background
فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
هيچ كس نمى‌داند چه چيز از آنچه روشنى‌بخش ديدگان است به [پاداش‌] آنچه انجام مى‌دادند براى آنان پنهان كرده‌ام.
آیه 17 سوره السَّجْدَة

بیان آیات

این آیات بین مؤ منین واقعى و به حقیقت معناى ایمان ، و بین فاسقان و ظالمان فرق مى گذارد، و آثار و لوازم هر یک را بیان نموده سپس ‍ ظالمان را به عذاب دنیا تهدید مى کند، و رسول گرامى اش را دستور مى دهد که منتظر باشد تا فتح و پیروزى فرا رسد، آنگاه سوره مورد بحث ختم مى شود.

انما یومن بایاتنا الذین اذا ذکروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا یستکبرون

بعد از آنکه مقدارى درباره کفار و منکرین معاد سخن گفت ، که اینان در دنیا از ایمان و عمل صالح استکبار مى ورزند، اینک در این فصل از آیات شروع مى کند به بیان خصوصیات افرادى که به پروردگار خود ایمان دارند، که وقتى حق را به یادشان بیاورند، و پند و اندرزشان دهند، دلهایشان در برابر آن خاضع مى شود.

پس جمله(انما یومن بایاتنا)، ایمان به حقیقت معناى کلمه را منحصر در آنان مى کند، و معنایش این است که علامت آمادگى براى ایمان حقیقى چنین و چنان است . از نظر اوصافشان

و جمله(الذین اذا ذکروا بها خروا سجدا)، بیان پاره اى از اوصاف و رفتار مؤ منین است ، اما آنچه مربوط به اوصاف ایشان است ، این است که نسبت به مقام ربوبیت پروردگارشان تذلل دارند، و از خضوع در برابر آن مقام و تسبیح و حمد او استکبار نمى ورزند،(اذا ذکروا بها) یعنى وقتى به آیات پروردگارشان - که دلالت بر وحدانیت او در ربوبیت و الوهیت دارد - تذکر داده مى شوند، و همچنین لوازم ربوبیت او را که همان مساله معاد و دعوت نبى به سوى ایمان و عمل صالح است به یادشان بیاورند(خروا سجدا)، بى اختیار به زمین مى افتند، و به حالت سجده براى خدا در مى آیند تا تذلل و استکانت خود را اظهار کنند.(و سبحوا بحمد ربهم)، و او را توام با ثناى جمیل از هر نقصى منزه مى دارند.

و این سجده و تسبیح و تحمید هر چند مربوط به اف عال است ، لیکن در عین حال مظاهر همان صفات مؤ منین است ، یعنى صفت تذلل و خضوعشان در برابر مقام ربوبیت و الوهیت ، و به همین جهت دنبال این سه عمل با اینکه از مقوله عمل بودند صفتى آورد که ملازم آنهاست ، و آن این است که(و هم لا یستکبرون) در حالى که استکبار نمى کنند.

معرفى مؤ منین از نظر اعمالشان

تتجا فى جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ینفقون

این آیه معرف مؤ منین است از نظر اعمالشان ، همچنانکه آیه قبلى معرف ایشان بود از نظر اوصاف .

و بنابراین جمله(تتجافى جنوبهم عن المضاجع)، با در نظر گرفتن اینکه(تجافى) به معناى اجتناب و دورى است ، و(جنوب) جمع جنب به معنى پهلو است و(مضاجع) جمع مضجع به معناى رختخواب و محل استراحت است ، کنایه مى شود از اینکه مؤ منین خواب خود را ترک مى کنند، و به عبادت خدا مى پردازند.

(یدعون ربهم خوفا و طمعا) - این جمله حال از ضمیر در(جنوبهم) است ، و مراد این است که از بستر دورى مى کنند، در حالى که مشغول به دعاى پروردگارشانند، در دل شب ، آن هنگامى که چشمها به خواب و بدنها بى حرکت افتاده ، خدا را مى خوانند، اما نه تنها از خوف ، تا نومیدى از رحمت خدا بر آنان مسلط شود، و نه تنها به طمع رحمت ، تا از غضب و مکر خدا ایمن باشند، بلکه هم از ترس و هم به طمع ، او را مى خوانند، و در دعاى خود ادب عبودیت را بیشتر رعایت مى کنند، تا در خواست آن حوائجى که هدایت براى آدمى پدید مى آورد، و این تجافى از بستر و دعا، با نوافل شبانه و نماز شب ، منطبق است .

