بیان آیات
اشاره به سیاق نزول این آیه شریفه
سیاق این آیات شهادت مى دهد بر اینکه مشرکین از قوم رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) به بعضى از اهل کتاب مراجعه نموده درباره آن جناب از ایشان نظریه خواسته اند، و بعضى از آیات قرآن را هم که تورات را تصدیق کرده بر آنان عرضه کرده اند، و اهل کتاب پاسخ داده اند که آرى ما آنچه در قرآن در این باره آمده ، تصدیق داریم ، و به آنچه از معارف حقه که قرآن متضمن آن است ، ایمان داریم ، و اصولا آورنده قرآن را قبل از آنکه مبعوث شود مى شناختیم ، همچنان که در آیه(53) از همین آیات فرموده :(و اذا یتلى علیهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا انا کنا من قبله مسلمین).
و مشرکین از این پاسخ اهل کتاب ناراحت شده ، به مشاجره و درشتگویى با آنان پرداختند، و گفته اند که ، این قرآن سحر و تورات شما هم مثل آن سحر است ،(سحران تظاهرا هر دو سحرند. که یکدگر را کمک مى کنند)(و انا بکل کافرون و ما به هر دو کافریم)، در نتیجه اهل کتاب از مشرکین اعراض نموده ، و گفته اند:(سلام علیکم لا نبتغى الجاهلین).
این آن چیزى است که از سیاق آیات مورد بحث به دست مى آید، و خداى سبحان وقتى داستان موسى را بیان کرده خبر داده که : چگونه مردمى زیر دست و برده و ضعیف و زیر شکنجه فرعونیان که پسرانشان را ذبح مى کرد و دختران آنان را زنده مى گذاشت را بر آن یاغیان خونخوار و طاغیان تبهکار پیروز کرد، آنهم به دست کودکى از همان ستم کشان ، که در دامن همان دشمن خون آشامش بپرورید، دشمنى که به فرمان او هزاران کودک از دودمان وى را سر بریدند، و بعد از پرورش یافتنش ، او را از میان دشمن بیرون کرد، و دوباره به میان آنان فرستاد، و بر آنان غالب ساخت ، تا همه را غرق کرده ، و دودمان بنى اسرائیل را نجات بخشید و وارث آنان کرد. خداى سبحان بعد از ذکر این ماجرا، روى سخن را متوجه کتابهاى آسمانى که متضمن دعوت به دین توحید است ، و بدان وسیله حجت بر خلق تمام مى شود، و هم حامل تذکرهایى براى مردم است نموده و مى فرماید: خداى سبحان تورات را که در آن بصیرتها و هدایت و رحمت براى مردم بود، بر موسى نازل کرد تا شاید از یادآورى قرون گذشته ، و هلاکت امت هاى گذشته به جرم نافرمانى ها، متذکر شوند، و ازنافرمانى خدا دست بردارند.
و نیز قرآن را بر رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) نازل کرد، و در آن داستانها از موسى بیاورد، با اینکه رسول اسلام در عصر موسى نبود، و نزول تورات را بر وى ندید و در طور حضور نداشت ، آن وقتى که خدا ندایش داد، و با او سخن گفت ، و آنچه بین موسى و شعیب(علیهماالسلام) گذشته بود براى آن جناب بیان داشت ، با اینکه آن جناب در مدین نبود، تا جریان را براى مردم تعریف کند، و لیکن خداى تعالى از در رحمت آن را برایش بیان کرد، تا با نقل کردن آن انذار کند مردمى را که قبل از او نذیر نداشتند، چون به خاطر کفرشان و فسوقشان در معرض نزول عذاب و گرفتار شدن به مصیبت قرار گرفته بودند، و اگر این کتاب را نازل نمى کرد، و دعوت را ابلاغ نمى کرد، هر آینه آن وقت مى گفتند:(ربنا لولا ارسلت الینا رسولا فنتبع آیاتک پروردگارا چرا رسولى به سوى ما نفرستادى ، تا آیات تو را پیروى کنیم ، و حجت ایشان علیه خدا تمام بود.
ولى وقتى خداى تعالى پیغمبر خود را مبعوث نموده ، و قرآن نازل شد، و حق به سویشان آمد، گفتند:(لولا اوتى مثل ما اوتى موسى ، اولم یکفروا بما اوتى موسى من قبل)، چرا به او آن معجزاتى را ندادند که به موسى دادند، آیا همین ها نبودند که به همان معجزات که به موسى داده شد در هنگامى که به اهل کتاب مراجعه کردند، و اهل کتاب قرآن را تصدیق کردند، کفر ورزیده گفتند: هم قرآن و هم تورات سحر است که یکدیگر را کمک مى کنند، و مگر نگفتند ما به همه اینها کافریم ؟ آنگاه به رسول گرامى خود حجت رامى آموزد، تا با آن علیه کفار احتجاج کند، مى فرماید:(قل فاتوا بکتاب من عند الله هو اهدى منهما اتبعه به ایشان بگو اگر راست مى گویید پس شما کتابى از نزد خدا بیاورید که بهتر از قرآن و تورات باشد، تا من آن را پیروى کنم)، یعنى حکمت خدا واجب مى سازد که بالاخره از ناحیه او کتابى به سوى خلق نازل شود، تا مردم را به سوى حق هدایت نموده ، و بدان حجت بر مردم تمام شود، و مردم حق را بشناسند، ناگزیر اگر تورات و قرآن کتاب هدایت نباشند، و براى هدایت مردم کافى نباشند، باید کتابى که بهتر از آن دو هدایت مى کند، بوده باشد، و حال آنکه چنین کتابى نیست چون هادى تر از این دو کتاب نمى شود، براى اینکه آنچه در این دو کتاب از معارف حقه وجود دارد، موید به اعجاز است ، و براهین عقلى نیز آن را تایید مى کند، علاوه بر این کتاب سماوى بهتر از آن دو نیست پس آن دو، کتاب هدایتند و این مردم که از آن دو اعراض مى کنند، به حکم برهان و دلیل عقل اعراض نمى کنند، بلکه هواى نفس خود را پیروى مى کنند، و از صراط مستقیم گمراه شده اند،(فان لم یستجیبوا لک فاعلم انما یتبعون اهواءهم ...).
