولى(خسار) را مقید به آن نکرد، براى این بود که(خسار) از تبعات و آثار تبدیل ایمان به کفر و تبدیل سعادت به شقاوت است ، و این امرى است در نزد خود انسان ها، ولى(مقت) که شدت خشم خدا است امرى است در نزد خداى سبحان .
و اما حب و بغضى که به خداى تعالى نسبت داده مى شود، دو تا از صفات افعال است ، و معانى اى است خارج از ذات خدا و غیر قائم به او. و معناى حب خداى تعالى نسبت به یکى از بندگان ، این است که : رحمتش را بر او گسترده کند، و به سوى او بکشاند و بغض خداى تعالى نسبت به کسى این است که رحمتش را از او باز دارد و دور کند.
قل ارایتم شرکاءکم الّذین تدعون من دون اللّه ...
اضافه(شرکاء) به مشرکین ، به این عنایت است که مشرکین ادعاى شرکت در خدایى براى آنها کردند، پس در نتیجه اضافه شرکاء به ضمیر(کم) اضافه اى است لامى و مجازى ،(چون بت ها شرکاى مشرکین نبودند، تا این نسبت حقیقى باشد).
استدلال و احتجاج علیه مشرکین و در ردّ ارباب و آلهه موهوم آنان
بیان حجت چنین است که : اگر بت ها ارباب و آلهه باشند بجز خدا، باید حداقل سهمى از تدبیر عالم به دست آنها باشد، و اگر چنین تدبیرى مى داشتند، باید خالق همان مقدارى که تدبیرش را در دست دارند بوده باشند، براى اینکه تدبیر بدون خلقت تصور ندارد همان طور که خلقت بدون تدبیر تصور ندارد(براى اینکه تدبیر عبارت از این است که : خلقتى را بعد از خلقتى قرار دهد، و چیزى را بعد از چیزى بیافریند).
و اگر بتها خالق بودند، قطعا دلیلى بر خالقیت آنها دلالت مى کرد، و این دلیل یا از ناحیه عالم بود و یا از ناحیه خداى سبحان ، اما از ناحیه عالم ، که مى بینیم هیچ موجودى در عالم دلالت بر خالقیت بت ها و مخلوقیت خودش براى آنها ندارد، حتى به طور شرکت ، که جمله(ارونى ماذا خلقوا من الاءرض ام لهم شرک فى السموات) این شق مساءله را بیان مى کند، و اما از ناحیه خداى سبحان ، اگر دلیلى مى بود، قطعا در کتابى از کتب آسمانى که از ناحیه او نازل شده دیده مى شد، و آیه اى از آیات آن کتب مى گفت که خدا به ربوبیت بت ها اعتراف دارد و جایز مى داند که مردم آنها را بپرستند و معبود و خداى خود بگیرند، و ما مى بینیم که چنین پیامى از ناحیه خدا نازل نشده و خود مشرکین هم به این اعتراف دارند و جمله(ام آتیناهم کتابا فهم على بینه منه) این شق دیگر را بیان مى کند.
و اگر در مقام خالق نبودن بت ها در زمین تعبیر کرد به اینکه :(به من نشان دهید ببینم چه موجودى را در زمین خلق کرده اند) و نفرمود:(به من خبر دهید ببینم ، آیا بت ها در خلقت زمین شرکت دارند) و نیز در خصوص آسمان ها تعبیر کرد به اینکه :(و یا در خلقت آسمان ها شرکت دارند)، و نفرمود:(به من خبر دهید و یا نشان دهید، ببینیم چه چیز در آسمان ها خلق کرده اند)، براى این بود که مراد از کلمه(ارض) - به طورى که سیاق احتجاج ، بر آن دلالت دارد - عالم ارضى است ، یعنى زمین و هر چه در آن و بر روى آن هست ، و مراد از آسمان ها نیز عالم سماوى است ، که مشتمل است بر آسمانها، و آنچه که در آسمان ها و بر آسمان است .
پس بنابراین ، اینکه فرمود:(ماذا خلقوا من الاءرض) در معناى این است که فرموده باشد: آیا در زمین شرکت دارند؟ اگر داشته باشند لابد پاره اى از آن را خلق کرده اند. و همچنین جمله(ام لهم شرک فى السموات) در معناى این است که : فرموده باشد:(و یا چه چیزى از آسمان ها خلق کرده اند)؟. که در جانب زمین اکتفاء کرد، به ذکر خلق ، تا اشاره کرده باشد به اینکه به طور کلى ربوبیت جز با خلقت تصور ندارد.
