background
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُيُوبِ
بگو: «بى‌گمان، پروردگارم حقيقت را القا مى‌كند؛ [اوست‌] داناى نهانها.»
آیه 48 سوره سَبَأ

بیان آیات

این آیات فصل دیگرى است از سوره ، که درباره مساله نبوت ، و فروعات آن سخن مى گوید، و سخنانى را که مشرکین درباره این مساله گفته اند نقل مى کند، و در خلال آن آنچه در روز مرگ ، و یا روز قیامت بر سر آنان مى آید، خاطر نشان مى سازد.

و این آیات به وسیله آیه(و ما ارسلناک الا کافه للناس) متصل به آیات قبل مى شود، و در حقیقت آیه مزبور برزخى است بین دو دسته آیات ، چون در آن مساله رسالت به عنوان دلیل بر مساءله توحید ذکر شد.

و قال الذین کفروا لن تومن بهذا القرآن و لا بالذى بین یدیه

مراد از(الذین کفروا) مشرکین ، و مراد از(الذى بین یدیه) کتاب آسمانى قبل از قرآن یعنى تورات و انجیل است ، مشرکین گفته بودند که : نه به این قرآن ایمان داریم ، و نه به کتب آسمانى قبل از آن ، و این بدان جهت است که اصولا مسلک وثنیت و شرک معتقد به نبوت و توابع آن یعنى کتب آسمانى نیست .

و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از(الذى بین یدیه) مساله آخرت و معاد است ، سخنى است بدون دلیل ، به خلاف معنایى که ما کردیم ، که در قرآن کریم شواهد بسیار دارد، چون قرآن در بسیارى موارد از تورات و انجیل تعبیر به(الذى بین یدیه) کرده ، و خطایى دیگر که بعضى از مفسرین مرتکب شده اند، این است که گفته اند: مراد از(الذین کفروا) یهودیانند.

گفتگو و مخاصمه ضعفاى با بزرگانشان ، در قیامت ، که گمراهى خود را متوجهبزرگان خود کرده بزرگانشان نیز خود را تبرئه مى کنند.

و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم ...

ظاهرا حرف(لام) در کلمه(الظالمون) لام عهد است . این آیه و دو آیه بعد از آن این معنا را خاطر نشان مى سازد که وبال این کفر که اساس آن گمراهى پیشوایان کفر، و گمراه گرى آنان نسبت به پیروان خویش است ، به زودى به آنان مى رسد، و چیزى نمى گذرد که پشیمان مى شوند، در حالى که پشیمانى سودى نداشته باشد.

پس جمله(و لو ترى) خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) است ، چون خود کفار کمتر از آنند که خطاب الهى را بفهمند.(اذ الظالمون) یعنى آنهایى که به کتب خدا و فرستادگان او کفر ورزیدند و با این عمل خود، به خود ظلم کردند.(موقوفون عند ربهم) در روز قیامت براى حساب و جزاء در پیشگاه پروردگارشان مى ایستند.(یرجع بعضهم الى بعض القول) یعنى با یکدیگر گفتگو و با یکدیگر مراجعه و مخاصمه مى کنند.(یقول الذین استضعفوا) بیان همان مراجعه است ، مى فرماید: آنها که در دنیا ضعیف شدند، و تبعه ستمگران بودند(للذین استکبروا) به ستمگران و پیشوایان ضلالت مى گویند:(لولا انتم لکنا مومنین) اگر شما نبودید، ما مومن بودیم ، منظورشان این است که شما ما را مجبور و وادار به کفر کردید، و بین ما و ایمان حائل گشتید.

(قال الذین استکبروا للذین استضعفوا) - مستکبرین جواب دادند، و از تهمتى که ضعفاء به ایشان زدند - که شما ما را مجبور کردید - به اینکه(انحن صددناکم) آیا ما شما را از ایمان باز داشتیم ؟ مانع شدیم(عن الهدى بعد اذ جاءکم) از اینکه هدایت را بعد از آن که به وسیله دعوت نبوى در اختیارتان قرار گرفت بپذیرید؟ حاشا زیرا بهترین دلیل بر اینکه ما شما را مجبور نکردیم ، و بین شما و ایمان حائل نشدیم ، این است که شما در ایمان و کفر مختار بودید،(بل کنتم مجرمین) بلکه خودتان مجرم بودید، و مى خواستید بر جرم خود ادامه دهید، و به همین جهت جرم خود را تا مرز کفر کشاندید، و با اینکه هدایت الهى در اختیارتان قرار گرفت ، زیر بار نرفتید، بدون اینکه از ناحیه ما مجبور شده باشید، پس کفر شما مستند به خود شماست ، و ما براى از آنیم .

(و قال الذین استضعفوا للذین استکبروا) - این جمله حکایت کلام ضعفاست که در رد دفاعیه مستکبرین گفتند:(بل مکر اللیل و النهار) نه ، شما بى تقصیر نیستید، چون نقشه هاى پى گیر، و مکر شبانه روزى شما ما را به کفر واداشت ،(اذ) چون شما همواره(تامروننا ان نکفر بالله و نجعل له اندادا) به ما دستور مى دادید به خدا کفر بورزیم ، و براى او انداد و امثالى از آلهه دروغى قائل شویم ، یعنى شما در دنیا به طور دائم و شبانه روزى نقشه مى ریختید، براى اینکه ما را ضعیف کنید و بر ما فرمانروا باشید و ما را وادارید که خواسته هاى شما را اطاعت کنیم و ایمان آوریم ، لذا ناچار بودیم بر اینکه سر در اطاعت نهیم و کافر و مشرک شویم چون شما کفر و شرک را از ما مى خواستید، و مگر اجبار غیر از این است ؟

دروغگویى و پنهانکارى کفار در قیامت که روز کشف اسرار است ، از باب ظهور ملکاترذیله و عادات بد نفسانى است

(و اسروا) - و پنهان داشتند:(الندامه لما راوا العذاب) ندامت خود را چون عذاب را دیدند، و فهمیدند که دیگر راه فرارى ندارند. و این پنهان کارى در آن روز با اینکه روز قیامت روزى است که همه پنهانیها و اسرار بیرون مى افتد، و روزى است که(یوم هم بارزون لا یخفى على الله منهم شى ء - چیزى از اسرار مردم بر خدا پوشیده نمى ماند) نظیر دروغگوییشان و انکار شرکشان است ، و نیز نظیر قسم دروغ خوردنشان است ، که در قیامت همه اینها از آنان سر مى زند، و این از باب ظهور ملکات رذیله است ، که در نفوس آنها ریشه دوانده ، از آنجایى که در دنیا همواره ندامت خود را از ترس شماتت دشمنان پنهان مى داشتند، این پنهان کارى براى آنان عادت شده ، لذا در قیامت هم با اینکه روز بروز و ظهور نهانى ها است ، و روز(تبلى السرائر) برون افتادن اسرار از پرده ها است ، مع ذلک دست از عادت دنیایى خود بر نمى دارند، و به مقتضاى ملکه دروغگویى باز دروغ مى گویند با اینکه مى دانند که دروغشان هویدا است .

