بیان آیات
در این فصل عده اى از آیات را که بر وحدانیت خداى تعالى در ربوبیت و الوهیت دلالت مى کند، ذکر فرموده ، و در آن به امتزاج و آمیختگى خلقت با تدبیر، نیز اشاره شده ، تا بدین وسیله روشن گردد که ربوبیت به معناى مالکیت تدبیر، و الوهیت به معناى معبود بودن به حق ، مخصوص خدا است ، و کسى جز خدا مستحق آن نیست ، و چنین نیست که وثنى ها پنداشته اند که خلقت تنها از خدا است ، ولى تدبیر و عبادت از آن بت ها است ، باید بت ها را پرستید، تا شفیعان ما در درگاه خدا شوند، و خداى سبحان جز بر ارباب و آلهه ربوبیتى ندارد، و ربوبیت موجودات از آن آلهه است .
اشاره به مراد از اینکه در مقام بر شمردن آیات خود فرموده است خدا شما را از خاکآفرید
و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنشرون
منظور از اینکه فرموده شما را از خاک خلق کرده ، این است که : خلقت شما افراد بشر بالاخره منتهى به زمین مى شود، چون مراتب تکون و پیدایش انسان چه مرتبه نطفه ، و چه علقه ، و چه مضغه ، و چه مراتب بعد از آن بالاخره از مواد غذایى زمین است که پدر و مادر او مى خورند، و فرزند در صلب پدر و رحم مادر رشد مى کند، پس انسان پیدایشش از عناصر زمین است .
و در جمله(ثم اذا انتم بشر تنشرون) کلمه(اذا) به اصطلاح اهل ادب ، فجائیه(ناگهانى) است ، و معناى جمله این است که : خداوند شما را از زمین خلق کرد، ناگهان انسانى تمام عیار شدید، و به روى زمین منتشر گشتید، با اینکه انتظار مى رود از زمین مرده مرده اى دیگر پدید آید، نه موجودى جاندار، لیکن ناگهان و یک دفعه موجودى زنده و با شعور و عقل گشته ، و براى تدبیر امر زندگى خود در روى زمین به جنب و جوش در آمدید، پس جمله(ثم اذا انتم بشر تنشرون) در معناى همان جمله(ثم انشاناه خلقا آخر) مى باشد.
پس خلقت انسان یعنى جمع کردن اجزاء و مواد زمینى ، و آنها را بهم ترکیب کردن ، آیتى و همه آن را انسانى داراى حیات و شعور عقلى ساختن ، آیتى و یا آیاتى دیگر است که بر وجود صانعى زنده و علیم دلالت مى کند، صانعى که امور را تدبیر مى کند، و این نظام عجیب را به وجود مى آورد.
با این معنایى که براى آیه شد، روشن گردید که کلمه(ثم) براى افاده بعدیت و تاخیر رتبى است ، و جمله عطف است بر جمله(خلقکم) نه بر جمله(ان خلقکم).
بیان اینکه خلقت ازواج و جعل مودت و مهربانى بین زن و مرد از آیات خدا است
و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها...
راغب گفته :(کلمه(زوج) به هر یک از نر و ماده حیوانات در صورتى که جفت هم شده باشند اطلاق مى شود، همچنان که به هر یک از دو قرین چه حیوان و چه غیر حیوان نیز زوج گفته مى شود، خداى تعالى فرموده :(و جعل منه الزوجین الذکر و الانثى - خدا از آن دو زوج قرار داد، یکى نر و یکى ماده) و نیز فرمود: به آدم گفتیم که تو و زوجت در بهشت منزل کنید، و اگر به ماده از حیوانات و مخصوصا انسان زوجه مى گویند، لغت نازیبا و غیر فصیح است ، که جمعش زوجات مى آید، - تا آنجا که گفته - و جمع زوج ازواج مى آید).
پس اینکه فرمود:(ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها)، معنایش این است که براى شما و یا براى اینکه به شما نفع برساند از جنس خودتان زوج آفرید.
