بیان آیات
اشاره به مضامین و غرض سوره مبارکه روم
این سوره با وعده اى از خدا آغاز شده ، و آن این است که : به زودى امپراطورى روم که در ایام نزول این سوره از امپراطورى ایران شکست خورد، بعد از چند سال بر آن امپراطورى غلبه خواهد کرد، و بعد از ذکر این وعده ، منتقل مى شود به وعده گاه اکبر که قیامت و یوم الوعدش گویند، روزى که تمامى افراد و اقوام در آن روز به سوى خدا باز مى گردند، آنگاه به استدلال بر مساله معاد پرداخته ، سپس کلام را به آیات ربوبیت معطوف مى دارد و صفات خاصه خدا را برمى شمارد، و در آخر، سوره را با وعده نصرت به رسول گرامى اش ختم مى کند، و در فرا رسیدن این وعده تاکید بلیغ نموده و مى فرماید:(فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون - صبر کن که وعده خدا حق است ، و کسانى که یقین ندارند تو را در کارت سست نسازند)، و در چند آیه قبل نیز فرموده بود:(و کان حقا علینا نصر المومنین - یارى ما براى مؤ منین حقى است بر ما).
پس معلوم شد که غرض سوره وعده دادن قطعى خدا به یارى دین است ، و اگر قبل از بیان این غرض ، مساله وعده غلبه روم را در چند سال بعد ذکر کرد، براى این است که مؤ منین وقتى دیدند که وعده غلبه روم عملى شد، یقین کنند که وعده دیگر خدا نیز عملى خواهد شد، و نیز یقین کنند که وعده آمدن قیامت هم ، مانند سایر وعده هایش عملى مى شود، آرى عقل هر عاقلى حکم مى کند که وقتى خداى تعالى دو تا از وعده هایش را عملى کرد سایر وعده هایش نیز عملى مى شود، و باید از خطرهایى که وعده آن را مى دهد بر حذر بود.
غلبت الروم فى ادنى الارض
کلمه(روم) نام اقوامى از انسانهاست که در ساحل مدیترانه در غرب آسیا زندگى مى کنند، در آن ایام این اقوام امپراطورى بزرگ و وسیعى تشکیل داده بودند، به طورى که دامنه آن تا حدود شامات توسعه یافته بود، در ایام نزول این سوره جنگى بین این امپراطورى ، و امپراطورى ایران در سرزمینى میان شام و حجاز در گرفت ، و روم از ایران شکست خورد، و ظاهرا مراد از کلمه(ارض) سرزمین حجاز و مراد از(ادنى الارض) نزدیکیهاى این سرزمین است ، و الف و لام در کلمه(الارض) الف و لام عهد است .
و هم من بعد غلبهم سیغلبون فى بضع سنین
ضمیر جمع اولى و سومى به روم برمى گردد، ولى ضمیر جمع دومى(غلبهم) - بعضى گفته اند - به فرس برمى گردد، و معنایش این است که : رومیان بعد از غلبه فارسیان برایشان ، به زودى غلبه خواهند کرد.
ولى ممکن است آن را نیز به روم برگردانیم ، و بگوییم که مصدر(غلبهم) مصدر مفعولى است ، و در نتیجه اختلافى هم در مرجع ضمیرهاى سه گانه پدید نمى آید، و معناى آیه چنین مى شود که : رومیان بعد از مغلوب شدنشان به زودى غالب مى شوند، و کلمه(بضع) در اعداد از سه تا نه را گویند.
لله الامر من قبل و من بعد
دو کلمه قبل و بعد، در صورتى که به چیزى اضافه شوند، حرکات سه گانه فتحه و کسره و ضمه را مى گیرند، و در صورتى که اضافه نشوند، و مضاف الیه آنها منوى و در تقدیر باشد، مبنى بر ضمه مى شوند، یعنى غیر از ضمه حرکت دیگرى به خود نمى گیرند.
در جمله مورد بحث مضاف الیه آن دو منوى و مورد نظر است ، و تقدیر آن چنین است(لله الامر من قبل ان غلبت الروم و من بعد ان غلبت - امر به دست خدا است قبل از آنکه روم مغلوب شود، و بعد از آنکه غلبه کند)، یعنى قبل از آن و بعد از این امر به دست او است ، به هر چه بخواهد امر مى کند، پس هر کس را بخواهد یارى مى کند، و هر کس را نخواهد یارى نمى کند.
بعضى از مفسرین گفته اند معنایش این است که : امر به دست خدا است ، قبل از غالب شدن روم ، یعنى همان هنگامى که مغلوب بودند، و از بعد از مغلوب شدنشان ، یعنى هنگامى که غالب بودند، و خلاصه هم هنگام مغلوب شدن و هم هنگام غالب شدنشان ، ولى معناى اول بهتر است ، هر چند که بهتر بودنش به حدى نیست که بگوییم تنها آن معنا متعین است .