خداى سبحان سپس کیفیت گرفتاریشان به عذاب را ذکر نموده ، مى فرماید:(و جعلنا الاغلال فى اعناق الذین کفروا) غل و زنجیرها به گردنهایشان مى افکنیم تا نتوانند از عذاب بیرون آیند.(هل یجزون الا ما کانوا یعملون - مگر به جز آنچه مى کردند جزاء داده مى شوند)؟.

و ما ارسلنا فى قریه من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون

کلمه(مترف) اسم مفعول از ماده(اتراف) است ، که به معناى زیاده روى در تلذذ از نعمتها است ، و در این تفسیر اشاره است به اینکه زیاده روى در لذایذ کار آدمى را به جایى مى کشاند که از پذیرفتن حق استکبار ورزد، همچنان که آیه بعدى هم آن را افاده مى کند.

وجه اینکه مترقین گفتند ما عذاب نمى شویم

و قالوا نحن اکثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبین

ضمیر جمع به کلمه(المترفین) بر مى گردد، و خاصیت اتراف ، و ترفه ، و غوطه ور شدن در نعمت هاى مادى همین است ، که قلب آدمى بدان ها متعلق شود، و آنها را عظیم بشمارد، و سعادت خود را در داشتن آنها بداند، حالا چه اینکه موافق حق باشد، یا مخالف آن ، در نتیجه همواره به یاد حیات ظاهرى دنیا بوده ، ماوراى آن را فراموش مى کند.

و لذا خداى سبحان از چنین افرادى حکایت مى کند که گفتند:(نحن اکثر اموالا و اولاد ا - ما اموال و اولاد بیشترى داریم)، یعنى سعادتى نیست جز در همین ، همچنان که شقاوتى هم نیست جز در نداشتن آن ،(و ما نحن بمعذبین) و ما در آخرت معذب نیستیم ، و این نفى عذابشان نیست مگر از غفلت و بى خبرى از ماوراى بسیارى اموال و اولاد، وقتى سعادت و فلاح تنها در داشتن مال و اولاد بیشترى بود، و بس ، معلوم است که عذابى هم نیست ، مگر در نداشتن آن ، و با داشتن آن عذابى نخواهد بود.

در اینجا وجه دیگرى نیز هست ، و آن این است که مشرکین از آن جا که برخوردار از مال و اولاد بودند، مغرور شدند، و پنداشتند که در درگاه خدا احترامى دارند، و این کرامت و حرمت را همیشه خواهند داشت ، و معناى کلامشان این است که : ما در درگاه خدا داراى کرامتیم ، شاهدش هم این است که این همه مال و اولادمان داده ، و ما همیشه این کرامت را خواهیم داشت ، پس اگر هم عذابى باشد، ما معذب نخواهیم بود. بنابراین وجه آیه شریفه در معناى آیه شریفه(و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته لیقولن هذا لى و ما اظن الساعه قائمه و لئن رجعت الى ربى ان لى عنده للحسنى) خواهد بود.

جواب به آنان با بیان اینکه کثرت مال و اولاد بدون ایمان وعمل صالح مانع از عذاب نیست

قل ان ربى یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر و لکن اکثر الناس لا یعلمون

این آیه و سه آیه بعدش جواب از این گفتار مشرکین است ، که گفتند:(نحن اکثر اموالا)، و این جواب از دو طریق و به دو صورت آمده ، اول اینکه مساله رزق یعنى اموال و اولاد، و کمى و زیادى آن ، به دست خدا است ، که هر کسى را به مقتضاى حکمت و مصلحت از آن روزى مى کند و اسباب بدست آوردنش را هم فراهم مى کند، و خواست انسان و کرامت و حرمتى که نزد خدا دارد، هیچ اثرى در کمى و زیادى رزقش ندارد. براى اینکه چه بسا رزق یک مومن ، و یک کافر، و یک عاقل دوراندیش ، زیاد مى شود، همچنانکه رزق یک احمق و بى عقل زیاد مى شود، و چه بسا همین نامبردگان رزقشان کم مى شود، و یا در اول زیاد، و در آخر کم مى شود، پس زیادى مال هیچ دلالتى بر سعادت و کرامت نزد خدا ندارد.

و همین است معناى جمله(قل ان ربى) که در آن رب را به خود نسبت داده ، چون طرف خطابش یعنى مشرکین خدا را رب خود نمى دانستند، و رزق دادن ، خود از شوون ربوبیت است ،(یبسط) که توسعه مى دهد،(الرزق لمن یشاء) رزق را براى هر که بخواهد، و مصلحت و حکمتش اقتضاء کند(و یقدر) و تنگ مى گیرد آن را براى هر که بخواهد(و لکن اکثر الناس لا یعلمون) و لیکن بیشتر مردم نمى دانند، اگر از رزق چیزى نصیبشان نشده باشد، محرومیت خود را به اسباب ظاهرى ، و اتفاقى نسبت مى دهند، و اگر نصیبشان بشود، آن را به زرنگى و حسن تدبیر خود نسبت مى دهند، و همین کافى است در حماقت آنان .

و ما اموالکم و لا اولادکم بالتى تقربکم عندنا زلفى ... محضرون

این آیه صورت دوم جواب است ، از گفته آنان که گفتند:(نحن اکثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبین) و حاصل آن این است که نبودن عذاب نتیجه تقرب به خدا است ، نه اینکه نتیجه داشتن اموال و اولاد بیشتر باشد، چون اموال و اولاد باعث تقرب به خدا نمى شود، تا با بودن آن عذابى نباشد، و بنابر این در آیه شریفه مقرب بودن مال ، در جاى نبودن عذاب به کار رفته ، و این از قبیل به کار بردن سبب در جاى مسبب است .

و همین معنا معناى جمله(و ما اموالکم و لا اولادکم) نیز هست ، چون مى فرماید:(و ما اموالکم و لا اولادکم) اموال و اولاد شما که بدان در سعادت خود اعتماد مى کنید و آن را دلیل بر نداشتن عذاب خدا مى دانید(بالتى تقربکم عندنا زلفى) چیزى نیست که شما را نزد ما نزدیک سازد.

