background
وَلَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ
و از آن [شهر سوخته‌] براى مردمى كه مى‌انديشند نشانه‌اى روشن باقى گذاشتيم.
آیه 35 سوره الْعَنْكَبُوت

بیان آیات

بیان این آیات شریفه که به هفت داستان از انبیاء و آزمایش شده امم ایشان اشاره دارد

بعد از آنکه خداى سبحان در آغاز سوره این معنا را بیان فرمود که فتنه ، سنتى است الهى ، که به هیچ وجه و در حق هیچ کس از آن چشم پوشى نمى شود، در همه امت هاى گذشته اجراء کرده ، در این امت نیز اجراء مى کند، اینک در این آیات به هفت داستان از انبیاى گذشته ، و امت هاى آنان اشاره مى کند که ایشان عبارتند از:

نوح ، ابراهیم ، لوط، شعیب ، هود، صالح و موسى(علیه السلام) که خداى تعالى همه امت هاى آنان را با فتنه هایى که برایشان پیش آورد، بیازمود، جمعى از آنان نجات یافته ، و جمعى دیگر هلاک شدند، چیزى که هست درباره سه امت اول ، هم نجات را ذکر کرده و هم هلاکت را، و درباره چهار امت آخرى تنها هلاکت را ذکر فرموده :

و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فیهم الفسنه الا خمسین عاما، فاخذهم الطوفان و هم ظالمون

در مجمع البیان گفته است : کلمه(طوفان) به معناى آب بسیار زیاد و عمیق است ، و بدین جهت آن را طوفان گفته اند که به خاطر بسیارى اش در اطراف زمین طواف مى کند، و مى گردد.

بعضى دیگر گفته اند: کلمه طوفان به معناى هر چیزى است که در عین بسیارى و شدتش دور چیزى طواف کند، مانند سیل ، باد و ظلمت ، و لیکن بیشتر در آب استعمال مى شود.

و اگر به جاى اینکه بفرماید نهصد و پنجاه سال در بین مردم زیست کرد، فرمود، هزار سال مگر پنجاه سال ، منظور زیاد جلوه دادن مدت دعوت اوست ، و از ظاهر آیه برمى آید که این مدت یعنى هزار الا پنجاه ، مدت دعوت نوح(علیه السلام) بوده ، یعنى فاصله بین بعثت او، و وقوع طوفان ، که قهرا چند سال هم قبل از بعثت و بعد از طوفان زندگى کرده ، بنابراین فرموده قرآن با گفته تورات در این باره مغایر است ، چون تورات گفته که نهصد و پنجاه سال مدت عمر او بوده ، و ما در تفسیر سوره هود، در ضمن داستانهاى آن جناب به این نکته اشاره کردیم ، بقیه الفاظ آیه روشن است .

فانجیناه و اصحاب السفینه و جعلناها آیه للعالمین

یعنى ما نوح و یاران او را که با او سوار کشتى شدند نجات دادیم ، و آنان عبارت بودند از خانواده نوح ، و عده کمى از کسانى که به وى ایمان آورده بودند، و از ظالمان نبودند.

از ظاهر عبارت برمى آید که ضمیر در(جعلناها) به واقعه ، و یا به نجات برمى گردد، و اما اینکه بگوییم به سفینه برمى گردد بعید است ، و کلمه(عالمین) به معناى جماعتهاى بسیارى است که در قرنهاى مختلف و متصل زندگى کرده باشند.

و ابراهیم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون

این آیه عطف است بر کلمه(نوحا)، یعنى(و ارسلنا ابراهیم الى قومه)

توضیح سخن ابراهیم(علیه السلام) به قوم خود در مقام دعوت به توحید و عبادتخدا و ابطال بت پرستى

و اینکه به قومش فرمود:(اعبدوا الله و اتقوه) آنان را به دین توحید دعوت و از عذاب خدا انذار کرده ، به قرینه آیات بعد که پیرامون همین دو مطلب است ، پس جمله مورد بحث فایده حصر را مى دهد، یعنى تنها خدا را بپرستید.

علاوه بر این اصلا در وثنیت یعنى کیش بت پرستى خدا پرستیده نمى شود، و وثنى ها غیر خدا را مى پرستند، چون معتقدند که خدا ممکن نیست پرستیده شود، مگر از طریق سببهاى فعاله در عالم ، که مقرب درگاه خدایند، مانند ملائکه و جن ، و بنابراین اگر خود خدا مستقیما پرستیده شود، قهرا بدون شریک پرستیده شده ، پس دعوت بت پرست به پرستش خدا، دعوت او به دین توحید است ، هر چند که گفته نشود تنها خدا را بپرستید، پس جمله(یا قوم اعبدوا الله) به همین جهت افاده حصر را مى کند، هر چند که کلمه حصرى در آن نیامده باشد.

انما تعبدون من دون الله اوثانا و تخلقون افکا...

کلمه(اوثان) جمع وثن - به فتحه واو، و ثاء - است ، که به معناى بت است ، و کلمه(افک) به معناى هر چیزى است که از صورت اصلى اش برگشته باشد، چه قول باشد و چه فعل .

این جمله بطلان بت پرستى را بیان مى کند، و مى رساند که تنها پرستش خدا عبادت حقیقى است ، و خلاصه عبادت حقیقى منحصرا عبادت خدا است ، و اگر کلمه(اوثانا - بتهایى) را، نکرده آورده ، براى این است که دلالت کند بر وهن و بى پایگى این عمل ، و اینکه الوهیت بت ها صرف دعوى است ، و هیچ حقیقتى ندارد، و معنایش این است که : شما به جاى خدا نمى پرستید مگر بتهایى که چنین و چنانند، و لذا دنبال آن فرمود:(و تخلقون افکا) یعنى از خود دروغى را مى تراشید و آنها را آلهه و معبود مى نامید و همین تراشیده هاى خود را مى پرستید، درست است که در این میان اله و معبودى هست که باید او را بپرستید، و لیکن آن خدا است نه بت ها.

(ان الذین تعبدون من دون الله لا یملکون لکم رزقا) - این جمله مطلب قبلى را، یعنى دروغى بودن بتها و بطلان پرستش آنها را تعلیل مى کند، و حاصلش این است که : اینهایى که شما به جاى خدا مى پرستید، که مجسمه مقرب ین درگاه خدا از ملائکه و جن هستند، از این رو معبود شما شده ، و شما آنها را مى پرستید که از شما راضى شوند، و در نتیجه روزى به شما بدهند، و روزیتان را فراوان سازند، و لیکن باید بدانید که اینها مالک رزقى براى شما نیستند، و آن کس که مالک رزق شما است خدا است ، که سبب امتداد بقاى شماست ، چون اوست که شما را آفریده ، و نیز رزقتان را خلق کرده ، و آن رزق را سبب امتداد بقاى شما قرار داده ، چون ملکیت تابع خلقت و ایجاد است .

