بیان آیات
در این آیات دوباره به مساءله توحید برگشته ، آیت هایى دیگر که دلالت بر توحید مى کند برمى شمارد، و در ضمن به داستان کتاب منتقل شده ، درباره حقانیت آن ، و اینکه از ناحیه خدا نازل شده ، سخن گفته است ، و چون در فصل قبلى رشته کلام به مساءله نبوت و کتاب کشیده شده بود، و فرموده بود:(انا ارسلناک بالحق بشیرا و نذیرا) و نیز درباره کتاب فرموده بود:(جاءتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر) جا داشت که متعرض آثار و خصوصیات کتاب بشود،
توضیح دلالت اختلاف الوان ثمرات و...بر توحید
الم تر ان اللّه انزل من السماء ماء فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها...
این آیه حجت دیگرى است بر مساءله توحید، به این بیان که خداى سبحان آب را بوسیله بارانها از آسمان نازل مى کند و این خود قوى ترین عامل براى روییدن نباتات و میوه هاست ، و اگر بیرون آمدن میوه ها از مقتضاى همین آمدن باران بود، باید همه میوه ها به یکرنگ باشند، چون آب باران یکى است ، و حال اینکه مى بینیم الوان مختلفى دارند، پس همین اختلاف الوان دلالت مى کند بر اینکه تدبیر الهى دست اندرکار این رنگ آمیزى است .
و اما اینکه گفته اند:(این رنگ آمیزیها منوط به اختلاف عواملى است که در آنها مؤ ثر است ، و از آن جمله اخ تلاف عناصر موجود در آنهاست ، که از نظر نوع و مقدار و ترکیب مختلف هستند) حرف صحیحى نیست ، براى اینکه ما سؤ ال خود را از این که این رنگهاى مختلف از کجا آمد، برداشته ، و به اینجا منتقل مى کنیم که این اختلاف عوامل از کجا آمد، با اینکه تمامى این عوامل منتهى مى شود به عامل ماده ، که در همه هست . پس اختلاف عناصرى که موجودات از آنها ترکیب مى شوند، خود دلیل بر این است که عامل دیگرى ماوراى ماده هست که ماده را به سوى صورت هاى گوناگون سوق مى دهد.
و ظاهرا مراد از اختلاف الوان میوه ها، اختلاف خود الوان است ، ولى لازمه اش اختلافهاى دیگرى از جهت طعم و بو و خاصیت نیز مى باشد.
بعضى از مفسرین گفته اند: اصلا منظور از اختلاف الوان ، اختلاف انواع موجودات است ، چون بسیار مى شود که کلمه(الوان) بر انواع فواکه و انواع طعامها اطلاق مى شود،
مثلا مى گویند: فلانى در میهمانى اش الوانى از طعام و میوه حاضر کرده بود. پس در حقیقت تعبیر به(الوان) تعبیرى است کنایه اى . ولى جمله(و من الجبال جدد بیض و حمر) تا اندازه اى وجه اول را تاءیید مى کند که مراد خود رنگها باشد نه طعم و خاصیت ، چون در کوهها اختلاف انواع نیست تنها اختلاف الوان است . و در جمله(فاخرجنا به ...) التفاتى از غیبت(خدا از آسمان آبى فرو فرستاد)، به تکلم(پس به وسیله آن میوه هایى بیرون کردیم)، به کار رفته . و بعضى از مفسرین در وجه آن گفته اند:(این التفات بدان جهت بوده که کمال اعتناى به این عمل را برساند، چون از نظر صنع بسیار بدیع و حیرت انگیز است ، و از کمال قدرت و حکمت صانعش خبر مى دهد).
نظیر این وجه در جمله قبلى هم که مى فرمود:(انا ارسلناک بالحق بشیرا و نذیرا) مى آید. و اما التفات ى که در آیه قبل از آن مى فرمود:(ثمّ اخذت الّذین کفروا فکیف کان نکیر) بعید نیست وجهش این باشد که خواسته باشد با این التفات بفهماند امر کفار به دست خود من است ، و بین من و ایشان احدى نمى تواند حائل شود. پس کسى نمى تواند شفاعت و یا یارى آنان کند، و در نتیجه از عذاب من نجات یابند.