و یومئذ یفرح المومنون بنصر الله ینصر من یشاء و هو العزیز الرحیم
ظرف : در این روز، متعلق است به(یفرح)، و همچنین کلمه(بنصر الله)، و معناى آیه این است که : روزى که روم غلبه مى کند مومنان به نصرت خدا - که وعده دیگر او است - خوشحال مى شوند،(و با خود مى گویند خدا دو وعده داده بود، یکى پیشگویى غلبه روم بود، و دوم یارى مومنان ، اولى صورت خارج به خود گرفت ، پس معلوم مى شود آن دیگر هم خواهد شد).
جمله(ینصر من یشاء)، جمله اى است از نو، که جمله(لله الامر من قبل و من بعد) را تقریر و اثبات مى کند، و در جمله(و هو العزیز الرحیم) مى خواهد بفرماید: خدا عزیز است ، و به همین جهت هر که را بخواهد با یارى خود عزت مى دهد، و رحیم است ، رحمت خود را به هر کس بخواهد اختصاص مى دهد.
وجوهى که در معناى آیه :(یومئذ یفرح المؤ منون بنصر الله ...) و ارتباط آن باقبل(غلبت الروم ...) گفته شده است
البته در معنا و تفسیر آیه مورد بحث وجوه دیگرى است ضعیف ، که ذیلا از نظر خواننده مى گذرد.
اول اینکه : جمله(و یومئذ) عطف باشد بر جمله(من قبل)، و مراد از آن این باشد که سلطنت خدا مختص به قبل و بعد نیست ، بلکه حال نیز در تحت سلطنت اوست ، گویا فرموده : امر به دست خدا است ، چه قبل از فلان ، و چه بعد از آن ، و چه در حال ، آنگاه جمله(یفرح المومنون) ابتداى کلام است ، اشکال این وجه این است که نظم آیه را به هم مى زند، و اول آن از آخرش جدا مى گردد.
دوم اینکه : کلمه(بنصر الله) متعلق است به کلمه(مومنون) نه به کلمه(یفرح) آنگاه به ملازمه اى که در مقام هست ، فهمیده مى شود که غلبه روم به نصرت خدا بوده . اشکال این وجه این است که : مستلزم آن مى شود که مؤ منین هم در روز غلبه فرس خوشحال شوند، و هم در روز غلبه روم ، چون در غلبه نصرتى است براى طرف غالب ، و نصرت هم همیشه از خدا است ، همچنان که خودش فرموده :(و ما النصر الا من عند الله العزیز الحکیم) پس اگر در آیه ، فرح مؤ منین را اختصاص داده به روز غلبه روم ، ترجیح بدون مرجحى مرتکب شده است ، - دقت بفرمایید -.
سوم اینکه : مراد از(نصر الله) یارى مؤ منین علیه مشرکین در روز جنگ بدر است ، نه یارى روم علیه فرس ، هر چند که هر دو یارى در یک زمان اتفاق افتاده باشد، پس گویا فرموده : روم به زودى و در چند سال بعد غلبه مى کند، و در هنگام غلبه روم مؤ منین هم بر مشرکین غلبه مى کنند، و به نصرتى که خدا به ایشان داده خوشحال مى گردند. اشکال این وجه این است که : با جمله :(خدا هر که را بخواهد یارى مى کند) سازگار نیست .
چهارم اینکه : مراد از(نصرت) نصرت مؤ منین است ، اما نه در جنگ بدر، بلکه به همین که روم طبق پیشگویى قرآن غلبه کرده ، چون این پیشامد مؤ منین را سرفراز مى کند، و مى توانند قرآن و دین خود را به رخ کفار بکشند.
بعضى دیگر گفته اند:(مراد از(نصرت)، استیلاى بعضى از کفار بر بعضى دیگر، و تفرقه کلمه آنها و شکستن شوکت آنهاست). و این وجوه و امثال اینها وجوه قابل اعتناء نیست .
اشاره اى در مورد وجه اینکه خداوند خلف وعده نمى کند(لا یخلف الله وعده)
وعد الله ، لا یخلف الله وعده و لکن اکثر الناس لا یعلمون
کلمه(وعد الله) مفعول مطلق فعل حذف شده است ، و تقدیر آن(وعد الله وعدا) مى باشد، یعنى خدا وعده داده وعده دادنى چنین و چنان . و جمله(لا یخلف) از اخلاف است ، و اخلاف به وعده وفا نکردن است . و جمله(وعد الله) تاکید و تثبیت وعده سابق است ، که مى فرمود(سیغلبون)، و(یفرح المومنون)، همچنان که جمله(لا یخلف الله وعده)، تاکید و تثبیت جمله(وعد الله) است .
