background
هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ ۚ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
اوست آن كسى كه آنچه در زمين است، همه را براى شما آفريد؛ سپس به [آفرينش‌] آسمان پرداخت، و هفت آسمان را استوار كرد؛ و او به هر چيزى داناست.
آیه 29 سوره الْبَقَرَة

بیان

در این آیات براى بار دوم بآغاز کلام برگشته ، چون خدایتعالى بعد از آنکه در اول سوره بیاناتى کرد با آیه :(یا ایها الناس اعبدوا ربکم) تا چند آیه آن بیان را بطور خلاصه توضیح داد، و این آیات همان را بطور تفصیل توضیح میدهد، که ابتداء این تفصیل جمله :(کیف تکفرون باللّه) است ، و آخر آن دوازده آیه بعد است .

در این آیات حقیقت انسانرا، و آنچه را که خدا در نهاد او بودیعه سپرده ، بیان مى کند، ذخائر کمال ، و وسعت دائره وجود او، و آن منازلى که این موجود در مسیر وجود خود طى مى کند، یعنى زندگى دنیا، و سپس مرگ ، و بعد از آن زندگى برزخ ، و سپس مرگ ، و بعد زندگى آخرت ، و سپس بازگشت بخدا، و اینکه این منزل آخرین منزل در سیر آدمى است ، خاطر نشان میسازد.

و در خلال این بیان پاره اى از خصائص و مواهب تکوین و تشریع را، که خداوند تعالى آدمیانرا بدان اختصاص داده ، بر مى شمارد، و مى فرماید: انسان مرده اى بى جان بود، خدا او را زنده کرد، و همچنان او را مى میراند، و زنده مى کند، تا در آخر بسوى خود باز گرداند، و آنچه در زمین است براى او آفریده ، آسمانها را نیز برایش مسخر کرد، و او را خلیفه و جانشین خود در زمین ساخت ، و ملائکه خود را بسجده بر او وادار نمود، و پدر بزرگ او را در بهشت جاى داده ، و درب توبه را برویش بگشود، و با پرستش خود و هدایتش او را احترام نموده بشاءن او عنایت فرمود، سیاق آیه(کیف تکفرون بالله ، و کنتم امواتا فاحیاکم) همین اعتناى بشاءن انسانها را مى رساند، چون سیاق ، سیاق گلایه و امتنان است .

مراد از دو مرگ و دو حیات

(کیف تکفرون باللّه و کنتم امواتا)؟ الخ ، این آیه از نظر سیاق نزدیک به آیه :(قالوا ربنا امتنا اثنتین ، و احییتنا اثنتین ، فاعترفنا بذنوبنا، فهل الى خروج من سبیل)؟ پروردگارا دو نوبت ما را میراندى ، و دو بار زنده کردى ، پس اینک بگناهان خود اعتراف مى کنیم ، پس آیا هیچ راهى بسوى برون شدن هست ؟)، میباشد، و این از همان آیاتى است که با آنها بر وجود عالمى میانه عالم دنیا و عالم قیامت ، بنام برزخ ، استدلال میشود، براى اینکه در این آیات ، دو بار مرگ براى انسانها بیان شده ، و اگر یکى از آندو همان مرگى باشد که آدمى را از دنیا بیرون مى کند، چاره اى جز این نیست که یک اماته دیگر را بعد از این مرگ تصویر کنیم ، و آن وقتى است که یک زندگى دیگر، میانه دو مرگ یعنى مردن در دنیا براى بیرون شدن از آن ، و مردن براى ورود بآخرت ، یک زندگى دیگر فرض کنیم و آن همان زندگى برزخى است .

و این استدلال تمام است ، که بعضى از روایات هم بدان اهمیت داده ، و اى بسا کسانیکه این استدلال را نپذیرفته اند، و در پاسخ کسیکه پرسیده : پس معناى این دو آیه(کیف تکفرون الخ)، و(قالوا ربنا الخ) چیست ؟ گفته اند(از آنجا که هر دو یک سیاق دارند، و دلالت بر دو مرگ و دو حیاة دارند، و آیه اولى ظاهر در این است که مراد از موت اول حال آدمى قبل از نفخ روح در او، و زنده شدن در دنیا است ، لاجرم موت و حیات در هر دو آیه را حمل بر موت قبل از زندگى دنیا، و حیات در دنیا مى کنیم ، و موت و حیاة دوم را در هر دو حمل بر موت در دنیا و زندگى در آخرت مینمائیم ، و مراد از مراتبى که در آیه دوم است ، همان مراتبى است که آیه اول بدان اشاره نموده ، پس دلالت آن بر مسئله برزخ هیچ معنا ندارد) و لکن این حرف خطا است .