(ام آتیناهم کتابا فهم على بینة منة) - یعنى بلکه(و یا) کتابى در جواز شرک و اعتراف به ربوبیت آلهه آنان نازل کرده ایم ، و مشرکین به استناد آن ، شرک ورزیدند، و خلاصه حجتى ظاهر از کتاب دارند بر اینکه آلهه آنان با ما شریکند؟
در این جمله فرمود:(ام اتیناهم کتابا) و نفرمود:(ام لهم کتاب) و یا عبارتى نظیر آن ، تا نفى و انکار را بهتر برساند، چون عبارت دومى انکار وجود کتاب است ، ولى عبارت اولى انکار وجود آن از ناحیه کسى است که اگر کتابى نازل شود از ناحیه او نازل مى شود.
پس از آنچه گذشت روشن گردید که ضمیر جمع در(اتیناهم) و نیز در(فهم على بینه) به مشرکین برمى گردد و دیگر نباید به گفته آن مفسرى که ضمیر را به(شرکاء) بر گردانده اعتناء نمود.
(بل ان یعد الظّالمون بعضهم بعضا الا غرورا) - این جمله اعراض از احتجاج گذشته است ، به این بیان که : داعى مشرکین بر شرک ورزیدن ، حجتى نبوده که آنان را بر این کار وادار کرده باشد، و خواسته باشند بر آن حجت اعتماد کنند، بلکه انگیره آنها صرف فریبى است که بعضى نسبت به بعض دیگر روا مى دارند، به این معنا که نیاکان و اسلاف ، آیندگان را مغرور مى کردند به اینکه : بت ها نزد خدا شفاعت مى کنند، و نیز رؤ ساى هر قوم مرئوسین خود را فریب مى دادند به اینکه این شرکاء نزد خداى سبحان شفاعت خواهند کرد، در حالى که این وعده ها همه پوچ بود و حقیقت نداشت .
احتجاجى که در آیه شده ، علیه تمامى طوایف مشرکین است ، و نسبت به همه عمومیت دارد، چه آنها که ملائکه و جن و قدیسین از بشر را مى پرستیدند، و براى آنها صنمى(بتى) درست مى کردند تا رو به آن بت ها بایستند، و چه آنهایى که روحانیین کواکب را مى پرستیدند، و رو به ستاره ، عبادت مى کردند، و براى هر ستاره ، صنمى(بتى) مى تراشیدند. و چه آنهایى که ملائکه و عناصر را مى پرستیدند و دیگر براى آنها صنمى اتخاذ نمى کردند مانند: مشرکین فرس قدیم - بطورى که نقل شده -. و چه آنهایى که بعضى از افراد بشر را مى پرستیدند، مانند: نصارى که مسیح(علیه السلام) را عبادت مى کنند؛ حجت آیه شریفه علیه همه این طوایف است .
استدلال بر توحید با استناد به ابقاء موجودات و اینکه ابقاء عبارتست از ایجاد وتدبیر متوالى
ان اللّه یمسک السموات و الاءرض ان تزولا و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده ...
بعضى از مفسرین گفته اند:(این آیه شریفه استینافى است که نتیجه قبح شرک و دلهره ناشى از آن را بیان مى کند، و ربطى به ما قبل ندارد، مى خواهد بفرماید: خداى تعالى آسمانها و زمین را حفظ مى کند، چون نمى خواهد فرو بریزند، و یا حفظ مى کند تا فرو نریزند و مضمحل نشوند؛ چون ممکن الوجود همان طور که در حال پدید آمدنش محتاج پدید آورنده است ، در بقایش نیز محتاج اوست).
اما آنچه از آیه ظاهرمى شود، این است که : خداى تعالى مى خواهد بعد از استدلال بر یگانگى خود در ربوبیت ، به اینکه من خلافت را در نوع انسانى قرار دادم و بعد از نفى شرک به حجت مزبور، حجت و استدلال خود را عمومیت دهد تا شامل تمامى مخلوقات ، یعنى آسمانها و زمین بشود، لذا در آیه مورد بحث استدلال مى کند بر یگانگى خود به اینکه خلق را بعد از ایجاد، ابقاء هم کرده و نگذاشته مضمحل شوند، چون این معنا خیلى روشن است ، و جاى هیچ شکى نیست که پیدایش موجود و اصل هستى یک مساءله است ، و بقاى آن موجود و داشتن هستى هاى پى در پى بعد از هستى اولش مساءله دیگرى است ، آرى هر موجودى که مى بینیم هنوز هست ، در حقیقت هستى آن ، هستى هایى متصل به هم است ، که چون استمرار دارد، ما آن را یک هستى مى پنداریم .
