بیان آیات
این آیات متضمن دنباله اى است براى داستانهایى که از امت هاى سابق نقل فرمود، و آن مثلى است که خداى سبحان براى معبودهاى موهوم آنان آورده ، مى فرماید: اینگونه اعتقادات خرافى آنان آن قدر بى اساس و سست بنیاد است که خلقت آسمانها و زمین به بانگ بلند به فساد آن فریاد مى زنند، و اعلام مى کنند که بغیر از خدا ولى و سرپرستى ندارند، و این اعلام عالم خلقت همان است که این کتاب کریم اعلام مى دارد.
و چون سخن بدین جا مى رسد ناگهان روى سخن را به رسول گرامى خود نموده دستورش مى دهد تا این کتاب را تلاوت کند، و نماز به پا بدارد، و اهل کتاب را با زبان نرم و مجادله به بهترین وجه به سوى دین اسلام دعوت کند، و مشرکین را که از او خواستند به غیر از قرآن معجزه اى بیاورد، و عذابى را که وعده مى دهد زودتر بیاورد پاسخ دهد.
تمثیل اتخاذ ارباب و آلهه و روى آوردن به غیر خدا به اتخاذ سست ترین خانه ها،خانه عنکبوت
مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا...
کلمه عنکبوت معنایش معلوم است ، این کلمه هم بر یک عدد از آن حشره اطلاق مى شود، و هم بر جمع آن ، هم در مذکر به این صورت مى آید، و هم در مونث ، یعنى عنکبوت ماده را هم عنکبوت مى گویند.
از آنجایى که در جمله(مثل الذین اتخذوا) عنایت همه در این است که مشرکین بغیر از خدا اولیایى براى خود گرفته اند، لذا همین معنا را در قالب صله و موصول آورد، و نفرمود: مثل مشرکین مثل عنکبوت است ، بلکه فرمود مثل کسانى که بغیر از خدا اولیاء مى گیرند مثل عنکبوت است ، که براى خود خانه مى گیرد. همچنان که در جمله(کمثل العنکبوت اتخذت بیتا)، نیز عنایت در اتخاذ عنکبوت بیت مزبور است ، در نتیجه برگشت معنا به این مى شود که صفت مشرکین در گرفتن اولیایى به غیر از خدا، چون صفت عنکبوت است در گرفتن خانه اى که چنین و چنان است و کلمه(بیتا) را نکره آورد تا دلالت کند بر اینکه خانه عنکبوت خبرى درباره اش هست ، و آن خبر را بعدا خواهیم گفت .
آن وقت جمله(و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت) بیان آن خبر، و صفت آن بیت است ، و اگر نفرمود(و ان اوهن البیوت لبیتها - سست ترین خانه ها خانه اوست) براى این است که خواست جمله مذکور را به عنوان یک مثل رایج به کار برده باشد، و مثل را کسى تغییر نمى دهد.
و معناى آیه این است که : اتخاذ مشرکین اولیایى به غیر از خدا، مثل اتخاذ عنکبوت است خانه اى را، خانه اى که سست ترین خانه ها است ، چون هیچ یک از آثار خانه به جز اسم بر آن صادق نیست ، زیرا خانه را براى این مى سازند که صاحبش را از سرما و گرما حفظ کند، و چیزى که این خواص را ندارد و صاحبش را از هیچ مکروهى حفظ نمى کند خانه نیست . اولیایى هم که مشرکین براى خود گرفته اند تنها از ولایت ، اسمى دارند، براى اینکه نه نفعى مى رسانند و نه ضررى ، نه مالک مرگى هستند و نه حیاتى ، و نه نشورى .
مورد مثل ، همان مساله اتخاذ آلهه است ، پس اگر در آیه مورد بحث به جاى کلمه آلهه اولیاء را آورد، براى این است که بفهماند که اصولا داعى مشرکین در پرستش خدایان مساله ولایت است ، زیرا مشرکین مى پنداشتند که بت ها در کار آنان ولایت دارند، و امور آنان را تدبیر مى کنند، خیر را به سوى آنان جلب نموده و شر را از ایشان دور مى سازند، و درباره آنان شفاعت مى کنند.
در آیه مورد بحث علاوه بر نکته اى که گذشت ، نکته دیگرى هست ، و آن این است که : با اطلاقى که دارد تمامى اقسام شرک را شامل مى شود، و روى سخنش با تمامى کسانى خواهد بود که حتى در یک امرى از امور خود به غیر از خدا ولیى بگیرند و به آن تکیه کنند، و آن را مستقل در اثر خود بدانند، البته آن اثرى که از وى توقعش را دارد، هر چند که آن ولى بت نباشد.
بلکه آیه شریفه شامل ولایت کسى نمى شود که برگشت ولایتش به ولایت خدا باشد، مانند ولایت رسول ، و امام و مؤ منین ، چون اگر کسى رسول و یا امام و یا مومنى را ولى خود بداند، در حقیقت خدا را ولى خود خوانده ، براى اینکه ولایت آنان در طول ولایت خدا است ، و خود خدا ایشان را ولایت داده ، و آیه(و ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون) این اطلاق را تاءیید مى کند.
(لو کانوا یعلمون) - بعضى گفته اند:(یعنى اگر مى دانستند که مثلشان در گرفتن اولیاء مثل عنکبوت است .
معنى و مفااد آیه شریفه :(ان الله یعلم ما یدعون من دونه من شى ء...)
ان الله یعلم ما یدعون من دونه من شى ء و هو العزیز الحکیم
ممکن است بگوییم کلمه(ما) در جمله(ما یدعون) موصوله است ، یعنى آنچه مى خوانند، و ممکن است بگوییم نافیه است ، یعنى(و نمى خوانند) و نیز ممکن است آن را استفهامى یا مصدرى بگیریم ، و کلمه(من) بنا بر احتمال دوم زاید است ، که صرفا براى تاءکید آورده شده ، و بنابر سه احتمال دیگر بیانى است ، و از این چهار احتمال دو احتمال اول قوى تر است ، و از آن دو، اولى قوى تر است .
و بنابر احتمال دوم معنا چنین مى شود که : خدا مى داند مشرکین هیچ چیزى به جاى او نمى خوانند، یعنى آنچه به عنوان آلهه به جز خدا مى پرستند هیچ حقیقتى ندارد، در نتیجه به قول صاحب کشاف آیه شریفه تاکید همان مثل است و زیادتى است براى اینکه در آن مثل آن آلهه را حداقل چون خانه عنکبوت دانست ، ولى در این جمله مى فرماید بلکه خانه عنکبوت هم نیست ، چون عدم محض است .