و چون برگشت معناى جمله مورد بحث به این معنا بود، لذا دنبال آن فرمود:(فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشکروا له) یعنى حال که رزق شما نزد خدا است ، و غرض شما هم از عبادت رزق است ، پس رزق را از خدا بخواهید، چون اوست که مالک رزق شماست ، پس غیر او را نپرستید، بلکه تنها خدا را بپرستید، و او را شکر گزارید که به شما رزق داده ، و به انواع نعمت ها بهره مند ساخته ، و شکر منعم در برابر آنچه انعام کرده واجب است .

(الیه ترجعون) - این جمله در مقام بیان علت جمله(و اعبدوه و اشکروا له) است ، و به همین جهت بدون واو عاطفه آمده ، و در آن فهمانده که این که گفتیم خدا را عبادت کنید، نه براى این که به شما رزق دهد، بلکه براى اینکه به سویش باز مى گردید، و از شما حساب مى کشد، چون اگر قیامتى و رجوعى و حسابى نبود، براى عبادت خدا هیچ علت قانع کننده اى وجود نداشت ، چون رزق و امثال آن هر یک براى خود اسباب خاص طبیعى دارد، و رزق نه با عبادت زیاد مى شود، و نه با کفر نقصان مى پذیرد، پس تنها ملاک عبادت سعادت اخروى است ، که با ایمان و کفر و عبادت و شکر و ترک عبادت و کفران مختلف مى شود، پس باید مساله رجوع به خدا باعث عبادت و شکر شود، نه طلب رزق .

و ان تکذبوا فقد کذب امم من قبلکم و ما على الرسول الا البلاغ المبین

از ظاهر آیه برمى آید که تتمه کلام ابراهیم(علیه السلام) باشد، ولى بعضى از مفسرین گفته اند: کلام خدا و خطاب به مشرکین قریش ‍ است ولى به نظر ما بعید است .

و معناى شرط(ان) و جزاء(فقد کذب ...) که در صدر آیه است ، این است که : تکذیب از شما بعید نیست ، بلکه انتظارش هم مى رفت ، براى اینکه این عمل همانند سنت جارى در همه امت هاى مشرک است ، و بناى مشرکین همیشه بر آن بوده ، شما هم یکى از آنها و آخرین آن امتهایید، و در این میان هیچ وظیفه اى متوجه من نیست ، چون من رسول هستم ، و بدان جهت که رسولم جز ابلاغ ، هیچ مسؤ ولیتى ندارم .

ممکن هم هست مراد این باشد که حال شما، در تکذیبتان مانند حال امتهاى قبلتان است ، که تکذیب هیچ سودى برایشان نداشت ، بلکه وقتى عذاب بر آنان نازل شد، نه در زمین توانستند خدا را ناتوان کنند، و نه در آسمان ، چون غیر از خدا هیچ ولى و یاورى نداشتند، شما هم مانند ایشانید، این دو احتمال هر دو با جمله(و ما على الرسول) تناسب دارند.

احتجاج بر مساءله معاد با اشاره به آغاز خلقت خلق

اولم یروا کیف یبدى ء الله الخلق ثم یعیده ان ذلک على الله یسیر

این آیه تا آخر پنج آیه بعدش در وسط داستان ابراهیم واقع شده ، با اینکه خود آنها ربطى به قصه آن جناب ندارد، ولى چون مشرکین منکر معاد هستند، و آن را بعید مى شمارند، لذا بر مساله معاد اقامه حجت نموده ، و استعباد مشرکین را برطرف مى سازد، چون در آیات قبل گفته شد که عمده در تکذیب رسل همین است ، که ایشان معاد را قبول ندارند، ابراهیم(علیه السلام) هم در جمله(الیه ترجعون و ان یکذبوا فقد کذب امم من قبلکم) به همین معنا اشاره مى کند. پس در جمله(اولم یروا...) ضمیر به تکذیب کنندگان از همه امت ها برمى گردد، چه گذشتگان و چه آیندگان ، و مراد از رویت ، نظر کردن علمى است ، نه دیدن به چشم ، و جمله(کیف یبدى ء الله الخلق ثم یعیده)، در معناى مفعول کلمه(یروا) است ، چون که کلمه(یعیده)، عطف بر محل(یبدء) شده ، و این گفته ما خلاف گفتار بعضى است که گفته اند: جمله(یعیده) عطف است بر جمله(اولم یروا) و به هر حال استفهامى که در آیه شده توبیخى است .

و معناى آیه این است که : آیا چگونگى ایجاد و اعاده موجودات را نمى دانند؟ یعنى باید بدانند، که کیفیت آن دو، مثل هم است ، و آن عبارت است از پدید آوردن چیزى که نبوده .

و در جمله(ان ذلک على الله یسیر)، اشاره(ذلک) به اعاده بعد از ایجاد است ، و این جمله مى خواهد استبعاد مشرکین را برطرف سازد، و بفرماید: وقتى اعاده عبارت است از ایجاد بعد از ایجاد، براى آن خدایى که خود شما معتقدید که عالم را ایجاد کرده ، چرا ممکن نیست که ایجاد بعد از ایجاد هم بکند، و حال آنکه در حقیقت اعاده عبارت است از انتقال دادن خلق از خانه اى به خانه دیگر، و جاى دادن آنها در دار القرار.

و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از ابداء و سپس اعاده این است که خلق را ایجاد کند، و بعد مثل آنها را پدید آورد) صحیح نیست ، براى اینکه ربطى به مساله معاد ندارد، و آیه شریفه در مقام احتجاج بر مساله معاد است ، که عبارت است از اعاده عین آنچه فانى کرده .

قل سیروا فى الارض فانظروا کیف بدء الخلق ثم الله ینشى ء النشاه الاخره ان الله على کل شى ء قدیر

این آیه تا سه آیه بعد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) را دستور مى دهد که مشرکین را مخاطب قرار داده ، و حجت خود را علیه ایشان تمام کند، و به سیر در زمین ارشادشان نماید تا بفهمند کیفیت آغاز خلقت و ایجاد ایشان با اختلافى که در طبیعتهاى خود دارند، و تفاوتى که در رنگها و اشکالشان هست ، چگونه بوده ، و چگونه خدا آنها را بدون الگو و نقشه قبلى ، و بدون حساب و عددى معین ، و یا نیرویى مثل هم آفریده ، این طرز فکر دلیل قاطعى است بر اینکه قدرت او حساب و اندازه ندارد، وقتى چنین است ، نشاءه آخرت را هم مانند نشاءه اول خلق مى کند، پس آیه شریفه در معناى آیه(و لقد علمتم النشاه الاولى ، فلو لا تذکرون) مى باشد.