و این نیز روشن است که ابقاى موجود بعد از پدید آوردن ، همانطور که ایجادى بعد از ایجادى دیگر است ، همچنین تدبیرى بعد از تدبیر دیگر است ، چون اگر خوب در این قضیه تامل کنى و دقت نظر به خرج دهى ، خواهى دید که نظام جارى در عالم به وسیله احداث و ابقاء جارى است ، و چون پدید آورنده و خالق ، حتى به عقیده مشرکین تنها خداى سبحان است ، پس قهرا خداى تعالى خالق و مدبر آسمانها و زمین است ، و کسى دیگر شریک او نیست .
پس معلوم شد آیه شریفه(ان اللّه یمسک السموات و الاءرض ان تزولا...) متصل به ما قبل است .
کلمه امساک در این آیه به همان معناى معروف است . و جمله(ان تزولا) در تقدیر(کراهة ان تزولا) و یا(لئلا تزولا) مى باشد. و جمله(تزولا) متعلق به امساک است ، یعنى نگه مى دارد از اینکه فرو ریزند.
ولى بعضى از مفسرین گفته اند:(کلمه(امساک) به معناى معروفش نیست ، بلکه به معناى جلوگیرى و یا حفظ است). و به هر حال امساک کنایه است از باقى نگهداشتن ، و ابقاء همان ایجاد بعد از ایجاد است ، البته ایجادهاى مستمر و متصل ، بر خلاف زوال که به معناى مضمحل شدن و باطل گشتن است .
و از بعضى از مفسرین نقل شده که گفته اند:(زوال به معناى انتقال از مکانى به مکان دیگر است ، و معناى آیه این است که : خدا نمى گذارد زمین و آسمان ها از جایى که هر یک دارند تکان بخورند و به جایى دیگر منتقل شوند، مثلا یکى از آنجا که دارد بالا رود، و یکى دیگر پایین آید). ولى در تصور اینکه آنان چه مى خواهند بگویند، البته در تصور صحیح آن تامل است .
(و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده) - سیاق اقتضا مى کند که مراد از زوال در اینجا مشرف شدن بر زوال است ، چون خود(زوال) که با امساک جمع نمى شود. و خلاصه ، معناى آیه این است که : سوگند مى خورم که اگر آسمان ها و زمین مشرف بر فرو ریختن شوند، احدى بعد از خدا وجود ندارد که از فرو ریختن آنها جلوگیرى به عمل آورد، براى اینکه غیر از او کسى نیست که افاضه وجود کند.
ممکن هم هست مراد از(زوال) معناى حقیقى اش باشد، ولى مراد از(امساک) قدرت بر امساک باشد. و معلوم شد که کلمه(من) اولى زایده است و تنها خاصیت تاءکید را دارد، و(من) دومى ابتدایى است ، و ضمیر در من بعده به خداى تعالى برمى گردد. بعضى هم گفته اند:(به کلمه زوال برمى گردد، که از معناى(تزولا) استفاده مى شود).
(انّه کان حلیما غفورا) - پس خداى تعالى به خاطر اینکه حلیم است ، در هیچ کارى عجله نمى کند، و به خاطر اینکه آمرزنده است ، جهات عدمى هر چیزى را پنهان مى دارد، و مقتضاى این دو اسم این است که آسمان ها و زمین را از اینکه مشرف به زوال شوند، تا مدتى معین جلوگیر شود.
صاحب کتاب(ارشاد العقل السلیم) گفته : خدا حلیم و غفور است ، یعنى در عقوبتى که جنایات بشر مستوجب آن است عجله نمى کند، و لذا مى بینید که آسمانها و زمین را همچنان نگه داشته ، با اینکه جا داشت به خاطر آن جنایات فرو ریزند، همچنان که خود خداى تعالى در این باره فرموده :(تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الاءرض).