آنگاه قومى از اهل کتاب را مدح مى کند، که وقتى مشرکین نزد آنان رفتند تا از امر محمد(صلى الله الیه و آله و سلم) و قرآن پرسش کنند، آنان اظهار کردند که : ما به او و کتاب او ایمان داریم و او را تصدیق مى کنیم ، و از حرف لغو مشرکین روى گرداندند.
و لقد آتینا موسى الکتاب من بعد ما اهلکنا القرون الاولى بصائر للناس ...).
(لام) بر سر جمله(لقد آتینا) لام سوگند است ، و آیه را چنین معنا مى دهد که : من سوگند مى خورم ، که ما کتاب تورات را به موسى دادیم ، و آن را به وى وحى نمودیم .
(من بعد ما اهلکنا القرون الاولى بصائر للناس) - یعنى بعد از آن که اقوام و نسلهاى سابق بر نزول تورات را هلاک کردیم ، مانند قوم نوح ، و اقوام دیگرى که بعد از ایشان هلاک شدند، و چه بسا یکى از آنها قوم فرعون باشد.
در آیه مورد بحث مى فرماید: ما کتاب را به موسى دادیم ، بعد از آنکه قرون اولى را هلاک کرده بودیم ، و این قید براى این است که : اشاره کند به اینکه در اوان بعثت موسى ، بشر محتاج به یک کتاب آسمانى بود، براى اینکه معالم دین الهى با رفتن قرون اولى مندرس شده بود، و نیز کتابى لازم بود تا در آن به داستانهاى امم گذشته اشاره شود، تا مردم بدانند که آنان به خاطر تکذیب آیات خدا چگونه به عذاب الهى دچار شدند، در نتیجه آنان که عبرت گیر هستند عبرت گیرند، و آنهایى که تذکر پذیرند متذکر شوند.
کلمه(بصائر) جمع(بصیرت) است که به معناى وسیله دیدن است ، و گویا مراد از بصائر حجت ها و ادله روشنى است که بوسیله آنها حق دیده مى شود، و میان حق و باطل تمیز داده مى شود، و جمله(بصائر للناس) حال از کتاب است ، و بعضى گفته اند: مفعول له است ،(که در معنا بصائر الناس خواهد بود).
و کلمه(هدى) به معناى هادى یا هر چیزى است که مایه هدایت باشد، و همچنین کلمه(رحمه) به معناى مایه رحمت است ، و این دو کلمه حال از کتابند، مانند بصائر، که آن نیز حال بوده و همان مفسرى که بصائر را مفعول له گرفته بود، این دو کلمه را هم مفعول له گرفته است .
و معنایش این است که : سوگند مى خورم که ما به موسى کتاب دادیم ، که همان تورات است ، و این کتاب را بعد از هلاکت اقوام گذشته دادیم ، چون حکمت اقتضاء مى کرد که دعوت به دین توحید و انذار بشر از عذاب را تجدید کنیم ، لذا این کتاب را به موسى دادیم ، در حالى که پر از حجت ها و براهین واضح و روشنگر بود که انسانها به وسیله آن حجت ها به معارف حقه و به سوى هدایت راه مى یابند، و نیز رحمتى بود که انسانها به وسیله عمل به دستورات و شرایع و احکام آن مشمول رحمت مى شوند، این کتاب را نازل کردیم براى این که انسانها متذکر شده ، آن چه از عقاید و اعمال که بر آنان واجب است بشناسند، و بفهمند که به چه عقایدى باید معتقد باشند، و چه اعمالى را واجب است انجام دهند.
و ما کنت بجانب الغربى اذ قضینا الى موسى الامر و ما کنت من الشاهدین
این آیه شریفه خطاب به رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) است ، و کلمه(غربى) صفت چیزى است که حذف شده ، که یا وادى است ، و یا کوه ، و معنایش این است که : تو در جانب بیابان غربى و یا کوه غربى نبودى که چنین و چنان شد.
(اذ قضینا الى موسى الامر) - گویا کلمه(قضاء) در اینجا متضمن معناى عهد است ،(چون با کلمه الى متعدى شده)، و مراد به طورى که گفته اند این است که : ما امر را به وى عهد کردیم ، و معناى این جمله این است که : ما امر نبوت او را با نازل کردن تورات به وى محکم کردیم ، و اما اصل نبوتش را جمله(و ما کنت بجانب الطور اذنادینا) متعرض آن است ، که در دو آیه بعد قرار دارد. و جمله(و ما کنت من الشاهدین) تاکید همان جمله قبل است ، یعنى جمله(و ما کنت بجانب الغربى).