یعذب من یشاء و یرحم من یشاء و الیه تقلبون

این قسمت نیز جزء کلامى است که گفتیم رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) ماءمور شده به مردم بفرماید، و ظاهرا بیان جمله(ینشى ء النشاه الاخره)، باشد که این نشاه آخرت چگونه نشاه است ، و جمله(تقلبون) از قلب است ، که به معناى برگرداندن هر چیزى است از وجهه و یا حالى که باید داشته باشد، مثل اینکه چیزى را زیر و رو کنند، یا پشت و رو نمایند، و معناى پشت و رو کردن ، با جمله(یوم تبلى السرائر)، که آن نیز در معرفى روز قیامت است ، مناسب تر است .

البته بعضى دیگر از مفسرین کلمه(تقلبون) را به(تردون) معنا کرده اند در مجمع البیان گفته :(قلب) به معناى رجوع و رد است ، و معناى(تقلبون)،(تردون) مى باشد، یعنى شما برگردانده مى شوید، از دار اسباب به زندگى در آخرت یعنى ، جایى که جز خدا کسى مالک نفع و ضرر نیست ، و این معنایى است لطیف که رجوع به خدا و رد به سوى او را به آن تفسیر کرده ، چون روز قیامت در موقفى قرار مى گیرند، که تمامى سببها از سببیت افتاده ، و جز خداى سبحان حاکمى نیست ، پس آیه شریفه در معناى این آیه است که مى فرماید:(و ردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما کانوا یفترون).

و حاصل معناى آیه این است که : نشاءه آخرت نشاءه اى است که خدا هر که را بخواهد عذاب مى کند، و آنان مجرمین هستند، و هر که را بخواهد رحم مى کند، که آنان غیر مجرمین مى باشند، و به سوى او برمى گردید، که دیگر جز او کسى درباره شما حکم نمى راند.

احتجاج بر مساءله معاد با اشاره به آغاز خلقت خلق

و ما انتم بمعجزین فى الارض و لا فى السماء

این آیه وصف آنان را در قیامت بیان مى کند همچنان که آیه قبل وصف خداى سبحان را در آن روز بیان مى کرد. یعنى شما نمى توانید خدا را در آن روز عاجز کنید، و فرار نموده ، و از تحت حکومت و سلطنتش خارج شوید، و در اقطار زمین و آسمان پنهان گردید، و بنابراین ، آیه شریفه جارى مجراى آیه(یا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا) است .

بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: جمله(و لا فى السماء) در معناى(و لا من فى السماء) است ، و کلمه(من) از این جهت حذف شده که کلام بر آن دلالت داشته ، و معناى آیه این است که : شما زمینى ها نمى توانید خدا را در زمین ناتوان کنید، آنهایى هم که در آسمانند نمى توانند خدا را در آسمان عاجز کنند.

لیکن این معناى بعیدى است ، و اینکه گفت کلام دلالت بر(من) داشت ، و لذا حذف شد، به هیچ وجه قابل قبول نیست ، و به فرض ‍ هم که مقصود افاده این معنا بوده باشد، کافى بود خطاب را متوجه انسان کند، و به حکم تغلیب جن و ملک را هم اراده نموده و بفرماید(و ما انتم بمعجزین فى الارض و لا فى السماء - شما نمى توانید خدا را عاجز کنید، نه در زمین و نه در آسمان).

(و ما لکم من دون الله من ولى و لانصیر) - یعنى شما امروز به غیر خدا هیچ سرپرستى که عهده دار امورتان باشد، و از خدا بى نیازتان کند، و همچنین نصیرى که شما را با یارى خود تقویت نموده و کمبود نیرویتان را جبران کند، و شما را بر خداى سبحان غلبه دهد، ندارید.

پس آیه شریفه به طورى که ملاحظه مى فرمایید - تعجیز خدا، و غلبه بر او، و خروج و امتناع از حکم او را، با همه اقسامش نفى مى کند، و مى رساند که خلق ، نه خودشان مستقلا مى توانند خدا را عاجز سازند، و نه غیر ایشان مى توانند این کار را برایشان انجام دهند، و نه خودشان و غیرشان مى توانند به این غرض نائل آیند، معناى اول را جمله(و ما انتم بمعجزین ...)

و معناى دوم را جمله(و ما لکم من دون الله من ولى)، و معناى سوم را جمله(و لا نصیر) افاده مى کند.

و الذین کفروا بایات الله و لقائه اولئک یئسوا من رحمتى و اولئک لهم عذاب الیم

خطاب در این جمله متوجه رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) است ، و جزء آن مطالبى که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) ماءمور بود به مشرکین بگوید، نیست ، و منظور از آن این است که : حق را درباره آنهایى که شقى هستند، و روز قیامت هلاک مى شوند، براى پیامبر صریح بیان کند، چون در جمله(یعذب من یشاء و یرحم من یشاء) آن را سربسته و مبهم بیان کرده بود.

دلیل بر این معنا خطاب در(اولئک) است ، که آن را دو مرتبه آورده ، چون اگر جمله مورد بحث کلام رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم)، و تتمه ماموریت قبلى بود، مى فرمود:(اولئکم).

باز موید این معنا جمله(من رحمتى) است ، چون انتقال از مثل(اولئک یئسوا من رحمه الله)، و یا(من رحمته)، با اینکه مقتضاى سیاق همین بود، به مثل(اولئک یئسوا من رحمتى) تصدیق و اعتراف را در ضمن دادن اصل خبر افاده مى کند، و صریحا اهل عذاب را که قبلا مجمل بیان کرده بود، تعیین مى نماید. موید دیگرش تکرار کلمه(اولئک) و نیز خود سیاق است .

و گویا اینکه خبر را به شخص رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) مى دهد، منظور تقویت نفس شریف آن جناب ، و نیز اشاره به این باشد، که مردم قابلیت و صلاحیت مثل این کلام را ندارند، و اینکه ایمان نمى آورند.

و به طورى که از اطلاق کلمه(آیات الله) برمى آید، مراد از آن تمامى ادله اى است که بر وحدانیت حق تعالى ، و نبوت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم)، و حقانیت معاد دلالت دارد، چه آیات آفاقى ، و چه معجزات نبوت ، که یکى از آنها قرآن کریم است ، پس کفر به آیات خدا به عمومیتش شامل کفر به معاد نیز مى شود، و اگر در عین حال دوباره کفر به لقاى خدا یعنى معاد را ذکر کرده ، از قبیل ذکر خاص بعد از عام است ، و نکته اش اشاره به اهمیت ایمان به آن است ، چون با انکار معاد، امر دین به کلى لغو مى شود.

و مراد از رحمت ، چیزى است که مقابل عذاب باشد، که قهرا شامل بهشت مى شود، و در کلام خداى تعالى اطلاق رحمت بر بهشت مکرر شده ، چون بین آن دو ملازمه هست ، مانند آیه(فاما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیدخلهم ربهم فى رحمته)، و آیه(یدخل من یشاء فى رحمته ، و الظالمین اعدلهم عذابا الیما).