و اقسموا باللّه جهد ایمانهم لئن جاءهم نذیر لیکونن اهدى من احدى الامم فلمّا جاءهم نذیر ما زادهم الا نفورا
راغب مى گوید:(کلمه(جهد) به فتحه جیم - و(جهد) - به ضمه جیم - به معناى طاقت و مشقت است . تا آنجا که مى گوید: و خداى تعالى فرموده :(و اقسموا باللّه جهد ایمانهم) یعنى سوگند خوردند به خدا و سعى کردند که سوگند خود را تا آنجا که در وسع و طاقتشان هست پایدار و مؤ کّد کنند).
و درباره کلمه(نفور) گفته :(این کلمه از ماده(نفر) است که هم به معناى تنفر از چیزى است ، و هم به معناى رو کردن به چیزى ، مانند کلمه(فزع) که آن نیز به دو معناست ، هم مى گوییم :(فزع الى فلان به فلان کس پناه برد، و نزد او آرامش گرفت) و هم مى گوییم :(فزع عن الشى ء از فلان چیز رو بگردانید) در نفر هم وقتى مى گوییم :(نفر عن الشى ء نفورا) معنایش این است که : از آن چیز تنفر و اعراض کرد، در قرآن فرموده :(و ما زادهم الا نفورا).
معناى این کلام قریش که پیش از بعثت پیامبر(صلى الله علیه و آله) قسم مى خوردندکه اگر نذیرى به سویشان بیاید(اهدى من احدى الام) خواهند شد
بعضى از مفسرین گفته اند:(قبل از بعثت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) خبر به قریش رسید که اهل کتاب پیغمبران خود را تکذیب کردند. قریش گفتند: خدا یهود و نصارى را لعنت کند که پیامبرانى به سوى شان آمدند و آنان تکذیبشان کردند. به خدا سوگند اگر پیامبرى به سوى ما آید، قطعا و به طور حتم راه یافته ترین امت ها خواهیم بود). و سیاق آیه شریفه مصدق این نقل است و آن را تاءیید مى کند.
و معناى جمله(لئن جاءهم نذیر لیکونن اهدى من احدى الامم) این است که : اگر نذیرى به سوى ما بیاید ما راه یافته تر از یکى از امت ها خواهیم بود، یعنى یکى از امت هایى که نذیر برایشان آمد از قبیل یهود و نصارى . در اینجا ممکن بود بگویند:(راه یافته تر از ایشان خواهیم بود)، و لیکن این طور نفرمود، براى اینکه معناى آنچه ر ا گفتند این است که ما امتى هستیم که فعلا نذیرى نداریم ، و اگر براى ما هم نذیرى بیاید و ما نیز امتى صاحب نذیر شویم ، مانند یکى از این امتهاى صاحب نذیر، آن وقت با تصدیق نذیر خود راه یافته تر از امت مثل خود مى شویم . این آن معنایى است که از تعبیر(اهدى من احدى الامم) استفاده مى شود،(دقت بفرمایید که نکته اى لطیف است).
بعضى از مفسرین گفته اند:(مقتضاى مقام این است که بگویند از همه امتها راه یافته تر خواهیم بود، و این عمومیت را عبارت(احدى الامم) مى رساند، هر چند که کلمه(احدى) نکره در سیاق اثبات است ، و الف و لام در(امم) هم براى عهد است اما در عین حال معنایش این است که : به طور حتم ما راه یافته تر از یک یک امتها که رسول خدا را تکذیب کردند مانند یهود و نصارى و غیر از ایشان ، خواهیم بود.
بعضى دیگر گفته اند:(معناى آیه این است که : ما راه یافته تر از امتى مى شویم که از شدت خوبى و برترى نسبت به امتهاى دیگر درباره اش گفته مى شود:(احدى الامم یگانه امتها) است ، همچنان که درباره مردى که فوق العادگى دارد، مى گویند این(یگانه قوم و عصر خویش) است . ولى قول اخیر خالى از تکلف و بعد نیست .
استکبارا فى الاءرض و مکر السى ء و لا یحیق المکر السى ء الا باهله
راغب مى گوید:(کلمه(مکر) به معناى آن است که با حیله شخصى را از هدفى که دارد منصرف کنى ، و این دو جور مى شود، یکى به نحوه پسندیده مثل اینکه بخواهى با حیله او را به کارى نیک وا بدارى ، و چنین مکرى به خدا هم نسبت داده مى شود، همچنان که خودش فرمود:(و اللّه خیر الماکرین). دوم به نحو نکوهیده و آن اینکه بخواهى با حیله او را به کارى زشت وا بدارى ، که در آیه(و لا یحیق المکر السى ء الا باهله) همین مکر منظور است .
