background
قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي ۚ أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا ۚ وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ
[قارون‌] گفت: «من اينها را در نتيجه دانش خود يافته‌ام.» آيا وى ندانست كه خدا نسلهايى را پيش از او نابود كرد كه از او نيرومندتر و مال‌اندوزتر بودند؟ و[لى اين گونه‌] مجرمان را [نيازى‌] به پرسيده شدن از گناهانشان نيست.
آیه 78 سوره الْقَصَص

بیان آیات مربوط به قارون که بهره مندى ازمال و ثروت او را از خدا غافل ساخته به هلاکتش انجامید

بعد از آنکه در آیات گذشته عذر و بهانه مشرکین را نقل کرد، که گفتند: اگر به تو ایمان آوریم عرب ما را از سرزمینمان مى ربایند، و سپس جوابهایى از آن داد، اینک در این آیات داستان قارون بنى اسرائیل را خاطرنشان فرموده ، تا از این داستان عبرت بگیرند، چون حال و وضع قارون درست حال و روز مشرکین را مجسم مى کند، و چون کفر او، کارش را به آن عاقبت زشت کشانید، پس مشرکین نیز بترسند از این که مثل آنچه که بر سر قارون آمد، بر سرشان بیاید زیرا خداى تعالى از مال دنیا آن قدر به او روزى داده بود که سنگینى کلید گنجینه هایش مردان نیرومند را هم خسته مى کرد، و در اثر داشتن چنین ثروتى خیال مى کرد که او خودش این ثروت را جمع آورى کرده ، چون راه جمع آورى آن را مى دانسته و خودش فکر بوده و حسن تدبیر داشته ، این فکر او را مغرور نمود، پس از عذاب الهى ایمن و خاطر جمع شد، و زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح داده و در زمین فساد برانگیخت ، خداى تعالى هم او و خانه او را در زمین فرو برد، نه آن خوش فکرى و حسن تدبیرش ، مانع از هلاکت او شد و نه آن جمعى که دورش بودند.

ان قارون کان من قوم موسى فبغى علیهم و آتیناه من الکنوز ماان مفاتحه لتنوء بالعصبه اولى القوه

اشاره اى لطیف به کثرت فراوان ثروت قارون(ان مفاتحة لتنوء بالصبة اولىالقوة)

در مجمع البیان گفته : کلمه(بغى) به معناى برترى طلبى بدون حق است و نیز گفته : کلمه(مفاتح) جمع مفتح است ، همچنان که کلمه(مفاتیح) جمع مفتاح است ، و معناى هر دو یکى است ، و آن عبارت است از هر چیزى که قفلها را باز مى کند، و نیز گفته :(ناء بحمله ینوء نوءا، معنایش این است که کسى بارش را با اینکه برایش سنگین بود از زمین بلند کرد) دیگران گفته اند:(ناء به الحمل) معنایش این است که : بار او از شدت سنگینى کمرش را خوابانید. و این معنا با آیه شریفه موافق تر است .

و نیز در مجمع البیان گفته :(کلمه(عصبه) به معناى جماعتى بهم پیوسته است ، ولى در عدد آن اختلاف است ، بعضى گفته اند:(عصبه) ما بین ده نفر تا پانزده نفر را گویند نقل از مجاهد. و بعضى دیگر گفته اند: ما بین ده تا چهل را(عصبه) گویند نقل از قتاده -. و بعضى دیگر گفته اند:(عصبه) به معناى چهل نفر است . - نقل از ابى صالح -. بعضى دیگر گفته اند ما بین سه تا ده نفر است - نقل از ابن عباس -. و بعضى دیگر گفته اند: به معناى جماعتى است که به یکدیگر تعصب بورزند.

و لیکن کلام برادران یوسف که به پدر گفتند:(و نحن عصبه - ما عصبه هستیم) غیر از دو قول اخیر را تضعیف مى کند، چون برادران او آن روز نه نفر بودند.

و به هر حال معناى آیه این است که : قارون از بنى اسرائیل بود، و در مقام این برآمد که بدون حق بر بنى اسرائیل تجاوز کند، و ما از گنجینه ها آن قدر به او دادیم که حمل کلیدهاى آنها جماعتى نیرومند را خسته مى کرد. بعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از مفاتیح کلید گنجینه ها نیست ، بلکه خود گنجینه ها است). و لیکن درست نیست .

گفتگوى مؤ منین با قارون و اندرزدادن به او به اینکه سرمستى نکند و با انفاقاموال براى آخرت توشه بیاندوزد

اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا یحب الفرحین

کلمه(فرح) به معناى(بطر) تفسیر شده ، و لیکن بطر، لازمه فرح و خوشحالى از ثروت دنیا است ، البته فرح مفرط و خوشحالى از اندازه بیرون ، چون خوشحالى مفرط آخرت را از یاد مى برد، و قهرا بطر و طغیان مى آورد، و به همین جهت در آیه شریفه :(و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لا یحب کل مختال فخور) اختیال ، و فخر را از لوازم فرح شمرده ، و فرموده به آنچه خدا به شما داده خوشحالى مکنید، که خدا اشخاص مختال و فخور را دوست نمى دارد.

و نیز به همین جهت است که در آیه مورد بحث نیز نهى از فرح را تعلیل کرده به اینکه خدا اشخاص خوشحال را دوست نمى دارد.

و ابتغ فیما اتیک الله الدار الاخره ...

در آنچه خدا به تو عطا کرده از مال دنیا، خانه آخرت را بطلب ، و با آن آخرت خود را تعمیر کن ، به اینکه آن مال را در راه خدا انفاق نموده ، و در راه رضاى او صرف کنى .