و مراد از اینکه نسبت نومیدى به ایشان داده ، یا این است که واقعا نومید هم هستند، چون حیات آخرت را منکرند، و کسى که اصلا اعتقادى به آن ندارد، قهرا از سعادت ابدى و رحمت جاودانى نومید است ، و یا کنایه است از قضایى که خدا درباره بهشت رانده که هیچ کافرى داخل آن نشود.

و معناى آیه این است که : کفارى که آیات خدا را که دلالت بر دین حق و مخصوصا بر مساله معاد مى کند منکر شدند، ایشان از رحمت خدا و بهشت نومیدند، و ایشان عذابى دردناک دارند.

فما کان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجاه الله من النار...

این جمله تفریع است بر آیه اى که در صدر قصه بود، و مى فرمود:(و ابراهیم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه).

و ظاهر جمله(قالوا اقتلوه او حرقوه) این است که : هر یک از دو طرف تردید(بکشید و یا بسوزانید) کلام یکى از دو طایفه قوم ابراهیم است ، که طایفه اى گفتند بکشید، و طایفه اى دیگر گفتند بسوزانید و مراد از کشتن ، کشتن با شمشیر و امثال آن است ، و این تردید و اختلاف ، مربوط به ابتداى مشورت آنان است ، ولى سرانجام حرفها یکى شد، که باید او را آتش زد، همچنان که در سوره انبیاء آیه 68 فرموده :(قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم).

ممکن هم هست تردید از همه باشد، و همه با هم ابتداء درباره او گفته باشند، یا باید او را کشت ، و یا سوزانید، و بعدا همگى تصمیم بر سوزاندن گرفته باشند.

در جمله(فانجاه الله من النار) حذف و ایجاز به کار رفته ، یعنى سخن را کوتاه کرده ، و تقدیر آن(ثم اتفقوا على احراقه فاضرموا نارا فالقوه فیها فانجاه الله منها) بوده ، یعنى بر سوزاندنش اتفاق کرده ، پس آتشى افروختند، و ابراهیم را در آن افکندند، پس خدا او را از آتش نجات داد، که تفصیل قصه در جاهاى دیگر قرآن آمده .

و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بینکم فى الحیوه الدنیا...

بت پرستى دلیل و مستندى نداشته ، منشاء آن تقلید و علاقه هاى قومى است

از آنجایى که مردم ، بر بت پرستى خود هیچ دلیلى نداشتند، دیگر بهانه اى برایشان نماند، جز اینکه نسبت به کسانى که مورد احترامشان بود استناد بجویند، مانند پدران براى فرزندان ، و روساء براى پیروان ، و دوستان در نظر دوستان ، و بالاخره امت براى تک تک افراد، پس یگانه چیزى که سنت هاى قومى را سر پا نگه مى دارد، و باعث مى شود که متروک نگردد همین ملاحظات است .

پس پیروى از سنت بت پرستى در حقیقت یکى از آثار علاقه هاى اجتماعى است ، که عامه آن را از تک تک افراد مشاهده مى کنند، و خیال مى کنند که این عمل صحیح است ، و علاقه قومیت وادارشان مى کند که از آن تقلید کنند، و آن را براى خود نیز سنت قرار دهند، و این سنت قرار دادن متقابلا آن علاقه قومیت را حفظ مى کند، و اتحاد و اتفاق و یکپارچگى یک قوم را محفوظ مى دارد.

این حال و وضع عامه مردم است ، و اما خواص قوم ، آنها هم چه بسا به حجتى اعتماد کنند که در حقیقت هیچ حجیت ندارد، مثل اینکه بگویند: خدا بزرگ تر از آن است که حس انسانى بدان احاطه یابد، و یا وهم و یا عقل او را در خود بگنجاند، و چون چنین است ، ما نمى توانیم در عبادت که یک نوع توجه است به او توجه کنیم ، و لازم است چیز دیگرى را که مورد عنایت اوست از قبیل جن یا ملائکه بپرستیم ، تا آنها ما را به خدا نزدیک کنند، و نزد او وساطت و شفاعت ما را کنند.

پس آیه مورد بحث خطابى است از ابراهیم(علیه السلام) به عامه قومش که : بت پرستى شما هیچ دلیلى ندارد، مگر علاقه قومیت ، شما مى خواهید به این وسیله امر زندگى خود را اصلاح کنید.

و لذا مى بینیم قوم ابراهیم(علیه السلام)، وقتى آن جناب دلیل بت پرستى را از ایشان مى پرسد در جوابش مى گویند: بلکه ما پدران خود را یافتیم که چنین مى کردند(اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون قالوا وجدنا آباءنا لها عابدین) و آیه(قال هل یسمعونکم اذ تدعون او ینفعونکم او یضرون قالوا بل وجدنا اباءنا کذلک یفعلون).

ترجمه المیزان ج : 16 ص : 179

از این جا معلوم مى شود که نصب کلمه(مودت) در جمله(موده بینکم)، هم مى شود بخاطر افتادن حرف جر باشد، و تقدیر آن(لموده بینکم) بوده ، و لام تعلیل از اولش حذف شده باشد، که در این صورت مودت سبب بت پرستى مى شود، و هم ممکن است به خاطر این باشد که کلمه مذکور مفعول له است ، و مودت غایتى است که غرض از بت پرستى ، رسیدن به آن غایت است ، و خلاصه بت مى پرستیدند براى اینکه مودت پیدا بشود، هر دو جور ممکن است ، و لیکن ذیل آیه با وجه دوم مناسب است که توضیحش خواهد آمد.

بیان عاقبت بت پرستى : عابد و معبود یکدیگر را تکفیر مى کنند

بعد از جمله(انما اتخذتم ...) فرمود:(ثم یوم القیمه یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا)، و به این وسیله سرانجام بت پرستى را به علت مودت که باطن و واقعیت آن است بیان نمود، تا بدانند آن علاقه هاى اجتماعى که وادارشان کرد به اینکه تن به بت پرستى دهند به زودى واقعیت خود را نشان داده ، در روزى که باطن هر چیز بیرون مى افتد، به صورت دشمنى و نفرت از یکدیگر جلوه مى کند.

آرى مشرکین به خاطر رسیدن به این متاع قلیل و این سود بى ارزش متوسل به شرک شدند، که بزرگترین ظلم ها و هلاک کننده ترین گناهان است ، و آن وقت بر این بت پرستى اتفاق کردند، لیکن به زودى حقیقت عملشان برایشان ظاهر مى شود، و وبال آن گردن گیرشان مى گردد، و در نتیجه از یکدیگر بیزار مى شوند، و جرم را به گردن یکدیگر مى اندازند.