(و مما رزقناهم ینفقون) - این جمله یک عمل دیگرى از مؤ منین واقعى را یادآور شده ، و آن این است که براى خدا و در راه او انفاق مى کنند.

بشارت به مؤ منین به پاداشى مافوق علم و تصور همگان(فلا تعلم نفس ما اخفى لهممن قرة اعین)

فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعین جزاء بما کانوا یعملون

این جمله تفریع اوصاف و اعمالى است که مؤ منین دارند، مى فرماید: به خاطر آن اوصاف و اعمالى که دارند خداوند چنین ثوابى برایشان فراهم کرده .

در این جمله کلمه(نفس) که نکره است و در سیاق نفى قرار گرفته عمومیت را مى رساند، یعنى هیچ کس نمى داند، و اگر کلمه(قره) را اضافه به کلمه(اعین) کرده ، نه به(اعینهم)، براى این است که بفهماند آن نعمت ها آن قدر بزرگ و خیره کننده است ، که تنها یک چشم و دو چشم از دیدنش روشن نمى شود، بلکه هر صاحب چشمى که آن را ببیند چشمش روشن مى گردد.

و معنایش این است که هیچ نفسى از نفوس بشر نمى داند که خدا چه نعمتهایى که مایه روشنى دیده هر صاحب دیده اى است در قبال اعمال نیکى که در دنیا کردند پنهان نموده ، و این ندانستنشان به خاطر این است که آن نعمت ها مافوق علم و تصور ایشان است .

مقایسه مومن و کافر از نظر عاقبت آنها، پاداش و جزاى الهى

افمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا یستوون

(ایمان) عبارت است از سکون و آرامش علمى خاصى در نفس ، نسبت به هر چیزى که ایمان به آن تعلق گرفته ، و لازمه این آرامش التزام عملى نسبت به آن چیزى است که به آن ایمان دارد، حال اگر کسى این التزام را نداشته باشد، و بر خلاف ایمانش عمل کند، چنین کسى را فاسق گویند، چون کلمه(فسق) به معناى بیرون شدن است ، وقتى مى گویند:(فسقت التمره) که خرما از پوست خود بیرون شده باشد، که برگشت معنایش بیرون شدن از زیبندگى است .

و استفهامى که در آیه شریفه شده استفهام انکارى است ، و جمله(لا یستوون) برابرى دو طائفه را نفى مى کند، تا تاکید همان استفهام انکارى باشد.

اما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماوى نزلا بما کانوا یعملون

کلمه(ماوى) به معناى مکانى است که انسان در آن منزل کند و مسکن خود قرار دهد. و کلمه(نزل) به ضمه(ن) و(ز) به معناى هر چیزى است که براى شخصى که وارد خانه اى مى شود آماده شود، مانند طعام و آب ، ولى از معناى لغوى آن تجاوز شده ، به هر عطیه اى هم نزل مى گویند و بقیه الفاظ آیه روشن است .

و اما الذین فسقوا فماواهم النار... کنتم به تکذبون

لازمه اینکه فرمود: آتش ، ماواى ایشان است این است که جاودانه در آتش باشند، و به همین جهت دنبالش فرمود(کلما ارادوا ان یخرجوا منها اعیدوا فیها - هر چه بخواهند از آن بیرون شوند به سوى آن برگردانده مى شوند).

و اینکه فرمود:(و قیل لهم ذوقوا عذاب النار الذى کنتم به تکذبون)، دلیل بر این است که مراد از فاسقان ، منکرین معادند، و اینکه منکرین معاد را در داخل آتش چنین خطابى مى کنند، براى شماتت ایشان است ، چون خود ایشان همواره در دنیا مؤ منین را شماتت مى کردند، که چرا شما به قیامت ندیده ایمان دارید.

و لنذیقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاکبر لعلهم یرجعون

در این آیه شریفه نتیجه چشاندنشان عذاب دنیا را امید بازگشت قرار داده ، و این بازگشتى که آرزویش کرده همان بازگشت به خدا، یعنى توبه و انابه است ، در نتیجه مراد از عذاب(ادنى) عذاب دنیا خواهد بود، که خداوند برایشان نازل کرد، تا زهر چشمى بگیرد، و از عذاب بزرگ قیامت بترساند، و در نتیجه قبل از رسیدن عذاب استیصال توبه کنند، و بنابراین مراد از عذاب(اکبر) هم عذاب قیامت خواهد بود.