(و لا تنس نصیبک من الدنیا) - یعنى آن مقدار رزقى را که خدا برایت مقدر کرده ترک مکن ،(و آن را براى بعد از خودت به جاى مگذار)، بلکه در آن براى آخرت عمل کن ، چون حقیقت بهره و نصیب هر کس از دنیا همان چیزى است که براى آخرت انجام داده باشد، چون آن چیزى که برایش مى ماند همان عمل است .

بعضى از مفسرین ، جمله مورد بحث را چنین معنا کرده اند که : فراموش مکن این معنا را که نصیب تو از مال دنیایى - که به تو روى آورده - مقدار بسیار اندکى است ، و آن همان مقدارى است که مى پوشى و مى نوشى و مى خورى ، بقیه اش زیادى است ، که براى غیر از خودت باقى مى گذارى ، پس از آنچه به تو داده اند به قدر کفایت بردار، و باقى را احسان کن ، و این نیز وجه بدى نیست .

البته در این میان وجوه دیگرى نیز هست که چون با سیاق آیه سازگارى ندارد ذکر نشد.

(و احسن کما احسن الله الیک) - یعنى زیادى را از باب احسان به دیگران انفاق کن ، همان طور که خدا از باب احسان به تو انفاق کرده ، بدون اینکه تو مستحق و مستوجب آن باشى ، این جمله بنا بر وجه اول از قبیل عطف تفسیر است ، براى جمله(و لا تنس ‍ نصیبک من الدنیا)، و بنا بر وجه دوم به منزله متمم آن است .

(و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا یحب المفسدین) - یعنى در طلب فساد در زمین مباش ، و از آنچه خدا از مال و جاه و حشمت به تو داده استعانت در فساد مجوى ، که خدا مفسدان را دوست نمى دارد، چون بناى خلقت بر صلاح و اصلاح است .

پاسخ مستکبرانه قارون : اموال من حاصل کاردانى و مهارت خودم مى باشد و کسى در آنسهیم نبوده حق مداخله ندارد

قال انما اوتیته على علم عندى ...

شکى نیست در اینکه این جمله پاسخى بوده که قارون از همه گفتار مؤ منین از قومش ، و نصیحت هاى آنان ، داده ، چون اساس گفتار آنان بر این معنا بود که آنچه وى از مال و ثروت داشته ، خدا به او داده ، و احسان و فضلى از خدا بوده ، و خود او استحقاق آن را نداشته ، پس واجب است که او هم با این فضل خدا خانه آخرت را طلب کند، و آن را در راه احسان به مردم انفاق نماید، و با تکبر و استعلا و طغیان در زمین فساد برنینگیزد.

لذا قارون در پاسخ آنان ، این اساس را تخطئه کرده و گفته است که آنچه من دارم احسان خدا نیست ، و بدون استحقاق به دستم نیامده ، و ادعا کرده که همه اینها در اثر علم و کاردانى خودم جمع شده ، پس من از میان همه مردم استحقاق آن را داشته ام ، چون راه جمع آورى مال را بلد بودم ، و دیگران بلد نبودند، و وقتى آنچه به دستم آمده به استحقاق خودم بوده ، پس خود من مستقل در مالکیت و تصرف در آن هستم ، هر چه بخواهم مى توانم بکنم ، مى توانم آن را مانند ریک در انواع لذتها و گسترش نفوذ و سلطنت ، و بدست آوردن مقام و رسیدن به هر آرزوى دیگرى صرف کنم ، و سزاوار هم نیست که کسى در کارم مداخله کند.

و این پندار غلطى که در مغز قارون جاى گرفته بود و کار او را به هلاکت کشانید، کار تنها او نبوده و نیست ، بلکه همه ابناى دنیا که مادیات در مغزشان رسوخ کرده ، به این پندار غلط مبتلا هستند، هیچ یک از آنان آنچه را که دست تقدیر برایشان نوشته و اسباب ظاهرى هم با آن مساعدت کرده ، از این فکر غلط بدور نیستند که همه را از لیاقت و کاردانى خود بدانند و خیال کنند مال فراوانشان و عزت زودگذر، و نیروى عاریه اى ، همه از هنرمندى و کاردانى و لیاقت خود آنان است ، این خودشانند که کار مى کنند، و کارشان نتیجه مى دهد، و این علم و آگاهى آنان است که ثروت و مقام را به سویشان سوق مى دهد، و این کاردانى خودشان است که مال و جاه را برایشان نگه مى دارد.

ترجمه المیزان ج : 16 ص : 113

آیات زیر هم به همگانى بودن این فکر اشاره نموده و مى رساند که این پندار غلط مخصوص قارون نبوده ، هر انسانى همین طور است ، که وقتى نعمتش زیاد شد، طغیان مى کند، و مى پندارد که تنها سبب اقبال دنیا به وى ، خود او و کاردانى اوست ، و آن آیات اینها است که مى فرماید:(فاذا مس الانسان ضر دعانا، ثم اذا خولناه نعمه منا، قال انما اوتیته على علم ، بل هى فتنه ، و لکن اکثرهم لا یعلمون قد قالها الذین من قبلهم ، فما اغنى عنهم ما کانوا یکسبون ، فاصابهم سیئات ما کسبوا، و الذین ظلموا من هولاء سیصیبهم سیئات ما کسبوا، و ما هم بمعجزین اولم یعلموا ان الله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر، ان فى ذلک لایات لقوم یومنون ،) و نیز مى فرماید:(افلم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم کانوا اکثر منهم ، و اشد قوه و آثارا فى الارض ، فما اغنى عنهم ما کانوا یکسبون ، فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم ، و حاق بهم ما کانوا به یستهزون)، و اگر این آیات را بر داستان قارون عرضه کنیم جاى هیچ شکى نمى ماند که مراد از علم در کلام قارون همان کاردانى و مهارتى است که ما گفتیم .