و مراد از اینکه فرمود: به یکدیگر کفر مى ورزند، این است که : این عابد و معبودها، یکدیگر را تکفیر مى کنند، خدایان دروغى به ایشان کفر مى ورزند، یعنى از ایشان بیزارى مى جویند، همچنان که قرآن کریم در جاى دیگر فرموده :(سیکفرون بعبادتهم و یکونون علیهم ضدا) و نیز فرمود:(و یوم القیمه یکفرون بشرککم).

و این معنا را درباره هر متبوعى نسبت به تابع خود بیان کرده ، و فرموده :(اذ تبرء الذین اتبعوا من الذین اتبعوا و راوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب) و مراد از لعن یکدیگر این است که : این عده آن عده را لعن مى کنند، همچنان که باز قرآن کریم مى فرماید:(کلما دخلت امه لعنت اختها).

آنگاه دنبال جمله فوق فرمود:(و ماواکم النار و مالکم من ناصرین) و این جمله اشاره است به اینکه وبال اعمالشان به ایشان مى رسد، و کیفر خود را که همان آتش است و هلاکى ابدى را دنبال دارد مى بینند، و هیچ ناصرى که یاریشان کند، و از آنان دفاع نماید، ندارند، پس ایشان که در دنیا متوسل به مودت شدند، تا از یارى یکدیگر و تعاون اجتماعى و پشتیبانى از هم بهره مند شوند، به همین خاطر شرک ورزیدند، روز قیامت دشمن یکدیگر خواهند شد، و بر ضد یکدیگر قیام خواهند نمود، و سرانجامشان بیزارى و ترک یارى یکدیگر خواهد شد.

تنها لوط(ع) است که به حضرت ابراهیم(ع) ایمان آورد

فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى انه العزیز الحکیم

یعنى لوط(علیه السلام) به ابراهیم(علیه السلام) ایمان آورد و اگر بپرسى باید فرموده باشد(فامن به لوط) چرا فرمود:(فامن له لوط)؟ در جواب مى گوییم : کلمه ایمان هم با لام متعدى مى شود، و هم با باء، و در هر دو صورت معنا یکى است .

بعضى از مفسرین در جمله(و قال انى مهاجر الى ربى) گفته اند که :(ضمیر در آن به لوط برمى گردد، یعنى لوط گفت که من مهاجرت مى کنم). بعضى دیگر گفته اند:(به ابراهیم برمى گردد). موید مفسر دوم آیه(و قال انى ذاهب الى ربى سیهدین) مى باشد.

و گویا منظور از مهاجرت به سوى پروردگار، دورى از وطن ، و بیرون شدن از بین قوم و فامیل مشرک ، و رفتن به سرزمین غربت براى خداست ، یعنى من این زحمت ها را تحمل مى کنم ، تا در غربت کسى مانع یکتاپرستیم نشود، بنابراین مهاجرت را، مهاجرت به سوى خدا خواندن نوعى مجاز عقلى است .

و منظور از اینکه فرمود:(انه عزیز حکیم)، این است که : او عزیزى است که هر کس را یارى کند خوار نمى شود و حکیمى است که هر کس را حفظ کند ضایع نمى شود، ذلیل نمى شود و حکیمى است که هر کس جانب او را رعایت کند او تنها و بى کسش ‍ نمى گذارد.

و وهبنا له اسحق و یعقوب

معنى این جمله ظاهر است .

و آتیناه اجره فى الدنیا و انه فى الاخره لمن الصالحین

معنى و مورد استعمال کلمه(اجر) و مقصود از اینکه درباره ابراهیم(علیه السلام)فرمود:(وآتینا اجره فى الدنیا)

کلمه(اجر) به معناى جزایى است که در مقابل عملى قرار گیرد، و عاید صاحب عمل شود، و فرق بین(اجر) با(اجرت) این است که : اجرت تنها در پاداش هاى دنیایى به کار مى رود، ولى کلمه(اجر) هم در پاداشهایى دنیایى استعمال مى شود و هم آخرتى .

و نیز فرق بین(اجر) و(جزاء) این است که : کلمه(اجر) تنها در پاداش هاى خیر و نافع استعمال مى شود، ولى جزاء هم در خیر و هم در شر، هم در نافع و هم در مضر.

همان طور که گفتیم کلمه اجر، هم در پاداشهاى دنیوى به کار مى رود و هم اخروى ، لیکن در کلام خداى تعالى غالبا در پاداشهاى اخروى به کار رفته ، که خدا براى بندگان مومن خود تهیه دیده ، که یا عبارت است از مقامات قرب ، و یا درجات ولایت ، که یکى از آنها بهشت است ، آرى در بعضى از آیات قرآنى در پاداش دنیایى نیز به کار رفته ، مانند آیه(انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین) که حکایت کلام یوسف(علیه السلام) است ، و نیز مانند آیه(و کذلک مکنا لیوسف فى الارض یتبوء منها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء، و لا نضیع اجر المحسنین) که در این دو آیه کلمه اجر بر پاداش دنیوى اطلاق شده است .

(و آتیناه اجره فى الدنیا - ممکن است مراد از این اجر، اجر دنیوى نیکو باشد، آن وقت مناسب تر آن است که بگوییم کلمه(فى الدنیا) متعلق به(اجر) است ، نه به(ایتاء - دادن) و اى بسا این معنا به آیه اى دیگر تایید شود، که مى فرماید:(و آتیناه فى الدنیا حسنه ، و انه فى الاخره لمن الصالحین) چون ظاهرا مراد از(حسنه) همان زندگى و عیش نیکو است ، و مراد از(ایتاء) اعطاى عملى است نه تقدیر کردن و کتابت آن . ممکن هم هست مراد از دادن آن ، جلو انداختن وعده اى باشد که به عموم مؤ منین داده ، و معنایش این باشد که ما آن وعده را در حق وى جلو انداختیم ، و آن وعده عبارت است از مقامات قرب ، همچنان که قرآن کریم مقامات او را در ضمن داستانهایش در سوره انعام برشمرده .

(و انه فى الاخره لمن الصالحین) - در معناى این جمله در تفسیر سوره بقره آنجا که مى فرمود:(و لقد اصطفیناه فى الدنیا و انه فى الاخره لمن الصالحین)، در جلد اول این کتاب بحث کردیم .

و لوطا اذ قال لقومه انکم لتاتون الفاحشه ما سبقکم بها من احد من العالمین

یعنى(و ارسلنا لوطا)، و یا(و اذکر لوطا) و جمله(انکم لتاتون الفاحشه - شما عمل زشت به جا مى آورید)، به ظاهر جمله اى است خبرى ، ولى منظور تعجب و انکار است . و مراد از کلمه(فاحشه) همان عمل لواط است .