و بنابر احتمال اول معناى آیه چنین مى شود: خدا مى داند آن چیزهایى را که به جاى او مى پرستند، و جاهل به آن نیست ، و بنابراین جمله مورد بحث کنایه مى شود از اینکه آن مثلى که زدیم مثلى به جا بود، چون براى اولیاى آنان از ولایت چیزى به جز اسم نیست . این معنا - همان طور که گفتیم - از همه احتمالات قوى تر است ، چون دو کلمه عزیز و حکیم آن را تاکید مى کند، و مى فهماند که وقتى خدایان مشرکین از ولایت چیزى به جز اسم نداشتند، پس در نتیجه تنها عزیزى که هیچ چیز بر او غلبه نمى کند، و در تدبیر ملکش شریک نیست ، و نیز در خلقت و ایجاد شرکت ندارد، خدا است ، و نیز تنها حکیمى که هر چه مى کند و هر تدبیرى که به کار مى بندد متقن و محکم است ، خدا است ، و چون تنها او عزیز و حکیم است ، هیچ وقت تدبیر خلق خود را به کسى واگذار نمى نماید(فراموش نشود که واگذارى غیر از دادن ولایت به انبیاء و اولیاء است ، چون گفتیم ولایت انبیاء در طول ولایت خدا است نه به عنوان واگذارى و تفویض مترجم)، آن وقت آیه مورد بحث به منزله زمینه اى مى شود براى بیان بعد که مى فرماید(خلق الله السموات و الارض بالحق).
و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون
این جمله به مثلهایى که در قرآن زده شده اشاره مى کند، و مى فرماید که هر چند آنها را همه مردم مى شنوند، و لیکن حقیقت معانى آن و لب مقاصدش را تنها اهل دانش درک مى کنند، آن کسانى که حقایق امور را مى فهمند، و بر ظواهر هر چیزى جمود نمى کنند.
دلیل بر این معنا جمله(لا یعقلها) است ، براى اینکه ممکن بود بفرماید:(و لا یومن بها)، و یا تعبیرى نظیر آن بیاورد، پس اینکه فرمود:(لا یعقلها) دلیل بر آن است که منظور درک حقیقت و مغز آن مثلها است ، و گرنه بسیارى از غیر دانایان هستند که به ظواهر آن مثلها ایمان دارند.
پس درک مثلهایى که در کلام خدا زده شده نسبت به فهم و شعور مردم مختلف است ، بعضى از شنوندگان هستند که به جز شنیدن الفاظ آن و تصور معانى ساده اش هیچ بهره اى از آن نمى برند، چون در آن تعمق نمى کنند، بعضى دیگر هستند که علاوه بر آنچه که دسته اول مى شنوند و مى فهمند، در مقاصد آن تعمق هم مى کنند، و حقایق باریک و دقیقش را درک مى نمایند.
در این آیه اشاره است به اینکه مثل زدن بت پرستى به تار تنیدن عنکبوت ، صرف مثل شعرى و ادعاى خالى از دلیل نیست ، بلکه پایه اى از حجت و برهان عقلى دارد، و حقیقت حقه و ثابته اى دارد، که آیه بعد به آن اشاره مى کند.
خلقت ، تدبیر و ولایت ملازم یکدیگرند و هر سه مختص به خداى تعالى است
خلق الله السموات و الارض بالحق ان فى ذلک لایه للمومنین
مراد از حق بودن خلقت آسمانها و زمین این است که : بفهماند در خلقت آنها بازیچه در کار نیست ، همچنان که جاى دیگر این معنا را صریحا اعلام نموده و فرموده :(و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون .)
پس خلقت آسمانها و زمین بر اساس نظامى ثابت و تغییر ناپذیر است ، و سنت الهى نه اختلاف مى پذیرد و نه تخلف ، تدبیر هم خود از خلقت است ، و این دو با یکدیگر اختلاف ندارند، و هیچ کس از دیگرى تخلف نمى کند.
براى اینکه تدبیر حوادث جاریه در عالم ، معنایش این است که : یک حادثى را دنبال حادثى دیگر به وجود بیاورد، حادثى باشد که وقتى دنبال حادث اول پدید آورد، نظامى اتم به وجود آید، و آن چنان حوادث را ترتیب دهد که به غایت ها و نتایجى منتهى شود که حق و حقیقت باشد، پس در حقیقت تدبیر عبارت شد از خلقت بعد از خلقت ، اما خلقت هر چیزى با رعایت خلقت هاى قبل و بعد، که چون تک تک هر ایجادى در نظر گرفته شود خلقت است ، و چون رابطه و اتصال بین همه خلقها در نظر گرفته شود تدبیر است ، پس تدبیر، چیزى سواى خلقت نیست .
و چون خلقت و صنع همه به خداى تعالى منتهى مى شود، و این منتهى شدنش ضرورى و غیر قابل انکار است ، ناگزیر تدبیر هم منتهى به اوست ، و به هیچ وجه نمى شود به غیر او دانست ، و غیر خداى تعالى هر چه هست مخلوق خدا، و قائم به خدا، و مملوک او است ، خودش مالک هیچ نفعى و ضررى نیست ، و محال است که قائم به غیر از او باشد، و آن غیر، مستقل در تدبیر او، و مستغنى از خدا باشد، و این همان معناى حق بودن ، و بازیچه نبودن ، و جد بودن ، و شوخى نبودن خلقت است .
پس اگر بعضى از مخلوقات خدا مدبر بعضى از مخلوقات دیگرش بوده باشد، این ولایت در تدبیر ولایت حقیقى نیست ، چون ولى نامبرده باز هم مالک واقعى ، و به حقیقت معناى کلمه نیست ، و به این معنا چیزى را مالک نمى باشد، و در نتیجه آنچه دخل و تصرف مى کند جنبه بازى را دارد، و اگر فرضا خدا چنین ولایتى را به بعضى از مخلوقات خود بدهد، او هم با مخلوقات خود بازى کرده است ، و ساحت او منزه از لعب و بازى است ، و فرض مذکور تنها و تنها فرض است ، و حقیقتى نمى تواند داشته باشد، و ولایت فرض شده فقط اسمى از ولایت را دارد، و به کلى از حقیقت معناى کلمه تهى است ، همچنان که تار عنکبوت اینچنین است .
(ان فى ذلک لایه للمومنین) - در این جمله آیت بودن خلقت را اختصاص داد به مؤ منین ، با اینکه براى عموم مردم آیت است ، و این بدان جهت است که : تنها مؤ منین از این آیت سود مى برند، و از آن به صاحب آیت یعنى خداى تعالى راه مى یابند.
اتل ما اوحى الیک من الکتاب و اقم الصلوه ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر...
بعد از آنکه اجمال داستانهاى امم سابق را بیان کرد، که شرک و گناهان و منکراتشان ، کارشان را به چه شقاوتى کشانید، شقاوتى ابدى ، و خسرانى دائم ، اینک در این آیه از آن مطالب منتقل شده به اینکه رسول گرامى خود را دستور مى دهد به تلاوت آنچه به وى وحى شده ، - البته در عین حال کلام را استینافى گرفت یعنى به ما قبل عطف نکرد - چون تلاوت قرآن بهترین رادع است از شرک و ارتکاب فحشاء و منکرات ، زیرا در آن آیات روشنى است که متضمن حجت هایى نورانى است ، که حق را آن طور که باید روشن مى سازد، و هم مشتمل است بر داستانهاى عبرت آور، و مواعظ و بشارت ها و انذار و وعده و وعیدها که شنونده و خواننده را از گناهان باز مى دارد.