در آیه مورد بحث خیرخواهان به قارون گفتند:(و ابتغ فیما آتیک الله الدار الاخره - در این اموالى که خدا به تو داده خانه آخرت را بطلب)، و او در پاسخشان نگفت :(انما آتانى الله على علم عندى - خدا که اینها را به من داده ، به خاطر کاردانى من است)، بلکه اصلا نام خدا را نبرد، و گفت :(انما اوتیته - تنها و تنها به خاطر کاردانیم داده شده ام)، و این تعبیر مى رساند که وى از یاد خدا اعراض داشته ، و خواسته است به ساحت کبریاى خدا بى اعتنایى کند.

جواب به قارون با یادآورى اینکه خداوند پیش از او کسانى توانگرتر از او را هلاکساخته است بدون اینکه علم و نیرویشان مانع از هلاکتشان شوند

(اولم یعلم ان الله قد اهلک من قبله من القرون من هو اشد منه قوه و اکثر جمعا؟) - استفهام در این آیه توبیخى است ، و پاسخى است از اینکه گفته بود: تنها و تنها به خاطر کاردانیم داده شده ام ، پاسخى است قابل درک ، و آسان ، یعنى آسانترین بیانى که ممکن است او را به خطا و فساد گفتارش متنبه کند، چون او خیال مى کرد تنها چیزى که مال را براى او فراهم آورده ، و هم براى او حفظ مى کند، و از آن بهره مندش مى کند، علم او و کاردانى اوست ، با اینکه او خودش خبر دارد که در قرون قبل از او کسانى بودند که از او کاردانتر و نیرومندتر و مال اندوزتر و داراى کارکنانى بیشتر بودند، و ایشان هم مثل خود وى فکر مى کردند، و مى پنداشتند مال و نیرو، و مددکاران همه از کاردانى خودشان است ، ولى خدا به همین جرم هلاکشان کرد، پس اگر تنها سبب و علتى که مال فراهم مى کند و آن را حفظ نموده و وى را از آن برخوردار مى سازد علم بوده باشد، همین علمى که او را مغرور ساخته ، و اصلا به فضل و احسان خدا نبوده ، باید آن اقوام گذشته هلاک نمى شدند، و آن علم و مهارت ، ایشان را از هلاکت نجات داده باشد، و همچنان از اموالشان برخوردار کرده باشد، و با نیروى خود بلاء را از خود دفع کرده باشند، و نفراتشان هم یاریشان کرده باشند، و حال آنکه نه علمشان به کارشان خورد، نه اموالشان ، و نه جمعشان .

(و لا یسئل عن ذنوبهم المجرمون) - از ظاهر سیاق برمى آید مراد از این جمله بیان سنت الهى در عذاب کردن مجرمین و هلاکت ایشان به جرم گناهانشان باشد، در نتیجه کنایه است از اینکه ایشان را مهلت نمى دهیم ، و به عذرهایى که بهم ببافند گوش نمى دهیم ، و به تذلل و انابه اى که قبلا به امید نجات آماده کرده اند، توجه نمى کنیم ، همچنان که قدرتمندان بشر وقتى مى خواهند محکوم خود را شکنجه کنند از جرمش مى پرسند، تا جرمش را شناخته و به جرم محکوم کنند و سپس عذابش کنند، و در قوانین حکومتهاى بشرى بسیار مى شود که مجرم عذرهایى مى تراشد، و عذاب حکومت را از خود دور مى کند، ولى خداى سبحان چنین نیست ، چون به حقیقت حال آگاه است ، و لذا از مجرم نمى پرسد که گناهت چیست ؟ بلکه تنها علیه او حکم مى کند و او بدون هیچ درنگى عذاب مى شود، عذابى که به هیچ وجه برگشت ندارد.

بنابراین از ظاهر امر چنین بر مى آید که جمله مورد بحث تتمه توبیخ سابق باشد، و پاسخى است به قارون که ثروت خود را به علم و کاردانى خود مستند مى کرد، و حاصلش این است که : مواخذه الهى مانند مواخذه بشر نیست ، که وقتى کسى را ملامت و یا نصیحت مى کنند، براى برگرداندن ملامت از خود، به علم و کاردانى خود متشبث شده ، چیزهایى بهم مى بافند، چون خداى سبحان عالم و شاهد اعمال هر کسى است و مواخذه او را نمى توان با نیرنگ پاسخ داد، بلکه او به خاطر همین که دانا و ناظر اعمال است ، از هیچ مجرمى نمى پرسد که چه کردى ؟ بلکه تنها مطابق جرمش مواخذه اش مى کند، و نیز مواخذه او ناگهانى است ، به طورى که خود مجرم هیچ اطلاع قبلى از آن ندارد.

وجوهى که در معنااى جواب قارون(انما اوتیته على علم عندى) گفته شده است

این آن معنایى است که از سیاق آیه به دست مى آید ولى مفسرین معانى دیگرى براى آن ذکر کرده اند.

مثلا بعضى گفته اند:(مراد از علم در جمله(انما اوتیته على علم عندى) علم تورات است ، چون قارون از همه بنى اسرائیل به تورات عالم تر بود).

بعضى دیگر گفته اند:(مراد علم کیمیا بوده ، چون قارون کیمیا را از موسى و یوشع بن نون و کالب بن یوحنا فرا گرفته بود، و منظور از اینکه گفت :(على علم عندى - با علمى که نزد من است) این بوده که علم کیمیا مخصوص او بوده ، و سایر مردم آن را نمى دانستند، و با این علم مقدار زیادى طلا درست کرده بود).

بعضى دیگر گفته اند:(مراد از علم علم استخراج گنجینه ها و دفینه ها است ، چون قارون این علم را داشته ، و به وسیله آن دفینه هاى بسیارى استخراج کرده بود).

