background
وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۖ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ
و به يقين، كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم، تا خدا آنان را كه راست گفته‌اند معلوم دارد و دروغگويان را [نيز] معلوم دارد.
آیه 3 سوره الْعَنْكَبُوت

بیان آیات

حاصل و خلاصه اى از غرض و مفاد سوره عنکبوت و اشاره به مکى بودن آن

از سیاق آیات این سوره و مخصوصا آیات اول سوره برمى آید که بعضى از کسانى که در مکه و قبل از هجرت ، به رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) ایمان آورده بودند، از ترس فتنه اى که از ناحیه مشرکین تهدیدشان مى کرد، از ایمان خود برگشته بودند، چون مشرکین دست از سر مسلمانان برنمى داشتند، و مرتب آنان را دعوت مى کردند به اینکه از ایمان به آنجناب برگردند، و ضمانت مى دادند که اگر برگردید هر ضررى از این بابت دیدید ما جبران مى کنیم ، همچنان که اگر برنگردید بلا به سرتان مى آوریم ، و آن قدر شکنجه تان مى کنیم تا به کیش ما برگردید.

که آیه(و قال الذین کفروا للذین آمنوا اتبعوا سبیلنا و لنحمل خطایاکم ...) و آیه شریفه(و من الناس من یقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنه الناس کعذاب الله ...) متضمن این معانى است .

و گویا از این عده که از ایمان خود رجوع کرده اند کسانى بوده اند که رجوعشان به خاطر مجاهدت و تهدید و تشویق پدر و مادرشان بوده ، مانند بعضى از فرزندان مشرکین که از آیه شریفه(و وصینا الانسان بوالدیه حسنا و ان جاهداک لتشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما...) این معنا استشمام مى شود، و این سوره درباره این عده نازل شده است .

پس غرض سوره به طورى که از اول و آخرش و سیاق جارى در سراسرش استفاده مى شود، این است که : غرض خداى تعالى از ایمان مردم تنها این نیست که به زبان بگویند ایمان آوردیم ، بلکه غرض ، حقیقت ایمان است ، که تندباد فتنه ها آن را تکان نمى دهد، و دگرگونى حوادث ، دگرگونش نمى سازد، بلکه هر چه فتنه ها بیشتر فشار بیاورد، پا بر جا و ریشه دارتر مى گردد.

پس غرض سوره اعلام این معنا است که مردم خیال نکنند به صرف اینکه بگویند ایمان آوردیم دست از سرشان برمى دارند، و در بوته آزمایش قرار نمى گیرند، نه ، بلکه حتما امتحان مى شوند، تا آنچه در دل نهان دارند ظاهر شود و معلوم شود ایمان است یا کفر،(فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین - پس خدا حتما باید معلوم کند آن کسانى راکه در دعوى ایمان راست مى گویند، و آنهایى که در این دعوى دروغگویند).

پس فتنه و محنت یکى از سنت هاى الهى است که به هیچ وجه و درباره هیچ کس از آن گذشت نمى شود، همان طور که در امت هاى گذشته از قبیل قوم نوح ، عاد، ثمود، قوم ابراهیم ، لوط، شعیب و موسى جریان یافت ، و جمعى استقامت ورزیده و جمعى دیگر هلاک شدند و در امت هاى حاضر و آینده نیز جریان خواهد داشت ، و خدا به کسى ظلم نکرده ، و نمى کند، این خود امت ها و اشخاصند که به خود ظلم مى کنند.

پس کسى که مى گوید من به خدا ایمان آوردم باید در برابر ایمانش صبر کند، و خداى یگانه را بپرستد و چون قیام به وظایف دینى برایش دشوار و یا غیر ممکن شد باید به دیارى دیگر مهاجرت کند، دیارى و سرزمینى که در آنجا بتواند به وظیفه هاى خود عمل کند، چون ، زمین خدا وسیع است .

و هرگز نباید به خاطر ترس از گرسنگى و سایر امور زندگى از مهاجرت چشم بپوشد، براى اینکه رزق بندگان به عهده خدا است ،(و کاین من دابه لا تحمل رزقها الله یرزقها و ایاکم - و چه بسیار جنبده که خودش متحمل رزقش نیست بلکه خدا است که رزق آنها و رزق شما را مى دهد).

و اما مشرکین که مؤ منین را آزار مى کردند با اینکه مؤ منین بغیر از اینکه مى گفتند: پروردگار ما الله است ، هیچ جرمى مرتکب نشده بودند، آنها هم باید بدانند که با این رفتار خود خدا را عاجز نمى کنند، و به ستوه نمى آورند، و نمى توانند خواست خود را علیه خواست خدا به کرسى بنشانند، بلکه خود این آزارشان هم که گفتیم فتنه و آزمایش مؤ منین است ، فتنه و آزمایش خودشان نیز هست ، و چنان نیست که از علم و تقدیر الهى خارج باشد، بلکه این خدا است که آنان را در چنین بوته اى از آزمایش قرار داده ، و دارد علیه آنان ضبط مى کند، تا اگر خواست در همین دنیا به وبال آن گرفتارشان کند، و اگر خواست این عذاب را تاخیر انداخته در روزى که به سوى او برمى گردند، و دیگر راه گریزى ندارند، عذاب کند.

و اما آن چه به عنوان حجت و دلیل براى خود درست کرده و دل بدان خوش کرده اند، سخن باطل و دلیل مردودى است که هیچ جا به دردشان نمى خورد، و حجت علیه آنان تمام است .

این حاصل و خلاصه اى از غرض سوره مورد بحث است ، و مقتضاى این زمینه این است که سوره در مکه نازل شده باشد، و اینکه بعضى گفته اند: مدنى است که یا همه اش و یا بیشترش و یا قسمتى از آن در مدینه نازل شده - اقوالشان در بحث روایتى آینده از نظر خواننده خواهد گذشت - صحیح نیست ، چون مضامین آیات آن جز با روزگار عسرت و شدت قبل از هجرت وفق نمى دهد.

الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون

کلمه(حسب) از ماده حسبان است که معناى پندار را مى دهد و جمله(ان یترکوا) قائم مقام دو مفعول آن است ،(چون این ماده همیشه دو مفعول مى گیرد، همچنان که در فارسى هم مى گوییم : من فلانى را پسر فلانى پنداشتم)، و جمله(ان یقولوا) با تقدیر باء سببیت(بان یقولوا) مى باشد و کلمه(فتنه) به معناى آزمایش است ، و چه بسا بر معناى مصیبت و عذاب اطلاق شود، که معناى اول با سیاق سازگارتر است ، و استفهام در آیه استفهام انکارى است .