و سپس آن امر را ضمیمه کرد به امر به نماز که بهترین اعمال است ، چون که نماز از فحشاء و منکر باز مى دارد.
چگونه نماز ایستادن را از فحشا و منکر باز مى دارد
و سیاق آیات شاهد بر این است که : مراد از این بازدارى ، بازدارى طبیعت نماز از فحشاء و منکر است ، البته بازدارى آن به نحو اقتضاء است نه علیت تامه ، که هر کس نماز خواند، دیگر نتواند گناه کند.
خواهى گفت چطور نماز از فحشاء و منکرات نهى مى کند؟ در جواب مى گوییم این عمل مخصوصا که بنده خدا آن را در هر روز پنج بار به جا بیاورد، و همه عمر ادامه دهد، و مخصوصا اگر آن را همه روزه در جامعه اى صالح به جا بیاورد، و افراد آن جامعه نیز مانند او همه روزه به جا بیاورند، و مثل او نسبت به آن اهتمام بورزند، طبعا با گناهان کبیره سازش ندارد.
آرى توجه به خدا از در بندگى ، آنهم در چنین محیط و از چنین افراد، طبیعتا باید انسان را از هر معصیتى کبیره و هر عملى که ذوق دینى آن را شنیع مى داند، از قبیل قتل نفس ، تجاوز به جانها و به مال ایتام ، زنا، و لواط، باز بدارد، بلکه نه تنها از ارتکاب آنها، بلکه حتى از تلقین آن نیز جلوگیرى کند.
براى اینکه نماز مشتمل است بر ذکر خدا، و این ذکر، اولا ایمان به وحدانیت خداى تعالى ، و رسالت و جزاى روز قیامت را به نمازگزار تلقین مى کند، و به او مى گوید که خداى خود را با اخلاص در عبادت مخاطب قرار داده و از او استعانت بنما، و درخواست کن که تو را به سوى صراط مستقیم هدایت نموده ، و از ضلالت و غضبش به او پناه ببر.
و ثانیا او را وادار مى کند بر اینکه با روح و بدن خود متوجه ساحت عظمت و کبریایى خدا شده ، پروردگار خود را با حمد و ثنا و تسبیح و تکبیر یاد آورد، و در آخر بر خود و هم مسلکان خود و بر همه بندگان صالح سلام بفرستد.
علاوه بر این او را وادار مى کند به اینکه از حدث(که نوعى آلودگى روحى است)، و از خبث یعنى آلودگى بدن و جامه ، خود را پاک کند، و نیز از اینکه لباس و مکان نمازش غصبى باشد، بپرهیزد، و رو به سوى خانه پروردگارش بایستد.
پس اگر انسان مدتى کوتاه بر نماز خود پایدارى کند، و در انجام آن تا حدى نیت صادق داشته باشد، این ادامه در مدت کوتاه به طور مسلم باعث مى شود که ملکه پرهیز از فحشاء و منکر در او پیدا شود، به طورى که اگر فرضا آدمى شخصى را موکل بر خود کند، که دائما ناظر بر احوالش باشد، و او را آنچنان تربیت کند که این ملکه در او پیدا شود و به زیور ادب عبودیت آراسته گردد، قطعا تربیت او موثرتر از تربیت نماز نیست ، و به بیش از آنچه که نماز او را دستور مى دهد دستور نخواهد داد، و به بیش از آن مقدار که نماز به ریاضت وادارش مى کند وادار نخواهد کرد.
جواب به این اشکال که چرا بسیارى از نمازگزاران مرتکب کبائر و منکرات مى شوند؟
در اینجا لازم است اشکالى که به آیه شریفه شده ، و جوابش را خاطرنشان سازیم ، بعضى بر این آیه اشکال کرده اند که :(این آیه مى فرماید نماز از فحشاء و منکرات نهى مى کند، و حال آنکه ما بسیارى از نمازگزاران را مى بینیم که از ارتکاب گناهان بزرگ پروایى ندارند، چرا نماز آنان از فحشاء و منکرات بازشان نمى دارد؟).
در جواب از این اشکال بعضى از علماء گفته اند:(اصلا کلمه(صلوه) در آیه شریفه به معناى نماز نیست ، بلکه به معناى دعا است ، و مراد از دعا هم دعوت به سوى امر خدا است ، و معناى آیه این است که : اى پیغمبر من ، بر دعوت به سوى امر خدا پایدارى کن ، که اگر چنین کنى این دعوت مردم را از فحشاء و منکرات باز مى دارد). لیکن این جواب اشکال دارد، براى اینکه در حقیقت براى رفع اشکال و فرار از آن ، آیه را از ظاهرش برگردانیده .
بعضى دیگر گفته اند:(کلمه(صلوه) در آیه شریفه در معناى نکره است ، و معناى آیه این است که یک قسم از نمازها باعث مى شود که نمازگزار از فحشاء و منکرات اجتناب بورزد، و درست هم هست ، پس مراد همه نمازها نیست ، تا آن اشکال وارد شود.)
بعضى دیگر گفته اند:(نماز مادام که نمازگزار مشغول آن است این اثر را دارد، یعنى شخص نمازگزار مادام که مشغول نماز است کارهاى زشت نمى کند، چون همین اشتغال به نماز او را از کارهاى دیگر باز مى دارد).
بعضى دیگر گفته اند:(آیه به همان ظاهرى که دارد معنایى دارد که آن اشکال متوجهش نمى شود، و آن این است که : نماز مانند یک انسانى که دیگرى را از فحشاء و منکرات نهى مى کند، به شخص نمازگزار مى گوید: زنا مکن ، ربا مخور، دروغ مگو، و ... و لیکن همان طور که در آن انسان لازمه نهى این نیست که شنونده گوش هم بدهد،و از گفته او منتهى هم بشود، در نماز نیز چنین است ، یعنى نماز مرتب به نمازگزار مى گوید که چنین و چنان مکن ، و لیکن لازمه این نهى این نیست که نمازگزار منتهى هم بشود، و از آن کارها دست بردارد. مگر نهى نماز از نهى خدا مهم تر و موثرتر است ، خداى تعالى در آیه شریفه(ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر)، به عدل و احسان و صله رحم امر مى کند، و از فحشاء و منکر نهى مى فرماید، و مع ذلک مردم همچنان نافرمانى اش مى کنند، و نهى او باعث انتهاى مردم نمى شود، نهى نماز هم مثل آن ، پس اشکالى که بر آیه شده ناشى از این توهم است که نهى همواره مستلزم انتهاء است ، و این توهمى است باطل).
