background
ذَٰلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ۚ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ
اين [جمله‌] از اخبار غيب است كه به تو وحى مى‌كنيم، و [گرنه‌] وقتى كه آنان قلمهاى خود را [براى قرعه‌كشى به آب‌] مى‌افكندند تا كدام يك سرپرستى مريم را به عهده گيرد، نزد آنان نبودى؛ و [نيز] وقتى با يكديگر كشمكش مى‌كردند نزدشان نبودى.
آیه 44 سوره آلِ عِمْرَان

بیان آیات

و اذ قالت الملائکه یا مریم ان اللّه اصطفیک و طهرک

این جمله عطف است بر جمله :(اذ قالت امراه عمران ...)، در نتیجه این آیه مانند آن آیه توضیح و شرح آیه(33 - 34) خواهد بود، که مى فرمود:((ان اللّه اصطفى ...).

و در این آیه دلالتى هست بر اینکه مریم(علیهاالسلام) محدثه بوده ، یعنى از کسانى بوده که ملائکه با او سخن مى گفته اند، و آن جناب سخنان این هاتفان غیبى را مى شنیده است ، آیه شریفه :(فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا) هم با آیات بعدش که در سوره مریم واقع شده ، بر این معنا دلالت دارد و ان شاء اللّه به زودى بحثى پیرامون(محدث) خواهیم داشت .

در سابق یعنى در تفسیر آیه :(فتقبلها ربها بقبول حسن ...) گفتیم : که این آیه بیان استجابت دعاى مادر مریم(علیهاالسلام) است که گفته بود:(و انى سمیتها مریم ، و انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم ...) و اینکه سخن ملائکه که به مریم گفتند:(ان اللّه اصطفاک و طهرک ...)، خبرى است که به وى داده اند که تو نزد خدا تا چه حد قدر و منزلت دارى ، بنابراین لازم است خواننده مراجعه اى بدانجا بکند.

پس(اصطفاء مریم) همان تقبل او است عبادت خداى را، و تطهیرش عبارت است از مصونیتش به عصمت خداى تعالى از گناهان ، پس آن جناب ، هم اصطفاء شده است و هم معصوم .

و چه بسا از مفسرین که گفته اند: منظور از تطهیر او بتول شدن او است ، و بتول به معناى زنى است که حیض نمى بیند و خداى تعالى او را بدین جهت بتول قرار داد که ناگزیر نشود در ایام حیض از کلیسا بیرون رود، و این نظریه عیبى ندارد جز اینکه آنچه به نظر ما رسید با سیاق آیات موافق تر است .

منظور از اصطفا(برگزیدن) و تطهیر مریم سلام اللّه علیها

و اصطفاک على نساء العالمین

در ذیل آیه :(ان اللّه اصطفى - تا جمله - على العالمین) گفتیم : کلمه(اصطفاء) اگر با کلمه(على) متعدى شود معناى تقدم را مى دهد. و این اصطفا غیر اصطفاى مطلق و بدون کلمه(على) است ، که معناى تسلیم را مى دهد، و بنا به گفتار سابق ، اصطفاى آن جناب بر زنان عالمیان به معناى مقدم داشتن آن جناب بر سایر زنان است .

حال ببینیم این تقدیم از تمامى جهات است یا از بعضى جهات ؟ ظاهر جمله :(اذ قالت الملائکه یا مریم ان اللّه یبشرک ...)) که بعد از این آیه است و نیز ظاهر آیه :(و التى احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا و جعلناها و ابنها آیه للعالمین).

و باز ظاهر آیه :(و مریم ابنه عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا، و صدقت بکلمات ربها، و کتبه ، و کانت من القانتین). که از خصائص وجودى مریم

(علیهاالسلام) انگشت روى هیچ خصیصه اى به جز ولادت عجیب فرزندش نمى گذارد، این است که اصطفا از هر جهت نیست بلکه همان زائیدن کذائیش منظور است .

و اما غیر از کلمه(اصطفاء) کلمات دیگرى که در آیات مربوطه به آن جناب آمده ،از قبیل :(تطهیر) و(تصدیق به کلمات خدا و کتب او) و(قنوت) و(محدثه بودن آن جناب) همه امورى است که اختصاصى به آن جناب ندارد، بلکه در دیگر زنان نیز احیانا یافت مى شود، و اما اینکه بعضى گفته اند: مریم(علیهاالسلام) تنها از زنان هم عصر خود اصطفا شده ، صحیح نیست ، زیرا اطلاق آیه با آن نمى سازد.

یا مریم اقنتى لربک و اسجدى و ارکعى مع الراکعین

کلمه(قنوت) که فعل امر(اقنتى) مشتق از آن است به طورى که گفته اند به معناى ملازم طاعت بودن توام با خضوع است و سجده معنائى معروف دارد، و رکوع به معناى منحنى شدن و یا مطلق اظهار ذلت است .

در این آیه خداى تعالى مریم را ندا داده ، و چون ندا مستلزم توجه شخص ندا شده به سوى ندا کننده است ، قهرا هر جا کلمه(ندا) تکرار شود به منزله این است که به شخص ندا شده بفهماند من براى تو چند خبر دارم ، خوب به آن اخبار گوش بده و در آیات مورد بحث مى فهماند ما دو خبر برایت آورده ایم : یکى اینکه خداى تعالى تو را با مقام و منزلتى که نزد او دارى گرامى داشته ، و دوم وظیفه عبودیتى است که تو باید ملازم آن باشى ، تا تلافى آن مقام و منزلت بوده باشد، پس این دستور در عین اینکه دستور به ایفاى وظیفه عبودى است ، دستور به اداى شکر آن مقام و منزلت نیز هست ، در نتیجه برگشت معناى کلام به این است که آیه :(یا مریم اقنتى ...) به منزله نتیجه گیرى از آیه :(یا مریم ان اللّه اصطفیک ...) باشد و چنین معنا دهد: حال که خداى تعالى تو رااصطفاء کرده پس جا دارد قنوت و رکوع و سجده کنى و بعید نیست که هر یک از سه خصلت نامبرده در این آیه ، نتیجه و فرعى باشد براى هر یک از سه خصلتى که در آیه قبلى ذکر شده ، هر چند که فرع بودن قنوت براى اصطفا، و سجده براى تطهیر، و رکوع براى اصطفاى دوم ، آنطور که باید روشن نیست ، بر خواننده عزیز است که با دقت نظر خود، این ارتباط و فرعیت را کشف کند.

ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک

خداى تعالى این داستان را جزء اخبار غیبى شمرده ، همانطور که داستان یوسف(علیه السلام) را دانسته و فرمود:

(ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک و ما کنت لدیهم اذ اجمعوا امرهم و هم یمکرون)

وجه اینکه قضایاى مربوط به مریم علیها السلام از اخبار غیبى شمرده شده است

و از این جهت آن را از اخبار غیبى شمرده که در عصر نزول قرآن اثرى از این اخبار در دست نبود، زیرا از داستان مریم آنچه در کتب دینى اهل کتاب آمده به هیچ وجه اعتبار نداشت ، براى اینکه این کتب از دستبرد تحریف دور نمانده بود، همچنان که بسیارى از جزئیات داستان زکریا(علیه السلام) که در قرآن کریم آمده در کتب عهد قدیم و جدید وجود ندارد.

