بیان آیات
بیان آیات مربوط به نعمت هایى که خداوند به داوود و سلیمان(علیه السلام) دادهموهبت فرموده بود
این آیات به پاره اى از داستانهاى داوود و سلیمان ، و نعمت هایى که به ایشان موهبت فرموده بود، اشاره مى کند، و مى فرماید: چگونه کوهها و مرغان را براى داوود مسخر کردیم ، و آهن را در دستش نرم ساختیم ، و چگونه باد را در فرمان سلیمان در آوردیم ، که صبحگاهان مسیر یک ماه را مى پیمود و عصرگاهان نیز مسیر یک ماه را و جن را برایش مسخر کردیم که هر چه او مى خواست از محرابها و تمثالها و غیر آن برایش مى ساختند. آن گاه داوود و سلیمان را دستور مى دهد به اینکه به شکرانه این مواهب عمل صالح کنند. و آن دو بندگانى شکور بودند.
سپس به داستان سباء اشاره مى کند، که خدا به آنان دو تا بهشت در طرف راست و چپ شهر داده بود، تا با عواید آنها زندگى مرفهى داشته باشند، ولى به جاى شکر خدا، نعمت او را کفران نموده از اداى شکرش سر باز زدند، و خداوند سیل عرم را به سویشان گسیل داشت ، و در نتیجه دو قسمت باغستانهاى راست و چپ محل از بین رفتند و در نتیجه مایه آبادى محلشان از بین رفت ، و خود مردم آنچنان متفرق شدند، که اثرى از ایشان نماند، تنها قصه هایى از آنان به جاى ماند، همه اینها به خاطر کفران نعمت ، و اعراضشان از شکر بود، و خداوند جز مردم کفرانگر را کیفر نمى کند.
و وجه اتصال این داستانها به آیات قبل ، که درباره معاد بحث مى کرد، این است که خدا مدبر امور بندگان خویش است ، ولى از آنجایى که بندگان او در دنیا فرو رفته در انواع نعمتهاى مادى هستند، لذا معلوم نمى شود که کدام یک شکر منعم خود را بجا آوردند، و کدام یک کفران نمودند، و چون در نشاه دنیا امتیازى بین این دو طائفه نیست ، پس باید حتما نشاه دیگر باشد، تا در آنجا کفور از شکور ممتاز گردد.
و لقد آتینا داود منا فضلا یا جبال او بى معه و الطیر و النا له الحدید
کلمه(فضل) به معناى عطیه است . و کلمه(اوبى) امر از مصدر تاویب است ، و(تاویب) از ماده(اوب - برگشتن) به معنى ترجیع است و در این جا به معناى چهچه صوت در تسبیح نمودن است ، به دلیل اینکه در جاى دیگر فرموده :(انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشى و الاشراق و الطیر محشوره کل له اواب).
کوهها و مرغان به امر خدا مسخر داود(ع) بودند
کلمه(طیر) عطف بر محل جبال است ، چون کلمه جبال که در ظاهر مخاطب و منادى است ، و به همین جهت به صداى پیش خوانده مى شود، در واقع مفعول تسخیرى است که با همین خطاب صورت گرفته است ، و معناى جمله در واقع این است که ما با خطاب خود جبال و طیر را مسخر او کردیم ، و معلوم است که در این معنا جبال و طیر مفعول تسخیرند، بارى اگر چه جبال را به خاطر حرف ندا با صداى پیش مى خوانیم طیر را با صداى بالا مى خوانیم ، چون عطف است بر واقع جبال ، که آن نیز منصوب است .
از همین جا روشن مى شود، بطلان قول بعضى از مفسرین که گفته اند: کلمه(اوب) به معناى سیر، است . بعضى از مفسرین آیه را چنین معنا کرده اند که : خداوند کوهها را براى داوود مسخر کرده بود، که هر جا او مى رود آنها نیز با او بروند و ما گفتیم که : کلمه(اوب) به معناى برگشتن است ، و مراد این است که چون داوود تسبیح مى گفت ، کوهها و مرغان با وى هم آواز مى شدند، نه اینکه با او به راه مى افتادند.
