بیان آیات
این آیات فصل سابق را تمام مى کند و به مساءله بعث و پارهاى از ملحقات به آن ، از قبیل امورى که در قیامت و قبل از قیامت رخ مى دهد اشاره مى کند و سوره را با همان مطلبى ختم مى نماید که با آن آغاز شده بود و آن مساءله انذار و بشارت است .
بایاتنا لا یوقنون
مقصود از(قول) و اخراج جنبنده اى از زمین که با مردم سخن مى گوید
مقتضاى سیاق آیه - از این نظر که متصل به ما قبل است ، یعنى به آیاتى است که پیرامون مشرکین معاصر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و یا خصوص مشرکین مکه و قریش که دشمنترین مردم بودند با آن جناب و دعوت او بحث مى کرد - این ظهور را به آیه مى دهد که : ضمیرهاى جمع در(علیهم) و در(لهم) و در(تکلمهم) به مشرکین بر گردد، که گفتگو درباره آنان است اما نه به خصوص آنان ، بلکه به آنان از این نظر که به سوى اسلام دعوت مى شوند، پس در حقیقت مراد عموم مردم این امتند، چون همه از نظر دعوت یکى هستند، اولشان به آخرشان ملحق است و این گونه عنایت در کلام خداى تعالى بسیار وارد شده است .
و مراد از اینکه فرمود:(وقتى قول بر ایشان واقع مى شود)، تحقق مصداق قول ، در ایشان و تعین ایشان در صدق قول بر آنان است(و معنایش این است که زمانى که امت اسلام مصداق قول خدا قرار مى گیرند و قول خدا درباره آنان محقق مى شود) همچنان که در آیه بعدى هم که مى فرماید:(و وقع القول علیهم بما ظلموا - و به خاطر ظلمى که کردند قول بر ایشان واقع شد)، مراد همین است ، یعنى عذاب خدا بر آنان محقق گشته ، مصداق آن قرار گرفتند.
پس ، بنا بر این ، جمله مورد بحث در معناى(حق علیهم القول) مى باشد، که در کلام خداى تعالى زیاد آمده . و فرق بین این دو تعبیر این است که در اولى ، یعنى(وقع القول علیهم) عنایت در این است که نامبردگان را متعین در مصداق قول کند و در دومى یعنى(حق علیهم القول) عنایت در این است که قول را در آنان ثابت و مستقر کند، بطورى که زوال پذیر نباشد.
و اما اینکه این قول چیست که بر آنان واقع مى شود، آنچه از کلام خداى تعالى صلاحیت دارد که این قول را تفسیر کند آیه(سنریهم ایاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق) مى باشد، براى اینکه مى دانیم مراد از این آیات که خدا به زودى به آنان نشان مى دهد غیر آیات آسمانى و زمینى است ، که خود آنان همواره آنها را مى بینند، و دائما در پیش رو و بیخ گوششان قرار دارد، بلکه مراد، بعضى از آیاتى است که جنبه خارق عادت داشته باشد و مردم از دیدن آن ناگزیر به ایمان شوند و در حالى فرا رسد که به هیچ یک از
آیات آسمانى و زمینى معمولى ایمان نداشته باشند، ولى از دیدن آن آیت که گفتیم ایمان بیاورند.
از این بیان روشن مى شود که جمله(ان الناس کانوا بایاتنا لا یوقنون - مردم قبلا به آیات ما ایمان نمى آوردند)، تعلیل باشد براى اینکه چرا قول بر ایشان واقع مى شود و تقدیر جمله مذکور(لان الناس ...) است و کلمه(کانوا) استقرار بدون یقین آنان را مى رساند و مراد از آیات ، آیات مشهوده و حسى آسمان و زمین است ، نه آیات خارق العاده ، البته کلمه(ان) به کسر همزه نیز قرائت شده و از نظر معنا این قرائت بهتر است از قرائت به فتحه و گفتار ما را تاءیید مى کند که - گفتیم - جمله(ان الناس ...) تعلیل را مى رساند، چیزى که هست اگر(ان) را به کسره بخوانیم خود جمله ، تعلیل را مى رساند و احتیاجى به تقدیر لام ندارد .
