background
وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ
و [ياد كن‌] هنگامى را كه لقمان به پسر خويش -در حالى كه وى او را اندرز مى‌داد- گفت: «اى پسرك من، به خدا شرك مياور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است.»
آیه 13 سوره لُقْمَان

بیان آیات

در این آیات اشاره شده به اینکه به لقمان حکمت داده شد، و چند حکمت نیز از او در اندرز به فرزندش نقل شده ، و در قرآن کریم جز در این سوره نامى از لقمان نیامده ، و اگر در این سوره آمده ، به خاطر تناسبى است که داستان سراسر حکمت او با داستان خریدار لهو الحدیث داشته ، چون این دو نفر در دو نقطه مقابل هم قرار دارند، یک فرد انسان آن قدر دانا و حکیم است که کلماتش ‍ راهنماى همه مى شود، و در مقابل ، فرد دیگرى یافت مى شود که راه خدا را مسخره مى کند، و براى گمراه کردن مردم این در و آن در مى زند، تا لهو الحدیثى جمع آورى نماید.

(شکرگزارى خداوند) حکمتى است که خدا به لقمان عطا فرمود.

و لقد آتینا لقمن الحکمه ان اشکر لله ... فان الله غنى حمید

کلمه(حکمت) - به طورى که از موارد استعمالش فهمیده مى شود - به معناى معرفت علمى است در حدى که نافع باشد، پس ‍ حکمت حد وسط بین جهل و جربره است .

در جمله(ان اشکر لله) بعضى گفته اند: کلمه(قلنا) در تقدیر است ، و معنایش این است که : بدو گفتیم ما را شکر بگزار، ولى ظاهرا احتیاجى به این تقدیر نیست ، و جمله مذکور تفسیر حکمت دادن به لقمان است و مى خواهد بفرماید حکمتى که به لقمان دادیم این بود که :(خدا را شکر بگزار) چون شکر عبارت است از به کار بردن هر نعمتى در جاى خودش ، به طورى که نعمت ولى نعمت را بهتر وانمود کند، و به کار بردن نعمت به این نحو محتاج است به اینکه اول منعم ، و سپس نعمتهایش ، بدان جهت که نعمت اوست شناخته شود، سپس کیفیت به کار بردن در محلش ، آن طور که لطف و انعام او را بهتر وانمود کند شناخته گردد، پس حکمت دادن به لقمان ، لقمان را وادار کرد تا این مراحل را در شکر طى کند، و در حقیقت حکمت دادن به او مستلزم امر به شکر نیز هست .

در جمله(ان اشکر لله) التفاتى از تکلم به غیبت به کار رفته ، چون قبلا سیاق ، سیاق تکلم با غیر بود، و مى فرمود:(آتینا) این جا هم باید فرموده باشد(ان اشکر لنا) و اگر اینطور نفرمود، بدان جهت است که تعبیر به(نا - ما) در جمله(آتینا) از گوینده براى اظهار عظمت از قبال خودش و خدمه اش صحیح است ، ولى در مساله شکر صحیح نبود، چون با توحید در شکر تناسب نداشت .

و من یشکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان الله غنى حمید

این آیه بى نیازى خدا را خاطرنشان مى سازد، و مى فرماید فایده شکر تنها به خود شاکر عاید مى شود، همچنان که ضرر کفران هم به خود کفران کننده عاید مى گردد، نه به خدا، چون خدا غنى مطلق است ، و احتیاج به شکر کسى ندارد، و چون حمید و محمود است ، چه شکرش بگزارند و چه نگزارند، پس کفران هم به او ضرر نمى رساند.

و اگر در شکر تعبیر به مضارع کرده ، که دلالت بر استمرار دارد، و در کفر تعبیر به ماضى کرده ، که تنها یک بار را مى رساند، براى این است که شکر وقتى نافع است که استمرار داشته باشد، ولى کفر با یک بار هم ضررش خواهد رسید.

و اذ قال لقمن لابنه و هو یعظه یا بنى لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم

اشاره به علت اینکه شرک به خدا ظلم عظیم است

عظمت هر عملى به عظمت اثر آن است ، و عظمت معصیت به عظمت کسى است که نافرمانى اش مى شود، چون که مواخذه عظیم نیز عظیم است ، بنابراین بزرگترین گناهان و نافرمانى ها نافرمانى خدا است ، چون عظمت کبریایى همه از او است ، و فوق هر عظمت و کبریایى است ، چون خدایى است بى شریک ، و بزرگترین نافرمانیهاى او این است که برایش شریک قائل شوى .

(ان الشرک لظلم عظیم) - در این جمله عظمت شرک را مقید به قیدى با مقایسه با سایر گناهان نکرد، تا بفهماند که عظمت ظلم شرک آن قدر است که با هیچ گناه دیگرى قابل قیاس نیست .

و وصینا الانسان بوالدیه ... الى المصیر

تشکر از پدر و مادر شکر خدا است

این آیه ، جمله معترضه اى است که در وسط کلمات لقمان قرار گرفته ، و از کلمات او نیست ، و اگر در اینجا واقع شده ، براى این است که دلالت کند بر وجوب شکر والدین ، مانند شکر خدا، بلکه شکر والدین ، شکر خدا است ، چون منتهى به سفارش و امر خداى تعالى است ، پس شکر پدر و مادر عبادت خدا و شکر اوست .

(حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامین) - در این جمله پاره اى از مشقات و اذیت ها که مادر در حمل فرزند، و تربیت او تحمل مى کند، ذکر شده تا شنونده را به شکر پدر و مادر و بخصوص مادر وا بدارد.

