background
إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ
و اگر بخواهد شما را مى‌بَرد و خلقى نو [بر سر كار] مى‌آورد.
آیه 16 سوره فَاطِر

بیان آیات

بعد از آنکه براى مشرکین بیان کرد که خلقت و تدبیر مستند به خداى تعالى است و نتیجه گرفت که رب ایشان همان خدا است ، و تنها مالک اوست ، نه آلهه اى که به جاى او مى پرستند، پس آلهه ، مالک چیزى نیستند تا آنکه مدبر آن چیز باشند. اینک در این آیات ، شروع کرده همان مطلب را با بیانى آمیخته با وعده و وعید افاده کند. و خلاصه اش این است که خدا از ایشان بى نیاز، و ایشان محتاج خدایند، پس او مى تواند ایشان را به کیفر اعمالى که کردند از بین ببرد و اگر خواست خلقى جدید بیاورد.

آنگاه خطاب را متوجه رسول گرامى خود مى کند، خطابى که حاصلش این است که : این مؤ اخذه و نابود کردن ما، شامل نمى شود مگر تنها همین هایى را که تکذیب مى کنند، و اما مؤ منین که انذار تو در آنان اثر مى کند، با مشرکین فرقى روشن دارند، و پیامبر نذیرى است مانند نذیران گذشته ، و حال آنان را دارد. بنابراین اگر او را تکذیب مى کنند، انبیاى گذشته را تکذیب کردند، و(همانطورى که) خداى تعالى تکذیب کنندگان از امت آنان را به اخذ شدیدى بگرفت ، مکذبین این امت را هم خواهد گرفت .

یا ایّها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحمید

هیچ شکى نیست که در این آیه نوعى زمینه چینى براى دو آیه بعد است ، و مى خواهد مضمون آن دو را روشن کند، در عین اینکه خودش در مفادش مستقل مى باشد.

توضیح اینکه فقر و نیاز منحصر در انسان و غنا و بى نیازى منحصر در خداى تعالىاست(انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید)

توضیح اینکه : سیاق ، به این نکته اشعار دارد که اعمال تکذیب کنندگان رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) کاشف از این است که خیال کرده اند مى توانند با پرستش بت ها از بندگى خدا بى نیاز شوند، در نتیجه اگر خدا ایشان را به پرستش خود دعوت مى کند، لابد احتیاج به عبادت ایشان دارد، پس در این قضیه از یک طرف بى نیازى است ، و از طرف دیگر فقر و احتیاج ، به همان مقدار که آنان از بى نیازى بهره مند هستند، خدا به همان مقدار فقیر و محت اج ایشان است(تعالى اللّه عن ذلک).

لذا خداى سبحان در رد توهم آنان فرمود:(یا ایها النّاس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى) و در این جمله فقر را منحصر در ایشان ، و بى نیازى را منحصر در خود کرد، پس تمامى انحاى فقر، در مردم ، وتمامى انحاى بى نیازى ، در خداى سبحان است ، و چون فقر و غنى عبارت از فقدان و وجدان است ، و این دو، دو صفت متقابل یکدیگرند، ممکن نیست موضوعى از هر دو خالى باشد، هر چیزى که تصور شود، یا فقیر است ، و یا غنى ، و لازمه انحصار فقر در انسان ، و انحصار غنى در خدا انحصارى دیگر است و آن عبارت از این است که : انسان ها منحصر در فقر باشند، و خدا منحصر در غنى ، پس انسان ها غیر از فقر ندارند، و خدا غیر از غنى ندارد.

پس خداى سبحان غنىّ بالذات است ، او مى تواند همه انسان ها را از بین ببرد، چون از آنان بى نیاز است ، و آنان بالذات فقیرند، و نمى توانند به چیزى غیر از خدا، از خدا بى نیاز شوند.

و ملاک در غناى خدا از خلق ، و فقر خلق به خداى تعالى ، این است که : خدا خالق و مدبر امور ایشان است . و آوردن لفظ جلاله(اللّه) اشاره به فقر خلق و غناى خدا دارد. و آوردن جمله(اگر بخواهد شما را از بین مى برد، و خلقى جدید مى آورد) اشاره به خلقت و تدبیر او دارد، و همچنین آوردن کلمه(الحمید) براى این است که او در فعل خودش که همان خلقت و تدبر با شد، محمود و ستایش شده است .