جمله(اخرجنا لهم دابة من الا رض تکلمهم) بیان آن آیتى است که گفتیم مراد از آن ، آیت خارق العادهاى است که در آیه(سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق) آن را وعده داده ، و همین که جمله مورد بحث صفت قرار گرفته براى آن آیت خارق العاده ، خود دلیل است بر اینکه مراد از اخراج از زمین ، یا احیاء و بعث بعد از مرگ است و یا امرى است نزدیک بدان ،(حال ببینیم کدام یک مى تواند باشد). و اما اینکه آن جنبنده ، جنبنده اى باشد که با مردم صحبت کند، از آنجا که کلمه(دابه - جنبنده) به هر صاحب حیاتى اطلاق مى شود که در زمین راه مى رود، مى تواند انسان باشد و مى تواند حیوانى غیر انسان باشد، اگر انسان باشد که تکلم و سخن گفتنش امرى عادى است ، نه خارق العاده و اگر حیوانى بى زبان باشد آن وقت حرف زدنش مانند بیرون شدنش از زمین امرى است خارق العاده .
لیکن - متاءسفانه - در آیات کریمه قرآن چیزى که بتواند این آیت را تفسیر کند و معلوم سازد که این جنبده اى که خدا به زودى از زمین بیرون مى آورد چیست ؟ و چه خصوصیاتى دارد؟ و صفات و نشانیهایش چیست ؟ و با مردم چه تکلمى مى کند و چه خصوصیاتى دارد؟ و چگونه از زمین بیرون مى آید؟ و چه مى گوید؟ وجود ندارد، بلکه سیاق آیه بهترین دلیل است بر اینکه مقصود مبهم گویى است و جمله مزبور از کلمات مرموز قرآن است .
و حاصل معنا این است که : وقتى برگشت امر مردم به این شود - که به زودى هم مى شود - که از آیات حسى و مشهود ما یقین برایشان حاصل نشود و به عبارت دیگر استعدادشان براى ایمان آوردن به ما به کلى باطل گشته ، تعقل و عبرت گیرى از دستشان
خارج شود، در این هنگام وقت آن مى رسد که آن آیت خارق العاده که وعده داده بودیم نشانشان دهیم ، و حق را برایشان آنچنان بیان مى کنیم که دیگر جز اعتراف به حق چاره اى برایشان نماند، پس در آن هنگام آن آیت را که دابه و جنبنده اى است از زمین بیرون مى آوریم ، تا با ایشان صحبت کند.
این آن معنایى است که با کمک سیاق و به هدایت تدبر در آیه به دست مى آید.
ولى مفسرین در معناى آن حرفهاى عجیب و غریبى زده اند و در معناى مفردات آیه و جمله هاى آن دقتهاى زیاده از حد کرده اند، و همچنین در آنچه از آیه فهمیده مى شود و در حقیقت این جنبنده ، و صفات آن و معناى سخن گفتنش و کیفیت خروج آن ، و زمان خروجش و اینکه چند مرتبه از زمین بیرون مى آید و در چه مکانى بیرون مى شود، اقوال بسیارى گفته اند، که به هیچ یک آنها نمى توان اعتماد کرد، مگر به زور و به همین جهت از نقل آنها و بحث در پیرامونش صرف نظر کردیم ، اگر کسى بخواهد بدانها اطلاع یابد باید به تفاسیر مطول مراجعه کند .
و یوم نحشر من کل امة فوجا ممن یکذب بایاتنا فهم یوزعون
مراد از(آیات) و خشر فوجى از هر امت در آیه :(و یوم نحشر منکل امة فوجا ممن کذب بآیاتنا...)
کلمه(فوج) - بطورى که راغب گفته - به معناى جماعتى است که به سرعت عبور کنند و کلمه(یوزعون)، مضارع از ایزاع است که به معناى نگاه داشتن و جلوگیرى از حرکت آنان است ، به طورى که اول جمعیت با آخرش یکجا گرد آیند.
کلمه(یوم) در(و یوم نحشر) منصوب است تا ظرف باشد براى فعلى مقدر و تقدیر کلام(و اذکر یوم نحشر - بیاد آر روزى که محشور مى کنیم) است و مراد از(حشر)، جمع کردن بعد از مرگ است ، چون محشورین عبارتند از فوجى از هر امت ، و تمامى امتهاى زنده هیچ وقت در زمان واحد جمع نمى شوند. و کلمه(من) در جمله(من کل امة) براى تبعیض است و در جمله(ممن یکذب)، هم ممکن است براى بیان باشد و هم براى تبعیض . و مراد از آیات در جمله(یکذب بایاتنا) مطلق آیاتى است که بر مبدأ و معاد دلالت مى کند، که از آن جمله اند انبیاء و امامان و کتب آسمانى ، نه اینکه مراد از آیات ، قیامت و حوادث واقعه در آن و هنگام قیام آن باشد و نه آیات قرآنى به تنهایى ، براى اینکه حشر، منحصر در امت اسلامى نیست ، بلکه از امتهاى مختلف ، از هر امتى فوجى محشور مى شوند. و از عجایب ، اصرارى است که بعضى از مفسرین کرده اند بر اینکه : این کلام
نص است در اینکه مراد از آیات در اینجا و در آیه بعدى ، آیات قرآنى است ، نه مثل قیامت و حوادث آن ، به دلیل اینکه آیات قرآنى پر است از دلائل صدق ، آن قدر که در عین اینکه دقت و تاءمل در آن بر همه واجب بوده و هست ، تاکنون نتوانسته اند به همه دلائل صدق مذکور احاطه یابند.
