background
قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ ۖ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ
بگو: «خدا و پيامبر [او] را اطاعت كنيد.» پس اگر رويگردان شدند، قطعاً خداوند كافران را دوست ندارد.
آیه 32 سوره آلِ عِمْرَان

بیان آیات

با در نظر داشتن بیانى که ما در آیات سابق داشتیم ، و گفتیم : مقام آیات مقام تعرض حال اهل کتاب و مشرکین ، و تعریض برایشان است ، آیات مورد بحث هم بى ربط با آن مطالب نیست ، پس بین این آیات و آن آیات ارتباط هست ، در نتیجه مراد از کافرین در این آیات نیز اعم از اهل کتاب و مشرکین است ، و اگر از دوستى و اختلاط روحى با کفارنهى مى کند، از دو طایفه نهى مى کند، و اگر مراد از کفار تنها مشرکین باشند، باید گفت آیات متعرض حال آنان است ، و مردم را دعوت مى کند به اینکه مشرکین را رها نموده به حزب خدا متصل شوند، و خدا را دوست بدارند، و رسول او را اطاعت کنند.

معناى جمله(مؤ منان کافران را اولیاى خود نگیرند)

لا یتخذ المومنون الکافرین اولیاء من دون المؤ منین

کلمه اولیا جمع کلمه(ولى) است ، که از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معناى مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولى صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسى است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد، که خود آنان مالک اموال خویشند، ولى تدبیر امر اموالشان به دست ولیشان است .

این معناى اصلى کلمه ولایت است ، ولى در مورد حب نیز استعمال شده ، و به تدریج استعمالش زیاد شد، و این بدان مناسبت بود که غالبا ولایت مستلزم تصرف یک دوست در امور دوست دیگر است ، یک ولى در امور مولى علیه(یعنى کسى که تحت سرپرستى او است) دخالت مى کند، تا پاسخگوى علاقه او نسبت به خودش باشد، یک مولى علیه اجازه دخالت در امور خود را به ولیش مى دهد، تا بیشتر به او تقرب جوید، اجازه مى دهد چون متاثر از خواست و سایر شؤ ون روحى او است ، پس تصرف محبوب در زندگى محب ، هیچگاه خالى از حب نیست .

در نتیجه اگر ما کفار را اولیاى خود بگیریم خواه ناخواه با آنان امتزاج روحى پیدا

کرده ایم ، امتزاج روحى هم ما را مى کشاند به اینکه رام آنان شویم ، و از اخلاق و سایر شؤ ون حیاتى آنان متاثر گردیم ،(زیرا که نفس ‍ انسانى خو پذیر است)، و آنان مى توانند در اخلاق و رفتار ما دست بیندازند دلیل بر این معنا آیه مورد بحث است ، که جمله(من دون المؤ منین) را قید نهى قرار داده ، و مى فرماید مؤ منین کفار رااولیاى خود نگیرند در حالى که با سایر مؤ منین دوستى نمى ورزند، که از این قید به خوبى فهمیده مى شود که منظور آیه این است که بفرماید اگر تو مسلمان اجتماعى و به اصطلاح نوع دوست هستى ، باید حداقل مؤ من و کافر را به اندازه هم دوست بدارى ، واما اینکه کافر را دوست بدارى ، و زمام امور جامعه و زندگى جامعه را به او بسپارى و با مؤ منین هیچ ارتباطى و علاقه اى نداشته باشى ، این بهترین دلیل است که تو تا کفار سنخیت دارى و از مؤ منین جدا و بریده اى و این صحیح نیست پس زنهار باید از دوستى با کفار اجتناب کنى .

تضاد دو صفت کفر و ایمان به دارندگان آنها سرایت مى کند

در آیات کریمه قرآن هم نهى از دوستى با کفار و یهود و نصارا مکرر آمده و لیکن موارد نهى مشتمل بر بیانى است که معناى این نهى را تفسیر مى کند و کیفیت ولایتى را که از آن نهى فرموده تعریف مى کند، مانند آیه مورد بحث که گفتیم مشتمل بر جمله :(من دون المؤ منین) است ، که جمله(لا یتخذ المومنون الکافرین اولیاء) را تفسیر مى کند.

و همچنین آیه شریفه :(یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصارى اولیاء) که مشتمل است بر جمله :(بعضهم اولیاء بعض)، و آیه شریفه :(یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوکم اولیاء) که دنبالش آیه :(لا ینهیکم اللّه عن الذین لم یقاتلوکم فى الذین ...) آمده آن را تفسیر مى کند.

و بنابراین آوردن این اوصاف براى تفسیر فرمان(مؤ منین نباید کافران را اولیاى خود بگیرند، و به مؤ منین دیگر اعتنا نکنند) در حقیقت سبب حکم و علت آن را بیان نموده بفهماند دو صفت کفر و ایمان به خاطر تضاد و بینونتى است که بین آن دو هست ، قهرا همان بینونت و فاصله و تضاد به دارندگان صفت کفر با صفت ایمان نیز سرایت مى کند، در نتیجه آن دو را از نظر معارف و عقائد و اخلاق از هم جدا مى کند، دیگر راه سلوک به سوى خداى تعالى و سایرحیاتى آن دو یکى نخواهد بود، نتیجه این جدائى هم این مى شود که ممکن نیست بین آن دو ولایت و پیوستگى برقرار باشد، چون ولایت موجب اتحاد و امتزاج است ، و این دو صفت که در این دو طایفه وجود دارد موجب تفرقه و بینونت است ، و وقتى یک فرد مومن نسبت به کفار ولایت داشته باشد، و این ولایت قوى هم باشد، خود به خود خواص ایمانش و آثار آن فاسد گشته ، و بتدریج اصل ایمانش هم تباه مى شود.

و به همین جهت است که در دنبال آیه مورد بحث اضافه کرد:(و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فى شى ء) و سپس اضافه کرد(الا ان تتقوا منهم تقیه)، در جمله اول فرمود کسى که چنین کند هیچ ارتباطى با حزب خدا ندارد، و در جمله دوم ، مورد تقیه را استثنا کرد، چون تقیه معنایش این است که مؤ من از ترس کافر اظهار ولایت براى او مى کند، و حقیقت ولایت را ندارد.

مراد از کلمه(دون) در جمله(من دون المؤ منین)

کلمه(دون) در جمله :(من دون المؤ منین) چیزى شبیه ظرف است ، که معناى(نزد) را مى دهد البته بوئى هم از معناى(فرومایگى و قصور) در آن هست ، و معنا یش این است که مؤ منین به جاى مردم با ایمان مردم کفر پیشه را ولى خود نگیرند، که جایگاه و موقعیت آنان نسبت به مقام و موقعیت مردم با ایمان ، پست و بى مایه است ، چون جاه و مقام مؤ منین بلندتر از مکان کفار است .

