background
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا
و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‌اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد؛ و هر كس خدا و فرستاده‌اش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است.
آیه 36 سوره الْأَحْزَاب

بیان آیات

این آیات یعنى آیه(و اذ تقول للذى انعم الله علیه) - تا آیه -(و کان الله بکل شى ء علیما) درباره داستان ازدواج رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) با همسر زید است همان زیدى که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) او را به عنوان فرزند خود پذیرفته بود، و بعید نیست که آیه اولى هم که مى فرماید:(و ما کان لمومن و لا مومنه ...) از باب مقدمه و توطئه براى آیات بعدش ‍ باشد.

و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم ...

بیان مراد از قضاى خدا و رسول(صلى الله علیه و آله و سلم) در این آیه

سیاق ، شهادت مى دهد بر اینکه مراد از قضاء، قضاء تشریعى ، و گذراندن قانون است ، نه قضاء تکوینى ، پس مراد از قضاى خدا، حکم شرعى او است که در هر مساله اى که مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته ، و بدان وسیله در شوونات آنان دخل و تصرف مى نماید، و البته این احکام را به وسیله یکى از فرستادگان خود بیان مى کند.

و اما قضاى رسول او، به معناى دومى از قضاء است ، و آ ن عبارت است از اینکه رسول او به خاطر ولایتى که خدا برایش قرار داده ، در شانى از شوون بندگان ، دخل و تصرف کند،

همچنان که امثال آیه(النبى اولى بالمؤ منین من انفسهم) از این ولایت که خدا براى رسول گرامى اسلام قرار داده خبر مى دهد.

و به حکم آیه مذکور، قضاى رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) قضاى خدا نیز هست ، چون خدا قرار دهنده ولایت براى رسول خویش است ، و او است که امر رسول را در بندگانش نافذ کرده .

و سیاق جمله(اذا قضى الله و رسوله امرا)، از آنجایى که یک مساله را هم مورد قضاى خدا دانسته و هم مورد قضاى رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم)، شهادت مى دهد بر اینکه مراد از قضاء، تصرف در شانى از شوون مردم است ، نه جعل حکم تشریعى که مختص به خداى تعالى است ،(آرى رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) جاعل و قانونگذار قوانین دین نیست ، این شان مختص به خدا است ، و رسول او، تنها بیان کننده وحى او است ، پس معلوم شد که مراد از قضاى رسول ، تصرف در شوون مردم است).

(و ما کان لمومن و لا مومنه) - یعنى صحیح و سزاوار نیست از مؤ منین و مومنات ، و چنین حقى ندارند، که در کار خود اختیار داشته باشند که هر کارى خواستند بکنند و جمله(اذا قضى الله و رسوله امرا) ظرف است ، براى اینکه فرمود اختیار ندارند، یعنى در موردى اختیار ندارند، که خدا و رسول در آن مورد امرى و دستورى داشته باشند.

و ضمیر جمع در جمله(لهم الخیره من امرهم)، به مومن و مومنه بر مى گردد، و مراد از آن دو کلمه ، همه مؤ منین و مومنات هستند، چون در سیاق نفى قرار گرفته اند، و اگر نفرمود:(ان یکون لهم الخیر فیه)، بلکه کلمه(من امرهم) را اضافه کرد با اینکه قبلا کلمه امرا را آورده بود، و حاجتى به ذکر دومى نبود، براى این است که بفهماند منشا توهم اینکه اختیار دارند، این است که امر، امر ایشان ، و کار، کار ایشان است ، و این توهم را رد نموده مى فرماید: با اینکه کار، کار خود ایشان است ، در عین حال اختیارى در آن ندارند.

معناى آیه(و ما کان لمؤ من و لا مؤ منة اذا قضى الله و رسوله امرا...)

و معناى آیه این است : احدى از مؤ منین و مومنات حق ندارند در جایى که خدا و رسول او در کارى از کارهاى ایشان دخالت مى کنند، خود ایشان باز خود را صاحب اختیار بدانند، و فکر کنند که آخر کار مال ماست ، و منسوب به ما، و امرى از امور زندگى ماست ، چرا اختیار نداشته باشیم ؟ آن وقت چیزى را اختیار کنند، که مخالف اختیار و حکم خدا و رسول او باشد، بلکه بر همه آنان واجب است پیرو خواست خدا و رسول باشند، و از خواست خود صرفنظر کنند.