آرى هر یک از مرد و زن دستگاه تناسلى دارند که با دستگاه تناسلى دیگرى کامل مى گردد و از مجموع آن دو توالد و تناسل صورت مى گیرد، پس هر یک از آن دو فى نفسه ناقص ، و محتاج به طرف دیگر است ، و از مجموع آن دو، واحدى تام و تمام درست مى شود، و به خاطر همین نقص و احتیاج است که هر یک به سوى دیگرى حرکت مى کند، و چون بدان رسید آرام مى شود، چون هر ناقصى مشتاق به کمال است ، و هر محتاجى مایل به زوال حاجت و فقر خویش است ، و این حالت همان شهوتى است که در هر یک از این دو طرف به ودیعت نهاده شده .
(و جعل بینکم موده و رحمه) - کلمه(مودت) تقریبا به معناى محبتى است که اثرش در مقام عمل ظاهر باشد، در نتیجه نسبت مودت به محبت نسبت خضوع است به خشوع ، چون خضوع آن خشوعى را گویند که در مقام عمل اثرش هویدا شود، به خلاف خشوع که به معناى نوعى تاثر نفسانى است ، که از مشاهده عظمت و کبریایى در دل پدید مى آید.
و(رحمت)، به معناى نوعى تاثیر نفسانى است ، که از مشاهده محرومیت محرومى که کمالى را ندارد، و محتاج به رفع نقص است ، در دل پدید مى آید، و صاحبدل را وادار مى کند به اینکه در مقام برآید و او را از محرومیت نجات داده و نقصش را رفع کند.
یکى از روشن ترین جلوه گاه ها و موارد خودنمایى مودت و رحمت ، جامعه کوچک خانواده است ، چون زن و شوهر در محبت و مودت ملازم یکدیگرند، و این دو با هم و مخصوصا زن ، فرزندان کوچکتر را رحم مى کنند، چون در آنها ضعف و عجز مشاهده مى کنند، و مى بینند که طفل صغیرشان نمى تواند حوائج ضرورى زندگى خود را تامین کند، لذا آن محبت و مودت وادارشان مى کند به اینکه در حفظ و حراست ، و تغذیه ، لباس ، منزل ، و تربیت او بکوشند، و اگر این رحمت نبود، نسل به کلى منقطع مى شد، و هرگز نوع بشر دوام نمى یافت .
نظیر این مورد مودت و رحمتى است که در جامعه بزرگ شهرى ، و در میان افراد جامعه مشاهده مى شود، یکى از افراد وقتى هم شهرى خود را مى بیند، با او انس مى گیرد، و احساس محبت مى کند، و به مسکینان و ناتوانان اهل شهر خود که نمى توانند به واجبات زندگى خود قیام کنند، ترحم مى نماید.
و به طورى که از سیاق برمى آید مراد از(مودت و رحمت) در آیه همان مودت و رحمت خانوادگى است ، هر چند که اطلاق آیه شامل دومى نیز مى شود.
(لایات لقوم یتفکرون) - چون وقتى قومى درباره اصول تکوینى خویش بیندیشند که آن اصول مرد و زن را وادار کرده به اینکه تشکیل جامعه خانوادگى دهند، و نیز آن دو را به مودت و رحمت واداشت ، و آن مودت و رحمت نیز اجتماع مدنى و شهرى را پدید آورد، و چه آثارى بر این اجتماع مترتب شد، نوع بشرى بقاء یافت ، و زندگى دنیایى و آخرتى انسان به کمال رسید، آن وقت متوجه مى شوند که چه آیات عجیبى در آنها هست ، و خداى تعالى چه تدابیرى در امر این نوع از موجودات به کار برده ، تدابیرى که عقل را حیران و دهشت زده مى کند.
اختلاف انسانها از نظر زبان ، نژاد و... از آیات الهى است
و من آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم ...