(و من الجبال جدد بیض و حمر مختلف الوانها و غرابیب سود) - کلمه(جدد) - به ضمه جیم و فتحه دال - جمع جده - به ضمه جیم - است ، که به معناى جاده و راه است . و دو کلمه(بیض) و(حمر) جمع(ابیض) و(احمر) به معناى سفید و سرخ است . و ظاهرا کلمه مختلف صفت جدد، و کلمه(الوانها) فاعل مختلف است ، چون - به قول بعضى - اگر جمله مبتدا و خبر بود، مى فرمود:(مختلفه الوانها). و کلمه(غرابیب) جمع(غریب) به معناى سیاهى شدید است ، و غراب(کلاغ سیاه) را هم به همین جهت غراب مى گویند. و کلمه سود بدل و یا عطف بیان است براى غرابیب .
و معناى آیه این است که :(آیا نمى بینى که در بعضى از کوهها راههایى سفید و سرخ و سیاه ، و با رنگهاى مختلف هست ؟) و مراد از این راهها، یا راههایى است که در کوهها قرار دارد و داراى الوانى مختلف است ، و یا مراد خود کوهها است ، که به صورت خطوطى کشیده شده در روى کره زمین قرار دارد، بعضى از این سلسله جبال به رنگ سفیدند، بعضى سرخ ، بعضى سیاه ، و بعضى دیگر چند رنگ هستند.
و من النّاس و الدوّاب و الانعام مختلف الوانه کذلک
یعنى بعضى از انسانها و حیوانات نیز مثل کوهها و میوه ها داراى رنگه اى مختلف هستند، بعضى سفید، بعضى سرخ ، بعضى سیاهند. و کلمه(دواب) به معناى هر جنبده اى است که در زمین حرکت مى کند. و کلمه(انعام) به معناى شتر و گوسفند و گ او است .
بعضى از مفسرین گفته اند:(کلمه کذلک) خبرى است براى مبتداى محذوف ، و تقدیر آن(الامر کذلک امر چنین است) مى باشد، و این جمله تقریرى است اجمالى براى بیان تفصیلى قبل ، که اختلاف الوان ثمرات و کوهها و انسانها و جنبندگان چهارپ ایان را بیان مى کرد).
بعضى دیگر گفته اند: کلمه(کذلک) مربوط است به کلمه(یخشى) در جمله(انما یخشى اللّه من عباده العلموا) و اشاره است ، به عبرت گیرى از ثمرات و کوهها و سایر موارد مذکور، و معنایش این است که : تنها کسانى از خدا خشیت دارند و این چنین از آیات عبرت مى گیرند که عالم باشند. ولى این وجه ، هم از نظر لفظ بعید است و هم از نظر معنا.
خشت به معناى حقیقى کلمه فقط در علما دریافت مى شود
انما یخشى اللّه من عباده العلموا
این جمله جمله اى است از نو که توضیح مى دهد چگونه و چه کسانى از این آیات عبرت مى گیرند، و این آیات اثر خود را که ایمان حقیقى به خدا و خشیت از او به تمام معناى کلمه مى باشد، تنها در علما مى بخشد، نه جهال .
در سابق هم گذشت که انذار تنها در علما نتیجه بخش است ، چون در آنجا فرمود:(انما تنذر الّذین یخشون ربهم بالغیب و اقاموا الصلوة). پس در حقیقت آیه مورد بحث ، بیانگر معناى آن آیه است ، و روشن مى سازد که خشیت به معنى حقیقى کلمه ، تنها در علما یافت مى شود.
و مراد از(علما)، علماى باللّه است ، یعنى کسانى که خداى سبحان را به اسماء و صفات و افعالش مى شناسند، شناسایى تامّى که دلهایشان به وسیله آن آرامش مى یابد، و لکه هاى شک و دو دلى از نفوسشان زایل گشته ، و آثار آن در اعمالشان هویدا مى گردد، و فعلشان مصدق قولشان مى شود. و مراد از(خشیت) در چنین زمینه اى ، همان خشیت حقیقى است که به د نبالش خشوع باطنى و خضوع در ظاهر پیدا مى شود، این آن معنایى است که از سیاق آیه برمى آید.
و جمله(ان اللّه عزیز غفور) معناى تعلیل را افاده مى کند. و مى رساند که خدا به علت اینکه عزیز است ، یعنى قاهرى غیر مقهور، و غالبى غیر مغلوب از هر جهت است ، لذا عارفان از او خشیت دارند، و نیز به علت اینکه غفور یعنى نسبت به گناهان و خطاها، بسیار آمرزنده است ؛ لذا عارفان به او ایمان مى آورند، و به درگاهش تقرب مى جویند، و مشتاق لقاى او هستند.