و این آیه شریفه هر چند عمومیت دارد، و همه مواردى را که خدا و رسول حکمى بر خلاف خواسته مردم دارند شامل مى شود،

اما به خاطر اینکه در سیاق آیات بعدى قرار دارد، که داستان ازدواج رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) با همسر پسر خوانده اش ‍ زید را بیان مى کند، مى توان گفت به منزله مقدمه براى بیان همین داستان است ، و مى خواهد به کسانى که به آن جناب اعتراض و سرزنش مى کردند، که داستانش در بحث روایتى این فصل خواهد آمد، پاسخ دهد، که این مساله ربطى به شما ندارد، و شما نمى توانید در آنچه خدا و رسول حکم مى کند مداخله کنید.

و اذ تقول للذى انعم الله علیه و انعمت علیه امسک علیک زوجک و اتق الله ... و کان امر الله مفعولا

توضیح آیه :(و اذ تقول للذى انعم الله علیه و انعمت علیه ...) که راجعه بهازدواج پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) با همسر پسر خوانده اش مى باشد

این کسى که خدا و رسول او به وى انعام کرده اند، زید بن حارثه است ، که قبلا برده رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) بود، سپس آن جناب آزادش کرد و او را فرزند خود گرفت ، و این یک انعامى بود که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به وى کرد، انعام دیگرش این بود که دختر عمه خود - زینب دختر جحش - را همسر او کرد، حالا آمده نزد رسول خدا مشورت مى کند، که اگر صلاح بدانید من او را طلاق دهم ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) او را از این کار نهى مى کند، ولى سرانجام زید همسرش را طلاق داد، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) با او ازدواج کرد، و این آیه در بیان این قصه نازل شد.

بنابراین ، منظور از(انعم الله علیه) نعمت هدایت است که خدا به زید ارزانى داشت ، و او را که یک مشرک زاده بود، به سوى ایمان هدایت نمود، و نیز محبت او را در دل پیامبرش افکند، و منظور از جمله(انعمت علیه) احسانى است که پیغمبر به وى کرد، و او را که برده اى بود، آزاد ساخت ، و به فرزندى خود پذیرفت ، و جمله(امسک علیک زوجک و اتق الله) کنایه است از اینکه همسرت را طلاق مده ، و این کنایه خالى از این اشاره نیست ، که زید اصرار داشته او را طلاق دهد.

(و تخفى فى نفسک ما الله مبدیه) - یعنى تو در دلت مطلبى را پنهان مى کنى که خدا ظاهر کننده آن است(و تخشى الناس و الله احق ان تخشیه) از ذیل آیات یعنى جمله(الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله)، بر مى آید که ترس از مردم در جمله مورد بحث ، این نبوده که آن جناب از جان خود مى ترسیده ، بلکه ترسش راجع به خدا و مربوط به دین او بوده ، و مى ترسید مردم به خاطر ازدواجش با همسر زید او را سرزنش کنند، و این ترس را در دل پنهان مى داشته ، چون مى ترسیده اگر اظهارش کند، مردم او را سرزنش کنند، و بیماردلان هو و جنجال به راه بیندازند، که چرا همسر پسرت را گرفته اى ، و در نتیجه ایمان عوام مردم هم سست شود،

و این ترس به طورى که ملاحظه مى کنید ترس مشروعى بوده ، نه مذموم ، چون در حقیقت ترس براى خداى سبحان بوده است .

بیان اینکه جمله(و تخشى الناس والله احق ان تخشیه) متضمن تاءیید و انتصار آنجناب است

جمله(و تخشى الناس و الله احق ان تخشیه) هم که ظاهرش نوعى عتاب است ، که از مردم مى ترسى ؟ با اینکه خدا سزاوارتر است به اینکه از او بترسى در حقیقت ، و بر خلاف ظاهرش ، عتاب از یک نوع ترس از خدا است ، و این ترس از خدا از طریق مردم است ، مى خواهد آن جناب را از این صورت ترس از خدا نهى نموده و به صورتى دیگر هدایت کند، و آن این است که در ترس از خدا مردم را دخالت مده ، مستقیما از خدا بترس ، و آنچه در دل پنهان کرده اى ، که همان ترس باشد، از مردم پنهان مکن ، چون خدا آن را آشکار مى کند.