ظاهرا مراد از اختلاف لسانها، اختلاف واژه ها باشد، که یکى عربى ، و یکى فارسى ، و یکى اردو، و یکى چیز دیگر است ، و نیز مراد از اختلاف الوان اختلاف نژادهاى مختلف از نظر رنگ باشد که یکى سفید پوست ، دیگرى سیاه ، یکى زرد پوست ، و دیگرى سرخ پوست است .
البته ممکن است اختلاف لسان شامل اختلاف در لهجه ها، و اختلاف آهنگ صداها نیز بشود، چون مى بینیم که در یک زبان بین این شهر و آن شهر، و حتى این ده و ده مجاورش اختلاف در لهجه هست ، همچنان که اگر دقت شود خواهیم دید که تن صداى دو نفر مثل هم نیست ، و همچنین ممکن است اختلاف الوان شامل افراد از یک نژاد نیز بشود، چون اگر دقت شود دو نفر از یک نژاد رنگشان عین هم نیست ، و این معنا از نظر علماى این فن مسلم است .
پس متفکرین و اهل بحث که پیرامون عالم کبیر بحث مى کنند، در نظام خلقت ، به آیاتى دقیق برمى خورند که دلالت مى کند بر اینکه عالم صنع و ایجاد با نظامى که در آن جارى است ممکن نیست پدید آید مگر از ناحیه خدا، و نیز ممکن نیست منتهى شود مگر به سوى او.
یادآورى آیات الهى دیگر: خوابیدن در شب ، تلاش در روز، رعد و برق ،فروفرستادن باران و...
و من آیاته منامکم باللیل و النهار و ابتغاوکم من فضله ...
کلمه(فضل) به معناى زیادتر از مقدار حاجت از هر چیز است ، و بر عطیه نیز اطلاق مى شود، چون صاحب عطا آنچه زاید بر مقدار حاجتش مى باشد عطا مى کند و مراد از این کلمه در آیه شریفه رزق است . و معناى(ابتغاء فضل) طلب رزق است .
و در اینکه انسان داراى قواى فعال خلق شده که او را وادار مى کند به اینکه در جستجوى رزق باشد، و حوائج زندگى خود را به خاطر بقاى خود تحصیل کند، از جاى برخیزد، و تلاش کند و نیز در اینکه به سوى استراحت و سکون هدایت شده ، تا به وسیله آن ، خستگى تلاش خود را بر طرف نموده و تجدید و تجهیز قوا کند، و باز در اینکه شب و روز پشت سر هم قرار داده شده براى تلاش و براى اینکه خستگى هر روز را در شب همان روز بر طرف سازد، و باز در اینکه براى پدید آمدن شب و روز اوضاع جوى به وسیله زمین و خورشید پدید آمده ، آیت ها و نشانه هاى سودمندى است براى کسى که داراى گوشى شنوا باشد، و در آنچه مى شنود تعقل کند، و چون آن را حق دید پیروى نماید.
در کشاف گفته :(در آیه شریفه لف و نشر مرتب به کار رفته - که معناى آن در سایر مجلدات فارسى این کتاب گذشت - براى اینکه تقدیر آیه چنین است(و من آیاته منامکم و ابتغاوکم من فضله باللیل و النهار - یکى از آیات او خواب شما، و کار و کسب شماست در شب و در روز، یعنى خوابتان در شب ، و کار و کسبتان در روز)، چیزى که هست جمله(باللیل و النهار) بین دو قرین(منامکم و ابتغاوکم) فاصله شده ، براى اینکه هر دو از جنس زمانند، و زمان و آنچه در زمان واقع مى شود شى ء واحد است ، علاوه بر این خود لف ، بر مساله اتحاد کمک مى کند.
احتمال هم دارد که لف و نشرى در کار نباشد، و معناى آیه این باشد که :(یکى از آیات خدا خواب شما در شب و روز، و کار و کسبتان در شب و روز است ، و لیکن معناى اول روشن تر است ، چون در قرآن کریم مکرر آمده ، و بهترین معانى آن معنایى است که قرآن بر آن دلالت کند).