در نتیجه برگشت معناى کلام به نظیر این مى شود که بگوییم : هان اى انسانها! شما بدان جهت که مخلوق و مدبر خدایید، فقراء و محتاجان به او هستید، در شما همه گونه فقر و احتیاج هست ، و خدا بدان جهت که خالق و مدبر است ، غنى است و غیر از او کسى غنى نیست .

بنابراین دیگر جاى آن باقى نمى ماند، که کسى اشکال کند که :(چرا در این آیه فقر را منحصر در مردم کرد - حال چه اینکه منظور از مردم عموم مردم باشد، یا خصوص مشرکین ، که آیات خدا را تکذیب مى کنند - با اینکه غیر از مردم نیز همه فقیرند، و تمامى موجودات محتاج خدایند.) زیرا وقتى براى فقر مردم علتى آورد که این علت(مخلوق بودن ، و مدبر بودن) در تمامى موجودات وجود داشت ، خود باعث مى شود که حکم هم عمومیت داشته باشد.

پس گویا فرموده : شما مخلوقات ، فقیر و محتاج به خالق و مدبر امر خود هستید، و خالق و مدبر شما غنى و حمید است .

پاسخ به این اشکال که چرا فقر در آیه منحصر به مردم شده است :

بعضى از مفسرین از اشکال بالا که چرا فقر را منحصر در مردم کرد، با اینکه تمامى موجودات فقیرند، جوابهایى داده اند که : اینک بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد: یکى از آن جوابها این است که : منحصر کردن فقر در انسانها مبالغه در فقر ایشان است ، گویا از بس فقر انسان زیاد است ، و از بس ‍ احتیاجاتشان بسیار است که گویى غیر از ایشان هیچ چیز دیگرى فقیر و محتاج نیست ، چون فقر و احتیاج سایر موجودات نسب ت به فقر انسانها به حساب نمى آید، و به همین عنایت در جاى دیگر فرمود:(خلق الانسان ضعیفا) با اینکه غیر از انسانها هم ضعیفند، و لیکن غیر از انسان ، مثلا جن ، مانند انسان محتاج به غذا و لباس و امثال آن نیستند.

دوم اینکه : مراد از کلمه ناس همه موجودات از انسان و غیر از انسان است ، و این تعبیر از باب تغلیب حاضر بر غایب ، و موجود عالم بر غیر عالم است .

سوم اینکه : باید الف و لام در(النّاس) را حمل بر عهد، و الف و لام در(الفقراء) را حمل بر جنس کرد؛ چون مخاطبین در آیه همان کسانى هستند که در جمله(ذلکم اللّه ربکم له الملک ...) مخاطب بودند، که در این صورت معناى آیه با در نظر گرفتن دو آیه قبل ، این است که : آن معبودى که باید بپرستید، همان کسى است که به اوصاف جلال توصیف شد، نه آنهایى که شما به جاى او مى خوانید، با اینکه شما از تمامى خلائق محتاج تر به معبود حقیقى هستید.

چهارم اینکه : انحصار مستفاد از آیه ، انحصارى است نسبت به خداى تعالى ، نه انحصار حقیقى .

و از نظر خواننده گرامى پوشیده نیست که مفاد آیه و سیاقى که آیه در آن سیاق قرار گرفته ، با هیچ یک از این جواب ها نمى سازد، بله مى توان جواب آخرى را طورى توجیه کرد که برگشتش به همان وجهى باشد که ما بیان کردیم .

و اگر در ذیل آیه خدا را به صفت حمید ستود، براى اشاره به این بود که خداى تعالى غنى است و افعالش پسندیده است ، چه عطا کند و چه منع ؛ براى اینکه اگر عطا کند(مانند ما انسانها) براى عوض عطا نمى کند چون بى نیاز از شکر و جزا است ، و اگر عطا نکند(باز مانند ما انسانها)، مورد ملامت قرار نمى گیرد، چون احدى از خلایق حقى بر او ندارد، و از او چیزى را مالک نیستند.