و این خود شاهد خوبى است بر اینکه خداى تعالى بر پیامبر خود واجب کرده بوده که باید با همسر زید، پسر خوانده اش ازدواج کند، تا به این وسیله همه بفهمند که همسر پسر خوانده محرم انسان نیست ، و سایر مسلمانان نیز مى توانند با همسر پسر خوانده هایشان ازدواج کنند، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) این معنا را در دل پنهان مى داشت ، چون از اثر سوء آن در مردم مى ترسید، خداى تعالى با این عتاب او را امنیت داد، نظیر امنیتى که در آیه(یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیکمن ربک ... و الله یعصمک من الناس) داد.

پس ظاهر عتابى که از جمله(و تخشى الناس و الله احق ان تخشیه) استفاده مى شود، این است که مى خواهد آن جناب را نصرت و تایید کند تا جبران طعن طاعنان بیمار دل را بکند، نظیر آنچه در تفسیر آیه(عفا الله عنک لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین) گذشت .

یکى از ادله اى که دلالت دارد بر اینکه منظور از آیه مورد بحث تایید و انتصار آن جناب است ، که به صورت عتاب آمده ، این است که بعد از آن جمله فرموده :(فلما قضى زید منها و طرا زوجناکها - همین که زید از همسرش صرفنظر کرد، ما او را به ازدواج تو در مى آوریم)، و از این تعبیر به خوبى پیداست که گویى ازدواج با زینب از اراده و اختیار رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) خارج بوده ، و خدا اینکار را کرده ، دلیل دومش جمله(و کان امر الله مفعولا - کارهاى خدا انجام شدنى است) مى باشد، که باز داستان ازدواج را کار خدا دانسته .

پس جمله(فلما قضى زید منها و طرا زوجناکها) نتیجه گیرى از مطالب قبل است ، که مى فرمود:(و تخفى فى نفسک ما الله مبدیه)،(و حاصل مجموع آن دو این است که چنانچه قبلا گفتیم ، خدا آنچه را تو پنهان کرده اى آشکار مى سازد، پس به زودى بعد از آنکه زید او را طلاق داد به ازدواج تو در مى آوریم).

و تعبیر قضاى وطر، کنایه است از بهره مندى از وى ، و هم خوابگى با او، و جمله(لکى لا یکون على المؤ منین حرج فى ازواج ادعیائهم اذا قضوا منهن وطرا) تعلیل ازدواج مورد بحث ، و بیان مصلحت این حکم است ، مى فرماید: اینکه ما زینب را به ازدواج تو در مى آوریم ، و این عمل را حلال و جایز کردیم ، علتش این است که خواستیم مؤ منین در خصوص ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان ، بعد از آنکه بهره خود را گرفتند، در فشار نباشند، آنها نیز مى توانند با همسران پسر خوانده خود ازدواج کنند.

اشاره به اشتباه مفسرین در ارتباط با آیه فوق

از اینجا روشن مى شود که آنچه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) در دل پنهان مى داشته همین حکم بوده ، و معلوم مى شود این عمل قبلا براى آن جناب واجب شده بود، نه اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آنطورى که بعضى از مفسرین گفته اند عاشق زینب شده باشد، و عشق خود را پنهان کرده باشد، بلکه وجوب این عمل را پنهان مى کرده .

مفسرین در اثر این اشتباه به حیص وبیص افتاده و در مقام توجیه عشق رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) بر آمده اند، که او هم بشر بوده ، و عشق هم یک حالت جبلى و فطرى است ، که هیچ بشرى از آن مستثنى نیست ، غافل از اینکه اولا با این توجیه نیروى تربیت الهى را از نیروى جبلت و طبیعت بشرى کمتر دانسته اند، و حال آنکه نیروى تربیت الهى قاهر بر هر نیروى دیگر است ، و ثانیا در چنین فرضى دیگر معنا ندارد که آن جناب را عتاب کند، که چرا عشق خودت را پنهان کرده اى ، چون معنایش این مى شود که تو باید عشق خود را نسبت به زن مردم اظهار مى کردى ، و چرا نکردى ؟ و رسوایى این حرف از آفتاب روشن تر است ، چون از یک فرد عادى پسندیده نیست که دنبال ناموس مردم حرفى بزند، و به یاد آنان باشد، و براى بچنگ آوردن آنان تثبیت کند، تا چه رسد به خاتم انبیاء(صلوات الله علیه).