(الا من امن و عمل صالحا) - مگر آن کس که ایمان آورد، و با مال و فرزندان خود عمل صالح کند، مال خود را در راه خدا انفاق نموده ، و با آن ایمان و عمل صالح را تزویج و تبلیغ کرده ، در سایرین نیز منتشر سازد، و اولاد خود را با تربیت دینى بار آورد، چنین افرادى پاداش دو چندان خواهند داشت .(فاولئک لهم جزاء الضعف) در این جمله به احتمال قوى موصوف(جزاء) اضافه بر صفت(ضعف) شده ، و معناى آن پاداش دو چندان است ، و دو چندان بودنش براى این است که هم خود هدایت یافتند، و هم دیگران را هدایت کردند، علاوه بر اینکه خداوند حسنات آنان را به ده برابر و بیشتر مزد مى دهد.(و هم فى الغرفات آمنون) یعنى در قبه هاى بلند، از عذاب ایمنند، پس چنین افرادى عذاب نمى شوند.

(و الذین یسعون فى آیاتنا معاجزین) - یعنى در آیات ما جدیت مى کنند که آن را از اثر بیندازند - و یا از ما پیشى بگیرند -(اولئک فى العذاب محضرون) اینان هر چند که مال و اولادشان بسیار باشد، سرانجام در آتش احضار مى شوند.

و در جمله(و ما اموالکم و لا اولادکم) از خطاب مخصوص به مومنین ، به خطاب عموم مردم از کافر و غیر از کافر عدول شده ، و وجهش این است که حکمى که براى اموال و اولاد بیان کرد، اختصاص به یک طایفه معینى ندارد، اگر این مال و اولاد در کار خیر به کار رود، اثر جمیلش به شرطى هویدا مى گردد، که توام با ایمان و عمل صالح باشد، و گرنه بیش از پیش و بال مى آورد.

قل ان ربى یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر له و ما انفقتم من شى ء فهو یخلفه و هو خیر الرازقین

در مجمع البیان گفته ، وقتى مى گویند:(اخلف الله له و علیه) معنایش این است که خداوند به جاى آنچه از دست فلانى برفت عوضى بداد.

سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه مراد از انفاق در وجوه احسان است ، و مراد بیان این نکته است که چنین انفاقى نزد خدا ضایع و گم نمى شود، بلکه خداوند آن را عوض مى دهد.

بنابراین جمله(قل ان ربى یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر) در صدر آیه براى اشاره به این نکته است که مساله رزق ، در سعه و ضیقش به دست خدا است ، خدایى که اگر کم روزى دهد، خزینه اش زیاد نمى شود، و اگر زیاد بدهد خزینه اش کم نمى گردد، آنگاه فرموده :(و ما انفقتم من شى ء)، هر چه انفاق کنید، چه کم و چه زیاد و آن مال هر چه باشد،(فهو یخلفه) خدا جانشین کننده و جا پرکن آن است ، و عوض آن را به شما مى دهد، یا در دنیا، و یا در آخرت ،(و هو خیر الرازقین)، و او بهترین روزى رسان است ، براى اینکه او اگر روزى مى دهد، بلا عوض و صرفا از در جود و سخا مى دهد، ولى دیگران اگر روزى مى دهند، به عنوان قرض و معامله مى دهند، آرى مى دهند تا روزى پس بگیرند، علاوه بر اینکه او رازق حقیقى است ، و دیگران واسطه وصول رزق اویند.

و یوم یحشرهم جمیعا ثم یقول للملائکه اهولاء ایاکم کانوا یعبدون

مراد از(هم جمیعا) - به شهادت سیاق - عابدها و معبودهایند، و یا به عبارت دیگر بت ها و بت پرستانند.

سؤ ال خداوند از ملائکه(آهولاء ایاکم کانوایعبدون) و بیزارى جستن ملائکه از عبادتمشرکین

و در جمله(ثم یقول للملائکه ا هولاء ایاکم کانوا یعبدون) که خداى تعالى سوال مى کند، منظور سوال از اصل فرشته پرستى نیست ، و از ملائکه نمى پرسد، که آیا بت پرستان شما را پرستش مى کردند یا نه ، چون اگر سوال این بود. دیگر معنا نداشت ملائکه آن را انکار کنند، بگویند:(سبحانک انت ولینا...)، چون در اینکه مشرکین ملائکه را مى پرستند هیچ حرفى نیست ، بلکه مراد، سوال از رضایت ملائکه است ، که آیا شما به پرستش مشرکین . و خضوع عبادتى ایشان در برابر شما راضى بودید، یا خیر؟ همانطور که در آیه :(ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهین من دون الله) از حضرت مسیح(علیه السلام) نمى پرسد که آیا تو چنین دستورى داده اى ؟ چون هر چند ظاهر عبارت همین معنا را مى رساند، اما مى دانیم که منظور این نیست ، چون خداى تعالى مى داند که مسیح(علیه السلام) چنین دستورى نمى دهد، بلکه مراد این است که آیا تو راضى بودى که امتت تو را به عنوان خداى دوم بپرستند؟ خواهى گفت : این را هم خدا مى دانست که نه ملائکه به شرک مشرکین راضى بودند، و نه مسیح(علیه السلام) به شرک نصارى ، در جواب مى گوییم : بله درست است ، که خدا این را هم مى دانست ، اما منظور از این عبارت این است که به هر دو طایفه بفهماند که امیدى که به شفاعت ملائکه و شفاعت حضرت مسیح(علیه السلام) داشتند، بى جا بوده ، و براى همیشه از این شفاعت نا امید باشند، و هر چه در دنیا به این منظور عبادت کردند، همه هدر رفته ، و بى فایده است .

قالوا سبحانک انت ولینا من دونهم بل کانوا یعبدون الجن اکثرهم بهم مومنون

ملائکه در پاسخى که به سوال خداى تعالى داده اند تمامى مراسم ادب را رعایت کرده اند، نخست او را به طور مطلق و بدون قید و شرط منزه از این دانسته اند که کسى غیر از او سزاوار پرستش باشد، دوم اینکه رضایت خود را از اینکه معبود مشرکین واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشته اند که : ما به چنین خطایى راضى نبوده ایم ، سوم اینکه همین معنا را صریح نگفته اند، و نخواسته اند که حتى چنین خطایى را به زبان بیاورند، نگفتند: ما به عبادت آنان راضى نبودیم ، و اصلا نامى از عبادت آنها نبردند، تا مقام تخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى که گوش خراش باشد آلوده نکرده باشند، نه با تصور آن ، و نه با تصدیقش .