ان یشاء یذهبکم و یاءت بخلق جدید و ما ذلک على اللّه بعزیز

یعنى اى مردم ! اگر او بخواهد شما را(از بین) ببرد مى برد، براى اینکه او از شما بى نیاز است ، و با ا ز بین رفتن شما متضرر نمى شود، و خلقى جدید مى آورد، تا او را بستایند، و ثنایش گویند، البته نه از این جهت که او محتاج انسان باشد، بلکه از این جهت که او ذاتا حمید است ، و مقتضاى حمید بودنش همین است که خلقى باشد تا او به ایشان جو د و بخشش کند و ایشان او را بستایند، و این براى خدا دشوار نیست ، چون قدرتش مطلق است . و اگر بپرسى به چه دلیل ؟ مى گویم به این دلیل که اللّه(عز اسمه) است .

پس روشن شد که مضمون آیه متفرع بر مضمون آیه قبلى است ، پس اینکه فرمود:(ان یشا یذهبکم) نتیجه است براى غنى بودن خدا، و جمله(و یاءت بخلق) جدید فرع و نتیجه است بر حمید بودن او، و در جایى دیگر مضمون این دو جمله را فرع غنا و رحمت خدا قرار داده و فرموده :(و ربک الغنى ذو الرحمة ان یشاء یذهبکم و یستخلف من بعدکم ما یشاء).

معناى آیه :(ولا تزروازرة وزراخرى ...)

و لا تزر وازره وزر اخرى ...

راغب گفته :(کلمه(وزر)- به فتحه واو و زا - به معناى ملجاء و پناهگاهى است از کوه ، که در مواقع ضرورت به آنجا پناهنده مى شوند و در آیه(کلا لا وزر) به همین معنا است .

و کلمه(وزر) - به کسره واو، و سکون زا - به معناى سنگینى است که هر چیز سنگینى را به کوه تشبیه مى کنند از گناه هم به(وزر) تعبیر مى کنند و هم به(ثقل) همچنان که در قرآن کریم آمده یک جا فرموده :(لیحملوا اوزارهم کاملة)، و جایى دیگر همین مضمون را به عبارت(ولیحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم) آورده است .

پس مى فهمیم که وزر، و ثقل ، به یک معنا است ، و معناى جمله چنین است ، که : هیچ نفسى در حالى که بار گناه خود را به دوش دارد، بار گناه شخص دیگر را به دوش نمى کشد، و لازمه این آن است که هیچ شخصى جز به آنچه خود به دوش مى کشد بازخواست نشود، و تنها کیفر وزر و گناه خود را ببیند.

گویا این آیه مى خواهد از توهمى که ذیل آن ، بدان اشعار دارد جلوگیرى کند، و گویا بعد از آنکه فرمود:(اگر بخواهد شما را مى برد، و مردمى دیگر مى آورد) و با این جمله مشرکین را تهدید به هلاکت و فنا کرد، کسى مى گوید: مشرکین آیات خدا را تکذیب کردند، باید وزر گناه خود را به دوش بکشند، مؤ منین در این میان چه تقصیرى دارند؟ آیا آنها هم به جرم دیگران هلاک مى شوند؟

جواب مى دهد:(و لا تزر وازره وزر اخرى) یعنى احدى وزر گناه دیگرى را حمل نمى کند، و سنگینى گناه هیچ کس بر شخص ‍ دیگر نیست ، هر چند که خویشاوند گنه کار باشد.

پس تنها تکذیب کنندگان در تهدید آیه ، مورد نظر هستند، و دعوت و انذار تو اى پیامبر هیچ سودى به حال آنان ندارد، براى اینکه دلهایشان مهر خورده ، تنها انذار تو به کسانى سود مى بخشد که از پروردگار ندیده خود خشیت دارند و نماز را به پا مى دارند، و معلوم است که این دو طایفه مثل هم و برابر نیستند، چون مثل آنان مثل کور و بینا، ظلمات و نور، سایه و سوزندگى آتش ، و زنده و مرده است .