ان الّذین یتلون کتاب اللّه و اقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة یرجون تجارة لن تبور
(تلاوت کتاب) به معناى خواندن قرآن است ، که خداى سبحان آن را ستوده . و(اقامه نماز) به معناى ادامه برآوردن آن و محافظت از ترک نشدن آن است . و(انفاق از رزق در سر و علانیه) به معناى این است که : از مال خود به فقراء مى دهند، و چون در انفاق هاى مستحبى مى ترسند جنبه خودنمایى به خود بگیرد، و خلوص آن از بین برود؛ لذا آن را پنهانى مى دهند، و در انفاقهاى واجب براى اینکه اطاعت خدا در بین مردم شایع شود و دیگران هم تشویق شوند، علنى مى دهند.
(یرجون تجارة لن تبور) - یعنى تجارتى را امیدوارند که به هیچ وجه ضرر نمى آورد، بعضى از مفسرین گفته اند:(جمله(یرجون)... خبر است براى کلمه(ان) که در اول آیه است). و نزد بعضى دیگر خبر(ان) مقدر است . و جمله(لیوفیهم ...) متعلق به آن است و معنایش این است که : اگر کردند آنچه را که کردند، براى این بود که خدا پاداشهایشان را بدهد.
لیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور
کلمه(لیوفیهم) متعلق است به جمله(یتلون) و آنچه که در آیه سابق ، بر آن عطف شده بود، و معنایش این است که : آنان که کتاب خدا را تلاوت مى کنند، و نماز را به استمرار انجام مى دهند، هر چه مى کنند به این منظور مى کنند که خدا پاداشهایشان را به طور کامل بدهد، و چیزى از ثواب اعمال از ایشان فوت نشود.
و ممکن هم هست مراد از آن زیادتى باشد از غیر سنخ ثواب اعمال ، همچنان که مى دانیم در آیه(لهم ما یشاون فیها و لدینا مزید) منظور غیر از ثواب است .
و جمله(انه غفور شکور) مضمون آیه و زیادتى ثواب ، یا غیر ثواب را تعلیل مى کند، و معنایش این است که : اگر گفتیم : خداوند لغزشهاى آنان را نادیده مى گیرد، براى این است که خدا غفور است ، و اگر گفتیم ایشان را به بیش از آن ثوابى که مستحقند پاداش مى دهد، براى این است که او شکور است .
و الّذى اوحینا الیک من الکتاب هو الحق
ضمیر فصل و الف و لام در جمله(هو الحق) براى تاءکید حقانیت کتاب است ، نه براى انحصار، به عبارت ساده تر اینکه : این کتاب حقى است که به هیچ وجه باطل در آن راه ندارد؛ نه اینکه این کتاب به تنهایى حق است .
مراد از(کتاب) و وراثت آن در آیه :(ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا منعبادنا...)
ثمّ اورثنا الکتاب الّذین اصطفینا من عبادنا...
وقتى مى گویند:(اورئهم مالا کذا) معنایش این است که : فلانى فلان مال را به ارث براى آنان باقى گذاشت تا ایشان بعد از مرگ وى به امر آن مال قیام کنند، با اینکه تا خودش زنده بود خودش قائم به امر آن مال و متصرف در آن بود، و به همین معنا است ارث دادن علم و جاه و امثال آن ، که وارث بعد از مرگ صاحب علم و جاه ، به امر آن دو قیام مى کند، بعد از آنکه قبلا نزد دیگرى بود و دیگرى صاحبش بود و از آن بهره مى گرفت .
بنابراین معناى ارث دادن کتاب به قوم و مردمى ، این است که : کتاب را نزد ایشان بگذارد تا نسل به نسل و از سلف به خلف دست به دست بگردد، و همه از آن برخوردار شوند.
بنابراین ، این نسبت مزبور صحیح است ، هر چند که قائم به امر کتاب ، بعضى از قومند نه همه آنان ، و به همین جهت مى بینیم همه جا دادن کتاب را به همه قوم نسبت مى دهد مثلا مى فرماید:(و لقد آتینا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائیل الکتاب هدى و ذکرى لاولى الالباب).
و نیز فرموده :(و ان الّذین اورثوا الکتاب من بعدهم لفى شک منه مریب) که در این چند آیه نسبت ارث بردن تورات را به همه بنى اسرائیل داده ، با اینکه متصدیان امر تورات ، بعضى از بنى اسرائیل بودند نه همه .