و معناى آیه این است که : محمد(صلى الله الیه و آله و سلم)! تو حاضر و شاهد نبودى آن هنگامى را که ما تورات را بر موسى در جانب غربى از وادى یا کوه نازل کردیم .
و لکنا انشانا قرونا فتطاول علیهم العمر
(تطاول عمر) به معناى امتداد یافتن مدت زندگى است ، و این جمله استدراک و تبصره است از نفى در جمله(و ما کنت بجانب الغربى)، و معنایش این است که : تو اى محمد(صلى الله علیه و آله و سلم)! در آنجا که ما تورات را بر وى نازل کردیم حاضر نبودى ، و لیکن ما نسل هایى را بعد از آن پدید آوردیم ، و مدت عمر آنان زیاد شد، و بعد از آن اینک داستان موسى و نزول کتاب بر او را برایت مى آوریم ، بنابراین در آیه شریفه ایجاز و کوتاه گویى به کار رفته ؛ چون مقام ، دلالت بر معنا داشت .
و ما کنت ثاویا فى اهل مدین ، تتلوا علیهم آیاتنا، و لکنا کنا مرسلین
کلمه(ثاوى) به معناى مقیم(کسى که در جایى مسکن و اقامت کند) مى باشد. و ضمیر در(علیهم) به مشرکین مکه برمى گردد، آنان که رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) آیات خدا را، که داستان موسى در مدین را حکایت مى کند، بر آنان مى خواند.
(و لکنا کنا مرسلین) این جمله استدراک از نفى در اول آیه است ، همانطور که جمله(و لکنا انشانا...) نیز استدراک از آن بود، و معناى استدراک دومى این است که : تو اى محمد(صلى الله الیه و آله و سلم) در میان اهل مدین یعنى شعیب و قوم او نبودى ، و آنچه بر موسى در(مدین) گذشت ناظر نبودى ، که اینک آیات ما را که بیانگر داستان او در آنجاست بر مشرکین بخوانى ، و لیکن ماییم که تو را به سوى قومت فرستادیم ، و این آیات را بر تو نازل کردیم تا بر آنان بخوانى .
و ما کنت بجانب الطور اذ نادینا و لکن رحمه من ربک ...
با توجه به ظاهر مقابله این آیه با آیه قبلى که فرمود:(و ما کنت بجانب الغربى اذ قضینا...) این است که : مراد از این نداء همان ندایى است که از آن درخت ، در شبى که موسى از دور آتشى را در طور دید، برخاست .
(و لکن رحمه من ربک ...) - این جمله نیز استدراک از همان نفى سابق است ، و ظاهرا کلمه(رحمه) مفعول له است ،(یعنى براى رحمت)، و اگر در این جمله از سیاق سابق که خدا در آن به عنوان متکلم مع الغیر(ما) نامبرده مى شد، به سیاق غیبت(پروردگارت) بر گشت شده ، براى این است که به کمال عنایت خدا به آن جناب دلالت کند.
(لتنذر قوما ما آتیهم من نذیر من قبلک) ظاهرا مراد از این(قوم) اهل عصر رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) است ، و یا هم ایشان است و هم پدران نزدیک ایشان ، چون عرب قبل از آن جناب نیز پیامبرانى چون هود، صالح ، شعیب ، و اسماعیل(علیه السلام) داشت .
و معنایش این است که : تو در جانب طور نبودى ، که ما به موسى نداء کردیم ، و با وى سخن گفتیم ، و او را براى رسالت برگزیدیم ، تا بتوانى این ماجرا را به مردم معاصر خودت خبر دهى ، خبر دادن کسى که خودش حاضر و ناظر بوده باشد، و لیکن به خاطر آن رحمتى که از ما به تو شد، آن را به تو خبر دادیم تا با نقل آن ، مردمى را که قبل از تو نذیرى نداشتند، انذار کنى براى این که متذکر شوند.
و لولا ان تصیبهم مصیبه بما قدمت ایدیهم فیقولوا ربنا...
مراد از جمله(ما قدمت ایدیهم - آنچه به دست خود از پیش فرستادند) همان سیئاتى است که در اعتقاد و عمل داشتند، به دلیل ذیل آیه که مى گویند: چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آیات تو را پیروى نموده و از مؤ منین باشیم ؟
و مراد از مصیبتى که به ایشان مى رسد اعم از مصیبت دنیا و آخرت است ، چون لازمه اعراض از حق ، با کفر و فسق ورزیدن ، مواخذه الهى است ، هم در دنیا و هم در آخرت ، و ما بحث مختصرى در این باره در ذیل آیه شریفه(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض) و در ذیل آیاتى دیگر ایراد کرده ایم .
جمله(فیقولوا ربنا لولا ارسلت)، متفرع است بر جمله قبلش ، به تقدیر نفرستادن رسول . و جواب(لولا) از آنجایى که معلوم بوده حذف شده ، و تقدیر آیه(و لولا ان تصیبهم مصیبه بما قدمت ایدیهم فیقولوا ربنا لولا ارسلت الینا رسولا فنتبع آیاتک و نکون من المؤ منین لما ارسلنا رسولا) مى باشد.
