background
قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ
گفت: «پروردگارا، من كسى از ايشان را كشته‌ام، مى‌ترسم مرا بكشند.
آیه 33 سوره الْقَصَص

بیان آیات

روایاتى در ذیل آیات راجع به داستان ورود موسى(علیه السلام) به مدین و ملاقاتبا شعیب(علیه السلام گشتن و...

این آیات فصل دیگرى از داستان موسى(علیه السلام) است ، که در آن ، اجمالى از حرکت آن جناب با خانواده اش از مدین به طرف مصر، و مبعوث شدنش به رسالت به سوى فرعون و قوم او، براى نجات دادن بنى اسرائیل ، و تکذیب آنان رسالت وى را، و سرانجام غرق شدنشان را در دریا آورده ، تا آنکه در آخر داستانش منتهى مى شود به نزول تورات ، که گویا منظور از بیان قصه همین قسمت آخر است .

فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا...

.

مراد از(قضاء اجل) به سر بردن مدت مقرر است ، که مراد از آن در آیه این است که : موسى آن مدتى را که قرار گذاشت براى شعیب خدمت کند، به سر رسانید، که در روایت گذشته دیدیم فرمودند مدت طولانى تر را به سر رسانید. و کلمه(آنس) از مصدر(ایناس) است ، که به معناى دیدن و به چشم خوردن چیزى است و کلمه(جذوة من النار) به معناى پاره اى از آتش است ، و کلمه(تصطلون) از مصدر(اصطلاء) است ، که به معناى گرم شدن به آتش است .

سیاق آیه شهادت مى دهد که این جریان در شب واقع شده ، و گویا شبى بسیار سرد بوده ، و نیز برمى آید که موسى(علیه السلام) و همراهانش راه را گم کرده بودند، در چنین شرایطى موسى(علیه السلام) از طرف طور که در آن نزدیکى ها بوده آتشى به چشمش ‍ مى خورد، به اهل خود دستور مى دهد همانجا بمانند، تا او برود به طرف آنچه به چشمش خورده ، شاید در آنجا انسانى ببیند، و از او بپرسد راه کجا است ، و یا آنکه پاره اى آتش گرفته بیاورد، تا با آن گرم شوند، در سوره(طه) به جاى این عبارت که :(لعلى آتیکم منها بخبر شاید از آنجا خبرى از راه برایتان بیاورم).

عبارت(لعلى آتیکم منها بقبس ، او اجد على النار هدى شاید از آن برایتان پاره اى بیاورم و یا بر کنار آتش راهنمایى شوم) آمده و این تعبیر بهترین دلیل است بر اینکه این کاروان در آن شب راه را گم کرده بودند.

و همچنین اینکه به اهلش خطاب مى کند که :(اینجا باشید ...)، شاهد است بر اینکه غیر از همسرش کس دیگرى هم با او بوده ، و لذا تعبیر به جمع آورده(باشید)، و اگر تنها همسرش با او بود مى گفت :(تو اینجا بباش). و در تورات در سفر خروج ، اصحاح چهارم ، آیه 20، آمده که موسى در این سفر همسرش و فرزندانش را همراه داشته ...

فلما اتیها نودى من شاطى ء الواد الایمن فى البقعه المبارکه من الشجره ...

در مفردات در معناى کلمه(شاطى ء) گفته :(شاطى ء الوادى) معنایش کنار وادى است ، و نیز همو گفته : کلمه(وادى) در اصل به معناى محلى است که سیلاب از آنجا مى گذرد، و به همین اعتبار شکاف میان دو کوه را نیز وادى مى گویند، و جمع این کلمه(اودیه) مى آید، و کلمه(بقعه) به معناى قطعه اى از زمین است که به شکل زمینهاى اطرافش نبوده باشد.

و مراد از کلمه(ایمن) جانب راست است ، در مقابل(ایسر) که به معناى سمت چپ است ، و مقصود در اینجا ایمن و سمت راست وادى است ، و به آنچه بعضى گفته اند:(ایمن از یمن در مقابل شومى است) نباید اعتناء کرد.

و(بقعه مبارکه) قطعه و نقطه مخصوصى است از(کناره سمت راست وادى) که در آن درختى قرار داشته که نداى یا موسى از آن درخت برخاسته ، و مبارک بودنش به همین خاطر است ، که نداى الهى و تکلم او با موسى در آن جا واقع شد، و از این راه شرافتى یافت ، و موسى به خاطر همین شرافت و قداست ماءمور شد کفش خود را بکند، همچنانکه فرمود:(فاخلع نعلیک انک بالوادى المقدس طوى).

توضیحى در مورد تکلم خداى تعالى با موسى(علیه السلام) در طور سینا از وراىحجاب(شجرة)

این آیه شریفه بدون تردید دلالت دارد بر اینکه درخت مزبور به وجهى مبداء آن نداء و آن گفتگو بوده ، چیزى که هست این نیز مسلم است که درخت سخن نگفته ، بلکه سخن سخن خدا و قائم به او بوده ، نه قائم به درخت ، همان طور که کلام ما آدمیان قائم است به خود متکلم ، پس در حقیقت درخت حجابى بود که خداى تعالى از وراى آن با موسى سخن گفت ، البته این احتجاب به معنایى بوده که لایق ساحت قدس او باشد، احتجابى که با احاطه او بر هر چیز منافات نداشته باشد، همچنان که آیه(و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحى باذنه ما یشاء)، نیز سخن گفتن خدا با یک فرد بشر را منحصر کرده به طریق وحى ، یا از پشت حجاب .

و از همین جا ضعف این تفسیر که بعضى گفته اند:(درخت محل کلام بوده ، چون کلام از مقوله عرض است ، و محتاج است به محلى که قائم بدان باشد) روشن مى گردد.

و همچنین اینکه بعضى دیگر گفته اند: این نحوه تکلمى که خدا با موسى کرد عالى ترین مرتبه تماس خدا با انبیاء(علیهم السلام) است ، چون بدون واسطه با وى سخن گفته ، و موسى بدون واسطه سخن او را شنیده وجه فساد این تفسیر این است که : در این جریان نیز سخن گفتن خداى تعالى بدون واسطه نبوده ، چون گفتیم کلام خدا از ماوراى حجاب بود، و حجاب در این تکلم درخت بود، که واسطه شد میان موسى(علیه السلام) و خداى تعالى ، و ظاهر آیه شورى این بود که تکلم کردن خدا با خلق خود به یکى از سه نحو است ، یکى به وسیله رسول و مبلغ ، دوم از وراى حجاب ، سوم که عالیترین مراحل تکلم است تکلم بدون واسطه و بدون حجاب است .