پس معناى جمله(و لا تزر وازره وزر اخرى) این است که : هیچ کس که حامل وزر و گناه باشد، غیر از وزر و گناه خود، وزر کس ‍ دیگرى را که آن نیز حامل آن است نمى کشد.

(و ان تدع مثقلة الى حملها لا یحمل منه شى ء و لو کان ذا قربى) - یعنى اگر شخص گرانبارى که بار گناه به ستوهش آورده ، به دیگرى التماس کند، که : مقدارى از بار او را بردارد و به دوش بکشد، احدى نیست که خواهش وى را بپذیرد، و چیزى از بار گنا ه او را برداشته ، حمل کند، هر چند درخواست شده خویشاوند درخواست کننده باشد مثل پدر یا مادر یا برادر یا خواهر.

(انما تنذر الّذین یخشون ربهم بالغیب و اقاموا الصلوة) - یعنى اینها که تو را تکذیب مى کنند، از انذار تو سود نمى برند و اصلا انذار حقیقى نسبت به آنان محقق نمى شود، براى این که گفتیم دلهایشان مهر شده است ، تو تنها کسانى را به حقیقت انذار مى کنى و انذارت به آنان سود مى دهد که از پروردگار نادیده خود خشیت دارند، و نماز به پا مى دارند، که بهترین عبادات و مهم ترین آنهاست .

و کوتاه سخن اینکه : به خدا ایمان آورده ، او را مى پرستند، یعنى آنان که از پروردگار خود به غیب یعنى به صرف انذار تو خشیت دارند، و نماز به پا مى دارند، نه اینکه قبل از انذار تو از پروردگا رشان خشیت دارند، و نماز به پا مى دارند، و سپس تو ایشان را انذار مى کنى ، تا گفته شود این تحصیل حاصل است . پس آیه شریفه نظیر آیه(انى ارینى اعصر خمرا) است .

(و من تزکى فانما یتزکى لنفسه) - در این جمله خشیت و اقامه نماز که در جمله قبلى بود، به عبارت خود را تزکیه کند مبدل شد، تا اشاره باشد به اینکه مقصود اصلى از دعوت بشر به سوى توحید و انذار آنان ، این است که نفوس بشر از رذایل و خرافات پاک شود، و پاک شدن نفس ، به خشیت او از خداى نادیده و اقامه نماز است .

و این جمله مطلب قبلى را تاءکید و تقریر مى کند، که خدا را غنى و حمید معرفى مى کرد، مى فرماید: خدا از تزکیه شدن شما که شما را بدان مى خواند استفاده نمى کند، بلکه هرکس تزکّى کند، به نفع خود تزکّى کرده است .

آنگاه آیه را با جمله(و الى اللّه المصیر) ختم مى کند، تا دلالت کند بر اینکه تزکیه کسى که تزکّى کند هدر نمى رود، چون هر یک از دو فریق به سوى پروردگارشان بازگشت مى کنند، و به طور قطع روزى خداوند به حسابشان رسیدگى مى کند و پاداش و کیفر آنان را مى دهد و به این گونه افرادى که تزکیه کردند، بهترین جزا را خواهد داد.

تمثیل هایى براى بیان حال و اعمال مؤ من و کافر

و ما یستوى الاعمى و البصیر

ظاهرا این جمله عطف باشد بر جمله(و الى اللّه المصیر) و در حقیقت تعلیلى است به صور ت تمثیل ، تا بفهماند افرادى که خود را تزکیه کرده اند، با آنها که تکذیب مى کنند، یکسان نیستند.

ولى بعضى از مفسرین گفته اند: عطف بر جمله سابق است ، که فرمود:(و ما یستوى البحران).

و لا الظلمات و لا النور

در این آیه شریفه و آیه بعدش چند مرتبه حرف نفى(لا) تکرار شده ، و منظور از آ ن تاءکید نفى است .

و لا الظل و لا الحرور

کلمه حرور - به طورى که گفته اند - به معناى شدت حرارت آفتاب است . و بعضى دیگر گفته اند: حرور به معناى باد سموم است . بعضى هم گفته اند: سموم بادى است که در روز بوزد، و حرور بادى است که در شب و روز بوزد.