(یا جبال اوبى معه و الطیر) - این جمله بیان فضلى است که خدا به داوود داد، و در این جمله خطابى که به کوهها و مرغان شده - که به آن خطاب مسخر شدند - در جاى تسخیر قرار گرفته ، و بیان مى کند: عطیه اى که ما به داوود دادیم این بود که با چنین خطابى کوهها و مرغان را مسخر وى کردیم ، و این گونه تعبیر از قبیل به کار بردن سبب در جاى مسبب است ، و معنایش این است که ما کوهها را مسخر او کردیم ، تا با او هم آواز شوند، و مرغان را نیز این آن معنایى است که از تسخیر جبال و طیر براى داوود به دست مى آید، همچنان که آیه 19 سوره ص که در بالا نقل شده نیز به آن اشاره مى کند.
(و النا له الحدید) - یعنى ما آهن را با همه صلابت و سختى اش براى او نرم کردیم .
ان اعمل سابغات و قدر فى السرد...)
کلمه(سابغات) جمع سابغه است ، که به معناى زره فراخ است . و کلمه(سرد) به معناى بافتن زره است . و اینکه فرمود:(قدر فى السرد - در بافتن زره تقدیرى بگیر) معنایش این است که حلقه هاى زره را اندازه گیرى کن ، تا با هم مناسب شوند. و جمله(ان اعمل ...) یک نوع تفسیر است براى جمله(و النا له الحدید).
(و اعملوا صالحا انى بما تعملون بصیر) - معناى این جمله فى نفسه و از نظر خود جمله روشن است ، چون مى فرماید: عمل صالح کنید، که من به آنچه مى کنید بینا هستم ، ولى از نظر اینکه در سیاقى قرار دارد که مى خواهد فضل را بیان کند، و نعمت هایى که به داوود داده بر شمارد، از این رو معناى امر به شکر را افاده مى کند، گویا فرموده(ما به داوود گفتیم : به شکرانه این نعمتها، تو و قومت باید عمل صالح کنید).
بیان موهبت هاى الهى به حضرت سلیمان(ع)
و لسلیمن الریح غدوها شهر و رواحها شهر...
یعنى ما براى سلیمان باد را در شعاع یک ماه راهى که انسانها طى مى کنند مسخر کردیم ، به طورى که مسیر(غدو) یعنى از اول روز تا ظهر آن یک ماه باشد، و مسیر(رواح) یعنى از ظهر تا به عصرش نیز یک ماه باشد، و در نتیجه از صبح تا به غروب دو ماه مسافت را طى کند.
(و اسلنا له عین القطر) - کلمه(اسلنا) از مصدر اساله است که باب افعال از سیلان به معناى جریان است ، و کلمه(قطر) به معناى مس است . و معناى جمله این است که ما معدن مس را مانند آب براى او روان و جارى کردیم .
(و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه) - یعنى و جمعى از طایفه جن - چون بعدا فعل جمع به آنها نسبت داده ، مى فرماید:(یعملون له)، پس معلوم مى شود جمعى از جن بوده اند - که نزد او و به اذن پروردگار او کار مى کردند، چون خدا آنها را مسخر وى کرده بود.(و من یزغ عن امرنا) - یعنى و هر یک که از امر ما منحرف مى شدند، و اطاعت سلیمان نمى کردند،(نذقه من عذاب السعیر) از عذاب آتش به وى مى چشاندیم . از ظاهر سیاق بر مى آید که مراد از عذاب سعیر عذاب آتش دنیا بوده ، نه آخرت ، و از ظاهر الفاظ آیه بر مى آید که : همه طوایف جن مسخر وى نبوده اند، بلکه بعضى از جن مسخرش بوده اند.
یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات ...
کلمه(محاریب) جمع محراب است ، که به معناى نمازگاه و محل عبادت است . کلمه(تماثیل) جمع تمثال است ، که به معناى مجسمه از هر چیز است و کلمه(جفان) جمع جفنه است ، که به معناى کاسه طعام است ، و کلمه(جواب - جوابى)، جمع جابیه است ، که به معناى حوضى است که آب در آن جمع شود، و کلمه(قدور) جمع قدر است ، که به معناى دیگ طعام است ، و(راسیات) به معناى ثابت و پا بر جا است . منظور این است که دیگهایى که جن براى سلیمان درست مى کرده اند، به قدرى بزرگ بوده اند که قابل نقل و انتقال نبوده ، و هر یک در جاى خود ثابت بوده است .