و معناى آیه این است که سوگند مى خورم که به زودى از عذاب ادنى یعنى عذاب نزدیکتر، از عذاب قیامت چیزى از قبیل قحطى و مرض و جنگ و خونریزى و امثال آن به ایشان مى چشانیم ، باشد، که قبل از عذاب روز قیامت به سوى ما برگردند، و از شرک و لجبازیشان توبه نمایند.

بعضى از مفسرین گفته اند: اگر عذاب دنیا را عذاب نزدیکتر خواند، و عذاب قیامت را عذاب بزرگتر، با اینکه جا داشت عذاب دنیا را در مقابل عذاب بزرگتر قیامت ، عذاب کوچکتر بخواند، براى این است که مقام ، مقام تهدید و تخویف بود، و در چنین مقامى مناسب نبود عذاب را کوچکتر بخواند، لذا آن را عذاب نزدیک تر خواند، و به همین علت عذاب قیامت را هم در مقابل عذاب نزدیکتر دنیا عذاب دورتر نخواند، چون با مقام تهدید مناسب نبود.

و من اظلم ممن ذکر بایات ربه ثم اعرض عنها انا من المجرمین منتقمون

گویا این آیه در مقام بیان علت مطالب قبل یعنى چشاندن عذاب ادنى قبل از عذاب اکبر است ، مى فرماید به این علت ایشان را عذاب مى کنیم که مرتکب شدیدترین ظلم شدند، و آن این است که از آیات ما بعد از تذکر اعراض مى کردند، پس اینان مجرمینند، و خدا از مجرمین انتقام خواهد گرفت .

پس جمله(و من اظلم ...)، تعلیل عذاب است به اینکه شدیدترین ظلم را مرتکب شدند، آنگاه جمله(انا من المجرمین منتقمون) تعلیل عذاب ظالمان است ، به اینکه چون مجرمند، و عذاب هم انتقام از مجرمین است ، و خدا هم انتقام گیرنده از مجرمین است .

و لقد آتینا موسى الکتاب فلا تکن فى مریه من لقائه و جعلناه هدى لبنى اسرائیل

مراد از(الکتاب)، تورات است . و کلمه(مریه) به معناى شک و بدگمانى است .

وجوه مختلف درباره مراد از(بلقائه) در آیه(و لقد آتینا موسى الکتاب فلا تمنفى مربة من لقائه ...)

مفسرین در مرجع ضمیر در کلمه(لقائه)، و نیز در معناى کلمه مزبور اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند: ضمیر به موسى(علیه السلام) برمى گردد. و مفعول کلمه ، لقاء است ، و تقدیر کلام(فلا تکن فى مریه من لقائک موسى) است ، یعنى شک نکن در دیدارت با موسى ، چون رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) - به طورى که در روایات هم آمده - شب معراج موسى را دیدار کرد، پس در نتیجه اگر سوره مورد بحث ، بعد از معراج نازل شده باشد، آیه شریفه یادآورى خاطرات شب معراج است ، و اگر قبل از شب معراج نازل شده باشد وعده اى از خدا به آن جناب است که به زودى موسى را خواهى دید.

بعضى دیگر گفته اند: ضمیر به موسى برمى گردد، ولى معناى آیه این است که شک مکن در اینکه روز قیامت موسى را مى بینى .

بعضى دیگر گفته اند: ضمیر به کتاب برمى گردد، و تقدیر کلام(فلا تکن فى مریه من لقاء موسى الکتاب) است یعنى شک مکن در اینکه موسى کتاب را خواهد دید، بعضى دیگر تقدیر را(من لقائک الکتاب) و یا(من لقاء الکتاب ایاک) گرفته اند، که بنا به تقدیر اول معنا چنین مى شود: شک مکن از اینکه کتاب را خواهى دید، و بنا به تقدیر دوم : در شک مباش از اینکه کتاب تو را خواهد دید.

بعضى دیگر گفته اند: ضمیر به آزار و شکنجه اى برمى گردد که موسى از دست قومش دید، و معناى آیه این است که : تو در شک مباش از دیدن اذیت ، همانطور که موسى آن را از قومش بدید، لیکن خواننده عزیز توجه دارد که طبع و سلیقه سالم هیچ یک از این وجوه را نمى پذیرد، علاوه بر این ، این وجوه نمى تواند اتصال آیه را به ماقبلش حفظ کند.