و جمله :(ما سبقکم بها من احد من العالمین)، جمله اى است استینافى ، که معناى فاحشه را روشن مى کند، و فاحشه بودنش را تاکید مى نماید، و گویا مراد این است که این عمل به این صورت که در بین شما شیوع یافته در هیچ قومى قبل از شما شایع نشده ، و یا ممکن است جمله حالیه باشد، از فاعل(لتاتون) که در این صورت معنا چنین مى شود: شما عمل زشتى مرتکب مى شوید، در حالى که هیچ قومى از اقوام قبل از شما، مرتکب آن نشدند.

اینکم لتاتون الرجال و تقطعون السبیل و تاتون فى نادیکم المنکر...

این استفهام ، استفهام از امرى است که سزاوار نیست هیچ شنونده اى تصدیقش نماید و صاحب عقلى آن را بپذیرد، و چون چنین بود، آن را با کلمه(ان) و(لام) در(لتاتون) که هر دو براى تاکید است تاکیدش کرد.

مراد از اتیان رجال ، قطع سبیل و اتیان منکر در نادى که قوم لوط مرتکب مى شده اند

و این سیاق خود شاهد است بر اینکه مراد از آمدن رجال ، عمل لواط است ، و مراد از قطع سبیل ، اهمال گذاشتن طریق تناسل ، و لغو کردن آن است ، چون راه تناسل عبارت است از نزدیکى و جماع با زنان ، و قوم لوط این راه را قطع نمود، و آن را لغو کردند، پس ‍ تعبیر به قطع سبیل کنایه است از اعراض از نسوان و ترک مقاربت با آنان ، و مراد از(اتیانهم المنکر فى نادیهم) - با در نظر داشتن اینکه کلمه(نادى) به معناى مجلسى است که جمعى در آن گرد هم باشند، و وقتى گفته مى شود: نادى که همه اهل مجلس حضور داشته باشند -، این است که عمل لواط را و یا مقدمات شنیعه آن را در پیش روى همه انجام مى دادند.

بعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از(قطع سبیل)، بستن راه هایى است که به شهر و دیار ایشان منتهى مى شد، چون قوم لوط از شهر بیرون مى شدند، و سر راه را بر مسافرینى که مى خواستند به شهر آنان درآیند مى گرفتند، و آنگاه هر یک سنگى به طرف آنها پرتاب مى کردند، سنگ هر کس به هر کس مى خورد، او را مى گرفتند و اموالش را غارت مى کردند، و با او عمل لواط انجام مى دادند، و تازه سه درهم نیز غرامت مى ستاندند، و در شهر قاضى داشتند که او هم همین طور قضاوت مى کرد، و حق را به اهل شهر مى داد).

بعضى دیگر گفته اند:(مراد از(قطع سبیل)، اشاره به گناه دیگر آنان است ، و آن اینکه علاوه بر عمل زشت مزبور راهزنى هم مى کردند) ولى به طورى که خواننده ملاحظه فرمود، سیاق آیه خلاف این را مى رساند.

بعضى دیگر گفته اند:(مراد از(اتیان المنکر فى النادى)، این است که : مجالسشان همه رقم منکرات و اعمال زشت داشت ، به یکدیگر ناسزا، و ناملایم مى گفتند، و قمار مى کردند، و به عابران سنگ مى انداختند، و دف و ناى مى نواختند، کشف عورت مى کردند، لواط مرتکب مى شدند. ولى خواننده عزیز آنچه را که از سیاق استفاده مى شد فهمید.

و جمله(فما کان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان کنت من الصادقین) استهزاء و سخریه اى بوده از ایشان ، که از آن برمى آید لوط(علیه السلام) ایشان را به عذاب خدا تهدید مى کرده ، و ایشان در پاسخش از باب مسخره مى گفتند: چرا معطلى ؟ اگر راست مى گویى بیاور آن عذاب را، و این نکته در جاى دیگر به صراحت آمده که(و لقد انذرهم بطشتنا فتماروا بالنذر).

نفرین لوط قومش را و به استجابت رسیدن آن

قال رب انصرنى على القوم المفسدین

این جمله سوال و درخواست فتح است از لوط(علیه السلام) و هم نفرینى است به قوم بدکارش ، که آنان را مفسد نامید، چون عملشان زمین را فاسد مى کرد براى این که نسل بشر را قطع و بشریت را تهدید به فناء مى نمود.

و لما جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا انا مهلکوا اهل هذه القریه ان اهلها کانوا ظالمین

این آیه اجمال سرگذشت هلاکت قوم لوط را بیان مى کند، و مى رساند که هلاکتشان به وسیله رسولانى از ملائکه بود، که خداوند آنان را نخست نزد ابراهیم(علیه السلام) فرستاد، و آن ملائکه آن جناب و همسرش را به تولد اسحاق و یعقوب بشارت دادند، و سپس ‍ خبر دادند که ماءمور به سوى قوم لوط هستیم ، تا هلاکشان کنیم ، که داستان مفصل آن در سوره هود، و سوره هایى دیگر آمده .

(قالوا انا مهلکوا اهل هذه القریه) - یعنى ملائکه به ابراهیم گفتند: ما اهل این قریه را هلاک خواهیم کرد، و از اینکه گفتند:(اهل هذه القریه - اهل این قریه) و لفظ(هذه) که براى اشاره قریب است آورده برمى آید که قریه لوط در نزدیکى آن محلى بوده که ابراهیم(علیه السلام) در آنجا منزل کرده بود، و آن سرزمین مقدس فلسطین است .

و جمله(ان اهلها کانوا ظالمین) تعلیل و بیان علت هلاک کردن ایشان است ، مى فرماید: علت اینکه مى خواهیم هلاکشان کنیم ، این است که : ظالمند، و رذیله ظلم در آنها ریشه دار شده ، در اینجا مقتضاى ظاهر آن بود که بفرماید(انهم کانوا ظالمین) ولى به جاى ضمیر، اسم ظاهر(اهلها) را به کار برده ، و این اشاره است به اینکه ظلم این قوم ، ظلم مخصوصى بوده ، که آنان را مستوجب هلاکت کرده ، نه مطلق ظلم که آن روز مردم بدان مبتلا بودند گویا فرموده : اهل این قریه بدان جهت که اهل چنین قریه اى هستند ظالمند.

قال ان فیها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فیها لننجینه و اهله الا امرءته کانت من الغابرین

مقصود ابراهیم(ع) از(ان فیها لوطا...) خطاب به ملائکه عذاب

از ظاهر سیاق برمى آید که منظور حضرت ابراهیم(علیه السلام) از اینکه فرمود: لوط در آن قریه است ، این بوده که عذاب را از آن قوم بردارد، تا لوط هم محفوظ بماند، ملائکه هم در پاسخ گفتند: این مطلب از ما پنهان نیست ، و ما بدان جاهل نیستیم ، بلکه نه تنها لوط مشمول عذاب نیست ، بلکه هستند کسانى دیگر که از عذاب مستثنایند، مانند فرزندانش ولى همسرش باید هلاک گردد.