از بعضى از مفسرین نقل شده که در پاسخ از این اشکال گفته اند:(نماز را براى این مى خوانند که به یاد خدا بیفتند، همچنان که خود خداى تعالى هم فرموده :(اقم الصلوه لذکرى - نماز را براى یاد من به پا دار)، و کسى که به یاد خدا باشد، مسلما از اعمالى که خوشایند خدا نیست پرهیز مى کند، و آن اشخاصى که در اشکال مورد نظرند، اشخاصى هستند که اگر نماز نخوانند گناه بیشتر مى کنند، و نماز در آنها این مقدار اثر گذاشته که منکرات را کمتر مرتکب شوند).
حق مطلب در پاسخ اشکال فوق
لیکن خواننده عزیز توجه دارد که هیچ یک از این جوابها با سیاق حکم ، و تعلیلى که در آیه شریفه آمده نمى سازد، براى اینکه آنچه از سیاق برمى آید این است که : اگر دستور داده اند به اینکه مردم نماز بخوانند، براى این است که نماز آنان را از فسق و فجور باز مى دارد، و این تعلیل مى فهماند که نماز عملى است عبودى ، که به جا آوردنش صفتى در روح آدمى پدید مى آورد که آن صفت به اصطلاح معروف ، پلیسى است غیبى ، و صاحبش را از فحشاء و منکرات باز مى دارد، و در نتیجه جان و دلش را از قذارت گناهان و آلودگى هایى که از اعمال زشت پیدا مى شود، پاک مى نماید.
پس معلوم مى شود مقصود از نماز رسیدن به آن صفت است ، یعنى صفت بازدارى از گناه ، چیزى که هست در جواب از آن اشکال مى گوییم : پیدایش این صفت اثر طبیعى نماز هست ، و لیکن به نحو اقتضاء، نه به نحو علیت ، پس اینکه در جواب دومى گفتند در بعضى افراد اثر دارد صحیح نیست ، بلکه در همه اثر دارد، و لیکن به نحو اقتضاء و نیز اینکه در جواب سوم گفتند اثرش تا وقتى است که انسان مشغول نماز است ، صحیح نیست ، بلکه اثرش در همه احوال است اما به نحو اقتضاء و اینکه در جواب چهارم گفتند: نهى مستلزم انتهاء نیست و گویا در آیه شریفه فرموده نماز بخوان تا نهى نماز را بشنوى صحیح نیست ، بلکه نهى مستلزم انتهاء هست چیزى که هست گفتیم به نحو اقتضاء و اینکه در جواب پنجم گفتند نماز یاد خدا است و یاد خدا انسان را از فحشاء باز مى دارد باز درست نیست ، براى اینکه اشکال بر گناهکارى نمازگزار است ، چه یاد خدا باشد و چه نباشد.
پس حق در جواب همان است که گفتیم بازدارى از گناه اثر طبیعى نماز است ، چون نماز توجه خاصى است از بنده به سوى خداى سبحان ، لیکن این اثر تنها به مقدار اقتضاء است ، نه علیت تامه ، تا تخلف نپذیرد، و نمازگزار دیگر نتواند گناه کند، نه ، بلکه اثرش به مقدار اقتضاء است ، یعنى اگر مانع و یا مزاحمى در بین نباشد اثر خود را مى بخشد، و نمازگزار را از فحشاء باز مى دارد، ولى اگر مانعى و یا مزاحمى جلو اثر آن را گرفت ، دیگر اثر نمى کند، و در نتیجه نمازگزار آن کارى که انتظارش را از او ندارند مى کند، خلاصه یاد خدا، و موانعى که از اثر او جلو مى گیرند، مانند دو کفه ترازو هستند، هر وقت کفه یاد خدا چربید، نمازگزار گناه نمى کند، و هر جا کفه آن موانع چربید کفه یاد خدا ضعیف مى شود، و نمازگزار از حقیقت یاد خدا منصرف مى گردد، و گناه را مرتکب مى شود. و اگر خواننده عزیز بخواهد این معنا را لمس کند، باید حال بعضى از افراد که نام مسلمان دارند، و در عین حال نماز نمى خوانند، در نظر بگیرد، که اگر رفتار آنها را زیر نظر قرار دهد، مى بیند که به خاطر نخواندن نماز، روزه را هم مى خورد، و حج هم نمى رود و زکات هم نمى دهد، و بالاخره سایر واجبات را هم ترک مى کند، و هیچ فرقى بین پاک و نجس ، و حلال و حرام نمى گذارد، و خلاصه در راه زندگى همچنان پیش مى رود، هر چه پیش آید خوش آید، و هیچ چیزى را در راه خود مانع پیشرفت خود نمى بیند، نه ظلم ، نه زنا، نه ربا، نه دروغ ، و نه هیچ چیز دیگر.
آن وقت اگر حال چنین شخصى را با حال کسى مقایسه کنى که نماز مى خواند، و در نمازش به حداقل آن یعنى آن مقدارى که تکلیف از گردنش ساقط شود اکتفاء مى کند، خواهى دید که او از بسیارى از کارها که بى نماز از آن پروا نداشت پروا دارد، و اگر حال این نمازگزار را با حال کسى مقایسه کنى که در نمازش اهتمام بیشترى دارد، خواهى دید که دومى از گناهان بیشترى پروا دارد، و به همین قیاس هر چه نماز کاملتر باشد، خوددارى از فحشاء و منکرات بیشتر خواهد بود.
ترجمه الم یزان ج : 16 ص : 202
معناى(ذکر) و مقصود از اینکه درباره نماز فرمود:(و لذکر الله اکبر)
(و لذکر الله اکبر) - راغب در مفردات مى گوید: کلمه(ذکر) گاهى در معناى یاد، خاطر به کار برده مى شود، مثلا مى گویند(افى ذکرک - آیا به یاد دارى و آیا به خاطر دارى). و این یاد و خاطر هیئتى است در نفس ، که با داشتن آن انسان مى تواند آنچه از معلومات کسب کرده حفظ کند، و از دست ندهد، مانند حافظه ، با این تفاوت که حفظ را در جایى به کار مى برند که مطلبى را در حافظه خود داشته باشد، هر چند که الان حاضر و پیش رویش نباشد، به خلاف ذکر که در جایى به کار مى رود که علاوه بر اینکه مطلب در صندوق حافظه اش هست ، در نظرش حاضر هم باشد.
و گاهى کلمه ذکر را در حضور قلب و یا حضور در زبان استعمال مى کنند، مثلا مى گویند: ذکر خدا دو نوع است ، یکى ذکر به زبان ، و یکى هم ذکر به قلب ، یعنى حضور در قلب ، و به همین جهت است که گفته اند: ذکر دو نوع است ، ذکر از نسیان ، - یعنى ذکر به معناى اول -، و ذکر بدون نسیان ، - یعنى ذکر به معناى دوم - که به معناى ادامه حفظ است ، معناى سوم ذکر هم عبارت است از سخن ، چون هر سخنى را ذکر هم مى گویند.