مساله خلف وعده نکردن خدا، در آیه مورد بحث و آیه(ان الله لا یخلف المیعاد) آمده ، که به کلى خلف وعده را از خدا نفى مى کند و خلف وعده هر چند در پاره اى اوقات از قبیل موارد اضطرارى عملى پسندیده مى شود، و به همین جهت مى توان گفت قبح آن ذاتى نیست ، و لیکن از آنجایى که هیچ عاملى خدا را مضطر به خلف وعده نمى کند، پس خلف وعده در حق او همیشه زشت است .
علاوه بر این خلف ملازم با کمبود داشتن است ، و خدا کاملى است که کمبود درباره او محال است .
از این هم که بگذریم خودش در آیات مذکور از کلام مجیدش خبر داده که خلف وعده نمى کند، و او راستگوترین راست گویان است ، و همو است که در کلام بى مانندش فرموده :(و الحق اقول).
(و لکن اکثر الناس لا یعلمون) - یعنى و لیکن بیشتر مردم به شؤ ون خداى تعالى جاهلند، و به وعده او اطمینان و وثوق ندارند، او را چون امثال خود مى پندارند، که هم راست مى گویند، و هم دروغ ، هم وعده مى دهند، و هم خلف وعده مى کنند.
یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون
چند وجه در بیان مفاد آیه :(یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا...)
جمله(یعلمون) به طورى که در کشاف گفته - بدل است از جمله(لا یعلمون) و با در نظر گرفتن اینکه هر جا بدل در کلام آید(مبدل منه) آن در حکم سقوط است ، از این به دست مى آید که فرقى بین ندانستن یعنى جهل و بین دانستنى که از امور مادى تجاوز نمى کند نیست ، یعنى کسى که عملش تنها در امور مادى است ، در حقیقت با جاهل هیچ فرقى ندارد.
بعضى دیگر گفته اند:(جمله مذکور استثنایى است ، مى خواهد علت جهلشان را بیان کند، جهلشان به حقانیت وعده خدا، و اینکه امر به دست اوست ، چه قبل و چه بعد، و او مؤ منین را علیه کفار یارى خواهد کرد، و آن علت این است که : علم خود را به امورى مادى اختصاص داده اند، و معناى آن این است که : کفار حقایق مذکور را نمى دانند، و علمى ندارند، مگر به امور ظاهرى دنیا) و این ظاهرتر است .
و اگر کلمه(ظاهرا) را نکره آورد، و فرمود: ظاهرى از حیات دنیا را مى دانند، براى این است که آن را تحقیر کند، و ظاهر حیات دنیا، در مقابل باطن آن ، همان چیزهایى است که با حواس ظاهریشان احساس مى کنند، و این احساس وادارشان مى کند که در پى تحصیل آن برآیند، و به آن دل بسته ، غیر آن را یعنى حیات آخرت ، و معارف مربوط به آنرا فراموش کنند، و از خیرات و منافعى که در آن است ، و منافع و خیرات واقعى و به حقیقت معناى کلمه است غفلت بورزند.
بعضى دیگر گفته اند:(کلمه(ظاهر) در آیه به معناى زایل است ، و استشهاد کرده اند به شعر شاعر که گفته :
و عیرها الواشون اءنى احبها و تلک شکاه ظاهر عنک عارها
یعنى سخن چینان محبوبه مرا سرزنش کردند به اینکه من او را دوست مى دارم و ننگ این سرزنش از محبوبه من زایل شدنى است .
و معناى آیه این است که :(کفار از دنیا چیزهایى را مى دانند که زایل و ناپایدار است). و لیکن این معنا که براى کلمه(ظاهر) کرده اند، معناى غیر متداولى است .
اولم یتفکروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمى ...
توضیح مراد از اینکه فرمود: خداوند جهان را جز به(حق) و(اجل مسمى) نیافرید
مراد از حق بودن خلقت آسمانها و زمین ، و آنچه بین آن دو است ، - و خلاصه حق بودن همه عوالم محسوس - این است که : خلقت آن عبث و بى نتیجه نبوده ، که موجود شود و بعد معدوم گردد، و دوباره موجود گشته و سپس معدوم شود، بدون این که غرضى و هدفى از آن منظور باشد، پس خداى تعالى اگر عالم را خلق کرده به خاطر غایت و نتیجه اى بوده که بر خلقت آن مترتب مى شده .
ممکن است گفته شود غایت و نتیجه خلقت هر جزء از عالم جزئى دیگر است ، که بعد از آن موجود مى شود، مانند فرزند که بعد از پدر به وجود مى آید، پس هر موجود آینده اى خلف و نتیجه موجود قبلى خویش است . لیکن این حرف صحیح نیست ، چون سراپاى عالم با همه اجزایش دائم الوجود نیست بلکه همه آن فانى و هالک است ، و قهرا باید نتیجه و هدفى از خلقت آن در بین باشد، که آن نتیجه بعد از فناى آن هویدا مى شود، و به همین جهت مى بینیم که جمله :(خلق نکرد آسمانها و زمین و ما بین آن دو را مگر به حق) مقید کرد به جمله :(و سرآمدى معین).