اما آنچه به نظر ما مى رسد - و خدا داناتر است - این است که مى گوییم ممکن است ضمیر(لقائه) به خداى تعالى برگردد، و مراد از لقاى خدا مساله بعث و قیامت باشد، به این عنایت که روز بعث روزى است که همه در برابر خدا قرار مى گیرند، در حالى که - بطورى که گذشت - حجابى بین آنان و بین پروردگارشان نیست . شاهد و موید این معنایى که ما براى لقاء کردیم ، این است که قبلا هم در جمله(بل هم بلقاء ربهم کافرون) گفتگو از لقاى پروردگارشان به میان آورده ، و سپس در جمله(ناکسوا روسهم عند ربهم)، نیز از سرافکندگى کفار در برابر پروردگارشان که آن نیز در معناى لقاء است سخن گفت .

در نتیجه معناى آیه شریفه این مى شود که : ما به موسى هم کتاب دادیم همانطور که به تو دادیم ، پس تو درباره مساله بعث که قرآن از آن سخن مى گوید در شک مباش که این شک مستلزم شک در قرآن است .

و این تایید حقانیت قرآن به وسیله نزول تورات ، تنها در این آیه نیامده ، بلکه در چند جا از قرآن خاطرنشان شده ، و نیز موید این معنا جمله بعد است که مى فرماید:(و جعلناه هدى لبنى اسرائیل و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا...).

ممکن هم هست مراد از لقاى خدا، دل بریدن از هر چیز به س وى خدا تعالى باشد، هنگام وحى قرآن ، و یا بعضى از آن ، همچنان که از روایات نى ز این معنا استفاده مى شود، و بنابر این ، در آیه شریفه به صدر سوره برگشت شده ،که مى فرمود:(تنزیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین)، و ذیل آیه بعد که مى فرماید:(و کانوا بایاتنا یوقنون)، بیشتر این وجه را تایید مى کند، چون در آن مى فرماید: آنان که پیشوایان هدایت بودند به آیات ما یقین داشتند، پس تو هم با شک در مساله قیامت ، در قرآن شک مکن ،(و به هر حال خدا داناتر است).

(و جعلناه هدى لبنى اسرائیل) - یعنى ما تورات را هادى بنى اسرائیل قرار دادیم ، و بنابراین کلمه(هدى) مصدر به معناى اسم فاعل ، و یا به معناى خود مصدر آمده ، ولى به عنوان مبالغه(مثل اینکه در فارسى مى گوییم فلانى عین سخاوت است).

و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون

یعنى ما بعضى از بنى اسرائیل را پیشوایان قرار دادیم ، تا مردم را به امر ما هدایت کنند و وقتى ایشان را به امامت و پیشوایى هدایت نصب کردیم ، که در دین صبر کردند، و قبلا هم به آیات ما یقین داشتند.

در تفسیر آیه قال(انى جاعلک للناس اماما) و نیز در تفسیر آیه(و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا) و نیز در مواردى دیگر که مناسب بوده بحثهایى پیرامون مساله امامت ، و اینکه هدایت امام به امر خدا چه معنایى دارد گذراندیم .

این دو آیه از رحمت گسترده به وسیله تورات متضمن این است که تورات فى نفسه هدایت است ، و پیروان خود را به سوى حق هدایت مى کند، آنچنان که در دامن تربیت خود افرادى را بار آورد، که در پیشرفتگى و لیاقت به حدى رسیدند که خدا براى امامتشان برگزید، و آنان را به مقامى رسانید که مردم را به امر او هدایت مى کردند، پس تورات کتاب پربرکتى است براى عمل کردن ، و نیز بعد از عمل کردن .

ان ربک هو یفصل بینهم یوم القیمه فیما کانوا فیه یختلفون

منظور از این اختلاف ، اختلاف مردم در دین است ، و این اختلاف را به راه نینداختند مگر از باب ستم ، ستمى که به یکدیگر مى کردند، همچنان که در چند جا از کلامش به این معنا اشاره نموده ، از آن جمله فرموده :(و لقد آتینا بنى اسرائیل الکتاب . فما اختلفوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم).

و بنابراین ، مراد از جمله(یفصل بینهم) قضاء و داورى بین حق و باطل ، و محق و مبطل است ، و بقیه الفاظ آیه روشن است .

اولم یهد لهم کم اهلکنا من قبلهم من القرون یمشون فى مساکنهم ...