(ان یا موسى انى انا الله رب العالمین) کلمه(اءن) در این جمله تفسیریه است ، و در آن از ذات متعالى که نامش الله است خبر مى دهد، و او را به وصف وحدانیت و یکتایى در ربوبیت توصیف مى کند، و شرک را به همه انواعش به طور مطلق از او نفى مى کند، به این بیان که وقتى او را به ربوبیت براى همه عالمیان ستود، و با در نظر گرفتن اینکه(رب) به معناى مالک و مدبر مى باشد، و مستحق است که مملوک هایش او را پرستش کنند، دیگر چیزى از عالمیان را باقى نگذاشته که مربوب غیر او باشد، در نتیجه دیگر ربى غیر از او باقى نمانده ، و معبودى سواى او نیست .

پس در آیه شریفه اجمال آن مطالبى است که در سوره طه تفصیلش آمده ، و این ندایى که در آیه مورد بحث به طور اجمال به معارف سه گانه توحید و نبوت و معاد اشاره مى کند، در آنجا آنها را از یکدیگر جدا کرده ، درباره توحید فرموده :(اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى)، و درباره نبوت فرموده :(و اقم الصلوه لذکرى) و درباره معاد فرموده :(ان الساعه آتیه ...).

و ان الق عصاک فلما راها تهتز کانها جان ولى مدبرا و لم یعقب

.

تفسیر این جمله در سوره نمل گذشت .

یا موسى اقبل و لا تخف انک من الامنین

در این آیه ، جمله(قیل له بدو گفته شد) حذف شده ، و تقدیر آیه چنین است :(و قیل له یا موسى اقبل و لا تخف انک من الامنین و بدو گفته شد اى موسى پیش برو و مترس که تو از ایمنانى) و در این خطاب به او امنیت مى دهد، و با این جمله معناى آیه شریفه(یا موسى لا تخف انى لا یخاف لدى المرسلون) روشن مى شود، که معنایش این است که : موسى تو فرستاده و مرسلى ، و رسولان نزد من ایمنند، نه اینکه مفاد آن عتاب و توبیخ باشد.

اسلک یدک فى جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء

مراد از(سلوک دست در گریبان) فرو بردن دست در آن است ، و مراد از(سوء) به طورى که گفته شده - مرض پیسى است . و ظاهرا در اینکه بیرون آوردن دست از گریبان را مقید کرد به قید(من غیر سوء بدون پیسى) تعریض باشد به تورات که در سفر خروج ، اصحاح چهارم ، آیه ششم ، مى گوید:(سپس رب بدو این را هم گفت ، که دست خود به گریبانت فرو کن ، موسى دست خود را در گریبان کرد و سپس بیرون آورد، دید که ناگهان دستش مانند برف از برص سفید شده).

و اضمم الیک جناحک من الرهب ...

کلمه(رهب) به فتحه راء و سکون هاء - و همچنین(رهب) - به دو فتحه - و نیز(رهب) - به ضمه راء و سکون هاء - همه به معناى ترس است . و کلمه(جناح) به قول بعضى - به معناى دست ، و - به قول بعضى دیگر - به معناى بازو است .

وجوه مختلف در معناى جمله :(واضمم الیک جناحک من الرهب ...) در خطاب خداوند بهموسى(علیه السلام)

بعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از اینکه فرمود:(جناحت را از ترس به خودت ضم کن) این است که : هر وقت ، در هنگام مشاهده اژدها شدن عصا، دچار ترس شدى ، دست خود را بر سینه خود بچسبان).

بعضى دیگر گفته اند:(معنایش این است که : دستهاى خود را جمع کن ، چون موسى(علیه السلام) وقتى دید که عصا اژدها شد، دستهاى خود را از ترس به طرف جلو باز کرد این جمله مى فرماید: دستهایت را جمع کن ، و آن را از ترس باز مکن ؛ براى اینکه تو از ضرر آن ایمنى).

لیکن این دو وجه به طورى که ملاحظه مى فرمایید وقتى صحیح است که جمله(اضمم ...) تتمه جمله(اقبل و لا تخف انک من الامنین) بوده باشد، و حال آنکه این نظم با فاصله شدن جمله(اسلک یدک فى جیبک ...)، در میان دو جمله ، آنهم بدون واو عطف ، نمى سازد.

بعضى دیگر گفته اند:(این جمله کنایه است از امر به عزم بر آنچه خدا از او خواسته ، و تحریک او بر اینکه در ابلاغ رسالت خدا جدیت به خرج دهد، تا ترس در بعضى احوال ، او را از انجام ماءموریتش باز ندارد.

و از نظر ما بعید نیست که مراد از آن این باشد که : خواسته است آن جناب سیماى خشوع و تواضع را به خود بگیرد، چون عادت مردم متکبر و خودپسند این است که همواره بازوها را از پهلو جدا مى دارند که گویا در حال خمیازه اند، در نتیجه جمله مورد بحث به عنایتى در معناى جمله و(اخفض جناحک للمؤ منین) خواهد بود، که رسول گرامى(صلى الله الیه و آله و سلم) را دستور مى دهد براى مؤ منین تواضع کند.

قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان یقتلون)

در این جمله به داستان مرد قبطى که به دست آن جناب کشته شد اشاره نموده ، و اظهار مى دارد مى ترسم مرا به جرم قتل نفس و به عنوان قصاص بکشند.

و اخى هرون هو افصح منى لسانا فارسله معى ردءا یصدقنى انى اخاف ان یکذبون

در مجمع البیان گفته :(وقتى گفته مى شود(فلانى ردء فلانى) است ، معنایش این است که : او را یارى و پشتیبانى مى کند).

سبب درخواست موسى(ع) از خداوند که هارون را به یارى اش بفرستد

جمله(انى اخاف ان یکذبون) تعلیل درخواستى است که کرده ، و آن این بود که : برادرم هارون را با من بفرست ، و از سیاق برمى آید که آن جناب از این ترس داشته که فرعونیان تکذیبش کنند، و او خشمگین شود، و نتواند حجت خود را بیان نماید، چون در حال خشم لکنتى که در زبانش بوده ، بیشتر مى شده ، نه اینکه معنایش این است که : هارون را با من بفرست تا مرا تکذیب نکنند، زیرا آنهایى که وى را تکذیب مى کردند باک نداشتند از این که هارون را هم همراه او تکذیب کنند، کسى که بخواهد زیر بار موسى نرود و او را تکذیب کند هارون هم با او باشد باز تکذیب خواهد کرد.

دلیل بر گفتار ما در معناى جمله ، آیه(قال رب انى اخاف ان یکذبون و یضیق صدرى و لا ینطلق لسانى فارسل الى هرون) است ، که سخن موسى(علیه السلام) را در همین مورد حکایت مى کند.

بنابراین ما حصل معناى آیه مورد بحث این مى شود که برادرم هارون فصیح تر از من است ، و زبانى گویاتر از من دارد، پس او را به یاریم بفرست ، تا صدق مرا در مدعایم تصدیق کند، و وقتى مردم با من مخاصمه مى کنند، قانعشان سازد، زیرا من مى ترسم تکذیبم کنند، آن وقت دیگر نتوانم صدق مدعایم را برایشان روشن سازم .