و از آنچه گذشت معلوم شد که چرا در ذیل آیه فرمود:(ان فى ذلک لایات لقوم یسمعون).
و من آیاته یریکم البرق خوفا و طمعا، و ینزل من السماء ماء، فیحیى به الارض بعد موتها
ظاهرا کلمه(یریکم) که فعل است ، در جاى مصدر نشسته ، براى اینکه باید مى فرمود: یکى دیگر از آیات او نشان دادن برق به شما است ، ولى فرموده یکى از آیات او این است که برق را به شما نشان مى دهد، پس فعل(نشان مى دهد) در جاى(نشان دادن) نشسته ، و به همین جهت نفرمود:(ان یریکم) همچنان که در چند آیه قبل فرمود :(ان خلقکم) و(ان خلق لکم) براى اینکه خود فعل ، کار مصدر را کرده ، و دیگر احتیاج به(ان) مصدریه نیست .
و نشستن فعل در جاى مصدر از لغت هاى خوب عرب است ، و مثل معروف در زبانها را هم که مى گویند:(تسمع بالمعیدى خیر من ان تراه - نام معیدى را از دور بشنوى بهتر است از اینکه ببینى) بر همین لغت حمل مى کنند، و مى گویند معنایش این است که : شنیدنت بهتر از دیدنت مر اوراست ، و هیچ عیبى ندارد، که کلام خدا را بر این معنا حمل کنیم ، چون خداى تعالى در اول آیات مورد بحث تعبیرهاى گوناگون کرده ، یک جا بدون(ان) مصدریه آورده و فرموده(یریکم)، و یک جا با(ان) آورده و فرموده :(ان تقوم) یک جا خود مصدر را آورده و فرموده :(منامکم).
البته در خصوص کلمه(یریکم) احتمال هست که حرف(ان) مصدریه در آن حذف شده ، و تقدیر(ان یریکم) باشد، موید این احتمال این است که بعضى کلمه مزبور را با نصب خوانده اند.
احتمال هم دارد از باب حذف مضاف باشد، و تقریر آن(و من آیاته آیه ان یریکم البرق - و یکى از آیات او آیت نشاندادن برق به شما است) باشد، همچنان که احتمال دارد تقدیر آن(و من آیاته آیه البرق) باشد، و جمله(یریکم البرق ...) جمله استینافى باشد، و نیز احتمال دارد جمله(من آیاته) متعلق باشد به جمله(یریکم) و تقدیر کلام(یریکم من آیاته البرق) باشد، و نیز احتمال دارد(من آیاته) حال از(البرق) باشد و تقدیر کلام(و یریکم البرق حال کون البرق من آیاته) باشد، یعنى برق را به شما نشان مى دهد، در حالى که برق یکى از آیات اوست .
اینها وجوه متفرقى است که خواننده خود به دورى آنها از ذهن آگاه است ، علاوه بر این بعضى از آنها کلام را در این آیه از سیاق آیات سابق که نظیر همین آیه هستند خارج مى سازد، مانند دو وجه اخیر.
و جمله(خوفا و طمعا) معنایش(خوفا من الصاعقه ، و طمعا فى المطر - ترس از صاعقه و طمع به باران) است ، و تفسیر جمله :(و ینزل من السماء ماء فاحیا به الارض بعد موتها) مکرر در این کتاب گذشت ، و معناى جمله(ان فى ذلک لایات لقوم یعقلون) این است که : کسانى که اهل تعقل هستند، مى فهمند که در این میان عنایتى به این نظام که سراپا مصلحت است مى باشد، و پدید آمدن ، صرفا از باب تصادف و اتفاق نیست .
