بیان آیات
بعد از آنکه در آیه قبلى به وضع ملائکه ، که واسطه هایى بین خالق و خلقند در رساندن نعمت به خلق اشاره اى فرمود، اینک در این آیات به خود نعمت ها اشاره کلى نموده مى فرماید: عموم نعمت ها از خداى سبحان است ، نه غیر او، پس تنها رازق خدا است و احدى در رازقیت ، شریک او نیست ، آن گاه از طریق رازقیت استدلال کرده بر ربوبیت ، و سپس بر مساءله معاد، و اینکه وعده خدا، به بعث و عذاب دادن کفار، و آمرزش مؤ منین صالح ، حق است ، البته در این آیات ، تسلیتى هم براى رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) هست .
عطاء رزق و نعمت و منع از آن فقط با اراده خداى تعالى است
ما یفتح اللّه للنّاس من رحمة فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل له من بعده ...
معناى آیه چنین است که آنچه را که خدا از نعمت هایش یعنى از ارزاق که به بندگانش مى دهد، در همه عالم کسى نیست که بتواند از آن جلوگیرى کند: و آنچه را که او از بندگانش دریغ مى کند و نمى دهد، کسى نیست که به جاى خدا آن نعمت را به بندگان خدا بدهد.
و چون معناى آیه این است ، مقتضاى ظاهر این بود که بفرماید:(ما یرسل اللّه للناس ...) همچنان که در جمله دوم فرمود:(فلا مرسل) و لیکن اینطور نفرمود، و به جاى(یرسل)(یفتح) آورد، تا اشاره کند به اینکه رحمت خدا خزینه ها دارد، همچنان که در مواردى دیگر این معنا را صریحا بیان کرده ، و از آن جمله فرموده :(ام عندهم خزائن رحمة ربک العزیز الوهّاب)، و نیز فرموده :(قل لو انتم تملکون خزائن رحمة ربى اذا لامسکتم خشیة الانفاق).
و معلوم است که تعبیر به(گشودن خزینه) از تعبیر به ارسال مناسب تر است و لذا تعبیر به فتح کرد، تا بفهماند آن رحمتى که خداوند به مردم مى دهد، در خزانه هایى مخزون است محیط به مردم ، و بهره مند شدن مردم از آن خزانه ها تنها و تنها محتاج به این است که خدا در آن خزانه ها را به رویشان بگشاید، نه اینکه در نقطه دورى باشد تا از آنجا به سوى مردم ارسالش بدار د.
و اگر از رزق و یا به عبارت دیگر از نعمت ، تعبیر به(رحمت) کرد براى این بود که دلالت کند بر اینکه افاضه حق تعالى ناشى از صرف رحمت است و بس ، و توقع هیچ سود و کمالى براى خود ندارد، نه مى خواهد از افاضه نعمت به بندگان سودى ببرد، و نه کمالى به دست آورد.
و در جمله :(و ما یمسک فلا مرسل له من بعده) - تعبیر به(بعد از او) اشاره به این است که : خداى تعالى در منع ، اول است ، همان طور که در اعطاء اول است .
و جمله(و هو العزیز الحکیم) حکمى را که در آیه شریفه آمده بود، به دو اسم عزیز و حکیم تقریر مى کند و مى فرماید: خدا هرگز شکست نمى خورد، نه در وقتى که اعطا مى کند کسى هست که جلو اعطایش را بگیرد، و نه در وقتى که منع مى کند کسى هست که منع کرده او را اعطا کند، براى اینکه عزیز و غالب است .
و از سوى دیگر در آنجا که اعطا مى کند اعطایش ناشى از حکمت و مصلحتى است که مى بیند، و منع هم که مى کند باز ناشى از حکمت و مصلحتى است که در منع مى بیند، و خلاصه کلام ، اعطا و منعش همه از روى حکمت است ، به دلیل اینکه او حکیم است .
استدلال بر یگانگى خدا در ربوبیت ، با بیان اینکه فقط او خالق است
بعد از آنکه در آیه سابق اعطا و منع را مختص به خداى تعالى کرد، و فرمود: کسى در این کار شریک خدا نیست ، اینک در این آیه بر یگانگى خدا در ربوبیت استدلال مى کند.