قال سنشد عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون الیکما بایاتنا انتما و من اتبعکما الغالبون

اینکه فرمود: بازویت را به وسیله برادرت محکم مى کنم ، کنایه است از اینکه : تو را به وسیله او تقویت خواهم کرد، و همچنین عدم وصول فرعونیان به آن دو، کنایه است از اینکه آنان قدرت و تسلط بر کشتن شما نخواهند یافت ، گویا آن دو بزرگوار را در یک طرف و فرعونیان را در طرف دیگر دو گروه فرض کرده ، که با هم مسابقه دارند، آنگاه فرموده : گروه فرعونیان به شما نمى رسند، تا چه رسد به اینکه از شما سبقت گیرند.

و معناى آیه این است که : خداى تعالى فرمود: به زودى تو را به وسیله برادرت هارون تقویت و یارى خواهیم کرد، و براى شما تسلط و اقتدار و غلبه اى برایشان قرار خواهیم داد، تا به سبب آیاتى که ما شما دو نفر را به وسیله آن غلبه مى دهیم ، نتوانند بر شما مسلط شوند، آنگاه همین غلبه دادن آن دو بزرگوار را بر فرعونیان بیان نموده ، و فرموده :(انتما و من اتبعکما الغالبون شما و هر کس که شما دو نفر را پیروى کند غالب خواهید بود). و این بیان را آورد تا بفهماند که نه تنها آن دو تن غالبند، بلکه پیروان ایشان نیز غالب خواهند بود.

از این بیان روشن مى شود که : کلمه(سلطان) به معناى قهر و غلبه است ولى بعضى از مفسرین گفته اند: به معناى حجت و برهان است ، یعنى ما براى شما دو نفر حجت و برهان قرار مى دهیم ، و اگر سلطان به این معنا باشد بهتر آن است که بگوییم جمله(بایاتنا) متعلق است به(غالبون) نه به جمله(فلا یصلون الیکما)(توضیح اینکه : بنا بر وجه اول معنا این مى شود که : فرعونیان به سبب آیات و معجزات ما بر شما غلبه نمى کنند و بنابر وجه دوم این مى شود که : شما به سبب حجت و برهان ما غالب خواهید بود). البته در معناى آیه شریفه وجوه دیگرى نیز ذکر کرده اند، که چون فایده اى در تعرض آنها ندیدیم از نقل آنها خوددارى نمودیم .

سخن فرعونیان در تکذیب موسى(علیه السلام) و جواب آن حضرت بدانان

فلما جاءهم موسى بایاتنا بینات قالوا ما هذا الا سحر مفترى ...

یعنى وقتى موسى نزد فرعونیان آمد، گفتند: این سحرى است موصوف به مفترى ، و(مفترى) صیغه اسم مفعول است ، و به معناى مجعول و من درآوردى است ، ممکن هم هست بگوییم مفترى مصدر میمى است ، که سحر به عنوان مبالغه موصوف به آن شده ، توضیح اینکه : وقتى بخواهیم مثلا در اتصاف شخصى به عدالت مبالغه کنیم ، که جرثومه عدالت است ، مى گوییم اصلا خود عدالت است ، در اینجا نیز فرعونیان گفته اند: این سحر از بس خلاف واقع است که گویا عین جعل کردن است ، نه اینکه مجعول باشد.

اشاره(هذا) در جمله(ما هذا الا سحر مفترى) اشاره است به معجزاتى که آن جناب آورد، یعنى اینها جز سحرى من درآوردى نیست ، چشم بندى یى است که خودش درست کرده ، و به دروغ به خدا نسبت مى دهد.

و اما اشاره(هذا) در جمله(ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولین) اشاره است به دعوتى که آورده ، که معجزات مزبور را حجت و دلیل بر آن قرار داده ، و اما احتمال اینکه مراد از این اشاره هم همان معجزات بوده باشد، احتمال صحیحى نیست ، چون با تکرار اسم اشاره نمى سازد، علاوه بر این فرعونیان وقتى معجزات آن جناب را دیدند، بنا بر حکایت قرآن گفتند:(فلناتینک بسحر مثله گفتند ما نیز نظیر آن را خواهیم آورد) و حال آنکه در پاسخ موسى گفتند:(ما چنین چیزى در پدران گذشته خود سراغ نداشته ، و از آنان نشنیده ایم). پس معلوم مى شود مراد از(هذا این) در این جمله دعوت موسى(علیه السلام) است ، نه معجزات وى ، از این هم که بگذریم در مقابل معجزات موسى(علیه السلام) معنا ندارد که بگویند: ما سابقه نظیر این را نداریم ، چون سابقه نداشتن از امثال آن معجزات پاسخگوى آن معجزات ، و رد دعوت آن جناب نمى شود.

پس معناى آیه این است که : آنچه موسى آورده دینى است نوظهور، که از پدران گذشته و قدیمى ما برایمان نقل نشده ، که در عصرى از اعصار به آن معتقد بوده باشند، و با این معنا، جمله(ربى اعلم بمن جاء بالهدى ...)، که در آیه بعدى است ، نیز تناسب دارد.

و قال موسى ربى اعلم بمن جاء بالهدى من عنده و من تکون له عاقبه الدار...

مقتضاى سیاق این است که : این آیه پاسخى باشد از موسى(علیه السلام) از کلام فرعونیان که در رد دعوت موسى گفتند:(و ما سمعنا بهذا فى ابائنا الاولین) و اساس این جواب بر تحدى و اتمام حجت از راه تعجیز است ، گویا مى فرماید: پروردگار من - که همان رب العالمین است و خلقت و امر به دست او است - از شما داناتر است ، به کسى که هدایتى مى آورد، و کسى که موفق به دار آخرت مى شود، و همین پروردگار است که مرا به عنوان رسول فرستاده تا هدایت برایتان بیاورم ، - هدایتى که همان دین توحید است -، و مرا وعده داده که هر کس به دینم بگرود دار عاقبت داشته باشد، و دلیل بر این ادعایم آیات بیناتى است که از ناحیه خود به من داده است .

پس منظورش از عبارت(کسى که هدایتى آورده) خودش است ، و مراد از(هدى) دعوت دینى است که آورده .

و مراد از(عاقبه الدار) در جمله(و من تکون له عاقبه الدار)، یا بهشت است که همان خانه آخرت است که افراد سعید در آنجا منزل مى کنند، همچنان که قرآن کریم از زبان ایشان حکایت کرده و گفته :(و اورثنا الارض نتبوا من الجنه حیث نشاء) و یا آنکه مراد از(عاقبه الدار) سرنوشت خوب دنیا است ، همچنان که در آیه 128 سوره اعراف(عاقبه الدار) به همین معنا است ، مى فرماید:(قال موسى لقومه استعینوا بالله و اصبروا ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین موسى به قوم خود گفت : به خدا استعانت کنید، و خویشتن دار باشید، که خدا زمین را به هر کس بخواهد ارث مى دهد، و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است) و یا آنکه مراد از(عاقبه الدار) اعم از دار دنیا و دار آخرت است ، که به نظر ما از این سه احتمال سومى بهتر از آن دو، و سپس دومى بهتر از اولى است ، همچنان که تعلیل(انه لا یفلح الظالمون) هم مؤ ید آن است .