موید این وجه جمله بعدى است که مى فرماید:(و ما کنت لدیهم اذ یلقون ...).

و نیز ممکن است منشا غیب شمردن این داستان را بى سوادى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و گروندگان به آن جناب بدانیم ، نه تحریف کتب عهدین ، همچنان که قرآن کریم در خلال داستان نوح مى فرماید:(تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا...) ولى وجه اول با سیاق موافق تر است ، براى اینکه اگر وجه دوم صحیح بود باید مى فرمود:(تو این داستان را نخوانده اى) ولى فرموده : تو در هنگام قرعه نزد ایشان نبودى .

و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم ...

منظور از(قلم)(به فتحه ق و لام) که جمع آن(اقلام) است چوبه تیرى است که به وسیله آن قرعه مى اندازند، و آن را(سهم تیر) نیز مى نامند، پس اینکه فرمود: قلم هاى خود را مى انداختند، معنایش این است که قرعه خود را مى انداختند، تا معین کنند کدام یکشان کفیل مریم باشد.

در این جمله دلالتى هست بر اینکه بگو مگوئى که جمله(یختصمون) آن را حکایت مى کند، بگو مگو و نزاع در تکفل مریم بوده ، همان تکفلى که در آیه 37 ذکر شده و خلاصه تفصیل همان اجمال است ، و مى فهماند بگو مگویشان به جائى نرسیده در آخر توافق کرده اند در اینکه قرعه بیندازند. و قرعه به نام زکریا در آمده و زکریا عهده دار سرپرستى آن جناب شده .

و چه بسا بعضى از مفسرین احتمال داده اند که این بگو مگو و قرعه کشى بعد از سپرى شدن دوران جوانى مریم ، و سال ها تکفل زکریا نسبت به وى بوده و گویا زکریا از کفالتش

عاجز شده و خواسته است که شانه از زیر این بار خالى کند. و گویا منشا

این احتمال این بوده که دیده اند قرآن کریم داستان این قرعه کشى و بگو مگو را بعد از تمام شدن داستان ولادت مریم ، و اصطفاى وى و بعد از آیه 37 آورده که در آن ، از کفالت زکریا سخن رفته . پس معلوم مى شود کفالت زکریا دو بار بوده : یکى در اوائل ورود مریم به کلیسا در ایام کودکیش و دیگرى در بزرگسالیش که زکریا مى خواسته از کفالت مریم شانه خالى کند، و در آخر به حکم قرعه باز عهده دار آن شده است .

لیکن صرف اینکه در این سوره دو جا از کفالت سخن رفته ، یکى در آیه 37، و یکى در آیه مورد بحث ، دلیل نمى شود که واقعه دو بار اتفاق افتاده باشد، به شهادت اینکه مى بینیم در سوره یوسف دو بار از توطئه برادران علیه آن جناب خبر داده ، یکى در آیه : 8 و 9 و10 و بار دیگر در آیه : 102 در حالیکه واقعه ، یک واقعه است ، این کار هیچ عیبى ندارد، زیرا در اینگونه موارد گوینده یا مى خواهد در نوبت اول به بعضى از خصوصیات آن اشاره کند و در نوبت دوم به بعضى دیگر، و یا منظورش این است که با تکرار آن ، ادعا و مقصود خود را ثابت نماید، و اتفاقا در داستان زکریا نکته اول منظور بوده ، و در داستان یوسف نکته دوم .

(در اول سوره که سخن از تکفل زکریا بود، براى این بود که این تکفل و سرکشى کردن همه روزه به غرفه مریم زمینه اى شد براى اینکه طمع زکریا(علیه السلام) تحریک شود، و فکر کند خدائى که مى تواند از عالم غیب طعامهاى غیر موسمى براى مریم بفرستد، چرا نتواند مرا در موسم پیرى فرزند دار کند؟ و در آیه مورد بحث غرض ، شرح داستان تکفل است ، به خلاف سوره یوسف که در هر دو مورد مى خواهد دعوى خود را اثبات کند، و آن این بود که تو از داستان یوسف هیچ آگهى نداشتى ، ما آن را به تو وحى کردیم(مترجم)).

اذ قالت الملائکه یا مریم ان اللّه یبشرک

ظاهرا منظور از این بشارت همان ماجرائى است که در جاى دیگر حکایت کرده و فرموده :(پس ما روح خود را نزد او فرستادیم و او خود را براى مریم به صورت بشرى تمام عیار مجسم کرد، به طورى که مریم گفت : من به رحمان پناه مى برم از شر تو، تو اگر مردى با تقوا بودى اینجا نمى آمدى ، روح ما به وى گفت :<span class="px-1 py-0.5 rounded">(قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا...)، پس بشارتى که در آیه مورد بحث به جمع فرشتگان نسبت داده شده همان بشارت است که در سوره مریم به شخص روح نسبت داده .

حال چرا چنین کرده ، بعضى از مفسرین در توجیهش گفته اند: مراد از ملائکه همان جبرئیل است و اگر یک ملک را ملائکه خوانده از باب تعظیم آن یک ملک بوده است ، همچنان که خود ما در گفتگوهاى خود مى گوئیم : فلانى خیلى جاها رفته و سیاحت ها کرده ، کشتى ها سوار شده با اینکه بیش از یک کشتى سوار نشده . و یا مى گوئیم : مردم درباره فلانى چنین و چنان مى گویند با اینکه همه مردم نگفته اند و تنها یک نفر گفته و از این قبیل تعبیرها معمول است و نظیر این اختلاف تعبیر در داستان قبلى زکریا هم آمده ، یک جا فرموده بود:(فنادته الملائکه ملائکه او را ندا دادند) دنبالش فرمود: خدا چنین و چنان مى کند).

بعضى دیگر گفته اند: در داستانى که آیه مورد بحث حکایتش مى کند، یعنى در ندا دادن مریم فرشتگان دیگر با جبرئیل بوده اند.

وجه تعبیر به(ملائکه) در جمله(اذ قالت الملائکة ...)

ولى آنچه بعد از تدبر در آیات راجع به ملائکه به دست مى آید، این است که ملائکه همه در یک ردیف و یک مقام نیستند، بین آنان از نظر قرب به خداى تعالى تقدم و تاخر هست ، آنکه متاءخر است تابع محض اوامر متقدم است ، بطورى که افعالش عین فعل متقدم به حساب مى آید و گفتارش هم عین گفتار او است ، نظیر وصفى که در خودمان مشاهده مى کنیم ، افعال قوا و اعضایمان را فعل خود نیز مى دانیم ، بدون اینکه فعل را دو تا فعل کنیم و مى گوئیم : چشمم او را دید و گوشم آن را شنید و اعضاى بدن من چنین و چنان کرد و این نامه را دست من نوشته ، و این نقشه را بندهاى انگشتانم کشیده ، و در عین حال مى گوئیم : من او را دیدم و آن را شنیدم و چنین و چنان کردم و این نامه را نوشته ، این نقشه را کشیدم .