و مراد از(کتاب) در آیه مورد بحث - به طورى که از سیاق برمى آید - قرآن کریم است ، و غیر از این هم نمى تواند باشد، براى اینکه در آیه قبلى بدان تصریح کرده ، فرمود(و الّذى اوحینا الیک من الکتاب). بنابراین(الف و لام) در الکتاب الف و لام عهد خ واهد بود،(و معناى الکتاب همان کتاب خواهد بود)، نه الف و لام جنس(به معناى همه کتابها). بنابراین دیگر نباید به گفته کسى که گفته :(الف و لام براى جنس است ، و مراد از کتاب مطلق کتابهاى آسمانى است که بر انبیاء نازل شده) اعتناء کرد.
و کلمه(اصطفاء) از ماده(صفو) گرفته شده که معنایش قریب به معناى اختیار است ، با این تفاوت که اختیار به معناى انتخاب یک چیز از بین چند چیز است که بهترین آنها است و اصطفاء نیز انتخاب یکى از چند چیز است ، اما یکى که از بین همه صفوه و خالص باشد.
(من عبادنا) - احتمال دارد کلمه(من) براى بیان باشد، احتمال هم دارد براى ابتدا، یا تبعیض باشد. ولى آنچه به ذهن قریب تر است این است که بیانیه باشد، چون در آیه(و سلام على عباده الّذین اصطفى) هم سلام را بر همه بندگان خالص فرستاده ، نه بر بعضى از ایشان .
مقصود از بندگان خاص(الذین اصطفینا) که خداوند کتاب را به ایشان به ارثرساند
مفسرین در اینکه منظور از این بندگان خاص چه کسانى هستند اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند:(انبیا هستند). بعضى دیگر گفته اند:(بنى اسرائیلند)، که جزو مشمولین آیه(ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین) هستند).
بعضى دیگر - که روایات بسیار زیادى از امام باقر و صادق(علیهما السلام) بر طبق گفته آنان هست - گفته اند:(مراد از این کسان که اصطفاء شده اند، ذریه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) از اولاد فاطمه(علیهاالسلام) هستند، که جزو آل ابراهیم و مشمول آیه(ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین) نیز هستند.
و در روایت(انى تارک فیکم الثقّلین کتاب اللّه و عترتى اهل بیتى لن یفترقا حتى یردا على الحوض) - که متواتر و مورد اتفاق دو طایفه شیعه و سنى است - فرموده : آنان ملازم قرآنند.
پس بنابراین ، معناى آیه چنین مى شود: بعد از آنکه ما قر آن را به تو وحى کردیم - چون کلمه(ثمّ) معناى تاخیر رتبه را افاده مى کند - آن را به ذریه تو ارث دادیم ، البته آن ذریه ات که ما اصطفایشان کردیم ، و از بین همه بندگان آنان را در همان روزى که آل ابراهیم را برمى گزیدیم انتخاب کردیم ، و اضافه شدن کلمه(عباد) به کلمه(نا) که نون عظمت است اضافه تشریفى است ، و مى خواهد به شرافت ذریه اشاره کند.
(فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات) - احتمال دارد ضمیر در(منهم) به همان برگزیده شدگان برگردد، که در نتیجه هر سه طایفه یعنى ظالم به نفس ، مقتصد، و سابق به خیرات ، در وراثت شریکند، چیزى که هست وارث حقیقى همان عالم به کتاب ، و حافظ کتاب است ، که عبارت است از سابق به خیرات .
احتمال هم دارد ضمیر مزبور به کلمه(عبادنا) برگردد، البته در صورتى که اضافه عباد به کلمه(نا) شرافتى به عباد ندهد، آن وقت کلمه(فمنهم) تعلیل را مى رساند، و چنین معنا مى دهد: ما تنها کتاب را به بعضى از بندگان خود ارث دادیم ، و آنان عبارتند از عده اى که ما ایشان را برگزیدیم ، نه همه بندگان ، براى اینکه بعضى از بندگان ما ظالم به نفس خود بودند، و بعض ى هم میانه رو بودند، و بعضى سابق به خیرات بودند، و همه این سه طایفه صلاحیت وراثت کتاب را نداشتند.
ممکن است وجه اول را تاءیید کرد به اینکه چه مانعى دارد وراثت را به همه نسبت دهیم ، در حالى که قائمین واقعى به امر وراثت بعضى از افراد باشند، همچنان که نظیر اینگونه نسبت را در آیه(و اورثنا بنى اسرائیل الکتاب) مى بینیم .