و حاصل معناى آیه این است که : اگر نبود که در صورت نفرستادن رسول ، حق به جانب ایشان مى شد، و دیگر سزاوار ما نبود که ایشان را به جرم کفر و فسوقشان مواخذه کنیم ، هر آینه اصلا رسولى به سوى ایشان نمى فرستادیم ، لیکن چون این حجت را علیه ما اقامه مى کردند، و مى گفتند:(لولا ارسلت الینا رسولا فنتبع آیاتک - چرا رسولى نفرستادى تا پیروى کنیم آیاتى را که او بر ما مى خواند، و از مؤ منین مى شدیم ؟) لذا رسول به سویشان فرستادیم .
فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا لولا اوتى مثل ما اوتى موسى
یعنى پس به همان جهت ، ما رسول به سویشان به حق فرستادیم ، و کتاب نازل کردیم ، و همین که از ناحیه ما حق - که ظاهرا مراد از آن ، قرآن نازل بر رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) است به سویشان آمد(قالوا لولا اوتى مثل ما اوتى موسى) یعنى گفتند: چرا به این پیغمبر مثل تورات موسى(علیه السلام) کتابى نداد، و گویا مرادشان از این اعتراض این بوده که چرا کتاب این پیغمبر مانند کتاب موسى یک باره نازل نشد، همچنان که قرآن این اعتراض را در جاى دیگر از ایشان حکایت کرده ، و فرموده :(و قال الذین کفروا لولا نزل علیه القرآن جمله واحده).
خداى تعالى در پاسخ از این اعتراضشان فرمود:(اولم یکفروا بما اوتى موسى من قبل ؟ قالوا سحران تظاهرا)، مگر نبود که به کتاب موسى هم که قبل از قرآن بود کفر ورزیده گفتند: قرآن و تورات هر دو سحرند(و قالوا انا بکل کافرون)، و گفتند: ما به هر دو کافریم در اینجا ممکن است بپرسید که چرا کلمه(قالوا - گفتند) را تکرار کرد، در جواب مى گوییم : ممکن است براى این بوده باشد که بین این دو قول فرق هست ، زیرا مراد از سخن اولشان کفر به هر دو کتاب است ، و مراد از دومى کفر به اصل نبوت ، و به این جهت کلمه(قالوا - گفتند) را تکرار کرد.
جواب به مشرکین که هم قرآن و هم تورات را رد و انکار مى کنند و گفتند:(سحرانتظاهرا) و(انا بکل کافرون)
قل فاتوا بکتاب من عند الله هو اهدى منهما، اتبعه ان کنتم صادقین
این جمله تفریع بر سحر بودن قرآن و تورات است ، و این تفریع و نتیجه گیرى وقتى درست است که وجود یک کتاب از خدا در میان بشر واجب باشد، تا هادى آنان باشد، و بر بشر هم واجب باشد که آن کتاب را پیروى کنند، در این صورت است که اگر به زعم کفار تورات و قرآن سحر باشند، باید کتاب دیگرى باشد که حقا کتاب خدا باشد.
و همینطور هم هست ، همچنان که آیه(و لولا ان تصیبهم مصیبه ...)، مى فرماید: مردم این حق را بر خدا دارند که کتابى بر ایشان نازل کند، و رسولى به سویشان گسیل دارد، و چون چنین است ، و نیز چون مردم قرآن و تورات را سحر خواندند، لذا به رسول خود دستور مى دهد به ایشان بگوید: پس شما کتابى غیر از این دو بیاورید، که از این دو هادى تر، و راهنماتر باشد، تا این که من آن را پیروى کنم .
از سوى دیگر اگر این دو کتاب سحر باشد، پس باطل و گمراه کننده است ، دیگر هدایتى در آنها نیست ، تا بگوییم کتابى بیاورند که از آن دو هادى تر باشد، چون صیغه افعل تفضیل بهتر، هادى تر در جایى به کار مى رود که بین دو چیز که در یک صفت اشتراک دارند مقایسه شود، و یکى از آن دو از آن صفت بیشتر دارا باشد، آن وقت است که مى گوییم : فلانى از فلانى بهتر یا عالم تر است ، و اما اگر یکى از آن دو چیز، اصلا از آن صفت نداشته باشد، صحیح نیست بگوییم : آن دیگرى از آن بهتر، و یا داراى مقدارى بیشتر از آن صفت است .
بنابراین جاى این سوال هست که چرا در آیه مورد بحث فرمود:(هو اهدى منهما)؟ با اینکه بر فرض سحر بودن تورات و قرآن دیگر چیزى از صفت هدایت در آنها نیست ، تا کتابى که کفار بیاورند هادى تر از آن دو باشد.
جواب این سوال این است که : آیه در مقام محاجه است ، ادعاء مى کند که تورات نازل بر موسى و قرآن هادى هستند، و هادى تر از آن دو وجود ندارد، اگر خصم این را قبول ندارد خودش کتابى بیاورد که هدایت آن بیشتر از هدایت این دو باشد، و واقع را بهتر بیان کند.
این را هم باید دانست که اگر در آیه مورد بحث اعتراف شده است به اینکه تورات کتاب هدایت است ، منظور تورات زمان موسى است ، زیرا خود قرآن کریم تورات موجود در این اعصار را تحریف شده ، و خلل پذیرفته مى داند، و هر جا در قرآن کریم تورات به عنوان کتاب خدا، و کتاب هدایت ذکر شده ، منظور، آن تورات است نه این .