پس معلوم مى شود هستى عالم تا مدتى معین است ، و بنابراین استفهام در آیه ، براى تعجب است ، و تعبیر به تفکر در نفوس ، از باب به کار بردن کنایه است ، و معناى آن این است که : آیا این قدر فراغت خاطر ندارند که در این مساله بیندیشند؟ و آن را در ذهن خود بیاورند؟ گویا کفار از بس سرگرم امور دنیا هستند، و براى آن تلاش نموده ، و فکرشان پریشان است که خود را هم فراموش کرده اند، و در صورتى که خود را در ذهن خود حاضر سازند، در حقیقت در خویشتن خود قرار گرفته اند، آن وقت تفکرشان تفکرى با تمرکز خواهد بود، و فکرشان پراکنده و متفرق نخواهد بود، پس آن وقت فکر ایشان را به سوى حق هدایت و به واقع امر ارشاد مى کند.
بعضى گفته اند:(مراد از تفکرشان در انفسشان ، این است که : در خلقت خود فکر کنند، که یک یکشان حادثند، و حادث محتاج به پدید آورنده اى قدیم ، زنده ، قادر، دانا و حکیم است ، پس چنین پدید آورنده اى آنچه پدید مى آورد عبث و بیهوده نمى باشد، بلکه به منظور هدفى پدید مى آورد، که مطلوب و پسندیده است ، به طورى که نمى توان از آن چشم پوشید، و این هدف چیزى نیست که عاید خود او گردد، براى اینکه او غنى مطلق است ، بلکه چیزى است که باز عاید خلق مى شود، و آن عبارت است از پاداش نیک ، و این پاداش نیک ممکن نیست داده شود مگر در برابر عمل صالح ، پس باید دینى و شریعتى باشد تا عمل نیک را از عمل زشت مشخص کند، و چون پاى دین به میان آید، ناچار باید کلاسى باشد که افراد در آن کلاس امتحان خود را نسبت به آن دین بدهند، و نیز باید عالم دیگرى باشد که آنان که در آن کلاس مردود شده اند، کیفر، و آنانکه موفق شده اند پاداش داده شوند، آن کلاس همان دنیا، و آن عالم دیگر عالم آخرت است).
ولى این تفسیر صحیح نیست ، براى اینکه هر چند جمله(اولم یتفکروا فى انفسهم) با آن سازگارى دارد، اما اتصال آن با جمله(ما خلق الله السموات)، با آن نمى سازد، مگر اینکه از اتصال صدر و ذیل آیه صرف نظر شود، و آن هم صحیح نیست .
جمله(ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمى)، همان واقعیت و فکر است که باید در آن امعان و دقت کنند، و بیانش بنابر آنچه گذشت . این است که : خداوند، همه عالم و جزئى از آن را هم جز به حق نیافریده ، حال چه این خلق ملابس و متصف به حق باشد و یا مصاحب و همراه با آن ، هر چه باشد، آن را به خاطر غرضى و غایتى حقیقى آفریده ، نه اینکه غرضش سرگرمى و عبث بوده باشد، و نیز نیافریده مگر براى مدتى معین ، پس هیچ یک از اجزاى عالم تا بى نهایت باقى نمى ماند، بلکه روزى فانى مى شود، و وقتى یک یک اجزاى عالم ، و نیز مجموع آن ، مخلوقى داراى نتیجه و غایت باشد، و نیز وقتى هیچ یک از اجزاى آن دائمى نباشد، معلوم مى شود غایت و نتیجه آن بعد از فناى آن مترتب مى شود، و این همان آخرتى است که بعد از گذشتن عمر دنیا و فناى آن ظاهر مى شود.
جمله(و ان کثیرا من الناس بلقاء ربهم لکافرون) با اینکه فعل تعجب در آن نیامده ، مع ذلک افاده تعجب مى کند، همچنان که آیه با استفهام تعجبى آغاز شد. و مراد از(لقاء الله) همان بازگشت به سوى او در معاد است ، و اگر آن را دیدار خوانده ، براى این است که کفر آنان را شگفت آورتر سازد، و بفهماند که چطور ممکن است از ناحیه خدا آغاز گردند، ولى سرانجامشان به سوى او نباشد، و به همین جهت مطلب را با کلمه(ان) تاکید کرد تا اشاره کرده باشد به اینکه کفر به معاد فى نفسه چیزى است که قابل قبول نیست .
اولم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم ...
بعد از آنکه فرمود: بسیارى از مردم به معاد کافرند، و چون با کفر به معاد، دین حق لغو مى شود، لذا دنباله آن سرگذشت امتهاى کافر گذشته را خاطرنشان ساخت ، باشد که از شنیدن آن عبرت گرفته و از کفر دست بردارند، و کلمه(اثاروا الارض) به معناى زیر و رو کردن زمین براى زراعت و تعمیر و امثال آن است .