و از اینکه در آیه شریفه بین سه طایفه ظالم به نفس ، مقتصد، و سابق به سوى خیرات ، مقابله انداخته ، فهمیده مى شود که مراد از ظالم به نفس کسى است که گناهى به گردن داشته باشد، و این عنوان شامل هر مسلمانى از اهل قرآن مى شود، چون اهل قرآن است که عنوان اصطفاء و وارث قرآن بر او صادق است .
و مراد از(مقتصد) که به معناى متوسط است ، آن کسى است که : در وسط راه ، و بین طریق واقع است . و مراد از سابق به سوى خیرات به اذن خدا، آن کسى است که : از دسته اول یعنى ظالم به نفس ، و از دسته دوم ، یعنى میانه روها، به درجات قرب نزدیک تر است ، و این طایفه به اذن خدا نسبت به آن دو طایفه دیگر، به خاطر فعل خیرات ، امامت دارند، همچنان که خداى تعالى مى فرماید:(و السابقون السابقون اولئک المقربون).
(ذلک هو الفضل الکبیر) - یعنى اینکه قبلا گفتیم کتاب را ارث دادیم ، خود ف ضلى است بزرگ ، از ناحیه خدا، که فعالیت و کوشش کسى در آن دخالت ندارد، و چنان نیست که کسى از راه عمل به وظایف ، به آن فضل برسد.
اقوال مختلف مفسرین در تفسیر آیه فوق
این آن معنایى است که سیاق آیه و نیز روایاتى که در معناى آیه وارد شده ، آن را افاده مى کند.
اما مفسرین در تفسیر آیه اختلافهاى عجیبى به راه انداخت ه اند، اختلافى در معناى کلمه(ثمّ) کرده اند که بعضى گفته اند:(این کلمه براى تراخى است ، یعنى بعدیّت در خبر دادن را مى رساند). بعضى دیگر گفته اند:(براى تراخى و افاده بعدیت رتبى است). بعضى گفته اند:(براى افاده بعدیت زمانى است).
و در عطف کردن این کلمه نیز اختلاف است . بعضى گفته اند:(آیه عطف است بر جمله(اوحینا).بعضى دیگر گفته اند: عطف است بر جمله(الّذى اوحینا).
باز در معناى جمله(اورثنا) اختلاف کرده اند که بعضى گفته اند:(مراد همان معناى ظاهر جمله است). بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که :(ما حکم کردیم و مقدر نمودیم به اینکه کتاب به ایشان ارث برسد).
و نیز در معناى کتاب اختلاف کرده اند که بعضى گفته اند:(مراد از آن ، قرآن است). بعضى دیگر گفته اند:(جنس کتابهاى آسمانى ، و همه آنها است).
و در معناى جمله(الّذین اصطفینا) اختلاف کرده اند. بعضى گفته اند:(مراد از آن انبیاء(علیهم السلام) مى باشند). بعضى دیگر گفته اند:(مراد بنى اسرائیل است). و بعضى دیگر مراد از آن را امت محمّد(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) دانسته اند. بعضى دیگر علماى امت . و بعضى دیگر ذریه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) از فرزندان فاطمه(علیهاالسلام) دانسته اند.
و در معناى کلمه(من) در جمله(من عبادنا) اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند: براى تبعیض است . بعضى دیگر آن را براى ابتداء، و بعضى دیگر براى بیان دانسته اند. البته به خاطر اختلاف مزبور در معناى(من) معناى عباد نیز مختلف مى شود، و همچنین اضافه کلمه(عباد) به کلمه(نا) اختلاف پیدا مى کند، بنا به بعضى از وجوه اضافه تشریفى مى شود، و بنا به بعضى دیگر غیر تشریفى .
و نیز در مرجع ضمیر منهم اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند: کلمه(الّذین) است . بعضى دیگر گفته اند: کلمه(عبادنا) است .