کلمه(وهن) به معناى ضعف است ، و در آیه شریفه حال و به معناى صاحب وهن است ، ممکن هم هست مفعول مطلق باشد، و تقدیر کلام(تهن وهنا على وهن) بوده باشد. و کلمه(فصال)، به معناى از شیر جدا شدن ، و شیر ندادن به بچه است ، و معناى اینکه فرمود:(از شیر گرفتنش در دو سال است)، یعنى بعد از تحقق دو سال ، آن نیز محقق مى شود، و در نتیجه مدت شیر دادن دو سال مى شود، و چون با آیه(و حمله و فصاله ثلاثون شهرا - حملش و از شیر گرفتنش سى ماه است) ضمیمه شود، این نکته به دست مى آید که کمترین مدت حاملگى زن شش ماه است ، که در بحث روایتى آینده ، باز به این نکته اشاره خواهد شد ان شاء الله .

(ان اشکر لى و لوالدیک الى المصیر) - این جمله تفسیر(وصینا...) است ، و معنایش این است که وصیت ما همانا امر به شکر پدر و مادر بود، همچنان که امر به شکر خدا نیز کردیم ، و جمله(الى المصیر) انذار و تاکید امر به شکر است .

در این جمله نیز التفاتى نظیر التفات در جمله(ان اشکر لله) بکار رفته ، که نکته اش نیز همان نکته است .

بیان موردى که نباید در آن از والدین اطاعت کرد

و ان جاهداک على ان تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما... کنتم تعملون

یعنى اگر پدر و مادر به تو اصرار کردند که چیزى را که علم بدان ندارى و یا حقیقت آن را نمى شناسى شریک من بگیرى ، اطاعتشان مکن ، و براى من شریکى مگیر، و مراد از اینکه شریک مفروض حقیقتش نامعلوم است ، این است که چنین چیزى اصلا وجود ندارد، و مجهول مطلقى است که علم بدان تعلق نمى گیرد، پس برگشت معنا به این مى شود که چیزى را که چیزى نیست شریک من مگیر، این حاصل آن چیزى است که زمخشرى در کشاف گفته ، و چه بسا آیه(اتنبئون الله بما لا یعلم فى السموات و لا فى الارض) این معنا را تاکید مى کند، یعنى به شریکى که در همه این عوالم وجود ندارد.

ولى بعضى دیگر از مفسرین گفته اند کلمه(تشرک) در اینجا به معناى(تکفر) و کلمه(ما) به معناى(الذى) است ، و معناى آیه این است که هر چه پدر و مادر به تو اصرار کردند که به من کفر بورزى ، کفرى که هیچ دلیل و حجتى بر آن نداشته باشى ، اطاعتشان مکن ، موید این احتمال این است که خداى تعالى در کلام مجیدش مکرر سلطان یعنى برهان بر شرک را نفى کرده ، از آن جمله مثلا فرموده :(ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها انتم و آباوکم ما انزل الله بها من سلطان) و آیات دیگرى نظیر آن .

(و صاحبهما فى الدنیا معروفا و اتبع سبیل من اناب الى) - این دو جمله به منزله خلاصه و توضیحى است از مطالب دو آیه قبل ، که سفارش والدین را مى کرد، و از اطاعت آنان در مورد شرک به خدا نهى مى کرد.

بخاطر والدین نباید از دین - که رهنماى سعادت ابدى است - چشم پوشى کرد

مى فرماید: بر انسان واجب است که در امور دنیوى نه در احکام شرعى که راه خدا است ، با پدر و مادر خود به طور پسندیده و متعارف مصاحبت کند، نه به طور ناشایست ، و رعایت حال آن دو را نموده ، با رفق و نرمى رفتار نماید، و جفا و خشونت در حقشان روا ندارد، مشقاتى که از ناحیه آنان مى بیند تحمل نماید، چون دنیا بیش از چند روزى گذرا نیست ، و محرومیتهایى که از ناحیه آن دو مى بیند قابل تحمل است ، بخلاف دین ، که نباید به خاطر پدر و مادر از آن چشم پوشید، چون راه سعادت ابدى است ، پس اگر پدر و مادر از آنهایى باشند که به خدا رجوع دارند، باید راه آن دو را پیروى کند، و گرنه راه غیر آن دو را، که با خدا انابه دارند.

از این بیان روشن مى شود که در جمله(و اتبع سبیل من اناب الى) اختصارى لطیف بکار رفته ، چون در عین کوتاهیش مى فهماند اگر پدر و مادر با خدا بودند، باید راهشان را پیروى کنى ، و گرنه اطاعتشان بر تو واجب نیست ، و باید راه غیر آن دو را، یعنى راه کسانى را که با خدا هستند پیروى نمایى .

(ثم الى مرجعکم فانبئکم بما کنتم تعملون) - یعنى این مطلبى که گفته شد تکلیف و وظیفه دنیایى شما است ، و سپس چیزى نمى گذرد که به سوى من بر مى گردید، آن وقت شما را به حقیقت آن چه مى کردید آگاه مى کنم ، و بر حسب کرده هایتان چه خیر و چه شر حکم خواهم کرد.

از آنچه گذشت این معنا روشن شد که جمله(فى الدنیا) سه نکته را در بر دارد، اول این که مصاحبت به نیکى و معروف را منحصر مى کند در امور مادى و دنیایى ، نه امور دینى و معنوى ، دوم اینکه تکلیف را سبک مى کند، و مى فهماند تکلیف مذکور هر چه هم دشوار باشد، در چند روزى انگشت شمار، و مدتى اندک به دوش شما است ، پس تحمل بار خدمت به آنان شما را خیلى به ستوه نیاورد، سوم اینکه مى فهماند این کلمه در مقابل جمله(ثم الى مرجعکم) قرار دارد، و در نتیجه سفارش مى شود به اینکه آخرت را در نظر داشته باشند.

علم خداوند به تمامى پنهان ها احاطه دارد

یا بنى انها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فى صخره او فى السموات او فى الارض یات بها الله ...