و نیز در معناى کلمه(یحیق) گفته :(یعنى نازل نمى شود و نمى رسد بعضى(فازالهم ا) نیز خوانده اند، و بر همین قیاس است(ذم) و(ذام).
(استکبارا فى الاءرض) - کلمه(استکبارا) مفعول له براى کلمه(نفورا) است ، و معناى آن این است که : وقتى نذیر به سویشان آمد، از او اعراض و دورى کردند، براى خاطر اینکه در زمین استکبار کنند، و جمله(مکر السى ء) عطف است بر استکبار، و مثل او مفعول له است .
بعضى هم گفته اند:(عطف است بر کلمه(نفورا) و اضافه در آن ، اضافه موصوف به صفت است ، به دلیل اینکه بار دوم فرموده :(و لا یحیق المکر السى ء...)
اشاره به معناى اینکه فرمود مکر سّیى ء جز بهاهل آن نمى رسد
(و لا یحیق المکر السى ء الا باهله) - یعنى مکر بد نازل نمى شود و نمى رسد مگر به صاحبش ، و در غیر از خود او مستقر نمى شود، براى اینکه هر چند مکر بد، بسا مى شود که به شخص مکر شده صدمه اى وارد مى آورد، و لیکن چیزى نمى گذرد که از او زایل مى شود و دوام نمى آورد، ولى اثر زشت آن بدان جهت که مکر سیى ء است در نفس مکر کننده باقى مى ماند، و چیزى نمى گذرد که آن اثر ظاهر گشته ، گریبانش را مى گیرد و به خاطر آن مجازات مى شود، حال یا در دنیا و یا در آخرت . و به همین جهت در مجمع البیان آیه شریفه را تفسیر کرده به اینکه : کیفر مکر سیى ء جز به مرتکبش نمى رسد.
و این آیه شرى فه کلامى است از باب مثل ، نظیر این جمله که قرآن کریم فرموده :(انما بغیکم على انفسکم)، و نیز فرموده :(و من نکث فانما ینکث على نفسه).
)فهل ینظرون الا سنه الاولین) -(نظر) و(انتظار) هر دو به معناى توقع است ، و(فاء) براى تفریع و نتیجه است که جمله را از ما قبل نتیجه گیرى مى کند. و استفهام در آن انکارى است ، و معنایش این است که : و چون مکر سیى ء مى کنند، و مکر سیى ء جز به صاحبش برنمى گردد، پس مکاران ، جز سنت جارى در امم گذشته که همان عذاب الهى نازل بر مکاران است ، که اثر مکر و تکذیبشان به آیات خدا بود، انتظار دیگرى را نمى کشند.
(فلن تجد لسنّة اللّه تبدیلا و لن تجد لسنة اللّه تحویلا) -(تبدیل سنت خدا) به این است که : عذاب خدا را بردارند، و به جایش عافیت و نعمت بگذارند، و(تحویل سنت) عبارت از این است که : عذاب فلان قوم را که مستحق آن مى باشند، به سوى قومى دیگر برگردانند، و سنت خدا نه تبدیل مى پذیرد و نه تحویل ، براى اینکه خداى تعالى بر صراط مستقیم ا ست ، حکم او نه تبعیض دارد و نه استثناء. همچنان که خداى تعالى مشرکین مورد نظر آیه را در جنگ بدر به عذاب خود گرفت ، و همگى را کشت . و خطاب در آیه به رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم)، و یا به عموم شنوندگان است .
افلم یسیروا فى الاءرض فینظروا کیف کان عاقبة الّذین من قبلهم و کانوا اشد منهم قوة
این آیه شریفه براى سنت جارى در امت هاى گذشته ، شاهد مى آورد و مى فرماید که : امت هاى گذشته با اینکه از مشرکین مکه قوى تر بودند، با این حال خداوند آنها را به کیفر مکر و تکذیبشان بگرفت .