و در اینکه گفت :(انه لا یفلح الظالمون چون ستمکاران رستگار نمى شوند)، تعریض به فرعون و قومش است و در آن(عاقبه الدار) را از ایشان نفى کرده ؛ براى اینکه آنان اساس سنت حیات را بر ظلم بنا نهادند، که معلوم است در چنین نظامى از عدالت اجتماعى خبرى نیست ، و چنین نظامى بر خلاف فطرت انسانى است ، که جزئى از نظام کون است ، در نتیجه بر خلاف نظام آفرینش ‍ نیز هست(و نظام آفرینش چنین نظام و اجتماعى را نابود خواهد کرد، پس چنین مردمى رستگار نمى شوند).

بعضى از مفسرین گفته اند:(وجه اینکه جمله(و قال موسى ربى اعلم ...) را عطف کرده بر جمله(ما هذا الا سحر مفترى ...)، که سخن فرعونیان است ، صرفا این است که : خواسته یک سخن از آنان و یک سخن از موسى نقل کند، تا شنونده بین این دو سخن مقایسه کند، و صحیح آن دو را از فاسدش تمیز دهد). لیکن اگر خواننده محترم دقت کرده باشد ما سخن موسى را عطف بر سخن کفار نگرفتیم ، بلکه گفتیم که کلام موسى رد گفتار کفار است ، و این وجه با سیاق موافق تر است .

و قال فرعون یا ایها الملا ما علمت لکم من اله غیرى ...

در این جمله فرعون به موسى کنایه مى زند، که براى مردم دعوت به حق آورده ، و آن دعوت را با معجزاتى تاءیید کرده ، مى خواهد بگوید: حقیقت و صحت آنچه تو به سوى آن دعوت مى کنى براى ما ثابت نشده ، و همچنین خوارق عاداتى که آوردى براى ما ثابت نشده که از طرف خداى تعالى باشد، و اصلا من معبودى غیر از خودم براى مردم سراغ ندارم .

پس اینکه گفت :(من معبودى غیر از خودم براى شما سراغ ندارم)، مطلب را در سیاق و عبارتى حق به جانب آورده ، تا در دل مردم جا باز کند، و مورد قبول قرار گیرد، همچنان که ظاهر قول دیگرى از وى که در جاى دیگر حکایت شده همین است ، مى گوید:(ما اریکم الا ما ارى و ما اهدیکم الا سبیل الرشاد).

پس حاصل معنا این است که : فرعون براى بزرگان قوم خود چنین اظهار کرد که از آیات و معجزات موسى و دعوت او برایش روشن نشده که معبودى در عالم هست ، که رب همه عالمیان باشد، و اصلا اطلاع از معبودى غیر از خودش در عالم ندارد، آنگاه به هامان دستور مى دهد که برجى بسازد، بلکه از بالاى آن از(اله و معبود موسى) اطلاعى پیدا کند.

با این بیان روشن مى شود که جمله(ما علمت لکم من اله غیرى) از قبیل قصر قلب است(یعنى آنچه را که موسى منحصر در خدا مى کرد او منحصر در خود کرد)، موسى الوهیت را تنها براى خدا اثبات مى کرد، و از غیر خدا نفى مى نمود، فرعون درست به عکس ، الوهیت را براى خود اثبات ، و از خداى تعالى نفى مى کرد، و اما سایر الهه که او و قومش آنها را مى پرستیدند، آیه متعرض آنها نیست .

(فاوقدلى یا هامان على الطین فاجعل لى صرحا) - یعنى اى هامان آتش بیفروز بر گل ، و مراد از این عبارت این است که : خشت خام را در آتش بپز و آجر بساز. کلمه(صرح) به معناى برجى بلند است ، که از همه جا پیدا باشد، و این نام از فعل(صرح الشى ء) گرفته شده ، که به معناى این است که چیزى ظاهر شد، بنابراین در جمله مورد بحث دستور داده آجر بسازد، و قصرى بلند برایش بسازد.

مقصود فرعون از اینکه به(هامان) گفت : برایم برجى بساز(لعلى اطلع الىاله موسى)

(لعلى اطلع الى اله موسى) در این جمله(اله) را نسبت به موسى داده ، و گفته اله موسى ، به این عنایت که خود او آن را نمى شناسد، و این موسى است که مردم را به سوى او مى خواند، و این کلام از باب قرار دادن نتیجه در جاى مقدمه است ، و تقدیر کلام چنین است :(اجعل لى صرحا اصعد الى اعلى درجاته ، فانظر الى السماء لعلى اطلع الى اله موسى برایم برجى بساز، تا بر آخرین پله آن بالا روم ، و به آسمانها نظر کنم ، شاید از اله موسى اطلاعى یابم) و گویا او خیال مى کرده که خداى تعالى جسمى است که در بعضى از طبقات جو یا افلاک منزل دارد، لذا اظهار امید مى کند که اگر چنین برجى برایش درست کنند از بالاى آن به خداى تعالى اشراف و اطلاع پیدا کند، ممکن هم هست که او چنین خیالى نمى کرده بلکه مى خواسته مطلب را بر مردم مشتبه نموده و گمراهشان سازد.

و نیز ممکن است مرادش این بوده باشد که برایش رصد خانه اى بسازند، تا ستارگان را رصدبندى نموده ، از اوضاع کواکب استنباط کند، آیا رسولى مبعوث شده تا با رسالت موسى تطبیق کند یا نه ، و یا آنچه موسى ادعا مى کند حق است یا نه ؟ مؤ ید این احتمال گفتار دیگر اوست که قرآن کریم در جاى دیگر آن را چنین حکایت فرموده :(یا هامان ابن لى صرحا لعلى ابلغ الاسباب ، اسباب السموات فاطلع الى اله موسى ، و انى لاظنه کاذبا).

(و انى لاظنه من الکاذبین) - در این جا از مطلبى که قبلا گفته بود که من معبودى غیر از خودم سراغ ندارم ، ترقى نموده ، مى گوید: نه تنها نسبت به اله دیگر غیر از خودم جهل دارم ، بلکه از این طرف گمان به عدم چنین معبودى دارم ، و گمان دارم که موسى دروغ مى گوید، و این مدعا را براى تلبیس و گمراه کردن مردم کرده .

و اگر گفته شود در آیه مورد بحث فرعون ، موسى(علیه السلام) را دروغگو خوانده ، با اینکه در این آیه سخنى از موسى حکایت نشده ، پس چرا فرعون گفته : او دروغگو است ، پاسخ این آن است که موسى این را گفته بود، لیکن قرآن کریم سخن او را در سوره اسرى ، آیه 102 حکایت فرموده ، که گفته بود:(لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات و الارض تو خودت یقین دارى که این آیات را جز رب آسمانها و زمین کسى نازل نکرده).