از این هم که بگذریم کتاب خدا که مورد بحث در این آیه است مجموع قرآن و تورات است ، و در نتیجه مراد از تورات ، تورات از دیدگاه قرآن است ، توراتى که قرآن تحریف ها و خلل هاى آن را اصلاح کرده ، و چنین توراتى که به وسیله قرآن خللهایش اصلاح شده همان تورات نازل بر موسى ، و کتاب هدایت خواهد بود، و معناى اینکه فرمود:(ان کنتم صادقین)، این است که : اگر در دعوى خود یعنى سحر بودن قرآن و تورات راست مى گویند.
فان لم یستجیبوا لک فاعلم انما یتبعون اهواءهم ...
کلمه(استجابت) و(اجابت) به یک معنا است ، در کشاف گفته :(این فعل اگر در دعا به کار رود، به خودى خود متعدى مى شود، و اگر در دعا کننده به کار رود با حرف(لام) متعدى مى شود، و در اینصورت غالبا دعا را ذکر نمى کنند، مثلا در اولى مى گویند:(استجاب الله دعاءه - خدا دعایش را مستجاب کرد) و در دومى مى گویند:(استجاب له) که در آن با(لام) متعدى به داعى شده لذا(دعا) از آن حذف شده است و نمى گویند:(استجاب له دعاءه - خدا دعایش را برایش مستجاب کرد).
پس اینکه فرمود:(فان لم یستجیبوا لک)، تفریعى است بر جمله(قل فاتوا بکتاب من عند الله هو اهدى منهما اتبعه) و معنایش این است که : اگر همانطور که گفتیم ، ایشان را مکلف کردى به آوردن کتابى هادى تر از قرآن و تورات ، و دستورت را اجابت نکردند، و معلوم شد که هدایتى تمام تر و کامل تر از هدایت آن دو نیست ، و در عین حال باز هم آن دو را سحر خوانده ، و از پذیرفتن آنها خوددارى کردند، بدان که ایشان در طلب حق ، و در صدد پیروى آنچه صریح حق و برهان عقل است نیستند، مى خواهند هواهاى دل خود را پیروى نموده ، و با امثال(سحران تظاهرا) و(انا بکل کافرون) از مشتهیات طبع خود دفاع کنند.
ممکن هم هست مراد از جمله(انما یتبعون اهواءهم)، این باشد که اگر اینان کتابى هادى تر از قرآن و تورات نیاورده ، و همچنان به آن دو ایمان نیاوردند، پس بدان که مى خواهند سنت زندگى را بر اساس پیروى هوى بنیان نهند، اعتقادى به اصل نبوت ندارند، و به دینى آسمانى که از طرف خدا بر آنان نازل و وحى گردد، قائل نیستند، تا پیروى آن نموده ، و راه زندگى را با راهنمایى پروردگارشان طى کنند، موید این معنا جمله(و من اضل ممن اتبع هویه بغیر هدى من الله - چه کسى گمراه تر است از کسى که هواى خود را پیروى مى کند بدون هدایتى از خدا) مى باشد.
(و من اضل ممن اتبع هویه بغیر هدى من الله) - این جمله استفهامى است انکارى ، و منظور از آن این است که : نتیجه بگیرد که آنان(پیروان هوى) گمراهند، و جمله(ان الله لا یهدى القوم الظالمین)، تعلیل ضلالت ایشان است ، به پیروى هوى ، به این بیان که : پیروى هوى اعراض از حق و انحراف از صراط رشد است ، و این خود ظلم است ، و خدا مردم ظالم را هدایت نمى کند، و کسى هم که هدایت نشد، گمراه است .
و حاصل حجت این است که : اگر ایشان کتابى هادى تر از قرآن و تورات نیاوردند، و به آن دو هم ایمان نیاوردند، پس معلوم مى شود که پیرو هوى هستند، و پیروان هوى ظالمند، و ظالم را خدا هدایت نمى کند، و وقتى هدایت نشدند گمراهند.
(و لقد وصلنا لهم القول لعلهم یتذکرون)
کلمه(وصلنا) از باب تفعیل از ماده وصل است ، و وصل در باب تفعیل ، کثرت را افاده مى کند، مانند قطع که به معناى بریدن ، و تقطیع به معناى بسیار بریدن است ، و قتل به معناى کشتن ، و تقتیل به معناى بسیار کشتن است ، و ضمیر در(لهم) به مشرکین مکه بر مى گردد، و معناى آیه این است که : ما قرآن را که اجزایى متصل به هم دارد، بر آنان نازل کردیم ، قرآنى که آیه اى بعد از آیه ، و سوره اى دنبال سوره ، و وعده و وعید و معارف و احکام و قصص و عبرت ها و حکمت ها، و مواعظى پیوسته به هم دارد، چنین قرآنى بر آنان نازل کردیم ، براى این که متذکر شوند.
الذین آتیناهم الکتاب من قبله هم به یومنون
دو ضمیر(قبله) و(به) به قرآن برمى گردد و بعضى از مفسرین آن را به رسول خدا برگردانده اند. ولى قول اول با سیاق موافق تر است . در این آیه و ما بعد آن بعضى از مردم با ایمان از یهود و نصارى مدح شده اند، بعد از آنکه در آیه هاى قبل ، مشرکین اهل مکه مذمت شدند.
مدح و ستایش طایفهى اى از اهل کتاب که به قرآن ایمان آوردند و... و مژده به ایشانکه دوبار پاداش داده مى شوند.
