background
وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا ۚ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
و هر آنچه به شما داده شده است، كالاى زندگى دنيا و زيور آن است، و[لى‌] آنچه پيش خداست بهتر و پايدارتر است؛ مگر نمى‌انديشيد؟
آیه 60 سوره الْقَصَص

بیان آیات

غرض کلى آیات : بیان بهانه دیگرى از مشرکین بر عدم ایمانشان به قرآن

این آیات عذر دیگر از بهانه هاى مشرکین مکه را در ایمان نیاوردن به کتاب خدا بیان مى کند، همچنان که آیات قبل عذر اولشان را بیان مى کرد، به این که : چرا آیات و معجزاتى چون معجزات موسى نیاوردى ، در این آیات متذکر مى شود که این عذر را بهانه کرده اند که اگر ما به کتاب تو ایمان آوریم ، و به دین توحید بگرویم ، مشرکین عرب ما را از سرزمینمان بیرون مى کنند، ما را مى کشند، و اسیر مى کنند، و اموالمان را غارت نموده و امنیت و صلح ما را به خطر مى اندازند.

آنگاه خداى تعالى سخن ایشان را رد مى کند، به اینکه ما شهر ایشان را برایشان حرم امن کردیم ، تمامى عرب ، مکه را مقدس و محترم مى دانند، و میوه هر درختى را بدانجا حمل مى کنند دیگر موجبى براى ترس ایشان که آنان را از شهر بیرون کنند، نیست .

علاوه بر این برخوردارى از اموال و اولاد و کامروایى از عیش و زندگى براى آنان امنیت درست نمى کند، تا آن را بر پیروى هدایت ترجیح بدهند، چه بسیار قریه هایى که در عیششان خدا هلاکشان نمود، و نسلشان را برانداخت ، و سرزمین آنان را به ارث برد، و اینک این مسکنهاى آنان است که بعد از ایشان همچنان خالى است ، و جز اندکى از آنها مسکونى نیست .

از این هم که بگذریم ، آن چیزى که پیروى هدایت را فداى آن مى کنند و آن را بر مى گزینند متاع زندگى دنیا است ، که زودگذر و ناپایداراست ، و انسان عاقل زندگى ناپایدار را بر زندگى جاودانه آخرت و جوار خداى تعالى ترجیح نمى دهد.

از این نیز که بگذریم خدایى که خلقت و امر به دست او است ، وقتى چیزى را اختیار مى کند، و به آن امر مى نماید، دیگر کسى نمى تواند به خاطر خواست خودش خواست او را مخالفت کند، و آنچه را که طبع او متمایل به آن است اختیار نماید، خداى تعالى بعد از این چند جواب به داستان قارون اشاره مى کند، که زمین او را با خانه اش در خود فرو برد.

پاسخ به این عذر و بهانه مشرکین که اگر ایمان بیاوریم از سرزمینمان رانده مىشویم

و قالوا ان نتبع الهدى معک نتخطف من ارضنا...

کلمه(تخطف) به معناى اختلاس با سرعت ، و به زبان ساده به معناى قاپیدن است . ولى بعضى گفته اند:(خطف) و(تخطف) به معناى این است که : شخصى را از همه طرف و از هر جهت بربایند. و گویا تعبیر به تخطف از سرزمین ، استعاره باشد، و منظور کشتن و اسیر کردن و غارت کردن ، باشد، گویا خود آنان و آنچه متعلق به ایشان است از اهل و مال همه یک جا قاپیده مى شوند، به طورى که شهر از ایشان و متعلقاتشان خالى مى شود، و مقصود از(ارض)، سرزمین مکه و حرم است ، به دلیل اینکه دنبالش مى فرماید:(مگر ما ایشان را در حرم امنى سکنى ندادیم) و گوینده این حرف بعضى از مشرکین مکه بودند.

و منظورشان اعتذار جستن از ایمان به خدا بوده ، اعتذار به اینکه اگر ایمان بیاورند عرب ایشان را از سرزمینشان یعنى از مکه بیرون مى کنند، چون عرب نیز مانند ایشان مشرکند، و حاضر نیستند مردم مکه ایمان بیاورند، و بتهاى ایشان را ترک گویند، پس در حقیقت مى خواهند بگویند ما از ایمان آوردن مانع داریم ، و این بهانه ، خود اعترافى است ضمنى ، به اینکه اصل دعوت آن جناب حق است ، کتاب او هم هر چه آورده حق است ، چیزى که هست خطر تخطف عرب نمى گذارد ما بدان ایمان آوریم ، و صریح تر از این اعتراف ضمنى جمله(ان نتبع الهدى معک) است ، که در آن اقرار مى کنند به اینکه آنچه با رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) است و آنچه او آورده است هدایت است ، و گرنه مى گفتند:(اگر پیروى کنیم کتاب و دین تو را) یا تعبیرى دیگر مى آوردند.

(اولم نمکن لهم حرما آمنا) - بعضى گفته اند(تمکین) متضمن معناى جعل و قرارداد است ، و معناى جمله این است که مگر ما براى آنان حرم امنى قرار ندادیم ، تا در آن جاى گیرند بعضى دیگر گفته اند: کلمه(حرما) منصوب به ظرفیت است ، و معناى جمله چنین است :(آیا ما ایشان را در حرمى امن جا ندادیم) و کلمه(آمنا) صفت آن ظرف است ، یعنى در حرمى جا دادیم که داراى امنیت است ، و اگر حرم را داراى امنیت توصیف کرد، با این که اهل آن امنیت دارند، از باب مجاز در نسبت است ، و جمله عطف است بر محذوف ، و گرنه در اول آن واو عاطفه نمى آمد، بلکه مى فرمود:(اءلم نمکن) پس تقدیر آن چنین است :(الم نعصمهم ، و نجعل لهم حرما آمنا، ممکنین ایاهم - آیا ایشان را مصونیت ندادیم ، و حرمى امن در اختیارشان نگذاشتیم ، که در آن جاى گیرند).

این جمله جواب اول خداى تعالى از گفتار ایشان است ، که به عنوان عذر و بهانه گفتند:(اگر با تو هدایت را پیروى کنیم از سرزمین خود ربوده مى شویم)، و حاصل جواب این است که : ما ایشان را در زمینى مکنت دادیم که آن را حرم و داراى امنیت قرار دادیم به طورى که عرب آن را محترم مى شمارد، دیگر چرا باید بترسند از اینکه اگر ایمان بیاورند عرب ایشان را از آنجا بربایند.

(یجبى الیه ثمرات کل شى ء) کلمه(یجبى)، مضارع مجهول از ماده(جبایت) است ، که به معناى جمع آورى است ، و کلمه(کل) در اینجا به منظور تکثیر آمده ، نه اینکه بخواهد عمومیت را برساند، چون قطعا همه میوه هاى دنیا در مکه جمع آورى نمى شود و معناى این جمله این است که :(میوه هاى بسیارى از اشیاء به سوى حرم گردآورى مى شود)، و این جمله ، صفت حرم است ، بدین منظور آن را آورد، تا از این توهم که ممکن است به وهم کسى آید که ایمان آوردن باعث تضرر ایشان مى شود، چون دیگر کاروانى به مکه نمى آید، جلوگیرى کند.