و ظاهرا اصل در معناى این کلمه همان معناى اول است ، و اگر معناى دوم را(نام خدا را بردن) هم ذکر نامیده از این بابت است که ذکر لفظى مشتمل بر معناى قلبى نیز هست ، و ذکر قلبى نسبت به ذکر لفظى اثرى را مى ماند که بر سبب مترتب مى شود، یا نتیجه اى است که از عمل عاید مى گردد.
و اگر نماز را ذکر نامیده اند، براى این است که : نماز هم مشتمل است بر ذکر زبانى از تهلیل ، و حمد، و تسبیح ، و هم به اعتبارى دیگر مصداقى است از مصادیق ذکر، چون مجموعه آن عبودیت بنده خدا را مجسم مى سازد، و لذا خداى تعالى نماز را ذکر الله نامیده و فرموده :(اذا نودى للصلوه من یوم الجمعه فاسعوا الى ذکر الله) و هم به اعتبارى دیگر امرى است که ذکر بر آن مترتب مى شود، ترتب غایت بر صاحب غایت ، یعنى نتیجه نماز یاد خدا است ، همچنان که آیه(و اقم الصلوه لذکرى) به آن اشاره مى کند. و ذکرى که گفتیم ، غایت و نتیجه نماز است ، ذکر قلبى است ، البته آن ذکرى که گفتیم به معناى استحضار است ، یعنى استحضار یاد خدا در ظرف ادراک ، بعد از آنکه به خاطر فراموشى از ذهن غایب شده بود، و یا به معناى ادامه استحضار است ، و این دو قسم از ذکر بهترین عملى است که صدورش از انسان تصور مى شود، و از همه اعمال خیر قدر و قیمت بیشترى دارد، و نیز از همه انحاى عبادتها اثر بیشترى در سرنوشت انسان دارد، چون یاد خدا به این دو نوع که گفته شد، آخرین مرحله سعادتى است که براى انسانها در نظر گرفته شده ، و نیز کلید همه خیرات است .
و به هر حال از ظاهر سیاق آیه(و اقم الصلوه ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر) بر مى آید که جمله(و لذکر الله اکبر) متصل به آن است ، و اثر دیگرى از نماز را بیان مى کند، و اینکه آن اثر، بزرگتر از اثر قبلى است ، در نتیجه جمله(و لذکر الله اکبر) به منزله ترقى دادن مطلب است ، و البته منظور از ذکر در آن جمله نیز همان ذکر قلبى است ، که گفتیم از نماز حاصل مى شود.
پس گویا فرموده : نماز بگزار تا تو را از فحشاء و منکر باز بدارد، بلکه آنچه عاید تو مى کند بیش از این حرفها است ، چون مهم تر از نهى از فحشاء و منکر این است که : تو را به یاد خدا مى اندازد، و این مهم تر است ، براى اینکه ذکر خدا بزرگترین خیرى است که ممکن است به یک انسان برسد، چون ذکر خدا کلید همه خیرات است ، و نهى از فحشاء و منکرات نسبت به آن فایده اى جزئى است .
البته این احتمال هم هست که مراد از(ذکر) همان اذکار زبانى نماز باشد، ولى در این صورت باز هم جمله مذکور در معناى ترقى است ، چون معناى آیه این مى شود: نماز بخوان ، تا تو را از فحشاء و منکر باز دارد، بلکه همان اذکارى که در نماز است ، و یا خود نماز، مهمتر از آن بازدارى است ، چون بازدارى مذکور یکى از آثار نیک ذکر است ، و به هر تقدیر کلمه(ذکر الله) بنابر هر دو احتمال ، مصدرى است که اضافه به مفعول خود شده ، و آن چیزى که ذکر الله از آن بزرگتر است عبارت است از نهى از فحشاء و منکر.
وجوه مختلفى که مفسرین در معناى(ولذکر الله اکبر) گفته اند
مفسرین در معناى(ذکر)، و اینکه کلمه(الله) فاعل آن است ، و یا مفعول آن ، و این که مفضل علیه خاص است یا عام ،(یعنى ذکر خدا از همه اقسام نهى از فحشاء مهم تر است ، یا بعضى از اقسام آن) اقوال و نظریه هایى دیگر دارند.
بعضى گفته اند:(معنایش این است که : اینکه خدا به یاد بنده اش باشد، مهم تر از آن است که بنده به یاد خدا باشد، براى اینکه هر چند فرموده :(فاذکرونى اذکرکم) ولى در این معامله تنها بنده سود مى برد).
بعضى دیگر گفته اند:(معنایش این است که : خدا به یاد بنده اش باشد مهم تر است از نماز بنده بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که : خدا به یاد بنده اش باشد از هر چیزى مهم تر است).
بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که : ذکر کردن بنده ، خدا را در نماز از سایر ارکان نماز مهمتر است . بعضى دیگر گفته اند:(ذکر کردن بنده ، خدا را در نماز مهمتر است از اینکه او را در خارج نماز ذکر کند) بعضى دیگر چنین معنا کرده اند:(که ذکر کردن بنده ، خدا را از سایر کارهایش مهم تر است).
بعضى دیگر چنین گفته اند: درست است که نماز از فحشاء و منکرات نهى مى کند ، اما اینکه بنده خدا در هنگام رویارویى با گناه به یاد خدا بیفتد که او را از آن گناه نهى کرده مهم تر است .
بعضى دیگر گفته اند: کلمه(اکبر) از معناى برترى عارى است ، و با اینکه براى آن درست شده ، در اینجا آن را افاده نمى کند، پس لازم نیست چیزى باشد که ذکر الله از آن مهم تر باشد، و از این قبیل(افعل التفضیل) ها در قرآن آمده ، که معناى تفضیل و برترى را نمى دهد مانند آیه(ما عند الله خیر من اللهو - آنچه نزد خدا است از لهو بهتر است)، چون مى دانیم لهو خوب نیست ، تا آنچه نزد خدا است خوبتر باشد.
اینها اقوال و نظریه هایى است مختلف که ما از بحث پیرامون آنها خوددارى نمودیم ، چون اختصار را ترجیح دادیم ، و دقت در آیه براى خواننده کافى است از بحث کردن ما، علاوه بر این خود خواننده مى داند که بعضى از این وجوه تحکم و بیهوده حرف زدن است .
(و الله یعلم ما تصنعون) - یعنى خدا مى داند آنچه را که شما از خیر و شر انجام مى دهید، و چون مى داند بر شما لازم است که مراقب او باشید، و از او غافل نگردید، و بنابراین جمله مورد بحث مخصوصا بنابر قول اول مردم را تحریک و تشویق بر مراقبت مى کند.