کلمه او در اول آیه ، جمله را عطف مى کند به چیزى که از کلام حذف شده ، گویا فرموده : آیا براى آنان روشن نشد که چه و چه و آیا برایشان روشن نگردید که چقدر از قرون گذشته و ماقبل ایشان را که اینان سرگرم قدم زدن در محل آنان مى باشند هلاک کردیم ؟ کلمه هدایت در آیه شریفه به معناى بیان کردن و یا به همان معناى راهنمایى است ، ولى متضمن معناى بیان کردن نیز هست ، چون مى بینیم که با حرف(ل) متعدى شده ، و اگر متضمن معناى بیان نبود مى بایستى با(الى) متعدى شود.

(کم اهلکنا من قبلهم من القرون) - این جمله اشاره به فاعل هدایت ، و قائم مقام آن است ، چون همین اهلاک امت هاى گذشته است که باید نسل حاضر را هدایت کند، و معناى آیه این است : آیا برایشان بیان و هدایت نکرد، کثرت اهلاک ما امت هاى گذشته را، در حالى که اینان در مساکن آنان راه مى روند؟

(ان فى ذلک لایات افلا یسمعون) - در این سرگذشتها آیت ها هست ، آیا باز هم نمى شنوند، و مراد از(سمع) شنیدن مواعظى است که آدمى را به اطاعت حق و قبول آن وا بدارد.

اولم یروا انا نسوق الماء الى الارض الجرز فنخرج به زرعا تاکل منه انعامهم و انفسهم ...

در مجمع البیان گفته اصل کلمه(سوق) به معناى وادار کردن کسى است به راه رفتن ، و از ماده(ساق ، یسوق) است . و نیز گفته کلمه(جرز) زمین خشکى را گویند که به خاطر نیامدن باران بدون گیاه باشد و کلمه(زرع) در اصل مصدر بوده ، و مراد از آن در اینجا مزروع(زراعت) است .

این آیه یکى دیگر از آیات خداى سبحان را تذکر مى دهد که بر حسن تدبیر او نسبت به موجودات و مخصوصا موجودات زنده از قبیل چارپایان و انسان دلالت مى کند، و مراد از سوق آب به سوى زمین خالى از گیاه ، راندن ابرهاى حامل باران به سوى آن سرزمین است .

پس ، از نزول باران از ابر، حیات زمین ، و بیرون شدن زرع ، و تغذى انسان و چارپایان تامین مى شود، چارپایانى که خداوند آنها را رام انسانها کرده ، تا براى رسیدن به مقاصد حیات خود تربیتشان کنند.

جمله(افلا یبصرون) تنبیه و توبیخ کفار است ، که چرا این آیات را نمى بینند، و اگر خصوص آیت باران را اختصاص به دیدن داد، و آیت سابق ، یعنى اهلاک امت هاى گذشته را اختصاص به شنیدن ، براى این است که علم به هلاکت اقوام گذشته از راه شنیدن تاریخ و اخبار گذشتگان است ، که به وسیله گوش حاصل مى شود. و اما علم به راندن ابرها به این سرزمین و آن سرزمین ، و بیرون آوردن زراعت از زمین هاى مرده ، و تغذى انسانها و چارپایان از آن زراعت ، از راه دیدن حاصل مى شود.

و یقولون متى هذا الفتح ... و لا هم ینظرون

مقصود از(فتح) در آیه :(و یقولون متى هذا الفتح ...)

راغب گفته : کلمه(فتح) به معناى برداشتن قفل و حل اشکال است ، - تا آنجا که مى گوید - و وقتى گفته مى شود(فتح القضیه فتحا) معنایش این است که فلانى فلان کار را حل کرد، و گره از آن برداشت ، همچنان که در آیه(ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین) به همین معنا است .

در آیات سابق نیز مطالبى گذشت که فتح به معناى فصل و حل بر آنها صادق است ، یکى فصل بین مردم در روز قیامت است ، که درباره آن فرمود:(ان ربک یفصل بینهم یوم القیمه) و دوم ، چشاندن عذاب نزدیک تر، و یا انتقام از مجرمین در دنیا است ، که معناى فتح بر آن نیز صادق است ، و لذا بعضى از مفسرین فتح را به روز قیامت تفسیر کرده اند.

و بنابراین ، معناى کلام کفار که گفته اند: این فتح چه وقت است اگر راست مى گویید؟ همان مطلبى است که مکرر در قرآن از ایشان حکایت شده ، که گفته اند:(متى هذا الوعد ان کنتم صادقین - این وعده چه وقت است اگر راست مى گویید)؟.