(و لکن کانوا انفسهم یظلمون) - یعنى خدا به ایشان ستم نکرد، بلکه خودشان با کفر و معصیت به خود ستم کردند.
ثم کان عاقبه الذین اساوا السوآى ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزون
دو وجه در معناى آیه :(ثم کان عاقبة الذین اساؤ ا السوآى ان کذبوا بآیات الله...)
این آیه سرانجام کار ستمگران مذکور را بیان مى کند، و به همین جهت باکلمه(ثم - سپس) تعبیر کرد، و کلمه(عاقبه) با(نصب) خوانده مى شود، چون خبر(کان) و اسم(کان) کلمه(سوآى) است ، و با اینکه قاعدتا باید اسم(کان) اول بیاید، و سپس خبر، اگر خبر را مقدم ذکر کرده ، براى این است که حصر را افاده کند، و بفهماند که سرانجامشان جز(سوآى) چیزى نیست .
در کلمه(اساوا) نفرموده در چه چیز بد کردند، و خلاصه متعلق آن را ذکر نکرده و معنایش(عملوا السوء - بد کردند)، است و کلمه(سوآى) به معناى حالتى است که صاحبش از آن در رنج باشد، و مقصود از آن در این جا عذاب بد است و جمله(ان کذبوا بایات الله) در تقدیر(لتکذیبهم بایات الله) است ، و لام تعلیل از آن حذف شده .
و معنایش این است که : سپس سوء العذاب سرانجام کار کسانى شد که عمل بد مى کردند، و غیر این سرانجامى نداشتند، براى اینکه آیات خدا را تکذیب و استهزاء مى کردند.
بعضى گفته اند:(کلمه(سوآى) مفعول است براى کلمه(اساوا) و خبر کان جمله(ان کذبوا...) است ، و معناى آیه این است که :(گناهان سرانجام گنه کاران را به کفر و تکذیب آیات خدا و استهزاى آن کشانید).
لیکن هر چند این معنا در جاى خود صحیح است ، و گناه چنین طبعى دارد، و لیکن مناسب با مقام همان معناى اول است ، چون مقام ، مقام انذار و بصیرت و عبرت است ، و مناسب با چنین مقامى این است که : سرانجام گنه کاران که همان(سوء العذاب) است به رخ آنان کشیده شود، نه اینکه بگوییم :(زنهار گناه مکنید که سرانجام کسانى که قبل از شما گناه کردند این شد که به بزرگترین گناهان یعنى تکذیب آیات خدا و استهزاى آن دچار شدند).
الله یبدوا الخلق ثم یعیده ثم الیه ترجعون
بعد از آنکه حجت بر معاد را ذکر کرد و تکذیب بسیارى از مردم را خاطرنشان ساخت ، نتیجه را به طور خلاصه بیان فرمود، و آن این است که : آغاز و انجام به دست خداى سبحان است ، و همه به سوى او باز مى گردند، و مراد از خلق ، مخلوقات است ، و به همین جهت ضمیر جمع را به آنان برگردانید، و فرمود(ترجعون - برمى گردانده مى شوید).
یوم تقوم الساعه یبلس المجرمون
این آیه حال مجرمین را بیان مى کند، که بعد از قیام ساعت یعنى برگشتن به سوى خدا براى حساب و جزاء، چه حالى دارند. و کلمه(یبلس) از مصدر(ابلاس) است ، که : به معناى نومیدى از رحمت خداست ، که منشا همه شقاوتها و بدبختى ها است . و لم یکن لهم من شرکائهم شفعاء و کانوا بشرکائهم کافرین
این جمله مى خواهد بفرماید: این گروه با یاسى که از ناحیه اعمال خودشان دارند، از شفاعت خدایانى هم که در دنیا شریک خدا گرفته بودند، و به آن امید، آنها را مى پرستیدند، و مى گفتند:(هولاء شفعاونا عند الله - اینها شفیعان ما، نزد خدایند)، مایوس خواهند شد، و عبادت بت ها را پنهان خواهند کرد(و کانوا بشرکائهم کافرین - پرستشى را که نسبت به شرکاء داشتند پنهان مى کنند)، چون کلمه(کافرین) به معناى(ساترین) است .
و یوم تقوم الساعه یومئذ یتفرقون ... محضرون
در مجمع البیان گفته : کلمه(روضه) به معناى بستانى است که حسن منظر و خوشبویى او به نهایت رسیده باشد، و در مفردات گفته :(کلمه(حبر) به معناى اثر نیکى است که همه آن را مستحسن بدارند، - تا آنجا که گفته : - معناى(فى روضه یحبرون) این است که : در باغى فرح مى کنند، بقدرى که اثر و نشانه تنعم در سیمایشان ظاهر شود).
و مراد از تفرق خلق در روز قیامت این است که : صالحان از مجرمان جدا مى گردند، یکى به آتش ، و دیگرى به بهشت وارد مى شود، همان طور که دو آیه بعد آن را شرح مى دهد.