بعضى از مفسرین در توجیه جمله(ما علمت لکم من اله غیرى) گفته اند:(از قبیل نفى معلوم به نفى علم است) و این گونه تعبیر در جایى مى آید که اگر حقیقتى وجود مى داشت حتما همه مى فهمیدند، در چنین مواردى گفته مى شود که من چنین چیزى نمى دانم ، یعنى چنین چیزى نیست ، و نظیر این تعبیر در آیه(قل اتنبون الله بما لا یعلم فى السموات و لا فى الارض) است و لیکن این توجیه با ذیل آیه سازگار نیست ؛ چون فرعون دنبال این جمله مى گوید: برایم برجى بساز، تا بلکه از اله موسى اطلاعى پیدا کنم .

و استکبر هو و جنوده فى الارض بغیر الحق و ظنوا انهم الینا لا یرجعون

یعنى حالشان حال کسى است که برنگشتن به سوى ما در نظرش رجحان دارد، چون در سویداى دل یقین به رجوع داشتند، همچنان که خداى تعالى درباره شان فرموده :(و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا معاد را انکار کردند در حالى که دلهایشان به آن یقین داشت ، و این انکارشان از ظلم و گردنکشى بود).

فاخذناه و جنوده ...

کلمه(نبذ) به معناى طرح و دور انداختن است ، و کلمه(یم) به معناى دریا است ، و بقیه الفاظ آیه روشن است ، چیزى که هست باید نکته اى که در آن است از نظر دور نداشت ، و آن لحن توهین آمیز به فرعون و لشکریان او، و هول انگیزى عذابى است که بر سر آنان آورد.

مراد از اینکه فرمود: فرعونیان را پیشوایانى که به سوى آتش مى خوانند قراردادیم ...

و جعلناهم ائمه یدعون الى النار و یوم القیمه لا ینصرون

معناى دعوت به آتش ، دعوت به کارهایى است که مستوجب آتش است ، و آن کارها عبارت است از: کفر و گناهان گوناگون ، چون اینها است که قیامتشان را به صورت آتشى تصویر مى کند، که در آن معذب خواهند شد، ممکن هم هست مراد از کلمه(نار) همان کارهاى مستوجب آتش باشد، که به طور مجاز و از باب اطلاق مسبب و اراده سبب ، آتش نامیده شده .

و معناى پیشوا کردن آنان براى دعوت به آتش این است که : ایشان را پیشقدم در کفر و گناه کرد، در نتیجه دیگران به ایشان اقتداء کرده ، و به آنان پیوستند، و اگر بپرسى که چرا خداوند ایشان را پیشواى کفر کرد؟ و آیا این کار به عدالت خدا برخوردى ندارد؟ در پاسخ مى گوییم : وقتى برخورد دارد که این اضلال خدا ابتدایى باشد، یعنى خود آنان قبلا کارى نکرده باشند که مستوجب این اضلال باشند، و اما اگر این اضلال به عنوان مجازات کفر و جحودى باشد که آنان قبل از دیگران مرتکب شدند، به عدالت خدا برخورد ندارد.

بعضى از مفسرین گفته اند:(مراد از پیشوا کردن آنان براى دعوت به آتش صرف نامگذارى است ، مانند نامگذارى در آیه(و جعلوا الملائکه الذین هم عباد الرحمن اناثا).

و این تفسیر صحیح نیست ؛ براى اینکه با معناى آیه بعد به طورى که خواهید دید نمى سازد، چون مى فرماید: در آخرت لعنت دیگران نیز به ایشان مى رسد.

پس معلوم مى شود که صرف نامگذارى نیست ، بلکه آنان واقعا پیشواى ضلالت بوده اند، علاوه بر این در آن آیه دیگر هم که مفسر نامبرده بدان استشهاد کرد، مسلم نیست که کلمه(جعل) به معناى نامگذارى باشد. و اینکه فرمود:(و یوم القیمه لا ینصرون)، معنایش این است که : شفاعت هیچ ناصرى به ایشان نخواهد رسید.

و اتبعناهم فى هذه الدنیا لعنه و یوم القیمه هم من المقبوحین

این آیه شریفه بیان مى کند لازمه آن وصفى را که در آیه قبلى براى فرعونیان ذکر کرده بود، مى فرماید: چون پیشوایان بودند، و دیگران در کفر و گناهان پیرو ایشان بودند لذا همواره در ضلالت و کفر و گناه از ایشان الهام مى گرفتند، و پیروى آنان مى کردند، و بهمین جهت همانند وزر و گناه پیروان نیز به گردن ایشان است ، پس مادام که کفر و گناه بعد از آنان ادامه یابد، لعن خدا به ایشان نیز ادامه مى یابد.

پس در حقیقت آیه شریفه در معناى آیه(و لیحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم)، و آیه(و نکتب ما قدموا و آثارهم) است ، و اگر در آیه مورد بحث کلمه(لعن) را نکره آورده براى این است که دلالت کند بر اهمیت و استمرار آن .

و همچنین از آنجا که در روز قیامت به نصرت هیچ ناصرى نمى رسند،ناگزیر حالتى خواهند داشت که دلهاى اهل محشر از آنها متنفر و منزجر خواهد بود، و مردم از ایشان خواهند گریخت ، و احدى نزدیک ایشان نمى شود، و این همان معناى قبح و زشت رویى است ، که خداى تعالى در کلام مجیدش درباره اشخاصى که منظر آنان قبیح است در مواردى بسیار اشاره فرموده است .

بحث روایتى

بحث روایتى(روایاتى در ذیل برخى آیات گذشته مربوط به موسى(علیه السلام)و دعوت او)

در مجمع البیان آمده که : واحدى به سند خود از ابن عباس روایت کرده که گفت : شخصى از رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) پرسید: کدامیک از دو مدت را موسى براى شعیب به سر رسانید؟ فرمود مدت دورتر و بیشتر را.

مؤ لف : در معناى این حدیث روایتى را هم به سند خود از ابى ذر از آن جناب آورده .

و در الدر المنثور است که : ابن مردویه ، از مقسم ، روایت کرده که گفت : من حسن بن على بن ابى طالب(رضى الله عنه) را دیدم ، و از او پرسیدم : موسى کدام یک از دو مدت را براى شعیب انجام داد رسانید؟ اولى را یا دومى را؟ فرمود: دومى را.

و در مجمع البیان است که : ابو بصیر از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: بعد از آنکه موسى مدت را به سربرد خانواده اش ‍ را برداشت تا به طرف خانه رود، راه را گم کرد، و آتشى دید، به اهل بیتش گفت : اینجا باشید که من آتشى مى بینم .

و از کتاب طب الائمه به سند خود از جابر جعفى از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: مقصود از کلمه(من غیر سوء)، در آیه(و ادخل یدک فى جیبک تخرج بیضاء من غیر سوء) بدون مرض برص است .