بلکه در پاسخ گفتند که : ما به غیر از تو ولیى براى خود نمى شناسیم ، و ولى ما تنها تویى ، و با نفى ولایت غیر از خدا، عدم رضایت خود را به طور کنایه رساندند، چون اگر به پرستش مشرکین راضى مى شدند، قهرا بین آنان و مشرکین موالاتى مى بود، و این موالات با انحصار ولایت در خدا منافات دارد، بعد از آنکه ولایت را منحصر در خداى تعالى کردند، دیگر معنا ندارد بین آنان و پرستندگانشان موالاتى باشد، و وقتى موالاتى نبود، رضایت به پرستش آنان نیز نخواهد بود.

مقصود از اینکه مشرکین به جن ایمان داشته آنها را عبادت مى کرده اند

سپس بنا به حکایت قرآن کریم گفتند:(بل کانوا یعبدون الجن اکثرهم بهم مومنون) و جن دومین طایفه از طوایف سه گانه اى هستند که مورد پرستش مشرکین واقع شده اند، چون گفتیم : مشرکین سه طایفه از موجودات را مى پرستند، ملائکه ، و جن ، و قدیسین از بشر را، از این سه طایفه دو طایفه اول در استحقاق پرستش مقدم بر طایفه سوم مى باشند، و طایفه سوم هر چند که اگر به حد کمال رسیده باشند، از دو طایفه اول افضلند، و لیکن هر چه باشند ملحق به آن دو طایفه اند.

و اینکه ملائکه در کلام خود کلمه اضراب و اعراض ، یعنى کلمه(بل) را به کار بردند، دلیل بر این است که جن به پرستش بت پرستان راضى بوده اند.

و جن همان کسانى هستند که وثنى ها آنها را مبادى شرور، و پیدایش فساد در عالم مى دانستند، و آنها را مى پرستیدند، براى اینکه از شرشان محفوظ بمانند، همچنان که ملائکه را مبدء تاریخ پنداشته ، آنها را مى پرستیدند، تا خیرات آنان را به سوى خود سرازیر کنند.

مراد از جن اینهایند، نه آنکه - چنانچه بعضى گفته اند - ابلیس و فرزندان ، و یاوران وى باشند، و معناى عبادت ابلیس این باشد که دعوت وى را اطاعت نموده ، و به دعوت وى ملائکه را مى پرستیدند، و یا به دعوت وى هر گناه دیگرى را مرتکب مى شدند.

دلیل بر بطلان این تفسیر، تعبیرى است که در آیه شریفه به لفظ ایمان آمده ، نه به لفظ اطاعت ، و نیز آن تفسیر دیگر که گفته :(جن در برابر مشرکین مجسم مى شدند، و مشرکین آنها را ملائکه مى پنداشتند، و مى پرستیدند) و همچنین آن تفسیر دیگر که گفته :(جنیان بدرون بت ها مى رفتند، تا در هنگام پرستش بت پرستان ، ایشان پرستش شوند) صحیح نیست .

و اى بسا وجه اینکه ایمان به جن را به بیشتر مشرکین نسبت دادند، نه به همه آنان این باشد که بیشتر مشرکین منظورشان از بت پرستى مصونیت از شرور آلهه بوده ، و از سوى دیگر در مذهب ایشان مبدء تمام شرور جن بوده است ، پس در نتیجه پرستش بیشتر آنان به طور ناخودآگاه پرستش جن بوده است .

و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: منظور از اکثر، همگى مشرکین است ، صحیح نیست ، چون این توجیه و تفسیر وقتى صحیح است ، که کلمه عبادت به اطاعت تفسیر شود، و حال آنکه توجه فرمودید که : آیه شریفه سخنى از اطاعت به میان نیاورده ، بلکه سخن از ایمان گفته است .

فالیوم لا یملک بعضکم لبعض نفعا و لا ضرا و نقول للذین ظلموا ذوقوا عذاب النار التى کنتم بها تکذبون

این آیه نوعى تفریع و نتیجه گیرى است ، از بیزارى جستن ملائکه از مشرکین ، و در این تفریع و در چند جاى دیگر از کلام خداى تعالى بیان داشته ، که : به طور کلى هر تابعى از متبوع خود، و هر متبوعى از تابع خود بیزارى میجوید، از آن جمله فرموده :(و یوم القیمه یکفرون بشرککم و نیز فرموده : ثم یوم القیمه یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا) و معناى آیه روشن است .

اصرار و پافشارى مشرکین در پیروى هوى و مقاومت بدوندلیل در برابر حق و موعظه پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) آنان را به قیام الله

و اذا تتلى علیهم آیاتنا بینات قالوا ما هذا الا رجل یرید ان یصدکم عما کان یعبد آباوکم ...من نذیر

خطابى است از مشرکین ، به عموم مشرکین ، که بعد از شنیدن آیات قرآنى یکدیگر را هشدار مى دهند که : در تمسک به دین آباى خود کوشا باشند، و نیز یکدیگر را تحریک مى کنند: که علیه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به پا خیزند.

و اگر در این کلام ، خداى تعالى آیات خود را به وصف(بینات) توصیف فرموده ، خواسته است به نوعى ایشان را مورد عتاب قرار دهد، و گویا فرموده : وقتى این آیات بر آنان خوانده مى شود، با اینکه آیاتى بینات و روشنند، و هیچ تردیدى و شکى در آنها نیست ، مع ذلک به جاى اینکه عموم هم مسلکان خود را دعوت کنند که : بیایید و این آیات را بپذیرید، بر عکس عموم آنها را مى خوانند تا در تقلید کورکورانه از پدران خود پافشارى کنند، و ایشان را تحریک مى کنند که : علیه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به پا خیزند. و در اینکه کلمه آباء را به ضمیر کم اضافه کرده ، مبالغه در شوراندن مردم را افاده مى کند.

(و قالوا ما هذا الا افک مفترى) - واو، در ابتداى جمله ، جمله را عطف مى کند به کلمه(قالوا) که قبلا ذکر شده و معنایش این است که مشرکین قبلا گفتند: این مرد جز این مقصودى ندارد که شما را از مقصود پدرانتان باز بدارد، و نیز گفتند که : سخنان این مرد جز افتراى به خدا چیزى دیگر نیست ، و کلمه(هذا) در جمله مورد بحث اشاره تحقیر است ، و معنایش این است که با اشاره تحقیرآمیز به آیات خدا اشاره نموده گفتند: این کلامى است که از وجهه اصلى اش برگشته ، و دروغى است بر خدا.