و بیان استدلال چنین است که اله و معبود تنها بدین جهت معبود است که داراى ربوبیت است ، و معناى ربوبیت این است که مالک تدبیر امور مردم ، و همه موجودات باشد. و آن کسى که مالک تدبیر امور خلق است ، و این نعمت ها را که مردم و غیر مردم در آن غوطه ورند، و از آن ارتزاق مى کنند، در اختیارشان قرار مى دهد، خداى تعالى است ، نه این آلهه اى که مردم اله خود گرفته اند، چون پدید آورنده آن نعمت ها، و نعمت خواران ، خدا است ، وخلقت هم منفک از تدبیر نیست - پس هرگز ممکن نیست که خدا از تدبیر منفک باشد - بنابراین ، تنها خداى سبحان اله شماست ، و هیچ اله دیگرى جز او نیست ، چو ن او پروردگار شماست ، و با این نعمت ها که در آن غوطه ورید امر شما را تدبیر مى کند، و دلیل اینکه به خاطر این نعمت ها رب و مدبر شماست ، این است که پدید آورنده و خالق نعمت ها او است ، و نیز خالق آن نظامى که در این نعمت ها جریان دارد او است .
با این بیانى که براى حجت مزبور ذکر شد، روشن مى شود که مخاطب در آیه شریفه وثنى ها و غیر وثنى ها مى باشند که براى خدا شریک قائل شده اند، و در جمله(اذکروا نعمت اللّه علیکم) مراد از(ذکر) ورد زبانى نیست ، بلکه مقابل نسیان ، و به معناى یاد داشتن است .
و مراد از(رزق) در جمله(هل من خالق غیر اللّه یرزقکم من السماء و الاءرض) هر چیزى است که بقاى هستى مرزوق را امتداد مى دهد، که مبداء آن آسمان و زمین است ، آسمان با اشعه اجرام نورانى و با بارانهایش ، و زمین با گرفتن آن اشعه و آن بارانها و رویانیدن گیاه و حیوان و سایر پدیده هایش
و نیز با این تقریر روشن مى شود که در آیه شریفه ، ایجاز(مختصر گویى) لطیفى به کار رفته ، چون اوّلا رحمتى را که در آیه قبلى بود، برداشته به جایش در این آیه کلمه نعمت آورده ، و ثانیا همین کلمه نعمت را مبدل به رزق کرده .
و با اینکه مقتضاى سیاق دو آیه این بود که بفرماید:(هل من رازق) و یا بفرماید(هل من منعم)، و یا(هل من راحم) هیچ یک از این تعبیرها را نفرمود، و به جاى همه آنها فرمود:(هل من خالق) تا اشاره باشد به برهان دوم ، برهانى که خصومت و لجاجت را از بین مى برد؛ چون مشرکین تدبیر عالم را کار آلهه خود مى دانستند، و مى گفتند این آلهه هستند که به اذن خدا، عالم را اداره مى کنند، و اگر از ایشان بپرسند: آیا رازق و یا منعمى غیر از خدا هست ؟
خصومت و نزاع خاتمه نمى یابد، چون ممکن است در پاسخ بگویند بله آلهه رازق و منعمند؛ چون خدا تدبیر امور عالم را به آنها واگذار کرده است ، ولى اگر از ایشان پرسیده شود:(آیا خالقى غیر از خدا هست ؟) دیگر جز اعتراف به توحید چاره اى ندارند، چون با وصف خالق اشاره شده به اینکه رازق و مدبر تنها کسى است که خالق رزق باشد، و غیر خالق نمى تواند رازق باشد، در نتیجه خصومت از بین مى رود، و دیگر نمى توانند بگویند: آلهه هم خالقند، چون خود مشرکین اعتراف دارند به اینکه غیر از خدا کسى خالق نیست ، تا بتواند از آسمان و زمین رزق ایشان را برساند.
(لا اله الا هو) - این جمله متعرض مساءله توحید است ، و تعظیم خدا را افاده مى کند، نظیر جمله(قالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانه) که مى فهماند جز خدا کسى معبود به حق نیست ، چون کسى مستحق عبادت است که بر شما انعام مى کند، و روزیتان مى دهد، و او غیر از خدا نیست .
(فانى توفکون) - این جمله توبیخى است متفرع بر برهان قبلى ، یعنى حال که امر بدین منوال است ، و شما هم به آن اعتراف دارید، پس تا کى از حق روگردانى مى کنید، و به سوى باطل مى گرایید، و از توحید به سوى شرک مى روید.