مى گویند که ضمیر در(انها) به خصلت - که یا خیر است یا شر -، بر مى گردد، چون از سیاق چنین بر مى آید، و در عین حال همین ضمیر اسم(کان)، و جمله(مثقال حبه) خبر آن است . و مراد از بودن آن در صخره ، پنهان بودن و جایگیر بودنش در شکم صخره محکم است ، یا در جوف آسمانها یا در دل زمین ، و مراد از آوردن آن ، حاضر کردنش براى حساب و جزاست .

فصل سابق از کلام لقمان که نقل شد راجع به توحید و نفى شریک بود، و مضمون آیه مورد بحث فصل دیگرى از کلام اوست ، که مربوط به معاد و حساب اعمال است ، و معنایش این است که اى پسرم ! اگر آن خصلتى که انجام داده اى ، چه خیر و چه شر، از خردى و کوچکى همسنگ یک دانه خردل باشد، و همان عمل خرد و کوچک در شکم صخره اى ، و یا در هر مکانى از آسمانها و زمین باشد، خدا آن را براى حساب حاضر خواهد کرد، تا بر طبقش جزاء دهد، چون خدا لطیف است ، و چیزى در اوج آسمانها و جوف زمین و اعماق دریا از علم او پنهان نیست و علم او به تمامى پنهان ها احاطه دارد، خبیرى است که از کنه موجودات با خبر است .

یا بنى اقم الصلوه و امر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور

این آیه و آیه بعدش جزو گفتار لقمان و مربوط به پاره اى از دستورات راجع به عمل و اخلاق پسندیده است .

از جمله اعمال ، نماز است ، که عمود دین است ، و دنبال آن امر به معروف و نهى از منکر است ،

معناى اینکه لقمان بعد از امر فرزند به صبر بر مصائب ، صبر را از(عزمالامور) خواند

و از جمله اخلاق پسندیده صبر در برابر مصائبى است که به آدمى مى رسد.

و کلمه(ذلک) در جمله(ان ذلک من عزم الامور) اشاره است به صبر، و اگر اشاره را به لفظ(ذلک) آورده ، که براى دور است ، نه(هذا) که براى نزدیک است ، براى این است که به اهمیت آن اشاره کرده باشد، و بلندى مرتبه صبر را رسانده باشد.

و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند اشاره است به همه مطالب قبلى ، که عبارت است از نماز، امر به معروف ، و نهى از منکر، و صبر، صحیح نیست ، چون تنها در این آیه نیست که صبر به عنوان عزم الامور ستوده شده ، بلکه این مطلب مکرر در کلام خداى تعالى آمده ، از آن جمله فرموده :(و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور) و نیز فرموده :(ان تصبروا و تتقوا فان ذلک من عزم الامور).

کلمه(عزم) به طورى که راغب گفته عبارت است از تصمیم قلبى بر گذراندن و فیصله دادن به کارى ، و اگر صبر را که همان حبس ‍ نفس از انجام امرى است ، از عزم دانسته ، از این جهت است که عقد قلبى مادام که سست نشده ، و این گره دل باز نگشته ، انسان بر آن امرى که بر انجامش تصمیم گرفته ، و در دل گره زده است ، پا بر جا و بر تصمیم خود باقى است ، پس کسى که بر امرى صبر مى کند، حتما در عقد قلبى اش و محافظت بر آن جدیت دارد، و نمى خواهد که از آن صرفنظر کند، و این خود از قدرت و شهامت نفس ‍ است .

و اینکه بعضى گفته اند:(معنایش این است که این از عزیمت خدا، و ایجاب او در امور است ، صحیح نیست ، و از لفظ آیه دور است . و همچنین گفتار بعضى دیگر که گفته اند که عزم در لغت(هذیل) عبارت است از جزم .

توضیح سفارشات دیگر لقمان به فرزند:(و لا تصعر خدک للناس ...)

و لا تصعر خدک للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لا یحب کل مختال فخور

راغب گفته کلمه(صعر) به معناى کج بودن گردن ، و کلمه(تصعیر) به معناى گرداندن گردن از نظرها از روى تکبر است ، همچنان که خداى تعالى فرمود:(و لا تصعر خدک للناس)، و نیز گفته : کلمه(مرح) به معناى شدت خوشحالى ، و زیاده روى در آن است .

و بنا به گفته وى معنا چنین مى شود که : روى خود از در تکبر از مردم بر مگردان ، و نیز در زمین چون آنان که بسیار خوشحالند راه مرو، که خدا دوست نمى دارد کسانى را که دستخوش خیلاء و کبرند، و اگر کبر را خیلاء خوانده اند، بدین جهت است که آدم متکبر خود را بزرگ خیال مى کند، و چون فضیلت براى خود خیال مى کند، زیاد فخر مى فروشد. بعضى دیگر در معناى آیه گفته اند: معناى(لا تصعر خدک للناس) این است که در وقت حاجت ، گردن خود را از در تذلل و احساس خوارى براى مردم کج مکن ، و در مقابل هنگام بى نیازى هم غرور و خیلاء تو را نگیرد لیکن این معنا با ذیل آیه نمى سازد، چون در ذیل آیه مى فرماید خدا متکبران را دوست نمى دارد.

و اقصد فى مشیک و اغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر

کلمه(قصد) در هر چیز به معناى حد اعتدال در آن است ، و کلمه(غض) به طورى که راغب گفته به معناى نقصان در نگاه کردن و صدا کردن است ، و بنا به گفته وى غض صوت به معناى آهسته و کوتاه صدا کردن است ، و معناى آیه این است که در راه رفتنت میانه روى را پیش گیر، و در صدایت کوتاه و ناقص آن را پیشه ساز، که ناخوش ترین صوت ها صوت خران است ، که در نهایت بلندى است .