و من آیاته ان تقوم السماء و الارض بامره ثم اذا دعاکم دعوه من الارض اذا انتم تخرجون
مراد از، قیام آسمان و زمین در(و من آیاته ان تقوم السماء و الاءرض باءمره)
کلمه قیام که لفظ(تقوم) مضارع آن است به معناى ایستادن ، و در مقابل قعود است که به معناى نشستن است ، و چون معتدل ترین حالات آدمى ، که در آن بر همه کارهایش مسلط است ، حالت ایستادگى است ، لذا در عرب وقتى بخواهند از ثبوت و استقرار چیزى بر معتدل ترین حالاتش خبر دهند، تعبیر به قیام آن چیز مى کنند، همچنان که در قرآن کریم بر تدبیر عالم از ناحیه خدا قیام اطلاق کرده ، و فرموده :(افمن هو قائم على کل نفس بما کسبت).
و مراد از قیام آسمان و زمین به امر خدا، ثبوت آن دو است بر حالاتى که عبارت است از حرکت و سکون و تغییر و ثبات که خدا به آنها داده ، و اما اینکه کلمه(امر) به چه معناست ؟ آیه(انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون) جوابگوى آن است .
(ثم اذا دعاکم دعوه من الارض اذا انتم تخرجون) - کلمه(اذا) ى اولى شرطیه ، و(اذا) ى دومى فجائیه ،(ناگهان) است ، که در جاى(فا) ى جزاء نشسته ، و کلمه(من الارض) متعلق است به کلمه(دعوه) و جمله دومى عطف است بر محل جمله اولى ، چون مراد از جمله(ثم اذا دعاکم ...) بعث و رجوع به سوى خدا است ، که جزء آیات نیست ، بلکه جمله اى است خبرى که از امرى خبر مى دهد که قبلا بر آن استدلال کرده ، و بعدا نیز استدلال مى کند.
و اما اینکه بعضى گفته اند:(جمله مذکور بعد از تاویل به مصدر مفرد مى شود، و عطف بر(ان تقوم) مى گردد، و تقدیرش این است که :(و من آیاته قیام السماء و الارض بامره ثم ، خروجکم اذا دعاکم دعوه من الارض) - یکى دیگر از آیات او قیام آسمان و زمین به امر اوست ، و سپس بیرون شدن شما از زمین هنگامى که شما را بخواند) صحیح نیست . زیرا لازمه اش این است که : مساله بعث نیز از آیات باشد، و حال آنکه گفتیم جزء آیات نیست ، بلکه یکى از اصول سه گانه اى است که آیات زمین و آسمان بر آن دلالت مى کند، به شهادت اینکه اگر مساله معاد آیت بود، باید با این مساله بر اثبات توحید استدلال شود و چنین استدلالى معقول نیست ، و به فرضى هم که ممکن باشد با یکى از اصول سه گانه اعتقادى بر دیگرى استدلال شود، مساله توحید است که با آن مى توان معاد را اثبات کرد، نه اینکه با معاد توحید اثبات شود - دقت بفرمایید -.
و از آنجایى که آیات مذکور در این فراز یعنى خلقت بشر از خاک ، خلقتشان به صورت زوج ، اختلاف زبانها و رنگها، خوابیدنشان در شب ، و کار و کسبشان در روز، نشان دادن برق به ایشان ، و نازل کردن آب از آسمان ، همه آیاتى بود مربوط به تدبیر امر انسان ، قهرا جمله(ان تقوم السماء و الارض) هم به کمک سیاق مربوط به تدبیر امور انسانها مى شود، و مى خواهد بفرماید: ثبات آسمان و زمین بر وضع طبیعى و حال عادیشان به طورى که سازگار با زندگى نوع انسانى و مرتبط با آن باشد یکى از آیات اوست ، و آن وقت جمله(ثم اذا دعاکم ...)، مترتب بر آن مى شود، ترتبى تاخیرى ، و معنایش این مى شود که : خروج انسانها از زمین بعد از این قیام است ، و وقتى است که دیگر آسمان و زمین قائم نیستند، یعنى ویران شده اند، همچنان که آیات بسیارى دیگر در مواردى از کلام مجید بر این خرابى دلالت دارد.
و نیز از اینجا معلوم مى شود که مراد از جمله سابق هم که مى فرمود(و من آیاته خلق السموات و الارض) خلقتى است که : مربوط و نافع به زندگى بشر است ، نه اصل خلقت آنها.