(اعملوا آل داود شکرا) - این جمله خطاب به سلیمان ، و سایر افراد دودمان داوود است که با سلیمان بودند، به ایشان مى فرماید خدا را بندگى کنند، تا شکر او را به جاى آورده باشند.(و قلیل من عبادى الشکور) این جمله یا مى خواهد مقام شاکران را بالا ببرد، و بفرماید کسانى که خدا را همواره شکر بگویند، اندکند تنها افراد انگشت شمار و معدودى از آنان چنینند، و یا مى خواهد حکم قبلى را تعلیل کند، و بفرماید: این که به شما آل داوود گفتیم شکر بگزارید، براى این است که خواستیم عده شکرگزاران زیاد شوند، چون شکرگزاران ، خیلى کم هستند پس عده آنها را زیاد کنید.
اشاره به مرگ سلیمان(ع) در حالى که به عصاى خود تکیه داده بود
فلما قضینا علیه الموت مادلهم على موته الا دابه الارض تاکل منساته
مراد از(دابه الارض) - به طورى که در روایت آمده - حشره معروف به موریانه است ، که چوبها و پارچه ها را مى خورد، و مراد از(منساه) عصا است ، و اینکه فرموده :(فلما خر تبینت الجن ان لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فى العذاب المهین) کلمه(خر) از خرور است ، که به معناى به خاک افتادن است .
از سیاق استفاده مى شود که سلیمان در حالى که تکیه به عصا داشته ، از دنیا رفته ، و کسى متوجه مردنش نشده ، و همچنان در حال تکیه به عصا بوده ، و از انس و جن کسى متوجه واقع مطلب نبوده ، تا آنکه خداوند موریانه اى را ماءمور مى کند، تا عصاى سلیمان را بخورد، و عصا از کمر بشکند، و سلیمان به زمین بیفتد، آن وقت مردم متوجه شدند، که وى مرده است ، و جن به دست آورد و گفت اى کاش علم غیب مى داشت ، چون اگر علم به غیب مى داشت ، تا به امروز درباره مرگ سلیمان در اشتباه نمى ماند، و این عذاب خوار کننده را بیهوده تحمل نمى کرد.
داستان قوم(سباء) که متنعم بودند و کفران نمودند و هلاک و نابود گشتند
لقد کان لسبا فى مسکنهم آیه جنتان عن یمین و شمال ...
مردم سبا قومى قدیمى از عرب بودند، که در یمن زندگى مى کردند، و نام سبا - به طورى که گفته اند -: نام پدر بزرگ ایشان ، سبا پسر یشحب ، پسر یعرب پسر قحطان است ، و منظور از جمله(عن یمین و شمال) سمت راست و چپ آبادى ایشان است .
(کلوا من رزق ربکم) - در این جمله امر مى کند رزق پروردگارتان را از این دو مزرعه بخورید، و این کنایه است از اینکه این دو مزرعه از جهت حاصلخیزى تمامى اقتصاد آن مردم را اداره مى کرده ، آنگاه بعد از امر به خوردن رزق ، امر به شکر پروردگار مى کند، که چنین نعمتى و رزقى مرحمت کرده ، و چنین سرزمینى به آنها داده(بلده طیبه و رب غفور) شهرى پاکیزه و ملایم طبع ، و حاصلخیز، و پروردگارى آمرزنده ، که بسیار مى آمرزد، و با یک گناه و دو گناه و ده گناه بنده خود را مواخذه نمى نماید.
فاعرضوا فارسلنا علیهم سیل العرم و بدلناهم بجنتیهم جنتین ذواتى اکل خمط و اثل و شى ء من سدر قلیل
کلمه(عرم) به معناى سد در مقابل رودخانه است ، که آب را حبس مى کند. بعضى دیگر گفته اند: به معناى باران سیل زا مى باشد، بعضى دیگر به معناى دیگرى گفته اند. و کلمه(اکل) - به دو ضمه - به معناى هر میوه اى است که براى انسان ماکول باشد. و کلمه(خمط) - به طورى که گفته اند -: به معناى هر گیاهى است که کمى تلخ مره باشد، و هر چه بگذرد، تلخ تر شود. و کلمه(اثل) به معناى گیاه معروف طرفاء است و بعضى گفته اند شبیه طرفاء است ولى از آن بزرگتر است و بار و میوه ندارد، و کلمه(سدر) هم معنایش معروف است . و دو کلمه(اثل) و(شى ء) عطف بر(اکل) هستند، نه عطف بر(خمط).