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(فرددناه الى امه ...) از راوى نقل کرده که گفت : به امام ابى جعفر(علیه السلام) عرضه داشتم : موسى چند روز از مادرش غایب شد؟ تا خداى عزوجل دوباره او را به وى برگردانید؟ فرمود: سه روز.

مى گوید: پس عرضه داشتم آیا هارون برادر پدرى و مادرى موسى(علیه السلام) بود؟ فرمود: بله ، مگر نشنیدى کلام خداى عز و جل را که مى فرماید:(اى پسر مادرم ریشم و سرم را مگیر)، پرسیدم : کدام یک بزرگتر بودند؟ فرمود: هارون ، پرسیدم : وحى به هر دو نازل مى شد؟ فرمود: وحى به موسى مى شد و موسى به هارون وحى مى کرد.

پرسیدم : بفرمایید ببینم آیا حکومت در بنى اسرائیل و منصب قضاوت و امر و نهى به هر دو واگذار بود؟ فرمود: موسى با پروردگارش ‍ مناجات مى کرد، و آنچه به سویش وحى مى شد مى نوشت ، و با آن علم ، در بنى اسرائیل قضاوت مى کرد، و چون براى مناجات غایب مى شد هارون خلیفه و جانشین او مى شد. پرسیدم : کدام یک زودتر از دنیا رفتند؟ فرمود: هارون قبل از موسى ، و هر دو در(تیه) در گذشتند. پرسیدم : آیا موسى فرزندى هم داشت ؟ فرمود: نه ، ذریه ال عمران از هارون شد.

مؤ لف : اشکالى به این روایت متوجه است این است که : ذیلش با روایاتى دیگر که دلالت بر فرزند داشتن آن جناب دارد، نمى سازد، همچنان که از تورات نیز برمى آید که آن حضرت فرزند داشته .

و در تفسیر جوامع الجامع در ذیل جمله(و استکبر هو و جنوده) از معصوم(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: یکى از پیامها که موسى(علیه السلام) از پروردگارش حکایت کرده این است که فرمود: کبریا و عظمت جامه من است(تنها شایسته من است) و هر کس ‍ بخواهد در یکى از آن دو با من منازعه کند، در آتشش مى افکنم .

و در کافى به سند خود از طلحه بن زید، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: ائمه در کتاب خدا دو قسمند. یکى پیشوایان هدایت ، که درباره شان فرمود:(و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا) یعنى قرار دادیم ایشان را امامانى که به امر ما هدایت مى کنند، نه به امر مردم ، بلکه امر خدا را بر امر خود و حکم خدا را بر حکم خود مقدم مى دارند، قسم دوم پیشوایان ضلالت ، که درباره شان فرمود:(و جعلناهم ائمه یدعون الى النار) ایشان را قرار دادیم پیشوایانى که مردم را به سوى آتش مى خوانند، امر خود را قبل از حکم خدا، و مقدم بر آن مى دانند، و بر طبق هوى و هوسها، بر خلاف آنچه در کتاب خداى عز و جل هست ، عمل مى کنند.

گفتارى پیرامون داستانهاى موسى(علیه السلام)و هارون - در چندفصل

1- مقام موسى نزد خدا و پایه عبودیت او.

موسى(علیه السلام) یکى از پنج پیغمبر اولواالعزم است ، که آنان سادات انبیاء بودند، و کتاب و شریعت داشتند، و خداى تعالى در آیه شریفه(و اذ اخذنا من النبیین میثاقهم ، و منک و من نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم و اخذنا منهم میثاقا غلیظا) و آیه(شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا، و الذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى) که راجع به شریعت هاى آسمانى ، و انبیاى داراى شریعت است ، آنجناب را در زمره آنان بر شمرده است . و خدا بر او و بر برادرش منت نهاده و فرموده :(و لقد مننا على موسى و هرون)، و نیز بر آن دو بزرگوار سلام کرده ، فرموده :(سلام على موسى و هرون) و نیز او را به بهترین مدح و ثنا ستوده ، و فرموده :(و اذکر فى الکتاب موسى ، انه کان مخلصا، و کان رسولا نبیا، و نادیناه من جانب الطور الایمن ، و قربناه نجیا) و نیز فرموده :(و کان عند الله وجیها) و نیز فرموده :(و کلم الله موسى تکلیما).

و نیز آن جناب را در سوره انعام ، و در چند جاى دیگر، در زمره انبیاء ذکرکرده ، و در آیه هاى 84 - 88 سوره انبیاء او و سایر انبیاء را ستوده ، به اینکه ایشان پیامبرانى نیکوکار و صالح بودند، که خدا بر عالمیان اجتباء و برتریشان داده بود، و به سوى صراط مستقیم هدایتشان کرده بود.

و در سوره مریم در آیه 58 ایشان را چنین ستوده که اینان از کسانى هستند که خدا بر آنان انعام کرده است ، در نتیجه صفات زیر براى موسى جمع شده است : اخلاص ، تقریب ، وجاهت ، احسان ، صلاحیت ، تفضیل ، اجتباء، هدایت و انعام ، که در مورد مناسب با آنها، هر یک از این صفات در این کتاب مورد بحث قرار گرفته ، و همچنین پیرامون معناى نبوت و رسالت و تکلیم گفتگو شده است .

و اما کتابى که بر آن جناب نازل شده قرآن کریم آن را(تورات) معرفى نموده و در سوره احقاف ، آیه 12 آن را به دو وصف امام و رحمت توصیف نموده ، در سوره انبیاء آیه 48 آن را(فرقان) و(ضیاء) خوانده ، در سوره مائده آیه 44 آن را هدى و نور خوانده و در سوره اعراف ، آیه 145 فرموده :(و کتبنا له فى الالواح من کل شى ء موعظه و تفصیلا لکل شى ء برایش در الواح از هر چیزى موعظه اى ، و نیز براى هر چیزى تفصیلى نوشتیم .

چیزى که هست خداى تعالى در چند جاى قرآن کریم که او را به اوصاف مزبور ستوده ، فرموده که : بنى اسرائیل تورات را تحریف کردند، و در آن اختلاف نمودند، تاریخ هم مؤ ید گفتار قرآن است ، براى اینکه به طورى که در جلد سوم این کتاب ، در ذیل قصص ‍ مسیح(علیه السلام) گذشت خاطرنشان کردیم که بعد از آنکه بخت نصر فلسطین را فتح کرد و هیکل(معبد یهود) را ویران ساخت ، و تورات را سوزانید، و در سال پانصد و هشتاد و هشت قبل از میلاد، یهود را از فلسطین به سوى بابل کوچ داد، در سال پانصد و سى و هشت قبل از مسیح ، یعنى پنجاه سال بعد، کورش پادشاه ، بابل را فتح نمود و به یهود اجازه داد تا به سرزمین خود، فلسطین بروند، و در آنجا(عزراى کاهن) تورات را برایشان از بر نوشت پس تورات اصلى منقرض شده و آنچه در دست است محفوظات(عزراء) است .