و فساد آن روشن است ، براى اینکه صرف اینکه مراد از آن ، امثال قیامت و حوادث آن نیست ، دلیل نمى شود بر اینکه پس حتما مراد از آن ، آیات قرآنى است ، با اینکه آیه ، ظهور در این دارد که محشورین ، افواجى از جمیع امتها هستند و قرآن تنها کتاب یک فوج از ایشان است ، نه کتاب همه افواج .
و از ظاهر آیه برمى آید که حشر در آن ، حشر در غیر روز قیامت است ، زیرا حشر در روز قیامت اختصاص به یک فوج از هر امت ندارد، بلکه تمامى امتها در آن محشور مى شوند و حتى به حکم آیه(و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا)، یک نفر هم از قلم نمى افتد و اما در این آیه مى فرماید: از هر امتى فوجى را محشور مى کنیم .
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از این حشر، حشر عذاب است ، بعد از حشر کلى ، که شامل همه خلق مى شود و این حشرى است بعد از حشر.
لیکن این حرف دردى را دوا نمى کند و اشکال را بر طرف نمى سازد، براى اینکه اگر مراد، حشر براى عذاب بود لازم بود غایت(براى عذاب) را ذکر کند تا مبهم نباشد، همچنان که در آیه(و یوم یحشر اعداء اللّه الى النار فهم یوزعون حتى اذا ما جاوها) این غایت ذکر شده است ، با اینکه بعد از این آیه هم به جز عتاب و حکم فصل ، ذکرى از عذاب نیامده و آیه شریفه - بطورى که ملاحظه مى فرمایید - مطلق است ، و در آن هیچ اشاره اى نیست ، که بگوییم مقصود از آن این حشر خاصى است که ذکر شد و این اطلاق را آیه بعدى بیشتر مى کند، که مى فرماید:(حتى اذا جاؤ - تا آنکه بیایند) و نمى فرماید بیایند عذاب را یا آتش را یا چیزى دیگر را.
باز مؤ ید گفتار ما - که منظور حشر در قیامت نیست - این است که این آیه و دو آیه بعدش بعد از داستان بیرون شدن دابه از زمین واقع شده اند، که خود یکى از علائمى است که قبل از قیامت واقع مى شود، قیامتى که در چند آیه بعد درباره آن مى فرماید:(و نفخ فى الصور) و تا چند آیه بعد اوصاف وقایع آن روز را بیان مى کند، و معنا ندارد که قبل از شروع به بیان اصل قیامت و وقایع آن ، یکى از وقایع آن را جلوتر ذکر کند، چون ترتیب وقوعى اقتضاء مى کند که اگر حشر فوج از هر امتى هم جزو وقایع قیامت باشد آن را بعد از مساءله نفخ صور ذکر فرماید، ولى اینطور ذکر نکرد، بلکه قبل از نفخ صور مساءله حشر فوج از هر امتى را آورده ، پس معلوم مى شود این حشر جزو وقایع قیامت نیست .
به همین جهت است که مى بینیم بعضى از مفسرینى هم که آیه را حمل بر حشر در قیامت کرده ، متوجه این اشکال شده و گفته اند: شاید جلوتر ذکر کردن این واقعه بر نفخ صور و قیام قیامت ، براى این بوده که اعلام کند هر یک از این دو، یعنى نفخ صور و حشر هر فوجى از هر امت ، آن قدر مهمند که جا دارد هر یک جداگانه مورد توجه قرار گیرند و احوال آنها که طامه کبرى و داهیه دهیاء است جداگانه خاطر نشان شود و گر نه اگر مى خواست ترتیب رعایت شود باید اول نفخ صور، بعد حشر فوج از هر امت ذکر شود، چیزى که هست اگر ترتیب رعایت مى شد خواننده خیال مى کرد هر دو یک داهیه است .