مفسرین در اعراب جمله(هل من خالق غیر اللّه ...) از آیه مزبور مشاجراتى طولانى دارند، و آنچه که با تقریر برهان سابق مناسبت دارد، این است که بگوییم : کلمه(من) زایده است ، که تنها براى عمومیت مطلب استعمال مى شود.و کلمه(غیر اللّه) صفت خالق است ، که از نظر اعراب تابع محل آن(خالق) است . به عبارت ساده تر اینکه کلمه غیر را با ضمه مى خوانیم ، به خاطر موصوف آن ، یعنى کلمه(خالق) است هر چند در ظاهر مجرور من است ، ولى در باطن مرفوع است ، چون گفتیم کلمه(من) زایده است .
و همچنین جمله(یرزقکم ...) صفت خالق است . و کلمه(من خالق) مبتدایى است که خبرش حذف شده ، و آن عبارت است از کلمه(موجود). و جمله(لا اله الا هو) معترضه است و جمله(فانى توفکون) تفریع بر ما قبل است .
و ان یکذبوک فقد کذبت رسل من قبلک و الى اللّه ترجع الامور
این آیه شریفه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) را تسلیت مى دهد، که اگر مردم بعد از شنیدن این برهانهاى روشن باز تکذیب مى کنند، غصه مخور، که این رفتار مردم چیز نوظهورى نیست ، بلکه قبل از تو نیز چنین بوده ، که هر پیغمبرى به سوى قومش مبعوث مى شده ، همان قوم و امت ، او را تکذیب مى کردند، و سرانجام همه امور به سوى خدا است ، او مردم را به آنچه مستحقند جزا مى دهد، و آنهایى را که حق را بعد از ظهورش تکذیب کردند مجازات خواهد کرد، و چنان نیست که با تکذیب خود خدا را عاجز کنند.
از این جا روشن مى شود که جمله(فقد کذبت رسل من قبلک) از باب بکار بردن سبب در جاى مسبب است ،(چون باید مى فرمود:(و ان یکذبوک فلا تحزن) و جمله(لا تحزن) مسبب از علم به این معنا است که پیش از تو نیز چنین بوده ، مسبب در آیه حذف شده ، و جمله(فقد کذبت ...) که سبب غصه نخوردن است ، به جاى مسبب نشسته).
و جمله(و الى اللّه ترجع الامور) عطف است بر جمله(قد کذبت ....)
یا ایها النّاس ان وعد اللّه حق فلا تغرنکم الحیوة الدنیا و لا یغرنکم باللّه الغرور
خطابى است عمومى به همه مردم ، در خصوص مساءله معاد، و آن را به یادشان مى آورد، همچنان که خطاب عمومى سابق یگانگى خداى تعالى را در ربوبیت و الوهیت به یادشان مى آورد. پس معناى جمله(ان وعد اللّه حق) این است که : وعده اى که داده که شما را زنده مى کند، و هر عاملى را به سزاى اعمالش مى رساند، اگر خیر بوده خیر، و اگر شر بوده شر، حق است ، یعنى ثابت و واقع شدنى است ، و در آیه بعدى که مى فرماید:(الّذین کفروا لهم عذاب شدید و الّذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر کبیر) به این وعده تصریح مى کند.
و جمله(فلا تغرنکم الحیوة الدنیا) هر چند نهى را متوجه به حیات دنیا مى کند، به این صورت که حیات دنیا نباید شما را مغرور کند، و لیکن این نهى در حقیقت متوجه مردم است ، و معنایش این است که : وقتى وعده خدا حق و ثابت بود، پس زنهار، که به حیات دنیا مغرور نشوید، و اشتغال شما به زینت هاى آن چنان نباشد که شما را از روز حساب غافل سازد، و لذتهاى دنیا و سرگرمیهایش آن چنان دل شما را نبرد، که همواره در طلبش مستغرق شوید، و از حق اعراض کنید.
معناى جمله :(ولایغرنکم بالله الغرور)
و در جمله(و لا یغرنکم باللّه الغرور) کلمه غرور - به فتحه غین - مبالغه از غرور - به ضمه غین - است و آن عبارت است از اغفالگرى که بسیار اغفال مى کند، و ظاهرا - به طورى که گفته اند - منظور از آن شیطان است . و این خود احتمالى است که تعلیل در آیه بعدى ، یعنى جمله(ان الشیطان لکم عدو...) آن را تاءیید مى کند.