(رزقا من لدنا) کلمه(رزقا) مفعول مطلق است ، و ممکن هم هست حال از کلمه(ثمرات) باشد، و جمله(و لکن اکثرهم لا یعلمون)، استدراک از همه مطالب گذشته است ، و معناى آیه این است که : ما ایشان را در محل امنى حفظ کردیم ، و از هر ثمره اى روزى دادیم ، لیکن بیشترشان به این مطلب جاهلند، و گمان مى کنند آنکه ایشان را از ربودن عرب حفظ مى کند، شرکشان به خدا و بت پرستى ایشان است .

جواب دیگرى به آن بهانه : تنعم و بهره مندى مادى درحال کفر و بى ایمانى ، در معرض هلاکت و فنا است

و کم اهلکنا من قریه بطرت معیشتها...

کلمه(بطر) به معناى طغیان ناشى از نعمت است ، و کلمه(معیشتها) به خاطر حذف حرف جر منصوب شده ، و معناى جمله این است که : چه بسا قریه ها که در معیشت خود طغیان کردند، و ما هلاکشان کردیم .

(فتلک مساکنهم لم تسکن من بعدهم الا قلیلا) یعنى مساکن آنان که خراب و ویران شد، اینک خرابه هاى آن ، جلو چشم شما است ، و هنوز به حالت ویرانى اش مانده ، و تعمیر نشده ، و بعد از هلاکت صاحبانش مسکونى نشد، مگر اندکى از آنها.

با این معنا که براى جمله کردیم روشن مى شود که مناسب تر آن است که استثناى(الا قلیلا) را استثناى از مسکن ها بگیریم ، نه از جمله(من بعدهم)، چون اگر چنین کنیم معناى آیه این مى شود که : مساکن آنان بعد از ایشان مسکون نشد، مگر زمانى اندک ، چون کسى در آنجاها منزل نکرد، مگر کاروانیانى که در بعضى از سفرها یک روز یا نیم روز در آنجاها منزل کردند.

(و کنا نحن الوارثین) - چون که آنان مالک آن مساکن شدند، و بعدا آن را ترک کردند و رفتند، و کسى از ایشان نماند که آن مساکن را تملک کند، غیر از ما، لذا ما وارث مسکنهاى آنان شدیم ، و در این جمله ، یعنى جمله(و کنا نحن الوارثین)، عنایت لطیفى به کار رفته ، براى اینکه مالک حقیقى هر چیز، آنهم مالک مطلق ، خدا است ، پس مالک مساکن آنان نیز از اول خدا بود، چند صباحى به ایشان تملیک کرد، یعنى در تحت تسلط و اختیار آنان قرار داد، آنگاه دوباره از دستشان گرفت ، یعنى هلاکشان کرد، و بعد از هلاکتشان دیگر مالکى براى آن مساکن نماند به جز خدا، پس اگر خداى تعالى خود را وارث ایشان خواند، به این عنایت است که بعد از رفتن آنان کسى باقى نماند، و تنها او باقى ماند و او مالک املاک آنان شد، گویا آن ملک اعتبارى که داشتند به خدا منتقل شد، در حالى که در حقیقت انتقالى در کار نبود، بلکه بعد از هلاکت آنان و زوال ملک اعتبارى آنان ملک حقیقى خدا(که تاکنون به خاطر آن ملک اعتبارى مخفى مانده بود) ظاهر شد.

این آیه جواب دوم خداى تعالى است از عذرى که آوردند که :(اگر با تو به هدایت ایمان بیاوریم عرب ما را از سرزمینمان مى ربایند) و حاصل این جواب این است که : صرف اینکه شما ایمان نیاورید، و در نتیجه عرب شما را نربایند، باعث نمى شود که شما در این سرزمین باقى بمانید و زمینتان حفظ شود و هر جور دلتان خواست متنعم شوید، براى اینکه چه بسا قریه ها که در نهایت درجه تنعم بودند، و در نتیجه باد غرور و طغیان سرگرمشان کرده بود، که ما همه آنان را هلاک کردیم ، و شهر و دهشان خالى از سکنه ماند، و کسى جز خدا آن را ارث نبرد.

و ما کان ربک مهلک القرى حتى یبعث فى امها رسولا

کلمه(ام القرى) به معناى مرکز دهات ، و آن شهرستانى است که همه دهات بدانجا مراجعه مى کنند، و در آیه شریفه سنت الهى در عذاب قرا، و انقراض اهل آنها بیان شده ، و آن این است که : عذاب استیصال و انقراض هیچ وقت از خداى تعالى صادر نشده مگر بعد از آنکه حجت را بر آنان تمام کرده باشد، یعنى رسولى به سویشان فرستاده باشد، تا آیات خدا را بر آنان بخواند، و بعد از آنکه ایشان آن رسول را تکذیب کرده ، و به آیات خدا کفر ورزیده باشند.

و در اینکه بعد از آیه قبلى این آیه را ذکر کرد، که سنت الهى را در هلاک ساختن قرى بیان مى کند، خود تهدیدى است به اهل مکه که مشرک بودند، و اشاره است به اینکه اگر آنان نیز بر کفر خود پافشارى کنند، در معرض نزول عذاب قرار خواهند گرفت ، براى اینکه خداى تعالى براى ام القرى که همان مکه است رسولى فرستاد، تا آیات وى را بر مردم آنجا بخواند، ولى آن مردم هنوز ظالمند و رسول خود را تکذیب مى کنند.

با این بیان روشن مى شود که آن نکته اى که باعث شد در آیه شریفه از متکلم مع الغیر(ما) به سوى غیبت التفات شود، چه بوده ؟ آرى در آیات قبل و همچنین بعد از جمله مورد بحث خداى تعالى متکلم مع الغیر(ما) اعتبار شده و فرموده :(نمکن ، لدنا، اهلکنا، و کنا نحن الوارثین)، ولى در جمله مورد بحث خداى تعالى غایب اعتبار شده ، فرموده :(و ما کان ربک ... - و پروردگار تو، چنین و چنان نیست) نکته این التفات این است که : در اشاره به اینکه اگر پیامبر را تکذیب کنند، شرایط عذاب کردن در ما بین آنان فراهم است ، هم تقویت نفس پیامبر خداست و هم تاکیدى براى حجت او، لذا مى بینیم بعد از آنکه در این عبارت غرض مزبور ایفا شده ، دوباره به سیاق قبل برمى گردد، و مى فرماید:(و ما کنا مهلکى القرى).

و ما اوتیتم من شى ء فمتاع الحیوه الدنیا...