ما کان على النبى من حرج فیما فرض الله له ...مقدورا

کلمه(فرض) به معناى تعیین و سهم دادن است ، وقتى مى گویند: فلانى فلان مقدار را براى فلان کس فرض کرده ،

یعنى معین کرده و سهم داده ، بعضى از علماء گفته اند: کلمه فرض ، در خصوص آیه مورد بحث ، به معناى اباحه و تجویز است ، و کلمه(حرج) به معناى به زحمت افتادن و در تنگنا بودن است ، و مراد از اینکه فرمود: پیغمبر در تنگنا نیست ، نفى علت تنگنایى است ، و آن علت عبارت است از منع خدا از انجام آنچه برایش معین شده .

و معناى این آیه این است که پیغمبر در آنچه خدا برایش معین کرده ، و یا برایش اباحه نمود، در منع نیست ، تا در تنگنا قرار گیرد.

کلمه(سنه) در جمله(سنه الله فى لذین خلوا من قبل) اسمى است که در جاى مصدر به کار رفته ، و در نتیجه مفعول مطلقى است براى فعل مقدر، و تقدیر آن چنین است :(سن الله ذلک سنه)، و مراد از(الذین خلوا من قبل) انبیاى گذشته ، و رسولان قبل از آن جناب است ، به قرینه اینکه بعدش مى فرماید:(الذین یبلغون رسالات الله - همان گذشتگانى که رسالتهاى خدا را ابلاغ مى کردند).

(و کان امر الله قدرا مقدورا) - یعنى خدا از ناحیه خود براى هر فردى چیزى را که سازگار حال اوست مقدر مى کند، و انبیاء هم از آنچه خدا برایشان مقدر کرده استثناء نشده ، و ممنوع نگشته اند، همان چیزهایى که براى سایر مردم مباح است ، براى یشان نیز مباح است ، بدون اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) ازاره اى از آن مقدرات ممنوع و محروم باشد.

الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله ...

کلمه(الذین) بیانگر موصول قبلى ، یعنى(الذین خلوا من قبل) است ،

اشاره به فرق بین(خوف) و(خشیت) و اینکه خوف به انبیاء(علیهم السلام)نسبت داده مى شود ولى خشیت از غیر خدا از آنان نفى شده

و کلمه(خشیه) به معناى تاثر مخصوصى در قلب است ، که از برخورد با ناملایمات دست مى دهد، واى بسا به آن چیزى هم که سبب تاثر قلب مى شود خشیت بگویند، مثلا بگویند:(خشیت ان یفعل بى فلان کذا - مى ترسیدم فلانى با من فلان کار را بکند) و انبیاء از خدا مى ترسند، نه از غیر خدا، براى اینکه در نظر آنان هیچ موثرى در عالم نیست مگر خدا.

و این کلمه غیر از کلمه(خوف) است ، زیرا کلمه خوف به معناى توقع و احتمال دادن پیش آمد مکروهى است ، ولى کلمه خشیت همان طور که گفتیم به معناى تاثر قلب از چنین احتمالى است ، و خلاصه کلمه خشیت به معناى حالت و امرى است قلبى ، و کلمه خوف به معناى امرى است عملى ، و به همین جهت خوف را به انبیاء هم مى توان نسبت داد،

ولى خشیت از غیر خدا را نمى توان به ایشان نسبت داد، در قرآن هم مى بینیم با اینکه خشیت از غیر خدا را از ایشان نفى کرده ، نسبت خوف را به ایشان داده ، مثلا از موسى(علیه السلام) نقل فرموده که گفت :(ففررت منکم لما خفتکم) و در خصوص رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرموده :(و اما تخافن من قوم خیانه) البته این معنایى که براى دو کلمه خوف و خشیت گفتیم ، معناى اصلى این دو کلمه است ، و منافات ندارد که گاهى ببینیم با آن دو معامله مترادف کنند، و هر دو را به یک معنا استعمال نمایند.