و ظاهرا اصل در معناى کلمه(دون) همین باشد که خاطر نشان نموده و گفتیم :(دو چیز در معناى آن هست ، یکى نزدیکى ، و دیگرى پستى).

پس اینکه عرب مى گوید:(دونک زید) معنایش این است که زید نزدیک تو و در درجه اى پست تر از درجه تو است ، و لیکن کلمه مورد بحث در معناى کلمه غیر هم استعمال شده از آن جمله در قرآن کریم آمده :(الهین من دون اللّه)(و یغفر ما دون ذلک) البته در آیه دومى هم ممکن است به معناى(غیر این) باشد، وهم به معناى کوچکتر از این .

و همچنین کلمه مورد بحث ما بعنوان اسم فعل استعمال مى شود، مثل اینکه گفتیم : عرب مى گوید:(دونک زید) یعنى زید را متوجه باش و از نظر دور مدار، تمامى این استعمالات از این باب است که معناى کلمه با معانى موارد استعمال انطباق دارد، نه اینکه کلمه مورد بحث چند معنا داشته باشد.

و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فى شى ء

منظور از اینکه مى فرماید:(هرکس چنین کند) این است که هرکس کفار را به

جاى مؤ منین اولیا بگیرد، چنین و چنان مى شود، و اگر نامعمل را نبرد و به جاى آن لفظى عام آورد، براى اشاره به این نکته بوده ، که گویندهآنقدر از پذیرفتن ولایت کفار نفرت دارد که نمى خواهد حتى نام آنرا ببرد، همانطور کهخود ما از هر قبیحى ، با کنایه تعبیر مى کنیم ، و باز به همین جهت است که نفرمود:(و منیفعل ذلک من المؤ منین و هرکس از مؤ منین چنین کند) چون خواست ساحت مؤ منین را پاک تر ازآن بداند، که مثل چنین عملى را به آنان نسبت دهد.

و کلمه(من) در جمله :(من اللّه) به معناى ابتدا است ، و در مثل چنین مقامى معناى گروه گرائى را افاده مى کند، و به آیه چنین معنا مى دهد:(و کسى که چنین کند هیچ ارتباطى با حزب خدا ندارد)، همچنانکه در جاى دیگر فرموده :(و من یتول اللّه و رسوله و الذین آمنوا، فان حزب اللّه هم الغالبون).

و نیز در حکایتى که از ابراهیم(علیه السلام) کرده فرموده :(فمن تبعنى فانه منى) یعنى از حزب من است ، و به هر حال ، پس معناى آیه(و خدا داناتر است) این است که چنین کسى در هیچ حالى و اثرى برقرار در حزب خدا نیست .

الا ان تتقوا منهم تقیة

کلمه(اتقاء) در اصل از ماده(وقایه از خوف) گرفته شده و چه بسا از باب استعمال مسبب در مورد سبب به معناى خود خوف هم استعمال شود، و شاید تقیه در مورد آیه نیز از همین قبیل باشد.

این را هم بگوئیم که استثناى در این آیه استثناى منقطع است ، یعنى استثنائى است بدون مستثنا منه ، چون آنچه به نظر مى رسد مستثنا منه باشد، در واقع مستثنا منه نیست ، زیرا اظهار محبت دروغى و از ترس ، محبت واقعى نیست ، و همچنین اظهار سایر آثار ولایت اگر دروغى و از ترس باشد ولایت واقعى نیست ، چون خوف و محبت که مربوط به قلب است ، دو صفت متضادند، که دو اثر متقابل در قلب دارند، چگونه ممکن است در یک قلب متحد شوند، و در نتیجه استثناى درجمله :(و هرکس چنین کند از حزب خدا نیست مگر آنکه تولیش از ترس باشد)، استثناى متصل باشد.

جمله اى که دلالت بر جواز و مشروعیت(تقیه) مى کند

و این آیه شریفه دلالتى روشن بر جواز تقیه دارد، از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) هم این استفاده روایت شده ، هم چنان که آیه اى که درباره داستان عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه نازل شده این دلالت را دارد، و آیه این است که مى فرماید:(من کفر باللّه من بعد ایمانه ، الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان ، و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من اللّه ، و لهم عذاب عظیم).

و کوتاه سخن اینکه ، کتاب و سنت هر دو بر جواز تقیه بطور اجمال دلالت دارند، اعتبار عقلى هم موید این حکم است ، چون دین جز این نمى خواهد و شارع دین هم جز این هدفى ندارد که حق را زنده کند و جان تازه اى بخشد، و بسیار مى شود که تقیه کردن و بر حسب ظاهر طبق دلخواه دشمن و مخالفین حق عمل کردن مصلحت دین و حیات آن را چنان تامین مى کند که ترک تقیه آن طور تامین نکند، و این قابل انکار نیست ، مگر کسى بخواهد منکر واضحات شود، و ما ان شاء اللّه در بحث روایتى که مى آید و نیز در تفسیر آیه 106 سوره نحل در این باره باز سخنى خواهیم داشت .

و یحذرکم اللّه نفسه و الى اللّه المصیر

کلمه(تحذیر) که مصدر فعل(یحذر) است مصدر باب تفعیل است ، و ثلاثى مجرد آن کلمه(حذر) است ، که به معناى احتراز از امرى ترس آور است ، و در آیه که مى فرماید(خدا شما را از خودش برحذر مى دارد)، برحذر داشتن از عذاب او است ، همچنان که در جاى دیگر فرموده :(ان عذاب ربک کان محذورا)، ونیز پیامبر را از منافقین و از فتنه کافر بر حذر داشته ، مى فرماید:(هم العدو فاحذرهم) و نیز مى فرماید:(و احذرهم ان یفتنوک) و در آیه مورد بحث و بعد از دو آیه ، مسلمانان دوستدار کفار را از خودش برحذر ساخته ، و وجه آن تنها این است که بف هماند خداى سبحان خودش مخوف و واجب الاحتراز است ، و از نافرمانیش باید دورى کرد، و خلاصه بفهماند بین این مجرم و بین خداى تعالى چیز مخوفى غیر خود خدا نیست ، تا از آن احتراز جوید، یا خود را از خطر او در حصن و قلعه اى متحصن کند.