یادآورى آیات الهى دیگر: خوابیدن در شب ، تلاش در روز، رعد و برق ،فروفرستادن باران و... نکاتى که در ترتیب بیان =آیات وجود دارد
آیات مذکور در این فراز به طور ترتیب ذکر شده ، اول شروع کرده به مساله خلقت انسان ، و پیدایش او، آن گاه مساله دو صنف بودن و مرد و زن بودنش ، سپس مرتبط بودن وجودش به وجود آسمان و زمین ، آنگاه اختلاف زبانها و رنگهایش پس از آن سعى و کوشش او در طلب رزق ، و آرامش و خوابیدنش در شب ، آن گاه نشاندادن برق به او، و نازل کردن باران ، و در آخر قیام آسمان و زمین تا روزى معین ، یعنى روزى که آن سرآمدى که براى حیات بشر در زمین مقدر شده به پایان برسد، و آن گاه مساله معاد و از سرگرفتن زندگى اش ذکر شده . این بود پاره اى از نکاتى که در ترتیب آیات هست .
نکته دیگر در ترتیب فواصل آنها هست ، اول فرموده(یتفکرون)، بعد(للعالمین)، بعد(یسمعون) سپس(یعقلون) و از این ترتیب این نکته استفاده مى شود که انسان اول فکر مى کند، بعد عالم مى شود، و بعد هرگاه چیزى از حقایق را شنید در خود جاى مى دهد، آنگاه پیرامون آن تعقل مى کند - و خدا داناتر است .
و له من فى السموات و الارض کل له قانتون
همان طور که گفتیم آیاتى که در این فراز نام برد، همه براى اثبات ربوبیت خداى تعالى و الوهیتش بود، و چون سخن منتهى شد به مساله معاد، و بازگشت به سوى خدا، لذا در دنبال آن استدلال کرد بر امکان آن ، و این استدلال از خلقت و تدبیرى که در آیات سابق مذکور بود گرفته شده .
همه موجودات تحت از اطاعت تکوینى خداوند هستند
پس جمله(له من فى السموات و الارض) اشاره است به احاطه ملک حقیقى خدا، که اثر آن جواز تصرف مالک در ملک خویش ، و به دلخواه خویش است ، پس خداى تعالى از آنجا که مالک حقیقى عالم است ، در مملوک خود تصرف نموده از نشاه دنیا به آخرت مى برد.
و این معنا را با جمله(کل له قانتون) تاکید فرموده ، چون(قنوت) به معناى لازم بودن اطاعت با خضوع است ، همچنان که راغب نیز این طور معنا کرده .
و مراد از اطاعت با خضوع - به طورى که سیاق مى رساند - اطاعت تکوینى است ، نه اطاعت دستورات شرعى ، چون دستورات شرعى گاهى نافرمانى مى شود، و درباره اش نمى توان گفت :(کل له قانتون - همه و همه براى او مطیع و خاضعند).
زیرا منظور از کل حتما جن و انس و ملک است ، و همه مطیع اسباب تکوینى هستند، اما ملائکه که جز خضوع اطاعت ندارند، و اما جن و انس آنها هم منقاد و مطیع علل و اسباب تکوینى هستند، هر چند که دائما نقشه مى ریزند که اثر علتى از علل و سببى از اسباب تکوینى را لغو کنند، ولى براى رسیدن به این منظور باز متوسل به علت و سببى دیگر مى شوند.
از این هم که بگذریم خود علم و اراده و اختیارشان از اسباب تکوینى است ، پس در هر حال مطیع تکوین هستند، پس در باب تکوین تنها موثر خداست و آنچه او بخواهد مى شود، یعنى آنچه که علل خارجیش تمام باشد، و اما از آنچه جن و انس بخواهد تنها آن موجود مى شود که خدا اذن داده باشد، و خواسته باشد، پس مالک همه آنان و آنچه را که مالکند خدا است .