مقصود از مجادله نیکو با اهل کتاب که بدان امر فرموده است
و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتى هى احسن الا الذین ظلموا منهم
بعد از آنکه در جمله(اتل ما اوحى الیک)، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) را ماءمور کرد تا از طریق تلاوت قرآن دعوت و تبلیغ کند، اینک در جمله مورد بحث کیفیت دعوت را بیان مى کند، و از مجادله با اهل کتاب - که اطلاق آن شامل یهود و نصارى مى شود، و مجوس و صابئین هم ملحق به آن دو مى شوند - نهى مى کند، و مى فرماید: با این طوایف چندگانه مجادله مکن ، مگر به طریقى که بهترین طریق مجادله بوده باشد، و از آن بهتر تصور و امکان نداشته باشد.
و مجادله وقتى نیکو به شمار مى رود، که با درشتخویى و طعنه و اهانت همراه نباشد، پس یکى از خوبیهاى مجادله این است که : با نرمى و سازش همراه باشد، و خصم را متاذى نکند که در این صورت مجادله داراى حسن و نیکى است ، یکى دیگر اینکه شخص مجادله کننده از نظر فکر با طرفش نزدیک باشد، به این معنا که هر دو علاقه مند به روشن شدن حق باشند، و در نتیجه هر دو با کمک یک دیگر حق را روشن سازند، و لجاجت و عناد به خرج ندهند، پس وقتى این شرط با شرط اول جمع شد، حسن و نیکویى مجادله دو برابر مى شود، آن وقت است که مى توان گفت این مجادله بهترین مجادله ها است .
و به همین جهت وقتى مؤ منین را نهى مى کند از مجادله با اهل کتاب ، مگر آن مجادله که احسن و بهترین طرق مجادله باشد، از اهل کتاب جمعى را استثناء مى کند، و مى فرماید مگر آن عده از اهل کتاب را که ستم کردند.
و مراد از ستم به قرینه سیاق این است که : آن اهل کتاب که شما مى خواهید با او مجادله کنید معاند نباشد، و نرمى و ملاطفت در سخن را حمل بر ذلت و خوارى نکند، که در این صورت مجادله به طریق احسن نیز فایده اى به حال آنان ندارد، چون هر چه بیشتر نرمى به خرج دهى ، او خیال مى کند این نرمى از بیچارگى و ضعف تو است ، و یا مى پندارد که مى خواهى با این خلق خوشت او را به دام بیندازى ، و از راه حقش به راه باطل ببرى ، این قسم افراد ظالمند، که مجادله هر قدر هم احسن باشد سودى نخواهد بخشید.
و نیز به همین جهت است که دنبال کلام مساله نزدیک شدن با ایشان را بیان کرد، که چطور با اهل کتاب نزدیک شوید، که هم شما و هم ایشان در روشن کردن حق هم آهنگ شوید، و طرف بحث شما نیز مانند خود شما علاقه مند به روشن شدن حق شود، و آن این است که نخست به ایشان بگویید:(و قولوا آمنا بالذى انزل الینا و انزل الیکم و الهنا و الهکم واحد و نحن له مسلمون - ما هم به آنچه به ما نازل شده ایمان داریم ، و هم به آنچه به شما نازل شده ، و ما معتقدیم که معبود ما و شما یکى است ، و ما تسلیم آن معبودیم).
و کذلک انزلنا الیک الکتاب ، فالذین آتیناهم الکتاب یومنون به و من هولاء من یومن به ، و ما یجحد بآیاتنا الا الکافرون
یعنى این چنین و بر این صفت ما کتاب و قرآن را بر تو نازل کردیم ، یعنى بر صفت اسلام و تسلیم شدن براى خدا، و اینکه سایر کتابهاى آسمانى و پیغمبران او را تصدیق داشته باشى .
بعضى از مفسرین گفته اند:(معناى آیه این است که : همان طور که کتاب بر موسى و عیسى نازل کردیم ، بر تو نیز نازل کردیم که قرآن است).
و بنابراین جمله(فالذین آتیناهم الکتاب ...)، تفریعى است بر چگونگى نازل شدن قرآن ، و معنایش این است که : از آنجایى که قرآن درباره تسلیم خدا شدن ، و تصدیق کتب و پیامبران خدا نازل شده ، طبعا اهل کتاب هم به آن ایمان خواهند آورد، براى اینکه اگر ایشان به کتاب آسمانى ، و پیغمبر خود ایمان آورده اند، به خاطر همین است که : خواسته اند تسلیم خدا باشند، و هر دستورى که خدا بدهد فرمان ببرند.
البته بعضى از اینان یعنى مشرکین و بت پرستان نیز کسانى هستند که به این کتاب ایمان مى آورند، و هر کس آیات ما را انکار کند و به آن ایمان نیاورد کافر است که همه جا و همواره مى خواهد با باطل روى حق را بپوشاند.
بعضى احتمال داده اند که :(مراد از(الذین آتیناهم الکتاب) خود مسلمانان باشند، و مراد از مشارالیه(هولاء)، اهل کتاب بوده باشد). لیکن این احتمال بعید است ، و مانند آن در بعد، این احتمال است که بگوییم ضمیر در(یومن به) به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) بر مى گردد.
این نکته بر خواننده پوشیده نماند، که جمله(و من هولاء من یومن به - و از اینان کسى است که به آن ایمان مى آورد) مى فهماند که اینگونه افراد از میان مشرکین نوعى استقلال دارند.
احتجاج بر اثبات اینکه قرآن نازل از ناحیه خداى سبحان است
و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون
کلمه(تتلوا) از ماده تلاوت است ، که به معناى خواندن است ، چه خواندن از روى کتاب ، و چه از حفظ، و مراد از آن در آیه مورد بحث به قرینه مقام همان اول است .
کلمه(تخطه) از ماده(خط) است ، که به معناى نوشتن است ، کلمه(مبطلون) جمع مبطل است ، و مبطل کسى را گویند که قول باطلى را آورده باشد، و نیز به کسى مى گویند که حق را باطل کند، یعنى ادعا کند که باطل است ، از این دو معنا معناى دوم با آیه مناسب تر است ، هر چند که ممکن است معناى اول مراد باشد.
و ظاهر تعبیر در جمله(و ما کنت تتلوا...) این است که مى خواهد عادت را نفى کند، و بفرماید: عادت تو چنین نبوده که قبل از این کتابى بخوانى ، و یا بنویسى ، و آیه شریفه(فقد لبثت فیکم عمرا من قبله)، نیز بر این معنا دلالت دارد.
بعضى از مفسرین گفته اند:(جمله مذکور مى خواهد قدرت را نفى کند، و بفرماید: تو قبل از این نمى توانستى بخوانى ، و بنویسى ، ولى وجه اول با سیاق حجت و استدلال سازگارتر است)، چون آیه شریفه در مقام اقامه حجت بر حقانیت قرآن است ، و مى خواهد اثبات کند که این کتاب از ناحیه خدا نازل شده و در اثبات این مدعا کافى است که نفى عادت از وى بشود و لازم نیست که نفى قدرت بشود.