بحث روایتى

روایاتى درباره حقوق والدین و حد اطاعت از ایشان

در کافى به سند خود از عبدالله بن سنان روایت کرده که گفت از امام صادق(علیه السلام) شنیدم مى فرمود: یکى از گناهان کبیره عقوق والدین ، و یکى دیگر نومیدى از رحمت خدا، و یکى ایمنى از مکر اوست ، و روایت شده که از هر گناهى بزرگتر شرک به خدا است .

و در کتاب فقیه در حقوقى که از امام زین العابدین(علیه السلام) روایت کرده فرموده : بزرگترین حق خدا بر تو این است که او را بپرستى ، و چیزى شریکش نسازى که اگر اینکار را به اخلاص کردى خداوند حقى براى تو بر خود واجب مى کند، و آن این است که امور دنیا و آخرتت را کفایت مى کند.

و نیز فرمود: و اما حق مادرت این است که بدانى او تو را طورى حمل کرد که احدى ، احدى را آن طور حمل نمى کند، آرى او تو را در داخل شکم خود حمل کرد، و از میوه قلبش چیزى به تو داد، که احدى به احدى نمى دهد، و او با تمامى اعضاى بدنش تو را محافظت نمود، و باک نداشت از اینکه گرسنه و تشنه بماند، بلکه پروایش همه از گرسنگى و تشنگى تو بود، او باک نداشت از اینکه برهنه بماند، همه پروایش از برهنگى تو بود، او هیچ پروایى نداشت از گرما، ولى سعیش این بود که بر سرتو سایه بیفکند، او به خاطر تو از خواب خوش صرفنظر کرد، و تو را از گرما و سرما حفظ نمود، همه این تلاشها براى این است که تو مال او باشى ، و تو نمى توانى از عهده شکر او برآیى ، مگر با یارى و توفیق خدا.

و اما حق پدرت این است که بدانى او ریشه تو است ، چون اگر او نبود تو نبودى ، پس هر وقت از خودت چیزى دیدى که خوشت آمد، بدان که اصل آن نعمت پدر تو است ، پس حمد خدا گوى ، و شکر پدر بجاى آر، آن قدر که با این نعمت برابرى کند، و هیچ نیرویى نیست جز به وسیله خدا.

و در کافى به سند خود از هشام بن سالم ، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: مردى نزد رسول اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) رفت و گفت : یا رسول الله به چه کس نیکى کنم ؟ فرمود به مادرت ، عرضه داشت : سپس به چه کس ؟ فرمود: به مادرت ، عرضه داشت : سپس به چه کس ؟ فرمود: به مادرت ، عرضه داشت : سپس به چه کس ؟ فرمود به پدرت .

و در مناقب آمده که روزى حسین بن على(علیهم السلام) به عبد الرحمان بن عمرو بن عاص گذشت ، پس عبد الرحمان گفت : هر که مى خواهد به مردى نظر کند که محبوبترین اهل زمین است نزد اهل آسمان ، به این شخص نظر کند، که دارد مى گذرد، هر چند که من بعد از جنگ صفین تاکنون با او همکلام نشده ام . پس ابو سعید خدرى او را نزد آن جناب آورد، حسین(علیه السلام) به او فرمود: آیا مى دانستى که من محبوبترین اهل زمین نزد اهل آسمانم ، و با این حال در صفین شمشیر به روى من و پدرم کشیدى ؟ به خدا سوگند پدر من بهتر از من بود، پس عبد الرحمان عذر خواهى کرد و گفت : آخر چه کنم رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به خود من سفارش فرمود که پدرت را اطاعت کن ، حضرت فرمود: مگر کلام خداى را نشنیدى که فرمود:(و ان جاهداک على ان تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما) و نیز مگراز رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نشنیده اى که فرمود: اطاعت(پدر و مادر و یا هر کس که اطاعتش واجب است) باید که معروف باشد، و اطاعتى که نافرمانى خدا است معروف و پسندیده نیست ، و نیز مگر نشنیده اى که هیچ مخلوقى در نافرمانى خدا نباید اطاعت شود.

و در کتاب فقیه در ضمن کلمات کوتاه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آمده که فرمود:(لا طاعه لمخلوق فى معصیه الخالق) که ترجمه اش در صفحه قبل گذشت .

روایاتى درباره نماز، صبر و پرهیز از گناهان کوچک و راجع به معناى جمله :(ولاتصعر خدک للناس)

و در کافى به سند خود از ابى بصیر از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که گفت شنیدم مى فرمود: بپرهیزید از گناهان کوچک ، که آنها هم باز خواست کننده اى دارد، ممکن است فکر کنید که گناه مى کنم و سپس از خدا طلب آمرزش مى کنم ، ولى خداى عز و جل مى فرماید:(سنکتب ما قدموا و آثارهم و کل شى ء احصیناه فى امام مبین - به زودى مى نویسیم آنچه به دست خود از پیش ‍ فرستاده اند، و آنچه اثر از ایشان بجاى مانده ، و ما هر چیزى را در کتابى آشکارا مى نویسیم) و نیز فرموده :(انها ان تک مثقال حبه من خردل فتکن فى صخره او فى السموات او فى الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر) که ترجمه اش گذشت .

و نیز در همان کتاب به سند خود از معاویه بن وهب روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم بهترین چیزى که با آن بندگان خدا به پروردگار خود تقرب مى جویند، و نزد خدا محبوب ترین چیز است چیست ؟ فرمود: من بعد از معرفت هیچ چیزى بهتر از این نماز سراغ ندارم ....

و نیز در همان کتاب به سند خود از محمد بن فضیل ، از ابى الحسن(رضا(علیه السلام)، روایت کرده که فرمود: نماز مایه تقرب هر پرهیزکار است .

و در مجمع البیان جمله(و اصبر على ما اصابک) را تفسیر کرده ، به مشقت ها و اذیت هایى که در اثر امر به معروف و نهى از منکر به انسان مى رسد، و این تفسیر را به على(علیه السلام) نسبت داده .