و معناى اینکه فرمود: زنهار که غرور، شما را به خدا مغرور نکند این است که شیطان نظر مردم را یکسره به حلم و عفو خدا از یک سو، و به مظاهر امتحان و استدراج و کیدش از سوى دیگر، متوجه سازد، از یک سو به ایشان تلقین کند که خدا حلیم و بخشنده است ، و از سوى دیگر بگوید: به دنیاپرستان بنگر ید که چگونه از عذاب خدا ایمنند، هر چه بیشتر در طلب دنیا مى کوشند، و بیشتر ا ز خدا غافل و در لجنزار گناه مستغرق مى شوند زندگى شان بهتر و راحت تر، و در بین مردم داراى مقامى رفیع تر مى شوند.
این جاست که شیطان از وسوسه هاى خود نتیجه مى گیرد، و به دل آنان مى افکند که اصلا هیچ احترام و ارزشى نیست ، مگر در پیشرفت زندگى دنیا، و در ماوراى این زندگى خبرى نیست ، و این وعده و وعید و قیامت و حساب و بهشت و دوزخى که دعوت هاى دینى از آن خبر مى دهند، مشتى خرافات است .
در نتیجه مى توان گفت : مراد از غرور و فریب دادن شیطان انسان را نسبت به خدا، این است که : انسان را از آن معامله اى که خداوند در برابر غفلت و ظلم انسان ، با انسان مى کند غافل سازد.
چه بسا بعضى از مفسرین گفته اند که : مراد از(غرور) - به فتحه غین - دنیاى حیله گر است ، که انسانها را فریب مى دهد، و جمله و(لا یغرنکم باللّه الغرور) تاءکید جمله(فلا تغرنکم الحیوة الدنیا) است ، که معناى همان جمله را تکرار کرده .
شیطان دشمن شماست پس شما هم او را دشمن بگیرید
ان الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا...
این جمله تعلیل نهى قبلى است ، که مى فرمود:(و لا یغرنکم باللّه الغرور)، و مراد از دشمنى شیطان این است که : او به جز اغواء و گمراه ساختن انسانها کارى ندارد، تمامى هم او در این است که نگذارد حتى یک انسان به سعادت زندگى و حسن عاقبت برسد. و مراد از اینکه فرمود: شما هم او را دشمن خود بگیرید، این است که : از پذیرفتن دعوتش به سوى باطل اجتناب کنید، و او را در آنچه به عنوان دایه مهربان تر از مادر به شما پیشنهاد مى کند، اطاعت مکنید. و به همین جهت دشمنى او را با جمله(انما یدعوا حزبه) تعلیل نمود.
پس جمله(انما یدعوا حزبه لیکونوا من اصحاب السعیر) در مقام تعلیل دو جمله قبل است ، یکى جمله(شیطان دشمن شما است) و یکى هم(شما هم او را دشمن خود بگیرید). و کلمه(حزب) به معناى عده اى از مردم است که غرض واحد آنها را جمع کرده و یکى ساخته ، و(لام) در جمله(لیکونوا) لام تعلیل است ؛ چون دوزخى شدن مردم هدف نهایى براى دعوت شیطان است . و کلمه(سعیر) به معناى آتش افروخته است ، و یکى از نامهایى است که در قرآن براى دوزخ ذکر شده .
الّذین کفروا لهم عذاب شدید و الّذین امنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر کبیر)
این آیه بیانگر همان وعده حقى است که خداى سبحان داد. و اگر کلمه(عذاب) را نکره - بدون الف و لام - آورد، براى این است که به اهمیت آن عذاب اشاره کند، علاوه بر این ، عذاب جهنم یک جور نیست ، تا آن را با الف و لام بیاورد، چون درکات جهنم به خاطر اختلافى که مردم در کفر و فسق دارند، داراى مراتب مختلفى است ، و بدین جهت نکره آوردن عذاب مناسب تر است ، چون مبهم و سربسته است . و عین این دو علت که براى نکره آوردن عذاب گفتیم ، در نکره آمدن مغفرت و اجر نیز مى آید.
کافر بد را خوب مى بیند و خدا او را مجازات نمودهاضلال مى کند. پس بر ضلالت او اندوه مخور
افمن زیّن له سوء عمله فراه حسنا فان اللّه یضل من یشاء و یهدى من یشاء...