و لزوم این تمایز در وجود، همان حقیقتى است ک ه خداى تعالى آن را برهان بر ثبوت معاد گرفت ، آنجا که فرمود(ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون).
فسبحان الله حین تمسون و حین تصبحون و له الحمد فى السموات و الارض و عشیا و حین تظهرون
بعد از آنکه بیان داشت که خدا خلقت را آغاز کرده ، و سپس ایشان را براى لقاى خود مبعوث مى کند، و سپس به دو طایفه بهشتى و دوزخى ، متنعم و معذب متفرق مى کند، مؤ منین را که اعمال صالح مى کنند به سوى بهشت ، و کفار را که آیات خدا را تکذیب مى کنند به دوزخ مى برد، و نیز بعد از آنکه خاطرنشان ساخت که تکذیب کنندگان آیات خدا در دنیا نیرومند و مرفه و توانگر هستند، و لیکن آخرت را فراموش کرده و در نتیجه آیات خداى را تکذیب نموده ، و بدان استهزاء کردند، و سرانجام کارشان منتهى به عذاب استیصال شد، و این عذاب کیفر ظلمى بود که خودشان به خود کردند، و خدا به آنان ظلم نکرد.
و چون از بیان مزبور، این معنا به دست آمد که در دار خلقت تدبیرى الهى و متقن در کار هست ، تدبیرى که بهتر از آن و زیباتر از آن تصور ندارد، و نیز به دست آمد که انسانها در سیر تاریخى خود گناهان و خطاهایى در عقیده داشته ، و درباره پروردگار خود مرتکب بدیها، و اسائه ادبها شدند، شریک هایى برایش تراشیده ، و دیدارش را منکر شدند، و گناهانى دیگر کردند.
لذا دنبالش خداى را در هر زمان متجدد تسبیح ، و بر صنع و تدبیرش در آسمانها و زمین یعنى در سراسر عالم مشهود تحمید کرده ، پس خدا از آن عقاید باطل و اعمال زشت منزه است ، و در تمامى آنچه در آسمان و زمین آفریده محمود و ستایش شده است .
نکاتى که از آیه :(فسبحان حین تمسون و حین تصبحون وله الحمد...) استفاده مىشود
از این حمد و تسبیح چند نکته به دست مى آید. اول اینکه : تسبیح و تحمید در آیه شریفه انشائى ، و از ناحیه خود خداى تعالى است ، نه اینکه براى دیگران انشاء کرده باشد، تا معنایش(قولوا سبحان الله ، و قولوا الحمد لله - خدا را تسبیح و تحمید کنید) باشد.
و این اولین بار نیست که خدا خود را تسبیح و تحمید گفته ، بلکه در کلام مجیدش مکرر آمده ، مانند آیه :(سبحان ربک رب العزه)، و آیه(تبارک الذى نزل الفرقان على عبده).
نکته دوم اینکه : مراد از تسبیح و تحمید معناى مطلق آن است ، نه نمازهاى واجب روزانه ، که بیشتر مفسرین که کلمه(قول) را در تقدیر گرفته اند و گفته اند: معناى آیه این است که : بگویید(سبحان الله و الحمد لله).
سوم اینکه : جمله(و له الحمد فى السموات و الارض) جمله اى است معترضه ، که بین معطوف و معطوف علیه واقع شده دو جمله(و عشیا و حین تظهرون) هر دو عطفند بر محل(حین تمسون)، نه بر جمله(فى السموات و الارض)، تا در نتیجه صبح و عصر مخصوص تسبیح و سماوات و ارض و ظهر و شب مخصوص حمد شود، بلکه همه این اوقات مخصوص تسبیح ، و همه مکانها مخصوص حمد است .
بنابراین سیاق آیه اشاره مى کند به اینکه خلقت و تدبیرى که در آسمانها و زمین هست مخصوص خدا است ، که با حسنش اقتضاى حمد و ثناى خداى سبحان را دارد، و نیز مى رساند که انسان در سیر تاریخ و در زمانهاى مختلف ، شرک و گناهانى مرتکب شده ، که ساحت مقدس خداى تعالى منزه از آن است .
البته مى توان اعتبار دیگرى را در نظر گرفت که با آن اعتبار تحمید و تسبیح مربوط به یک چیز مى شود، و آن این است که : زمانها با همه دگرگونیها و گذشتن هایش ، خود یکى از موجودات آسمانها و زمین است ، و با وجود خود، خداى را ثنا مى گوید، آنگاه آنچه در آسمانها و زمین است ، با فقر و حاجتى که به خداى تعالى دارد، و ذلتى که در پیشگاه او دارد و نقصى که نسبت به کمال او دارد، او را تسبیح گفته و از نقص و حاجت و ذلتى که در خویش سراغ دارد منزه مى دارد، همچنان که خدا مى گوید(و ان من شى ء الا یسبح بحمده)، و این اعتبار هر چند که در جاى خود صحیح است لیکن منظور نظر دو آیه مورد بحث نیست .