کلمه(ایتاء) به معناى(اعطاء) است و کلمه(من شى ء) بیان کلمه(ما) است ، که به منظور عمومیت دادن به(ما) آمده ، و معنایش چنین مى شود(تمامى آنچه که از متاع حیات دنیا داده شده اید)، کلمه(متاع) به معناى هر چیزى است که از آن بهره بردارى شود، و کلمه(زینه) به معناى هر چیزى است که به چیزى منضم شود، و آن را جمال و حسنى ببخشد، و کلمه(حیاه الدنیا) به معناى زندگى زودگذر و پایان پذیرى است که از زندگى آخرت به ما نزدیک تر است ، و در مقابل آن زندگى آخرت است ، که جاودانى و ابدى است ، و مراد از(ما عندالله) نیز همان زندگى با سعادت آخرت است که در جوار خدا است و به همین جهت خیر و باقى تر شمرده شده .

و معناى آیه این است که : تمامى نعمتهاى دنیوى که خدا در اختیارتان قرار داده متاع زینتى است که زندگى دنیوى را زینت داده ، زندگى دنیوى که از آن زندگى دیگر به شما نزدیک تر و فانى و زودگذر است و آنچه از ثوابها که ذخیره خانه آخرت است ، و ثمره پیروى هدایت و ایمان به آیات خدا است بهتر و باقى تر است ، پس جا دارد که آن زندگى را و آن ثوابها را بر زندگى دنیا و متاع و زینت آن مقدم بدارید، اگر عقل داشته باشید.

و این جواب سومى است از اینکه گفتند:(ان نتبع الهدى معک نتخطف من ارضنا)، و حاصل آن این است : اگر پذیرفتیم که اگر پیروى هدایت کنید عرب شما را از سرزمینتان بربایند، و لیکن آنچه شما در این فرض از دست مى دهید متاع زندگى دنیاى فانى است ، پس چرا باید آن را بر سعادت آخرت و بر ثواب در نزد خدا که در عوض پیروى هدایت است ، ترجیح دهید با اینکه آنچه نزد خدا است بهتر و پایدارتر است ؟

ترجیح پیروى هدى بر ترک آن با مقایسهحال پیروان هدایت با حال پیروان هوى

افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقیه ، کمن متعناه متاع الحیوه الدنیا ثم هو یوم القیمه من المحضرین ...

این آیه تا آخر هفت آیه بعد توضیح مضمون آیه قبل است ، و همان معنا را یعنى ترجیح پیروى هدى بر ترک آن ، و بر پیروى هواى نفس در بهره گیرى از متاع حیات دنیا را با بیانى دیگر روشن مى کند، و در این بیان حال پیروان هدایت را با حال پیروان هوى مقایسه مى نماید، که دسته اول به وعده هاى نیکى ، که خدا به آنان داده ، مى رسند، و دسته دوم در روز قیامت احضار مى شوند و خدایان دروغى آنان از آنان بیزارى جسته ، و دعایشان را مستجاب نمى کنند، و از اینکه دعوت رسولان را اجابت نکردند، بازخواست مى شوند.

پس اینکه فرمود:(افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقیه)، استفهامى است انکارى ، و وعده حسن عبارت است از وعده خداى تعالى به مغفرت و بهشت ، همچنان که خودش فرموده :(وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و اجر عظیم) و خداوند وعده خود را تکذیب نمى کند، همچنان که باز خودش فرموده :(الا ان وعد الله حق).

و اینکه فرمود:(کمن متعناه متاع الحیوه الدنیا) یعنى آن کسى که ما از متاع زندگى دنیا برخوردارش کرده ایم از آن وعده حسن محروم است ، براى اینکه به تمتع از متاع دنیا قناعت کرد، دلیل بر این تقیید این است که در آیه شریفه ، بین وعده حسن و بین تمتیع و برخوردار کردن از متاع دنیا مقابله انداخته .

(ثم هو یوم القیمه من المحضرین) - یعنى او در روز قیامت از احضار شدگان براى عذاب و یا براى سوال و مواخذه است ، و کلمه(ثم - سپس)، در اینجا ترتیب کلامى را مى رساند، نه ترتیب وقوع در خارج را، و اگر مطلب رابا جمله اسمیه آورد، نه فعلیه ،(و نفرمود ما او را احضار مى کنیم ، و یا احضار مى شود)، براى این است که تحقق را برساند، و بفهماند که چنین روزى به طور مسلم خواهد رسید، همچنان که در جمله مقابلش نیز اسمیه آورد، و فرمود:(فهو لاقیه).

و یوم ینادیهم فیقول این شرکاءى الذین کنتم تزعمون

منظور از(شرکاء) همان معبودهایى است که مشرکین در دنیا آنها را مى پرستیدند، و اگر آن معبودها را(شرکاء) خواند، به خاطر این است که مشرکین بعضى از شوون خداى تعالى را از قبل خود به آنها داده بودند، و به آنها نسبت مى دادند، از قبیل پرستش ‍ و تدبیر و تعبیر به(نداء) دراین آیه شریفه اشاره است به دورى آنان از خدا و بى یاورى ایشان در روز قیامت .

سخن پیشوایان شرک در روز قیامت که در مقام بیزارى جستن از پیروان خود(مشرکین)

قال الذین حق علیهم القول ربنا هولاء الذین اغوینا اغویناهم کما غوینا

الهه اى که مشرکین آنها را شرکاى خداى سبحان مى پنداشتند دو صنف بودند، یک صنف بندگان گرامى خدا بودند، از قبیل ملائکه مقرب ، و عیسى بن مریم(علیهماالسلام) و صنف دیگر یاغیان جن ، و گردنکشان انس ، که ادعاى الوهیت کردند، مانند فرعون و نمرود و غیر آن دو، و خداى سبحان هر کسى هم که در باطل اطاعت شود، ملحق به آنان کرده مانند ابلیس ، و شیطانهایى که قرین انسانها مى شوند، و پیشوایان ضلالت ، همچنان که درباره ابلیس و شیطانها فرموده :(الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین) تا آنجا که مى فرماید:(و لقد اضل منکم جبلا کثیرا) و نیز درباره اطاعت هوى فرموده :(افرایت من اتخذ الهه هویه و نیز درباره پیشوایان ضلالت فرموده :(اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله).

و آنهایى که مورد نظر آیه مورد بحث هستند از صنف دوم مى باشند، چون صنف اول که ملائکه و عیسى بن مریم(علیهماالسلام) هستند، کسى را اغواء نکرده اند، و آیه مورد بحث سخن از(اغواء) به میان آورده و فرموده که : پیشوایان شرک گفتند که ما آنان را اغواء کردیم و از عبادت آنان بیزاریم . پس مراد از(الذین حق علیهم القول)، که از مشرکین بیزارى میجویند، پیشوایان شرکند، هر چند که مشرکین هم مصداق(الذین حق علیهم القول) هستند، و عذابشان حتمى است ، به شهادت آیه(حق القول منى لاملئن جهنم من الجنه و الناس اجمعین) که همه کفار را مصداق(الذین حق علیهم القول) مى داند، و لیکن مراد در آیه مورد بحث پیشوایانى است که شرک و ضلالت به ایشان منتهى مى شود.