براى اینکه سیاق دو آیه مختلف است ، در آیه اول یک مرگ و یک اماته و دو احیاء مورد بحث واقع شده ، و در آیه دوم دو اماته و دو احیاء آمده ، و معلوم است که اماته بدون زندگى قبلى تصور و مصداق ندارد، باید کسى قبلا زنده باشد تا او را بمیرانند، بخلاف موت که بر هر چیزیکه زندگى بخود نگرفته صدق مى کند، مثلا میگوئیم زمین مرده ، یا سنگ مرده ، یا امثال آن .

پس موت اول در آیه اول غیر اماته اول در آیه دوم است ، پس ناگزیر آیه دوم یعنى آیه :(امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین)، دو بار ما را میراندى و دو بار زنده کردى)، را باید طورى معنا کنیم که دو مرگ بعد از دو زندگى صادق آید، و آن اینستکه میراندن اولى میراندن بعد از تمام شدن زندگى دنیا است ، و احیاء اول زنده شدن بعد از آن مرگ ، یعنى زنده شدن در برزخ ، و میراندن و زنده شدن دوم ، در آخر برزخ ، و ابتداء قیامت است .

ثبوت برزخ و تغییر و تحول در وجود انسان از تقص بسوىکمال در آیات قرآنى

و اما در آیه مورد بحث دو تا میراندن نیامده ، تنها یک مرگ و یک زنده کردن و یک میراندن و یک زنده کردن ، و سپس بازگشت بخدا آمده ، فرمود:(و کنتم امواتا، فاحیاکم ، ثم یمیتکم ، ثم یحییکم ، ثم الیه ترجعون)، شما مرده بودید، خدا زنده تان کرد، و سپس شما را مى میراند، و آنگاه زنده میکند، و پس از چندى بسوى او باز گردانده مى شوید) و اگر در این آیه بعد از جمله(ثم یحییکم) فرموده بود:(و الیه ترجعون)، معنا این میشد، که سپس شما را زنده مى کند، و بسویش باز گردانده مى شوید، ولکن اینطور نفرمود، بلکه کلمه(ثم) را در جمله دوم بکار برد، و معمولا این کلمه در جائى بکار مى رود که فاصله اى در کار باشد، همچنانکه ما آنرا معنا کردیم به(پس از چندى بسوى او باز مى گردید)، و همین خود مؤ ید آیه دوم در دلالت بر ثبوت برزخ است ، چون مى فهماند بین زنده شدن ، و بین بازگشت بسوى خدا، زمانى فاصله میشود، و این فاصله همان برزخ است .

(و کنتم امواتا) این جمله حقیقت انسانرا از جهت وجود بیان مى کند، و مى فرماید وجود انسان وجودى است متحول ، که در مسیر خود از نقطه نقص بسوى کمال مى رود، و دائما و تدریجا در تغییر و تحول است ، و خلاصه راه تکامل را مرحله بمرحله طى مى کند، قبل از اینکه پا بعرصه دنیا بگذارد مرده بود،(چون جزو کره زمین بود)، آنگاه باحیاء خدا حیاة یافت ، و سپ س همچنان با میراندن خدا و احیاء او تحول مى یافت .