بلکه مخوف خود خدا است ، که هیچ چیزى که مانع او شود وجود ندارد و نیز بین مجرم و خدا هیچ مایه امیدى که بتواند شرى از او دفع کند وجود ندارد، نه هیچ صاحب ولایتى ، و نه شفیعى ، بنابراین در آیه شریفه شدیدترین تهدید آمده و تکرار آن در یک مقام این تهدید شدید را زیادتر و شدیدتر مى گرداند، و باز با تعقیب جمله مورد بحث با دو جمله دیگر یعنى جمله(و الى اللّه المصیر) و جمله(واللّه رؤ ف) بالعباد که بیانش خواهد آمد این شدت را مى افزاید.

با بیانى دیگر مى توان فهمید که چرا خداى تعالى دوستدار کفار را از خودش برحذر داشته ، و آن این است که از لابلاى این آیه و سایر آیاتى که از دوستى با غیر مؤ منین نهى فرموده ، برمى آید که این قسم دوستى خارج شدن از زى بندگى است ، و مستقیما ترک گفتن ولایت خداى سبحان و داخل شدن در حزب دشمنان او و شرکت در توطئه هاى آنان براى افساد امر دین او است .

تهدید و تحزیر شدید به کسانى که کافران را ولى و دوست مى گیرند و کوتاه سخن اینکه دوستى با کفار طغیان و افساد نظام دین است ، که بدترین و خطرناکترین ضرر را براى دین دارد، حتى ضررش از ضرر کفر کفار و شرک مشرکین نیز بیشتر است ، زیرا آنکس که کافر و مشرک است ، دشمنیش براى دین آشکار است ، و به سهولت مى توان خطرش را از حومه دین دفع نموده و از خطرش برحذر بود، و اما مسلمانى که دعوى صداقت و دوستى با دین مى کند، و در دل دوستدار دشمنان دین است ، و قهرا این دوستى اخلاق و سنن کفر را در دلش رخنه داده ، چنین کسى و چنین کسانى ندانسته حرمت دین و اهل دین را از بین مى برند، و خود را به هلاکتى دچار مى سازند که دیگر امید حیات و بقائى باقى نمى گذارد.

و سخن کوتاه اینکه این قسم دوستى طغیان است ، و امر طاغى به دست خود خداى سبحان است ، این نکته را در اینجا داشته باش تا ببینیم از آیات سوره فجر چه استفاده مى کنیم :

(الم ترکیف فعل ربک بعاد، ارم ذات العماد، التى لم یخلق مثلها فى البلاد و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد، و فرعون ذى الاوتاد، الذین طغوا فى البلاد، فاکثروا فیها الفساد، فصب علیهم ربک سوط عذاب ، ان ربک لبالمرصاد). خوب ، از این آیات استفاده کردیم که طغیان طاغى ، وى را به کمین گاه خدا

مى کشاند، کمین گاهى که غیر از خدا در آن نیست ، و تازیانه عذاب را بر سرش فرود مى آورد، و کسى نیست که مانع او شود.

از اینجا معلوم مى شود تهدید به تحذیر از خود خدا در جمله :(و یحذرکم اللّه نفسه) براى آن است که دوستى با کفار، از مصادیق طغیان بر خدا به ابطال دین او و افساد شرعیت او است .

دلیل بر گفتار ما آیه زیر است ، که مى فرماید:(فاست قم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بماتعملون بصیر و لا ترکنوا الى الذین ظلموا، فتمسکم النار، و ما لکم من دون اللّه من اولیاء، ثم لا تنصرون) و این همان آیه اى است که(بطورى که در حدیث آمده) رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود این آیه مرا پیر کرد، و دلالتش بر نظر ما از این باب است که این دو آیه - بطورى که بر هیچ متدبرى پوشیده نیست ، - ظهور دراین دارند که اعتماد به کفار ستمگر، طغیان است طغیانى که دنبالش فرا رسیدن آتش حتمى است ، آنهم فرا رسیدنى که ناصر و دادرسى با آن نیست ، و این همان انتقام الهى است ، که به بیان گذشته ما عاصم و بازدارنده اى از آن نیست .

از اینجا این نکته هم روشن مى شود که جمله :(و یحذرکم اللّه نفسه) دلالت دارد بر اینکه تهدید در آن به عذابى حتمى است ، چون از خود خدا تحذیر کرده ، و تحذیر از خود خدا دلالت دارد که دیگر حایلى بین او و عذاب وجود ندارد و کسى نمى تواند خدا را با اینکه تهدید به عذاب کرده از عذابش جلوگیر شود، پس نتیجه قطعى مى دهد که عذاب نامبرده واقع شدنى است ، همچنان که دو آیه سوره هود نیز این معنا را مى فهماند.

و اینکه فرمود:(و الى اللّه المصیر) دلالت دارد بر اینکه شما از این عذاب راه گریزى ندارید، و خدا هم از آن صرفنظر نمى کند، و این خود تهدید در جمله قبلى را تاکید مى نماید. و این آیات یعنى آیه :(لا یتخذ المومنون الکافرین اولیاء) و آیات بعدش از خبرهاى غیبى قرآن کریم است ، که توضیح آن ان شاء اللّه در سوره مائده مى آید.

قل ان تخفوا ما فى صدورکم او تبدوه ، یعلمه اللّه ...

بگو اگر آنچه در دل دارید چه نهان کنید و چه اظهار نمائید خدا آنرا مى داند، این آیه

نظیر آیه :(و ان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه ، یحاسبکم به اللّه) است با این تفاوت که در آیه مورد بحث ابتدا نهان داشتن را و سپس اظهار کردن را آورده ، و در آیه سوره بقره بعکس ذکر فرموده ، و این بطورى که گفته اند بدان جهت است که آیه مورد بحث فرموده چه آن کنید و چه این کنید خدا آنرا مى داند و در آیه سوره بقره فرموده :(خدا آن را حساب مى کند)، و مناسب تر به حال دانستن این است که متعلق به مخفى شود، و مناسب تر به حال حساب کردن این است که متعلق به ظاهر و آشکار گردد.

در آیه شریفه رسول گرامى خود را ماءمور نموده این حقیقت را ابلاغ کند که آنچه در نفس دارند چه پنهانش کنند و چه اظهارش ‍ بدارند، خدا آنرا مى داند و خودش آنرا بیان نکرده ، با اینکه در آیات سابق حقایق را خود خدا بیان مى کرد و این تغییر سیاق جز براى این نبوده که بفهماند خدا بزرگتر از آن است که خودش با افرادى که مى داند در آینده با او مخالفت مى کنند، هم کلام شود، همچنانکه نظیر این تغییر سیاق را در جمله(و من یفعل ذلک ...) دیدیم . و در جمله :(و یعلم ما فى السموات و الارض ، و اللّه على کل شى ء قدیر)

مشابهتى با آیه سوره بقره هست ، که در سابق درباره این مشابهت سخن رفت .

یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا، و ما عملت من سوء

از اتصال سیاق کلام برمى آید که این آیه تتمه گفتار در آیه قبلى باشد، که در آن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را ماءمور به ابلاغ کرده بود، و ظرف(یوم) متعلق به مطلبى تقدیرى است ، و تقدیر کلام(اذکر یوم تجد...) است ، یعنى بیاد آر روزى را که چنین و چنان مى شود، و یا متعلق به جمله :(یعلمه اللّه و یعلم ...) است ،

خداوند همیشه عالم است نه فقط روز قیامت

خواهى گفت در این صورت معناى آیه این مى شود که خدا در آنروز علم پیدامى کند، و حال آنکه خدا همیشه عالم است ، جواب مى گوئیم این عیبى ندارد، براى اینکه کلمه روزى که ظرف است براى علم خدا بدانچه که ما از احوال قیامت مشاهده مى کنیم ، نه به اصل روز قیامت ، و به عبارتى دیگر کلمه روز ظرف است براى علم خدا بالنسبه به ظهور امر براى ما، نه بالنسبه به تحقق آن از ناحیه خدا همچنانکه آیه زیر که مى فرماید خدا در قیامت مالک و قادر است منافات ندارد با اینکه در دنیا هم مالک و قادر باشد، چون گفتیم منظور ظهور ملک و قدرت خدا در قیامت است و آیه چنین است :(یوم هم بارزون لا یخفى على اللّه منهم شى ء لمن الملک الیوم للّه الواحد القهار).

و نیز فرموده :(لا عاصم الیوم من امر اللّه) یعنى امروز کسى نیست که شما را از خشم خدا نگهدارد.

و باز مى فرماید:(و لو یرى الذین ظلموا اذیرون العذاب ان القوه للّه جمیعا).

و نیز مى فرماید:(و الامر یومئذ للّه) با اینکه همه مى دانیم که ملک و قدرت و قوت و امر تنها در قیامت از آن خدا نیست در دنیا نیز حقیقت ملک و قدرت و امر از آن او است ، و اگر در این آیات مختص روز قیامت شده ، بدین جهت بوده که این حقایق در قیامت براى ما روشن مى شود، بطورى که دیگر شکى برایمان نمى ماند،(بخلاف دنیا که ملکیت هاى موهوم نمى گذارد آنطور که باید متوجه مالکیت خدا شویم) پس روشن شد که اگر ظرف(یوم) را متعلق بجمله(یعلمه اللّه) بدانیم مستلزم این نیست که خدا را تنها درقیامت ، عالم به سرائر و باطن خوب یابد مردم بدانید.

علاوه بر اینکه کلمه(محضرا) هم بر این معنا دلالت دارد، زیرا مى توانست بفرماید:(حاضرا)، ولى احضار که به معناى حاضر ساختن موجود غایب از انظار است ، بما مى فهماند اعمال نزد خدا محفوظ بوده و خدا در دنیا هم عالم بدان بوده و آنرا محفوظ داشته ، روز قیامت براى صاحبانش اظهار مى دارد، همچنانکه در جاى دیگر فرمود:(و ربک على کل شى ء حفیظ).

و نیز فرموده :(و عندنا کتاب حفیظ).

و کلمه(تجد) از ماده وجدان است ، که ضد فقدان را معنا مى دهد، و کلمه(من) در جمله :(من خیر) و جمله(من سوء) بیانیه است ، و بطورى که از ظاهر سیاق برمى آید جمله :(ما عملت من سوء...) عطف است بر تجسم اعمال دلالت مى کند، که بحث درباره آن در سوره بقره گذشت .

تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا

ظاهرا این جمله خبرى است از مبتدائى که حذف شده ، و آن مبتدا ضمیرى است که به کلمه نفس برمى گردد، و کلمه :(لو) براى تمنى است ، که در قرآن در موارد بسیارى قبل از حرف(ان) بفتحه همره استعمال شده ، پس اینکه بعضى گفته اند چنین استعمالى جایز نیست ، و باید مواردى که در قرآن آمده به نحوى تاءویل کرد حرف صحیحى نیست .

و کلمه(امد) معناى فاصله زمانى را افاده مى کند. راغب در مفردات خود گفته کلمه(امد) و کلمه(ابد) معنائى نزدیک بهم دارند. با این فرق که کلمه(ابد) عبارت است از مدت زمانى که حدى معین ندارد، و به همین جهت به هیچ قیدى مقید نمى شود، و گفته نمى شود:(ابد توقف فلانى در این شهر)، و اما امد، مدتى است که حد برمى دارد، و لیکن در صورتى که مطلق ذکر شود حدش براى ما مجهول است ، گاهى هم بطور انحصار و مقید مى آید، مثل اینکه بگوئى :(امد توقف زید در این شهر) یعنى زمان توقف او.

و فرق بین دو کلمه(زمان) و(اءمد) اینست که امد همواره به اعتبار هد ف و غایت استعمال مى شود، ولى زمان هم در مبداء به کار مى رود و هم در غایت و نهایت ، و لذا بعضى گفته اند دو کلمه(امد) و(مدى) معنائى نزدیک به هم دارند.

جمله(تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا) دلالت دارد بر اینکه حاضر شدن عمل زشت باعث ناراحتى نفس مى شود، همچنان که از راه مقابله فهمیده مى شود که عمل خیر باعث مسرت نفس مى گردد، و اگر فرمود صاحب عمل زشت دوست مى دارد که : اى کاش بین او و آن عمل ، فاصله اى زمانى مى بود، و نفرمود دوست مى دارد که کاش آن عمل را نکرده بود، براى این است که عمل خود را حاضر مى بیند و مى بیند که خداى تعالى عملش را حفظ کرده ، دیگر هیچ آرزوئى نمى تواند داشته باشد، بجز اینکه بگوید اى کاش در چنین موقعیتى که سخت ترین احوال است بین من و این عمل زشت فاصله زیادى بود، واینطور نزدم حاضر نمى شد، همچنانکه به همنشین بد خود نظیر این سخن را مى گوید و خداى تعالى آن را چنین حکایت مى کند،(نقیض له شیطانا فهو له قرین) تا آنجا که مى فرماید:(حتى اذا جاءنا قال یا لیت بینى و بینک بعد المشرقین فبئس القرین).