مفسرین در معناى دو آیه اقوال مختلف دیگرى دارند، که مهم ترین آنها را در آنجا که وجوه را ذکر مى کردیم ، نقل نمودیم .
و اگر در آیه شریفه درباره صبح و عصر و ظهر، کلمه(حین) را آورد، ولى در خصوص(عشاء - سر شب) این کلمه را نیاورد، بلکه فرمود(عشیا)، از این جهت است که کلمه مذکور فعلى از باب افعال از آن مشتق نشده ، به خلاف(مساء و صباح و ظهیره) که(امساء و اصباح و اظهار) از آنها مشتق شده است ، و داخل شدن(در مساء و صباح و ظهیره) را مى رساند.- اینطور گفته اند -.
باقى مى ماند خطاب در(تمسون و تصبحون و تظهرون - عصر مى کنید و صبح و ظهر مى کنید) که آیا این خطاب از باب التفات است ، و یا نکته اى دیگر دارد؟ در جواب مى گوییم : نه ، از باب التفات نیست ، بلکه از باب تعمیم خطابى است که در آغاز سوره متوجه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) کرد که بعد از بیان حقایق ، هنگام نتیجه گرفتن رو به همه بشر نموده ، و فرموده است حال که مطلب ازاین قرار است ، پس براى شما اى گروه بشر ثابت شد که خدا هنگامى که شما آدمیان داخل عصر و صبح و شب و ظهر مى شوید، منزه است ، و در همه آسمانها و زمین ثنایى جمیل دارد.
نظیر این تعمیم در خطاب ، در آیه قبلى بود که مى فرمود:(و الیه ترجعون - خدا خلقت را آغاز کرده ، و آن را اعاده مى دهد، و به سویش باز مى گردید) و نیز در آیه بعد که مى فرماید:(یخرج الحى من المیت و یخرج المیت من الحى و یحى الارض بعد موتها و کذلک تخرجون - زنده را از مرده ، و مرده را از زنده بیرون مى آورد، و زمین را بعد از مردنش زنده مى کند، و شما نیز این طور بیرون مى شوید).
یخرج الحى من المیت و یخرج المیت من الحى و یحیى الارض بعد موتها و کذلک تخرجون
ظاهر بیرون آوردن زنده از مرده و به عکس ، خلقت موجودات زنده از زمین مرده ، و دوباره خاک کردن آنهاست ، ولى بعضى آن را تفسیر کرده اند به اینکه مومن از کافر و کافر از مومن خلق مى کند، چون خود خداى تعالى کافر را مرده ، و مومن را زنده نامیده ، و فرموده :(اومن کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا).
و اما اینکه در آخر فرموده : و زمین را بعد از مردنش زنده مى کند، منظور آن حالتى است که زمین در فصل بهار به خود مى گیرد، و گیاهان از آن بیرون آمده و سبز و خرم مى شود، و منظور از مردن زمین ، خمودى آن در فصل پاییز و زمستان است ، و اینکه فرمود:(و کذلک تخرجون) معنایش این است که : شما هم این چنین از قبرهایتان بیرون مى شوید، خداوند به احیاى جدیدى زنده تان مى کند، همچنان که همه ساله زمین را به احیاى جدیدى ، بعد از مردنش زنده مى کند و تفسیر صدر و ذیل این آیه در آیات نظیر آن گذشت .
بحث روایتى(نقد روایاتى که در ذیل آیه :(غلبت الروم ...) و شرطبندى با مشرکینبر سر غلبه روم نقل شده)
در الدر المنثور است که : احمد، ترمذى - وى حدیث را حسن دانسته - نسائى ، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، طبرانى - در کتاب تفسیر کبیر -، حاکم - وى حدیث را صحیح شمرده - ابن مردویه ، بیهقى ،(در کتاب دلائل)، ضیاء از ابن عباس روایت کرده اند که درباره(الم غلبت الروم) گفت : هم(غلبت) و هم(غلبت).
بعد در توضیحش گفته که مشرکین میل داشتند فارس به روم غلبه کند، چون فارسیان نیز مانند ایشان مشرک بودند، ولى مسلمانان دلشان مى خواست که روم بر فارس غلبه کند، براى اینکه رومیان اهل کتاب بودند، جریان به گوش ابى بکر رسید، و او خدمت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) معروض داشت ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به وى فرمود: آگاه باشید که ایشان به زودى غلبه مى کنند، ابوبکر پاسخ آن جناب را به مردم رسانید، مشرکین گفتند مدتى براى این پیش گویى مقرر کن ، اگر در این مدت فارسیان غلبه کردند، شما فلان مقدار... به ما بدهید، و اگر رومیان غلبه کردند ما فلان مقدار... مى دهیم ، ابوبکر مدت پنج سال معین کرد، و در این مدت امپراطورى روم بر دیگرى غلبه نکرد، ابوبکر جریان را به عرض رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) رسانید، حضرت فرمود: چرا - یادم مى آید فرمود - کمتر از ده سال معین نکردى ، آن گاه چیزى نگذشت که روم بر فارس غلبه کرد، و در این باره آیه شریفه قرآن مى فرماید:(الم غلبت الروم) پس رومیان هم مغلوب شدند، و هم غلبه کردند.