بعضى دیگر گفته اند:(مراد از علم ، علم خداى تعالى است و معنایش این است که : به نظر من خداى تعالى مرا به علم تحصیل ثروت اختصاص داده ، و منظورش از کلمه عندى این بوده که مطلب به نظر من چنین است).

بعضى دیگر گفته اند:(مراد از علم همان علم خداست که در وجه قبلى گذشت ، و لیکن علم به معناى معلوم است ، و معناى جمله این است که : این اموال را که خدا به من داده به وسیله معلوماتى داده که آن را به من تعلیم فرموده).

و کلمه(على) در همه این اقوال براى استعلا است ، البته بعضى گفته اند:(ممکن هم هست که براى تعلیل بوده باشد).

بعضى گفته اند:(مراد از سوال در جمله(و لا یسئل عن ذنوبهم المجرمون)، سوال در روز قیامت است ، و آن سوالى که نفى شده ، سوال استعلام و خبرگیرى است ، نه سوال توبیخ ، چون خداى تعالى از خود مجرمین داناتر، و باخبرتر از خود آنان به گناهان آنان است و احتیاج ندارد که از ایشان بپرسد چه گناهى مرتکب شده اند، علاوه بر این ملائکه نیز گناهان ایشان را از نامه هاى اعمال آنان مى فهمند، و مجرمین را از سیماى آنان مى شناسند. بخلاف آیه(وقفوهم انهم مسئولون)، که سوال در آن سوال توبیخ است ، نه استعلام و خبرگیرى ، ممکن هم هست سوال در هر دو آیه به یک معناباشد، و اگر در یکى نفى و در یکى اثبات شده ، به خاطر اختلاف مواقف روز قیامت است . چون در موقفى سوال نمى شوند و در موقفى دیگر سوال مى شوند، پس تناقضى در آیات نیست).

و نیز بعضى از مفسرین گفته اند:(ضمیر جمع در جمله(عن ذنوبهم) به -(من هو اشد - کسانى که از قارون نیرومندتر بودند) برمى گردد، و مراد از مجرمین غیر ایشان است ، و معناى آیه این است که : سایر مجرمین از گناهان اقوام گذشته که خدا هلاکشان کرده پرسش و بازخواست نمى شوند).

این بود آن وجوهى که گفتیم مفسرین در تفسیر آیه آورده اند، و هیچ یک از آنها با سیاق سازگار نیست .

فخرج على قومه فى زینته قال الذین یریدون الحیوه الدنیا یا لیت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظیم

کلمه(حظ) به معناى بهره آدمى از سعادت و بخت است .

دیدگاه یکدسته(دنیاپرستان): تمناى داشتن ثروتى چون ثروت قارون

(الذین یریدون الحیوه الدنیا) - یعنى کسانى که زندگانى دنیا را هدف نهایى و یگانه غایت مساعى خویش مى دانند، و غایتى دیگر وراى آن نمى بینند، و خلاصه از آخرت غافل و جاهلند، و نمى دانند که خدا در آخرت چه ثوابها براى بندگان خود فراهم کرده ، آیه(فاعرض عن من تولى عن ذکرنا، و لم یرد الا الحیوه الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم) نیز به این معنا تصریح دارد، و به همین جهت اموال قارون را سعادتى عظیم شمردند، بدون اینکه قید و شرطى در کلام خود بیاورند، گفتند: اى کاش ما هم مى داشتیم آنچه را که قارون دارد، چون او حظى عظیم ، و سعادتى بزرگ دارد.

دسته اى دیگر(مؤ منان):(ثوب اللدخیر...)

و قال الذین اوتوا العلم ویلکم ثواب الله خیر لمن آمن و عمل صالحا...

کلمه(ویل) به معناى هلاکت است ، که در موارد نفرین به هلاکت و نیز انزجار از هر چه خوش آیند نیست استعمال مى شود، و در آیه مورد بحث انزجار از آرزویى است که دنیاطلب ان آن را آرزو کردند.

گویندگان این حرف مؤ منین بنى اسرائیل بوده اند، که به خدا علم داشتند، و خطابشان در این سخن بر همان نادانهایى است که آرزو کردند اى کاش آنچه قارون دارد آنان نیز مى داشتند، و آن را سعادتى عظیم آنهم بدون قید و شرط پنداشتند، و مقصودشان از این سخن این بوده که ثواب خدا که مخصوص اشخاصى است که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند، بهتر است از آنچه قارون دارد، پس اگر ایمان دارند و صالح هستند آرزوى آن ثوابها کنند، نه آنچه که قارون دارد.

(و لا یلقیها الا الصابرون) - کلمه(یلقاها) مضارع مجهول از مصدر(تلقیه) است ، که به معناى فهماندن است ، همچنان که تلقى به معناى فهمیدن و گرفتن است ، و ضمیر(ها) - به طورى که گفته اند - به(کلمه) برمى گردد، که از سیاق آیه استفاده مى شود، هر چند که لفظ کلمه قبلا در آیه نیامده و معناى آیه این است : این کلمه را - که گفتیم : ثواب خدا براى آنان که ایمان آورده و عمل صالح کنند بهتر است - نمى فهمند مگر کسانى که صابر باشند.

و بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: ضمیر مذکور به سیره یا طریقه برمى گردد، - که آن نیز از مفهوم آیه استفاده مى شود - ، و معنایش ‍ این است که : طریقه یا سیره ایمان و عمل صالح را کسى نمى فهمد، و یا موفق به عمل به آن نمى گردد، مگر صابران .