و این را در جائى دیگر چنین بیان کرده :(و بدا خلق الانسان من طین ، ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین ، ثم سواه و نفخ فیه من روحه)، آغاز کرد خلقت انسان را از گل ، سپس نسل او را از چکیده اى از آبى بى مقدار کرد، و سپس او را انسان تمام عیار نموده ، از روح خود در او بدمید) و نیز در جاى دیگر فرموده :(ثم انشاناه خلقا آخر، فتبارک اللّه احسن الخالقین)، سپس او را خلقتى دیگر کرد، پس مبارک است خدا که بهترین خالق است)، و نیز فرموده :(و قالوا: اءاذا ضللنا فى الارض ، اءانا لفى خلق جدید؟ بل هم بلقاء ربهم کافرون ، قل : یتوفیکم ملک الموت الذى و کل بکم)، منکرین معاد از تعجب پرسیدند: آیا بعد از آنکه خاک شدیم ، و در زمین گم گشتیم ، دوباره خلقتى جدید بخود مى گیریم ؟ و اینان هیچ دلیلى بر گفتار خود ندارند، و منشاء این استبعادشان تنها اینستکه منکر لقاء پروردگار خویشند، بگو شما در زمین گم نمیشوید، بلکه آن فرشته که موکل بر شما است شما را بدون کم و کاست تحویل مى گیرد)، و نیز فرموده :(منها خلقناکم ، و فیها نعیدکم ، و منها نخرجکم تارة اخرى)، ما شما را از زمین درست کردیم ، و دوباره تان بزمین بر مى گردانیم ، و آنگاه بارى دیگر از زمین بیرونتان مى آوریم).

صراط انسان در مسیر وجودش و وسعت شعاع عمل او در عالم

و این آیات بطوریکه ملاحظه مى فرمائید، و انشاءاللّه توضیح بیشتر هر یک را در جاى خودش خواهید دید، دلالت مى کند بر اینکه انسان جزئى از اجزاء کره زمین است ، و از آن جدا نمیشود، و مباین آن نیست ، چیزیکه هست از همین زمین نشو نموده ، شروع به تطور نموده ، مراحل خود را طى مى کند، تا مى رسد به آن جائى که خلقتى غیر زمین و غیر مادى میشود، و این موجود غیر مادى عینا همان است که از زمین نشو کرد، و خلقتى دیگر شد، و باین کمال جدید تکامل یافت ، آنگاه وقتى باین مرحله رسید فرشته مرگ او را از بدنش مى گیرد، و بدون کم و کاست مى گیرد، و سپس این موجود بسوى خداى سبحان بر مى گردد، این صراط و راه هستى انسان است .

از سوى دیگر تقدیر الهى انسان را طورى ریخته گرى کرده ، که با سائر موجودات زمینى و آسمانى ، یعنى از عناصر بسیطه گرفته تا نیروئى که از آن عناصر برمى خیزد، و نیز از مرکبات آن ، از حیوان گرفته ، تا نبات و معدن و غیر آن ، از آب و هوا و نظائر آنها، مرتبط و پیوسته باشد، و نیز تمامى موجودات طبیعى را طورى ریخته ، که با موجودات دیگر مرتبط بوده باشد، این در آنها، و آنها در این ، اثر بگذارند، تا باین وسیله هستى خود را ادامه دهند.

چیزیکه هست ، اثر انسان در سایر موجودات بیشتر، و دامنه تاءثیرش در آنها وسیع تر است .

براى اینکه این موجود چند وجبى ، علاوه بر اینکه با سایر موجودات طبیعى اختلاط و آمیزش دارد، و چون آنها قرب و بعد، و اجتماع و افتراق دارد، و براى رسیدن بمقاصد ساده طبیعیش در آنها تصرفاتى ساده دارد، از آنجا که مجهز بفکر و ادراک است ، تصرفاتى عجیب نیز دارد، که سایر موجودات آنگونه تصرفات را ندارند، آرى او سایر موجودات را تجزیه مى کند، و اجزائش را از هم جدا میسازد، و از ترکیب چند موجود طبیعى چیزها درست مى کند، موجود درستى را فاسد، و فاسد را درست مى کند، بطوریکه هیچ موجودى نیست مگر آن که در تحت تصرف انسان قرار مى گیرد، زمانى آنچه طبیعت از ساختنش عاجز است ، او براى خود میسازد، و کار طبیعت را مى کند، و زمانى دیگر براى جلوگیرى از طبیعت بجنگ با آن برمى خیزد.