در اینجا سوالى پیش مى آید، و آن این است که : حق سخن این بود که اول خداوند از مشرکین بپرسد که چرا شرک ورزیدید، و چه کسى شما را بر آن واداشت ؟ و سپس از زبان آنان جواب بدهد که فلان و فلان ما را مشرک کردند، آنگاه آیه مورد بحث را از زبان پیشوایان شرک در دفاع از خود بیاورد، ولى این طور نکرده ، از همان آغاز دفاع پیشوایان کفر را ذکر فرموده ، چرا؟

در پاسخ مى گوییم : شاید نکته آن این باشد که خواسته است اشاره کند به اینکه مشرکین در این موقف پیشوایان شرک و خدایان دروغین را نمى یابند، تا به آنان اشاره کنند، که اینان ما را چنین کردند، همچنان که آیه شریفه(و یوم ینادیهم این شرکاءى قالوا آذناک ما منا من شهید و ضل عنهم ما کانوا یدعون من قبل) نیز به این معنا اشاره مى کند.

(ربنا هولاء الذین اغوینا) - یعنى پروردگار اینان - اشاره به مشرکین مى کنند - همان کسانند که ما گمراهشان کردیم . و این جمله توطئه و زمینه چینى براى جمله بعدى است .

معناى و مراد از جمله(اءغوینا هم کما غوینا)

(اغویناهم کما غوینا) - گمراهشان کردیم ، همان طور که خود گمراه شدیم ، یعنى درست است که گمراهى آنان به اغواى ما بود، چون که ما خود گمراه بودیم ، و لیکن آن طور نبود که ما مجبورشان کنیم به گمراهى ، بلکه عین گمراه کردن خودمان بود، همچنان که خود ما به اختیار خود گمراه شدیم ، ایشان نیز به اختیار خود گمراه شدند، و به هیچ وجه پاى اجبار و زور در بین نبود.

دلیل بر این که معناى آیه این است ، حکایتى است که خداى تعالى از زبان ابلیس نقل کرده ، که در آن روز یعنى روز قیامت مى گوید:(و ما کان لى علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لى ، فلا تلومونى و لوموا انفسکم).

و نیز سوال و جواب ستمگران و اقران آنان را حکایت کرده و فرموده :(و اقبل بعضهم على بعض یتساءلون قالوا انکم کنتم تاتوننا عن الیمین قالوا بل لم تکونوا مؤ منین و ما کان لنا علیکم من سلطان بل کنتم قوما طاغین فحق علینا قول ربنا انا لذائقون فاغویناکم انا کنا غاوین). یعنى از ما که گمراه بودیم به شما غیر از گمراهى چیزى نرسید.

از این بیان روشن مى شود اینکه گفتند:(اغویناهم کما غوینا)، معناى دیگرى هم دارد، و آن این است که : مشرکین از ما نظیر همان وصفى را کسب کردند که در خود ما بود، چیزى که هست اگر ما از آنان بیزارى مى جوییم براى این است که : ما ایشان را مجبور به گمراهى نکردیم ، و اگر ما را خداى خود گرفتند، و ما را پرستیدند به زور و اجبار نبود.

(تبرانا الیک) - این جمله بیزارى بى قید و شرط پیشوایان است ، مى گویند ما اصلا و به تمام معنا از مشرکین بیزاریم ، چون ما نمى توانستیم ایشان را مجبور نموده و اختیار از ایشان سلب کنیم .

(ما کانوا ایانا یعبدون) - یعنى با اجبار ما، ما را نپرستیدند، و یا معنایش این است که : ما را نپرستیدند، چون که ما از اعمال آنان تبرى داریم ، و کسى که از عملى تبرى دارد، آن عمل را به وى نسب ت نمى دهند، آیات دیگرى هم که مى فرماید روز قیامت اثرى از خدایان خود نمى یابند، برگشتش به همین معنا است ، که خدایان نامبرده ، خود را از پرستش آنان بیزار و برى مى دانند، مانند آیه(و ضل عنهم ما کانوا یفترون) و آیه(و ضل عنهم ما کانوا یدعون من قبل) و(و یوم نحشرهم جمیعا ثم نقول للذین اشرکوا مکانکم انتم و شرکاوکم فزیلنا بینهم و قال شرکاوهم ما کنتم ایانا تعبدون) و آیاتى دیگر - دقت فرمایید -.

بعضى از مفسرین گفته اند:(معناى آیه این است که : خدایان دروغى که در دنیا پرستش مى شدند در قیامت به خداى تعالى مى گویند: ما از اعمال مشرکین به درگاهت بیزارى مى جوییم ، چون که آنان ما را نمى پرستیدند، بلکه هواهاى خود را، و یا شیاطین را مى پرستیدند)، و لیکن این تفسیر از سخافت و زشتى خالى نیست(براى اینکه قبل از جمله مورد بحث اقرار کردند که ما آنان را گمراه کردیم).

و چون هر یک از دو جمله(تبرانا الیک) و(ما کانوا ایانا تعبدون) معناى جمله(اغویناهم کما غوینا) را مى دهد لذا واو عاطفه بر سر آنها نیامد.

و قیل ادعوا شرکاءکم فدعوهم فلم یستجیبوا لهم و راوا العذاب لو انهم کانوا یهتدون

مراد از کلمه(شرکائهم - شرکاى ایشان) آلهه اى است که به خیال آنان شرکاى خدا بودند، و لذا(شرکاء) را به خود آنان اضافه کرد، و نسبت داد(شرکاءشان)، و از اینکه فرمود:(به ایشان گفته مى شود بخوانید شرکاى خود را)، منظور از خواندن آنها این است که : بیایند و پرستندگان خود را یارى نموده و عذاب را از ایشان دفع کنند، و به همین جهت جمله(و راوا العذاب - و دیدند عذاب را)، را بعد از جمله(فلم یستجیبوا لهم - پس خدایان ، دعاى پرستندگان را اجابت نکردند) آورد.

(لو انهم کانوا یهتدون) - بعضى از مفسرین گفته اند: جواب(لو) در اینجا حذف شده ، یعنى نفرمود که : اگر در پى هدایت بودند چه مى شد زیرا خود کلام بر آن دلالت دارد، و تقدیر کلام این است که : آنان اگر راه به جایى مى بردند، و هدایت را مى پذیرفتند، هر آینه عذاب را مى دیدند، یعنى در دنیا به عذاب قیامت و حقانیت آن معتقد مى شدند، ممکن هم هست کلمه(لو) در اینجا به معناى آرزو باشد، و معناى آیه این باشد که : اى کاش راه به جایى مى بردند، و هدایت را مى پذیرفتند.

و یوم ینادیهم فیقول ماذا اجبتم المرسلین

این آیه عطف است بر چند آیه سابق ، که مى فرمود:(و یوم ینادیهم ...)،

چیزى که هست در آیه سابق نخست پرسش شده اند از شرکایى که براى خدا قائل شده بودند، و به ایشان دستور داده شده که آنها را به یارى خود بطلبید، و در آیه مورد بحث پرسش شده اند از اینکه چه پاسخى به دعوت رسولان ، که از ناحیه خدا به سویشان آمدند، دادند.