و صابران کسانى هستند که در هنگام شدائد و نیز در برابر اطاعتها و هم چنین ترک گناهان خویشتن دار باشند، و وجه اینکه تنها این دسته مى توانند به ثواب خدا برسند و این کلمه ، یا سیره و یا طریقه را بفهمند، این است که : تصدیق به بهتر بودن ثواب آخرت از حظ دنیوى - که قهرا مستلزم داشتن ایمان و عمل صالح است که آن دو نیز ملازم با ترک بسیارى از هواها و محرومیت از بسیارى از مشتهیات هستند - محقق نمى شود، مگر براى کسانى که صفت صبر دارند، و مى توانند تلخى مخالفت طبع و سرکوبى نفس اماره را تحمل کنند.

فخسفنا به و بداره الارض ...

دو ضمیر(به) و(بداره) به قارون برمى گردد، و چون خسف و فرو بردن قارون و خانه اش در زمین متفرع بر بغى و طغیان او بود(فاء) تفریع بر سر این جمله آمد.

(فما کان له من فئه ینصرونه من دون الله ، و ما کان من المنتصرین) - کلمه(فئه) به معناى جماعتى متمایل بهم است ، و در کلمه(ینصرونه) و کلمه(منتصرین) در این آیه معناى منع و امتناع نهفته است و حاصل معنا این است که : قارون ، هیچ جماعتى نداشت که او را از عذاب شدن منع کنند، و خودش هم از ممتنعین نبود، که زیر بار عذاب نرود، و این درست بر خلاف پندارى بود که یک عمر در سر مى پرورانید، و خیال مى کرد که آن عامل که ثروت و خیر را به سویش جلب نموده و شر را از او دفع مى کرد، حول و قوت خودش و جمعیت و خدم و حشمش بود، که آنها را هم به علم خود کسب کرده بود، ولى نه آن جمعش نگهش داشت ، و نه آن قوت و نیرویش از عذاب خدا نجاتش بخشید، و معلوم شد که آنچه داشته خدا به او داده بود.

بنابر این حرف(فاء) در جمله(فما کان) تفریع این جمله را بر جمله(فخسفنا به ...) مى رساند، و چنین معنا مى دهد که ما او و خانه اش را در زمین فرو بردیم ، پس برایش روشن شد بطلان آنچه ادعا مى کرد، و مى گفت من خودم مستحق این ثروت هستم ، و حاجتى به خدا ندارم ، و این نبوغ علمى و نیروى خودم است که جلب خیر و رفع ضرر از من مى کند.

بعد از هلاکت قارون ، برآرزومندان ثروت او معلوم گشت که وسعت و تنگى رزق تابعمشیت خدا است .

و اصبح الذین تمنوا مکانه بالامس ، یقولون و یکان الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر...

مى گویند کلمه(وى) کلمه اى است که در هنگام اظهار ندامت استعمال مى شود، و بسا هم مى شود که در مورد تعجب به کار مى رود، و هر دو معنا با آیه شریفه مى سازد، هر چند که معناى اول زودتر به ذهن مى رسد.

(کان الله یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر) - در این جمله همان کسانى که دیروز آرزو مى کردند اى کاش به جاى قارون بودند، بعد از خسف قارون ، اعتراف کرده اند به اینکه آنچه قارون ادعا مى کرد و ایشان تصدیقش مى کردند، باطل بوده ، و وسعت و تنگى رزق به مشیت خدا است ، نه به قوت و جمعیت و داشتن نبوغ فکرى در اداره زندگى .

معمولا کلمه(کان) براى تشبیه چیزى است به چیزى ، مى گوییم : فلانى کاءنه شیر است ، یعنى مثل اوست در شجاعت ، ولى مقام در آیه مورد بحث مقام تحقیق است نه تشبیه ، تا با شک و تردید مناسبت داشته باشد، لذا کلمه(کان) در این آیه براى تشبیه نیست ، بلکه گویندگان این سخن ، کلمه مذکور را به این منظور آورده اند که بفهمانند همین الان ابتداء و اولین لحظه اى است که ما، در سخن قارون دچار تردید شدیم ، با اینکه قبلا او را تصدیق کرده بودیم ، و به کار بردن کلمه(کان) به این منظور شایع است .

شاهد اینکه کلمه مذکور را به منظور تردید به کار نبرده اند، جمله(لولا ان من الله علینا لخسف بنا) است که به طور جزم و تحقیق و بدون هیچ تردید گفته اند، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را هم فرو مى برد.

در جمله(وى کانه لا یفلح الکافرون) براى بار دوم اظهار ندامت کرده اند، و اینکه گفته اند: واى ! گویا کافران رستگار نمى شوند، رد مطلبى است که لازمه آرزوى قلبى ایشان است ، که گفتند: اى کاش ما جاى قارون بودیم ، چون لازمه این آرزو این است که قارون ها رستگارند.

بهشت مختص کسانى است که در این دنیا خواهان برترى جوئى و فساد نباشند

تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین)

این آیه و آیه بعدش به منزله نتیجه گیرى از داستان قارون است .

و در جمله(تلک الدار الاخره) کلمه(تلک) که مخصوص اشاره به دور است ، شرافت و ارجمندى و علو مکان آخرت را مى رساند، و همین خود شاهد است بر اینکه مراد از دار آخرت ، دار آخرت سعیده است ، نه هر آخرتى ، و نیز به همین جهت مفسرین دار آخرت را در آیه مورد بحث به بهشت تفسیر کرده اند.

و معناى اینکه فرمود:(نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا - قرارش مى دهیم براى کسانى که نمى خواهند در زمین گردن فرازى کنند، و فساد انگیزند) این است که : ما بهشت را اختصاص به چنین کسانى مى دهیم ، و منظور از گردن فرازى این است که : بر بندگان خدا استعلا و استکبار بورزند، و منظور از فسادانگیزى این است که : خواستار گناهان و نافرمانى خدا باشند، چون خداى تعالى شرایعش را، که انسانها را به آنها مکلف فرموده ، بر اساس آنچه که فطرت و خلقت آنان اقتضاء دارد بنا نهاده ، و فطرت انسان تقاضا ندارد مگر آن کار و آن روشى را که موافق با نظام اتم و احسن در حیات زمینى انسانهاست ، پس هر معصیتى ، بى واسطه و یا باواسطه در فساد این زندگى اثر دارد، همچنان که قرآن کریم مى فرماید:(ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس).