و معناى آن این است که : آیا مردم گمان کرده اند که به صرف اینکه بگویند ایمان آوردیم متعرضشان نمى شوند، و با بلاها و مصیبت ها آزمایش نمى گردند، آزمایشى که با آن آنچه در نهان دارند از صدق و کذب آشکار شود؟ بعضى از مفسرین در معناى آن گفته اند:(و آیا مردم گمان کرده اند که به هیچ بلیه اى مبتلا نمى شوند چون که گفته اند ایمان آوردیم و خلاصه بلا و مصیبت مخصوص کفار است اما مؤ منین به خاطر آن کرامت و احترامى که نزد خدا دارند دچار هیچ مصیبتى نمى شوند؟).

و لیکن این معنا از نظر سیاق آیات معناى بعیدى است .

بیان سنت الهى مبنى بر امتحان و آزمایش امت ها

و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین)

لام در دو کلمه(فلیعلمن) و و(لیعلمن) لام سوگند است ، و جمله(و لقد فتنا الذین من قبلهم) حال از کلمه(ناس) در آیه قبلى است ، و یا حال از ضمیر جمعى است که در کلمه(یفتنون) است .

بنا بر احتمال اول ، انکار و توبیخ متوجه به ظن و پندار ایشان است ، که گمان کرده بودند آزمایش نمى شوند، با اینکه سنت الهى بر آزمایش و امتحان خلق جریان دارد، و بنا بر احتمال دوم این سرزنش و توبیخ متوجه به این پندارشان است که سنت الهى درباره اقوام مختلف است ، چون که قومى را آزمایش مى کند، و قومى دیگر را آزمایش نمى کند، و بعید نیست احتمال اول با سیاق موافق تر باشد.

پس ظاهر این است که : مراد از جمله(و لقد فتنا الذین من قبلهم)، این است که فتنه و امتحان سنت جارى ما است که در امت هاى قبل از ایشان نیز جارى کردیم ، و تو هرگز تبدیل و دگرگونگى در سنت ما نخواهى یافت .

علت فتنه و امتحان الهى : تمایز راستگویان از دروغ گویان در ادعاى ایمان

جمله(فلیعلمن الله الذین صدقوا...)، تعلیل مطلب قبل است ، و مراد از اینکه مى فرماید: تا خداوند بداند که چه کسانى راست مى گویند و چه کسانى دروغ گویند، این است که : آثار صدق و کذب آنان به وسیله امتحان در مقام عمل ظاهر شود، چون امتحان است که باطن انسانها را ظاهر مى کند، و لازمه این ظهور این است که : آنهایى که ایمان واقعى دارند، ایمانشان پاى برجاتر شود، و آنها که ایمانشان صرف ادعا است همان صرف ادعا هم باطل گردد.

چون آن ثواب و سعادتى که وعده داده اند بر ایمان ایشان مترتب شود، بر ایمان واقعى و حقیقت ایمان مترتب مى شود، ایمانى که آثارش در هنگام شداید و نیز آنجا که پاى اطاعت خدا به میان مى آید ظاهر مى شود، یعنى صاحب چنین ایمانى در شداید صبر مى کند، و نیز در برابر دستورات الهى صبر نموده آنها را انجام مى دهد، و در برابر معصیت ها صبر نموده و از آنها چشم مى پوشد، چنین ایمانى آن سعادت و آن ثوابها را در پى دارد، نه ایمان ادعایى .

پس معلوم شد که مراد از دانستن خدا، ظاهر شدن نشانیهاى ایمان واقعى و ادعایى است ، ممکن هم هست مراد از دانستن خدا، علم فعلى خدا باشد، که همان نفس امر خارجى است ، چون که اعمال و امورى که از ما سر مى زند عینا یکى از مراتب علم خدا هستند، و گرنه علم ذاتى او احتیاجى به امتحان ندارد.(پس معناى آیه این مى شود که خدا سنت امتحان را در همه اقوام و همیشه جارى مى کند، تا علم فعلى او یعنى راست ها و دروغها ظهور پیدا کند).

و بنابراین معناى آیه مورد بحث این مى شود که : آیا مردم پنداشته اند که رها مى شوند، و در بوته آزمایش قرار نمى گیرند، و هر ادعایى بکنند از ایشان پذیرفته مى شود؟ در حالى که چنین نیست ، یکى از سنت هاى ما امتحان است که در امم قبل از ایشان نیز جریان داشت ، در این امت نیز باید جریان یابد، تا راستگویان از دروغگویان متمایز و جدا شوند، یعنى آثار راستگویى آنان و دروغگویى اینان ظاهر شود، و در نتیجه ایمان راستگویان پا برجاتر شده ، و ادعاى صورى و دروغى اینان نیز از دلهایشان بیرون شود.

حال ببینیم چرا تا کلمه(فلیعلمن الله) همه جا مى فرمود: ما چنین و چنان کرده و مى کنیم ، و چون به این کلمه رسید فرمود: تا خدا بداند، با اینکه جا داشت بفرماید: تا ما بدانیم ، نکته این التفات چیست ؟

بعضى از مفسرین گفته اند:(براى این است که آیه شریفه در مقام تهدید دروغگویان است ، و آوردن اسم جلاله(الله) در مهابت و هول انگیزى موثرتر است). ولى ظاهرا این التفات در امثال این مقام براى افاده تعلیل است ، و مى خواهد علت حکم را برساند، و بفرماید دعوت به ایمان و هدایت به سوى آن و ثواب یافتن از آن از آنجایى که مربوط به کسى است که نامش(الله) است یعنى همه عالم ابتداى خلقتش از اوست ، و قوام ذاتش به اوست ، و به سوى او هم بازگشت مى کند، پس لازم و واجب است که حقیقت ایمان از ایمان ادعایى متمایز شود و مساله از حال ابهام درآمده و صریح بیان شود، و به همین جهت از تعبیر مثل(فلنعلمن) به تعبیر(فلیعلمن الله) عدول کرد.

معناى آیه :(ام حسب الذین یعملون السیئات ان یسبقونا...)

ام حسب الذین یعلمون السیئات ان یسبقونا ساء ما یحکمون

کلمه(ام) منقطعه است(که در اصطلاح نحو به معناى بلکه است).

و مراد از جمله(الذین یعملون السیئات - کسانى که گناه مى کنند) مشرکین است ، که مؤ منین را مى آزردند، و آنان را از راه خدا جلوگیرى مى کردند، همچنان که مراد از کلمه(ناس) در جمله(احسب الناس) کسانى هستند که گفته بودند:(آمنا) ولى در معرض برگشتن از ایمان بودند، چون از فتنه و شکنجه مشرکین مى ترسیدند.

و مراد از جمله(ان یسبقونا) - به طورى که از سیاق برمى آید - غلبه و به ستوه آوردن خدا با فتنه مؤ منین ، و بازدارى ایشان از راه خدا است .

و جمله(ساء ما یحکمون) تخطئه ایشان است ، که گمان کرده بودند مى توانند بر خدا غلبه کنند، و با فکر و خدعه خود و بازدارى مؤ منین از راه خدا، و شکنجه دادن ایشان ، از او سبقت بگیرند، و حال آنکه همین پندار غلط مکرى است که خدا به ایشان کرده ، و ایشان را از اینکه به راه او که راه راست است درآیند جلوگیرى نموده و نمى گذارد به سعادت خود برسند و(لا یحیق المکر السیى ء الا باهله).