با اینکه جا داشت بگویند: اینها آیات بینات خدا هستند، که از ناحیه خدا نازل شده ، و اینکه با کلمه(هذا) به آیات بینات اشاره کردند، خود دلیل بر این است که از آیات چیزى جز این نفهمیده اند، که اینهم چیزى از چیزها است .

خداى سبحان از این جا سیاق کلام را تغییر داده ، مى فرماید:(و قال الذین کفروا للحق لما جاءهم هذا سحر مبین) آمدن حق براى آنها به این است که حق به آنها برسد و براى آنها ظاهر شود. در این جمله مى توانست بفرماید:(و قالوا للحق لما جاءهم هذا سحر مبین) ولى این طور نفرمود، بلکه وصف کفر را ذکر کرد، تا به علت حکم اشاره کرده باشد، و چنین معنا دهد که : کسانى که کافر شدند، کفرشان علت شد، تا حق صریح و روشنى را که به ایشان رسید سحر و باطل بخوانند.

بعد از این جمله براى اینکه اصرارشان در پیروى هوى ، و مقاومت بدون دلیل آنان را در برابر حق تاکید کند، فرمود:(و ما آتیناهم من کتب یدرسونها و ما ارسلنا الیهم قبلک من نذیر) و این جمله جمله اى است حالیه ، که با جمله قبلى چنین معنا مى دهد:(کسانى که کافر شدند، - کفار قریش - حق صریح و روشن را سحر روشن خواندند، در حالى که ما هیچ کتابى به ایشان ندادیم ، که بخوانند، و به استناد آن ، این قرآن را باطل بدانند و رسولى هم قبل از تو به سوى ایشان نفرستاده بودیم ، تا انذارشان کرده باشد)، و حق و باطل را بر ایشان بیان نموده باشد، و به استناد گفته هاى آن رسول ، این کتاب را باطل تشخیص دهند.

و کذب الذین من قبلهم و ما بلغوا معشار ما آتیناهم فکذبوا رسلى فکیف کان نکیر

دو ضمیر جمع اولى(قبلهم) و دومى(بلغوا) به کفار قریش و پیروانشان بر مى گردد، و ضمیر جمع سومى و چهارمى به کسانى که قبل از ایشان بودند. و کلمه(معشار) به معناى یک دهم است ، و کلمه(نکیر) به معناى انکار است ، که مراد از آن در آیه شریفه لازمه انکار است ، نه خود آن ، و لازمه انکار همان عذاب مى باشد.

و معناى آیه این است که : کسانى که قبل از کفار قریش از امتهاى سابق بودند، و کفار قریش ده یک آنها نیرو و شوکت ندارند، وقتى فرستادگان مرا تکذیب کردند، دیدید که چگونه به عذاب خود گرفتارشان نمودم ، دیگر گرفتارى قریش براى ما کارى ندارد، و اگر در آیه شریفه از تکلم با غیر(اتیناهم) به تکلم مفرد(عذابى) التفات شده ، براى بزرگ شمردن جرم آنان ، و افاده سختى و هول انگیزى عذاب است .

قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفکروا ما بصاحبکم من جنه

مراد از موعظه ، وصیت و سفارش است ، حال یا کنایه از آن است ، و یا آنکه معناى تضمینى آن سفارش است(ان تقوموا لله) یعنى براى خدا قیام کنید، و منظورتان جز حفظ حرمت خدا نباشد،(مثنى و فرادى) یعنى دو بدو، و یکى یکى ، و این تعبیر کنایه از تفرق ، و دورى از اجتماع ، و بر پا کردن غوغا است ، چون غوغا فکر و شعورى ندارد، وقتى بپا شد، غالبا حق را مى میراند، و باطل را زنده مى کند.(ما بصاحبکم من جنه) - این جمله استینافى ، و ابتداى کلام است ، و حرف(ما)، در ابتداى آن نافیه است ، به شهادت اینکه بعد از آن فرموده :(ان هو الا نذیر لکم بین یدى عذاب شدید) و ممکن هم هست آن را استفهامى و یا موصوله گرفت ، و جمله(من جنه) آن موصول را بیان کند.

و مراد از(صاحب شما) خود رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) است ، و اگر آن جناب را به این تعبیر نام برد، براى این است که به یاد ایشان بیاورد که این مرد همان کسى است که چهل سال با او هم نشین بودند، در این مدت که فاصله بین ولادت و بعثت اوست ، هیچ گونه اختلالى در فکر او، و حتى هیچ سابقه اى از خفت راى ، و یا هر چیزى که توهم جنون بیاورد از او ندیدید، پس ‍ چگونه او را دیوانه مى خوانید.

و معناى آیه این است که : به ایشان بگو: من شما را به موعظتى وصیت مى کنم ، و آن این است که بى سر و صدا، و جدا جدا، براى خاطر خدا، قیام کنید، و در گوشه اى به فکر فرو روید، چون در تنهایى فکر، بهتر کار مى کند، در چنین حالى درباره امر من که در طول عمرم در بین شما زندگى کردم ، نیک بیندیشید، و به یاد آورید که : جز راى محکم و سدید، فکر صائب و بلند، صداقت و امانت ، از من ندیدید، آن وقت خواهید فهمید که : من مبتلا به جنون نیستم ، و من جز بیم رسانى که قوم خود را از عذاب شدیدى که در پیش رو دارند هشدار مى دهد، چیز دیگرى نیستم ، و غرض دیگرى ندارم ، و خواهید فهمید که من خیر خواه شمایم ، نه خائن به شما.

قل ما سئلتکم من اجر فهو لکم ...

این کنایه است از اینکه من از شما مزدى در برابر دعوتم نمى خواهم ، چون وقتى به حکم این جمله مزدهایى که فرضا تاکنون از ایشان خواسته ، به ایشان ببخشد پس دیگر مزدى به وى بدهکار نیستند، و لازمه آن این است که از این به بعد هم از ایشان مزدى نخواهد، و منظور از این تعبیر، دلخوش ساختن ایشان است ، تا دیگر او را متهم به این نکنند، که دعوت خود را بهانه کرده براى رسیدن به مال و یا ریاست .