و ما کان اللّه لیعجره من شى ء فى السموات و لا فى الاءرض انه کان علیما قدیرا
این آیه تتمه بیان است ، تا مشرکین مکه را بیشتر انذار و تخویف کرده باشد، و حاصل معنایش این است که : پس اینان باید از خدا بترسند، و باید به او ایمان بیاورند، و با او نیرنگ نکنند، و آیاتش را تکذیب ننمایند، که سنت خدا در این باره همان عذاب است ، همچنان که ماجراى امت هاى گذشته که چگونه خدا هلاکشان کرد و عذابشان نمود، بر این سنت شهادت مى دهد، زیرا با اینکه آن امت ها از این مشرکین قوى تر بودند، نتوانستند خدا را عاجز کنند، چون در همه آسمانها و زمین چیزى و کسى نیست که با نیرو و یا نیرنگ خود خدا را عاجز کند، زیرا او علیم على الاطلاق است ، غفلت و جهل در او راه ندارد تا دشمن ، او را در حال غفلت و جهل فریب دهد، و نیز او قادر على الاطلاق است و چیزى تاب مقاومت با او را ندارد.
وجه اینکه فرمود اگر خدا مردم را براى گناهانشان مواءخذه کند جنبنده اى بر زمین نمىماند
و لو یواخذ اللّه النّاس بما کسبوا ما ترک على ظهرها من دابة ...
مراد از مؤ اخذه در این آیه ، مؤ اخذه دنیوى است ، به دلیل اینکه دنبالش فرموده :(و لکن یوخرهم الى اجل مسمى لیکن عذابشان را براى مدتى معین تاءخیر مى اندازد....) و مراد از کلمه(ناس) تمامى مردم است ، چون قبل از آیه شریفه ، از مؤ اخذه بعضى از مردم که همان نیرنگبازان و تکذیب کنندگان به آیات خدا باشند، گفتگو کرده بود.
و مراد از جمله(ما کسبوا) گناهانى است که کسب کرده اند، به قرینه مؤ اخذه ، که همان عذاب باشد، و به شهادت اینکه در جاى دیگر همین معنا را آورده ، و فرموده :(و لو یواخذ اللّه النّاس بظلمهم ما ترک علیها من دابة).
و مراد از(ظهرها) روى زمین است ، چون مردم روى زمین زندگى مى کنند، علاوه بر این در آیه قبلى ذکرى از زمین به میان آمده بود.
و مراد از(دابة جنبنده) هر موجودى است که روى زمین جنب و جوش و حرکتى داشته باشد، چه حیوان و چه انسان . و اگر به کیفر کفر و تکذیب انسانها، همه جنبندگان را هلاک مى کند، براى این است که همه جنبندگان براى انسان خلق شده اند، همچنان که خالق تعالى خودش فرمود:(خلق لکم ما فى الاءرض جمیعا)
و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند:(این هلاکت همه جنبندگان به خاطر شومى گناهان است ، همچنان که از آیه(و اتقوا فتنة لا تصیبن الّذین ظلموا منکم خاصة) برمى آید که پاره اى از گناهان و ظلم ها فتنه اى مى آورد عالم گیر، که غیر از مرتکب ظلم را نیز شامل مى شود. درست نیست ، براى اینکه شومى گناه نباید از گناهکار تجاوز کند و دامنگیر غیر او شود، همچنان که خداى تعالى فرموده :(و لا تزروا زرة وزر اخرى) و اما آیه اى که شاهد آورد، یعنى آیه(و اتّقوا فتنة لا تصیبنّ الّذین ظلموا منکم خاصة) مدلولش - به بیانى که در تفسیر سوره انفال گذشت - این است که : فتنه ناشى از ظلم تنها به کسانى از ایشان مى رسد که مرتکب ظلم شدند، نه به عموم مردم اعم از ستمکاران و غیر آنها - براى مزید اطلاع به همانجا مراجعه شود.
(و لکن یوخرهم الى اجل مسمى) - منظور از(اجل مسمى) مرگ و یا قیامت است ،(فاذا جاء اجلهم فان اللّه کان بعبادة بصیرا)، یعنى وقتى اجلشان رسید، خدا به کار بندگان بصیر است ، هر یک را به آنچه که کرده جزا مى دهد، و به اعمالشان داناست ، چون بندگان او هستند، و چگونه ممکن است خالق از خلق خود و رب از عمل بنده خود غافل و جاهل باشد؟
از آنچه گذشت روشن شد که : جمله(فان اللّه کان بعباده بصیرا) از باب به کار بردن سبب در جاى مسبب است ، که همان جزا باشد.