و نیز جمله(و لا تصعر خدک للناس)، را تفسیر کرده به اینکه روى خود را به کلى از مردم مگردان ، و از کسى که دارد با تو سخن مى گوید از در توهین اعراض مکن ، و این معنا را به ابن عباس ، و امام صادق(علیه السلام) نسبت داده است .

و در الدر المنثور است که طبرانى ، و ابن عدى ، و ابن مردویه ، از ابى ایوب انصارى روایت کرده که گفت : شخصى از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) از معناى جمله(و لا تصعر خدک للناس) پرسید: فرمود: اینکه در استهزاء و توهین به اشخاص دهن کجى نموده لوچه آویزان کنى .

و در مجمع البیان در ذیل جمله(ان انکر الاصوات لصوت الحمیر) گفته که : از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: منظور، عطسه کردن به صداى بلند و زشت است ، و همچنین اینکه کسى در سخن گفتن صداى خود را به طور ناخوشایندى بلند کند، مگر اینکه در حال دعا یا قراءت قرآن باشد.

گفتارى پیرامون داستانلقمان و پاره اى از کلمات حکمت آمیز او - در دوفصل

1 - شخصیت و داستان لقمان و حکمت داده شدنش ، در روایات

فصل اول نام لقمان در کلام خداى تعالى جز در سوره لقمان نیامده ، و از داستانهاى او جز آن مقدار که در آیات(و لقد آتینا لقمن الحکمه ان اشکر لله ...) آمده ، سخنى نرفته است ، ولى در داستانهاى او و کلمات حکمت آمیزش روایات بسیار مختلف رسیده ، که ما بعضى از آنها را که با عقل و اعتبار سازگارتر است نقل مى کنیم .

در کافى از بعضى راویان امامیه ، و سپس بعد از حذف بقیه سند، از هشام بن حکم روایت کرده که گفت : ابوالحسن موسى بن جعفر(علیه السلام) به من فرمود: اى هشام خداى تعالى که فرموده :(و لقد آتینا لقمن الحکمه) منظور از حکمت فهم و عقل است .

و در مجمع البیان گفته : نافع از ابن عمر روایت کرده که گف ت : از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدم مى فرمود: به حق مى گویم که لقمان پیغمبر نبود، و لیکن بنده اى بود که بسیار فکر مى کرد، و یقین خوبى داشت ، خدا را دوست مى داشت ، و خدا هم او را دوست بداشت ، و به دادن حکمت به او منت نهاد.

روزى در وسط روز خوابیده بود که ناگهان ندایى شنید: اى لقمان ! آیا مى خواهى خدا تو را خلیفه خود در زمین کند، تا بین مردم به حق حکم کنى ؟ لقمان صدا را پاسخ داد که : اگر پروردگارم مرا مخیر کند، عافیت را مى خواهم ، و بلاء را نمى پذیرم ، ولى اگر او اراده کرده مرا خلیفه کند سمعا و طاعتا، براى اینکه ایمان و یقین دارم که اگر او چنین اراده اى کرده باشد، خودش یاریم نموده و از خطا نگهم مى دارد.

ملائکه - به طورى که لقمان ایشان را نمى دید - پرسیدند: اى لقمان چرا؟ گفت : براى اینکه هیچ تکلیفى دشوارتر از قضاوت و داورى نیست ، و ظلم آن را از هر سو احاطه مى کند، اگر در داورى راه صواب رود امید نجات دارد، نه یقین به آن ، ولى اگر راه خطا رود راه بهشت را عوضى رفته است ، واگر انسان در دنیا ذلیل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرت شریف و آبرومند، بهتر است از اینکه در دنیا شریف و صاحب مقام باشد، ولى در آخرت ذلیل و بى مقدار، و کسى که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد، دنیایش از دست مى رود، و به آخرت هم نمى رسد.

ملائکه از منطق نیکوى او تعجب کردند، لقمان به خواب رفت ، و در خواب حکمت به او داده شد، و چون از خواب برخاست به حکمت سخن مى گفت و او با حکمت خود براى داوود وزارت مى کرد، روزى داوود به او گفت : اى لقمان خوشا به حالت که حکمت به تو داده شد، و بلاى نبوت هم از تو گردانده شد.

و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابو هریره روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: آیا مى دانید لقمان چه بوده ؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است فرمود: حبشى بود.

دو ضغمه دیگر در تفسیر قمى به سند خود از حماد روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از لقمان سراغ گرفتم ، که چه کسى بود؟ و حکمتى که خدا به او ارزانى داشت چگونه بود؟ فرمود آگاه باش که به خدا سوگند حکمت را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و یا درشتى در جسم و زیبایى رخسار ندادند، و لیکن او مردى بود که در برابر امر خدا سخت نیرومندى به خرج مى داد و به خاطر خدا از آنچه خدا راضى نبود دورى مى کرد، مردى ساکت و فقیر احوال بود، نظرى عمیق و فکرى طولانى و نظرى تیز داشت ، همواره مى خواست تا از عبرت ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابید، و هرگز کسى او را در حال بول و یا غایط و یا غسل ندید، بس که در خودپوشى مراقبت داشت ، و نظرش بلند و عمیق بود، و مواظب حرکات و سکنات خویش بود، هرگز از دیدن یا شنیدن چیزى نخندید، چون مى ترسید گناه باشد، و هرگز خشمگین نشد، و با کسى مزاح نکرد، و چون چیزى از منافع دنیا عایدش ‍ مى شد اظهار شادمانى نمى کرد، و اگر از دست مى داد اظهار اندوه نمى نمود، زنانى بسیار گرفت ، و خدا فرزندانى بسیار به او مرحمت نمود، و لیکن بیشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ایشان نگریست .