سپس کلام را با جمله(ان اجرى الا على الله و هو على کل شى ء شهید) تتمیم کرده ، تا کسى به او ایراد نکند که : هرگز این ادعاى تو، یعنى توقع نداشتنت قابل قبول نیست ، چون هیچ انسان عاقلى بدون هدف کارى نمى کند، جمله مور د بحث جلو این ایراد را گرفته ، مى فهماند که من بدون هدف نیستم ، و بدون مزد کار نمى کنم ، ولى مزدم بر خدا است ، نه بر شما، و خدا شاهد و ناظر عمل من است ، و او بر هر چیزى ناظر است نه تنها بر عمل من .

قل ان ربى یقذف بالحق علام الغیوب

کلمه(قذف) به معنى افکندن است . و جمله(علام الغیوب) خبر بعد از خبر براى کلمه(ان) و یا خبر است براى مبتداى حذف شده ، که عبارت است از ضمیرى که به خداى تعالى بر مى گردد.

و مقتضاى سیاق آیات سابق این است که : مراد از کلمه(حق) که قذف و افکنده شده ، قرآن باشد، که به وسیله وحى از خداى تعالى به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نازل شده ، قرآنى که قول فصل ، و جدا سازنده حق از باطل است ، قرآنى که حق را تحقق داده ، باطل را باطل مى سازد، آرى حقى که از سوى علام الغیوب به سوى وى افکنده شده ، کارش این است که باطل را رسوا نموده ، و از بین مى برد، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق) و نیز فرموده(قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا).

قل جاء الحق و ما یبدى ء الباطل و ما یعید

.

مراد از آمدن حق - به طورى که از آیه قبلى استفاده شد - نزول قرآن است ، که با حجت هاى قاطع ، و براهین ساطع خود، هر باطلى را ریشه کن مى کند.

(و ما یبدى ء الباطل و ما یعید) - یعنى بعد از آمدن حق ، باطل امر جدیدى را اظهار نمى کند، و امر باطلى که قبلا اظهار کرده و باطل شده ، بار دیگر اظهار و اعاده نمى کند، و این تعبیر کنایه است از اینکه باطل را آنچنان ساقط کرده ، که از اصل بکلى از اثر افتاده .

قل ان ضللت فانما اضل على نفسى و ان اهتدیت فبما یوحى الى ربى انه سمیع قریب

آیه مزبور بیان اثرى است که حق دارد، آن حقى که گفتیم عبارت است از وحى ، چون خداى تعالى آن را حق مطلق معرفى کرد، پس ‍ حق وقتى از هر جهت حق باشد، دیگر در رساندن به واقع از هیچ جهتى خطا نمى کند، و گر نه از همان جهت که خطا کند، باطل خواهد بود، پس وحى همواره هدایت مى کند، و به هیچ وجه خطا نمى کند.

و به همین جهت در تاکید آنچه گذشت فرموده :(قل ان ضللت) یعنى اگر ضلالتى از من فرض شود(فانما اضل) این گمراهى همواره(على نفسى) علیه خودم ، و از ناحیه خودم خواهد بود، و ربطى به حقى که به من وحى شده ندارد، آرى هر انسانى حتى انبیاء اگر حفظ خدا نباشد، در خطر ضلالت هستند، چیزى که هست خدا است که انبیاء را مصون از آن کرده(و ان اهتدیت فبما یوحى الى ربى) پس حقى که به من وحى شده ، جز هدایت اثر دیگرى ندارد.

آن گاه این مطلب را با جمله(انه سمیع قریب) تعلیل نموده ، چون دلالت دارد بر اینکه خدا دعا را مى شنود، و هیچ چیز و از آن جمله دورى ، بین او، و شنیدن دعا، حائل نمى شود، قبلا هم زمینه را براى این تعلیل فراهم کرده ، فرموده بود: خدا علام العیوب است .

پس هیچ امرى که مخل امر او باشد، و از نفوذ مشیت او و هدایت مردم به وسیله وحى جلوگیرى کند، از او غایب نمى شود، همچنان که خودش در جاى دیگر فرموده :(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصى کل شى ء عددا).

وصف حال مشرکین در ساعت مرگ که از سلطه خدا مفرى نداشته ، ایمان دیر هنگامشانسودى به حالشان نمى رساند

و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مکان قریب

از ظاهر سیاق سابق ، و اشعار جمله آینده که مى فرماید:(و حیل بینهم و بین ما یشتهون کما فعل باشیاعهم من قبل) بر مى آید که : آیات چهارگانه مورد بحث ، وصف حال مشرکین قریش و امثال ایشان در ساعت مرگ است .

بنابراین جمله(و لو ترى اذ فزعوا) معنایش این است که چون این مشرکین به فزع جان کندن بیفتند(فلا فوت) نمى توانند از خدا فوت شوند، و از او بگریزند، و یا به جایى پناهنده گشته ، یا چیزى را بین خدا و خود حائل سازند.

(و اخذوا من مکان قریب) - این جمله کنایه است از اینکه بین آنان و کسى که آنان را مى گیرد هیچ فاصله نیست و اگر به عبارت مجهول تعبیر آورده براى این است که گرفتن به خداى سبحان منسوب گردد. و خداى سبحان خود را توصیف کرده به اینکه او قریب است و در جاى دیگر از معناى نزدیکى خود خبر داده ، که :(و نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون) و از نزدیکى بیش از آن در آیه(و نحن اقرب الیه من حبل الورید) خبر داده و از نزدیکى که از آن نیز بیشتر است در آیه(ان الله یحول بین المرء و قلبه) خبر داده . سپس فرموده که حتى از خود شما به خودتان نزدیک تر است ، و این موقف همان(مرصاد) است که فرموده :(ان ربک لبالمرصاد).

با در نظر گرفتن این آیات ، و اینکه مى دانیم گیرنده در جمله(و اخذوا...)، خود خدا است ، دیگر چگونه تصور مى شود که آدمى بتواند از قدرت خدا فرار کند؟ با اینکه خدا از من به من نزدیک تر است ، و یا چگونه ممکن است آدمى از قدرت ملائکه اش ‍ بگریزد، و از قلم بیفتد، با اینکه ملائکه مکرم که اوامر را از خدا مى گیرند، دیگر هیچ حاجبى و حائلى بین آنان و خدا نیست ، و حتى واسطه اى هم در کار ندارند.

پس اینکه فرمود:(و اخذوا من مکان قریب) نوعى تمثیل براى نزدیکى خداى تعالى به آدمى است ، تمثیل همان معنایى که ما از قرب مى کنیم ، چون قرب و بعد ما که در زندان زمان و مکان قرار داریم ، غیر از قرب و بعد در دستگاه الهى است ، و اگر بخواهیم از آن گفتگو کنیم ، باید تمثیل بیاوریم و گرنه واقع قضیه مهم تر از آن است که بتوان تصورش کرد.