و معناى آیه این است که : مردم سبا از شکر خدا و عبادت او که بدان ماءمور شده بودند، روى گردانیدند، و ما هم کیفرشان کردیم یعنى سیل عرم را فرستادیم تا همه شهر و باغات و مزارع آن را غرق کند، و به جاى آن دو بهشت ، دو سر زمین بگذارد، که طرفاء و گیاهان تلخ و بوته سدر از آن سر در آورد.
ذلک جزیناهم بما کفروا و هل نجازى الا الکفور
کلمه(ذلک) اشاره به مطلبى است که قبلا ذکر کرد، یعنى فرستادن سیل و تبدیل دو بهشت به دو سر زمین کذایى ، و کلمه(ذلک) در تقدیر و در محل نصب است ، تا مفعول دوم(جزیناهم) باشد، و تقدیر آن(جزیناهم ذلک) است . و به طورى که گفته اند -: فرق است بین جزاء، و مجازات ، چون مجازات تنها در شر استعمال مى شود، ولى جزاء در خیر و شر هر دو استعمال مى شود.
و معناى آیه این است که ما به مردم سبا چون کافر شدند، و از شکر ما اعراض کردند، و یا در مقابل کفرشان این چنین جزاء دادیم و ما جزاى بد نمى دهیم ، مگر کسى را که بسیار کفران نعمت هاى ما کند.
و جعلنا بینهم و بین القرى التى بارکنا فیها قرى ظاهره ...
ضمیر(بینهم) به مردم سبابر مى گردد، و سیاق کلام سیاق تکمیل داستان ایشان است ، و جمله مورد بحث عطف است بر جمله(کان لسباء) و مراد از قرائى که فرموده(در آن برکت نهادیم ، قراى شام است ، و مراد از اینکه فرموده : قرائى ظاهره بود، این است که نزدیک به هم و پشت سر هم قرار داشتند، به طورى که از این قریه آن قریه دیده مى شد.
(و قدرنا فیها السیر) - یعنى سیر در آن قراء را به نسبتى متناسب قرار دادیم ، نه مختلف ، به طورى که نسبت مسافت بین اولى و دومى ، برابر بود با نسبت مسافتى که بین دومى و سومى بود،(سیروا فیها لیالى و ایاما آمنین) در این جمله کلمه قول در تقدیر است ، و تقدیر آن(قلنا سیروا...) است ، یعنى و به ایشان گفتیم که : در این قریه ها سیر کنید، در حالى که ایمن باشید، اگر خواستید در روز گردش کنید، و اگر خواستید در شب ، و خلاصه معنا، این است که آن چنان امنیت در این قراء برقرار کردیم ، که سیر شب و روز در آنها فرقى نداشت ، هر وقت مى خواستند مى توانستند
با آرامش خاطر به سیر بپردازند.
قوم سبا خود پیشنهاد عذاب مى دهند
فقالوا ربنا باعد بین اسفارنا و ظلموا انفسهم ...
یعنى ما این نعمتها را در اختیار آنان قرار دادیم ، میوه هاى فراوان ، و نزدیکى قریه ها به یکدیگر و امنیت راهها و آسانى سیر و فراخى زندگى ، از زیادى نعمت ملول شده ، و به تنگ آمدند و گفتند: پروردگارا بین سفرهاى ما دورى بینداز، یعنى سفرهایمان را طولانى کن ، تا مسافتهاى دور برویم ، و بار سفر دور ببندیم ، بیابانها و بادیه ها بپیماییم ، و این کفران و طغیانى بود از ایشان ، همان طور که بنى اسرائیل کفران و طغیان کرده ، از من و سلوى به ستوه آمدند، و تقاضاى سیر و پیاز کردند.
کوتاه سخن اینکه خداوند نعمت را بر آنان تمام کرد، هم در سفر که سفرهایشان را کوتاه و راههایشان را امن و نعمت را فراوان کرد، و هم در حضر، و انتظار داشت که شکر نعمتهایش را به جا آورند، ولى آنان کفران نعمت کردند، هم در سفر، و هم در حضر، خداوند هم در عذابى که خودشان خواستند شتاب نمود، شهرها و دیارشان را خراب ، و جمعشان را پراکنده ساخت .