لیکن خواننده توجه دارد که این وجهى است ساختگى که به هیچ وجه قانع کننده نیست و اگر مقصود از آیه همین مى بود جا داشت به جاى دفع توهم مزبور که این مفسر آن را توهم کرده توهمى مهمتر از آن را دفع مى کرد و آن این است که کسى توهم کند که حشر فوجى از هر امت در غیر روز قیامت است و براى دفع این توهم ، اول مساءله نفخ صور را بیاورد، بعد حشر فوج از هر امت را، تا کسى خیال نکند حشر مذکور در غیر قیامت است ، آنگاه بعد از آن جملهاى بیاورد تا توهم مفسر نامبرده را رفع کند.
پس معلوم شد که آیه شریفه نمى تواند مربوط به وقایع قیامت باشد، بلکه از حشرى خبر مى دهد که قبل از روز قیامت واقع مى شود، البته در افاده این معنا نیز صریح نیست ، بطورى که قابل تاءویل نباشد.
حتى اذا جاو اقال اکذبتم بایاتى و لم تحیطوا بها علما اما ذا کنتم تعملون
مراد از(آمدن) - البته به کمک سیاق - حضور در موطن خطاب است ، آن خطابى که از جمله(قال اکذبتم ...) استفاده مى شود و مراد از(آیات) - همانطور که در آیه قبلى هم گفتیم - مطلق آیات است که بر حق دلالت کند و جمله(و لم تحیطوا بها علما) جمله اى
است حالیه و معنایش این است که : آیات مرا تکذیب کردید، در حالى که هیچ علمى به آن نداشتید، چون از آن اعراض داشتید، پس چگونه چیزى را تکذیب کردید که نمى شناختید؟ و چگونه نسبت دروغ به آن دادید ، در حالى که هیچ دلیلى علم آور بر گفته خود نداشتید؟.(ام ما ذا کنتم تعملون) یعنى غیر از تکذیبى که کردید چه کارها مى کردید.
و معناى آیه این است که : از هر امتى فوجى از تکذیب کنندگان به آیاتمان را محشور مى کنیم و همچنان بازداشت مى شوند، تا آنکه در محضر خطاب ، حضور به هم رسانند، در آن هنگام خداى تعالى به ایشان مى فرماید: آیا آیات مرا تکذیب کردید در حالى که هیچ احاطه علمى به آن نداشتید؟ و یا چه کارها غیر از تکذیب مى کردید؟ و این سوال متضمن توبیخ آنان است از این جهت که جز تکذیب آیات کار دیگرى نداشته اند.
و وقع القول علیهم بما ظلموا فهم لا ینطقون
حرف(باء) در جمله(بما ظلموا) سببیت را مى رساند و ما مصدریه است و معنایش این است که : قول ، به سبب اینکه ظالم بودند، علیه ایشان واقع گشت و جمله(فهم لا ینطقون) تفریعى است بر وقوع قول
علیه ایشان .
با این بیان ، این احتمال تاءیید مى شود که مراد از آن قولى که علیه ایشان واقع مى شود این قول است که(ان اللّه لا یهدى القوم الظالمین) و معنا این است که ایشان به خاطر اینکه در تکذیبشان به آیات ستمکار بودند، به عذرى که با آن اعتذار جویند راه نیافتند و در نتیجه از سخن فرو ماندند(فهم لا ینطقون).
و چه بسا مفسرینى که وقوع قول علیه ایشان را تفسیر کرده اند به وجوب عذاب بر ایشان و مناسبتر آن است که بنا بر این تفسیر مراد از قول واقع علیه ایشان ، قضاى خداى تعالى به عذاب در حق ستمکاران باشد، که در امثال آیه(الا ان الظالمین فى عذاب مقیم) خاطر نشان شده و آن وقت معناى آیه چنین باشد:(ایشان به خاطر اینکه ستمکارند قضاى عذاب در ایشان رانده شد و دیگر چیزى نخواهند داشت که سخن بدان آغاز کنند)، و لیکن وجه سابق وجیه تر است .
و اما اینکه وقوع قول را به حلول عذاب و داخل شدن در آتش تفسیر کرده اند، از سیاق بعید است ، براى اینکه با تفریع مذکور نمى سازد.