بعضى از مفسرین گفته اند:(مفاد آیه توبیخ عاصیان از مؤ منین است ، همچنان که مراد از جمله قبلى هم که مى فرمود:(الذین یعملون السیئات) همین مؤ منین است ، و مراد از(سیئات) گناهانى است که مرتکب مى شوند، نه شرک) ولى خواننده خوب مى داند که سیاق با این احتمال مساعدت ندارد.

بعضى دیگر گفته اند:(مراد از عمل به سیئات اعم از شرک و ارتکاب سایر گناهان است ، و آیه شریفه عام است و جهت ندارد ما آن را مخصوص شرک و یا سایر گناهان بگیریم).

ولى این درست نیست ، چون اعتبار آیه از حیث اینکه در سیاق خاصى قرار گرفته یک مطلب است ، و اعتبار آن از نظر خود الفاظش ‍ مطلبى دیگر است ، و آنچه که اعتبار اولى اقتضاء مى کند و از نظر غرض سوره هم اهمیت دارد همان است که ما گفتیم ، و اما به اعتبار دوم اقتضایش عمومیت است ، و هیچ حرفى در آن نیست .

من کان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لات و هو السمیع العلیم ... کانوا یعملون

مفاد آیه :(من کان یرجو القاء الله ...) و مردا از(لقاء الله)

بعد از آنکه خداى سبحان مردم را سرزنش کرد بر اینکه در امر ایمان به خدا سهل انگارند، و به خاطر بلا و اذیت مشرکین از ایمان برمى گردند و مشرکین را سرزنش کرد به اینکه همچنان مؤ منین را آزار مى دهند، و از راه خدا باز مى دارند، تا به این وسیله به خیال خود نور خدا را خاموش کنند، و خدا را بستوه آورند، و جلو خواست او را بگیرند، و نیز بعد از آنکه هر دو طایفه را در پندارشان تخطئه فرمود، اینک در این آیات لحن کلام را برگردانیده ، حق مطلب را بیان مى کند، آن حقى که به هیچ وجه نمى شود از آن به سوى چیز دیگرى عدول نمود، و آن واجبى که به هیچ وجه نمى شود از آن شانه خالى کرد.

در این آیات سه گانه بیان مى کند که هر کس به خدا ایمان آورد به این امید که به سوى او بازگردد، و به دیدار او نائل شود، باید بداند که روز دیدار او خواهد رسید و نیز باید بداند که خدا گفته هایش را مى شنود، و به احوال و اعمالش دانا است ، پس باید حواس خود را جمع کند، و احتیاط را از دست ندهد، و حقیقتا ایمان آورد، ایمانى که هیچ فتنه و بلایى او را از آن برنگرداند، و هیچ آزارى از ناحیه دشمنان خدا آن را سست نکند، و باید که در راه خدا حقیقتا جهاد کند، و باز باید بداند که آن کسى که از جهاد وى بهره مند مى شود خود اوست ، و خدا هیچ احتیاجى به او ندارد، نه به ایمانش ، و نه به جهادش ، نه به خود او، و نه به احدى از عالمیان .

و باز باید بداند که اگر ایمان بیاورد و عمل صالح کند به زودى خدا گناهانش را مى آمرزد و به اعمال خویش پاداش مى دهد، و این دو علم اخیر علم اول را تاکید نموده ، و مستوجب ملازمه او با وجوب ایمان و صبر در برابر فتنه ها در راه خدا مى شوند.

پس جمله(من کان یرجوا لقاء الله) ابتداى برگشتن از لحن کلام سابق به بیان حال کسى است که مى گوید: ایمان آوردم ، و مى فهماند چنین کسى حتى اگر مختصرى هم راست بگوید ایمان مى آورد چون که امید دارد روزى به سوى خدا بازگردد، و آن روز قیامت است ، زیرا اگر قیامتى در کار نبود دین و ایمان به کلى لغو و بیهوده مى شد.

پس مراد از جمله مورد بحث این است که : هر کس به خدا ایمان بیاورد، و یا هر کس که به زبان بگوید: من ایمان آوردم ، امید لقاى خدا را دارد، و اگر به جاى این فرموده :(هر کس امید لقاى خدا را دارد) از باب به کار بردن سبب در جاى مسبب است .

و مراد از(لقاء الله) قرار گرفتن بنده است در موقعى که دیگر بین او و بین پروردگارش حجابى نباشد، همچنان که روز قیامت نیز این چنین است ، چون روز قیامت روز ظهور حقایق است ، که قرآن کریم درباره اش فرمود:(و یعلمون ان الله هو الحق المبین - آن روز یقین مى کنند که خدا حق آشکار است).

بعضى از مفسرین در معناى(لقاى خدا) گفته اند:(مراد از آن ، بعث است) بعضى دیگر گفته اند:(مراد از آن رسیدن به عاقبت زندگى ، و دیدار ملک الموت ، و حساب و جزاء است) بعضى دیگر گفتند:(مراد، ملاقات جزاى خدا، یعنى ثواب و یا عقاب اوست) بعضى دیگر گفته اند:(مراد ملاقات حکم او در روز قیامت است). بنابر بعضى از این وجوه کلمه(رجاء) به معناى ترس است .

و این وجوه خرافه گویى و دور از ظاهر کلام است ، که هیچ احتیاجى به ارتکاب آنها نیست ، مگر آنکه بگوییم خواسته اند(لقاء الله) را به لازمه معنایش تفسیر کنند.(پس معناى صحیح همان است که گفتیم لقاى هر چیز علم یافتن به وجود او است ، و روز قیامت مردم به حقانیت خدا علم پیدا مى کنند، و لقاى علمى برایشان حاصل مى شود).

(فان اجل الله لات) - کلمه(اجل) به معناى غایت و نهایتى است که زمان دین و یا هر چیز دیگرى بدان منتهى مى گردد، گاهى هم اطلاق مى شود به مجموع زمان دین ، نه آخر آن ، ولى استعمالش غالبا در همان معناى اول است .

و(اجل الله) عبارت است از آن غایتى که خدا براى لقاى خود معین کرده . و آن آمدنى است ، و هیچ شکى در آن نیست ، و در این جمله خداى تعالى مطلب را در نهایت درجه تاکید فرموده ، و لازمه حتمى بودن این اجل یعنى روز قیامت این است که بنده خدا درباره آن مسامحه روا ندارد، و آن را سبک نشمارد، و در ایمان حقیقى به خدا و صبر در برابر آن ، و تحمل فتنه هایى که به خاطر آن رو مى آورد کوتاهى ننموده و از دین خدا و ایمان به او برنگردد.