و سیاق ذیل آیه شهادت مى دهد بر اینکه این طایفه از اهل کتاب که مدح شده اند، طایفه مخصوصى از اهل کتاب بوده اند که ایمان به قرآن آورده اند، نه تمامى مؤ منین اهل کتاب . پس نباید به گفته مفسرینى که این احتمال را داده اند، اعتناء کرد.
و اذا یتلى علیهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا...
ضمیرهاى مفرد در(به) و(انه) به قرآن برمى گردد و الف و لام در(الحق) الف و لام عهد است ، و معناى آیه این است که : چون قرآن بر آنان تلاوت مى شود مى گویند: ایمان آوردیم به آن ، که آن همان حقى است که از ناحیه پروردگارمان معهود است ، چون ما آن را قبلا شناخته بودیم .
و جمله(انا کنا من قبله مسلمین) حق بودن و معهود بودن آن را در نظر ایشان تعلیل مى کند، و معنایش یا این است که : ما قبل از نزول آن مسلم به آن بودیم ، و یا این است که : به دینى که این قرآن بدان دعوت مى کند و آن را اسلام مى نامد ایمان داشتیم .
بعضى از مفسرین گفته اند:(ضمیرهاى مزبور به رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) برمى گردد). و لیکن وجه قبلى با سیاق موافق تر است ، و به هر حال منظورشان از کلام مزبور، آن اطلاعاتى بوده که در کتب خود از اوصاف رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) و اوصاف کتابى که بر وى نازل مى شود داشته اند، همچنان که آیه(الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوبا عندهم فى التوریه و الانجیل) و آیه(اولم یکن لهم آیه ان یعلمه علماء بنى اسرائیل) نیز بدان تصریح دارند.
اولئک یوتون اجرهم مرتین بما صبروا و یدرون بالحسنه السیئه ...
در این آیه شریفه ، وعده اى جمیل به آن عده از اهل کتاب مى دهد که شناخت خود را، که از قرآن و رسول اسلام داشتند، کتمان نکردند، و مدح ایشان است بر حسن سلوک و مدارایشان با جاهلان مشرکین ، و به همین جهت باید گفت : آنچه به ذهن نزدیکتر است این است که : مراد از اجر دو برابر، این است که : یک اجر به ایشان داده مى شود به خاطر این که به کتاب آسمانى خود ایمان داشتند، و یک اجر هم داده مى شود به خاطر اینکه به قرآن ایمان آوردند، و بر ایمان دوم بعد از ایمان اولشان صبر نموده و کلفت و مشقت مخالفت با هوى را که در هر دو ایمان هست ، تحمل نمودند.
بعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از دو اجر این است که : یک اجر به ایشان داده مى شود به خاطر اینکه در دین خود صبر داشتند و اجر دیگرى داده مى شود به خاطر اینکه در برابر آزار کفار و تحمل مشقت صبر کردند ولى سیاق آیه با آن سازگار نیست .
(و یدرون بالحسنه السیئه) - کلمه(یدرون) از ماده(درء) است ، که به معناى دفع است ، و مراد از(حسنه و سیئه) به قول بعضى - سخن خوب و سخن بد است ، و به قول بعضى دیگر عمل خوب و بد است ، که معروف و منکرش هم مى گویند، و به قول بعضى دیگر مراد از آن ، خلق خوب و بد است ، که عبارت است از حلم و جهل ، ولى سیاق آیات با معناى اخیر موافق تر است ، بنابراین معناى آیه چنین مى شود که : این مؤ منین از اهل کتاب آزار و اذیت مردم را به وسیله مدارا و حلم و حوصله از خود دور مى کردند، و بقیه الفاظ آیه روشن است .
و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لکم اعمالکم
مراد از(لغو) سخن بیهوده است ، به دلیل کلمه(سمعوا مى شنوند)، چون لغو شنیدنى و از مقوله سخن است ، پس مقصود سخنان بیهوده و خشن و زشتى است که پرداختن به آن ، کار عاقلان نیست ، و لذا وقتى آن را مى شنیده اند، از آن اعراض نموده ، و مقابله به مثل نمى کرده اند، بلکه مى گفته اند: اعمال ما براى ما، و اعمال شما براى شما، و این در حقیقت متارکه و اعلام ترک گفتگو است ،(سلام علیکم) یعنى شما از ناحیه ما خاطرتان جمع باشد، و ایمن باشید، که گزندى نخواهید دید، این جمله باز اعلام متارکه ، و خداحافظى محترمانه است که با این جمله مى فهمانده اند شان ما اجل از آن است که این گونه سخنان بیهوده را دنبال کنیم ، همچنان که در جاى دیگر درباره مومنان فرموده :(و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما و چون مردم نادان به ایشان خطاب مى کنند، در پاسخ مى گویند: سلام ، و یا پاسخى سالم مى دهند.
(لا نبتغى الجاهلین) - یعنى ما خواهان معاشرت و مجالست جاهلان نیستیم ، این جمله تاکید همان مطالب قبل است ، و حکایت زبان حال ایشان است ، نه اینکه عین این عبارت را گفته باشند، چون اگر این عبارت را گفته باشند، و جمله مزبور حکایت گفته ایشان باشد، نه زبان حال ، آن وقت مقابله بدى با بدى مى شود و با جمله قبلى که مى فرمود:(بدى را با خوبى دور مى کنند) منافات دارد.