همانطور که عمل اعضاى ما که تابع ما هستند عمل خود ما نیز هست ، همچنین اعمال و اقوال ملائکه که تابع فرشته روح علیه السلام اند، عمل و قول خود روح نیز هست ، براى اینکه ملائکه تابع او هستند و هر چه مى کنند به امر او مى کنند و به همین اعتبار است که مى بینیم خداى تعالى قبض ارواح را که ملائکه موکل بر ارواح ؟ مباشر آنند عمل خودش و هم عمل آن ملائکه دانسته ، در عین اینکه آن را به فرشتگان مباشر نسبت داده ، و فرموده :(حتى اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا)، و در عین حال آن را به ملک الموت که فرمانده و متبوع آن فرشتگان است نسبت داده مى فرماید:(قل یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم) و در عین حال همین قبض ارواح را به خودش نسبت داده ، مى فرماید:(اللّه یتوفى الانفس حین موتها)

باز نظیر این جریان را در مساءله وحى مى بینیم که یک جا آن را به خودش نسبت داده ، مى فرماید:(انا اوحینا الیک)، و جاى دیگر آن را به روح الامین نسبت داده ، مى فرماید:(نزل به الروح الامین على قلبک)، در جاى دیگر به ملائکه کرام و صالح منسوب نموده ، مى فرماید:(کلا انها تذکره ، فمن شاء ذکره ، فى صحف مکرمه ، مرفوعه مطهرة ، بایدى سفرة ، کرام بررة).

پس معلوم شد که بشارت دادن جبرئیل عین بشارت دادن مامورین زیر دست او است ، که جمعى از سادات فرشتگان و مقربین درگاه خدایند، چون قرآن کریم درباره ایشان فرموده :(انه لقول رسول کریم ، ذى قوه عند ذى العرش مکین ، مطاع ثم امین)، و ان شاء اللّه در تفسیر سوره فاطر توضیح بیشتر این بحث خواهد آمد.

موید گفتار ما کلام خداى عزوجل است که در آیه بعدى مى فرماید:(کذلک اللّه یفعل ما یشاء)، چون از ظاهر آن بر مى آید که گوینده آن خداى سبحان است و در عین حال مى بینیم که همین سخن را در سوره مریم در داستان روح ، به روح نسبت مى دهد، آنجا که به مریم مى گوید:(انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا)، مریم مى پرسد، کجا مى توانم فرزند دار شوم با اینکه نه بشرى با من تماس گرفته و نه خود زنى زناکار بوده ام ؟ روح در پاسخش مى گوید:(کذلک قال ربک هو على هین ...).

مطلب دیگر اینکه سخن گفتن ملائکه و روح با مریم دلالت مى کند بر اینکه آن جناب محدثه بوده ، بلکه جمله :

(فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا)، که در سوره مریم آیه 17 است و مربوط به همین داستان است ، دلالت دارد که مریم(علیهاالسلام) روح را با چشمان خود دیده ، نه اینکه تنها صداى او را شنیده باشد. و ما ان شاء اللّه ادامه این بحث را در بحث روایتى آینده مى آوریم .

بکلمه منه اسمه المسیح عیسى بن مریم

در تفسیر سوره بقره مى فرمود:(تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض)، بحث در معناى کلمه خدا گذشت ، و لفظ(کلمه) و(کلم) نظیر لفظ(تمره) و(تمر) است ، اولى در هر دو، جنس را مى رساند و دومى از هر دو، در فرد استعمال مى شود، و لفظ کلمه هم بر لفظى اطلاق مى شود که بر معنائى دلالت کند،(در مقابل لفظ بى معنا و موهوم که کلمه اش نمى خوانند) و هم بر جمله اطلاق مى گردد، حال چه اینکه آن جمله نظیر(زید قائم است) که تمام بوده و سکوت بر آن صحیح باشد، و یا نظیر جمله اگر زید قائم باشد، ناتمام و براى شنونده سؤ ال انگیز باشد،(که اگر زید قائم باشد چه مى شود، و یا چه مى کنى)، همه اینها که گفتیم معناى لغوى کلمه بود و اما به حسب اصطلاحى که قرآن کریم براى خود دارد و کلمه را به خداى تعالى نسبت مى دهد، معناى آن ، عبارت است از هر چیزى که اراده خدا را ظاهر کند،(همانطور که به حسب معناى لغوى کلمه عبارت بود از لفظى که منظور باطنى گوینده را براى شنونده ظاهر کند) حال چه اینکه کلمه خدا امر تکوینى او باشد و با آن امر چیزى را از کتم عدم به عالم هستى بیاورد، و ظاهر سازد و یا کلمه وحى و الهام باشد و براى شخص پیامبر و یا محدث اراده او را ظاهر کند.

گفتار معصومین در تفسیر(کلمه)

حال ببینیم در آیه مورد بحث(کلمه) به چه معنا است ؟ بعضى گفته اند: مراد از آن حضرت مسیح(علیه السلام) است ، به این اعتبار که انبیاى قبل از مسیح و یا خصوص اسرائیلیان از انبیاء، مردم را بشارت داده بودند به اینکه به زودى نجات دهنده بنى اسرائیل مى آید، و صحیح است که خداى تعالى در چنین مورد بفرماید: مسیح همان کلمه اى است که قبلا مى گفتم و نظیر این تعبیر را در ظهور موسى(علیه السلام) آورده و فرموده :(و تمت کلمه ربک الحسنى على بنى اسرائیل بما صبروا)، لیکن این توجیه درست نیست براى اینکه هر چند با بشارتهاى کتب عهدین مى سازد،

ولى با قرآن کریم نمى سازد، چون قرآن کریم قبلا بشارت آمدن عیسى(علیه السلام) را نداده بود، تا بگوئیم :(کلمه) در این آیه به معناى آن بشارتى است که قبلا داده بود، بلکه قرآن ، عیسى(علیه السلام) را بشارت آور معرفى نموده ، نه کسى که مردم از پیش ‍ بشارت آمدنش را شنیده باشند، علاوه بر اینکه سیاق جمله :(اسمه المسیح) با این توجیه تناسبى ندارد، چون ظاهر این عبارت این است که لفظ(مسیح) نام خود کلمه است ، و یا به عبارت دیگر کلمه خود عیسى است نه نام ظهور او و یا ظهور کلمه اى که قبلا به وسیله انبیاء وعده اش داده شده بود.