این آیه تقریر وبیان آن تقسیمى است که آیه قبلى متضمن آن بود، یعنى تقسیم مردم را به کافرى که عذابى شدید دارد، و مومنى که به صالحات عمل مى کند، و مغفرت و اجرى کبیر دارد. و منظور آیه این است که : این دوجور مردم عاقبت امرشان یکسان نیست .
بنابراین ، جمله(افمن زین له سوء عمله فراه حسنا) مبتدایى است که خبرش حذف شده ، و آن عبارت است از جمله(کمن لیس کذلک) یعنى آیا کسى که عمل زشتش در نظرش زیبا شده مثل کسى است که این طور نیست ؟ و حرف(فاء) که بر سر کلمه(من) در آمده ، فاى تفریع است ، که جمله را بر معناى آیه قبلى تفریع مى کند، و این را نتیجه آن مى سازد. و استفهامى که در آیه شده استفهام انکارى است . و مراد از کسى که عمل زشت ش در نظرش زیبا شده ، کافر است ، مى خواهد اشاره کند به اینکه کافر فهمش منکوس و وارونه ، و عقلش مغلوب شده ، عمل خود را بر خلاف آنچه که هست مى بیند، و معناى آیه این است که : آن کس که عمل زشت خود را زیبا مى بیند، با آن کس که بد را بد و خوب را خوب تشخیص مى دهد، یکسان نیست .
و جمله(فان اللّه یضل من یشاء و یهدى من یشاء) انکار مساوات سابق را تعلیل مى کند، مى فرماید: کافرى که وضعش چنین است ، و مؤ منى که بر خلاف اوست ، مساوى نیستند، براى اینکه خدا یکى از آن دو را به مشیت خود گمراه کرده ، و آن کافر است ، که به خاطر همین گمراهى ، بد را خوب مى بیند، و دیگرى را به مشیت خود هدایت فرموده و آن مؤ من است که عمل صالح را دوست مى دارد و انجام مى دهد، و عمل زشت را زشت مى داند.
البته باید دان ست که این گمراه کردن خدا، ابتدایى نیست(براى اینکه به حکم آیات بسیارى از قرآن ، خداوند موجودات را عموما و انسان را بخصوص به سوى کمالش هدایت فرموده)، بلکه این اضلال مجازاتى است ، که وقتى کسى در برابر حق خضوع نکند، و لجبازى و مقاومت نماید، خدا او را گمراه تر مى سازد، و نسبت دادن چنین اضلالى به خدا هیچ مانعى ندارد.
و کوتاه سخن اینکه : اختلاف کافر و مؤ من از نظر عاقبتشان به حسب وعده الهى که اولى را به عذاب و دومى را به رحمت وعده داده به خاطر اختلافى است که آن دو از نظر اضلال و هدایت الهى دارند، و نشانه این اختلاف آن است که طرز دید آن دو مختلف است ، یکى زشت را زیبا مى بیند و دیگرى زشت را زشت ، و زیبا را زیبا مى بیند.
(فلا تذهب نفسک علیهم حسرات) - کلمه(حسرات) جمع(حسرت) است ، که به معناى اندوه از چیزى است که فوت شده ، و پشیمانى از آن است ، و این کلمه در آیه منصوب است ، چون مفعول له است . و مراد از اینکه فرمود:(نفست بر ایشان نرود) این است که تو خود را با اندوه از اینکه چرا اینان ایمان نمى آورند، هلاک مکن .
و این جمله فرع و نتیجه فرق سابق است ، و معناى مجموع آن چنین است :(حالا که معلوم شد این دو طایفه به خاطر اضلال و هدایتى که از جانب خدا دارند، مختلفند، پس دیگر جا ندارد به خاطر اینکه به تو کافر شدند و تو را تکذیب کردند از شدت اندوه خود را هلاک کنى ؛ چون این خدا است که به کیفر کفرشان و اینکه بد را خوب دیدند، نمى گذارد ایمان بیاورند، و خدا به آ نچه که مى کنند داناست ، امر بر او مشتبه نمى شود، و با آنها جز به حق رفتار نمى کند، و جز به حق کیفرشان نمى دهد.) از اینجا روشن مى شود که جمله(ان اللّه علیم بما یصنعون) در موضع تعلیل است براى جمله(پس تو خودت را از غصه آنان هلاک مکن) و مى فرماید رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) نباید خود را از اندوه بر ضلالت کفار، و حتمى شدن عذاب آنان هلاک کند، براى اینکه این خدا است که آنها را گمراه کرد، وخود او به آنچه مى کند داناست .