انک لا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء و هو اعلم بالمهتدین
مراد از(هدایت) در اینجا صرف راهنمایى نیست ، بلکه رساندن به هدف مطلوب است که بازگشتش افاضه ایمان بر قلب است ، و معلوم است که این چنین هدایت کار رسول نیست ، بلکه کار خداى تعالى است ، و احدى در آن با او شرکت ندارد، و اما اگر مقصود از آن راهنمایى بود، معنا نداشت که آن را از رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) نفى کند، و بفرماید تو هدایت نمى کنى ، براى اینکه این قسم هدایت وظیفه رسول است . و مراد از(مهتدین) کسانى است که هدایت را قبول مى کنند.
بعد از آنکه خداى تعالى در آیات قبل محرومیت مشرکین یعنى قوم رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) را از نعمت هدایت ، و نیز ضلالتشان را به خاطر پیروى هواى نفس ، و استکبار از حق ، که به ایشان نازل شده ، بیان کرد، و نیز بعد از آنکه ایمان و اعتراف اهل کتاب را به آن حق ذکر فرمود، آیات این فصل را با این جمله ختم کرد که امر هدایت به دست خدا است ، نه به دست تو، به دلیل اینکه اهل کتاب را با اینکه قوم تو نیستند، هدایت فرمود، و قوم تو را با اینکه به تو نزدیکند، و خیلى دوست مى دارى هدایت شوند، هدایت نفرمود، آرى اوست که پذیرندگان هدایت را مى شناسد.
بحث روایتى(روایاتى در ذیل آیات گذشته)
در تفسیر الدر المنثور است که بزار، و ابن منذر، و حاکم(وى حدیث را صحیح دانسته)، و ابن مردویه ، از ابى سعید خدرى روایت کرده اند که گفت رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) فرمود: خداى تعالى هیچ قومى را، و هیچ دوره اى از بشر را، و هیچ امتى را، و هیچ اهل قریه اى را، در روى زمین بعد از نزول تورات به عذاب آسمانى هلاک نکرد، مگر تنها آن قریه را که به عذاب مسخ مبتلا ساخت ، و به صورت میمون مسخشان کرد، نمى بینى کلام خداى را که مى فرماید(و لقد آتینا موسى الکتاب من بعد ما اهلکنا القرون الاولى)؟.
مؤ لف : در این روایت روشن نیست که آیه مورد استشهاد چه دلالتى بر مضمون روایت دارد؟ در آخر روایت داشت که تا قبل از نزول تورات عذابهایى آسمانى ، اقوام و امت هایى را هلاک کرد، ولى بعد از نزول تورات این گونه عذابها قطع شد، و آیه شریفه هیچ دلالتى بر این معنا ندارد.
بیان گرامى تر بودن حضرت محمد(ص) و امت او نزد خدا از موسى(ع) و امت او
و نیز در همان کتاب در ذیل آیه(و ما کنت بجانب الطور اذنادینا...)، آمده که ابن مردویه از ابن عباس از رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) روایت کرده که فرمود: وقتى خداى تعالى موسى را براى سخن گفتن با وى به کوه طور نزدیک کرد، و به این مقام قرب رسانید، موسى پرسید: پروردگارا آیا کسى گرامى تر از من نزد تو هست ؟ چون تو مرا به قرب و رازگویى خود، نائل ساختى ، و با من سخن گفتى ، خداى تعالى فرمود: بله مقرب تر از تو محمد(صلى الله الیه و آله و سلم) است ، که نزد من گرامى تر از تو است .
پرسید حال که محمد گرامى تر از من نزد تو است آیا امت محمد نیز گرامى تر از بنى اسرائیل اند با اینکه براى بنى اسرائیل دریا را شکافتى ، و آنان را از شر فرعون و عمل او نجات دادى ، و من و سلوى به ایشان اطعام کردى ؟ فرمود: آرى ، امت محمد نزد من گرامى تر از بنى اسرائیل است ، عرضه داشت : پروردگارا ایشان را به من نشان ده ، خطابش کرد که اى موسى تو ایشان را نمى بینى ولى اگر خواستى صوتشان را به تو مى شنوانم ، عرضه داشت آرى اى خدا.
پس پروردگار ما امت محمد را ندا داد که پروردگار خود را اجابت کنید، امت محمد که آن روز در پشت پدران و ارحام مادران خود بودند، تا آخرین نفرى که تا روز قیامت جزو امت وى خواهند بود، همه اجابت نموده ، یک صدا گفتند: بله ، تو حقا پروردگار مایى ، و ما حقا بندگان توایم ، خداى تعالى فرمود: راست گفتید من پروردگار شما، و شما بندگان منید، و من شما را قبل از آنکه از من بخواهید، آمرزیده ام و قبل از آنکه درخواستى کنید عطا کرده ام ، پس هر کس مرا با شهادت(لا اله الا الله) ملاقات کند داخل بهشت مى شود.
ابن عباس مى گوید: به همین جهت وقتى محمد(صلى الله الیه و آله و سلم) مبعوث شد خدا خواست تا به خاطر آنچه که به او و به امت او اختصاص داده بر او منت نهد، لذا گفت : اى محمد تو در جانب طور نبودى وقتى که ما موسى را ندا دادیم .
مؤ لف : این روایت را طبرى هم به چند طریق دیگر از غیر ابن عباس نقل کرده . و این معنا را صدوق هم در کتاب عیون اخبار الرضا از حضرت رضا(علیه السلام) روایت کرده ، ولى اشکالى که در آن است این است که : اگر بگوییم آیه مورد استشهاد روایت مى خواهد این معنا را برساند، نظم سیاق به کلى درهم مى ریزد، و ارتباط جمله هاى قبل از آن با جمله هاى بعد از آن به کلى فاسد مى شود.