و اگر کلمه(تخطه) را مقید به قید(بیمینک) کرد، و فرمود: تو عادت نداشتى که کتابى را با دست خود بنویسى ، خواست تا نوعى تمثیل آورده در نتیجه مطلب را تاکید کرده باشد، مثل اینکه کسى بگوید: من فلانى را با چشم خود دیدم ، و یا فلان مطلب را با این دو گوش خود شنیدم .
و معناى آیه این است که : عادت تو قبل از نزول قرآن چنین نبود که کتابى را بخوانى ، و نیز این نبود که کتابى را با دست خود بنویسى - خلاصه تو نه مسلط بر خواندن بودى ، و نه مسلط بر نوشتن ، چون امى و بى سواد بودى - و اگر غیر این بود یعنى بر خواندن و نوشتن مسلط مى بودى ، مبطلان که همواره مى خواهند حق را باطل معرفى کنند بهانه به دست آورده ، براستى در حقانیت دعوت تو به شک مى افتادند، لیکن از آنجایى که خوب نمى توانستى بخوانى و بنویسى ، و سالها است که مردم تو را به این صفت مى شناسند، چون با تو معاشرت دارند، دیگر هیچ جاى شکى برایشان باقى نمى ماند، که این قرآن کتاب خدا است ، و خدا آن را بر تو نازل کرده ، از بافته هاى خودت نیست ، و چنین نیست که از کتابهاى قدیمى ، داستانها و مطالبى اقتباس کرده ، و به این صورت درآورده باشى ، و دیگر مبطلان نمى توانند آن را ابطال نموده ، و به این عذر اعتذار جویند.
بل هو آیات بینات فى صدور الذین اوتوا العلم ، و ما یجحد بآیاتنا الا الظالمون
این آیه اعراض از مطلبى تقدیرى است که از آیه قبل استفاده مى شد، چون بعد از آنکه تلاوت و نوشتن را با هم از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نفى کرد، و فرمود تو نه مى خواندى ، و نه مى نوشتى ، چنین استفاده مى شد که قرآن کتابى نیست که جمع آورى شده و با خطوطى نوشته شده باشد، لذا این سوال پیش مى آمد که پس قرآن چیست ؟ از این سوال تقدیرى و فرضى با کلمه اعراض (بل) پاسخ داده و فرموده :(بل هو - بلکه او - قرآن - آیاتى است روشن ، در سینه هاى کسانى که بهره اى از علم داده شده اند).
و در جمله(و ما یجحد بآیاتنا الا الظالمون)، مراد از ظلم ، بقرینه مقام ، ظلم به آیات خدا و تکذیب آنها، و استکبار از پذیرفتن آنها، از روى عناد و تعنت است .
و قالوا لولا انزل علیه آیات من ربه ، قل انما الایات عندالله ، و انما انا نذیر مبین
بعد از آنکه نام کتاب را برد، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) را دستور داد تا آن را بر مردم بخواند، و به سوى خدا دعوت کند، و نیز بعد از آنکه خاطرنشان ساخت که بعضى از ایشان به آن ایمان مى آورند، و بعضى که کافر و ظالمند ایمان نمى آورند، اینک در این آیه و دو آیه بعد اشاره مى کند به اینکه دسته دوم اعتنایى به قرآن ندارند، با اینکه قرآن آیت و معجزه نبوت است ، و از آن جناب معجزه اى دلخواه خود مى خواهند، و به پاسخ از آن مى پردازد.
پس جمله(و قالوا لولا انزل علیه آیات من ربه)، همان پیشنهاد ایشان است که چرا غیر از قرآن معجزات دیگرى به او نازل نشد؟ و این در حقیقت طعنه و تعریضى است که به قرآن کریم زده اند، مى خواسته اند بگویند: قرآن معجزه نیست ، و پیش خود خیال کرده اند که یک فرد وقتى مى تواند پیامبر خدا باشد که نیرویى الهى و غیبى داشته باشد، و با آن بر هر کارى که بخواهد قادر باشد.
و اگر گفتند(لولا انزل علیه - چرا بر او نازل نشد)، و نگفتند(لولا یاتینا بآیات - چرا براى ما معجزاتى نمى آورد)؟ خواستند نوعى استهزاء کرده باشند، همچنان که در آیه(یا ایها الذى نزل علیه الذکر انک لمجنون لو ما تاتینا بالملائکه ان کنت من الصادقین) به این سخریه تصریح شده است(چون با اینکه او را دیوانه مى خوانند مع ذلک مى گویند اى کسى که ذکر بر او نازل شده).
و جمله(قل انما الایات عند الله - بگو تنها آیات نزد خدا است)، پاسخ از آن پندار است ، و مى فرماید: این طور که شما مى پندارید نیست ، که هر کس دعوى رسالت کند باید نیرویى غیبى و الهى داشته باشد که هر کارى دلش خواست بتواند انجام دهد، بلکه آیات تنها نزد خدا است ، هر وقت بخواهد و بر هر کس بخواهد و به هر نحو که بخواهد نازل مى کند، و در قدرت بر نازل کردن آن هیچ کس شریک او نیست ، پس یک فرد پیغمبر هم هیچ اختیارى و قدرتى ندارد، مگر آنکه خدا بخواهد.
آنگاه در بیان همین معنا اضافه فرمود که پیغمبر جز انذار هیچ پستى ندارد، تنها وظیفه او انذار است و بس(و انما انا نذیر مبین).
اولم یکفهم انا انزلنا علیک الکتاب یتلى علیهم ...
این آیه زمینه چینى مى کند براى پاسخ از تعریض و طعنه اى که به قرآن زدند، که قرآن آیت نیست ، و استفهام در آن انکارى ، و خطاب در آن به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) است ، مى فرماید: آیا براى آنان کافى نیست معجزه بودن این کتاب که برایشان خوانده مى شود؟ و ایشان آن را با دو گوش خود مى شنوند، و معجزه بودنش را به حس در مى یابند؟ علاوه بر این سرشار از رحمت و تذکر براى مؤ منین است ؟.
قل کفى بالله بینى و بینکم شهیدا...
در این جمله به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) تلقین مى کند که این طور جوابشان بده ، و بگو که خداى سبحان بین من و شما در مساله مورد نزاع یعنى مساله رسالتم گواه است ، چون در کتابى که بر من نازل کرده بر رسالتم شهادت داده ، و او خدایى است که آنچه در آسمانها و زمین است مى داند، بدون اینکه چیزى از او پوشیده باشد، و همین شهادت او، در دلالت بر صدق دعوى من کافى است .