از اینجا روشن مى شود که علو خواهى یکى از مصادیق فسادخواهى است ، و اگر از میان فسادها خصوص علوخواهى و برترى جویى را نام برده ، براى این است که نسبت به خصوص آن عنایت داشته است ، و حاصل معناى آیه این است که : این خانه آخرت ، یعنى بهشت را اختصاص به افرادى مى دهیم ، که نمى خواهند با برترى جویى بر بندگان خداوند و با هر معصیتى دیگر در زمین فساد راه بیندازند.

این آیه شریفه عمومیت دارد، و مى رساند که تنها کسانى به بهشت مى روند، که در زمین ، هیچ یک از مصادیق فساد و یا به عبارتى دیگر هیچ یک از گناهان را مرتکب نشوند، به طورى که حتى اگر در همه عمر یک گناه کرده باشند، از بهشت محروم مى شوند، و لیکن آیه دیگرى از قرآن کریم این عموم را تخصیص زده و فرموده :(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه ، نکفر عنکم سیئاتکم ، و ندخلکم مدخلا کریما).

(و العاقبه للمتقین) - یعنى عاقبت نیک و پسندیده ، که همان خانه سعید آخرت ، و یا عاقبت سعید در دنیا و آخرت است ، از آن مردمى است که تقوى پیشه کنند، چیزى که هست از دو احتمال مزبور احتمال اول مورد تایید سیاق هر دو آیه است .

من جاء بالحسنه فله خیر منها

هر کس کارى نیک کند پاداشى بهتر از آن دارد، براى اینکه پاداشش به فضل خدا چند برابر مى شود، همچنان که خودش در جاى دیگر فرمود:(من جاء بالحسنه فله عشر امثالها).

و من جاء بالسیئه فلا یجزى الذین عملوا السیئات الا ما کانوا یعملون

و کسى که عمل زشت کند زشتکاران جز همان عملشان پاداش داده نمى شوند، یعنى برآنچه که کرده اند چیزى اضافه نمى شود، و در این ، کمال عدل الهى است ، همچنان که در کار نیک پاداش به ده برابر کمال فضل اوست .

ظاهر کلام اقتضاء داشت به جاى جمله(فلا یجزى الذین عملوا) بفرماید:(فلا یجزون) یعنى ضمیرى به کلمه(من - کسى که) برگرداند، ولى چنین نفرمود، بلکه دوباره اسم ظاهر به کار برد، یعنى به جاى ضمیر، موصول(الذین) را به کار برد، و شاید این تعبیراشاره به این باشد که حکم در آیه ، مخصوص کسانى است که زیاد معصیت مى کنند، و خطا سراپایشان را گرفته ، نه کسى که در عمر یک گناه از او سرمى زند، همچنان که کلمه(سیئات) که جمع(سیئه) است ، و نیز جمله(کانوا یعملون - همواره مرتکب مى شدند)، نیز دلالت بر این کثرت و اصرار و استمرار دارد، و اما کسى که هم گناه مى کند و هم حسنه به جاى مى آورد، امید هست که خداى تعالى او را بیامرزد، همچنان که خودش فرموده :(و آخرون اعترفوا بذنوبهم ، خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا، عسى الله ان یتوب علیهم ان الله غفور رحیم).

اشاره به اینکه ملاک در ثواب و عقاب ، آثارحاصل از اعمال است

این را باید دانست که ملاک در(حسنه و سیئه) به خاطر اثرى است که از آنها براى انسان حاصل مى شود، و به خاطر آن آثار، اعمالى را حسنه ، و اعمالى دیگر را سیئه مى نامیم ، نه به خاطر جرم و اسکلت اعمال ، که یک نوع حرکت است .

ثواب و عقابى هم که بر اعمال مترتب مى شود، باز به لحاظ آن آثار است ، نه به خاطر متن عمل ، همچنان که قرآن کریم نیت باطنى را نیز مورد محاسبه قرار مى دهد، و مى فرماید:(و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله).

با این بیان ، جواب از اشکالى که بر اطلاق آیه شده ، که : توحید یک حسنه است ، و هیچ پاداشى مهم تر از آن نیست ، پس چگونه پاداش بهتر از آن را به شخص موحد مى دهند؟ و لابد آیه شریفه یا مربوط به عقاید نیست ، و یا به مساله توحید تخصیص خورده است ، روشن مى شود.

توضیح اینکه گفتیم : ملاک در ثواب و عقاب به خاطر آثار حاصل از اعمال است ، نه به خاطر خود اعمال ، در مساله توحید هم ملاک اثرى است که بر این عمل قلبى مترتب مى شود، و این اثر غیر از خود توحید است ، گرچه هیچ عملى بهتر از توحید فرض ندارد، ولى ممکن است چیزى را فرض کرد که از اثر توحید بهتر و افضل باشد.

علاوه بر این توحید هر چه و به هر معنا فرض شود، قابل شدت و ضعف و نقصان و زیادت است ، و پر واضح است که توحید شخص ‍ موحد که در یک حدى از شدت و ضعف قرار دارد، اگر در وقت جزا دادن چند برابر شود از برابرش بهتر است .