و در کتاب بصائر به سند خود از محمد بن فضیل از ابى الحسن(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه(و من اضل ممن اتبع هویه بغیر هدى من الله) فرموده : یعنى کیست گمراه تر از کسى که هواى نفسانى خود را دین خود بگیرد، بدون اینکه دین را از ائمه هدى اخذ کند.
مؤ لف : نظیر این روایت را صاحب بصائر از معلى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده ، و این مضمون از باب جرى و تطبیق جزئى بر کلى یا از مقوله بطن قرآن است ، نه اینکه آیه شریفه در خصوص مساله امامت نازل شده باشد.
شاءن نزول(لذین آتیناهم لکتاب ...) و میان معناى(و یدرون بالحسنة السیة)
و در مجمع البیان در ذیل آیه(الذین آتیناهم الکتاب ...)، گفته : این جمله و ما بعد آن درباره عبدالله بن سلام ، تمیم دارى ، جارود عبدى ، و سلمان فارسى نازل شده ، چون این چند نفر مسلمان شدند، و بلافاصله این آیه درباره آنان نازل شد - نقل از قتاده است -.
بعضى دیگر گفته اند: درباره چهل نفر مسیحى نازل شد، که قبل از بعثت به رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) ایمان آوردند، سى و دو نفر از آنان اهل حبشه بودند، که با جعفر بن ابى طالب در مراجعتش از حبشه آمدند، و هشت نفر دیگر از شام آمدند، که بحیراء، ابرهه ، اشرف ، ایمن ، ادریس ، نافع ، و تمیم ، از ایشان بودند.
مؤ لف : روایاتى دیگر غیر از این روایت وارد شده ، باز در همان کتاب در معناى آیه(و یدرون بالحسنه السیئه)، گفته : بعضى گفته اند یعنى با حلم ، جهل جاهلان را دفع مى کنند - نقل از یحیى بن سلام - و معنایش این است : آزار مردم را به وسیله مداراى با مردم از خود دفع مى کنند، و نظیر این معنا از امام صادق(علیه السلام) روایت شده .
روایت جعلى اهل سنت درباره کفر ابوطالب و بیان اینکه ائمه اطهار(ع)قائل به ایمان او هستند
و در الدر المنثور است که : عبد بن حمید، مسلم ، و ترمذى ، ابن ابى حاتم ، ابن مردویه ، و بیهقى در دلائل ، از ابى هریره روایت کرده اند که گفت : وقتى ابوطالب از دنیا مى رفت رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) نزدش آمد و فرمود: عموجان بگو لا اله الا الله تا من روز قیامت نزد خدا برایت بدان شهادت دهم ، گفت : شهادت مى دادم ، اگر سرزنش قریش نبود، که فردا بگویند جزع و ناراحتى مرگ او را به این اقرار واداشت ، لذا خداى تعالى این آیه را فرستاد:(انک لا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء و هو اعلم بالمهتدین).
مؤ لف : در معناى این روایت ، روایت دیگرى از ابن عمر، ابن مسیب ، و غیر آن دو آمده ، و لیکن روایات بسیار زیادى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) رسیده ، که فرموده اند: ابوطالب ایمان آورده بود، و اشعارى هم که از او نقل شده پر است از اقرار به صدق رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم)، و حق بودن دین او، و این ابوطالب کسى است که رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) را وقتى صغیر بود در دامن خود جاى داد، و بعد از بعثت و قبل از هجرت از او حمایت کرد، حمایتى که ارزش آن حمایت و مجاهداتش در حفظ جان شریف رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) در ده سال قبل از هجرت معادل است با ارزش مجاهدتهاى همه مهاجرین و انصار در ده سال بعد از هجرت ، آن وقت چگونه ممکن است چنین کسى ایمان نیاورده باشد؟!-----------شاءن نزول(لذین آتیناهم لکتاب ...) و میان معناى(و یدرون بالحسنة السیة)
و در مجمع البیان در ذیل آیه(الذین آتیناهم الکتاب ...)، گفته : این جمله و ما بعد آن درباره عبدالله بن سلام ، تمیم دارى ، جارود عبدى ، و سلمان فارسى نازل شده ، چون این چند نفر مسلمان شدند، و بلافاصله این آیه درباره آنان نازل شد - نقل از قتاده است -.
بعضى دیگر گفته اند: درباره چهل نفر مسیحى نازل شد، که قبل از بعثت به رسول خدا(صلى الله الیه و آله و سلم) ایمان آوردند، سى و دو نفر از آنان اهل حبشه بودند، که با جعفر بن ابى طالب در مراجعتش از حبشه آمدند، و هشت نفر دیگر از شام آمدند، که بحیراء، ابرهه ، اشرف ، ایمن ، ادریس ، نافع ، و تمیم ، از ایشان بودند.
مؤ لف : روایاتى دیگر غیر از این روایت وارد شده ، باز در همان کتاب در معناى آیه(و یدرون بالحسنه السیئه)، گفته : بعضى گفته اند یعنى با حلم ، جهل جاهلان را دفع مى کنند - نقل از یحیى بن سلام - و معنایش این است : آزار مردم را به وسیله مداراى با مردم از خود دفع مى کنند، و نظیر این معنا از امام صادق(علیه السلام) روایت شده .