و در معناى ظالم به نفس و مقتصد و سابق نیز اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند: ظالم ، کسى است که ظاهرش از باطنش بهتر باشد و مقتصد، آن کسى است که ظاهر و باطنش یکسان باشد، و سابق ، آن کسى است که باطنش از ظاهرش بهتر باشد. بعضى دیگر گفته اند: مراد از سابق آن کسانى هستند که در عهد رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) اسلام آوردند، یعنى صحابه آن جناب ، و مقتصد کسانى هستند که پا به جاى پاى اصحاب آن جناب گذاشته باشند، و ظالم به نفس سایر مردمند. بعضى دیگر گفته اند: ظالم به نفس کسى است که گناه بر او غلبه کرده باشد، و مقتصد آن کسى است که گناه و ثوابش یکسان ، و خلاصه متوسط الحال باشد، و سابق آن کسى است که به درگاه خدا تقرب جسته ، و در درجات قرب از دیگران پیشى گرفته باشد.
البته در این بین اقوال متفرق دیگرى هست که ذکر نکردیم ، و اگر احتمالات مذکور را در یکدیگر ضرب کنیم از هزار احتمال بالاتر مى شود.
جنّات عدن یدخلونها یحلون فیها من اساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فیها حریر
کلمه(یحلون) مضارع مجهول از باب تفعیل است و مصدر آن(تحلیه) است و تحلیه به معناى خود آرایى است . و کلمه(اساور) جمع(اءسوره) و اسوره هم جمع سوار - به کسره سین - است ، راغب گفته : سوار زن ، دستواره آن است(النگو) و این کلمه فارسى است ، که بعد از عربى شدن به صورت سوار درآمده .
(جنات عدن) - ظاهرا این جمله بیان همان فضل کبیر باشد. در مجمع البیان گفته : این جمله تفسیر فضل است گویا شخصى پرسیده : این فضل کبیر چیست ؟ در پاسخ فرموده : بهشتهایى است که تقدیرش یا پاداش جنات است ، یا دخول جنات ، و ممکن هم هست کلمه(جنات) بدل از فضل باشد، گویا فرمود ه : ذلک دخول جنات - آن داخل شدن بهشت است . و بقیه الفاظ آیه روشن است .
و قالوا الحمد لله الّذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شکور
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(حزن) - که خدا را، به خاطر اینکه ایشان را با بردن در بهشت از آن(حزن) نجات داده ، حمد گفته اند - آن شدائد و مصائب و اندوهى است که اهل بهشت در دنیا داشتند.
بعضى دیگر گفته اند:(مراد از آن اندوهى است که بعد از رحلت از دنیا و قبل از دخول به بهشت به ایشان احاطه مى کند، اندوهى که منشاش ترس از گناهان است).
بنابراین ، مى توان گفت آیه شریفه حکایت کلام دسته اول از آن سه طایفه است ، یعنى ظالم به نفس و یا کلام آن دسته و دسته دوم ، یعنى مقتصدین است ، و اما طایفه سوم که سابق به خیراتند گناهى در صحیفه اعمال ندارند، تا از عذاب آن بترسند. و این وجه دوم با آخر گفتار آنان که گفتند:(ان ربنا لغفور شکور) مناسب تر است .
الّذى احلنا دار المقامة من فضله لا یمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب
کلمه(مقامه) به معناى اقامه است ، و(دارالمقامه) آن منزلى است که کسى از آن بیرون نمى رود و از آنجا به جاى دیگر کوچ نمى کند. و کلمه(نصب) به فتحه نون و صاد - به معناى تعب و مشقت است . و کلمه(لغوب) - به ضمه لام - به معناى خستگى و تعب در طلب معاش و غیر آن است .
و معنایش این است که :(آن خدایى که ما را به فضل خودش و بدون اینکه استحقاقى داشته باشیم در خانه جاودانه داخل کرد، بهشتى که نه در آن مشقتى هست و نه تعبى ، و نه ما در آنجا در طلب آنچه مى خواهیم دچار خستگى و کندى مى شویم ، چون هر چه بخواهیم در آن هست).
و کلمه(من فضله) مناسبت خاصى با جمله سابق ، یعنى جمله :(ذلک هو الفضل الکبیر) دارد.
و الّذین کفروا لهم نار جهنم ...
لام در(لهم) لام اختصاص است ، و مى فهماند که آتش جزایى است خاص ایشان و از ایشان جدا شدنى نیست . و جمله(لا یقضى علیهم فى موتوا)، معنایش این است که : حکم نمى شود بر آنان به مرگ ، تا بمیرند، در نتیجه در آن شدت عذاب همواره زنده اند، و عذاب آتش از ایشان تخفیف نمى پذیرد، این چنین ما هر کفرانگر را که کفرانش یا شدید است و یا بسیار، کیفر مى دهیم .
و هم یصطرخون فیها ربنا اخرجنا...