خداى تعالى با جمله(و هو السمیع العلیم) بر این تاکید افزوده ، چون وقتى خداى سبحان سمیع و شنواى گفتارها و داناى به احوال باشد، دیگر به هیچ وجه صحیح نیست کسى بگوید: ایمان آوردم ، آن وقت در برابر فتنه ها از ایمان خود برگردد، بلکه جا دارد که ایمانش از باطن دلش به زبان جارى شود، و در نتیجه در مقابل فتنه ها هر قدر هم که سنگین باشد صبر کند.

از این جا این مطلب روشن مى شود که جمله(فان اجل الله لات) از قبیل به کار بردن سبب در جاى مسبب است ، همچنان که این کار را در صدر آیه کرد، و اصل این است که بفرماید: هر کس گفت ایمان آوردم ، باید آن را به طور مستقیم و از صمیم قلب بگوید، در حالى که بر ایمانش صابر باشد و در راه پروردگارش مجاهدت نماید.(و من جاهد فانما یجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمین) - مجاهده و جهاد مبالغه در جهدند، و جهد به معناى به کار بستن طاقت و قدرت است ، پس مجاهده و جهاد، یعنى به کار بستن نهایت درجه قدرت و طاقت ، جمله مورد بحث مردم را به این نکته متنبه مى کند، که مجاهده آنان در راه خدا، یعنى دست برنداشتن از ایمان ، و صبر در برابر شداید، و ناملایمات ، چیزى نیست که نفع آن عاید خداى سبحان شود، تا آنکه مردم درباره آن سهل انگارى نموده بگویند شد، شد. نشد، نشد. بلکه نفعش عاید خودشان مى شود، چون خداى تعالى از همه عالمیان بى نیاز است ، پس مردم باید به خاطر سعادت خودشان ایمان خود را محکم نگاه دارند، و به خاطر ناملایمات از آن صرفنظر نکنند.

پس جمله مورد بحث حجتى را که در آیه قبلى بود تاکید مى کند. و جمله(ان الله غنى عن العالمین) تعلیل براى ما قبلش مى باشد.

در این آیه التفاتى به کار رفته ، چون سیاق قبلى سیاق تکلم با غیر(ما) بود، و سیاق در این آیه سیاق غیبت است که مى گوید: خدا چنین و چنان است ، و نفرموده : ما چنین و چنانیم ، و این تغییر سیاق همان نکته را مى رساند که در آیه(فلیعلمن الله الذین صدقوا) مى رساند، و توضیحش گذشت .

(و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لنکفرن عنهم سیئاتهم و لنجزینهم احسن الذى کانوا یعملون) - این آیه عاقبت ایمان واقعى آنان را که توام با جهاد است شرح داده و آن نکته را روشن مى سازد که فرموده بود نفع ایمان عاید صاحبش مى شود، نه عاید خدا، و بیان مى کند که ایمان واقعى و لوازم آن خود عطیه اى است از خدا، و فضلى است از او.

و بنابراین آیه شریفه خالى از این دلالت نیست که جهاد در راه خدا همان ایمان و عمل صالح است ، چون در حقیقت همان آیه را به این لحن آورده ، آنجا مى فرمود: هر کس جهاد کند براى خود کرده ، اینجا مى فرماید: هر کس ایمان آورد و عمل صالح کند چنین و چنان مى شود، پس معلوم شد ایمان و عمل صالح همان جهاد است .

و اما(تکفیر السیئات) معنایش عفو از گناهان است ، و اصل در معناى تکفیر، پوشاندن است . بعضى گفته اند:(تکفیر السیئات)، تبدیل کفر سابق است به ایمان ، و تبدیل معصیت هاى قبلى است به اطاعت . و لیکن این معنا صحیح نیست .

و اما اینکه فرمود:(ایشان را به بهترین آنچه عمل کرده اند جزاء مى دهد) معنایش این است که : آن قدر درجه ایشان را بالا مى برد که مناسب بهترین اعمال ایشان باشد و یا این است که : در هنگام حساب در اعمالى که کرده اند خرده گیرى ننموده ، جهات نقص و عیبى که در آنها است به حساب نیاورند، در نتیجه با همه آنها معامله بهترین عمل از نوع خودش را بکنند، مثلا نمازشان را به جاى بهترین نماز بپذیرند، هر چند که مشتمل بر جهات نقص و بدیهایى باشد، و همچنین هر عمل دیگر.

امر به نیکى به والدین و نهى از پیروى ایشان در شرک ورزیدن به خدا

و وصینا الانسان بوالدیه حسنا و ان جاهداک لتشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما

کلمه(وصینا) از مصدر توصیه است که به معناى عهد سپردن است ، ولى در اینجا منظور از آن امر است . و کلمه(حسنا) مصدر است ، که در اینجا معناى وصفى را مى دهد، و خود به جاى مفعول مطلقى نشسته ، که در تقدیر است ، و تقدیر کلام :(و وصینا الانسان بوالدیه توصیه حسنه)، و یا(توصیه ذات حسن) مى باشد، یعنى ما دستور دادیم به اینکه به پدر و مادر احسان شود.

نظیر این تعبیر در آیه(و قولوا للناس حسنا) آمده که تقدیر آن(قولوا للناس قولا حسنا) و یا(قولا ذات حسن) است ، یعنى به مردم گفتارى نیک بگویید و یا گفتارى داراى صفت نیکى بگویید.

بعید هم نیست که اگر به جاى صفت مصدر را آورده ، براى این بوده باشد، که مبالغه را برساند، همچنانکه به مردى که بى نهایت عادل است مى گوییم : فلانى عدل است ، البته تعبیر مورد بحث به توجیهاتى دیگر توجیه شده است .

(و ان جاهداک لتشرک بى ...) - این جمله تتمه همان توصیه است ، که آن را به انسان خطاب کرده ، و انسان را نهى کرده از اینکه پدر و مادر را در شرک اطاعت کند، چون توصیه قبلى در معناى امر است و ممکن است کسى خیال کند اینکه دستور داده اند پدر و مادر را اطاعت کنند، این اطاعت در صورتى هم که پدر و مادر فرزند را دعوت به شرک کردند واجب است ، لذا دنبالش از این گونه اطاعت نهى کرده ، و فرموده اگر اصرار کردند که شرک بورزى اطاعتشان مکن .

با اینکه در سابق انسان غایب فرض شده بود، و مى فرمود: ما به انسان چنین و چنان توصیه کردیم ، در جمله مورد بحث ناگهان انسان مورد خطاب قرار گرفته ، مى فرماید: و اگر پدر و مادر تو اصرار کردند، که چه و چه اطاعتشان مکن و این التفات بدین منظور به کار رفته که با انسان صریح تر سخن را گفته باشد، و دیگر نقطه ابهامى باقى نماند، و باز به همین جهت فرمود:(لتشرک بى - که به من شرک بورزید) و نفرمود:(لتشرک بالله) - دقت بفرمایید -.