و چه بسا گفته باشند که مراد از(کلمه)، عیسى(علیه السلام) است ، چون عیسى(علیه السلام) روشنگر تورات براى مردم است ، و مرادى که خداى تعالى از تورات دارد بیان مى کند، و براى مردم ، آن مطالبى را که یهودیان در تورات اضافه کرده اند مشخص ‍ مى سازد، و اختلافى را که در امور دینى دارند برطرف مى سازد، همچنان که خود آن جناب به حکایت قرآن در خطاب به بنى اسرائیل فرموده :(و لابین لکم بعض الذى تختلفون فیه) لیکن این نکته هر چند که تعبیر به کلمه را توجیه مى کند، ولى آیه شریفه از قرینه اى که مساعد با این توجیه باشد خالى است .

و چه بسا گفته باشند که مراد از(کلمه منه) خود بشارت است ، مى خواهد به مریم خبر دهد که به عیسى(علیه السلام) حامله مى شود و عیسى(علیه السلام) از او متولد خواهد شد و خلاصه مى خواهد بفرماید: خداى تعالى به تو بشارت مى دهد به کلمه اى از خود و آن کلمه این است : بشارت مى دهد تو را به اینکه به زودى بدون اینکه با مردى تماس گرفته باشى عیسى از تو متولد مى شود، این توجیه نیز درست نیست ، چون در ذیل آیه فرموده : اسم آن کلمه مسیح است و بنابراین توجیه اسم کلمه(مسیح) نیست بلکه اسمش بشارت است .

معناى(کلمه خدا) و مراد از(کلمه) در جمله :(یبشرک بکلمة منه ...)

و چه بسا گفته باشند که مراد از کلمه خود عیسى(علیه السلام) است ، چون عیسى کلمه ایجاد است ، یعنى مصداق کلمه(کن) است و اگر خصوص عیسى(علیه السلام) را کلمه خوانده ، با اینکه هر انسانى و بلکه هر موجودى مصداقى از کلمه(کن) تکوینى است براى این بود که ولادت سایر افراد بر طبق مجراى اسباب عادى و مالوف صورت مى گیرد، نطفه مرد با عمل نکاح به نطفه زن مى رسد و عوامل مقارن با این عمل دست به کار مى شوند تا فرزند متولد شود و به همین جهت ولادت را مستند به عمل نکاح مى کنند،

همانطور که سایر مسببات را به اسبابش مستند مى کنند، و چون انعقاد نطفه عیسى از این مجرا نبوده و پاره اى از اسباب عادیه و تدریجیه را نداشته ، قهرا هستیش مستند به صرف کلمه تکوین بوده ، بدون اینکه اسباب عادیه در آن دخالت داشته باشد، پس عیسى خود کلمه است و آیه :(و کلمته القیها الى مریم و روح منه).

و نیز آخر آیات مورد بحث که مى فرماید:(ان مثل عیسى عند اللّه ، کمثل آدم خلقه من تراب ، ثم قال له کن فیکون) موید این معنا است و به نظر ما این وجه بهترین وجه در تعبیر عیسى(علیه السلام) به کلمه است .

وجه تسمیه عیسى به مریم(علیهما السلام) به(مسیح)

و کلمه(مسیح) به معناى ممسوح است . و اگر آن جناب را به این نام نامیدند، به این مناسبت بوده که آن جناب ممسوح به یمن و برکت بوده و یا براى این بوده که آن جناب ممسوح به تطهیر از گناهان بوده و یا با روغن زیتون تبرک شده ممسوح گشته ، چون انبیاء روغن زیتون به خود مى مالیدند و یا بدین جهت است که جبرئیل بال خود را در هنگام ولادت آن جناب بر بدن او مالیده تا از شر شیطان محفوظ باشد و یا براى این بوده که آن جناب همواره دست بر سر ایتام مى کشیده و یا براى این بوده که دست بر چشم اشخاص نابینا مى کشیده و آنان را بینا مى کرده و یا بدین جهت مسیحش خواندند که دست بر بدن هیچ بیمارى نمى کشیده مگر آنکه شفا مى یافته ، اینها وجوهى است که در وجه تسمیه عیسى بن مریم(علیهماالسلام) به مسیح ذکر کرده اند.

لیکن آن وجهى که مى توان بدان اعتماد نمود این است که لفظ مسیح در ضمن بشارتى که جبرئیل به مادرش داده بود آمده ، و قرآن آن بشارت را چنین حکایت نموده :(ان اللّه یبشرک بکلمه منه اسمه المسیح عیسى بن مریم ...)، پس قبل از آنکه آن جناب کورى را بینا کند و یا بیمارى را شفا دهد و اصولا به حکم این آیه قبل از ولادت ، مسیح نامیده شده بود.

و کلمه(مسیح) عربى کلمه(مشیحا)ى عبرى است که در کتب عهدین عبرى زبان آمده و بطورى که از آن دو کتاب استفاده مى شود، رسم بنى اسرائیل چنین بوده که هر پادشاهى تاجگذارى مى کرده ، از جمله مراسم تاجگذارى این بوده که کاهنان او را با روغن مقدس مسح مى کردند

تا سلطنتش مبارک شود و بدین مناسبت پادشاه را مشیحا مى گفتند، که یا به معناى خود شاه است و یا به معناى مبارک است .

یهود و کلمه(مسیح)

و نیز از کتب بنى اسرائیل استفاده مى شود که عیسى(علیه السلام) را از این جهت مشیحا نامیدند که در بشارت آمدنش خوانده بودند، او به زودى در بنى اسرائیل ظهور مى کند و او بر ایشان حکم مى راند و منجى ایشان است ، از آن جمله عبارت انجیل لوقا است که این معنا از آن به خوبى استفاده مى شود، درآنجا مى گوید: وقتى فرشته مریم در آمد و گفت : سلام براى تو اى کسى که سرشار از نعمت ربى ، از نعمت مبارک او، و تو در میان زنان ، زنى مبارک هستى ، مریم وقتى فرشته را دید معطل ماند که چه بگوید و این سلام که او کرد چه معنا دارد، فرشته گفت : اى مریم مترس که به نعمتى از ناحیه خدا ظفر یافتى و تو به زودى حامله مى شوى و پسرى میزائى و نامش را یسوع مى گذارى و این به زودى مردى عظیم مى شود که حتى او را پسر خداى على مى خوانند و رب به او کرسى داوود پدرش را خواهد داد و تا ابد بر بیت یعقوب حکمرانى خواهد نمود و ملک او آخر ندارد.

پس یهودیان از این بشارت فهمیدند که پیغمبرى که مژده اش را داده اند حکمرانى خواهد کرد و به همین جهت و به این بهانه بود که یهودیان از قبول دعوت و نبوت عیسى بن مریم(علیهماالسلام) تعلل ورزیدند، چون در عیسى بن مریم سلطنتى ندیدند و تا چندى که آن جناب در بین ایشان بود به سلطنت نرسید. و باز به خاطر وجود این عبارت در آن بشارت بود که بعضى از علماى نصارا و به تبع آنان بعضى از مفسرین اسلام در مقام توجیه بر آمده و گفته اند: منظور از ملک و سلطنت عیسى(علیه السلام) ملک معنوى است نه سلطنت ظاهرى و صورى .