بعضى از مفسرین آیه را به فتح در جنگ بدر تفسیر کرده اند، چون در آن روز مشرکین که کشته شدند، از ایمان ، بعد از کشته شدن خود بهره مند نگشتند. و بعضى از مفسرین آیه را به فتح مکه تفسیر کرده اند، ولى جوابى که در آیه آمده با آن نمى سازد، چون در جواب فرمود: بگو روز فتح ، دیگر ایمان آوردن کفار سودى به حالشان ندارد، و دیگر مهلت داده نمى شوند، و حال آنکه اگر کافرى در روز فتح مکه ایمان مى آورد، ایمانش سود داشت .

مگر آنکه کسى بگوید اگر هم ایمان مى آوردند، بدین جهت سود نداشت که معاند حق بودند، و بارها با رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) جنگیدند، و در خاموش کردن نور حق کوشش ها کردند، و معلوم است که ایمان چنین اشخاصى ایمان واقعى نیست ، بلکه نفاق و دورویى است ، ایمانى نیست که در دلشان وارد شده باشد، و دلهایشان را اصلاح کرده باشد، در چنین وقتى چاره اى جز ایمان ندارند، و به همین جهت مهلت داده نمى شوند.

ممکن هم هست که مراد از فتح ، قضاى ما بین رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و امت باشد، که در آخر الزمان همانطور که در تفسیر جمله(و لکل امه رسول) گذشت ، عملى مى شود. و به هر حال مراد از این دو آیه این است که مشرکین عجله مى کردند در آمدن فتح ، و حال آنکه این فتح سودى به حال کفار ندارد، هر چند که در آن روز ایمان بیاورند، چون آن روز، روزى است که ایمان احدى نفعى به صاحبش نمى بخشد، و عذاب مهلتشان نمى دهد.

فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون

در این جمله به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) امر مى کند به اینکه از کفار اعراض کند، و منتظر فتح باشد، همچنان که کفار منتظر آن مى باشند، چون کفار منتظر مرگ و یا کشته شدن رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) بودند، و کوتاه سخن ، اینکه منتظر بودند دعوت حقه اش به آخر نرسد و نیمه کاره از بین برود، پس او هم منتظر باشد، همچنان که آنان منتظرند، تا خدا حق را بر باطل و محق را بر مبطل غلبه دهد.

از این سیاق بر مى آید که مراد از فتح ، فتح دنیوى است .

بحث روایتى

روایاتى دز ذیل آیه(تتجافى جنوبهم عن المضاجع) و(فلا تعلم نفس ما اخفىلهم من قرة اعین ...)

در الدر المنثور است که ابن مردویه ، از ابن عباس روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) در معناى آیه(تتجافى جنوبهم عن المضاجع)، فرمود: اینان کسانى هستند که قبل از عشاء نمى خوابند، خداى تعالى ثنایشان گفته ، از آن به بعد صحابه از رفتن در بستر خواب خوددارى مى کردند، مبادا خواب بر چشم آنان غلبه کند، پس وقت عشاء عبارت است از آن هنگامى که هنوز بچه ها به خواب نرفته ، و بزرگسالان کسل نشده باشند.

مؤ لف : این روایت را الدر المنثور به چند طریق دیگر که بعضى سندش تمام و بعضى ناتمام است نقل کرده ، و صدر آن را شیخ طوسى - رحمه الله - در امالى به سند خود از امام صادق(علیه السلام) در ذیل همین آیه آورده ، چیزى که هست عبارتش چنین است : صحابه دیگر نمى خوابیدند، مگر اینکه نماز عشاء را مى خواندند.

و در کافى به سند خود از سلیمان بن خالد از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: مى خواهى تو را خبر دهم از اصل و فرع و بلندى مقام اسلام ؟ عرضه داشتم : بله ، فدایت شوم ، فرمود: اصل آن نماز، و فرعش زکات ، و مقام بلندش جهاد است .

آنگاه فرمود: اگر بخواهى تو را از ابواب خیر خبر مى دهم ، عرضه داشتم : بفرمایید، فدایت شوم ، فرمود: روزه سپر از آتش دوزخ ، و صدقه از بین برنده خطایا، و نماز در دل شب یاد آورنده خدا است ، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:(تتجافى جنوبهم عن المضاجع).

مؤ لف : این معنا را برقى نیز در محاسن به سند خود از على بن عبد العزیز از امام صادق(علیه السلام) و در مجمع البیان از واحدى به سند خود از معاذ بن جبل ، از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و در الدر المنثور از ترمذى و نسائى و ابن ماجه ، و دیگران از معاذ از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند.