بحث روایتى(روایاتى درباره داستان قارون و آیات مربوط به آن)

در الدر المنثور است که ابن ابى شیبه در کتاب مصنف و ابن منذر، ابن ابى حاتم ، حاکم - وى حدیث راصحیح دانسته - و ابن مردویه ، از ابن عباس روایت آورده اند که گفت : قارون مردى از قوم موسى(علیه السلام)، و پسر عموى آن جناب بود، و همواره در جستجوى علم بود، تا آنکه علم بسیارى جمع آورى نمود، و همچنان به کار خود ادامه داد تا روزى که بر موسى(علیه السلام) طغیان کرد، و به وى حسد ورزید.

موسى(علیه السلام) به او فرمود: خداى تعالى به من دستور داده که از بندگانش زکات بگیرم ، تو هم باید زکات مالت را بدهى ، قارون از اطاعت این دستور سرباز زد، و به مردم گفت : موسى(علیه السلام) مى خواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش ‍ کردید، و دستورهایى دیگر داد همه را اطاعت کردید، آیا باز او را اطاعت مى کنید و اموالتان را به او مى دهید، مردم گفتند: نه ما نمى خواهیم به این کار تن در دهیم ، ولى چه چاره اى داریم ؟ گفت : من نظرم این است که بفرستم به سراغ یکى از زنان فاحشه بنى اسرائیل ، و وقتى آمد او را تحریک کنیم ، و به سر وقت موسى بفرستیم که او را متهم کند به اینکه خواسته اى با من زنا کنى .

مردم این نظریه را پسندیده ، شخصى نزد آن زن فاحشه فرستادند و بدو گفتند: اگر شهادت دهى که موسى با تو زنا کرده است هر چه بخواهى به تو مى دهیم ، زن پذیرفت .

قارون نزد موسى(علیه السلام) آمد، و گفت : دستور بده بنى اسرائیل جمع شوند، و آنان را به آنچه خدایت فرموده آگاه کن ، موسى(علیه السلام) قبول کرد، و بنى اسرائیل را جمع کرد، و به ایشان فرمود: شما را جمع کرده ام تا به اطلاعتان برسانم که پروردگارم چه دستوراتى داده ، بنى اسرائیل گفتند: چه دستور داده ؟ فرمود: مرا دستور داده تا به شما بگویم تنها خدا را بپرستید، و چیزى را شریک او مگیرید، و صله رحم کنید، و چه و چه کنید، تا آنکه فرمود: و اینکه اگر کسى زنا کرد در صورتى که زن داشته باشد سنگسارش ‍ کنید، گفتند: هر چند که خودت باشى ؟ فرمود بله اگر خودم نیز زنا کنم باید سنگسار شوم ، گفتند: خوب تو زنا کرده اى ، و باید سنگسار شوى ، موسى(علیه السلام) با تعجب پرسید: من زنا کرده ام ؟

اطرافیان قارون فرستادند نزد آن زن که بیا و شهادت بده ، چون آمد، پرسیدند درباره موسى(علیه السلام) چه شهادت مى دهى ؟ موسى(علیه السلام) از او پرسید تو را به خدا سوگند راست بگو، زن گفت : چون مرا به خدا سوگند مى دهى(راستش را مى گویم) این مردم مرا خواستند و مزدى برایم مقرر کردند تا در برابرش من تو را متهم به زناى با خود کنم ، و اینک شهادت مى دهم تو از این تهمت برى هستى ، و نیز شهادت مى دهم بر اینکه تو رسول خدایى .

موسى با چشم گریان به سجده افتاد، خداى تعالى به وى وحى فرستاد که چرا مى گریى ؟ با اینکه من زمین را مسخر تو کرده ام ، به زمین فرمان بده تا قارون را ببلعد، که اگر فرمانش دهى اطاعتت مى کند.

موسى(علیه السلام) سر از سجده برداشت ، و به زمین فرمود: قارون و اطرافیانش را بگیر، زمین آنان را تا اعقاب پاهایشان در خود فرو برد، همینکه وضع را چنین دیدند، از در التماس فریاد زدند: اى موسى اى موسى ! موسى(علیه السلام) مجددا فرمان داد بگیر ایشان را، پس زمین آنان را تا گردنهایشان فرو برد، مجددا فریادشان به یا موسى یا موسى بلند شد، بار سوم موسى(علیه السلام) فرمان داد که بگیر ایشان را، پس زمین همه شان را در خود فرو برد، و خداى تعالى به موسى وحى فرستاد که : بندگان من هر چه تو را خواندند و تضرع کردند اجابت نکردى ، به عزتم سوگند اگر مرا مى خواندند اجابتشان مى کردم .

ابن عباس مى گوید: این است معناى آیه شریفه که مى فرماید:(فخسفنا به و بداره الارض) که زمین قارون و اتباعش را تا طبقه تحتانى خود فرو برد.

مؤ لف : در کتاب مزبور از عبد الرزاق ، و ابن ابى حاتم ، از ابن نوفل هاشمى ، نیز همین قصه روایت شده ، چیزى که هست در روایات مذکور آمده که آن زن را در مجلس قارون آوردند، تا به عنوان شکایت از موسى آن تهمت را پیش قارون بزند، ولى وقتى حضور بهم رسانید، نزد همه حضار شهادت داد به برائت موسى ، و این خبر به گوش موسى رسید، و نزد خدا از قارون و رفقایش شکوه کرد، خدا هم او را بر قارون مسلط کرد.

مرحوم قمى در تفسیر خود در این داستان گفته : موسى(علیه السلام) خودش نزد قارون آمد، و حکم زکات را به وى ابلاغ نمود، قارون او را استهزاء کرده و از خانه اش بیرون راند، موسى(علیه السلام) نزد پروردگارش از رفتار قارون شکوه کرد، خدا هم او را بر وى مسلط ساخت و زمین به فرمان وى قارون و خانه اش را در خود فرو برد.