و یحذرکم اللّه نفسه ، و اللّه روف بالعباد

در اینجا دوباره تحذیر را ذکر نموده و این اهمیت مطلب را مى رساند و بر کسى پوشیده نیست که تهدید را به نهایت درجه مى رساند ممکن هم هست تحذیر دوم ناظر به عواقب معصیت در آخرت باشد، همچنانکه مورد نظر این آیه هم همین است ، و تحذیر اول ناظر به وبال و آثار سوء دنیائى و یا اعم از دنیائى و آخرتى باشد.

و اما اینکه فرمود:(واللّه روف بالعباد) در عین اینکه از رافت و مهر خداى تعالى نسبت به بندگانش حکایت مى کند، و مخصوصا ذکر کلمه(عباد) که یادآور بندگى و رقیت است و حاکى دیگرى از این رافت است ، در عین حال دلیل دیگرى بر تشدید آن تهدید نیز مى باشد براى اینکه امثال این تعبیرها در مورد تهدید و تحذیر مى فهماند که تهدید کننده و گوینده آن ، خیرخواه و رؤ وف به شنونده است و جز خیر و صلاح او را نمى خواهد، همچنان که خود ما به کسى که نسبت به او رؤ وف هستیم مى گوئیم : زنهار، مبادا در فلان کار سر به سر من بگذارى ، چون سوگند خورده ام هرکس متعرض من شود مسامحه درباره اش روا ندارم ، جلوتر خبرت کردم چون دوستت دارم .

در نتیجه برگشت معنا به این مى شود(و خدا داناتر است) که مثلا فرموده باشد خداى تعالى به خاطر راءفت نسبت به بندگان خودش ‍ آنان را قبل از اینکه متعرض امثال این نافرمانیها شوند، و به وبال آن گرفتار آیند، و بالى که حتمى و غیر قابل تخلف است یعنى نه شفاعتى دفعش مى کند و نه هیچ دافعى دیگر، هشدار مى دهد.

سخنى درباره(حب) و(دوست داشتن خدا) درذیل جمله :(ان کنتم تحبون اللّه ...)

قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه

در تفسیر آیه :(و الذین آمنوا اشد حبا للّه ...)، گفتارى پیرامون مساءله(حب) داشتیم و گفتیم که حب نسبت به خداى تعالى معناى حقیقى و واقعى کلمه است ، همانطور که به غیر خداى تعالى تعلق مى گیرد.

در اینجا این بحث را اضافه مى کنیم که : خداى سبحان به طورى که کلام مجیدش با بانگ رسا اعلام مى دارد و جاى تردید باقى نمى گذارد، بنده خود را به سوى ایمان و پرستش خالصانه خود، و اجتناب از شرک دعوت مى کند، از آن جمله مى فرماید:(الا للّه الدین الخالص).

و نیز مى فرماید:(و ما امروا الا لیعبدوا اللّه مخلصین له الدین) و آیاتى دیگر از این قبیل .

در این هم شکى نیست که اخلاص در دین وقتى به معناى واقعى کلمه ، محقق مى شود که شخص عابد همانطور که هیچ چیزى را اراده نمى کند مگر با حب قلبى و علاقه درونى ، در عبادتش هم چیزى به جز خود خدا نخواهد، تنها معبود و مطلوبش خدا باشد، نه صنم ، و نه هیچ شریک دیگر، و نه هیچ هدفى دنیوى ، بلکه و حتى هیچ هدف اخروى ، یعنى رسیدن به بهشت و خلاصى از آتش و امثال اینها، پس خالص داشتن دین براى خدا به همین است که در عبادتش محبتى بغیر خدا نداشته باشد.

حب چیست و چه آثارى دارد؟

حال ببینیم حب چیست ؟ و چه آثارى دارد؟ حب در حقیقت تنها وسیله اى است براى اینکه میان هر طالبى با مطلوبش رابطه برقرار کند و هر مریدى را به مرادش برساند، و حب اگر مرید را به مراد و طالب را به مطلوب و محب را به محبوب مى رساند، براى این است که نقص محب را به وسیله محبوب برطرف سازد تا آنچه را ندارد دارا شود، و کمبودش تمام و کامل گردد.

پس براى محب هیچ بشارتى بزرگتر از این نیست که به او بفهمانند محبوبش دوستش دارد، اینجا است که دو حب با هم تلاقى مى کنند و از دو سو غنج و دلال رد و بدل مى شود.

پس انسان اگر غذا را دوست دارد و به سوى آن کشیده مى شود و در صدد تهیه کردنش بر مى آید، براى این است که به وسیله آن نقصى را که(همان گرسنگى باشد) در خود احساس مى کند برطرف نماید، و یا اگر عمل زناشوئى را دوست مى دارد و در صدد رسیدن به آن بر مى آید براى این است که نقصى را که در خود سراغ دارد(که همان شهوت است) از خود برطرف نماید.

و همچنین دلش براى دیدن دوستش پر مى زند و این علاقه باعث مى شود که بپا خیزد و در صدد دیدار با او برآید. و به وسیله انس با او، تنگى حوصله خود را جبران کند. و به همین منوال اگر عبد مولاى خود را دوست مى دارد و یا خادم به مخدوم خود علاقه مى ورزد براى این است که خود را اسیر و گرفتار حق او مى داند، عبد، خود را اسیر حقوق مولا،و خادم ، خود را رهین احسان مخدوم مى داند و مى خواهد سنگینى این حق را از دوش خود بیفکند.

و اگر شما خوانندگان عزیز سایر موارد علاقه و محبت را یک یک در نظر بگیرید و یا داستانهاى عشاق تاریخ را بخوانید بدون شک مى بینید که با همه اختلافى که در آنان هست ، در این مطلب شریک اند، که مى خواهند با وصل به محبوب ، خلاى را از خود پر کنند.

پس بنده مخلص که اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار مى دارد، هیچ هدفى جز این ندارد که خدا هم او را دوست بدارد، همانطور که او خدا را دوست مى دارد و خدا براى او باشد همانطور که او براى خدا است ، این است حقیقت امر.

چیزى که هست خداى سبحان در کلام مجیدش هر حبى را حب نمى شمارد چون حب(که حقیقتش علقه و رابطه اى است میان دو چیز)، وقتى حب واقعى است که با ناموس حب حاکم در عالم وجود، هماهنگ باشد، چون دوست داشتن هر چیز مستلزم دوست داشتن همه متعلقات آنست و باعث مى شود که انسان در برابر هر چیزى که در جانب محبوب است تسلیم باشد.