از آنچه گذشت روشن شد که خشیت بطور کلى از انبیاء نفى شده ، هر چند که از ظاهر سیاق بر مى آید که تنها در تبلیغ رسالت دچار خشیت از غیر خدا نمى شوند، علاوه بر اینکه تمام افعال انبیاء مانند اقوالشان ، جنبه تبلیغ را دارد، و فعل آنان عینا مانند قولشان براى مردم حجت ، و بیانگر وظائف خدایى است ، پس اگر ظاهر سیاق مى رساند که در مقام تبلیغ رسالت از غیر خدا خشیت ندارند، تمامى حرکات و سکنات و اقوال ایشان را شامل مى شود.

(و کفى بالله حسیبا) -(حسیبا) یعنى(محاسبا) خدا براى محاسب بودن و به حساب آوردن اعمال کوچک و بزرگ شما کافى است ، پس واجب است که از او خشیت داشته باشید، و از غیر او دچار خشیت نشوید.

پاسخ به اعتراض مردم درباره ازدواج پیامبر با همسر پسرخوانده اش

ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین ...

شکى نیست در اینکه آیه شریفه در این مقام است که اعتراضى را که مردم به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) کردند که چرا همسر پسر خوانده اش را گرفت ؟ جواب گوید، و حاصل آن این است که رسول گرامى ما پدر هیچ یک از مردان موجود و فعلى شما نیست ، تا ازدواجش با همسر یکى از شما، ازدواج با همسر پسرش باشد، و بنابر این خطاب در(من رجالکم) به مردم موجود در زمان نزول آیه است ، و مراد از رجال ، مقابل زنان و فرزندان است ، و نفى پدرى ، نفى تکوینى است ، یعنى هیچ یک از مردان شما از صلب او متولد نشده اند، نه نفى تشریعى ، و جمله مورد بحث ، هیچ بویى از تشریع ندارد.

و معنایش این است که محمد پدر حدى از این مردان که همان مردان شما باشند نیست ، تا آنکه ازدواجش با همسر یکى از آنان ، بعد از جدایى ، ازدواج با همسر فرزندش باشد، و زید بن حارثه هم یکى از همین مردان شماست ، پس ازدواج رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم)

با همسر او، بعد از آنکه همسر خود را طلاق داد، ازدواج با همسر پسرش نمى باشد، و اما اینکه آن جناب وى را پسر خود خواند، صرف خواندن بوده ، و هیچ اثرى از آثار پدر و فرزندى بر آن مترتب نمى شود، چون خدا پسر خوانده هاى شما را فرزند شما نمى داند.

و اما قاسم ، طیب ، طاهر، و ابراهیم چهار پسرى که خدا به آن جناب داد - البته اگر به قول بعضى طیب و طاهر لقب قاسم نباشد - فرزندان حقیقى او بودند، لیکن قبل از رسیدن به حد بلوغ از دنیا رفتند، و کلمه رجال در حقشان صادق نیست ، تا مورد نقض آیه واقع شوند، و همچنین حسن و حسین که دو فرزندان آن جناب بودند، آن دو نیز طفل بودند، و تا رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) در دنیا بود به حد رشد نرسیدند، و مشمول کلمه رجال واقع نشدند.

از آنچه گذشت روشن شد که آیه شریفه هیچ اقتضاء ندارد بر اینکه آن جناب پدر قاسم ، طیب ، طاهر، و ابراهیم ، و همچنین حسن ، و حسین ، نباشد، براى اینکه گفتیم آیه در خصوص رجال موجود در زمان نزول آیه و همه آن کسانى است که در آن روز صفت مردى را واجد بودند، و نامبردگان هیچ یک واجد این صفت نبودند.

(و لکن رسول الله و خاتم النبیین) - کلمه(خاتم) - به فتحه تاء - به معناى هر چیزى است که با آن ، چیزى را مهر کنند، مانند طابع ، و قالب که به معناى چیزى است که با آن چیزى را طبع نموده ، یا قالب زنند، و مراد از(خاتم النبیین) بودن آن جناب ، این است که نبوت با او ختم شده ، و بعد از او دیگر نبوتى نخواهد بود.