و در الدر المنثور است که ابن جریر از مجاهد روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) مساله شب زنده دارى را براى ما مى گفت ، دیدگانش پر از اشک شد، بطورى که اشک از دیدگانش فرو ریخت ، و همى خواند:(تتجافى جنوبهم عن المضاجع).

و نیز در همان کتاب آمده که ابن ابى شیبه ، احمد، مسلم ، طبرانى ، ابن جریر، و حاکم - وى حدیث را صحیح دانسته - و ابن مردویه ، و محمد بن نصر در کتاب صلوه ، از طریق ابى صخر، از ابى حازم از سهل بن سعد، روایت کرده اند، که گفت در جمعى که نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نشسته بودیم ، و ایشان اوصاف بهشت را برایمان مى گفت ، صحبت بدین جا کشید که در بهشت نعمتهایى هست که نه هیچ چشمى دیده و نه هیچ گوشى شنیده و نه به قلب کسى خطور کرده ، آنگاه این آیه را تا آخر آیه بعدى اش تلاوت کرد:(تتجافى جنوبهم عن المضاجع).

روایاتى در عظمت نماز شب و فضیلت شب و روز جمعه

و در مجمع البیان گفته : از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: هیچ حسنه اى نیست مگر آنکه ثوابى براى آن بیان شده ، مگر نماز شب ، که خداى عز و جل ثواب آن را بیان نکرده و به خاطر عظمتى که داشته ، همین قدر فرموده :(فلا تعلم نفس ...).

و در تفسیر قمى آمده که : پدرم از عبد الرحمان بن ابى نجران ، از عاصم بن حمید، از امام صادق(علیه السلام) برایم حدیث کرد، که فرمود: هیچ عمل نیکى از بنده خدا سر نمى زند مگر آنکه در قرآن ثوابى برایش معین شده ، جز نماز شب که خداى عز و جل ثوابى برایش بیان نکرده . بس که ثوابش عظیم بوده ، همینقدر فرموده :(تتجافى جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ینفقون ... یعملون).

آنگاه فرمود: خداى عز و جل براى بندگان مومنش در هر جمعه کرامتى دارد، چون روز جمعه مى شود خداوند فرشته اى به سوى بنده اش روانه مى کند، که با او دو جامه است ، فرشته اى آن جامه را به باغ بهشتى آن بنده مى برد، و از دربان اجازه ورود مى خواهد، خادمان از صاحب باغ اجازه مى خواهند، از همسران خود مى پرسد مگر بهتر از این نعمتها که دارم نعمت دیگرى وجود دارد که این فرشته برایم آورده ؟ همسرانش مى گویند: اى آقا و مولاى ما، به آن خدایى که این بهشت را بر تو مباح کرده سوگند، هدیه اى آورده که از آن زیباتر چیزى ندیده ایم ، پس بنده مومن یکى از آن دو جامه را لنگ ، و دیگرى را سردوشى مى کند، به هیچ چیز عبور نمى کند مگر آنکه از نور آن دو جامه روشن مى شود، تا به مکان مقرر برسد.

همین که به آن قرارگاه رسید، و با سایر مومنان در آنجا گرد آمدند، پروردگارشان برایشان تجلى مى کند، چون به او نظر مى کنند، یعنى به رحمت او، بى اختیار به سجده مى افتند پروردگارشان خطاب مى کند که سرها از سجده بر دارید، این جا دیگر جاى سجده نیست ، و امروز روز عبادت نیست ، من از شما زحمت هر عملى و عبادتى را برداشتم ، مى گویند: پروردگارا آخر هیچ چیزى بهتر از این که به ما داده اى نیست ،(چگونه به شکرانه اش به سجده نیفتیم ؟) به ما بهشت ارزانى داشته اى ، مى فرماید: شما هفتاد برابر آنچه دارید نیز نزد من دارید.

پس مومن در هر روز جمعه آنچه دارد هفتاد برابر مى شود، و این است معناى جمله(و لدینا) مزید که مربوط است به روز جمعه ، آرى ، شب آن روز، شبى بسیار بزرگ ، و روزش روزى بسیار تابناک است ، تا مى توانید در شب و روز جمعه تسبیح و تهلیل و تکبیر و ثناى خداى عزوجل بگویید، و به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) درود بفرستید.