و بنابراین جمله(ربنا باعد بین اسفارنا) پیشنهاد عذابى بود، که خود آنان کردند، البته پیشنهاد ضمنى ، چون معناى کلامشان مستلزم همین بود که شهرها و دیارشان ویران گردید.(و ظلموا انفسهم) و با ارتکاب گناهان به خود ستم کردند.
فجعلناهم احادیث و مزقناهم کل ممزق
یعنى ما عینى و اثرى از آنان باقى نگذاشتیم ، و جز داستان ها چیزى از ایشان باقى نگذاشتیم . اسمایى شدند، بدون مسمى ، و جز در وهم متوهم ، و خیال متخیل ، وجودى برایشان نماند، نه دیگر شهر سبائى ماند و نه قرائى و نه مردمى از آنان فقط سخنى و حکایتى از ایشان به جاى ماند، و حتى اجزاى وجودشان را هم متفرق کردیم ، به طورى که دو جزء از اجزاى آنان متصل به هم باقى نماند، تکه هاى خرد و کلانشان از هم جدا شد، و بعد از آنکه مجتمعى نیرومند و داراى شوکت بودند، غبارى شدند، که حتى شبحى هم از ایشان نماند، و براى نسلهاى بعدى ضرب المثل شدند، که هر موجود نابود شده و تار و پود از دست داده را به آنان تشبیه کنند، و بگویند:(تفرقوا ایادى سبا - آن چنان متلاشى شدند که نعمت و قدرهاى مردم شهر سبا شد).
(ان فى ذلک لایات لکل صبار شکور) - یعنى در این داستانها که از قوم سبا نقل کردیم ، اندرزها و آیت ها است ، براى هر کسى که در راه خدا صبر بسیار داشته باشد، و شکرش در برابر نعمتهاى بى شمار خدا نیز زیاد باشد، و از شنیدن و خواندن این آیات استدلال کند بر اینکه بر انسان واجب است که پروردگار خود را از در شکر عبادت کند، و نیز بر اینکه در ماوراى این زندگى ، روز بعثى هست ، که در آن روز زنده مى شود و به خاطر اعمالش مجازات مى شود.
و لقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه الا فریقا من المومنین
یعنى ابلیس آرزو و پندار خود را درباره آنان محقق کرد و به کرسى نشاند، و یا معنایش این است که شیطان ظنى و پندارى که درباره آنان داشت ، محقق یافت ، چون شیطان درباره تمامى ابناى بشر این آرزو و این پندار را دارد که همگى آنان را گمراه کند، چون خودش گفته :(لاغوینهم اجمعین - همه ایشان را گمراه مى کنم)، و نیز گفته(و لاضلنهم) و باز وعده داد که(و لا تجد اکثرهم شاکرین - و اکثر آنان از شکرگزاران نباشند).(فاتبعوه الا فریقا من المومنین) این جمله بیان همان صدق ظن است .
و از اینجا معلوم مى شود که ضمیر جمع در کلمه(علیهم)، در این جمله ، و همچنین در آیه بعدى ، به عموم مردم بر مى گردد، نه تنها به قوم سبا، هر چند که آیه شریفه به خصوص آنان منطبق است .
و ما کان له علیهم من سلطان الا لنعلم من یومن بالاخره ممن هو منها فى شک
پیروى از شیطان اختیارى بوده و معیارى براى تمیز مؤ من به آخرت از شاک در آن است
از ظاهر سیاق بر مى آید که مراد از این آیه این است که شیطان ایشان را مجبور به گمراهى نکرد، که به اجبار او را پیروى کنند تا در نتیجه معذور باشند، بلکه خود آنان به سوء اختیارشان شیطان را پیروى کردند، و این خودشان بودند که پیروى او را اختیار نموده ، او هم بر آنان مسلط گردید، نه اینکه اول او بر ایشان مسلط شده ، و آنان به حکم اجبار پیرویش کرده باشند. همچنان که در جاى دیگر فرموده :(ان عبادى لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین) و نیز از ابلیس حکایت کرده که در قیامت مى گوید:(و ما کان لى علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسکم).