در گذشته توجه فرمودید که معناى رسالت و نبوت چه بود، و گفتیم که : رسول عبارت از کسى است که حامل رسالتى از خداى تعالى به سوى مردم باشد، و نبى آن کسى است که حامل خبرى از غیب باشد و آن غیب عبارت از دین و حقایق آن است ، و لازمه این حرف این است که وقتى نبوتى بعد از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نباشد، رسالتى هم نخواهد بود، چون رسالت ، خود یکى از اخبار و انباى غیب است ، وقتى بنا باشد انباى غیب منقطع شود، و دیگر نبوتى و نبیى نباشد، قهرا رسالتى هم نخواهد بود.

از این جا روشن مى شود که وقتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) خاتم النبیین باشد، خاتم الرسل هم خواهد بود.

و در این آیه اشاره به این حقیقت نیز هست که ارتباط آن جناب به شما مردم ، ارتباط رسالت و نبوت است ، و آنچه او مى کند به امر خداى سبحان است .

(و کان الله بکل شى ء علیما) - یعنى آنچه خدا براى شما بیان کرده ، به علم خود بیان کرده است .

بحث روایتى(روایاتى پیرامون آیات مربوط به ازدواج پیامبر(صلى الله علیه وآله و سلم) با همسر مطلقه زید بن حارثه)

در الدر المنثور است که ابن جریر از ابن عباس روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) زینب دختر جحش را براى زید بن حارثه خواستگارى کرد، و او قبول نمى کرد، و مى گفت : حسب و نسب من آبرومندتر، و بهتر از حسب و نسب اوست ، و این حرف را بر حسب طبیعت تندى که داشت با خشونت گفت : لذا آیه شریفه نازل شد که(و ما کان لمومن و لا مومنه ....)

مؤ لف : در این معنا روایاتى دیگر نیز هست .

و در همان کتاب است که ابن ابى حاتم از ابن زید روایت کرده که گفت : این آیه در شان ام کلثوم ، دختر عقبه بن ابى معیط نازل شده ، وى اولین زنى بوده که در راه خدا مهاجرت کرد، و خود را به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) بخشید، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) او را به زید بن حارثه تزویج کرد، و او و برادرش خشمناک شده ، و ام کلثوم گفت ما خود رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) را مى خواستیم ، او ما را به غلامش تزویج کرد، و آیه شریفه در پاسخ او نازل شد.

مؤ لف : این دو روایت به تطبیق شبیه تر است تا به سبب نزول .

و در عیون در باب مجلس حضرت رضا(علیه السلام) با مامون ، و علماى ادیان آمده که امام در پاسخ سوالات على بن جهم ، از آیاتى که در بدو نظر مخالف عصمت انبیاء است فرمود: اما محمد(صلى الله علیه و آله و سلم)، و کلام خداى عزوجل درباره او که مى فرماید(و تخفى فى نفسک ما الله مبدیه و تخشى الناس و الله احق ان تخشیه) با عصمت آن جناب منافات ندارد، براى اینکه از این آیه معلوم مى شود که خداوند اسماى همسرانى که آن جناب با ایشان ازدواج مى کند قبلا برایش نام برده ، هم همسران در دنیایش ‍ را، و هم همسران در آخرتش را، و نیز فرموده که اینها مادران مؤ منین هستند و یکى از همسرانى که برایش نام برده بود، زنى بوده بنام زینب دختر جحش ، و او در آن روزها همسر زید بن حارثه بود، و آن جناب این معنا را که وى(زینب) به زودى در ازدواجش در مى آید،

که وى(زینب) به زودى در ازدواجش در مى آید، که وى(زینب) به زودى در ازدواجش در مى آید، از مردم پنهان مى کرد، تا کسى از منافقین نگوید: در باره زن مردم مى گوید همسر من است ، و جزو مادران مؤ منین است ، و چون از جنجال منافقین مى ترسید، این آیه به وى خاطر نشان کرد که : تو از مردم مى ترسى ، با اینکه خدا سزاوار تر است به اینکه از او بترسى ، یعنى در دل از او بترسى ....