لقمان هرگز از دو نفر که نزاع و یا کتک کارى داشتند نگذشت ، مگر آنکه بین آن دو را اصلاح کرد، و از آن دو عبور نکرد، مگر وقتى که دوستدار یکدیگر شدند، و هرگز سخن نیکو از احدى نشنید، مگر آنکه تفسیرش را پرسید، و پرسید که این سخن را از که شنیده اى ؟ لقمان بسیار با فقهاء و حکما نشست و برخاست مى کرد، و به دیدن قاضیان و پادشاهان و صاحبان منصب مى رفت ، قاضیان را تسلیت مى گفت ، و برایشان نوحه سرایى مى کرد، که خدا به چنین کارى مبتلایشان کرده ، و براى سلاطین و ملوک اظهار دلسوزى و ترحم مى نمود، که چگونه به ملک و سلطنت دل بسته ، و از خدا بى خبر شده اند، لقمان بسیار عبرت مى گرفت ، و طریقه غلبه بر هواى نفس را از دیگران مى پرسید، و یاد مى گرفت ، و با آن طریقه همواره با هواى نفس در جنگ بود، و از شیطان احتراز مى جست ، و قلب خود را با فکر، و نفس خویش را با عبرت ، مداوا مى کرد، هرگز سفر نمى کرد مگر به جایى که برایش اهمیت داشته باشد، به این جهات بود که خدا حکمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت .

و خداى تبارک و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان که در نیمه روزى که مردم به خواب قیلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند - به طورى که صداى ایشان را بشنود، ولى اشخاص ایشان را نبیند - که : اى لقمان آیا مى خواهى خدا تو را خلیفه خود در زمین کند؟ تا فرمانفرماى مردم باشى ؟ لقمان گفت : اگر خدا بدین شغل فرمانم دهد که سمعا و طاعتا، چون اگر او اینکار را از من خواسته باشد، خودش یاریم مى کند، و راه نجاتم مى آموزد، و از خطا نگهم مى دارد، ولى اگر مرا مخیر کند من عافیت را اختیار مى کنم .

ملائکه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت براى اینکه داورى بین مردم در دشوارترین موقعیت ها براى حفظ عصمت است ، و فتنه و آزمایشش از هر جاى دیگر سخت تر و بیشتر است و آدمى بى چاره مى ماند، و کسى هم کمکش نمى کند، ظلم از چهار سو احاطه اش ‍ نموده ، کارش به یکى از دو احتمال مى انجامد، یا این است که در داورى اش راى و نظریه اش مطابق حق و واقع مى شود، که در این صورت جا دارد که سالم باشد، و احتمال آن هست ، و یا این است که راه را عوضى مى رود که در این صورت راه بهشت را عوضى مى رود و هلاکتش قطعى است ، و اگر آدمى در دنیا ذلیل و ضعیف باشد آسان تر است تا آنکه در دنیا رئیس و آبرومند بوده ولى در آخرت ذلیل و ضعیف باشد، از سوى دیگر کسى که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد هم در دنیا خاسر و زیانکار است ، و هم در آخرت ، چون دنیایش تمام مى شود، و به آخرت هم نمى رسد.

ملائکه از حکمت او به شگفت آمده ، خداى رحمان نیز منطق او را نیکو دانست ، پس همین که شام شد، و در بستر خوابش آرمید، خدا حکمت را بر او نازل کرد، به طورى که از فرق سر تا قدمش را پر کرد، و او خود در خواب بود که خدا پرده و جامعه اى از حکمت بر سراسر وجود او بپوشانید.

لقمان از خواب بیدار شد، در حالى که قاضى ترین مردم زمانش بود، و در بین مردم مى آمد، و به حکمت سخن مى گفت ، و حکمت خود را در بین مردم منتشر مى ساخت .

سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: بعد از آن که فرمان خلافت به او داده شد، و او نپذیرفت ، خداى عزوجل ملائکه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند، داوود پذیرفت بدون اینکه شرطى را که لقمان کرده بود به زبان آورد پس خداى عزوجل خلافت در زمین را به او داد، و چند مرتبه مبتلا به آزمایش شد، و در هر دفعه پایش بطرف خطا لغزید و خدا او را نگهدارى نموده واز آن انحرافش در گذشت .

لقمان بسیار بدیدن داوود مى رفت ، و او را اندرز مى داد، و مواعظ و حکمت ها و علوم بسیار در اختیارش مى گذاشت ، و داوود همواره به اومى گفت : خوشا به حالت اى لقمان ، که حکمت به تو داده شد، و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى ، و به داوود خلافت داده شد و به حکم و فتنه گرفتار آمد.

پاره اى از مواعظ و حکم آن جناب

آن گاه امام صادق(علیه السلام) در ذیل آیه(و اذ قال لقمن لابنه و هو یعظه : یا بنى لا تشرک بالله ، ان الشرک لظلم عظیم) فرمود: لقمان پسرش(باثار) را وقتى اندرز مى داد آن قدر کلماتش نافذ بود که فرزندش در نهایت درجه تاثر قرار مى گرفت .

اى حماد از جمله مواعظى که به فرزندش کرد یکى این بود که : اى پسرم ! تو از آن روزى که به دنى ا افتادى ، پشت به دنیا و رو به آخرت کردى ، و خانه اى که دارى به طرف آن مى روى نزدیک تر به تو است ، از خانه اى که از آن دور مى شوى ، پسرم همواره با علما بنشین ، و با دو زانوى خود مزاحمشان شو، ولى با آنان مجادله مکن ، که اگر چنین کنى از تعلیم تو دریغ مى ورزند، و از دنیا بقدر بلاغ و رفع حاجت بگیر، و یک باره ترک آن مگوى ، و گر نه سربار جامعه خواهى شد، و در دنیا آن چنان داخل مشو که به آخرتت ضرر رساند، آن قدر روزه بگیر که از شهوتت جلوگیرى کند، و آن قدر روزه مگیر که از نماز بازت دارد، زیرا نماز نزد خدا م حبوبتر از روزه است .