و برگشت معناى جمله به این است که : ما انسان را نهى کردیم از شرک هر چند که شرک ورزیدنش اطاعت پدر و مادرش باشد، و در این دستور خود هیچ نقطه ابهامى باقى نگذاشتیم .

و در اینکه فرمود:(ما لیس لک به علم) اشاره است به علت نهى از اطاعت ، و حاصل آن این است که : اگر گفتیم پدر و مادر را در شرک به خدا اطاعت مکن ، براى این است که اگر پدر و مادرى فرزند خود را دعوت کنند به اینکه نسبت به خدا شرک بورزد، در حقیقت دعوت کرده اند به جهل و نادانى و افتراء به خدا، و خدا همواره از پیروى غیر علم نهى کرده ، از آن جمله فرموده :(و لا تقف ما لیس لک به علم - چیزى را که بدان علم ندارى پیروى مکن).

و به همین مناسبت در ذیل جمله مورد بحث فرموده :(الى مرجعکم ، فانبئکم بما کنتم تعملون) یعنى به زودى به شما مى فهمانم که اعمالتان که یکى از آنها بت پرستى و شرک به خداى سبحان بود چه معنا داشت .

و معناى آیه این است که : ما به انسان ها در خصوص پدر و مادرشان عهد خوبى کردیم ، و دستورشان دادیم که به پدر و مادر احسان کنند، و اگر کوشش کردند که به من شرک بورزید، اطاعتشان مکنید، براى اینکه این اطاعت پیروى چیزى است که علمى بدان ندارید.

در این آیه شریفه - همان طورى که قبلا اشاره کردیم - توبیخ کنایه اى است به بعضى از کسانى که ایمان به خدا آورده و سپس به اصرار پدر و مادر از ایمان خود برگشته اند.

و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحین

معناى آیه روشن است ، چیزى که هست چون دنبال آیه قبلى ، و در سیاق آن قرار گرفته ، بر این معنا دلالت دارد که مى خواهد به کسانى که گرفتار پدر و مادر مشرکند و آن پدر و مادر اصرار مى ورزند که ایشان را به سوى شرک بکشانند، و ایشان زیر بار نرفته ، به حکم اجبار ترک پدر و مادر را گفته اند، تسلیت گفته ، با وعده اى جمیل دلخوش سازد.

مى فرماید: اگر پدر و مادر او را به سوى شرک خواندند، و او به حکم خدا نافرمانیشان کرده ، و ناچار از ایشان کناره گیرى کرد، و پدر و مادر را به خاطر خدا از دست داد، مسؤ ولیتى از این بابت ندارد، و ما در برابر پدر و مادرى که از دست داده بهتر از آن دو به او مى دهیم ، و به پاداش ایمان و عمل صالحش او را در زمره صالحان در مى آوریم ، به همان صالحان که نزد ما در بهشت متنعم هستند، و این معنا را آیه شریفه(یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى) نیز افاده مى کند.

ممکن است بعضى احتمال دهند که منظور از جمله(ندخلنهم فى الصالحین) این باشد که در دنیا در جامعه صالح درآورد، ولى این احتمال از سیاق آیات مورد بحث بعید است .

وصف مؤ منین زبانى که ایمان عاریتى دارند

و من الناس من یقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنه الناس کعذاب الله ...

افرادى که ایمان عاریتى دارند، از آنجایى که ایمانشان مقید به عافیت و سلامتى ، و تا حد ضرر و اذیت ندیدن از آن است ، لذا قرآن کریم ایمانشان را به طور مطلق ایمان نخواند، و نفرمود:(و من الناس من یومن بالله - بعضى از مردمند که به خدا ایمان مى آورند) بلکه فرمود: بعضى از مردمند که مى گویند ایمان آوردیم .

پس آیه مورد بحث به وجهى شبیه به آیه شریفه(و من الناس من یعبد الله على حرف ، فان اصابه خیر اطمان به ، و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه) است .

(فاذا اوذى فى الله) - یعنى و چون به جرم اینکه به خدا ایمان آورده اذیت ببیند، چون - به طورى که گفته اند - کلمه(فى) براى سببیت است ، و در همین کلمه عنایت لطیفى از نظر لفظ هست ، که خداى تعالى را - یعنى ایمان به خدا را - ظرف براى اذیت دادن کفار و اذیت دیدن مؤ منین قرار داده ، تا بفهماند که این اذیت منتسب و مستند به خداى تعالى است ، آن طور که مظروف منسوب به ظرف است ، و این لطیفه هم با سببیت مى سازد، و هم با غرضیت ، نظیر این تعبیر در آیه(یا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله) و نیز در آیه(و الذین جاهدوا فینا) آمده است .

بعضى از مفسرین گفته اند: معناى(ایذاء) در خدا این است که : ایذاء در راه خدا باشد گویا خواسته اند بگویند مضافى در کلام بوده و حذف شده ، و آن کلمه(سبیل) است .

لیکن باید دانست که عنایت کلامى مختلف است ، ایذاء در خدا جایى گفته مى شود که علت آن ایذاء تنها و تنها ایمان به خدا باشد، تا دیگر نگویند(ربنا الله)، و ایذاء در راه خدا در جایى گفته مى شود که علت اذیت طى کردن راه دین باشد، همچنان که همین عنایت در آیه(فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فى سبیلى) به کار رفته است .

شاهد بر اختلاف این دو عنایت و این دو اعتبار، آیه آخر همین سوره است که مى فرماید:(و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا)، که جهاد در راه خدا را، طریقه پیدا کردن سبل خود خوانده ، و اگر هر دو به یک معنا بود، دیگر این آیه معناى صحیحى نداشت .

(جعل فتنه الناس کعذاب الله) - یعنى ایمان آن قدر در نظرش خوار شده که حکم عقل را بر اینکه از آزار و اذیت باید دورى جست ، درباره اذیت مردم و عذاب خدا به یک اندازه مى پندارد، و به همین جهت وقتى ایمانش باعث آزار دیدنش شد، با خود مى گوید: هیچ عقلى به من نگفته که تو خودت را به خاطر ایمان به خدا به زحمت و عذاب بیفکنى ، آنگاه از ایمان چشم مى پوشد، و به شرک مى گراید، تا مبادا مردم اذیتش کنند.

و حال آنکه این پندار بسیار غلط است ، براى اینکه عذاب و شکنجه اى که کفار به او بدهند اندک و تمام شدنى است ، بالاخره روزى از شر آنان خلاص مى شود، و لو اینکه زیر شکنجه شان بمیرد، چون همینکه مرد دیگر شکنجه اى نمى بیند، به خلاف عذاب خدا که هم عظیم است ، و هم ابدى است ، و هلاکت دائمى در پى دارد.

(و لئن جاء نصر من ربک لیقولن انا کنا معکم) - یعنى اگر از ناحیه خدا راه نجاتى براى شما مؤ منین واقعى رسید، بعد از آن شدت و تنگى که از کفار مى دیدند، مؤ منین قلابى به شما مى گویند: ما هم با شماییم ، یعنى ما هم از این گشایش سهم مى بریم .