لازمه دوست داشتن خدا، قبول دین او و اطاعت و تسلیم در برابر او است

در مورد دوستى خدا هم همینطور است . خداى سبحان که خداى واحد است و هر موجودى در تمامى وجودیش به او متکى است ، و همه تلاشش در یافتن وسیله اى به سوى او است ، خدائى که تمامى خرد و کلان عالم به سوى او باز مى گردد، باید دوستى و اخلاص با او تواءم با قبول دین او باشد که همان دین توحید و طریقه اسلام است .

کسى که خدا را دوست مى دارد باید به قدر طاقت و کشش ادراک و شعورش از دین او پیروى کند و دین نزد خدا اسلام است و اسلام همان دینى است که سفراى خدا مردم را به سوى آن مى خوانند و انبیایش و رسولانش به سوى آن دعوت مى کنند و مخصوصا آخرین ادیان الهى یعنى دین اسلام که در آن اخلاصى هست که ما فوق آن تصور ندارد، دین فطرى است که خاتم همه شرایع و طرق نبوت است ، و با رحلت خاتم الانبیاء(صلى اللّه علیه و آله) مساءله نبوت ختم گردید واین نکته اى که ما تذکر دادیم مطلبى است که هیچ متدبر در قرآن ، در آن مطلب تردید نمى کند.

و چگونه ممکن است تردید کند، با اینکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) طریقه و راهى را که پیموده ، راه توحید و طریقه اخلاص ‍ معرفى نموده است ، چون پروردگارش او را دستور داده که راه خود را چنین معرفى کند و فرموده :(قل هذه سبیلى ادعوا الى اللّه على بصیره ، انا و من اتبعنى ، و سبحان اللّه و ما انا من المشرکین) که در این آیه سبیل خود را

عبارت دانسته از دعوت به سوى خدا با بصیرت ، و پرستش خالصانه و بدون شرک پس سبیل پیامبر اسلام دعوت و اخلاص و پیروى او در این دعوت و اخلاص است .

پس دعوت و اخلاص بالاصاله صفت خود آن جناب و به تبع صفت پیروان او است .

آنگاه در آیه :(ثم جعلناک على شریعه من الامر فاتبعها) مى فرماید: شریعتى را که تشریع کرده تبلور دهنده این سبیل ، یعنى سبیل دعوت و اخلاص است .

و نیز در آیه :(فان حاجوک فقل اسلمت وجه ى للّه و من اتبعن) آن سبیل را براى بار دوم روش تسلیم خدا شدن خوانده : و در آیه شریفه :(و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه) روش اسلام را به خودش نسبت داده ، و آن را صراط مستقیم خود خوانده است .

پس با این بیان و این آیات روشن گردید که اسلام یعنى شریعتى که براى پیامبر اسلام تشریع شده ،(و عبارت است از مجموع معارف اصولى و اخلاقى و عملى و سیره آن جناب در زندگى)، همان سبیل اخلاص است ، اخلاص براى خداى سبحان که زیربنایش حب است پس اسلام دین اخلاص و دین حب است .

معناى آیه(ان کنتم تحبون اللّه ...)

و از بیانات طولانى گذشته معناى آیه مورد بحث ما روشن مى گردد، و معلوم مى شود آیه :(قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه)، چه معنائى دارد، پس مراد از آیه(و خدا داناتر است) این شد که اگر مى خواهید در عبادت خود خالص شوید و عبادت شما بر اساس حب حقیقى باشد، این شریعت را که زیر بنایش حب است و تبلور دهنده اخلاص و اسلام مى باشد و صراط مستقیم خدا است و سالک خود را با نزدیک ترین راه به خدا مى رساند، پیروى کنید، که اگر مرا در سبیل و طریقه ام که چنین وضعى دارد پیروى کنید، خداى تعالى شما را دوست مى دارد و همین بزرگترین بشارت براى محب است ، در اینجا است که آنچه را مى خواهید مى یابید، و همین است آن هدف واقعى و جدى که هر محبى در محبتش به دنبال آن است ، این آن مطلبى است که آیه شریفه با اطلاقش آنرا افاده مى کند.

و اما اگر از اطلاقش صرفنظر نموده و وقوعش را بعد از آیاتى در نظر بگیریم که از دوستى با کفار نهى مى کرد و بخواهیم ارتباطش را با آن آیات حفظ کنیم ، و در نظر بگیریم که در معناى ولایت دوستى بین ولى و متولى برقرار است ، نتیجه مى گیریم که آیه شریفه مى خواهد

بشر را از همین راه ولایت به پیروى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) دعوت کند، البته در صورتى که در دعوى ولایت خدا صادق بوده و به راستى از حزب خدا باشند، مى فرماید ولایت خدا با پیروى کفار و تابع هوا و هوس هاى آنان شدن ، نمى سازد، ولایت هم که جز با پیروى معنا ندارد، پس اگر واقعا دوستدار خدایند، باید پیامبر او را پیروى کنند نه مال و جاه و مطامع و لذاتى را که نزد کفار است ، در آیه زیر که فرموده :

(ثم جعلناک على شریعه من الامر، فاتبعها و لا تتبع اهواء الذین لا یعلمون ، انهم لن یغنوا عنک من اللّه شیئا، و ان الظالمین بعضهم اولیاء بعض ، و اللّه ولى المتقین).

توجه مى کنید که چگونه در آیه دوم از معناى اتباع به معناى ولایت منتقل مى شود.

پس بر کسى که مدعى ولایت خدا و دوستى او است واجب است که از رسول او پیروى کند تا این پیرویش به ولایت خدا و به حب او منتهى شود.

و اگر در آیه مورد بحث به جاى ولایت خدا حب خدا را آورده ، جهتش این است که اساس ، و زیر بناى ولایت حب است و اگر تنها به ذکر حب خدا اکتفا نمود و سخنى از(حب) رسول و سایر دوستان خدا نکرد، براى این بود که در حقیقت ولایت و دوستى با رسول خدا و مؤ منین ، به دوستى خدا برگشت مى کند.

مغفرت الهى و در نتیجه ، افاضه رحمت الهى ، اثر نزدیکى خدا به بنده است

و یغفر لکم ذنوبکم و اللّه غفور رحیم

رحمت واسعه الهیه و فیوضات صورى و معنوى غیر متناهى که نزد خدا است ، موقوف بر شخص و یا صنفى معین از بندگانش نیست ، و هیچ استثنائى نمى تواند حکم افاضه على الاطلاق خدا را مقید کند و هیچ چیزى نمى تواند او را ملزم بر امساک و خوددارى از افاضه نماید، مگر اینکه طرف افاضه استعداد افاضه او را نداشته باشد و یا خودش مانعى را به سوء اختیار خود پدید آورد، و در نتیجه از فیض او محروم شود.