مؤ لف قدس سره : این توجیه بعید نیست : از این جهت در عبارت بشارت ، آن جناب را مسیح یعنى مبارک نامیدند، که بطور کلى روغن مالى کردن در اعتقاد بنى اسرائیل براى تبرک انجام مى شده . و موید آن آیه زیر است که مى فرماید:(قال انى عبد اللّه ، آتانى الکتاب و جعلنى نبیا، و جعلنى مبارکا اینما کنت).

معناى کلمه(عیسى)

و اما کلمه(عیسى) در اصل(یشوع) بوده که هم به معناى مخلص تفسیر شده و هم به معناى منجى و در بعضى از اخبار به کلمه(یعیش زنده مى ماند) تفسیر شده و این با نامى

که براى فرزند زکریا نهاده ، یعنى نام(یحیى زنده مى ماند) مناسب تر است ، چون قبلا هم گفته بودیم که بین این دو پیامبر از هر جهت شباهتى برقرار بوده(شباهت تام)

در آیه مورد بحث با اینکه خطاب به مریم است در عین حال عیسى(علیه السلام) را، عیسى بن مریم خوانده و این براى آن بوده که توجه دهد به اینکه عیسى بدون پدر خلق شده و به این صفت شناخته مى شود و نیز به این که مریم در این معجزه شریک او است ، همچنانکه در جمله :(و جعلناها و ابنها آیه للعالمین)، فرموده مریم و عیسى را براى همه عالمیان آیت قرار دادیم .

وجیها فى الدنیا و الاخره ، و من المقربین

(وجاهت) به معناى مقبولیت است و مقبول بودن عیسى(علیه السلام) در دنیا روشن است و همچنین در آخرت چون قرآن از آخرت او چنین خبر داده .

و اما اینکه فرمود: از مقربین است ، معناى کلمه(مقرب) روشن است ، مى فرماید: عیسى(علیه السلام) مقرب نزد خدا است و داخل در صف اولیاء است و از جهت تقرب داخل در صف مقربین از ملائکه است ، همچنانکه فرمود:(لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا للّه و لا الملائکه المقربون)، و در جاى دیگر قرآن تقریب را معنا کرده و فرموده :(اذا وقعت الواقعه - تا جمله - و کنتم ازواجا ثلثه ...، و السابقون السابقون اولئک المقربون).

و به طورى که ملاحظه مى کنید از این آیات بر مى آید که منظور از این تقرب ، تقرب به خداى سبحان است و حقیقت آن این است که فردى از انسانها در پیمودن راه برگشت به خدا - آن راهى که به حکم آیه :(یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه)، و به حکم آیه :(الا الى اللّه تصیر الامور)، پیمودنش بر هر انسانى نوشته شده ، از سایر انسانها سبقت بگیرد.

و اگر دقت بفرمائید در اینکه صفت(مقربین) صفتى است براى افرادى از انسانها و افرادى از ملائکه ، آن وقت خواهى فهمید که لازم نیست این صفت اکتسابى باشد تا بگوئى

ملائکه صفت تقرب را از راه اکتساب و مجاهده با نفس به دست نیاورده اند و با این حال چگونه بعضى از آنان مقرب و بعضى غیر مقرب شده اند، چون ممکن است مقام تقرب در ملائکه موهبتى باشد و در انسان از راه عمل و مجاهدت به دست آید.

جمله :(وجیها فى الدنیا و الاخرة) و همچنین جمله هائى که به آن عطف شده ، یعنى(و من المقربین و یکلم ...)،(و من الصالحین)) و(یکلمه) و(رسولا)، همه جمله هائى حالیه اند.

و یکلم الناس فى المهد و کهلا...

کلمه(مهد) به معناى آن بسترى است که براى کودک شیرخوار تهیه مى کنند. و کلمه(کهلا) از ماده کهولت یعنى سالخوردگى گرفته شده و به معناى دوران بین جوانى و پیرى است ، دورانى است که انسان به حد تمامیت و قوت مى رسد، و لذا بعضى گفته اند: کهل به کسى گفته مى شود که جوانیش با پیرى مخلوط شده و چه بسا گفته باشند کهل کسى است که سنش به سى و چهار سال رسیده باشد.

و به هر حال جمله مورد بحث مى فهماند که عیسى(علیه السلام) تا سن کهولت زنده مى ماند و این خود بشارت دیگرى است براى مریم .

اقوالى که درباره سخن گفتن عیسى(ع) با مردم در سن کهولت ، گفته شده است

و در اینکه قرآن کریم تصریح کرده به اینکه عیسى(علیه السلام) تا سن کهولت زنده مى ماند، با اینکه انجیل ها دلالت مى کند بر اینکه بیش از سى و سه سال در روى زمین زندگى نکرد، نظرى هست که جا دارد در آن دقت شود و لذا بعضى گفته اند: سخن گفتن وى با مردم در سن کهولت ، بعد از برگشتنش از آسمان است ، چون آن جناب قبل از آنکه به آسمان صعود کند، به سن کهولت نرسیده بود تا در آن سن با مردم سخن گفته باشد و چه بسا گفته باشند آنچه بعد ازبررسى دقیق در کتب تاریخ به دست مى آید، این است که عیسى(علیه السلام) بر خلاف آنچه از انجیل ها استفاده مى شود حدود شصت و چهار سال در زمین زندگى کرد.

آنچه از سیاق آیه مورد بحث استفاده مى شود این است که مى خواهد به یکى از معجزات آن جناب اشاره کند. و در ضمن افاده آن معنا مى رساند که وى به سن شیخوخت و پیرى نمى رسد و مدت معاشرت و سخن گفتنش با مردم از طرف ابتدا ایام صباوت ، و از طرف انتها ایام کهولت است . و آنچه از کودک و گهواره و ارتباط آن دو با هم معهود ذهن ما است ، این است که کودک را در اوائل عمرش تا چندى که قنداق مى شود و قبل از اینکه به راه بیفتد یعنى قبل از رسیدن به دو سالگى ، در گهواره مى گذارند و بنا بر این اگر کسى بگوید:(فلان کودک در گهواره سخن گفت) این عبارت نمى رساند که این سخن گفتن از باب معجره است ،

چون معمولا کودک از یک سال و اندى به تدریج و بطور شکسته مفرداتى از کلمات را مى گوید، لیکن اگر کسى بگوید:(فلان کودک در گهواره با مردم سخن گفت) از آن بر مى آید که با مردم سخنى تمام و با جمله بندیهاى صحیح گفته و مردم به گفته وى اعتنا کرده اند، همانطور که به کلام شخصى که به سن کهولت رسیده اعتنا مى کنند و به عبارتى ساده تر جمله مورد بحث مى فرماید: عیسى در گهواره همانطور با مردم سخن گفت که در دوران کهولت سخن مى گفت . و سخن گفتن کودک در گهواره ، معجزه اى است خارق العاده .