کلمه(لیقولن) - با ضمه لام - صیغه جمع است ، و ضمیرش به مؤ منین قلابى بر مى گردد، که در آیه به لفظ(من) از آنان تعبیر شده ، خواهى گفت : در آیه ضمائرى دیگر به این کلمه بر مى گردد، که همه مفرد است ، در جواب مى گوییم این ضمیر جمع به اعتبار معناى(من)، و سایر ضمائر که مفردند به اعتبار لفظ آن به آن بر مى گردد.

(اولیس الله باعلم بما فى صدور العالمین) - استفهام در این جمله انکارى است ، که دعوى آنان را رد مى کند، به اینکه شما گمان کرده اید به صرف ادعاى ایمان ، خدا را فریب مى دهید؟ نه ، خدا به آنچه که در دلهاى مردم است آگاه است ، و مى داند که دلهاى شما ایمان ندارد.

مراد از(عالمین) جماعتهایى از انسان ، و یا جماعتهایى از صاحبان عقل است ، چه انسان و چه جن ، و چه ملک . و اگر مراد از آن تمامى مخلوقات باشد چه ذوى العقول و چه آنان که عقل ندارند، آن وقت مراد از سینه ها باطنها خواهد بود، ولى این احتمال بعید است .

و لیعلمن الله الذین آمنوا و لیعلمن المنافقین

طائفه مورد بحث در آیات سابق همان منافقین اند

این جمله تتمه کلامى است که در آیه قبلى بود، و حاصل معناى آن این است که : خدا با همه این احوال به وسیله امتحان بین مؤ منین واقعى و منافقین جدایى خواهد انداخت ، و از یکدیگر متمایزشان خواهد کرد.

و در آیه شریفه اشاره است به اینکه طائفه اى که مورد بحث در آیات سابق بودند همان منافقینند، که ایمان آوردنشان در واقع مقید بود به اینکه دردسرى برایشان ایجاد نکند، ولى در ظاهر وانمود مى کرد که ما در هر حال ایمان داریم ، ولى سنت الهى بر امتحان اشخاص ‍ کار خود را کرده ، رسواشان ساخت ، چون هیچ چیز جلو این سنت را نمى گیرد.

بعضى از مفسرین به این دو آیه که گفتیم درباره منافقین است استدلال کرده اند به اینکه سوره مورد بحث یا خصوص این چند آیه در مدینه نازل شده است ، چون آیات پیرامون نفاق و منافقین بحث مى کند، که ظهور و پیدایش منافقین آغازش در مدینه و بعد از هجرت بود، که اسلام ، شوکت و نیرویى به خود گرفت ، و اما در مکه که اسلام در شدت ضعف و ذلت بود، و همواره به مؤ منین اهانت مى شد، و در تنور فتنه ها و گرفتاریها مى سوختند، در آن روز رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) و جامعه اسلامى نیرویى نداشت ، مخصوصا در مقابل قریش عزتى و شوکتى نداشت ، تا کسى از ترس شوکتش تظاهر به اسلام کند، و کفر باطنى خود را پنهان بدارد.

علاوه بر این آیه شریفه(و لئن جاء نصر من ربک لیقولن انا کنا معکم)، از نصرت و فتح و غنیمت خبر مى دهد، و معلوم است که همه اینها در مدینه اتفاق افتاده ، نه در مکه .

و نظیر دو آیه مورد بحث آیه(و من جاهد فانما یجاهد لنفسه) است که گفتگو از جهاد مى کند، و معلوم است که جهاد و جنگ همه در مدینه ، و بعد از هجرت اتفاق افتاده است . و لیکن این نظریه سخیف و باطل است ، و ادله اى که آورده هیچ دلالت بر مدعایش ‍ ندارد، اما داستان منافقین ، اتفاقا دلیل بر این است که آیه شریفه در مکه نازل شده ، براى این که در آیه گفتگو از آزار و اذیت شده ، و در مدینه مسلمانان از کسى آزار و اذیت ندیدند، هر چه اذیت و شکنجه دیدند، در مکه دیدند، و اما آن ملاکى که در آیه براى نفاق ذکر کرد، که منافقین مى گویند(آمنا بالله فاذا اوذى فى الله ...)، یعنى مى گویند ایمان آوردیم و بر این دعوى ادامه مى دهند، تا آنجا که به خاطر ایمان به خدا اذیت شوند، آن وقت از حرف خود بر مى گردند، این ملاک ، ملاکى است که هم ممکن است در مکه تحقق پیدا کند و هم در مدینه .

و اما داستان نصرت آنان نیز مستلزم فتح و غنیمت نیست ، بلکه مصادیق دیگرى نیز دارد، که خداوند با آن گشایشى به کار بندگانش ‍ بدهد، علاوه بر این آیه شریفه نمى خواهد بفرماید که نصرت خدا به ایشان رسید، بلکه مى فرماید: اهل نفاق مادام که اذیتى ندیده اند دم از اسلام مى زنند، همین که آزار دیدند به عقب برمى گردند، و اگر نصرتى از خدا به مؤ منین برسد، آنها نیز خود را جزو مسلمانان قلمداد کرده و براى اینکه از آن پیروزى سهمى ببرند مى گویند: ما هم مسلمانیم ، و با شماییم ، و این عبارت درباره آزار دیدن دلالت بروقوع آن دارد، چون مى فرماید: و همین که اذیت دیدند، ولى درباره نصرت این دلالت را ندارد، چون فرموده : و اگر نصرتى از خدا به مؤ منین برسد، و معلوم است که کلمه(اگر) تنها امکان تحقق را مى رساند، نه وقوع آن را، ساده تر بگوییم کلمه(اگر) تنها دلالت دارد که چنین چیزى ممکن است واقع شود، و اما اینکه واقع هم شده ، دلالت ندارد.

و اما اینکه استدلال کرده به جمله(و من جاهد...)، این نیز دلالت ندارد، براى اینکه در سابق توضیح دادیم که مراد از این جهاد، جهاد با نفس است ، نه قتال با کفار، پس حق مطلب این است که : آیات شریفه هیچ دلالتى ندارد بر اینکه سوره و یا بعضى از آن در مدینه نازل شده است .