و آن مانعى که مى تواند از فیض الهى جلوگیرى کند گناهان است که نمى گذارد بنده او از کرامت قرب به او و لوازم قرب(بهشت و آنچه در آن است) برخوردار گردد، و ازاله اثر گناه از قلب ، و آمرزش و بخشیدن آن تنها کلیدى است که در سعادت را باز مى کند، و آدمى را

به دار کرامت وارد مى سازد، و بدین جهت است که دنبال جمله(یحببکم اللّه) فرمود:(و یغفر لکم ذنوبکم)، چون کلمه حب همانطور که در سابق گذشت محب را به سوى محبوب جذب مى کند،(و نیز محبوب را به سوى محب مى کشاند).

پس همانطور که حب بنده باعث قرب او به خدا گشته و او را خالص براى خدا مى سازد و بندگیش را منحصر در خدا مى کند، محبت خدا به او نیز باعث نزدیکى خدا به او مى گردد و در نتیجه حجابهاى بعد و ابرهاى غیبت را از بین مى برد، و حجاب و ابرى به جز گناه نیست .

پس نزدیکى خدا به بنده ، گناهان او را از بین مى برد و مى آمرزد و اما کرامت هاى بعد از مغفرت ، دیگر هیچ بهانه نمى خواهد، بلکه افاضه وجود الهى کافى در آنست که بیانش در سابق گذشت .

دقت در آیه شریفه(کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون ، کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون) و نیز دقت در آیه :(یحببکم اللّه و یغفر لکم ذنوبکم) در تاءیید بیان ما کافى است .

قل اطیعوا اللّه و الرسول

در حالى که آیه قبلى مردم را دعوت مى کرد به پیروى از رسول و پیروى که معناى لغویش دنبال روى است وقتى فرض دارد که متبوع در حال رفتن به راهى باشد و تابع دنبال او، آن راه را برود و راهى که رسول خدا مى رود صراط مستقیم است که صراط خداست و شریعتى است که او براى پیغمبرش تشریع کرده و اطاعت آن جناب را در پیمودن آن راه بر مردم واجب ساخته ، با این حال براى بار دوم در این آیه نیز معناى پیروى رسول را در قالب عبارت :(اطاعت او کنید) تکرار فرمود تا اشاره کرده باشد به اینکه سبیل اخلاص که همان راه رسول است عینا همان مجموع اوامر و نواهى و دعوت و ارشاد او است .

پس پیروى از رسول و پیمودن راه او، اطاعت خدا و رسول او است در شریعتى که تشریع شده ، و شاید اینکه نام خدا را با رسول ذکر کرد براى اشاره به این باشد که هر دو اطاعت یکى است ، و ذکر رسول با نام خداى سبحان براى این بود که سخن در پیروى آن جناب بود.

از اینجا روشن مى شود اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: معناى آیه :(اطیعوا اللّه فى کتابه و الرسول فى سنته) سخن درستى نیست .

براى اینکه گفتیم از مقام آیه استفاده مى شود که گوئى جمله :(اطیعوا اللّه و الرسول ...) بیانگر آیه(قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى ...) است .

چرا که آیه شریفه اشعار دارد بر اینکه اطاعت خدا واطاعت رسول یک اطاعت است ، و به همین جهت امر به اطاعت در آیه تکرار نشد، و اگر مورد اطاعت خدا غیر مورد اطاعت رسول بود، مناسب بود که بفرماید:(اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول) همانطور که در آیه شریفه :(اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم) بخاطر اقتضاء مقام ، کلمه(اطیعوا) تکرار شده است .

این را هم بگوئیم و بگذریم ، که سخن در آیه شریفه ، از حیث اطلاقش و منطبق بودن اطلاقش بر مورد، نظیر همان مطلبى است که در آیه قبلى بیان شد.

فان تولوا فان اللّه لا یحب الکافرین

در این آیه شریفه دلالتى هست بر اینکه هرکس از دستور(اطیعوا اللّه و الرسول) سرپیچى کند کافر است ، همچنان که سایر آیاتى هم که از دوستى کفار نهى مى کند بر این معنا دلالت دارد و نیز در این آیه شریفه اشعارى است به اینکه این آیه چیزى شبیه به بیان ، براى آیه قبلش مى باشد، چون آیه قبلى اثبات دوستى خدا براى مؤ منین مى کرد که تسلیم فرمان اتباع بودند، و این آیه نیز پس از دستور به اطاعت خدا و رسول مى فرماید:(خدا کافرین به امر اتباع را دوست نمى دارد)، پس آیه دوم بیانگر آیه اول است .(دقت بفرمائید)

چهار نکته که از آیات کریمه گذشته استفاده شد

از سخنانى که پیرامون این آیات کریمه به میان آمد، چند نکته به دست آمد:

اول اینکه : تقیه به طور اجمال و سربسته امرى است مشروع .

دوم اینکه : مواخذه و عذاب کسى که کفار را دوست بدارد و نهى خدا از آن را اعتنا نکند، حتمى و قطعى است ، و به هیچ وجه تخلف نمى پذیرد، و جزء قضاهاى حتمى خدا است .

سوم اینکه : شریعت الهى دستوراتى عملى و اخلاقى و عقیدتى است که در حقیقت اخلاص للّه را تبلور داده و مجسم مى سازد، همچنان که اخلاص للّه مجسم شده حب للّه ، و دوستى او است .

و به عبارتى دیگر دین خدا که مجموع معارف الهى و دستورات اخلاقى و احکام عملى است ، با همه عرض عریضش جز به اخلاص ‍ فقط، تحلیل نمى شود، یعنى اگر آنرا موشکافى کنیم ، مى بینیم که تنها و تنها به اخلاص منتهى مى شود، و اخلاص همین است که انسان براى خود و صفاتش(یعنى اخلاقش)، و اعمال ذاتش ، و افعال خود زیر بنائى به غیر از خداى واحد قهار سراغ نداشته باشد، و این اخلاص نامبرده را اگر تحلیل و موشکافى کنیم جز به حب منتهى نمى شود، این از جهت تحلیل ، و اما از جهت ترکیب ، حب نامب رده به اخلاص منتهى مى شود و اخلاص به مجموع احکام شریعت ، همچنان که دین به یک نظر دیگر به تسلیم و تسلیم به توحید منتهى مى گردد.

چهارم اینکه : دوستى کفار کفر است ، و مراد از این کفر، کفر در فروع دین است ، نه در اصول دین ، نظیر کفر مانع زکات و تارک صلات و ممکن است کفر چنین افراد، عاقبت کار آنان باشد، و به بیانى که گذشت و در آینده نیز در سوره مائده ان شاء اللّه مى آید، از این نظر باشد که دوستى کفار سرانجام کار انسان را به کفر مى کشاند.