و قالوا آمنا به و انى لهم التناوش من مکان بعید

کلمه(تناوش) به معناى تناول و گرفتن است ، و ضمیر در(به) - به طورى که از سیاق بر مى آید - به قرآن بر مى گردد.

و مراد از اینکه فرمود از مکانى دور مى گیرند، این است که در عالم آخرت هستند، که عالم تعیین جزاء است ، و آن بسیار دور است از دنیا، که جاى عمل و محل اکتساب اختیارى است ، چون در این عالم براى کفار غیب ، شهادت ، و شهادت ، غیب شده ، همچنان که آیه بعدى بدان اشاره مى نماید.

و قد کفروا به من قبل و یقذفون بالغیب من مکان بعید

این جمله حال از ضمیر در جمله(و انى لهم التناوش) است . و مراد از جمله(و یقذفون بالغیب من مکان بعید) این است که از عالم دنیا درباره عالم آخرت نسبتهاى نسنجیده مى دهند، با اینکه بغیر از پندار و مظنه دلیلى ندارند، و با اینکه اصلا آخرت غایب از حواس اینهاست ، و با این حال چگونه مى گویند بعثى و بهشتى و دوزخى نیست ؟ بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از این جمله این است که به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نسبت ناروا مى دهند، و او را ساحر و دروغگو و مفترى و شاعر مى خوانند.

عنایت در این آیه همه در این است که دنیا نسبت به آخرت مکانى است بعید، همچنان که در جمله قبل آخرت را نسبت به دنیا مکانى بعید مى خواند.

و معناى هر دو آیه با هم این است که : مشرکین وقتى گرفتار مى شوند، مى گویند: ما به حق که همان قرآن است ایمان آوردیم ، و کجا و کى مى توانند ایمان به قرآن را تناول کنند، و بگیرند، - ایمانى که فایده نجات داشته باشد - براى اینکه در مکانى دور از دنیا گرفتار شده اند، و حال آنکه آنها در دنیا بدان کفر ورزیدند، و آخرت را با ظنون و اوهام و از مکانى بسیار دور انکار مى کردند.

و حیل بینهم و بین ما یشتهون کما فعل باشیاعهم من قبل انهم کانوا فى شک مریب

از ظاهر سیاق چنین به نظر مى رسد، که مراد از(ما یشتهون) لذائذ مادى دنیوى باشد، که مرگ بین ایشان و آن لذائذ فاصله مى شود. و مراد از اشیاع آن ، اشباهشان از امتهاى گذشته است ، و یا کسانى است که مذهب همینها را داشته باشند. و جمله(انهم کانوا فى شک مریب) تعلیل و بیان علت جمله(کما فعل ...) است .

و معناى آیه چنین است که : بین مشرکین که به عذاب خدا گرفتار شدند، و بین لذائذى که در دنیا داشتند، حیلوله ، و جدایى افتاد، همان طور که با مردمى شبیه ایشان از مشرکین امتهاى گذشته همین معامله شد، به خاطر اینکه از امر حق و یا امر آخرت در شک بودند و سخنانى بدون دلیل درباره اش مى گفتند. و بدان و آگاه باش که آنچه در معنا و تفسیر این چهار آیه گذشت ظاهر آیات مزبور بود و روایات بسیار از طرق شیعه و سنى رسیده ، که : آیات مورد بحث ناظر است به فرو رفتن لشکر سفیانى در بیابان(بیداء) که یکى از علامتهاى ظهور مهدى(علیه السلام) و متصل به آن است ، و بنابر اینکه آیات در این باره نازل شده باشد، آن گاه معنایى که ما ذکر کردیم از باب جرى ، و حمل کلى بر مصداق مى شود.

بحث روایتى

در تفسیر قمى در ذیل آیه(و اسروا الندامه لما راوا العذاب) از معصوم(علیه السلام) رسیده که فرمود: وقتى ولى خدا را مى بینند که در چه ناز و نعمت است ، و خود در آتش دوزخند، ندامت خود را پنهان مى دارند، شخصى پرسید: یا بن رسول الله این پوشاندن ندامت چه فایده اى به حال آنان دارد، به اینکه در عذابند؟ فرمود: از شماتت دشمنان کراهت دارند.

مؤ لف : این روایت را از امام صادق(علیه السلام) نیز نقل کرده .

روایاتى درباره انفاق و صدقه دادن

باز در همان کتاب است که مردى نزد امام صادق(علیه السلام) سخن از توانگران گفت ، و ایشان را بد گفت ، امام صادق(علیه السلام) گفت : ساکت باش توانگر اگر صله رحم کند، و به برادران خود نیکى نماید، خداى تعالى اجر این عمل را به او دو چندان دهد، براى خاطر اینکه هم نیکى کرده ، و هم فریب دنیاى خود را نخورده ، همچنان که قرآن کریم نیز فرموده :(و ما اموالکم و لا اولادکم بالتى تقربکم عندنا زلفى الامن آمن و عمل صالحا فاولئک لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فى الغرفات آمنون) اموال و اولاد شما چنان نیستند که شما را به درگاه ما نزدیک سازند، مگر کسى را که ایمان به خدا آورد، و عمل صالح کند، که چنین کسانى پاداششان در برابر اعمالى که کرده اند، دوچندان خواهد بود، و در غرفه ها ایمن خواهند زیست .

و در امالى ، شیخ به سند خود از امیر المومنین(علیه السلام) روایت کرده ، که در حدیثى فرمود: تا آنکه روز قیامت شود، در آن روز حسابشان را به نفعشان رسیده ، در برابر هر عمل صالح که کرده اند، ده برابر تا هفتصد برابر پاداش مى دهد، همچنان که فرموده :(جزاء من ربک عطاء حسابا) و نیز فرموده :(فاولئک لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فى الغرفات آمنون)

و در کافى به سند خود از سکونى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده ، که از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نقل کردند که فرمود: کسى که به پاداش ایمان داشته باشد، نیکو بذل و بخشش مى کند.

و در همان کتاب به سند خود از سماعه ، از امام ابى الحسن(علیه السلام) و آن جناب از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند، که فرمود: کسى که به پاداش ایمان و یقین داشته باشد، دلش نسبت به خرج کردن سخى مى شود.