و معناى آیه این است که : در پاسخ آن کسى که خداى تعالى به سوى شما فرستاد، و شما را به سوى ایمان و عمل صالح دعوت کرد چه گفتید؟

فعمیت علیهم الانباء یومئذ فهم لا یتساءلون

معناى اینکه کورى به اخبار نسبت داده شده(فعمیت علیهم الانباء) نه به خود مشرکین

کلمه(عمیت) ماضى از(عمى) است که به معناى کورى است ، و در اینجا معناى کورى مقصود نیست ، بلکه استعاره از این است که انسان در موقعیتى قرار گرفته که به خبرى راه نمى یابد و مقتضاى ظاهر این بود که عمى و بى خبرى رابه خود آنان نسبت دهد، ولى مى بینیم که به عکس تعبیر کرده ، و فرموده :(فعمیت علیهم الانباء - خبرها بر آنان کور شد) و این به خاطر آن است که بفهماند کفار در آن روز از همه طرف ماءخوذ مى شوند، و راه نجات از همه طرف به رویشان بسته مى شود، و دستشان از تمامى اسباب بریده و کوتاه مى گردد، همچنان که در سوره بقره ، آیه 166 فرموده :(و تقطعت بهم الاسباب)، توضیح اینکه : وقتى تمامى اسباب براى آنان از تاثیر ساقط شد، دیگر در آن روز اخبار راهى به سوى آنان ندارد، و ایشان هم راهى به خارج از وجود خود ندارند، تا چیزى را دست آویز نموده ، به آن اعتذار بجویند، و به این وسیله خود را از عذاب نجات دهند.

(فهم لا یتساءلون) - این جمله تفریع است بر(کور بودن اخبار)، از قبیل تفریع بعض افراد عام بر عام است(مثل اینکه بعد از گفتن این جمله که دانشمندان محترمند، بگویى پس بوعلى سینا هم محترم است)، در اینجا نیز بعد از گفتن اینکه کفار به طور کلى از چهار دیوارى وجود خود راهى به خارج از خود ندارند، فرمود پس بین خودشان نیز سوال و جوابى رد و بدل نمى شود، تا از راه گفتگو و مشورت بهانه و عذرى پیدا کنند، و آن را عذر نافرمانى خود، یعنى تکذیب رسولان ، و رد دعوت ایشان قرار دهند.

صدر و ذیل آیه مورد بحث به وجوه بسیارى دیگر تفسیر شده ، که چون در ایراد آنها فایده اى ندیدیم ، مسکوت گذاشتنش را بهتر دیدیم .

فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسى ان یکون من المفلحین

حرف(فاء) بر سر این آیه این معنا را افاده مى کند که تاکنون آنچه گفتیم درباره کسى بود که کفر بورزد، و به سوى خداى سبحان رجوع هم نکند، پس بنابراین کسى که رجوع کند و ایمان بیاورد، و عمل صالح انجام دهد، امید آن هست که از رستگاران باشد، و کلمه :(عسى) به طورى که گفته شده در اینجا به معناى لغوى کلمه(امید) نیست ، بلکه معناى تحقیق و حتمیت را مى رساند، و خداى تعالى خواسته است ، طبق رسم و عادت بزرگان بشر سخن بگوید، چون عادت مردان بزرگ این است که کارى را که مى خواهند انجام دهند مى گویند، امید است انجام دهم ، ممکن هم هست همان معناى لغوى یعنى امیدوارى منظور باشد، و خداى تعالى از طرف خود توبه کاران اظهار امید کرده باشد، که در این صورت معناى جمله این مى شود که : آنهایى که توبه کرده و ایمان آورده ، و عمل صالح کردند، در انتظار رستگارى باشند.

پاسخ دیگر به عذر و بهانه مشرکین

و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیره ، سبحان الله و تعالى عما یشرکون

کلمه(خیره) به معناى تخیر(انتخاب) است ، همچنان که کلمه(طیره) به معناى تطیر است .

این آیه چهارمین پاسخ از عذر مشرکین است ، که گفتند:(اگر با تو هدایت را پیروى کنیم عرب ما را از سرزمینمان مى ربایند)، و متضمن حجتى قاطع است .

توضیح آن ، همانا خلقت یعنى صنع و ایجاد همه چیز به خداى تعالى منتهى مى شود، همچنان که خودش فرموده(الله خالق کل شى ء) در نتیجه در عالم هستى هیچ موثر حقیقى غیر از خداى تعالى وجود ندارد، پس هیچ چیزى که خداى را مجبور به کارى از کارها کند، وجود ندارد، زیرا چنین چیزى که فرض کردیم موثر است یا مخلوق خدا است ، که هستى اش به او منتهى مى شود در این صورت وجود آن و همه آثارش مخلوق او است ، و معنا ندارد که چیزى و یا اثر آن در خودش اثر کند، و یا مخلوق او نیست ، و هستى اش به او منتهى نمى شود، و با اجبار و قهر در خدا تاثیر مى کند یعنى او را به اجبار وادار به کار مى سازد، که این فرض باطل است ، چون موثرى در عالم غیر از خدا نیست و چیزى هم نیست که وجودش منتهى به خدا نشود.

پس نه چیزى هست که در خداى تعالى اثر کند و اثر خدا از او باشد و نه چیزى هست که از اثر خدا جلوگیرى کند همچنان که فرموده :(و الله یحکم لا معقب لحکمه) و نیز فرموده :(و الله غالب على امره).

و وقتى نه قاهرى بود که او را بر عملى مجبور کند، و نه مانعى که او را از عملى باز بدارد، در نتیجه او مختار حقیقى است ، این از نظر تکوین و خلقت از نظر تشریع هم همین طور است ، زیرا تشریع تابع تکوین است ، چون حقیقت تشریع این است که : خداى تعالى جنس بشر را طورى خلق کرده ، و بر فطرتى ایجاد فرموده ، که خلقت و فطرتش صحیح ، و مثمر ثمر نمى شود، مگر وقتى که یک عده کارهایى را که در شرع واجبات و یا به حکم واجبات هستند، انجام دهد، و یک عده کارهایى که محرمات و یا به حکم محرمات هستند ترک کند، پس هر کارى که در به کمال و به سعادت رسیدن انسانها موثر است ، خداى تعالى به آنها امر کرده ، با امر وجوبى و یا ارشادى ، و از آنچه که در این راه مضر و منافى بوده نهى کرده ، با نهى تکلیفى و یا ارشادى .

بیان اینکه خداوند داراى اختیار تکوینى(یخلق ما یشاء) و تشریعى(ویختار) است

پس خداى تعالى که مختار به تمام معنا است ، مى تواند در مرحله تشریع احکام و قوانین ، هر حکم و قانونى را که خواست تشریع کند، همچنان که در مرحله تکوین مى تواند هر قسم که اختیار کرد خلق و تدبیر نماید، و این است معناى جمله(و ربک یخلق ما یشاء و یختار) که به طور مطلق خدا را مختار معرفى مى کند.