پسرم دنیا دریایى است عمیق ، که دانشمندانى بسیار در آن هلاک شدند، و چون چنین است تو کشتى خود را در این دریا از ایمان بساز، و بادبان آن را از توکل قرار ده ، و آذوقه اى از تقواى خدا در آن ذخیره کن ، اگر نجات یافتى ، به رحمت خدا یافته اى و اگر هلاک شدى به گناهانت شده اى .

پسرم اگر طفل صغیرى را در کودکى ادب کنى ، تو را در بزرگى سود مى رساند و تو از آن بهرمند شوى ، و معلوم است کسى که براى ادب ارزشى قائل است ، نسبت به آن اهتمام مى ورزد، و کسى که بدان اهتمام بورزد نخست راه بکار بستنش را مى آموزد و کسى که مى خواهد راه تادیب را بیاموزد، سعى و کوشش بسیار مى شود، و کسى که سعى و کوشش را در طلب آن بسیار کرد قدم قدم به نفع آن بر مى خورد، و آن را عادت خود قرار مى دهد.

آرى خواهى دید که تو خود جانشین گذشتگان خود شده اى ، و از جانشین خودت سود مى برى ، و هر صاحب رغبتى به تو امید مى بندد، که از ادبت چیزى بیاموزد، و هر ترسنده اى از صولتت هراسناک مى شود.

زنهار، که به خاطر بدست آوردن و طلب غیر علم و ادب ، در طلب ادب دچار کسالت نشوى ، و اگر در امر دنیا شکست خوردى ، زنهار که در امر آخرت مغلوب نشوى ، و بدان که اگر طلب علم از تو فوت شود، در امر آخرتت شکست خورده اى ، و در روزها و شبها و ساعتهایت بهره اى بگذار براى طلب علم ، براى اینکه عمر گرانمایه را هیچ چیز چون ترک علم ضایع نمى کند.

و مبادا که هرگز با اشخاص لجوج در افتى ، و هرگز با مردى فقیه جدال مکن ، و هرگز با صاحب سلطنتى دشمنى مورز، و با هیچ ستمگرى سازگارى و دوستى مکن ، و با هیچ فاسقى برادرى مورز، وبا هیچ متهمى رفاقت مکن ، و علم خود را مانند پولت گنجینه کن ، و بهر کس و ناکس عرضه مدار.

پسرم از خداى عزوجل آنچنان بترس که اگر در قیامت نیکیهاى همه نیکان جن و انس را داشته باشى باز ترس آن داشته باشى که عذابت کند، و از خداامید رحمت داشته باش آنچنان که اگر در روز قیامت تمامى گناهان جن و انس را داشته باشى ،

باز احتمال و امید اینکه خدا تو رابیامرزد داشته باشى . پسرش به او گفت : پدر جان چطور چنین چیزى ممکن است ، که در عین داشتن چنان خوفى ، این چنین امیدى هم داشته باشم ، و این دو حالت متضاد در یک دل چگونه جمع مى شود؟ لقمان گفت : پسرم اگر قلب مومن را بیرون آرند، درآن دو نور یافت مى شود، نورى براى خوف ، و نورى براى رجاء و اگر آن دو را با م قیاسى بسنجند، برابر همند، هیچ یک از دیگرى حتى به سنگینى یک ذره بیشتر نیست ، و کسى که به خدا ایمان دارد، به گفته او نیز ایمان دارد، و کسى که به گفته ا و ایمان داشته باشد، به فرمان او عمل مى کند، و کسى که به فرمان او عمل نکند، گفتار او را تصدیق نکرده ، پس این حالات دل هر یک گواه دیگرى است .

پس کسى که به راستى ایمان به خدا داشته باشد، براى خدا عمل را خالص و خیرخواهانه انجام مى دهد، و کسى که براى خدا عمل را خالص و خیرخواهانه انجام دهد، براستى ایمان به خدا دارد، و کسى که خدا را اطاعت مى کند، از او هراسناک نیز هست ، و کسى که از خدا هراسناک باشد او را دوست هم دارد، و کسى که او را دوست بدارد، اوامرش را پیروى مى کند، و کسى که پیرو اوامر خدا باشد، مستوجب بهشت و رضوان او مى شود، و کسى که پیروى خشنودى خدا نکند، از غضب او هیچ باکى ندارد، و پناه مى بریم به خدا از غضب او.

پسرم به دنیا رکون و اعتماد مکن ، و دلت را مشغول بدان مدار، چون خداى تعالى هیچ خلقى را خوارتر از دنیا نیافریده ، آیا نمى بینى که نعیم دنیا را مزد و پاداش مطیعان نکرده ، و آیا نمى بینى که بلاى دنیا را عقوبت گنه کاران قرار نداده ؟.

و در کتاب قرب الاسناد، هارون ، از ابن صدقه ، از جعفر بن محمد از پدرش(علیهماالسلام) روایت کرده که فرمود: شخصى از لقمان پرسید: آن چه دستورى است که جامع همه حکمتهاى تو باشد؟ گفت : اینکه خود را درباره چیزى که برایم ضمانت کرده اند به زحمت نیندازم ، و آنچه را که به خود من واگذار نموده اند ضایع نکنم ،(یعنى عمر خود را صرف رزقى که ضامن آن شده اند نسازم ، و درباره سعادت آخرتم که به خود من واگذار نموده اند اهمال نکنم).

و در بحار از قصص الانبیاء به سند خود از جابر از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: از جمله نصایحى که لقمان به فرزندش ‍ کرد، یکى این است که : پسرم اگر درباره مردن شک دارى ، خواب را از خودت بردار، و هرگز نمى توانى چنین کنى ، و اگر درباره قیامت شک دارى ، بیدارى را از خودت بردار، و هرگزنمى توانى .