با این حال دیگر نمى توانند بگویند قرآن کلام خدا نیست ، چون خداى تعالى قبلا چند بار در قرآنش عرب را تحدى کرد که اگر مى پندارید این کتاب کلام خدا نیست ، همه دست به دست هم دهید، و یک سوره مثل آن را بیاورید، بنابراین جمله مورد بحث دیگر صرف دعوى و یا کلامى خطابى نیست ، بلکه بیانى است استدلالى ، و حجتى است قاطع ، بر دعوى آن جناب .
در جمله(و الذین آمنوا بالباطل و کفروا بالله اولئک هم الخاسرون)، خسران را منحصر در کفار مى کند، به خاطر اینکه به خدا و کتاب او ایمان نمى آورند، با اینکه در آن بر رسالت او شهادت داده کفر مى ورزند، و به خاطر کفر به خداى حق قهرا به باطل ایمان مى آورند، و در نتیجه در ایمانشان خاسر و بى بهره مى شوند.
و یستعجلونک بالعذاب و لولا اجل مسمى لجاءهم العذاب و لیاتینهم بغته و هم لا یشعرون
اینکه مى فرماید: از تو عذاب فورى مى خواهند، اشاره است به کلام ایشان که مانند گذشتگان خود مى گفتند:(ائتنا بعذاب الله ان کنت من الصادقین - براى ما بیاور آن عذاب خدا را اگر از راستگویانى) و این پیشنهاد، و شتاب کردن نسبت به عذاب را خداى تعالى در جاى دیگر نیز از ایشان حکایت کرده ، و فرموده :(و لئن اخرنا عنهم العذاب الى امه معدوده لیقولن ما یحسبه).
و مراد از(اجل مسمى) همان اجلى است که خداوند براى یک یک بنى آدم مقدر کرد، و همان روزى که آدم را به زمین فرستاده به او و ذریه اش فرمود:(و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین)، و نیز فرمود:(و لکل امه اجل ، فاذا جاء اجلهم لا یستاخرون ساعه و لا یستقدمون).
و این عذابى که اجل معین جلو آن را گرفته ، آن عذابى است که به کیفر همه اعمال زشتشان مستحق شدند، چیزى که هست اجل میان آنان و آن عذاب حائل شده ، همچنان که در جاى دیگر کلام بى نظیرش فرموده :(و ربک الغفور ذوالرحمه لو یواخذهم بما کسبوا لعجل لهم العذاب بل لهم موعد لن یجدوا من دونه موئلا).
این آیات با آیات دیگرى که حکایت مى کند از فرستادن عذاب به محض تقاضاى آن ، منافات ندارد مانند آیه(و ما منعنا ان نرسل بالایات الا ان کذب بها الاولون).
یستعجلونک بالعذاب و ان جهنم لمحیطه بالکافرین یوم یغشیهم العذاب ...
تکرار کلمه(یستعجلونک) براى این است که بر کمال جهل و نادانى کفار و تباهى فهمشان دلالت کند، و بفهماند که استعجال آنان ، استعجال به امرى است که به طور قطع خواهد آمد، و به هیچ وجه دروغ نمى شود، چون کیفر اعمالشان است . و کیفر اعمال از صاحب عمل جدا شدنى نیست .
کلمه(یغشیهم) از(غشاوت) و(غشایت) است ، و این دو کلمه به معناى پوشاندن به طور احاطه است ، و(یوم) در جمله(یوم یغشیهم)، ظرف براى کلمه(محیطه) است ، و بقیه الفاظ آیه روشن است .
بحث روایتى
در مجمع البیان در ذیل آیه(و ما یعقلها الا العالمون) مى گوید: واحدى به سند خود از جابر روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) این آیه را تلاوت کرد، و سپس فرمود: منظور از(عالمون)، آن کسانى هستند که وظایف را از خدا الهام مى گیرند و به طاعات او عمل و از سخط او اجتناب مى کنند.
روایاتى در ذیل آیه :(ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر و لذکر اللهاکبر)
و در همان کتاب در ذیل آیه(ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر)، مى گوید: انس بن مالک از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) روایت کرده که فرمود: کسى که نمازش او را از فحشاء و منکر باز ندارد، جز دورتر شدن از خدا اثرى برایش ندارد.
مؤ لف : این روایت را الدر المنثور هم از عمران بن حصین ، و ابن مسعود، و ابن عباس ، و ابن عمر، از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) روایت کرده ، و نیز قمى در تفسیر خود آن را از آن حضرت(نام آنحضرت را نبرده) بدون ذکر سند، روایت کرده .
و نیز در مجمع البیان از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) روایت کرده که فرموده :(لا صلوه لمن لم یطع الصلوه و طاعه الصلوه ان تنتهى عن الفحشاء و المنکر - نماز نیست نماز کسى که نماز خود را اطاعت نمى کند، و اطاعت نماز این است که از فحشاء و منکر دست بردارد).
مؤ لف : این روایت را صاحب الدر المنثور نیز از ابن مسعود و غیر او آورده .
و نیز در همان کتاب است که انس روایت کرده که جوانى از انصار نمازهاى خود را با رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) مى خواند، و در عین حال مرتکب فحشاء هم مى شد این خبر به رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) رسید، فرمود نماز او روزى او را از فحشاء باز خواهد داشت .
و نیز در همان کتاب است که علماى امامیه از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده اند، که فرمود: هر که دوست مى دارد بداند نمازش قبول شده یا نه ، به خود بنگرد، که آیا نمازش او را از فحشاء و منکر باز مى دارد یا نه ؟ به همان مقدار که بازش مى دارد قبول شده .
روایاتى درباره یاد خدا و در ذیل(ولذکر الله اکبر)
و در تفسیر قمى در ذیل جمله(و لذکر الله اکبر) مى گوید: در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده که آن جناب در معناى این جمله مى فرمود: یعنى ، اینکه خدا به یاد نمازگزاران است مهم تر است از اینکه نمازگزاران از او یاد مى کنند، مگر نشنیدى که فرمود:(اذکرونى اذکرکم - مرا به یاد آورید تا شما را به یاد آورم)؟.
مؤ لف : این یکى از همان چند معنایى است که در ذیل آیه شریفه نقل کردیم .
و در تفسیر نور الثقلین از مجمع البیان نقل کرده که گفته است : اصحاب ما امامیه از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده اند، که فرمود: منظور از(ذکرالله) یاد خدا است ، در هنگام برخورد به حلال و حرام او،(یعنى در برابر حلالش شکر گفتن ، و از حرامش پرهیز کردن).
و در همان کتاب از معاذ بن جبل روایت کرده که گفت : من از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) پرسیدم کدام یک از اعمال محبوب ترین عمل نزد خدا است ؟ فرمود: اینکه بمیرى در حالى که زبانت از ذکر خداى عز و جل تر باشد.
و نیز در همان کتاب است که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) به معاذ فرمود: اى معاذ سابقین کسانى هستند که شبها را با ذکر خد