و ظاهرا جمله(یخلق ما یشاء) اشاره است به اختیار تکوینى خدا، و مى فهماند که اختیار او مطلق است به این معنى که قدرت او قاصر از خلقت هیچ چیز نیست ، و هیچ چیزى او را از آنچه مى خواهد مانع نمى شود، و به عبارت دیگر: هیچ چیزى از مشیت او سرباز نمى زند، نه به خودى خود و نه به خاطر مانعى ، و این همان اختیار به معناى حقیقى آن است .

و جمله(و یختار) اشاره است به اختیار تشریعى ، و اعتبارى ، که عطف آن به جمله(یخلق ما یشاء) از باب عطف مسبب است بر سبب ، براى اینکه تشریع و اعتبار، فرع تکوین و حقیقت است .

ممکن هم هست که جمله(یخلق ما یشاء) را بر اختیار تکوینى ، و جمله(و یختار) را بر اعم از حقیقت و اعتبار حمل کنیم ، و لیکن وجه سابق موجه تر است ، به دلیل اینکه آنچه در جمله بعدى(ما کان لهم الخیره) نفى شده ، اختیار تشریعى و اعتبارى است ، و اختیارى که در جمله(یختار) براى خدا اثبات شده ، مقابل آن است ، پس قهرا مراد تنها همان اختیار تشریعى و اعتبارى است .

معناى مختار بودن انسان و بیان اینکه او در برابر اراده تکوینى و تشریعى خدااختیارى ندارد

از سوى دیگر هیچ شکى نیست در اینکه آدمى نسبت به کارهایى که از روى علم و اراده انجام مى دهد اختیار تکوینى دارد، البته نه اینکه اختیارش مطلق باشد، چون اختیار او یکى از اجزاء سلسله علل است ، اسباب و علل خارجى نیز در محقق شدن افعال اختیارى او دخیلند، مثلا اگر انسان یک لقمه غذا را بخورد که یکى از کارهاى اختیارى اوست ، هم اختیار او در آن دخیل است ، و هم وجود طعام در خارج ، و هم اینکه طعام مفروض طورى باشد که قابل خوردن باشد و با طبع آدمى نیز سازگار باشد، و هم اینکه این طعام در دسترس و نزدیک او باشد، و نیز دست او هم به فرمانش باشد، و بتواند لقمه را بگیرد، و دهان او هم باز باشد، و بتواند آن را بجود، و دستگاه بلعیدن او هم سالم باشد و بتواند لقمه را فرو ببرد، و صدها اسباب دیگرى که همه در این عمل اختیارى ، یعنى خوردن آدمى دخیلند، فراهم باشند.

پس صادر شدن فعل اختیارى از انسان موقوف بر موافقت اسبابى است که خارج از اختیار آدمى است ، و در عین حال دخیل در فعل اختیارى اوست ، و خداى سبحان در راس همه این اسباب است ، و همه آنها حتى اختیار آدمى به ذات پاک او منتهى مى شود، چون اوست که آدمى را موجودى مختار خلق کرده ، هم او را خلق فرموده و هم اختیارش را.

از سوى دیگر انسان خود را بطبع مختار مى داند به اختیار تشریعى به اینکه کارى را انجام دهد و یا ترک کند، یعنى در مقابل آن اختیار تکوینى قانونا هم خود را مختار مى داند،(لذا اگر کار نیکى کرد سزاوار مدحش مى دانند، و مى گویند مختار بوده ، و اگر کار نیکى را ترک کرد سزاوار ملامتش مى دانند، و معذورش نمى دارند به اینکه مجبور بوده) و کسى از هم نوعش نمى تواند او را مجبور به کارى ، و یا ممنوع از کارى بکند، چون بنى نوع او نیز مانند او انسانند، و از معناى بشریت چیزى زاید بر او ندارند، تا مالک و اختیاردار او بوده باشند، و این همان است که مى گویند: انسان بالطبع حر و آزاد است .

مقصود از اینکه فرمود:(ما کان لهم الخیرة)

پس انسان فى نفسه حر و بالطبع مختار است ، مگر آنکه خودش به اختیار خود چیزى از خود را به دیگرى تملیک کند، و به این تملیک حریت خود را از دست بدهد، همچنان که یک انسان اجتماعى نسبت به موارد سنت ها و قوانین جارى در اجتماعش حریت و آزادى ندارد، چون که داخل در اجتماع است ، و آنچه از سنن و قوانین ، چه دینى و چه اجتماعى ، در اجتماع جریان دارد، امضاء کرده است .

و نیز دو صف لشکر که با یکدیگر جنگ مى کنند، از همان اول هر یک دیگرى را، نسبت به آنچه که یکى از دیگرى به دست آورد، مالک دانسته ، و اختیار خود را از آن سلب کرده ، و به همین جهت است که طرف غالب مى تواند با اسیرانى که از طرف مغلوب گرفته هر چه بخواهد بکند.

و نیز اجیرى که عمل خود را در مقابل اجرتى مى فروشد، یعنى خود را اجیر غیر مى کند، دیگر در آن عمل خود حریت و آزادى ندارد، چون مملوک بودن عمل با حریت منافات دارد.

پس یک انسان نسبت به سایر انسانها، وقتى حر و آزاد در عمل خویش است ، و نسبت به عملى آزادى و حریت دارد که به دست خود و به اختیار خود سلب حریت از خود نکرده باشد، و عمل خود را تملیک به غیر ننموده باشد.

ولى خداى سبحان از آنجایى که مالک ذات انسانها و نیز افعال صادره از ایشان است ، و ملکیتش هم مطلق ، و به تمام معناست ، هم به ملک تکوینى مالک او و افعال اوست ، و هم به ملک تشریعى و اعتبارى ، لذا انسان نسبت به آنچه که خداى تعالى به امر تشریعى و یا نهى تشریعى و نیز به آنچه که به مشیت تکوینى از او بخواهد، هیچ گونه حریت و اختیارى ندارد.

این است آن حقیقتى که جمله(ما کان لهم الخیره) در صدد بیان آن است ، و معنایش این است که : اگر خداى تعالى از انسانها عمل و ترک عملى را بخواهد، دیگر انسانها در مورد خواست او اختیارى ندارند، تا بتوانند آن چه خواستند براى خودشان اختیار کنند اگر چه مخالف آن چیزى باشد که خدا خواسته است .

و این آیه قریب المعنا با آیه زیر است که مى فرماید:(و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم).

این بود نظریه ما در تفسیر آیه مورد بحث ، البته سایر مفسرین حرفهاى مختلف دیگر زده اند، که چون فایده اى در نقلش نبود، از آن صرف نظر نموده ، کسانى که بخواهند از آن سخنان اطلاع یابند باید به تفاسیر بزرگ و مطول مراجعه کنند.