آنگاه فرمود: پس مومن از آن قرارگاه مى رود و به هیچ چیز عبور نمى کند، مگر آنکه روشنش مى سازد، تا به همسرانش مى رسد، همسرانش مى گویند: به آن خدایى که این بهشت را در اختیارمان گذاشت ، اى مولاى ما، هرگز تو را زیباتر از این ساعت ندیده ایم ، مى گوید: من به نور پروردگارم نظر کردم ، تا آنجا که گفت : عرضه داشتم : فدایت شوم ، باز هم برایم بگو، فرمود: خداى تعالى بهشتى را به دست خود آفرید، که هیچ چشمى آن را ندیده ، و احدى از آن خبر ندارد، همه روزه صبح درب آن بهشت را باز مى کند، و به آن فرمان مى دهد که بوى خوشت را زیادتر کن ، و نسیمت را جانفزاتر ساز، این است که خداى عزوجل درباره اش فرموده :(فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعین جزاء بما کانوا یعملون).

مؤ لف : ذیل روایت صدرش را تفسیر مى کند، که منظور از اینکه گفت : چون به او نظر مى کنند، همان است که در ذیلش فرمود: من به نور پروردگارم نظر کردم ، و اما جمله(یعنى به رحمت او) جزو روایت نیست ، بلکه تفسیرى است که راوى خودش براى آن جمله کرده .

و در کافى به سند خود از عبدالله بن میمون قداح ، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: کسى که مومنى را طعام دهد تا سیر شود، هیچ کس از خلق خدا نمى داند که چه اجرى در آخرت دارد، نه هیچ ملکى مقرب ، و نه هیچ پیغمبرى مرسل ، مگر خود رب العالمین .

چند روایت در ذیل آیه(افمن کان مؤ منا کمن فاسقا...) و(لنذیقنهم من العذاب الادنى...)

و در تفسیر قمى در روایتى از ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده : که در ذیل آیه(افمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا یستوون) فرمود: على بن ابى طالب(علیه السلام) و ولید بن عقبه بن ابى معیط با هم مشاجره کردند، فاسق ، یعنى همان ولید بن عقبه ، مى گفت به خدا سوگند زبان من از تو گویاتر، نیره ام از نیره تو تیزتر، و در صف تیراندازان ثابت قدم ترم ، على(علیه السلام) فرمود ساکت باش ، تو تنها فاسقى و بس ، پس خداى تعالى این آیه را نازل کرد:(افمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا یستوون).

مؤ لف : این روایت را صاحب مجمع البیان از واحدى از ابن عباس و نیز سیوطى در الدر المنثور از کتاب اغانى و واحدى و ابن عدى و ابن مردویه و خطیب و ابن عساکر از ابن عباس ، و نیز از ابن اسحاق و ابن جریر از عطاء بن یسار، و از ابن ابى حاتم از اسدى از ابن عباس نقل کرده ، و نیز از ابن ابى حاتم از ابن ابى لیلى ، نظیر آن را روایت کرده .

و در کتاب احتجاج از حسن بن على(علیهماالسلام) در حدیثى که راجع به احتجاج آن جناب با عده اى از اطرافیان معاویه است ، آمده که فرمود: اما تو اى ولید بن عقبه ، به خدا سوگند من تو را به خاطر دشمنى ات با على ملامت نمى کنم ، زیرا آن جناب تو را به خاطر مى گسارى ات هشتاد تازیانه زد، و پدرت را هم در جنگ بدر با دست خود به سخت ترین وجهى بکشت ، ولى فقط از تو مى پرسم چگونه او را ناسزا مى گویى ؟ با اینکه خدا او را در ده آیه از قرآن مومن خوانده و تو را در قرآن فاسق معرفى کرده و فرموده :(افمن کان مومنا کمن کان فاسقا لا یستوون).

و در الدر المنثور است که : ابن مردویه ، از ابن ادریس خولانى ، روایت کرده که گفت : من از عباده بن صامت ، از آیه(و لنذیقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاکبر) پرسیدم ، گفت : من معناى این آیه را از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) پرسیدم ، فرمود: منظور از عذاب نزدیکتر، مصائب و بیماریها و دشواریهاست ، که به سوى اسرافگران در دنیا روى مى آورد، نه عذاب آخرت ، عرضه داشتم : یا رسول الله عذاب ادناى ما چیست ؟(ما که نه مصیبت دیده ایم و نه بیمار شده ایم و نه گرفتارى سختى دیده ایم)، فرمود: عذاب ادناى شما زکات و طهارت است .

و در مجمع البیان گفته : در روایت از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) آمده که فرمودند: عذاب ادنى دابه و دجال است .