خداى تعالى مى فرماید:(لله الامر من قبل و من بعد و یومئذ یفرح المومنون بنصر الله) سفیان گفته : شنیده ام که در روز جنگ بدر رومیان غلبه کردند و مسلمین خوشحال شدند.
البته در این معنا روایات دیگرى هست که تا حدى با هم اختلاف دارند، مثلا در بعضى آمده که این شرطبندى و قمار بین ابى بکر و ابى بن خلف بوده ، و در بعضى دیگر آمده که در حقیقت بین همه مسلمین و همه مشرکین بوده ، چیزى که هست ابوبکر از طرف مسلمانان ، و ابى از طرف مشرکین شرط بسته اند، و در بعضى دیگر آمده که اصلا بین دو طرف بوده ، نه شخص ابى بکر و ابى ، و در بعضى دیگر مانند روایتى که ما نقل کردیم آمده که بین شخص ابى بکر و همه مشرکین بوده .
و همچنین درباره مدت شرطبندى در بعضى سه سال ، و در بعضى پنج سال ، و در بعضى شش سال ، و در بعضى هفت سال آمده .
و نیز در بعضى از آنها آمده که مدت مقرر هفت سال بود، و در مکه به سرآمد، و ابوبکر به دستور رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) دو سال آن را تمدید کرد، تا آنکه رومیان غلبه کردند، و در بعضى دیگر مخالف این آمده .
و نیز در بعضى آمده که مدت دوم نیز در مکه منقضى شد، و در بعضى دیگر آمده که بعد از هجرت به سرآمد، و غلبه روم در روز جنگ بدر اتفاق افتاد، و در بعضى دیگر آمده که در روز حدیبیه واقع شد.
شرطبندى ابوبکر با مشرکین بعد از نزول آیه تحریم قمار بوده است .
باز در بعضى از آن روایات آمده که ابوبکر وقتى بر سر غلبه روم با مشرکین قمار زد، شرطى از ایشان گرفت ، و آن عبارت بود از صد شتر چاق و فربه ، و آن را نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) آورد، حضرت فرمود این حلال نیست ، صدقه اش بده .
آنچه همه روایات در آن اتفاق دارند این است که : ابوبکر با مشرکین شرط بسته ، و شرط را برد، و این شرطبندى و قمار به اشاره رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) بوده ، بعد توجیه کرده اند به اینکه این جریان قبل از نزول حرمت قمار بوده ، چون قمار با شراب در یک آیه تحریم شد، و آن اواخر عمر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) بود.
و لیکن ما در تفسیر آیه تحریم شراب و قمار گفتیم که شراب از همان اول بعثت حرام بوده ، و حرمت آن و زنا در دین جدید معروف بوده .
علاوه بر این خمر و میسر - که همان شراب و قمار باشد - به نص آیه بقره که مى فرماید:(یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر) اثم هستند، و(اثم) به نص آیه اعراف که فرموده :(قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها وما بطن و الاثم و البغى) حرام است و با در نظر داشتن این که سوره اعراف از سوره هاى قدیمى قرآن است که در مکه نازل شده محال است که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به ابى بکر اشاره کرده باشد که با مشرکین قمار و شرطبندى کند.
و به فرض هم که حرمت قمار در اواخر عمر رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نازل شده باشد، اشکال دیگرى که بر این روایات وارد است ، این کلام رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) است که به ابى بکر فرموده باشد: این حرام است ، ببر و صدقه بده ، چون این حرف را با هیچ یک از موازین فقهى نمى شود تصحیح کرد، مگر چیزى که مال مردم و حرام است مى شود صدقه داد؟ آن گاه براى رفع این اشکال دست و پاى زیادى زده اند، ولى هر چه بیشتر دست و پا کرده اند اشکال بزرگتر شده است ، اشکال دیگرى که به روایت وارد است این است که : فارسیان را بت پرست دانست در حالى که فارسیان هر چند مشرک بودند اما بت براى خود درست نکرده بودند.
و در تفسیر قمى در ذیل آیه(یعملون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون) گفته : یعنى دنیاى حاضر را مى بینند، و درباره آخرت ، خود را به غفلت مى زنند.
و در خصال آمده که از امام صادق از معناى آیه(اولم یسیروا فى الارض) پرسیدند، فرمود: یعنى آیا در قرآن نظر نمى کنند.
و در تفسیر قمى در ذیل جمله :(و یوم تقوم الساعه یومئذ یتفرقون) گفته : یعنى به سوى جهنم و بهشت .