(سبحان الله و تعالى عما یشرکون) - یعنى خدا منزه است از شرک ایشان ، به اینکه به جاى خدا بتهایى براى پرستش برگزیدند.

البته در این میان معناى دیگرى دقیق تر هست ، و آن این است که خداى تعالى منزه است از اینکه مردم خود را نسبت به آنچه خدا اختیار مى کند مختار بدانند، و بپندارند که مى توانند آنچه او اختیار کرده رد کنند، و یا قبول نمایند، خدا از چنین پندارى منزه است ، براى اینکه این پندار جز به دعوى استقلال در وجود، و بى نیازى از خداى تعالى تصور ندارد، و استقلال و استغناء هم تمام نمى شود، مگر به اینکه خود را در صفت الوهیت شریک خدا بدانند.

و در جمله(و ربک یخلق)، التفاتى از تکلم با غیر به سوى غیبت به کار رفته ،(یعنى در آیه قبل روى سخن با غیر رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) بود، و در این آیه صفت رب را به آنجناب اضافه نمود، و فرمود پروردگار تو)، و این بدان جهت بوده که خواسته آنجناب را تقویت و تایید کند، و دلگرمى دهد، چون معناى آیه این است که : آن دینى که خدا وى رابه ابلاغ آن گسیل داشته ، حکمى است ثابت و حتمى ، که به هیچ وجه قابل برگشت نیست ، پس دیگر مردم در آن اختیارى ندارند، موافقت و مخالفت آنها هیچ اثرى در آن ندارد، علاوه بر این مردم از آنجایى که ربوبیت خدا را قبول ندارند، این دین را نمى پذیرند.

و در جمله(سبحان الله) با اینکه جا داشت بفرماید(سبحانه)، چون قبلا نام خداى تعالى ذکر شده ولى به جاى ضمیر اسم ظاهر آورده ، نکته این تغییر اسلوب این است که : بفهماند امر راجع به ذات متعالى خدا است ، که مبدا تنزه و تعالى او است از هر چیزى که لایق ساحت قدسش نباشد اینکه او به هر صفت کمال متصف است و از هر نقصى مبراست ، براى این است که او(الله - خداى عز اسمه) مى باشد.

و ربک یعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون

کلمه(تکن) مشدد(تکنن) است ، که مضارع از باب افعال از(اکنان) است ، و اکنان به معناى اخفاء و پنهان داشتن است . و کلمه(تعلنون) جمع مضارع از اعلان است ، که به معناى اظهار مى باشد، در این آیه شریفه اخفاء را به سینه هاى مردم نسبت داده ، و اعلان را به خود آنان ، و فرموده :(و پروردگار تو آنچه را که سینه هاى آنان پنهان مى دارد، و آنچه را که ایشان اظهار مى دارند مى داند) و این بدان جهت است که مخزن اسرار مردم سینه هاى ایشان است .

و اگر این آیه را دنبال آیه قبلى قرار داد، براى اشاره به این است که : خداى تعالى چون که عالم به گناهان ظاهرى و شرک باطنى آنان است لذا به حکمت خود براى آنان اعمالى را اختیار کرده تا به وسیله آن ، ایشان را پاک کند.

و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحکم و الیه ترجعون

از ظاهر سیاق برمى آید که ضمیر در ابتداى آیه شریفه به کلمه(ربک) در آیه قبلى بر مى گردد،(و معنایش این است که : آن پروردگار تو که گفتیم الله است)، و ظاهرا لام در کلمه(الله) براى اشاره به معناى وصف است(معبودیت) و جمله(لا اله الا هو) تاکید همان انحصارى است که در جمله(هو الله) افاده شده ، گویا فرموده است :(و هو الاله - المتصف وحده بالالوهیه - لا اله الا هو تنها او اله است - که تنها او متصف است به الوهیت - هیچ معبودى جز او نیست).

و بنابراین آیه شریفه به منزله متمم است براى بیانى که آیه قبل در صدد آن بود، گویا فرموده خداى سبحان مختار است ، و تنها او مى تواند این معنا را اختیار کند، که بندگان تنها او را بپرستند و به ظاهر و باطنشان آگاه است ، پس او سزاوار است که بر بندگان حکم کند که تنها او را عبادت کنند، و یگانه معبود مستحق عبادت است ، پس بر بندگان هم واجب است حکم او را گردن نهاده و تنها او را بپرستند.

سه وجه براى اینکه فقط خدا مستحق پرستش است :(له الحمد فى الاولى و الاخرة وله الحکم و الیه ترجعون)

آنگاه آنچه در ذیل آیه است ، که مشتمل بر سه دلیل است : 1- له الحمد 2- له الحکم 3- الیه ترجعون ، وجوهى است که انحصار خدا را در استحقاق پرستش توجیه مى کند.

اما اینکه فرمود:(له الحمد فى الاولى و الاخره)، آن انحصار را به این بیان توجیه مى کند که هر کمالى که در دنیا و آخرت وجود دارد نعمتى است که از ناحیه خداى تعالى نازل شده ، و در ازاى هر یک از آنها مستحق ثناى جمیل است ، و جمال هر یک از این نعمت هاى موهوبه از کمال ذاتى و از صفات ذاتى او ترشح شده ، که در ازایش مستحق ثناء است ، و غیر از خداى تعالى هیچ موجود و هیچ کس مستقل در ثناى بر خدا نیست ، و هر کس هم که خدا را ثنا گوید، ثنایش هم منتهى به اوست و عبادت هم ثناى زبانى و یا عملى است ، پس تنها اوست که مستحق پرستش است .

و اما اینکه فرمود:(و له الحکم) علتش این است که : خداى سبحان مالک على الاطلاق همه عالم است ، و غیر از او کسى چیزى را مالک نیست ، مگر آنچه را که او تملیکش فرموده باشد، و همان را هم که خدا به کسى تملیک کرده ، باز خود او مالک است ، از سوى دیگر خداى سبحان ، هم در مرحله تشریع و اعتبار مالک است ، و هم در مرحله تکوین و حقیقت ، و از آثار ملک او یکى این است که : حکم مى کند بر بندگان و مملوکین خود که کسى غیر از او را نپرستند.

و اما اینکه فرمود:(و الیه ترجعون)، جهتش این است که : رجوع به سوى او به خاطر حساب و جزاء است ، و چون تنها او مرجع است ، سپس محاسب و جزاء دهنده نیز همو است و کسى غیر از او محاسب و جزاء دهنده نیست ، پس تنها اوست که باید پرستش ‍ شود، و پرستش او را باید تنها بر طبق دین او انجام داد.

اثبات توحید ربوبى خداى تعالى با بیان عجز آلهه مشرکین از آوردن نور یا یاآوردن شب

قل ارایتم ان جعل الله علیکم اللیل سرمدا الى یوم القیمه ...