در مجمع البیان گفته : کلمه(اصطراخ) به معناى شیون و فریاد و استغاثه است ، و این کلمه از باب افتعال از ماده(صراخ ناله) است .
و جمله(ربنا اخرجنا) بیان همان شیون و فریاد است . و جمله(اولم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر) پاسخ آن فریاد است . و جمله(فذوقوا) و جمله(فما للظالمین من نصیر) هر یک نتیجه جمله ما قبل خودش است .
و معناى آ یه این است که : این کفار که در آتشند، شیون و فریاد مى کنند، و استغاثه مى نمایند، در حالى که فریادشان این است که : پروردگارا ما را از آتش بدر آور، تا عمل صالح کنیم غیر از آن عمل زشت که مى کردیم ، در پاسخ به ایشان گفته مى شود: نه ، هرگز، مگر ما آن قدر عمر به شما ندادیم که هرکس مى خواست متذکر شود مجال آن را داشته باشد؟ ما این مقدار عمر را به شما دادیم ، پیامبران بیم رسان هم نزد شما آمدند، و از این عذاب بیمتان دادند، ولى متذکر نشدید و ایمان نیاوردید، حال عذاب را بچشید که ستمکاران را یاورى نباشد، تا به یارى آنان برخیزند و از عذاب خلاصشان کنند.
ان اللّه عالم غیب السموات و الاءرض انه علیم بذات الصدور
خدا عالم غیب آسمان ها و زمین است ، و او به آنچه در سینه ها پنهان است داناست ، با شما بر طبق آنچه در باطن نهفته دارید، از عقاید و آثار اعمال معامله مى کند، و بر طبق آن محاسبه مى نماید، چه اینکه ظاهرتان با باطن مطابق باشد و چه مخالف ، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به اللّه) و نیز فرموده :(یوم تبلى السرائر). بحث روایتى
چند روایت در ذیل جمله(انما یخشى الله من عباده العلموءا)
در مجمع البیان در ذیل جمله(انما یخشى اللّه من عباده العلموا...) مى گوید: از امام صا دق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: منظور خداى تعالى از علما، آن کسى است که عملش مصدق قولش باشد، کسى که عملش مصدق قولش نباشد، او عالم نیست ، و نیز در حدیثى آمده که فرمودند: از همه شما عالم تر به خدا، ترسنده تر از خدا است .
مؤ لف : و در روضه کافى به سند خود از ابى حمره ، از على بن الحسین(علیه السلام) روایتى در این معنا آورده .
و در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه ، ترمذى ، و حاکم ، از حسن روایت کرده اند که گفت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: علم دو قسم است ، یکى آن علمى است که در قلب است ، و علم نافع هم همان است ، و دیگرى علمى است که بر زبان است ، و آن حجتى است براى خدا، علیه خلق ، که خد ا با همان علم علیه صاحبش احتجاج مى کند.
مراد از(ظالم لنفسه)،(مقصد) و(سابق بالخیرات) در آیه :(ثم اورثناالکتاب الذین اصطفینا...)
و در کافى به سند خود از ابن عمر روایت کرده که گفت : من از حضرت ابو الحسن رضا(علیه السلام) از این کلام خداى عزّو جلّ پرسیدم که مى فرماید:(ثمّ اورثنا الکتاب الّذین اصطفینا من عبادنا...) مى گوید: امام فرمود: منظور فرزندان فاطمه(علیهاالسلام) مى باشند. و منظور از(سابق به خیرات) امام است ، و منظور از(مقتصد) عارف به امام ، و مقصود از ظالم به نفس کسى است که امام خود را نشناسد.
و از کتاب سعد السعود ابن طاووس روایت شده که ابو اسحاق سبیعى ، از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه مزبور حدیثى نقل کرده که فرمود: اى ابا اسحاق این آیه مخصوص ما است ، اما سابق به خیرات على ابن ابى طالب ، و حسن و حسین ، و شهیدانى از ما هستند و اما(مقتصد) آن کسى است که روزها روزه بدارد و شب ها به نماز بگذارند، و اما(ظلم به نفس) در او همان است که در سایر مردم است ، و او بالاخره آمرزیده مى شود.
مؤ لف : مراد از شهید، به قرینه روایات دیگر امام است .