و ما یستوى الاحیاء و لا الاموات ...

این جمله عطف است بر جمله(و ما یستوى الاعمى و البصیر). و اگر کلمه(و ما یستوى) را در اینجا مجددا آورد، با اینکه مى توانست مثل جمله قبلى بفرماید:(و لا الاحیاء و لا الاموات) براى این است که فاصله زیاد شده بود، ناگزیر(ما یستوى) را تکرار کرد تا معنا را در ذهن شنونده تجدید کند.

پس در نتیجه این تکرار نظیر تکرار کلمه کیف است ، که در آیه(کیف یکو ن للمشرکین عهد عند اللّه و عند رسوله ... کیف و ان یظهروا علیکم ...) مى باشد، که به خاطر طول فاصله ، کلمه کیف تکرار شده است .

و این چند جمله پشت سر هم یعنى جمله(و ما یستوى الاعمى و البصیر) و(و لا الظلمات و لا النور)، و(و لا الظل و لا الحرور و(و ما یستوى الاحیاء و لا الاموات) تمثیل هایى براى مؤ من و کافر است و مى خواهد تبعه و اثر اعمال این دو طایفه را شرح دهد.

و منظور از جمله :(ان اللّه یسمع من یشاء خدا مى شنواند هر که را بخواهد) مؤ من است ، که قبلا مرده بود، و خداى تعالى زنده اش کرد، و هدایت را به گوشش شنوانید، چون در نفس ، استعداد آن را داشت ، لذا درباره مؤ من فرموده :(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا) و اما منظور از این جمله رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) نیست ؛ چون آن جناب وسیله هدایت است و هدایت هم همانا هدایت خدا است .

و مراد از جمله(و ما انت بمسمع من فى القبور) اموات است یعنى کفارى هستند که خاصیت پذیرفتن هدایت را ندارند؛ چون دلهایشان مهر خورده .

ان انت الا نذیر

این انحصار که مى فرماید:(تو بجز نذیر چیز دیگرى نیستى)، انحصار حقیقى نیست ، بلکه انحصار نسبى است ، و معنایش این است که : تو وظیفه اى به جز انذار خلق ندارى ، و اما هدایت آنکه هدایت مى شود، و اضلال آنکه گمراه است و هدایت نمى پذیرد به خاطر اینکه خدا به کیفر اعمال زشتش گمراهش کرده ، کار خداى سبحان است . و اگر در مقابل(نذیر) کلمه(بشیر) را ذکر نکرد، با اینکه آن جناب هر دو صفت را داشت ، براى این بود که مقام ، مقام انذار به تنهایى بود، و مناسبت اقتضا مى کرد تنها متعوض ‍ این صفت شود، علاوه بر این در آیه بعدى ، هر دو صفت را آورده بود.

انّا ارسلناک بالحق بشیرا و نذیرا و ان من امّة الا خلا فیها نذیر

مفاد این جمله آن طور که سیاق اقتضاء دارد، این است که : ما تو را فرستادیم ، تا بشیر و نذیر باشى ، و این کار ما کارى نوظهور و غریب نیست ، براى اینکه هیچ امتى از امم گذشته نیست ، مگر آنکه نذیرى در آنها بوده و گذشته ، و این فرستادن بشیر و نذیر از سنت هاى جارى خدا است ، که همواره در خلقتش جریان دارد.

و از ظاهر سیاق برمى آید که مراد از نذیر پیغمبرى است که از ناحیه خدا مبعوث شود. ولى بعضى از مفسرین نذیر را به مطلق کسانى تفسیر کرده اند که بشر را انذار مى کنند، چه پیغمبر باشد و چه عالمى از علماء لیکن این تفسیر خلاف ظاهر آیه است .

بله این هم از آیه برنمى آید که نذیر هر امتى ، از خود آن امت بوده ، چون(نفرموده خلا منها از افراد آن امت نذیرى بوده و گذشته) بلکه فرموده :(خلا فیها در آن امت نذیرى بوده و گذشته).