2- آنچه از سرگذشت موسى که در قرآن آمده است

نام آن جناب از هر پیغمبرى دیگر در قرآن کریم بیشتر آمده ، و به طورى که شمرده اند نامش در صد و شصت و شش جاى قرآن کریم ذکر شده ، و در سى و شش سوره از سوره هاى قرآن به گوشه هایى از داستانهایش ، یا به طور اجمال و یا به تفصیل اشاره شده و در بین انبیاء(علیهم السلام) به کثرت معجزه اختصاص یافته ، که قرآن کریم بسیارى از معجزات باهره وى را ذکر کرده ، مانند اژدها شدن عصاى او، نور دادن دستش ، ایجاد طوفان ، مسلط کردن ملخ ، شپش ، قورباغه و خون بر مردم ، شکافتن دریا، نازل کردن من و نیز سلوى ، و جوشاندن دوازده چشمه از یک سنگ با زدن عصا، زنده کردن مردگان ، و بلند کردن کوه طور بالاى سر مردم ، و غیر اینها.

همانطور که گفتیم در کلام خداى تعالى گوشه هایى از داستانهاى آن جناب آمده ، و لیکن تمامى جزئیات و دقائق آنها را ذکر نفرموده ، بلکه به چند فصل از آنها که ذکرش در هدایت ، و ارشاد خلق اهمیت داشته ، اکتفا کرده ، و این داءب و روش قرآن کریم در اشاره به داستانهاى همه انبیاء و امت ها است که از هر داستان آنچه که ذکرش مایه عبرت و هدایت خلق است ذکر مى کند.

و از داستان هاى موسى آنچه که ذکرش اهمیت دارد که گفتیم کلیاتش در قرآن آمده این است که : آن جناب در مصر در خانه مردى اسرائیلى به دنیا آمد، و در روزهایى به دنیا آمد که فرعونیان به دستور فرعون پسر بچه هاى بنى اسرائیل را سر مى بریدند، و مادر موسى(به دستور خداى تعالى) او را در صندوقى نهاده ، به دریا انداخت ، فرعون او را از دریا گرفت ، و به مادرش برگردانید تا شیرش ‍ دهد، و تربیتش نماید و از آن روز در خانه فرعون نشو و نما کرد.

آن گاه به سن بلوغ رسیده و مردى قبطى را مى کشد، و از مصر به سوى مدین فرار مى کند، چون ترس این را داشته که فرعونیان به قصاص آن مرد قبطى به قتلش برسانند.

سپس مدتى مقرر که همان ده سال باشد، در مدین پیش شعیب مکث نموده و خدمت کرد، و با یکى از دختران او ازدواج نمود.

و پس از به سر رساندن آن مدت مقرر به اتفاق اهل بیتش از مدین بیرون آمده ، در بین راه آنجا که کوه طور واقع است ، از طرف آن کوه آتشى مى بیند، و چون راه را گم کرده بودند، و آن شب هم شبى بسیار تاریک بوده ، به امید اینکه کنار آن آتش کسى را ببیند، و راه را از او بپرسد، و هم آتشى برداشته با خود بیاورد، به خانواده اش مى گوید: شما اینجا باشید تا من بروم پاره اى آتش برایتان بیاورم ، و یا کنار آتش راهنمایى ببینم ، و از او از راه بپرسم ، ولى همین که نزدیک مى شود خداى تعالى از کنار سمت راست آن بیابان که از نظر شکل با زمینهاى اطراف فرق داشته ، از طرف درختى که آن جا بوده ، ندایش مى دهد، و با او سخن مى گوید، و او را به رسالت خود برمى گزیند، و معجزه عصا و ید بیضا به او مى دهد، که دو تا از نه معجزه هاى او است ، و به عنوان رسالت به سوى فرعون و قومش ‍ گسیل مى دارد، تا بنى اسرائیل را نجات دهد.

موسى نزد فرعون مى آید، و او را به سوى کلمه حق و دین توحید مى خواند، و نیز به او پیشنهاد مى کند که بنى اسرائیل را همراه او روانه کند، و دست از شکنجه و کشتارشان بردارد، و به منظور اینکه بفهماند رسول خداست ، معجزه عصا و ید بیضا را به او نشان مى دهد، فرعون از قبول گفته او امتناع مى ورزد، و در مقام برمى آید با سحر ساحران با معجزه او معارضه کند، و حقا سحرى عظیم نشان دادند، اژدها و مارهاى بسیار به راه انداختند، ولى همین که موسى عصاى خو د را بیفکند، تمامى آن سحرها را برچید و خورد، و دوباره به صورت عصا برگشت ساحران که فهمیدند عصاى موسى از سنخ سحر و جادوى ایشان نیست ، همه به سجده افتادند و گفتند: ما به رب العالمین ایمان آوردیم ، به آن کسى که رب موسى و هارون است ، ولى فرعون همچنان بر انکار دعوت وى اصرار ورزید، و ساحران را تهدید کرد، وایمان نیاورد.

موسى(علیه السلام) هم همچنان به دعوت خود پافشارى مى کرد، او و درباریانش را به دین توحید همى مى خواند، و معجزه ها مى آورد، یک بار آنها را دچار طوفان ساخت ، یک بار ملخ و شپش و قورباغه و خون را بر آنان مسلط کرد، آیاتى مفصل آورد، ولى ایشان بر استکبار خود پافشارى کردند، به هر یک از گرفتاریها که موسى به عنوان معجزه برایشان مى آورد، مبتلا مى شدند، مى گفتند: اى موسى پروردگار خودت را بخوان و از آن عهدى که به تو داده که اگر ایمان بیاوریم این بلا را از ما بگرداند استفاده کن ، که اگر این بلا را بگردانى به طور قطع ایمان مى آوریم ، و بنى اسرائیل را با تو مى فرستیم ولى همین که خدا در مدت مقرر بلا را از ایشان برطرف مى کرد، دوباره عهد خود را مى شکستند، و به کفر خود ادامه مى دادند.

ناگزیر خداى تعالى دستورش مى دهد تا بنى اسرائیل را در یک شب معین بسیج نموده از مصر بیرون ببرد موسى و بنى اسرائیل از مصر بیرون شدند و شبانه به راه افتادند، تا به کنار دریا رسیدند، فرعون چون از جریان آگهى یافت ، از دنبال سر، ایشان را تعقیب کرد و همین که دو فریق یکدیگر را از دور دیدند، اصحاب موسى به وى گفتند: دشمن دارد به ما مى رسد موسى گفت : حاشا، پروردگار من با من است ، و به زودى مرا راهنمایى مى کند در همین حال به وى وحى مى شود که با عصایش به دریا بزند همین که زد، دریا شکافته شد، و بنى اسرائیل از دریا گذشتند فرعون و لشکریانش نیز وارد دریا شدند، همین که آخرین نفرشان وارد شد، خداوند آب را از دو طرف به هم زد، و همه شان را غرق کرد.