این از نظر خود آیه مورد بحث و اما با در نظر گرفتن آیات دیگرى که در این قصه وارد شده ، از آن جمله آیه : 31 سوره مریم ، جاى هیچ تردیدى باقى نمى ماند در اینکه سخن گفتن آن جناب از باب معجزه بوده ، چون از آن آیه استفاده مى شود که آن جناب در همان ساعت اولى که به دنیا آمده با مردم سخن گفته ، مى فرماید:

فاتت به قومها تحمله ، قالوا: یا مریم لقد جئت شیئا فریا، یا اخت هرون ما کان ابوک امرا سوء و ما کانت امک بغیا فاشارت الیه ، قالوا: کیف نکلم من کان فى المهد صبیا، قال : انى عبد اللّه ، آتینى الکتاب ، و جعلنى نبیا، و جعلنى مبارکا این ما کنت .

قالت رب انى یکون لى ولد و لم یمسسنى بشر

بیان آیات

و اذ قالت الملائکه یا مریم ان اللّه اصطفیک و طهرک

این جمله عطف است بر جمله :(اذ قالت امراه عمران ...)، در نتیجه این آیه مانند آن آیه توضیح و شرح آیه(33 - 34) خواهد بود، که مى فرمود:((ان اللّه اصطفى ...).

و در این آیه دلالتى هست بر اینکه مریم(علیهاالسلام) محدثه بوده ، یعنى از کسانى بوده که ملائکه با او سخن مى گفته اند، و آن جناب سخنان این هاتفان غیبى را مى شنیده است ، آیه شریفه :(فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا) هم با آیات بعدش که در سوره مریم واقع شده ، بر این معنا دلالت دارد و ان شاء اللّه به زودى بحثى پیرامون(محدث) خواهیم داشت .

در سابق یعنى در تفسیر آیه :(فتقبلها ربها بقبول حسن ...) گفتیم : که این آیه بیان استجابت دعاى مادر مریم(علیهاالسلام) است که گفته بود:(و انى سمیتها مریم ، و انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم ...) و اینکه سخن ملائکه که به مریم گفتند:(ان اللّه اصطفاک و طهرک ...)، خبرى است که به وى داده اند که تو نزد خدا تا چه حد قدر و منزلت دارى ، بنابراین لازم است خواننده مراجعه اى بدانجا بکند.

پس(اصطفاء مریم) همان تقبل او است عبادت خداى را، و تطهیرش عبارت است از مصونیتش به عصمت خداى تعالى از گناهان ، پس آن جناب ، هم اصطفاء شده است و هم معصوم .

و چه بسا از مفسرین که گفته اند: منظور از تطهیر او بتول شدن او است ، و بتول به معناى زنى است که حیض نمى بیند و خداى تعالى او را بدین جهت بتول قرار داد که ناگزیر نشود در ایام حیض از کلیسا بیرون رود، و این نظریه عیبى ندارد جز اینکه آنچه به نظر ما رسید با سیاق آیات موافق تر است .

منظور از اصطفا(برگزیدن) و تطهیر مریم سلام اللّه علیها

و اصطفاک على نساء العالمین

در ذیل آیه :(ان اللّه اصطفى - تا جمله - على العالمین) گفتیم : کلمه(اصطفاء) اگر با کلمه(على) متعدى شود معناى تقدم را مى دهد. و این اصطفا غیر اصطفاى مطلق و بدون کلمه(على) است ، که معناى تسلیم را مى دهد، و بنا به گفتار سابق ، اصطفاى آن جناب بر زنان عالمیان به معناى مقدم داشتن آن جناب بر سایر زنان است .

حال ببینیم این تقدیم از تمامى جهات است یا از بعضى جهات ؟ ظاهر جمله :(اذ قالت الملائکه یا مریم ان اللّه یبشرک ...)) که بعد از این آیه است و نیز ظاهر آیه :(و التى احصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا و جعلناها و ابنها آیه للعالمین).

و باز ظاهر آیه :(و مریم ابنه عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا، و صدقت بکلمات ربها، و کتبه ، و کانت من القانتین). که از خصائص وجودى مریم

(علیهاالسلام) انگشت روى هیچ خصیصه اى به جز ولادت عجیب فرزندش نمى گذارد، این است که اصطفا از هر جهت نیست بلکه همان زائیدن کذائیش منظور است .

و اما غیر از کلمه(اصطفاء) کلمات دیگرى که در آیات مربوطه به آن جناب آمده ،از قبیل :(تطهیر) و(تصدیق به کلمات خدا و کتب او) و(قنوت) و(محدثه بودن آن جناب) همه امورى است که اختصاصى به آن جناب ندارد، بلکه در دیگر زنان نیز احیانا یافت مى شود، و اما اینکه بعضى گفته اند: مریم(علیهاالسلام) تنها از زنان هم عصر خود اصطفا شده ، صحیح نیست ، زیرا اطلاق آیه با آن نمى سازد.

یا مریم اقنتى لربک و اسجدى و ارکعى مع الراکعین

کلمه(قنوت) که فعل امر(اقنتى) مشتق از آن است به طورى که گفته اند به معناى ملازم طاعت بودن توام با خضوع است و سجده معنائى معروف دارد، و رکوع به معناى منحنى شدن و یا مطلق اظهار ذلت است .

در این آیه خداى تعالى مریم را ندا داده ، و چون ندا مستلزم توجه شخص ندا شده به سوى ندا کننده است ، قهرا هر جا کلمه(ندا) تکرار شود به منزله این است که به شخص ندا شده بفهماند من براى تو چند خبر دارم ، خوب به آن اخبار گوش بده و در آیات مورد بحث مى فهماند ما دو خبر برایت آورده ایم : یکى اینکه خداى تعالى تو را با مقام و منزلتى که نزد او دارى گرامى داشته ، و دوم وظیفه عبودیتى است که تو باید ملازم آن باشى ، تا تلافى آن مقام و منزلت بوده باشد، پس این دستور در عین اینکه دستور به ایفاى وظیفه عبودى است ، دستور به اداى شکر آن مقام و منزلت نیز هست ، در نتیجه برگشت معناى کلام به این است که آیه :(یا مریم اقنتى ...) به منزله نتیجه گیرى از آیه :(یا مریم ان اللّه اصطفیک ...) باشد و چنین معنا دهد: حال که خداى تعالى تو رااصطفاء کرده پس جا دارد قنوت و رکوع و سجده کنى و بعید نیست که هر یک از سه خصلت نامبرده در این آیه ، نتیجه و فرعى باشد براى هر یک از سه خصلتى که در آیه قبلى ذکر شده ، هر چند که فرع بودن قنوت براى اصطفا، و سجده براى تطهیر، و رکوع براى اصطفاى دوم ، آنطور که باید روشن نیست ، بر خواننده عزیز است که با دقت نظر خود، این ارتباط و فرعیت را کشف کند.

ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک

خداى تعالى این داستان را جزء اخبار غیبى شمرده ، همانطور که داستان یوسف(علیه السلام) را دانسته و فرمود:

(ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک و ما کنت لدیهم اذ اجمعوا امرهم و هم یمکرون)

وجه اینکه قضایاى مربوط به مریم علیها السلام از اخبار غیبى شمرده شده است

و از این جهت آن را از اخبار غیبى شمرده که در عصر نزول قرآن اثرى از این اخبار در دست نبود، زیرا از داستان مریم آنچه در کتب دینى اهل کتاب آمده به هیچ وجه اعتبار نداشت ، براى اینکه این کتب از دستبرد تحریف دور نمانده بود، همچنان که بسیارى از جزئیات داستان زکریا(علیه السلام) که در قرآن کریم آمده در کتب عهد قدیم و جدید وجود ندارد.

موید این وجه جمله بعدى است که مى فرماید:(و ما کنت لدیهم اذ یلقون ...).

و نیز ممکن است منشا غیب شمردن این داستان را بى سوادى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و گروندگان به آن جناب بدانیم ، نه تحریف کتب عهدین ، همچنان که قرآن کریم در خلال داستان نوح مى فرماید:(تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا...) ولى وجه اول با سیاق موافق تر است ، براى اینکه اگر وجه دوم صحیح بود باید مى فرمود:(تو این داستان را نخوانده اى) ولى فرموده : تو در هنگام قرعه نزد ایشان نبودى .

و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم ...

منظور از(قلم)(به فتحه ق و لام) که جمع آن(اقلام) است چوبه تیرى است که به وسیله آن قرعه مى اندازند، و آن را(سهم تیر) نیز مى نامند، پس اینکه فرمود: قلم هاى خود را مى انداختند، معنایش این است که قرعه خود را مى انداختند، تا معین کنند کدام یکشان کفیل مریم باشد.

در این جمله دلالتى هست بر اینکه بگو مگوئى که جمله(یختصمون) آن را حکایت مى کند، بگو مگو و نزاع در تکفل مریم بوده ، همان تکفلى که در آیه 37 ذکر شده و خلاصه تفصیل همان اجمال است ، و مى فهماند بگو مگویشان به جائى نرسیده در آخر توافق کرده اند در اینکه قرعه بیندازند. و قرعه به نام زکریا در آمده و زکریا عهده دار سرپرستى آن جناب شده .

و چه بسا بعضى از مفسرین احتمال داده اند که این بگو مگو و قرعه کشى بعد از سپرى شدن دوران جوانى مریم ، و سال ها تکفل زکریا نسبت به وى بوده و گویا زکریا از کفالتش

عاجز شده و خواسته است که شانه از زیر این بار خالى کند. و گویا منشا

این احتمال این بوده که دیده اند قرآن کریم داستان این قرعه کشى و بگو مگو را بعد از تمام شدن داستان ولادت مریم ، و اصطفاى وى و بعد از آیه 37 آورده که در آن ، از کفالت زکریا سخن رفته . پس معلوم مى شود کفالت زکریا دو بار بوده : یکى در اوائل ورود مریم به کلیسا در ایام کودکیش و دیگرى در بزرگسالیش که زکریا مى خواسته از کفالت مریم شانه خالى کند، و در آخر به حکم قرعه باز عهده دار آن شده است .

لیکن صرف اینکه در این سوره دو جا از کفالت سخن رفته ، یکى در آیه 37، و یکى در آیه مورد بحث ، دلیل نمى شود که واقعه دو بار اتفاق افتاده باشد، به شهادت اینکه مى بینیم در سوره یوسف دو بار از توطئه برادران علیه آن جناب خبر داده ، یکى در آیه : 8 و 9 و10 و بار دیگر در آیه : 102 در حالیکه واقعه ، یک واقعه است ، این کار هیچ عیبى ندارد، زیرا در اینگونه موارد گوینده یا مى خواهد در نوبت اول به بعضى از خصوصیات آن اشاره کند و در نوبت دوم به بعضى دیگر، و یا منظورش این است که با تکرار آن ، ادعا و مقصود خود را ثابت نماید، و اتفاقا در داستان زکریا نکته اول منظور بوده ، و در داستان یوسف نکته دوم .

(در اول سوره که سخن از تکفل زکریا بود، براى این بود که این تکفل و سرکشى کردن همه روزه به غرفه مریم زمینه اى شد براى اینکه طمع زکریا(علیه السلام) تحریک شود، و فکر کند خدائى که مى تواند از عالم غیب طعامهاى غیر موسمى براى مریم بفرستد، چرا نتواند مرا در موسم پیرى فرزند دار کند؟ و در آیه مورد بحث غرض ، شرح داستان تکفل است ، به خلاف سوره یوسف که در هر دو مورد مى خواهد دعوى خود را اثبات کند، و آن این بود که تو از داستان یوسف هیچ آگهى نداشتى ، ما آن را به تو وحى کردیم(مترجم)).

اذ قالت الملائکه یا مریم ان اللّه یبشرک

ظاهرا منظور از این بشارت همان ماجرائى است که در جاى دیگر حکایت کرده و فرموده :(پس ما روح خود را نزد او فرستادیم و او خود را براى مریم به صورت بشرى تمام عیار مجسم کرد، به طورى که مریم گفت : من به رحمان پناه مى برم از شر تو، تو اگر مردى با تقوا بودى اینجا نمى آمدى ، روح ما به وى گفت :<span class="px-1 py-0.5 rounded">(قال انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا...)، پس بشارتى که در آیه مورد بحث به جمع فرشتگان نسبت داده شده همان بشارت است که در سوره مریم به شخص روح نسبت داده .

حال چرا چنین کرده ، بعضى از مفسرین در توجیهش گفته اند: مراد از ملائکه همان جبرئیل است و اگر یک ملک را ملائکه خوانده از باب تعظیم آن یک ملک بوده است ، همچنان که خود ما در گفتگوهاى خود مى گوئیم : فلانى خیلى جاها رفته و سیاحت ها کرده ، کشتى ها سوار شده با اینکه بیش از یک کشتى سوار نشده . و یا مى گوئیم : مردم درباره فلانى چنین و چنان مى گویند با اینکه همه مردم نگفته اند و تنها یک نفر گفته و از این قبیل تعبیرها معمول است و نظیر این اختلاف تعبیر در داستان قبلى زکریا هم آمده ، یک جا فرموده بود:(فنادته الملائکه ملائکه او را ندا دادند) دنبالش فرمود: خدا چنین و چنان مى کند).

بعضى دیگر گفته اند: در داستانى که آیه مورد بحث حکایتش مى کند، یعنى در ندا دادن مریم فرشتگان دیگر با جبرئیل بوده اند.

وجه تعبیر به(ملائکه) در جمله(اذ قالت الملائکة ...)