و ان یکذبوک فقد کذب الّذین من قبلهم جاءتهم رسلهم بالبیّنات و بالزبر و بالکتاب المنیر

کلمه(بینات) به معناى آیات و معجزاتى است که به حقانیت رسولان شهادت دهد. و کلمه(زبر) جمع زبور است ، و شاید مراد از آن به قرینه اینکه مقابل کتاب قرار گرفته ، صحف بوده باشد، یعنى آن کتابهایى که تنها متضمن یاد خدا است ، بدون اینکه احکام و شرایعى در آن باشد.

و(کتاب منیر) کتابى را گویند که از آسمان نازل شده ، و متضمن احکام و شرایع باشد، مانند: کتاب نوح ، ابراهیم ، تورات موسى ، و انجیل عیسى(علیه السلام). و معناى آیه روشن است .

ثمّ اخذت الّذین کفروا فکیف کان نکیر

کلمه(اخذ) کنایه است از عذاب دادن . و کلمه(نکیر) به معناى انکار است . و بقیه الفاظ آیه روشن است .

گفتارى پیرامون معناى عموم انذار

سخنى پیرامون عموم انذار و اینکه هیچ امتى که در آن پیغمبرى ظهور نکرده باشد نبودهاست(وان من امة الاخلافیها نذیر)

در بحث هایى که در جلد دوم راجع به نبوت داشتیم ، و نیز در جلد دهم در داستانهاى نوح(علیه السلام) مطالبى عقلى گذشت ، که دلالت مى کرد بر عموم نبوت ، واین معنا را قرآن نیز تاءیید مى کند.

بنابراین ، هیچ امتى از امت هاى بشرى نبوده که دعوت به حق پیامبران در آن ظهور نکرده باشد، و اما اینکه پیغمبر هر امتى ا ز خود آن امت بوده باشد، دلیلى در دست نیست که بر آن دلالت کند، همچنان که - به خاطر دارید که گفتیم - جمله :(و ان من امة الا خلا فیها نذیر...)، نیز همین را افاده مى کند.

و اما اینکه : علاوه بر اصل اقتضا، انذار هر پیغمبرى فعلیت هم داشته باشد، یعنى انذار هر پیغمبر به یک یک امتش برسد، و دعوتش ‍ یک یک افراد را شامل گردد، و کسى از افراد امت باقى نماند که دعوت پیغمبر به گوشش نرسیده باشد، مطلبى است که نمى توان آن را از آن ادله فهمید، زیرا نشاءه دنیا محل تزاحم علل و اسباب است ، و این تزاحم در آن حکمفرماست ، و نمى گذارد این غرض ‍ حاصل شود، همچنان که سایر مقتضیات عمومى که عامل صنع آنها را تقدیر کرده ، با این غرض مساعد نیست ، مثلا هر انسانى که به دنیا مى آید، این اقتضا را دارد که عمرى طب یعى کند، و لیکن حوادث نشاءه تزاحم دنیا، در بیشتر افراد، مزاحم این اقتضاء مى شود، و نمى گذارد که بیشتر افراد عمر طبیعى خود را بکنند.

و نیز هر انسانى که به دنیا مى آید مجهز به جهاز تناسلى است ، تا بتواند با گرفتن زن ، و یا شوهر رفتن ، نسلى از خود باقى بگذارد، و لیکن بعضى از افراد قبل از فرزنددار شدن مى میرند، و همچنین نظایر این مثالها.

پس نبوت و انذار در هر امتى لازم و واجب است ، و مستلزم آن نیست که به طور ضرورى و حتمى تمامى افراد آن امت از هدایت پیغمبر خود برخوردار شوند، و دعوت او بگوش یک یک اش خاص برسد.

و ممکن است بعضى ها دعوت او را از خود او نشنوند، بلکه با واسطه و یا وسایطى بشنوند، و بعضى هم اصلا به گوششان نخورد، و علل و اسبابى بین او و آن دعوت حایل شود، در نتیجه هر فردى که دعوت متوجه او شد و به گوشش رسید حجت بر او تمام مى شود و هر فردى که دعوت پیغمبرش به گوشش نرسید، حجت بر او تمام نیست ، و او جزو مستضعفین است ، که امرشان به دست خدا است ، و خدا هم درباره آنان فرموده :(الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیلة و لا یه تدون سبیلا.