پس ابراهیم از این مساله جاهل نبوده که خداوند لوط را که پیغمبر اوست با اهل قریه هلاک نمى کند، و نیز از تهدید ملائکه این ترس ‍ در او پیدا نشد که مبادا لوط هم هلاک شود، پس منظورش از اینکه فرمود: آخر لوط در آن قریه است ، این بوده که به احترام لوط، عذاب را از اهل قریه برگرداند، ملائکه هم در پاسخش گفتند: که نه ، ماءموریم به این که او را از میان قوم بیرون کنیم ، و همچنین اهل او را، مگر همسرش را که او از باقى ماندگان در قریه است .

دلیل بر این معنایى که ما کردیم آیات(فلما ذهب عن ابراهیم الروع و جاءته البشرى یجاد لنا فى قوم لوط ان ابراهیم لحلیم اواه منیب یا ابراهیم اعرض عن هذا، انه قد جاء امر ربک و انهم آتیهم عذاب غیر مردود) است ، و از این آیات به خوبى برمى آید که در آیات مورد بحث هم منظور ابراهیم دفاع از قوم لوط بود، نه از خود لوط.

ملائکه نیز از کلام او همین را فهمیدند، و کلامش را بر ظاهرش باقى گذاشتند، و در پاسخش گفتند ما از هر کس داناتریم که چه کسانى در آن قریه هستند، و مى دانیم که لوط و خانواده اش کسانى نیستند که سزاوار عذاب باشند، و به زودى او و خانواده اش نجات مى یابند، به جز همسرش که او هلاک شدنى است ، و چون همان طور که گفتیم ملائکه از کلام ابراهیم(علیه السلام) دفاع از اهل قریه را فهمیدند لذا در پاسخ گفتند: عذاب اهل قریه امرى است حتمى ، همان طور که آیات سوره هود هم به آن اشاره مى کند.

مفسرین در معناى جمله(ان اهلها کانوا ظالمین) و جمله(قال ان فیها لوطا) مشاجراتى طولانى دارند، که چون فایده از آن عاید نمى شد از نقلش خوددارى کردیم ، خوانندگان مى توانند به تفاسیر مفصل مراجعه کنند.

و لما ان جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم ، و ضاق بهم ذرعا و قالوا لا تخف و لا تحزن ...

ضمیر جمع در هر دو(بهم) به کلمه(رسل) برمى گردد،و حرف(باء) بر سر آن دو سببیت را مى رساند، و چنین معنا مى دهد که چون فرستادگان ما نزد لوط شدند به سبب ایشان بد حالى عارضش شد، براى اینکه فرستادگان به صورت جوانانى زیبا و امرد مجسم شده بودند، لوط ترسید مبادا مردم درباره آنان قصد سوء کنند، که اگر چنین شود او از دفاع از آنان ناتوان خواهد شد، و در برابر میهمانان شرمنده خواهد گشت .

(و قالوا لا تخف و لا تحزن) - یعنى فرستادگان گفتند: مترس و اندوهناک مباش که خطر یقینى و احتمال خطرى که تو را تهدید کند در بین نیست ، چون خوف همیشه به خاطر مکروهى پیدا مى شود که احتمال وقوعش برود، و اندوه وقتى مى آید که آن مکروه واقع شده باشد.

(انا منجوک و اهلک الا امرءتک کانت من الغابرین) - یعنى ما تو و خانواده ات را نجات خواهیم داد، مگر همسرت را که از باقى ماندگان خواهد بود، یعنى باقى ماندگان در عذاب . و این جمله علت نداشتن ترس و اندوه را بیان مى کند.

انا منزلون على اهل هذه القریه رجزا من السماء بما کانوا یفسقون

این آیه بیان است براى جمله(انا منجوک و اهلک) و مى فرماید: غیر از تو و خانواده ات آنچه در قریه هست به خاطر فسقهایى که مى کردند، دچار عذابى مى شوند که ما آن را از آسمان نازل خواهیم کرد. و کلمه(رجز) به معناى عذاب است .

و لقد ترکنا منها آیه بینه لقوم یعقلون

ضمیر مونث در(منها) به قریه برمى گردد، و(ترک) به معناى باقى گذاشتن است ، و معنایش این است که : ما از این قریه تنها علامتى روشن باقى گذاشتیم ، براى مردمى که تعقل دارند، تا از دیدن آن عبرت گیرند و از خدا بترسند، و آن علامت همان آثار و خرابه هایى است که بعد از نزول عذاب از قریه باقى مى ماند. و لیکن امروز معلوم نیست که آن آثار کجا است . و چه بسا گفته مى شود که :(بعد از جریان هلاکت آنان ، آب دریا آن شهر را گرفت ، و آن دریا همان بحر لوط است). و لیکن از ظاهر آیه - بطورى که ملاحظه مى کنید - برمى آید که آثار این شهر در زمان نزول آیات مورد بحث معروف بوده ، و از این ظاهرتر این جمله است که در سوره حجر درباره همین آثار صراحتا فرموده :(و انها لبسبیل مقیم) و در سوره صافات آیه 138 فرموده :(و انکم لتمرون علیهم مصبحین و باللیل افلا تعقلون).

و الى مدین اخاهم شعیبا فقال یا قوم اعبدوا الله و ارجوا الیوم الاخر و لا تعثوا فى الارض مفسدین

در این آیه حکایت مى کند که شعیب مردم را به عبادت خدا، یعنى به توحید مى خواند، و اینکه به معاد معتقد شوند، چون رجاى آخرت همان اعتقاد به معاد است ، و اینکه در زمین فساد نکنند، و - به طورى که بعضى از مورخین در تاریخ قوم مدین گفته اند - عمده ترین فسادانگیزى آنان در زمین عبارت بوده از کمفروشى و خیانت در کیل و وزن .

اشاره به امتحان و ابتلاء قوم مدین ، عاد و ثمود و... و گرفتار شدنشان به عذابالهى

فکذبوه فاخذتهم الرجفه ، فاصبحوا فى دارهم جاثمین

کلمه(رجفه) به طورى که راغب گفته به معناى اضطراب و لرزش خیلى سخت است . و کلمه(جاثمین) از ماده(جثم) است ، و جثم و همچنین جثوم در مکان ، به معناى نشستن در آن ، و یا زانو نهادن بر آن است ، و این تعبیر کنایه است از مرگ و معناى آیه این است که : اهل مدین شعیب را تکذیب کردند، پس زلزله سختى ایشان را گرفت ، و صبح همه در خانه هایشان مرده بودند، و دیگر از جاى خود حرکت نکردند.

قرآن کریم در جاى دیگر درباره داستان مدین فرموده :(و اخذت الذین ظلموا الصیحه فاصبحوا فى دیارهم جاثمین) - و نیز فرموده :(فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود)، و از این آیات برمى آید که اهل مدین هم دچار صاعقه شدند و هم زلزله .

و عادا و ثمود و قد تبین لکم من مساکنهم ...