و آیه شریفه یعنى جمله(ولو یواخذ اللّه النّاس ...) در حقیقت در جاى جواب از سوالى تقدیرى قرار گرفته ، سؤ ال ى که ناشى از آیه قبلى مى شد، چون در آیه قبلى خداى تعالى اهل نیرنگ و تکذیب را - که همان مشرکین مکه باشند - تهدید مى کرد به مؤ اخذه ، و براى آنان از امت هاى سابق شاهد آورد، که آنها نتوانستند خدا را به ستوه آورند.
چون سخن بدینجا انجامید، گویا کسى پرسیده : وقتى هیچ چیز نه در آسمان و نه در زمین خدا را به ستوه نمى آورد، پس چطور سایر مردم را به حال خود واگذاشته ، هر گناهى مى خواهند مرتکب مى شوند و چرا آنها را به جرم گناهانشان عذاب نمى کند؟ در پاسخ فرموده :(اگر خدا مى خواست همه مردم را به جرم گناهانشان مؤ اخذه کند، آن طور که نیرنگ بازان از مشرکین و مکذبین را مؤ اخذه کرد، دیگر هیچ جنبده اى بر روى زمین باقى نمى ماند). و حال آنکه خدا چنین حکم کرده که : مردم ، در روى زمین بمانند و زمین را آباد کنند، همچنان که فرموده :(و لکم فى الاءرض مستقر و متاع الى حین) پس بدین جهت گناهکاران را مؤ اخذه نمى کند، و آنها را تا روزى معین مهلت مى دهد. و آن روز یا روز مرگ است و یا روز قیامت . پس وقتى آن روز رسید هر عاملى از ایشان را به آنچه عمل کرده ، جزا مى دهد، که او به کار بندگانش بصیر است .
بحث روایتى
(روایتى در ذیل آیه :(ولو یؤ اخذ الله الناس بماکسبوا...))
و در تفسیر قمى مى گوید: پدرم از نوفلى ، از سکونى ، از امام جعفر صادق(علیه السلام) از پدرش(علیه السلام) برایم حدیث کرد که فرمود رسول خدا(صلى اللّه ع لیه وآله وسلم) فرموده : از علم خدا گذشته و مرکب قلم خدا به این قضایى که رانده و این قدرى که مقدر کرده خشک شده ، که کتاب خدا جاى خود را در بشر باز کند، و ر سولان خدا تصدیق شوند، و آنها که ایمان مى آورند و تقوى دارند به سعادت برسند، وآنها که تکذیب مى کنند و کفر مى ورزند به شقاوت برسند، و مؤ منین به ولایتى از خداى عزّو جلّ و مشرکین به براءتى از او نایل شوند.
آنگاه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود: خداى عزّوجلّ مى فرماید: اى فرزند آدم ! تو به مشیت من براى خودت مى خواهى آن چه را مى خواهى ، و به اراده من براى خودت اراده مى کنى آن چه را اراده مى کنى ، و به فضل نعمت من بر تو، چنان نیرومند شده اى که مى توانى سر از فرمانم برتابى ، و به قوت و عصمت من و عافیتم موفق شده اى که واجبات مرا ادا کنى .
پس اگر واقعا حسناتى دارى ، خود من به آن حسنات از تو سزاوارترم ، و تو به گناهانت از من سزاوارترى ، همیشه خیر من به سوى تو نازل است ، و من با آن خیر به تو انعام مى کنم ، و شر تو به خودت برمى گردد، به عنوان کیفر جنایاتى که کرده اى و به کثرت تسلطى که من به تو دارم به سوى طاعتم رو نهادى و به سوء ظنى که به من دارى از رحمتم ماءیوس شدى .
پس با این بیان حمد براى من است و حجت علیه تو تمام است ، و تو با این عصیان راه مؤ اخذه مرا به روى خود گشودى ، و با احسانت ، مستحق پاداش نیکى که نزد من است گشتى . من هیچگاه از تحذیر تو کوتاهى نکردم ، و تو را در حین سرگرمى و غرورت به عذاب نگرفتم . آنگاه فرمود: این همان کلام خدا است که مى فرماید:(و لو یواخذ اللّه النّاس بما کسبوا ما ترک على ظهرها من دابّة) و نیز مى فرماید: من تو را به بیش از طاقتت تکلیف نکردم ، و از امانت جز همان مقدارى را که خودت علیه نفست اقرار دارى تحمیلت ننمودم ، من از تو براى خود به آن مقدار راضیم که تو از من براى خودت راضى باشى . آنگاه خداى عزّو جلّ فرمود:(و لکن یوخرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم فان اللّه کان بعباده بصیرا).