و کوتاه سخن آنکه : انسان براى هر غرضى که دارد از هر چیزى استفاده مى کند، و آنرا بخدمت خود مى گیرد، و لایزال گذشت زمان هم این موجود عجیب را در تکثیر تصرفات ، و عمیق تر ساختن نظریه هایش تاءیید مى کند، تا آنکه خداوند با کلمات خود حق را محقق سازد، و صدق کلام عزیزش را که فرمود:(و سخرلکم ما فى السماوات و ما فى الارض جمیعا منه)،(براى شما آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است مسخر کرد، در حالیکه همه اش از اوست)، نشان دهد، و همچنین صدق آن گفتار دیگرش را، که فرمود:(ثم استوى الى السماء)،(سپس بآسمان بپرداخت)، چون با در نظر گرفتن اینکه این کلام در مقام امتنان است ، از آن بر مى آید که استواء خدا بر آسمان نیز براى انسان بوده ، و اگر آنرا هفت آسمان قرار داد، نیز بخاطر این موجود در دانه بوده است ،(در اینجا خواننده عزیز را سفارش مى کنم در این باره بیشتر دقت بفرماید).

پس صراط انسان در مسیر وجودش را فهمیدیم ، و این وسعت شعاع عمل انسان در تصرفاتش در عالم کون ، همان است که خداى سبحان نیز آنرا بیان نموده ، که از کجا آغاز میشود، و بکجا ختم مى گردد؟.

مبداء حیات دنیوى انسان

چیزیکه هست قرآن کریم همانطور که احیانا مبداء حیات دنیوى انسان را که از آن شروع نموده ، عالم طبیعت و کون شمرده ، و هستیش را مرتبط با آن معرفى مى کند، در عین حال آنرا مرتبط با پروردگار متعال نیز میداند، و مى فرماید:(و قد خلقتک من قبل ، و لم تک شیئا)،(من تو را از پیش آفریدم ، در حالیکه چیزى نبودى)، و نیز مى فرماید:(انه هو یبدى ء و یعید)،(بدرستى که او است که آغاز مى کند، و در خاتمه برمى گرداند).

پس انسان که مخلوقى است تربیت یافته در گهواره تکوین ، و از پستان صنع و ایجاد ارتضاع نموده ، در سیر وجودیش تطور دارد، و سلوک او همه با طبیعت مرده مرتبط است ، از نظر فطرت و ابداع مرتبط بامر خدا و ملکوت او است ، آن امرى که درباره اش فرمود:(انما امره اذا اراد شیئاان یقول له کن فیکون)،(امر او وقتى چیزى را اراده کند، این است که بگوید: باش ، پس آن چیز موجود شود). و نیز فرموده :(انما قولنا لشى ء، اذا اردناه ، ان نقول له کن فیکون)،(تنها سخن ما بچیزى که بخواهیم موجود شود: این است که بآن بگوئیم : بباش پس میباشد).

دو طریق سعادت و شقاوت در مسیر رجعت بسوى خدا

این از جهت آغاز خلقت بشر و پیدایشش در نشئه دنیا، و اما از جهت عود و برگشتش بسوى خدا، قرآن کریم صراط آدمى را منشعب بدو طریق میداند، طریق سعادت ، و طریق شقاوت ، و طریق سعادت را نزدیک ترین طریق ،(یعنى خط مستقیم) دانسته ، که برفیع اعلى منتهى میشود، و این طریق لایزال انسان را بسوى بلندى و رفعت بالا مى برد تا وى را به پروردگارش برساند، بخلاف طریق شقاوت ، که آنرا راهى دور، و منتهى باسفل سافلین ،(پست ترین پستیها) معرفى مى کند، تا آنکه به رب العالمین منتهى شود، و خدا در ماوراى صاحبان این طریق ناظر و محیط بر آنان است ، که بیان این معنا در ذیل جمله :(اهدنا الصراط المستقیم) در سوره فاتحه گذشت .

این بود اجمال گفتار در صراط انسان ، و اما تفصیل آن درباره زندگیش قبل از دنیا، و در دنیا، و بعد از دنیا، بزودى هر یک در جاى خود خواهد آمد(انشاء اللّه).

چیزیکه تذکرش لازم است ، اینست که : خواننده منتظر آن نباشد که در این کتاب باسرار انسانها در این سه نشئه آگاه شود چون قرآن کریم در این سه مرحله ، تنها آنمقدار را که مربوط بهدایت بشر، و ضلالت او، و سعادت و شقاوتش میشود بیان داشته ، و اما مطالب پائین تر از آن را مسکوت گذاشته است .

(فسویهن سبع سماوات) بحث پیرامون کلمه(سماء)، در سوره حم سجده انشاءاللّه خواهد آمد.