بحث روایتى

در درالمنثور در تفسیر آیه :(لا یتخذ المومنون الکافرین اولیاء...) آمده که ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابى حاتم از ابن عباس ‍ روایت آورده اند که گفت حجاج بن عمرو هم پیمان قبیله کعب بن اشرف و ابن ابى الحقیق و قیس بن زید، پنهان از دیگران تصمیم گرفته بودند چند نفر از مسلمانان مدینه را از دین خود گمراه سازند.

رفاعة بن منذر و عبد اللّه بن جبیر و سعد بن خثیمه از جریان خبر داشتند به آن چند نفر مسلمان هشدار دادند که با این اشخاص ‍ نشست و برخاست نکنید، این یهودیان در دل تصمیم دارند شما را گمراه کنند و از دین مرتد سازند، ولى مسلمانان اعتنا نکردند، در این باره بود که آیه :(لا یتخذ المومنون الکافرین) تا جمله(واللّه على کل شى ء قدیر) نازل گردید.

مؤ لف : ظاهرا منظور روایت ، تطبیق یک مصداق بر عموم آیه است براى این که در عرف قرآن کلمه(کافرین) اعم از یهود و نصارا و مشرکین است و مسلمانان را بط ور کلى از دوستى

عموم کفار نهى مى کند و اگر بنا باشد داستان نامبرده سبب نزول باشد، باید سبب نزول آیاتى باشد که خصوص یهود ونصارا را نام مى برد، نه سبب نزول آیات مورد بحث که نامى از اهل کتاب نمى برد.

و در تفسیر صافى در ذیل آیه :(الا ان تتقوا منهم تقیه ...) در کتاب احتجاج از امیر المؤ منین(علیه السلام) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: خداى تعالى تو را دستور داده تا در دین خودت تقیه کنى ، براى اینکه مى فرماید: زنهار، زنهار، مبادا خود را به هلاکت افکنى و تقیه اى را که به تو دستور داده ام ترک نمائى ، زیرا با ترک تقیه سیل خون از خود و برادرانت براه مى اندازى و نعمت هاى خودت و آنان را در معرض زوال قرار داده ، آنان را خوار و ذلیل دست دشمنان دین نمایى ، با اینکه خداى تعالى به تو دستور داده که وسیله عزت آنان را فراهم سازى .

و در تفسیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) بارها مى فرمود دین ندارد کسى که تقیه ندارد، و نیز مى فرمود: خداى تعالى خودش فرموده :(الا ان تتقوا منهم تقیه .)

و در کافى از امام باقر(علیه السلام) روایت آورده که فرمود:(تقیه در هر چیزى براى آدمى خواه ناخواه پیش مى آید، و خدا هم به همین جهت آن را حلال فرموده).

مؤ لف : اخبار در مشروعیت تقیه از طرق ائمه اهل بیت(علیهم السلام) بسیار زیاد است ، و شاید به حد تواتر برسد و خواننده محترم توجه فرمود که آیه شریفه هم بر آن دلالت دارد، دلالتى که به هیچ وجه نمى توان آن را انکار نمود.

چند روایت درباره حب خدا

و در معانى الاخبار از سعید بن یسار روایت آمده که گفت : امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: مگر دین چیزى بجز حب مى تواند باشد؟ خداى عزوجل مى فرماید:(قل ان کنتم تحبون اللّه ، فاتبعونى یحببکم اللّه).

مؤ لف : این حدیث را صاحب کافى از امام باقر(علیه السلام) و همچنین قمى

و عیاشى هر یک آن را در تفسیر خود از حذاء از آن جناب آورده اند، و نیز عیاشى در تفسیر خود از برید و از ربعى که اینها از آن جناب نقل کرده اند و این روایت موید بیانى است که ما در سابق توضیحش را دادیم .

و در کتاب معانى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: خداى عزوجل هیچ بنده نافرمانى را دوست نمى دارد آنگاه به این شعر تمسک جست که شاعر گفته است :

(تعصى الاله و انت تظهر حبه

هذا لعمرى فى الفعال بدیع

لو کان حبک صادقا لاطعته

ان المحب لمن یحب مطیع)

یعنى تو در عین اینکه خدا را نافرمانى مى کنى ، اظهار مى دارى که خدا را دوست دارى و این عمل به جان خودم در بین اعمال ، عملى نوظهور است ، اگر دوستى تو با خدا صادق و درست بود، او را اطاعت مى کردى همچنان که هر دوستى دوست خود را اطاعت مى کند .

و در کافى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در حدیثى فرمود: هرکس میل دارد خدا او را دوست بدارد باید بطاعت خدا عمل کند، و ما را پیروى نماید، مگر او نشنیده قول خداى عزوجل به پیامبرش را که فرمود:(قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه و یغفر لکم ذنوبکم) تا آخر حدیث .

مؤ لف : بزودى در تفسیر آیه شریفه :(یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم . ..)، این معنا را بیان خواهیم کرد ان شاء اللّه ، که چگونه پیروى ائمه پیروى رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است .
و در درالمنثور است که عبد بن حمید از حسن روایت آورده که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرمود: هرکس از سنت من روى بگرداند از من نیست ، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:(قل ان کنتم تحبون اللّه ، فاتبعونى یحببکم اللّه ...).

و نیز در درالمنثور است که ابن ابى حاتم و ابو نعیم در کتاب حلیه و حاکم از عایشه روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله) فرمود: شرک ناپیداتر است از صداى حرکت ذره بر روى سنگ صاف آنهم در شب ظلمانى و سبک تر و کمترین درجه

وکسى را دشمن بدارد با اینکه بداند او عادل است ،(ممکن است معناى حدیث این باشد که کسى را به خاطر شائبه اى از جور که در او است دوست بدارد و شخصى را به خاطر اینکه تا حدودى عادل است دشمن بدارد) و آیا دین جز حب و بغض در راه خدا چیزى دیگر است ؟ با اینکه خداى عزوجل فرموده :(قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحب بکم اللّه)

و نیز در آن کتاب آمده که احمد و ابو داود و ترمذى و ابن ماجه و ابن حب ان و حاکم از ابى رافع از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نقل کرده اند که فرمود: مبادا یکى از شما را مسلط بر اریکه حکمرانى ببینم که وقتى دستورى از دستورات من از آنچه بدان امر و از آن نهى کرده ام برایش پیش آید، بگوید: ما این حرفها سرمان نمى شود، ما تنها از آنچه در کتاب خدا است پیروى مى کنیم .