مؤ لف : قریب به این مضمون نیز در همان کتاب از آن جناب ، در پاسخ از سوال مامون در خصوص عصمت انبیاء آمده .

و در مجمع البیان در ذیل جمله(و تخفى فى نفسک ما الله مبدیه) آمده که بعضى گفته اند: آنچه در دل پنهان مى داشته ، این بوده که خدا به وى اعلام کرده بود که زینب به زودى یکى از همسران او خواهد شد، و زید او را طلاق خواهد داد، پس وقتى زید نزدش ‍ آمد، و عرضه داشت : مى خواهم زینب را طلاق گویم ، حضرت به وى فرمود: همسرت را نگه دار، خداى سبحان در آیه شریفه به وى مى فرماید: چرا گفتى همسرت را نگه دار، با اینکه به تو اعلام کرده بودم که او همسر تو خواهد بود؟، این معنا از على بن الحسین(علیهماالسلام) نیز روایت شده .

و در الدر المنثور است که احمد، عبد بن حمید، بخارى ، ترمذى ، ابن منذر، حاکم ، ابن مردویه ، و بیهقى در سنن خود از انس روایت کرده اند، که گفت : زید بن حارثه نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آمد، و از زینب همسرش شکایت کرد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) مکرر به او فرمود: از خدا بترس و همسرت را داشته باش ، دنبال این جریان این آیه نازل شد:(و تخفى فى نفسک ما الله مبدیه).

انس آن گاه اضافه کرد: اگر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) چیزى از وحى خدا را حاشا و کتمان مى کرد، جا داشت این آیه را کتمان کند،(و چون نکرد باید بفهمیم هیچ یک از آیات خدا، و حتى یک کلمه از آنها را کتمان نکرد و ناگفته نگذاشت ...).

مؤ لف : این گونه روایات در مساله مورد بحث بسیار زیاد است ، هر چند که بسیارى از آنها خالى از شبهه نیست ، و در بعضى از آنها آمده که : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) در ازدواج با هیچ یک از همسرانش آن ولیمه اى که در ازدواج با زینب داد تهیه ندید،

چون در ازدواج با زینب گوسفند کشت ، و به مردم نان و گوشت داد، باز در آنها آمده که : زینب به سایر زنان رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فخر مى فروخت ، و به سه چیز مى بالید، اول اینکه جد او و جد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) یکى بود، چون مادر زینب امیمه دختر عبدالمطلب ، عمه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) بود، دوم اینکه خدا وى را به ازدواج آن جناب در آورد، سوم اینکه خواستگارى وى جبرئیل بود.

و در مجمع البیان در ذیل جمله(و لکن رسول الله(صلى الله علیه و آله و سلم) و خاتم النبیین) گفته : روایت صحیح از جابر بن عبدالله از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) رسیده ، که فرمود: مثل من در بین انبیاء، مثل مردى است که خانه اى بسازد، و آن را تکمیل نموده و آرایش هم بدهد، ولى جاى یک آجر را خالى بگذارد، که هر کس وارد آن خانه شود، آن جاى آجر توى ذوقش بزند، و بگوید: همه جاى این خانه خوب است ، اما حیف که این جاى آجر بد ترکیبش کرده ، و من تا وقتى مبعوث نشده بودم ، آن جاى خالى در بناى نبوت بودم ، همین که مبعوث شدم ، بناى نبوت به تمام و کمال رسید، این روایت را بخارى و مسلم نیز در کتاب صحیح خود آورده اند.

مؤ لف : این معنا را غیر آن دو، یعنى ترمذى ، نسائى ، احمد، و ابن مردویه ، از غیر جابر، مانند ابى سعید، و ابى هریره ، نیز روایت کرده اند.

و در الدر المنثور است که ابن الانبارى ، در کتاب(مصاحف) از ابى عبد الرحمن سلمى روایت کرده که گفت : من به حسن و حسین قرآن یاد مى دادم ،(تا حفظ کنند) على بن ابى طالب عبور کرد، و دید که من مشغول خواندن براى ایشانم ، فرمود: براى آنان بخوان(و خاتم النبیین) - به فتحه تاء.