کلمه(سرمد) بر وزن فعلل به معناى دائم است ، بعضى هم گفته اند: این کلمه از ماده(سرد) اشتقاق یافته ، و میم آن زیادى است ، و معناى(السرد) پشت سر هم بودن است ، و اگر فرمود:(به من بگویید اگر خدا شب را تا روز قیامت یک سره قرار مى داد چه مى کردید)، و خلاصه اگر شب را مقید به روز قیامت کرد، براى این است که : بعد از رسیدن روز قیامت دیگر شبى نخواهد بود.

(من اله غیر الله یاتیکم بضیاء) - یعنى در چنین صورتى کدام یک از معبودهاى شما حکم خدا را نقض مى کرد و روز را برایتان مى آورد، و شما را از تاریکى نجات مى داد، تا بتوانید به دنبال معاش بروید؟ این آن معنایى است که سیاق ، شاهد آن است و نظیر این معنا در جمله آینده نیز که مى فرماید:(من اله غیر الله یاتیکم بلیل ...) مى آید.

با این بیانى که ما براى آیه مورد بحث کردیم اشکالى که بر دو آیه مورد بحث کرده اند برطرف مى شود، و آن اشکال این است که : اگر فرض کنیم که شب تا روز قیامت امتداد یابد و عمر روزگار یک سره شب شود، دیگر اصلا تصور ندارد که روزى و ضیایى بیاورند، براى اینکه آورنده روز یا خداى تعالى است و یا غیر اوست ، اما غیر خدا که ناتوانى اش از آوردن روز واضح است ، و اما خداى تعالى اگر روزى بیاورد لازمه اش آن است که در یک زمان شب و روز هر دو با هم جمع شوند، و این محال است ، و اراده و قدرت خداى متعال به محال تعلق نمى گیرد، و همچنین است اگر عمر روزگار تا روز قیامت یک سره روز شود.

بعضى از مفسرین از این اشکال جواب داده اند به اینکه :(مراد از جمله(ان جعل الله علیکم) این است که : خدا اگر بخواهد، شب را دائمى کند) ولى خواننده عزیز توجه دارند که گفتیم نه قدرت خدا به محال تعلق مى گیرد، و نه خواست او، پس این جواب اشکال را دفع نمى کند، جواب صحیح همان بیانى است که ما براى آیه کردیم(زیرا آیه شریفه در مقام اثبات توحید در ربوبیت خداى تعالى است مى خواهد بفرماید: آلهه شما مشرکین هیچ سهمى از ربوبیت ندارند به دلیل اینکه اگر خداى تعالى شب را تا قیامت یک سره کند آنها نمى توانند این حکم خدا را نقض کنند. و همچنین اگر عمر دنیا را یک سره روز کند، پس از تدبیر عالم هیچ سهمى در دست هیچ کس نیست .

مقتضاى ظاهر کلام این بود که بفرماید:(من اله غیر الله یاتیکم بنهار کیست غیر از خدا که برایتان روز بیاورد)، چون مقتضاى سیاق کلام مقابله میان شب و روز بود، و لیکن اینطور نفرمود، بلکه فرمود: اگر خدا عمر دنیا را یک سره شب کند کیست غیر از خدا که برایتان نور بیاورد، و این تغییر اسلوب و ذکر نور به جاى روز، از قبیل ملزم کردن خصم است به حداقل و آسانترین لوازم گفتار او، تا بطلان مدعایش به نحو اتم روشن گردد، گویا فرموده است : اگر غیر از خداى تعالى کسى امور عالم را تدبیر مى کند، اگر خدا عمر دنیا را تا قیامت یک سره شب کند، باید آن مدبر بتواند روز را بیاورد، و ما نمى خواهیم روز بیاورد، حداقل بتواند نورى که پیش پاى شما را روشن کند بیاورد، و لیکن هیچ کس چنین قدرتى ندارد، چون قدرت همه اش از خداى سبحان است .

ولى نظیر این وجه و این نکته در آیه بعدى ، که مى فرماید: و اگر خدا عمر دنیا را تا قیامت یک سره روز کند چه کسى برایتان شب را مى آورد، که در آن سکونت کنید، جریان ندارد، براى اینکه در آیه بعدى اگر به جاى شب ، ظلمت را نیاورد براى این است که منظور از آوردن ظلمت سکونت و آرامش بشر است ، و ظلمتى مایه سکونت بشر است که ممتد باشد، و اگر ممتد باشد همان شب مى شود، و لذا در آیه مذکور نفرمود:(من اله غیر الله یاتیکم بظلمه تسکنون فیه).

و اینکه در آیه مورد بحث کلمه(ضیاء) را نکره(بدون الف و لام) آورد، خود موید وجهى است که ما بیان داشتیم ، البته براى آیه وجوهى دیگر گفته اند که هیچ یک از تعسف و خیالبافى خالى نیست .

(افلا تسمعون) - آیا گوش تفهم و تفکر ندارید تا تفکر کنید؟ و بفهمید که معبودى غیر از خداى تعالى نیست .

قل ارایتم ان جعل الله علیکم النهار سرمدا الى یوم القیمه من اله غیر الله یاتیکم بلیل تسکنون فیه

معناى(تسکنون فیه) این است که : در آن از خستگى و تعبى که از کار روز به شما مى رسد، بیاسایید.

(افلا تبصرون آیا نمى بینید) منظور از این دیدن ، تفهم و تذکر است ، و چون چنین بینایى و شنوایى نداشته اند پس ایشان کور و کرند، و در اینکه در آخر یک آیه فرموده : آیا نمى بینید، و در آخر آیه دیگر فرموده : آیا نمى شنوید، لطیفه اى است ، و شاید اینکه در آیه دوم که راجع به یکسره شدن روز است صفت ندیدن را ذکر کرده ، براى این باشد که مناسب با روشنایى است ، و در آیه اول که راجع به یکسره شدن شب است نشنیدن را آورده است ، که خالى از مناسبت با آن نیست .

و من رحمته جعل لکم اللیل و النهار لتسکنوا فیه و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون

این آیه در حکم نتیجه گیرى از حجت مذکور در دو آیه قبل است ، که بعد از ابطال دعوى خصم(شرک مشرکین) به صورت یک گزارش و خبر ابتدایى آورده ، براى این که مطلبى است ثابت که دیگر هیچ معارضى برایش نیست .

لام در جمله(لتسکنوا فیه)، لام تعلیل است . و ضمیر در(فیه) به کلمه(لیل) بر مى گردد. و معنایش این است که : خدا براى شما شب قرار داد، تا در آن استراحت کنید.(و لتبتغوا من فضله)، یعنى و روز قرار داد تا در آن رزقى را که فضل و عطیه خدا است جستجو نمایید. و بنابراین ، برگشت جمله(لتسکنوا) به لیل و جمله(لتبتغوا) به نهار به طریق لف و نشر مرتب است .

و جمله(لعلکم تشکرون) به هر دو یعنى سکونت در شب و طلب روزى در روز بر مى گردد، و معنایش این است که : خدا شب را چنان ، و روز را چنین کرد، باشد که شما شکر بگزارید.

جمله(و من رحمته جعل لکم) در معناى این است که فرموده باشد:(جعل ل