ولى آنچه بعد از تدبر در آیات راجع به ملائکه به دست مى آید، این است که ملائکه همه در یک ردیف و یک مقام نیستند، بین آنان از نظر قرب به خداى تعالى تقدم و تاخر هست ، آنکه متاءخر است تابع محض اوامر متقدم است ، بطورى که افعالش عین فعل متقدم به حساب مى آید و گفتارش هم عین گفتار او است ، نظیر وصفى که در خودمان مشاهده مى کنیم ، افعال قوا و اعضایمان را فعل خود نیز مى دانیم ، بدون اینکه فعل را دو تا فعل کنیم و مى گوئیم : چشمم او را دید و گوشم آن را شنید و اعضاى بدن من چنین و چنان کرد و این نامه را دست من نوشته ، و این نقشه را بندهاى انگشتانم کشیده ، و در عین حال مى گوئیم : من او را دیدم و آن را شنیدم و چنین و چنان کردم و این نامه را نوشته ، این نقشه را کشیدم .

همانطور که عمل اعضاى ما که تابع ما هستند عمل خود ما نیز هست ، همچنین اعمال و اقوال ملائکه که تابع فرشته روح علیه السلام اند، عمل و قول خود روح نیز هست ، براى اینکه ملائکه تابع او هستند و هر چه مى کنند به امر او مى کنند و به همین اعتبار است که مى بینیم خداى تعالى قبض ارواح را که ملائکه موکل بر ارواح ؟ مباشر آنند عمل خودش و هم عمل آن ملائکه دانسته ، در عین اینکه آن را به فرشتگان مباشر نسبت داده ، و فرموده :(حتى اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا)، و در عین حال آن را به ملک الموت که فرمانده و متبوع آن فرشتگان است نسبت داده مى فرماید:(قل یتوفیکم ملک الموت الذى وکل بکم) و در عین حال همین قبض ارواح را به خودش نسبت داده ، مى فرماید:(اللّه یتوفى الانفس حین موتها)

باز نظیر این جریان را در مساءله وحى مى بینیم که یک جا آن را به خودش نسبت داده ، مى فرماید:(انا اوحینا الیک)، و جاى دیگر آن را به روح الامین نسبت داده ، مى فرماید:(نزل به الروح الامین على قلبک)، در جاى دیگر به ملائکه کرام و صالح منسوب نموده ، مى فرماید:(کلا انها تذکره ، فمن شاء ذکره ، فى صحف مکرمه ، مرفوعه مطهرة ، بایدى سفرة ، کرام بررة).

پس معلوم شد که بشارت دادن جبرئیل عین بشارت دادن مامورین زیر دست او است ، که جمعى از سادات فرشتگان و مقربین درگاه خدایند، چون قرآن کریم درباره ایشان فرموده :(انه لقول رسول کریم ، ذى قوه عند ذى العرش مکین ، مطاع ثم امین)، و ان شاء اللّه در تفسیر سوره فاطر توضیح بیشتر این بحث خواهد آمد.

موید گفتار ما کلام خداى عزوجل است که در آیه بعدى مى فرماید:(کذلک اللّه یفعل ما یشاء)، چون از ظاهر آن بر مى آید که گوینده آن خداى سبحان است و در عین حال مى بینیم که همین سخن را در سوره مریم در داستان روح ، به روح نسبت مى دهد، آنجا که به مریم مى گوید:(انما انا رسول ربک لاهب لک غلاما زکیا)، مریم مى پرسد، کجا مى توانم فرزند دار شوم با اینکه نه بشرى با من تماس گرفته و نه خود زنى زناکار بوده ام ؟ روح در پاسخش مى گوید:(کذلک قال ربک هو على هین ...).

مطلب دیگر اینکه سخن گفتن ملائکه و روح با مریم دلالت مى کند بر اینکه آن جناب محدثه بوده ، بلکه جمله :

(فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا)، که در سوره مریم آیه 17 است و مربوط به همین داستان است ، دلالت دارد که مریم(علیهاالسلام) روح را با چشمان خود دیده ، نه اینکه تنها صداى او را شنیده باشد. و ما ان شاء اللّه ادامه این بحث را در بحث روایتى آینده مى آوریم .

بکلمه منه اسمه المسیح عیسى بن مریم

در تفسیر سوره بقره مى فرمود:(تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض)، بحث در معناى کلمه خدا گذشت ، و لفظ(کلمه) و(کلم) نظیر لفظ(تمره) و(تمر) است ، اولى در هر دو، جنس را مى رساند و دومى از هر دو، در فرد استعمال مى شود، و لفظ کلمه هم بر لفظى اطلاق مى شود که بر معنائى دلالت کند،(در مقابل لفظ بى معنا و موهوم که کلمه اش نمى خوانند) و هم بر جمله اطلاق مى گردد، حال چه اینکه آن جمله نظیر(زید قائم است) که تمام بوده و سکوت بر آن صحیح باشد، و یا نظیر جمله اگر زید قائم باشد، ناتمام و براى شنونده سؤ ال انگیز باشد،(که اگر زید قائم باشد چه مى شود، و یا چه مى کنى)، همه اینها که گفتیم معناى لغوى کلمه بود و اما به حسب اصطلاحى که قرآن کریم براى خود دارد و کلمه را به خداى تعالى نسبت مى دهد، معناى آن ، عبارت است از هر چیزى که اراده خدا را ظاهر کند،(همانطور که به حسب معناى لغوى کلمه عبارت بود از لفظى که منظور باطنى گوینده را براى شنونده ظاهر کند) حال چه اینکه کلمه خدا امر تکوینى او باشد و با آن امر چیزى را از کتم عدم به عالم هستى بیاورد، و ظاهر سازد و یا کلمه وحى و الهام باشد و براى شخص پیامبر و یا محدث اراده او را ظاهر کند.

گفتار معصومین در تفسیر(کلمه)

حال ببینیم در آیه مورد بحث(کلمه) به چه معنا است ؟ بعضى گفته اند: مراد از آن حضرت مسیح(علیه السلام) است ، به این اعتبار که انبیاى قبل از مسیح و یا خصوص اسرائیلیان از انبیاء، مردم را بشارت داده بودند به اینکه به زودى نجات دهنده بنى اسرائیل مى آید، و صحیح است که خداى تعالى در چنین مورد بفرماید: مسیح همان کلمه اى است که قبلا مى گفتم و نظیر این تعبیر را در ظهور موسى(علیه السلام) آورده و فرموده :(و تمت کلمه ربک الحسنى على بنى اسرائیل بما صبروا)، لیکن این توجیه درست نیست براى اینکه هر چند با بشارتهاى کتب عهدین مى سازد،

ولى با قرآن کریم نمى سازد، چون قرآن کریم قبلا بشارت آمدن عیسى(علیه السلام) را نداده بود، تا بگوئیم :(کلمه) در این آیه به معناى آن بشارتى است که قبلا داده بود، بلکه قرآن ، عیسى(علیه السلام) را بشارت آور معرفى نموده ، نه کسى که مردم از پیش ‍ بشارت آمدنش را شنیده باشند، علاوه بر اینکه سیاق جمله :(اسمه المسیح) با این توجیه تناسبى ندارد، چون ظاهر این عبارت این است که لفظ(مسیح) نام خود کلمه است ، و یا به عبارت دیگر کلمه خود عیسى است نه نام ظهور او و یا ظهور کلمه اى که قبلا به وسیله انبیاء وعده اش داده شده بود.

و چه بسا