براى اینکه اگر در این اندرز من دقت کنى خواهى دید که نفس تو به دست دیگرى اداره مى شود، و نیز خواهى دانست که خواب به منزله مرگ ، و بیدارى بعد از خواب به منزله بعث بعد از مردن است .

و نیز فرمود: لقمان به فرزندش گفت : پسرم زیاد نزدیکش مشو، که از آن دور خواهى ماند، و زیاد هم دور مشو که خوار خواهى گشت ،(یعنى در طلب دنیا میانه رو باش).

و نیز فرموده : پسرم هر جنبنده اى مثل خود را دوست مى دارد، مگر فرزند آدم که هم افق خود را - در مزیتى از مزایا - دوست نمى دارد، و متاعى که دارى نزد خواهان آن عرضه بدار،(و گر نه بازارش کساد خواهد شد) همانطور که بین گرگ و گوسفند هرگز دوستى برقرار نمى گردد، همچنین بین نیکوکار و فاجر دوستى برقرار نمى شود،(پسرم) هر که با قیر سر و کار پیدا کند، سرانجام به قیر آلوده مى شود، آمیزش با فاجران نیز چنین است ، عاقب ت از او یاد مى گیرد،(چون نفس انسان خود پذیر است)،(پسرم) هر کس ‍ سر و کله زدن و مجادله را دوست بدارد، عاقبت زبانش به فحاشى باز خواهد شد، و هر کس به جایى ناباب قدم نهد، عاقبت متهم مى شود، و کسى که همنشینى با بدان کند، سالم نمى ماند، و کسى که اختیار زبان خود را در کف ندارد، سرانجام پشیمان مى شود.

و نیز در اندرز فرزندش فرمود: پسرم صد دوست بگیر، ولى یک دشمن مگیر، پسرم وظیفه اى نسبت به خلاق خود دارى ، و وظیفه اى نسبت به خلقت ، اما خلاق تو همان دین تو است ، و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بین مردم ، پس مراقب باش ‍ خلقت را مبغوض و منفور مردم مسازى و به همین منظور محاسن اخلاق را یاد بگیر.

پسرم بنده اخیار باش ، ولى فرزند اشرار مباش ، فرزندم امانت را بپرداز، تا دنیا و آخرتت سالم بماند، و امین باش که خدا خائنین را دوست ندارد، پسرم این طور مباش که به مردم نشاندهى که از خدا مى ترسى ، و در قلب بى پرواى از او باشى .

و در کافى به سند خود از یحیى بن عقبه ازدرى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : از جمله مواعظى که لقمان به فرزندش کرد این بود که : پسرم مردم قبل از زمان تو براى فرزندان خود جمع کردند، و الان تو مى بینى که نه آنچه جمع کرده بودند مانده است ، و نه آن فرزندان که برایشان جمع کردند، آخر مگر نه این است که تو بنده اى اجیر هستى که ماءمور شده اى کارى را انجام دهى ، و وعده ات دادند که در مقابل مزدت بدهند؟ پس عملت را مستوفى و کامل انجام بده ، تا اجرت را کامل دهند.

و در این دنیا چون گوسفندى مباش که در زراعتى سبز و خرم بیفتد و بچرد تا چاق شود. چون آن حیوان هر چه زودتر چاق شود، ب ه کارد قصاب نزدیک تر شده است ، و لیکن دنیا را به منزله پلى بگیر، که بر روى نهرى زده باشند، که تو از آن بگذرى و رهایش ‍ کنى ، و دیگر تا ابد به سوى آن برنگردى ، پس باید آن را خراب کنى ، نه اینکه تعمیر نمایى ، چون تو ماءمور به تعمیر آن نیستى .

و نیز بدان که تو به زودى و در فردایى نزدیک وقتى پیش خداى عزوجل بایستى ، از چهار چیز بازخواست خواهى شد، از جوانى ات که در چه راهى تباه کردى ، و از عمرت که در چه فانى اش ساختى ، و از مالت که از کجا آوردى و در کجا مصرف نمودى ، پس خود را آماده کن و جوابى مهیا بساز، و از آنچه از دنیا از کفت رفته غم مخور، چون اندک دنیا دوام و بقاء ندارد، و بسیارش از گزند بلاء ایمن نیست ، پس حواست را جمع کن ، و سخت در کار خویش بکوش ، و پرده از روى خود کنار زن ، و متعرض رحمت پروردگارت شو، و در دلت همواره توبه را تجدید کن ، و در زمان فراغتت در عمل شتاب کن قبل از آن که مرضها و بلاها به سوى تو روى آورند، وقبل از آنکه ایامت به سر آید و مرگ بین تو و خواسته هایت حائل شود.

و در بحاراز قصص نقل کرده که به سند خود از حماد از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که گفت : لقمان به پسرش گفت : پسر جان ! زنهار از کسالت و بد خلقى و کم صبرى ، که با داشتن این چند عیب هیچ دوستى با تو دوام نمى آورد، و همواره در امور خود ملازم وقار و سکینت باش ، و نفس خود را بر تحمل زحمات برادران صابر کن ، و با همه مردم خوش خلق باش .

پسرم اگر مال دنیایى نداشتى که با آن صله رحم کنى ، و بر برادران تفضل نمایى ، حسن خلق و روى خوش داشته باش ، چون کسى که حسن خلق دارد اخیار او را دوست مى دارند، و فجار از او دورى مى نمایند، پسر جان ! به آنچه خدا قسمت تو کرده قانع باش تا زندگى تو با صفا شود، پس اگر خواستى عزت دنیا برایت جمع شود، طمعت را از آنچه در دست مردم است ببر، چون انبیاء و صدیقین اگر رسیدند به آنچه که رسیدند به سبب قطع طمعشان بود.

مؤ لف : اخبار در مواعظ لقمان بسیار زیاد است ، ما به منظور اختصار به هم ین مقدار اکتفاء کردیم .