و در معانى الاخبار با ذکر سند از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که در تفسیر آیه مذکور فرمود:(الظالم یحوم حوم نفسه و المقتصد یحوم حوم قلبه و السابق بالخیرات یحوم حوم ربه ظالم همواره پیرامون خواسته هاى نفس خویش است ، و مقتصد همواره پیرامون آن است که قلب خود را اصلاح کند، و سابق به خیرات آن کسى است که همواره م توجه به پروردگار خویش است).
مؤ لف : کلمه(حوم) که در این روایت آمده و همچنین کلمه(حومان) به معناى دوران است ، و اینکه فرمود:(ظالم به نفس) همواره پیرامون نفسش دوران دارد، مراد این است که : او همیشه گرفتار خواهش هاى نفس است ، و همه کوشش او براى آن است که نفس را راضى کند، و مقتصد پیرامون قلبش دوران دارد، یعنى همواره در این مقام است که قلب خود را تزکیه کند، و آن را به وسیله زهد و عبادت پاک نگه دارد، و دوران سابق به خیرات پیرامون پروردگار خود به این معنا است که او همواره در صدد این است که خود را براى خدا خالص کند، همواره به یاد او باشد، و غیر از او را از یاد ببرد، جز به او به کسى دیگر امید نداشته باشد، و جز او را قصد نکند.
و بدان که روایات از طرق شیعه از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در اینکه آیه شریفه خاص فرزندان فاطمه(علیهاالسلام) است بسیار زیاد است .
و در الدر المنثور است که : فاریابى ، احمد، عبد بن حمید، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، حاکم ، ابن مردویه ، و بیهقى از ابى درداء روایت کرده اند که گفت : از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) شنیدم در تفسیر آیه(ثمّ اورثنا الکتاب الّذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن اللّه) مى فرمود: اما طایفه سوم که گوى سبقت را در خیرات مى ربودند، بدون حساب داخل بهشت مى شوند، و اما طایفه دوم که میانه رو بودند، آنها هستند که قرآن درباره شان مى فرماید حسابى آسان پس مى دهند. و اما طایفه اول که ظ الم به نفس هستند، آنها در تمامى طول مدتى که محشر برپا است مشغول پس دادن حسابند، و آنگاه همانهایند که خدا را با رحمتش دیدار مى کنند. پس همین ظالمان به نفس هستند که مى گویند:(الحمد لله الّذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شکور الّذى احلنا دار المقامه من فضله لا یمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب).
مؤ لف : این روایت را صاحب مجمع نیز از ابى درداء از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) نقل کرده ، و در معناى آن احادیث دیگرى نیز هست ، و در مقابل ، احادیث دیگرى هست که مخالف با اینها است ، از آن جمله در مجمع البیان از ابن مردویه از عمر از رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) روایت آورده که در تفسیر جمله(فمنهم ظالم لنفسه) فرمود: منظور کافر است . لیکن به این احادیث نباید اعتناء کرد.
و در تفسیر قمى در ذیل جمله(لا یمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب) از امام نقل کرده که فرمود:(نصب) به معناى خستگى و(لغوب) به معناى کسالت و ضجر است .
چند روایت درباره مقدار عمرى که سپرى شدن آن جاى عذرى براى آدمى نمى ماند(اولمنعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر)
و در نهج البلاغه از امیرالمؤ مین(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: آن عمرى که اگر خدا به آدمى بدهد جاى عذرى برایش باقى نمى گذارد، شصت سال است .
مؤ لف : همین روایت را صاحب مجمع البیان نیز از آن جناب نقل کرده . و نیز الدرالمنثور هم آن را از ابن جریر از آن جناب روایت کرده است .
و در الدر المنثور است که حکیم ترمذى در نوادر الاصول ، بیهقى در سنن ، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، ابن مردویه ، و بیهقى(در شعب الایمان) همگى از ابن عباس روایت کرده اند که گفت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: چون روز قیامت برسد، صدا مى زنند شصت سالهه ا کجایند؟ و این شصت ساله همان معمرى است که خداى تعالى در آیه(اولم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر) درباره اش سخن گفته .
مؤ لف : این معنا به طرق دیگرى از سهل بن سعد و ابو هریره از آن جناب روایت شده .
و در مجمع البیان است که : بعضى گفته اند: این آیه توبیخ کسانى است که به سن هجده سالگى رسیده باشند. و این معنى از امام باقر(علیه السلام) نیز روایت شده .
مؤ لف : این روایت را فقیه از امام باقر(علیه السلام) به تعبیر مضمر(آن جناب فرمود) روایت کرده .