لیکن این روایت به خاطر اینکه حرفهاى ناپسندى دارد، و از نظر سند هم موقوف و بریده است از ایراد همه آن خوددارى کردیم ، دو روایت ابن عباس و ابن نوفل نیز موقوفند یعنى از صحابى نقل کردند نه از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم).

علاوه بر این روایت ابن عباس بغى و ستمکارى قارون را نسبت به موسى دانسته ، در حالى که قرآن فرموده :(فبغى علیهم)، قارون بر بنى اسرائیل ستم کرد، و نیز روایت مى گوید: علمى که قارون داشته علمى بوده که با درس خواندن فرا گرفته ، و آیه قرآن همان طور که گفتیم ظاهر در این است که : مراد از علم به علم قارون ، علم به راه هاى جمع آورى ثروت و امثال ثروت است .

داستان قارون در تورات حاضر

البته داستان قارون در تورات فعلى به نحو دیگرى آمده ، در اصحاح شانزدهم ، از سفر عدد، مى خوانیم : قورح بن بصهار بن نهات بن لاوى ، و داثان ، و ابیرام ، دو پسر الیاب ، و اون ، پسر فالت ، که از نواده هاى راءوبین بودند، با جمعى از بنى اسرائیل و رؤ ساى ایشان که دویست و پنجاه نفر مى شدند، در مخالفت با موسى پافشارى مى کردند، و در روزى مقرر، یک جا جمع شدند، تا علیه موسى و هارون قیام کنند، به موسى و هارون گفتند: تا اینجا هر چه کردید بس است ، این جمعیت که مى بینید همه شان مقدسند، و در وسطشان رب قرار دارد، پس چرا بر جماعت رب برترى مى جویید؟ وقتى موسى این سخن بشنید به سجده افتاد، پس قورح و همه مردمش ‍ را صدا کرد که : فردا رب اعلام خواهد کرد که او براى چه کسى است ؟ و چه کسى مقدس است ؟ آنگاه آن کسى را که مقدس تر باشد به درگاه خود نزدیک خواهد کرد، آرى او هر که را بپسندد به خود نزدیک مى کند، این کار را بکنید، و محابر قورح و همه جماعتش را براى خود بگیرید، و آتشى در آن بیفکنید، و بر آن بخور دهید، فردا این کار را در مقابل رب انجام دهید، چون آن مردى که خدا او را بپسندد او مقدس است ، و همین شما را بس است اى دودمان لاوى .

تورات همچنان قصه را ادامه مى دهد، و در ضمن مى گوید که فرداى آن روز آمدند، و آتشدانها که در آن آتش و بخور بود آوردند، و در باب خیمه اجتماع کردند، آنگاه در تورات گفته شده که زمین زیر پایشان شکافته شد و دهان خود را باز کرد، آنان و خانه هایشان را بلعید، و قورح و همه مردمش و همه اموالش را نیز فرو برد، و آنچه از آنان زنده ماند در همان بیابان در بین جمعیت در زمین فرو رفتند، به طورى که بقیه اسرائیلیان که در اطرافشان بودند از صداى آنان فرار کردند، چون با خود گفتند: ممکن است ما را هم فرو ببرد، آنگاه آتشى از ناحیه رب بیرون آمد، و آن دویست و پنجاه مرد را که بخور آورده بودند بسوزانید، این بود آن مقدار از داستان تورات که مورد حاجت ما بود.

و در مجمع البیان در ذیل آیه(ان قارون کان من قوم موسى) گفته است : که وى پسر خاله موسى(علیه السلام) بود، - نقل از عطاء از ابن عباس ، و از روایت امام صادق(علیه السلام).

و در تفسیر قمى در ذیل جمله(ما ان مفاتحه لتنوء...) گفته : کلید گنجینه هایش را جمعى نیرومند نمى توانستند حمل و نقل کنند.

و در معانى الاخبار به سند خود از موسى بن اسماعیل بن موسى بن جعفر(علیه السلام) از پدرش از جدش از آباى گرامش از على(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل جمله(و لا تنس نصیبک من الدنیا) فرمود: سلامتى و نیرومندى و فراغت و جوانیت و نشاطت را فراموش مکن ، و با این سرمایه هاى گرانبها آخرت خود را تامین نما.

چند روایت درباره تواضع و بیان اینکه بسا مى شود که بند کفش کسى موجب عجب واستعلاى او مى شود

و نیز در تفسیر قمى در ذیل جمله(فخرج على قومه فى زینته) گفته : قارون با جامه هاى رنگین ، و دامن بلند از خانه بیرون مى آمد، و دامن خود را به زمین مى کشید.

و در مجمع البیان مى گوید: زاذان از امیرالمؤ منین(علیه السلام) روایت کرده که در دوران خلافتش در بازارها قدم مى زد و گم شدگان را به مقصد مى رساند، و ضعیفان را کمک مى کرد، و به فروشندگان و بقالان مى گذشت ،و قرآن را پیش رویش باز مى کرد، و مى خواند:(تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا) و مى فرمود: این آیه درباره اهل عدالت و تواضع از والیان امور، و درباره قدرتمندان از سایر مردم نازل شده .

و نیز در مجمع البیان آمده که سلام اعرج از امیرالمومنین(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: بند کفش کسى باعث عجب او مى شود، و به همین جهت مشمول این آیه مى شود، که مى فرماید:(تلک الدار الاخره).

مؤ لف : سید بن طاووس در کتاب سعد السعود خود روایت را به این صورت از مرحوم طبرسى صاحب مجمع البیان نقل کرده ، که فرمود: مردى به همین مقدار که بند کفش او بهتر از بند کفش رفیقش است باعث عجب او مى شود، لذا مشمول این آیه مى شود.

و در الدر المنثور است که : محاملى و دیلمى از ابى هریره روایت کرده اند که رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: جبارى در زمین و اخذ بدون حق از مصادیق این آیه است .