و در الدر المنثور است که ، ابن مردویه از على بن ابى طالب(علیه السلام) روایت کرده که فرموده : از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدم مى فرمود: براى هر روزى نحوستى است ، نحوست هر روز را با صدقه دفع کنید، آنگاه فرمود: آیاتى که متعرض مساله خلف است ، بخوانید، که من از خداى تعالى شنیدم مى فرمود: و ما انفقتم من شى ء فهو یخلفه آنچه انفاق کنید خدا عوض مى دهد آن را، و وقتى کسى انفاق نکند چگونه خدا عوض و پاداش مى دهد.

و در تفسیر قمى در روایت ابى الجارود، از ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه(قل ما سئلتکم علیه من اجر فهو لکم) فرمود: جریان چنین بود که : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) از قوم خود خواست که اقارب او را دوست بدارند، و آزار و اذیت نکنند، لذا این آیه نازل شد که همین اجر و مزد نیز به نفع شماست ، و ثوابش عاید خودتان مى شود.

روایاتى در باره اینکه آیات(و لوترى اذ فزعوا) ناظر بر فرو رفتن لشکرسفیانى در زمین(در زمان ظهور حضرت مهدى

و در الدر المنثور است که حاکم - وى حدیث را صحیح دانسته - از ابى هریره روایت کرده که در ذیل آیه(و لو ترى اذ فزعوا) گفته است رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: در آینده مردى در عمق دمشق خروج مى کند که او را(سفیانى) مى گویند، و عموم پیروانش از قبیله کلب هستند، دست به کشتار مى زند، و حتى شکم زنان را پاره مى کند، و کودکان را به قتل مى رساند، تا آنکه قبیله قیس علیه او قیام کند و او قیس را بکشد، و جایى را از ستم خود خالى نگذارد و در این هنگام مردى از اهل بیت من خروج مى کند، تا به سفیانى مى رسد، و ستونى از لشکر خود را به سرکوبى وى مى فرستد، و ایشان را منهزم نموده شکست مى دهند، سفیانى با همراهان خود راه مى افتد تا به(بیداء) مى رسد، در آن سرزمین دچار خسف مى شوند، و در زمین فرو مى روند، و احدى از ایشان باقى نمى ماند، مگر کسى که سرگذشت آنان را براى مردم خبر دهد.

مؤ لف : این روایت از طرق اهل سنت بسیار زیاد آمده بعضى مختصر و بعضى مفصل ، و آن را از طرق مختلفه از ابن عباس ، ابن مسعود، حذیفه ، ابى هریره ، جد عمرو بن شعیب ، ام سلمه ، صفیه ، عائشه ، و حفصه ، همسران رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و نفیره ، همسر قعقاع ، و نیز از سعید بن جبیر، به طور موقوف روایت کرده اند.

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(و لوترى اذ فزعوا فلا فوت) گفته است : پدرم از ابن ابى عمیر، از منصور بن یونس ، از ابى خالد کابلى ، برایم حدیث کرد، که گفت امام ابى جعفر(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند، گویا همین الان مى بینم قائم(علیه السلام) را که به حجر تکیه داده است ، آنگاه مردم را در رعایت حقش به خدا سوگند مى دهد، و آنگاه مى فرماید: ایها الناس هر کس با من درباره خدا محاجه کند، من اولاى به خدا هستم ، ایها الناس هر کس با من درباره آدم محاجه کند، من اولى و نزدیکتر از سایرین به آدم هستم ، ایها الناس هر کس با من درباره نوح محاجه کند، من از هر کس دیگر اولاى به نوحم ، ایها الناس هر کس با من درباره ابراهیم سخن گوید، و احتجاج کند، من خود از هر کس دیگر نزدیک تر به ابراهیمم ، ایها الناس هر کس با من درباره موسى محاجه کند، من خود اولاى به موسى هستم ایها الناس هر کس با من در خصوص عیسى محاجه کند و آن جناب را به رخ من بکشد، من خود از هر کس دیگر نزدیک تر به عیسى هستم ، ایها الناس هر کس با من در خصوص محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) محاجه کند من خود از هر کس ‍ دیگر به محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) نزدیک تر و اولایم ، ایها الناس هر کس با من در خصوص کتاب خدا محاجه کند، من از هر کس دیگر به کتاب خدا نزدیک ترم ، آنگاه به مقام ابراهیم مى آید، و در آنجا دو رکعت نماز مى خواند، و با سوگند به خدا حق خود را بیان مى کند.

امام ابى جعفر(علیه السلام) سپس فرمود: اوست به خدا سوگند مضطر در آیه شریفه :(امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض).

و اولین کسى که با او بیعت کند، جبرئیل ، و سپس سیصد و سیزده نفرند، و این عده هر کدام بتوانند، راه افتاده ، خود را به وى برسانند، که مى رسانند، و هر یک به این صورت به وى نرسند، در رختخوابشان ناپدید مى شوند، و منظور امیر المومنین(علیه السلام) از عبارت(هم المفقودون عن فرشهم - ایشان از رختخواب مفقود مى شوند) همین است ، و نیز منظور از آیه(فاستبقوا الخیرات اینما تکونوا یات بکم الله جمیعا - پس در عمل به خیرات سبقت جویید، که هر جا باشید خدا همگى تان را مى آورد) همین است و فرمود: منظور از خیرات ، ولایت(و محبت اهل بیت(علیهم السلام) است). همچنان که در جایى دیگر فرمود:(و لئن اخرنا عنهم العذاب الى امه معدوده - اگر عذاب را از ایشان تاخیر اندازیم ، تا امت معدوده ...)، منظور از امت معدوده اصحاب قائم(علیه السلام) است که در عرض یک ساعت همه یک جا جمع مى شوند.

وقتى قائم(علیه السلام) به سر زمین(بیداء) برسد، لشکر سفیان در برابرش صف آرایى مى کند، پس خداى عزوجل زمین را دستور مى دهد، تا پاهاى ایشان را در خود فرو ببرد، و بگیرد، و درباره همین مورد است ، که خداى عزوجل مى فرماید:(و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مکان قریب و قالوا آمنا به) یعنى مى گویند: اینک ما به قائم آل محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آورده ایم ،(و انى لهم التناوش من مکان بعید و حیل بینهم و بین ما یشتهون) یعنى بین آنان و عذاب نشدن ، حائل ایجاد مى شود،(کما فعل باشیاعهم) یعنى آنهایى که قبل از ایشان مکذبین بودند، و هلاک شدند(من قبل انهم کانوا فى شک مریب). و الحمد لله رب العالمین