بعد از آنکه خداوند بنى اسرائیل را از شر فرعون و لشکرش نجات داد و موسى(علیه السلام) ایشان را به طرف بیابانى برد که هیچ آب و علفى نداشت ، در آنجا خداوند آنان را اکرام کرد و(من) و(سلوى)،(که اولى گوشتى بریان و دومى چیزى به شکل ترنجبین بود) بر آنان نازل کرد، تا غذایشان باشد، و براى سیراب شدنشان موسى به امر خداوند عصا را به سنگى که همراه داشت زد، دوازده چشمه از آن جوشید هر یک از تیره هاى بنى اسرائیل چشمه خود را مى شناخت و از آن چشمه مى نوشیدند، و از آن من و سلوى مى خوردند، و براى رهایى از گرماى آفتاب ، ابر بر سر آنان سایه مى افکند.

آنگاه در همان بیابان خداى تعالى با موسى مواعده کرد که چهل شبانه روز به کوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسى(علیه السلام) از بنى اسرائیل هفتاد نفر را انتخاب کرد، تا تکلم کردن خدا با وى را بشنوند،(و به دیگران شهادت دهند) ولى آن هفتاد نفر با اینکه شنیدند مع ذلک گفتند: ما ایمان نمى آوریم تا آنکه خدا را آشکارا ببینیم ، خداى تعالى(جلوه اى به کوه کرد، کوه متلاشى شد)، ایشان از آن صاعقه مردند، و دوباره به دعاى موسى زنده شدند، و بعد از آنکه میقات تمام شد خداى تعالى تورات را بر او نازل کرد آنگاه به او خبر داد که بنى اسرائیل بعد از بیرون شدنش گوساله پرست شدند، و سامرى گمراهشان کرد.

موسى(علیه السلام) بین قوم برگشت ، در حالى که بسیار خشمگین و متاءسف بود، گوساله را آتش زد و خاکسترش را به دریا ریخت ، و سامرى را طرد کرد، و فرمود: برو که در زندگى همیشه بگویى :(لا مساس نزدیکم نشوید)، اما مردم را دستور داد تا توبه کنند، و به همین منظور شمشیر در یکدگر به کار بزنند، و یکدگر را بکشند، تا شاید توبه شان قبول شود و قبول شد دوباره از پذیرفتن احکام تورات که همان شریعت موسى بود سرباز زدند، و خداى تعالى کوه طور را بلند کرد، و در بالاى سر آنان نگه داشت ،(که اگر ایمان نیاورید بر سرتان مى کوبم).

سپس بنى اسرائیل از خوردن(من) و(سلوى) به تنگ آمده ، و درخواست کردند که پروردگار خود را بخواند از زمین گیاهانى برایشان برویاند، و از سبزى ، خیار، سیر، عدس ، و پیاز آن برخوردارشان کند خداى تعالى دستورشان داد براى رسیدن به این هدف داخل سر زمین مقدس شوید، که خداوند بر شما واجب کرده در آنجا به سر برید. بنى اسرائیل زیر بار نرفتند، و خداى تعالى آن سرزمین را بر آنان حرام کرد، و به سرگردانى مبتلاشان ساخت ، در نتیجه مدت چهل سال در بیابانى سرگردان شدند.

و باز یکى از داستانهاى آن جناب سرگذشت رفتنش با آن جوان به مجمع البحرین براى دیدار بنده صالح خدا، و رفاقتش با آن عبد صالح است ، که در سوره کهف آمده است .

3 - مقام هارون نزد خدا و پایه عبودیت او

خداى تعالى در سوره صافات آن جناب را در منت هایش ، و در دادن کتاب ، و هدایت به سوى صراط مستقیم ، و در داشتن تسلیم ، و بودنش از محسنین ، و از بندگان مؤ منین به خدا، با موسى(علیه السلام) شریک دانسته ، و او را از مرسلان دانسته ، و از انبیایش معرفى کرده ، و او را از کسانى دانسته که بر آنان انعام فرموده ، و او را با سایر انبیاء در صفات جمیل آنان از قبیل احسان ، صلاح ، فضل ، اجتباء و هدایت شریک قرار داده و یکجا ذکر کرده .

و در آیه(و اجعل لى وزیرا من اهلى ، هرون اخى ، اشدد به ازرى ، و اشرکه فى امرى ، کى نسبحک کثیرا، و نذکرک کثیرا انک کنت بنا بصیرا) موسى(علیه السلام) در مناجات شب طور دعا کرده و از خدا خواسته که هارون را وزیر او قرار دهد، و پشتش را به وى محکم نموده و او را شریک او قرار دهد، تا خدا را بسیار تسبیح کنند، و بسیار ذکر گویند، هم طراز موسى دانسته .

و آن جناب در تمامى مواقف ملازم برادرش بوده ، و در عموم کارها با او شرکت مى کرده ، و او را در رسیدنش به مقاصد یارى مى کرد.

و در قرآن کریم هیچ مساءله اى که مختص به آن جناب باشد، نیامده مگر همان جانشینى او براى برادرش ، در آن چهل روزى که به میقات رفته بود،(و قال لاخیه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبیل المفسدین) که به برادر خود هارون گفت : خلیفه من باش در قومم ، و اصلاح کن ، و راه مفسدان را پیروى مکن ، و وقتى از میقات برگشت ، در حالى که خشمناک و متاءسف بود که چرا گوساله پرست شدند، الواح تورات را بیفکند، و سر برادر را بگرفت و به طرف خود بکشید، هارون گفت اى پسر مادر! مردم مرا ضعیف کردند،(و گوش به سخنم ندادند)، و نزدیک بود مرا بکشند، پس پیش روى دشمنان مرا شرمنده و سرافکنده مکن ، و مرا جزو این مردم ستمگر قرار مده ، موسى گفت : پروردگارا مرا و برادرم را بیامرز، و ما را در رحمت خود داخل کن ، که تو ارحم الراحمینى .

4 - داستان موسى(علیه السلام) در تورات عصر حاضر

داستانهاى موسى(علیه السلام) در ماسواى سفر اول از تورات که پنج سفر است آمده ، جزئیات تاریخ او از حین تولد تا روز وفات ، و آنچه از شرایع و احکام به وى نازل شده ، همه اش در آن چهار سفر دیگر، یعنى سفر خروج ، سفر لاویان ، سفر عدد، و سفر تثنیه آمده است .

چیزى که هست ما بین آنچه که تورات آورده ، با آنچه که در قرآن آمده در امورى که کم هم نیست اختلاف هست .

و یکى از مهم ترین موارد اختلاف این است که : تورات مى گوید: نداى موسى و سخن گفتن خدا از درخت با وى در سرزمین مدین ، قبل از حرکت دادن خانواده اش به طرف مصر بوده ، و خلاصه در همان ایامى بوده که