و قال الذین کفروا للذین آمنوا اتبعوا سبیلنا، و لنحمل خطایاکم و ما هم بحاملین من خطایاهم من شى ء انهم لکاذبون

مشرکین نه تنها عذاب دیگران را بدوش نمى کشند بلکه عذابشان مضاعف خواهد بود

مراد از جمله آنان که کافر شدند، مشرکین مکه است ، که براى اولین بار نسبت به دعوت حقه اسلام اظهار کفر کردند، و مراد از جمله(کسانى که ایمان آوردند، مؤ منین به آن دعوت است ، که براى اولین بار به آن دعوت ایمان آوردند، و اینکه آن کفار به این مؤ منین گفتند: اگر راه ما را پیروى کنید خطاهایتان را گردن مى گیریم)، در حقیقت نوعى دلجویى از مؤ منین است ، خواسته اند بگویند اگر به شرک قبلى برگردید، و راه ما را که همان شرک است پیروى کنید، بهر حال ضرر نمى بینید، براى اینکه اگر این برگشتن خطا نباشد، که هیچ ، و اگر هم خطا و گناه باشد، ما گناهتان را گردن مى گیریم ، و به همین جهت نگفتند: اگر خطا باشد گردن مى گیریم ، بلکه به طور مطلق گفتند ما خطاهاى شما را گردن مى گیریم .

پس گویا گفته اند: به فرض که پیرویتان از طریقه ما خطا باشد، ما آن را از شما گردن مى گیریم ، و تمامى لوازمى هم که بر آن خطا مترتب شود گردن مى گیریم ، و یا گفته اند ما از شما تمامى خطاها را که از جمله آنها یکى همین خطاى برگشتن به شرک است گردن مى گیریم .

(و ما هم بحاملین من خطایاهم من شى ء) - این جمله رد کلام مشرکین است ، که گفتند ما حتما خطاهاى شما را گردن مى گیریم ، البته ردى است که محفوف به حجت است ، چون اگر پیروى طریقه مشرکین و برگشتن از ایمان به خدا به راستى خطا باشد این خطا نزد خدا محفوظ خواهد بود، و روزى به صاحبش برگشت خواهد کرد، و انتقال این خطا از عهده مرتکب آن به عهده دیگرى محتاج به اذن خدا است ، چون اوست که در برابر خطا مواخذه و کیفر مى کند، و خدا هم نه تنها چنین اجازه اى نداده ، بلکه صریحا فرموده : آنان نمى توانند خطاهاى ایشان را گردن بگیرند، و به طور عموم گردن گرفتن تمامى خطاهاى ایشان را از آنان نفى کرده ، نه یک خطاى معین .

جمله(انهم لکاذبون) مشرکین نامبرده را تکذیب مى کند، چون سخن مشرکین به طور ضمنى دلالت داشت بر اینکه اگر حاضر شوند و خطاهاى مؤ منین را گردن بگیرند، آن خطا، به عهده آنان منتقل مى شود، و خدا هم چنین اجازه اى به ایشان مى دهد، جمله مورد بحث مى فرماید که در این دعوایشان دروغ مى گویند، پس تکذیب جمله مورد بحث مربوط به دعوایى است که از فحواى کلام آنان استفاده مى شد، نه از خود کلامشان ، چون در کلامشان دروغى نمى گفتند.

و لیحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ، و لیسئلن یوم القیمه عما کانوا یفترون

این آیه تتمه کلام سابق است ، که مشرکین را رد مى کرد، و جنبه استدراک دارد، و معنایش این است که : کفار نمى توانند عین خطاهاى مؤ منین را حمل کنند، براى اینکه خطاى هر کسى به گردن خود اوست ، و لیکن خطاهاى خود را با مثل وزر و وبال مومنینى که به دست آنان کافر شده اند، حمل مى کنند بدون اینکه چیزى از وبال خود آن شخص از ایمان برگشته ، کم شود، اما از وبال آنان کم نمى شود؟ براى اینکه به اختیار خود دست از اسلام برداشتند، و اما مشرکین که مثل خطاهاى آنان را با خطاهاى خود حمل مى کنند، براى اینکه باعث گمراهى آنان شدند، پس دو عذاب خواهند دید یکى براى ضلالتشان و یک عذاب دیگر براى اضلالشان .

پس مى توان گفت آیه مورد بحث در معناى آیه(لیحملوا اوزارهم کامله یوم القیمه و من اوزار الذین یضلونهم بغیر علم)، مى باشد.

(و لیسئلن یوم القیمه عما کانوا یفترون) - این جمله مى فهماند که شرک مشرکین افتراء بر خداى سبحان است ، و همچنین این ادعایشان که ما مى توانیم به آنچه وعده دادیم که خطایاى شما را حمل کنیم وفا کنیم ، و خدا چنین اجازه اى به ما داده .

روایاتى در معنى و شاءن نزول آیه :(احسب الناس ان یترکوا...) و آیه :(و منالناس من یقول آمنا...)

در الدر المنثور است که ابن ضریس ، و نحاس ، و ابن مردویه ، و بیهقى در دلائل ، از ابن عباس ، و نیز ابن مردویه ، از عبدالله بن زبیر، روایت کرده که گفت : سوره عنکبوت در مکه نازل شد.

مؤ لف : در روح المعانى از بحر از ابن عباس روایت آورده که گفت این سوره مدنى است .

و در مجمع البیان است که بعضى گفته اند: آیه(احسب الناس ان یترکوا) درباره عمار بن یاسر نازل شده ، که در راه خدا شکنجه مى دید، - نقل از ابن جریح -

و در الدر المنثور است که عبد بن حمید، ابن جریر، ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، از شعبى روایت کرده که در ذیل آیه(الم احسب الناس ان یترکوا) گفته : این سوره درباره مردمى از مکه نازل شد که اقرار به اسلام آورده بودند، و اصحاب رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) از مدینه به ایشان نامه نوشتند که آیه اى در باب هجرت نازل شده که به حکم آن هیچ اقرار و اسلامى از شما پذیرفته نمى شود مگر وقتى که هجرت هم بکنید، - بعد مى گوید - پ س آن عده با عمد و اختیار خود به مدینه آمدند، ولى مشرکین از دنبال تعقیبشان کرده به مکه برگرداندند. پس این آیه درباره ایشان نازل شد، و اصحاب نامه اى به ایشان نوشتند که چنین آیه اى نازل شده ، مسلمانان مکه خود گفتند: یک بار دیگر از مکه بیرون مى شویم ، اگر کسانى ما را دنبال کردند با ایشان مى جنگیم .

این بار چون بیرون شدند مشرکین به تعقیبشان برخاستند، در راه با آنان کارزار کردند، بعضى کشته شدند، و بعضى دیگر نجات یافتند، و آیه(ثم ان ربک للذین هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربک من بعدها لغفور رحیم) درباره آنان نازل شد.

و نیز در همان کتاب آمده که ابن جریر از قتاده روایت کرده که گفت : از آیه(و من الناس من یقول آمنا بالله) - تا جمله(و لیعلمن المنافقین) درباره آن عده نازل شد که مشرکین آنها را به زور به مکه برگرداندند، و این ده آیه در مدینه نازل شده .

باز در همان کتاب است که ابن جریر از ضحاک روایت کرده که گفت : آیه(و من الناس من یقول آمنا بالله)، درباره جمعى از منافقین مکه نازل شده ، که ایمان مى آوردند، ولى همین که خود را در معرض خطر مى دیدند، و یا شکنجه مى شدند، به کفر سابق خود بر مى گشتند، و اذیت مردم را در دنیا با عذاب آخرت خدا یکسان مى شمردند.