و منشا پیرویشان از شیطان شکى است که درباره مساله آخرت دارند، و آثارش که همان پیروى شیطان است ظاهر مى شود. پس اینکه خداى تعالى به ابلیس اجازه داد تا به این مقدار، یعنى به مقدارى که پاى جبر در کار نیاید، بر ابناى بشر مسلط شود، براى همین بود که اهل شک از اهل ایمان متمایز و جدا شوند، و معلومشان شود چه کسى به روز جزا ایمان دارد، و چه کسى ندارد، و این باعث سلب مسوولیتشان در پیروى شیطان نمى شود، چون اگر پیروى کردند به اختیار خود کردند، نه به اجبار کسى .
پس اینکه کلمه(من) بر سر سلطان آورد، و فرمود:(و ما کان له علیهم من سلطان) براى این است که تمامى سلطانها را سلب کند.(الا لنعلم) منظور از این علم ، رفع جهل نیست ، که بگویى در خدا محال است ، بلکه منظور متمایز کردن است و معنایش این است که :(این کار را کردیم تا فلان و بهمان را از هم جدا کنیم).(الا لنعلم من یومن بالاخره ممن هو منها فى شک) - شاهد این که گفتیم جمله(نعلم) به معناى(تمییز) است ، کلمه(ممن - از کسى که) مى باشد، چون اگر(نعلم) به معناى علم متعارف بود، احتیاج به این کلمه نبود، و چون آورده معنایش این است که :(مگر آنکه مشخص و جدا کنیم ، کسى را که ایمان به آخرت دارد، از کسى که از آن در شک است).
و این جمله استثناء از سلطان ابلیس بر بندگان ، و پیروى اختیارى آنان از وى است ، مى فرماید:(ابلیس بر بندگان سلطنت نداشته ، مگر سلطنت از طریق پیروى اختیارى)، چیزى که هست ، مستثنى یعنى(سلطنت از طریق پیروى اختیارى) از جمله برداشته شده ، و در جایش غرض حاصل از آن نهاده شده ، و آن(تمییز فلان از بهمان است).
و اگر در آیه مورد بحث ایمان و شک هر دو مقید به قید آخرت شده ، براى این است که تنها جلوگیر آدمى از نافرمانى خدا، و تنها وادارنده اش به اطاعت او، ایمان به آخرت است ، نه ایمان به خدا و رسول جداى از ایمان به آخرت ، همچنان که خود خداى سبحان در جاى دیگر فرموده :(ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب).
(و ربک على کل شى ء حفیظ) - یعنى خدا درباره هر چیزى علمى دارد که معلومش به خاطر فراموشى و یا سهو و یا غیر ذلک از دستش نمى رود، و فوت نمى شود، و این تحذیر و تهدیدى است از کفران و معصیت ، و انذارى است براى اهل کفر و معصیت .
بحث روایتى(روایتى در باره مواهب خداوند به داوود و سلیمان(علیه السلام) وداستان قوم سباء)
در کتاب کمال الدین به سند خود از هشام بن سالم ، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده ، که در ضمن حدیثى که راجع به داستان داوود(علیه السلام) است ، فرموده : داوود روزى از خانه بیرون شد تا زبور بخواند، و آن جناب هر وقت زبور مى خواند هیچ کوهى و سنگى و مرغى نمى ماند، مگر آنکه او را پاسخ مى گفت ، و گفته او را دو باره تکرار مى کرد.
و در تفسیر قمى در ذیل آیه شریفه(ان اعمل سابغات) روایت کرده که امام فرموده معنایش این است که به داوود گفتیم : زره بافى کن .(و قدر فى السرد) فرموده : یعنى میخ ها(سیم ها) ى آن را به یک اندازه ببر(تا وقتى حلقه اش مى کنى حلقه ها هم قد باشند)،(و لسلیمن الریح غدوها شهر و رواحها شهر) فرمود: باد، تخت سلیمان را حمل مى کرد، و آن را صبح تا مسافت یک ماه راه مى برد، و عصر نیز تا مسافت یک ماه .
و در کافى به سند خود از داوود بن حصین ، و نیز از ابان بن عثمان ، از فضل ابى العباس روایت کرده که گفت : به ابى جعفر عرض کردم : منظور از تمثال در آیه(یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب) چیست ؟ آیا مجسمه زنان و مردان است ؟ فرمود: نه ، منظور تماثیل مردان و زنان نیست ، بلکه تمثال درخت و امثال آن است .
و در همان کتاب از بعضى از علماى شیعه آمده که او بدون ذکر سند از هشام بن حکم روایت کرده ، که گفت : حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر(علیه السلام) به من فرمود: اى هشام ! خداوند اقلیت بشر را مدح کرده ، که فرموده :(و قلیل من عبادى الشکور).