در اینجا سیاق را تغییر داد، تا تفننى در کلام شده باشد، لذا نخست عاد را آورد، و سپس ثمود را، همچنان که در آیه بعد، نخست قارون را ذکر کرده ، سپس فرعون و بعد از او هامان را، به خلاف داستانهاى اممى که قبلا ذکر فرمود، زیرا در آن داستانها نخست نام انبیاى هر امتى را مى آورد، مانند: نوح ، ابراهیم ، لوط و شعیب ، بعدا نام عاصیان آن امت ها را.

و دو کلمه(عاد و ثمود) در جمله مورد بحث منصوبند به فعلى تقدیرى ، و تقدیر کلام(و اذکر عادا و ثمود - به یاد آرعاد و ثمود را) مى باشد.

(و زین لهم الشیطان اعمالهم فصدهم عن السبیل و کانوا مستبصرین) - زینت دادن شیطان اعمال ایشان را کنایه به استعاره است از اینکه شیطان اعمال زشتشان را مورد علاقه و محبتشان قرار داد، و علاقه به آن را در آنان تشدید کرد، و معناى اینکه فرمود: از راه بازشان داشت ، این است که : از راه خدا که راه فطرت است بازشان داشت ، و لذا بعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از مستبصر بودن آنان ، این است که : قبلا بر فطرت ساده انسانى خود بودند، و لیکن در آخر شیطان آن را از ایشان بگرفت) ولى ظاهر آیه - همان طور که در تفسیر آیه(کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین) نیز گفتیم - این است که : عهد فطرت ساده و سالم قبل از بعثت نوح بوده ، و عاد و ثمود اقوامى بوده اند که بعد از نوح مى زیسته اند، پس معلوم مى شود مستبصر بودن آنان قبل از فریب شیطان ، این بوده که پیرو دین توحید، یعنى دین فطرت بوده اند، و تنها خدا را مى پرستیدند.

و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسى بالبینات ، فاستکبروا فى الارض و ما کانوا سابقین

کلمه(سابقین) استعاره به کنایه است از غلبه ، یعنى قارون و فرعون و هامان که مورد دعوت موسى قرار داشتند، و در برابر دعوتش ‍ استکبار کردند با این عکس العمل خود بر او غالب نیامدند و بقیه الفاظ آیه روشن است .

فکلا اخذنا بذنبه ...

یعنى هر یک از امت هاى نامبرده را به جرم گناهى که داشتند گرفتیم ، این اجمال قضیه است ، آن وقت شروع مى کند به تفصیل آن ، و مى فرماید:(فمنهم من ارسلنا علیه حاصبا)، بعضى ها را حاصبى بر او فرستادیم ، و حاصب به معناى سنگ است ، بعضى هم گفته اند: به معناى بادى است که سنگریره ببارد، و بنا به معناى اول جمله مورد بحث با قوم لوط منطبق مى شود، و بنابر معناى دوم با قوم عاد.

(و منهم من اخذته الصیحه) - بعضى از آنها را صیحه گرفت ، و این قوم ثمود، و قوم شعیب است(و منهم من خسفنا به الارض) و بعضى از آنها را در زمین فرو بردیم ، و این اشاره به داستان قارون است ،(و منهم من اغرقنا) بعضى ها کسانى بودند که غرقشان کردیم و این هم قوم نوح را شامل است و هم قوم فرعون و هامان را.

خداى سبحان بعد از تفصیل آن اجمال ، به همه داستانهایى که تا اینجا بیان کرده بود برگشته ، عاقبت امت هاى نامبرده را با بیانى عام شرح مى دهد، و مى فرماید آنچه این اقوام را گرفتار ببلایى کرد که بدان مبتلا شدند، تنها ظلم خود آنها بود، نه ظلم خدا،(و ما کان الله لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون - خدا هرگز به آنان ظلم نکرد، و لیکن این خودشان بودند که به خود ظلم مى کردند) یعنى خدا آن بلاها را به عنوان مجازات بر آنان نازل کرد، چون دنیا دار فتنه و امتحان است ، و این سنتى است الهى که به هیچ وجه از آن چشم پوشى نمى شود، پس هر کس هدایت بیابد براى خود یافته ، و هر کس گمراه شود آن نیز علیه خود او است .

بحث روایتى(روایاتى در ذیل بعضى آیات گذشته)

در کافى به سند خود از ابى عمرو زبیرى ، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در حدیثى که در آن معانى کفر را بیان کرده مى فرماید: وجه پنجم از کفر، کفر براءت است ، و آن کفرى است که در آیه(و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بینکم فى الحیوه الدنیا ثم یوم القیمه یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا) بدان اشاره شده است که معنایش(یتبرء بعضکم من بعض - بیزارى مى جویید یکى از دیگرى) مى باشد. - تا آخر حدیث -.

مؤ لف : این معنا در کتاب توحید از على(علیه السلام) در حدیثى طولانى که به سوالات اشخاصى درباره تعارض آیات قرآنى پاسخ داده آمده ، و فرموده : این کفر که در این آیه هست به معناى بیزارى جستن است ، مى خواهد بفرماید: بعضى از بعضى دیگر بیزارى مى جویید، و نظیر این آیه در سوره ابراهیم است که در حکایت کلام ابلیس مى فرماید:(انى کفرت بما اشرکتمون من قبل - من به آنچه قبلا مرا در آن شرکت مى دادید کافرم)، یعنى بیزارم ، و نیز در حکایت گفتار ابراهیم مى فرماید:(کفرنابکم) یعنى تبرى مى جوییم از شما.

روایاتى درباره عمل قوم لوط و عذاب الهى آنان

و در الدر المنثور است که ابن مردویه ، از جابر روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) از خذف - یعنى ریگ و یا هسته خرما را بین دو سبابه نهادن ، و آن را به سوى چیزى پرتاب کردن - نهى فرمود، و به آیه(و تاتون فى نادیکم المنکر) استشهاد فرمود.

مؤ لف : این معنا از عده اى از صاحبان کتب حدیث از ام هانى دختر ابى طالب(علیه السلام) نیز روایت شده ، و عبارت آن چنین است که گفت : از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) معناى جمله(و تاتون فى نادیکم المنکر) را پرسیدم ، فرمود رسمشان این بود که بر سر راه مى نشستند، و ریگ به سوى عابرین مى انداختند، و عابران را مسخره مى کردند.

و در کافى به سند خود از ابى زید حماد، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیث نزول ملائکه بر ابراهیم ، و بشارت دادن وى فرمود: ابراهیم به ملائکه گفت : براى چه آمده اید؟ گفتند: براى هلاک ساختن قوم لوط، پرسید: حتى اگر صد نفر مومن در میان آنان باشد باز هلاکشان مى کنید؟ جبرئیل گفت : نه ، پرسید اگر پنجاه نفر باشد چطور؟ گف