و نیز در آن کتاب آمده که ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و ابن مردویه ، از سعد بن ابى وقاص ، روایت کرده اند که گفت : مادرم به من مى گفت : من لب به هیچ طعام و آبى نمى زنم تا آنکه به محمد کفر بورزى ، و همین کار را هم کرد، و این اعتصاب غذا را آن قدر ادامه داد که دهانش را با عصا باز مى کردند، پس این آیه نازل شد:(و وصینا الانسان بوالدیه حسنا...).

داستان عیاش بن ابى ربیعه و نزول آیه(و ما کان لمؤ من انیقتل مؤ منا الاخطاء) درباره او

و در مجمع البیان از کلبى نقل کرده که گفت آیه(و من الناس من یقول ...)، درباره عیاش بن ابى ربیعه مخزومى نازل شد، و جریان چنین بود که وى مسلمان شد و از ترس خاندانش قبل از آنکه رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) مهاجرت کند به مدینه هجرت نمود، مادرش اسماء دختر مخرمه بن ابى جندل تمیمى سوگند خورد که هرگز غذا و آبى نخورد، و سر خود را نشوید، و هرگز در زیر سقف قرار نگیرد تا وى به نزدش برگردد، وقتى دو پسر دیگرش که از شوهر دیگر داشت ، یعنى ابوجهل و حارث ، پسران هشام از جریان خبردار شدند، و جزع و بى تابى مادر را دیدند سوار شدند، و به تعقیب او رفتند، تا به مدینه رسیدند، و در مدینه برادر را دیده ، داستان مادر را بدو گفتند، عیاش زیر بار نمى رفت ، تا در آخر از برادران پیمان محکم گرفت که به دین او کارى نداشته باشند، آنگاه با برادران روانه مکه شد، از سوى دیگر مادرش اعتصاب غذا را تا سه روز بیشتر ادامه نداد، و بعد از سه روز غذا خورد، و آب نوشید.

و اما عیاش همین که از مدینه بیرون آمد برادران او را گرفته و دستها و پاهایش رامحکم بستند، و سپس هر یک صد تازیانه به او زدند، که باید از دین محمد بیزارى جویى ، عیاش از شدت ناراحتى بیزارى جست ، و آنچه که نباید بگوید گفت : پس آیه شریفه نازل شد، از آن دو برادر حارث بیشتر از ابوجهل به عیاش بدرفتارى کرد، و عیاش سوگند خورد که هرگاه او را در جایى خارج از حرم مکه گیر بیاورد گردنش را بزند.

و چون وارد مکه شدند، چند روزى بیشتر نگذشت ، که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) و مؤ منین به مدینه مهاجرت کردند، عیاش نیز مهاجرت نموده اسلامش نیکو گشت ، بعد از او حارث بن هشام برادر مادرى او نیز مسلمان شد، و به مدینه هجرت کرد، و با رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) بیعت بر اسلام نمود، در آن هنگام عیاش در مدینه نبود و از مسلمان شدن برادرش آگهى نداشت ، تصادفا روزى او را در بیرون آبادى قبا، بدید، پس بى درنگ گردنش را زد، مردم گفتند چرا یک مسلمان را کشتى ؟ او مسلمان شده بود، عیاش گفت :(انا لله و انا الیه راجعون)، و گریه کنان نزد رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) رفت ، و جریان را باز گفت ، درباره کار او این آیه نازل شد:(و ما کان لمومن ان یقتل مومنا الا خطا...).

مؤ لف : خواننده عزیز توجه دارد که چگونه روایت در شاءن نزول آیات مورد بحث اختلاف دارد، و ما قبلا گفتیم که آنچه از سیاق آیات بر مى آید این است که : این سوره تمامش در مکه نازل شده است .

روایاتى که مى گوید امت اسلام پس از پیامبر(ص) در بوته فتنه و آزمایش قرار مىگیرند

و در کافى آمده که عده اى از اصحاب ما از احمد بن محمد، از معمر بن خلاد، روایت کرده اند که گفت : من از ابا الحسن(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود:(احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا بالله و هم لا یفتنون)، و کلمه بالله را اضافه مى کرد، بعدا به من فرمود: هیچ مى دانى فتنه چیست ؟ عرضه داشتم : فدایت شوم منظور فتنه در دین است ، فرمود: آن چنان آزمایش مى شوند، که طلا مى شود، و آنچنان خالص مى گردند که طلا مى گردد.

و در مجمع البیان آمده که بعضى گفته اند: معناى کلمه(یفتنون) این است که در جان و مالشان دچار بلا و امتحان مى گردند، و این معنا از امام صادق(علیه السلام) نیز روایت شده .

و در همان کتاب در ذیل جمله(او یلبسکم شیعا)، و نیز در تفسیر کلبى آمده که وقتى این آیه نازل شد، رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) برخاست و وضوى شادابى گرفت ، و به نماز ایستاد و نمازى نیکو به جاى آورد، آنگاه از خداى تعالى درخواست کرد که عذابى از بالاى سر، و یا از زیر پا نفرستد، و مسلمانان را فرقه فرقه نکند، و آنان را به جان هم نیندازد.

در این هنگام جبرئیل نازل شد، خبر استجابت دعاى آن حضرت را نسبت به دو درخواست اولش آورد، و گفت اما دو درخواست اخیرت مستجاب نیست ، پس رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) گفت : اى جبرئیل اگر بنا شود خداوند امت مرا به جان یکدیگر بیندازد، دیگر از من امتى باقى نمى ماند پس برخاست و دوباره دعا را از سرگرفت ، در استجابتش آیه(الم . احسب الناس ان یترکوا) و آیه بعدى اش نازل شد، و گفت : هیچ چاره اى از فتنه نیست ، چون امت بعد از پیغمبرش باید آزمایش شود، تا راستگو از دروغگو جدا گردد، براى اینکه دیگر وحیى نیست ، تا با آن مشخص شوند، ناگزیر شمشیر مى ماند، و اختلاف کلمه تا روز قیامت .

و در نهج البلاغه آمده که مردى در محضر على بن ابى طالب(علیه السلام) برخاست و گفت ، ما را از معناى فتنه خبر بده ، و بفرما آیا خودت معناى آن را از رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) پرسیده اى ؟ على(علیه السلام) فرمود: وقتى آیه(الم . احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون) نازل شد، من فهمیدم که مادام که رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) در بین ما است ، فتنه اى به ما نازل نمى شود، از رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) پرسیدم ، این فتنه چیست ، که خدا از آن به تو خبر داده ؟ فرمود: یا على امت من به زودى بعد از من در بوته فتنه و آزمایش قرار مى گیرند.

و در کتاب توحید از على(علیه السلام) ر