مؤ لف : این معنا در عده اى روایات دیگر نیز آمده ، و با یکى از دو معنایى که در تفسیر آیه گفته شد منطبق است .
و در کتاب علل به سند خود از حضرت ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: سلیمان بن داوود به جن دستور داد تا قبه اى از شیشه برایش بسازند، روزى در بینى که در آن قبه تکیه به عصاى خود داده بود، و به لشکر جن خود تماشا مى کرد، که چطور او را نگاه مى کنند، که ناگهان نظرش از لشکریان به سویى دیگر افتاد، مردى را دید که در قبه اوست ، پرسید: تو کیستى ؟ گفت : من آنم که نه رشوه مى پذیرم ، و نه از ملوک پروایى دارم ، من ملک الموتم ، پس او را قبض روح کرد، در حالى که همچنان سر پا ایستاده ، و تکیه به عصاى خود داشت ، و جن او را تماشا مى کردند.
آنگاه فرمود: یک سال تمام براى او کار کردند، به گمان اینکه او زنده است ، تا آنکه خداى عز و جل حشره موریانه را ماءمور کرد، تا عصاى او را خورد، همین که سلیمان به زمین افتاد، آن وقت جن فهمیدند که اگر غیب مى دانستند، یک سال تمام بیهوده در عذابى خوار کننده نمى ماندند،(تا آخر حدیث).
مؤ لف : در اینکه بعد از مرگ یک سال تکیه به عصا باقى ماند، روایات دیگرى از شیعه و سنى آمده است .
و در مجمع البیان در حدیثى از فروه بن مسیک آمده ، که گفت : از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) پرسیدم : سبا مرد بوده یا زن ؟ فرمود مردى از عرب بود که ده فرزند داشت ، که شش تن از آنان تیامن کردند،(یعنى در یمن سکونت نمودند)، و چهار تن دیگر تشاوم کردند،(یعنى در سرزمین شام منزل گزیدند)، اما آن شش نفر که در یمن منزل کردند، ازد، کنده ، مذحج ، اشعرون ، انمار، و حمیر بودند، در این جا مردى پرسید انمار چیست ؟ فرمود: قومى بودند که خثعم و بجیله از ایشان اند، و اما آن چهارتنى که در شام منزل گزیدند، عامله ، خدام ، لخم ، و غسان بودند.
مؤ لف : این روایت را الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان جوامع و سنن از آن جناب روایت کرده .
و در کافى به سند خود از سدیر روایت کرده که گفت : مردى از امام صادق(علیه السلام) از این کلام خداى عز و جل پرسید که مى فرماید:(قالوا ربنا باعد بین اسفارنا و ظلموا انفسهم ...) حضرتش در پاسخ فرمود: اینان قومى بودند که آبادیهایى پشت سر هم داشتند، به طورى که از این آبادى ، آن آبادى را مى دیدند، نهرهاى روان ، و اموال فراوان داشتند، و نعمت هاى خداى عز و جل را کفران نموده ، عافیتى که خدا به ایشان داده بود تغییر دادند، خدا هم نعمت هاى خود را تغییر داد، چون خدا نعمتى را که به قومى مى دهد تغییر نمى دهد، تا آنکه خود آن قوم وضع خود را تغییر دهند، پس سیل عرم را به سویشان سرازیر کرد، و آبادیهایشان را از هم پاشاند، و دیارشان را ویران ساخت ، و اموالشان را از بین برد، و باغاتى را که داشتند به دو سرزمین مبدل کرد، که جز خوردنیهاى تلخ ، و بوته هاى اثل ، و مختصرى سدر، چیزى نداشت ، آن گاه خداى تعالى فرمود:(ذلک جزیناهم بما کفروا و هل نجازى الا الکفور).
مؤ لف : در عده اى روایات وارد شده که آن قریه ها که خدا برکت در آنها نهاده ، اهل بیت رسول خدایند(صلى الله علیه و آله و سلم) و آن قریه ها که پشت سر هم قرار دارند، واسطه هاى بین اهل بیت و مردمند، یعنى علمایى که احادیث اهل بیت و غیر از ایشان را در سینه خود حمل مى کنند، و این روایات متعرض باطن قرآن است ، نه تفسیر آن .