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل جمله :(و لا تزروازرة وزراخرى) و آیه :(و ما انت بمسمع من فىالقبور))

در الدر المنثور است که : احمد، ترمذى - وى حدیث را صحیح دانسته -، و نسائى ، و ابن ماجه در ذیل آیه(و لا تزر وازره وزر اخرى) از عمرو بن احوص روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) در حجة الوداع فرمود: آگاه باشید که هیچ کس جنایتى مرتکب نمى شود، مگر آنکه از خودش باید قصاص کرد، و هیچ پدرى به جاى فرزندش قصاص نمى شود، و هیچ فرزندى به جاى پدرش که جنایت کرده قصاص نمى شود.

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(ان اللّه یسمع من یشاء و ما انت بمسمع من فى القبور) از امام(علیه السلام) نقل کرده که فرموده : منظور کفا رند، که از تو چیزى نمى شنوند، همان طور که مردگان اهل قبور چیزى نمى شنوند.

و در الدر المنثور است که : ابو سهل سرى بن سهل جندیشاپورى ، پنجمین حدیث خود را از طریق عبدالقدوس ، از ابى صالح ، از ابن عباس ، روایت کرده که در ذیل جمله(انک لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور) گفته رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) در جنگ بدر، بر کنار کشته شدگان بدر مى ایستاد، و مى فرمود: اى فلان بن فلان ، آیا آنچه را که پروردگارت وعده مى داد حق یاف تى ؟ آیا تو نبودى که به پروردگارت کفر ورزیدى ؟ تو نبودى که فرستاده پروردگارت را تکذیب مى کردى ؟ آیا تو نبودى که قطع رحم خود کردى ؟

اصحاب مى گفتند: یا رسول اللّه(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) آیا آنها مى شنوند آنچه را که تو به ایشان مى گویى ؟ فرمود: شما که زنده هستید بهتر از اینها سخنان مرا نمى شنوید. در اینجا بود که خداى سبحان این آیه را نازل کرد(انک لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور)، و این مثالى است که خدا در حق کفار زده که مانند مردگان دعوت او را نمى شنوند.

مؤ لف : در این روایت نشانه هایى از جعل هست ، که بر کسى پوشیده نیست ، براى اینکه ساحت رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) اجل از آن است که قبل از آنکه پروردگارش دستورى دهد، از پیش خود چیزى بگوید، آنگاه خداى سبحان آیه اى بفرستد و در آن آیه او را تکذیب کند، او ادعا کند و خبر دهد از اینکه مردگان در شنیدن سخنا نش کمتر از زندگان نیستند، بعد آیه مورد بحث نازل شود، و بفرماید خیر مردگان چیزى نمى شنوند.

علاوه بر این آیه اى که راوى نقل کرده ، اصلا با آیات قرآن مطابق نیست ، براى اینکه صدر آن از آیه 80 سوره نمل گرفته شده ، و ذیلش از آیه 22 سوره فاطر.

از این هم که بگذریم ، سیاق آیه شهادت مى دهد که آیه مزبور مانند آیات قبل و بعدش در مکه نازل شده ، و روایت مى گوید در مدینه در جنگ بدر نازل شده .

و در کتاب احتجاج در ضمن احتجاجهاى امام صادق(علیه السلام) آمده که سائل پرسید: پس بفرما ببینم آیا مجوسیان پیغمبرى داشتند؟ چون من در میان آنان کتابهایى محکم ، و مواعظى بلیغ ، و مثلهایى شافى مى بینم . و مى بینم که به ثواب و عقاب قیامت معتقدند، و شرایعى دارند که بدان عمل مى کنند، امام(علیه السلام) فرمود: هیچ امتى نبوده مگر آنکه نذیر و پیامبرى داشته ، و براى مجوس هم مانند همه امت ها، خداوند پیغمبرى به سویشان فرستاد، و او از ناحیه خدا کتابى برایشان آورد، ولى منکرش شدند، و زیر بار کتابش ‍ نرفتند.