الم یروا انا جعلنا اللیل لیسکنوا فیه و النهار مبصرا ان فى ذلک لا یات لقوم یؤ منون
بعد از آنکه در آیات سابق وضع بسیارى از مردم را چنین توصیف کرد که : از شنیدن کلمه حق ، کر و از نظر کردن در آیات خدا کورند و نمى توانند از آنها عبرت گیرند و سپس داستان دابة الارض را پیش آورد، که به زودى او را به عنوان آیتى خارق العاده از زمین بیرون مى کند، تا با ایشان سخن گوید و آنگاه این نکته را خاطر نشان ساخت که به زودى از هر امتى فوجى از مکذبین را محشور مى کند و مورد عتاب قرار مى دهد، که بدون هیچ علمى به آیات از آن اعراض کردند، اینک در آیه مورد بحث ایشان را ملامت و توبیخ مى کند بر اینکه علاوه بر اینکه دلیلى بر تکذیب خود ندارند دلیل بر علیه خود دارند و آن این است که آنان شب را مى بینند چون در شب به سر بردهاند، پس بالطبع از وضع آن آگاهند و همچنین روز را دیدهاند که آیات آسمان و زمین را برایشان روشن مى کند و با این حال چرا آنها را به عنوان آیات ما نمى بینند؟
(ان فى ذلک لایات لقوم یؤ منون) - یعنى در اینکه شب را هنگام سکونت و روز را هنگام دیدن قرار داد، تا آیات آسمان و زمین را ببینند خود آیتها است براى مردمى که در ایشان اثرى از ایمان و تصدیق به حق وجود داشته باشد.
و مراد از(آیات)، علامتها و جهات داله آنها بر توحید و فروعى است که متفرع بر توحید مى شود، که از آن جمله است دلالت آنها بر این حقیقت که بر انسان لازم است در جایى و زمانى سکونت کند و آرام گیرد، که براى همین آرامش و سکونت درست شده و آن شب است که با پرده ظلمتش دیدگان را در حجاب مى کند و در مقابل در جایى و زمانى به جنب و جوش در آید، که براى جنب و جوش درست شده و آن روز است که با روشنیاش همه چیز را - مخصوصا آن چیزها را که متضمن منافع حیات آدمى است - نشان آدمى مى دهد. پس بر انسان لازم است از چیزى هم که پرده ظلمت جهل از ایشان پوشانده سکوت کند و خلاصه چیزى را که نمى داند نه بگوید و نه انکار کند و چیزى را بگوید و به چیزى ایمان داشته باشد که آیات بینات که چون روز روشنند، آن را برایشان روشن کرده باشند.
و یوم ینفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الا رض من شاء اللّه و کل اتوه داخرین
(نفخ صور - دمیدن در بوق) کنایه است از اعلام به جمعیت انبوهى چون لشکر، مطلبى را که باید همگى عملى کنند، مثل اینکه همگى در فلان روز و فلان ساعت حاضر
باشند و یا حرکت کنند و یا امثال این ، و کلمه(فزع) بطورى که راغب گفته به معناى آن گرفتگى و نفرتى است که از منظرهاى نفرت آور به انسان دست مى دهد و فزع هم از همان جنس جزع است و کلمه(دخور) به معناى کوچکى و خوارى است .
مقصود از نفخ در صور در آیه :(و یوم ینفح فى الصور ففزع من فى السموات و منفى الارض ...) کدام نفخه است ؟
بعضى گفته اند: مراد از این نفخ صور، نفخه دومى است که با آن ، روح به کالبدها دمیده مى شود، و همه براى فصل قضاء مبعوث مى گردند، مؤ ید این ، جمله ذیل آیه است که مى فرماید:(و کل اتوه داخرین) یعنى همگى با ذلت و خوارى بدانجا مى آیند، چون مراد از(اتوه - مى آیند آن را) حضورشان نزد خداى سبحان است و نیز مؤ ید دیگر آن استثناى(من شاء اللّه - هر کس را که خدا بخواهد)، از حکم فزع است ، که بعد از آن جمله(و هم من فزع یومئذ امنون)، را در باره نیکوکاران آورده و همین خود دلالت مى کند بر اینکه فزع مذکور همان فزع در نفخه دوم است .
بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن ، نفخه اول است که با آن همه زندگان مى میرند، به دلیل اینکه در جاى دیگر فرمود،(و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الا رض الا من شاء اللّه ثم نفخ فیه اخرى فاذا هم قیام ینظرون) چون(صعقه)، در این آیه همان فزع در آن آیه است ، که در هر دو آیه ، نتیجه نفخه اولى گرفته شده و بنا بر این ، مراد از جمله(کل اتوه داخرین) رجوعشان به سوى خدا به سبب مردن مى باشد.
و بعید نیست که مراد نفخ در صور، در این صورت مطلق نفخ باشد، چه آن نفخى که با آن مى میرند و یا آن نفخى که با آن زنده مى شوند، براى اینکه ، نفخه هر چه باشد از مختصات قیامت است و اینکه بعضى در فزع و بعضى در ایمنى هستند و نیز کوهها به راه مى افتند، همه از خواص نفخه اول باشد و اینکه مردم با خوارى نزد خدا مى شوند، از خواص نفخه دوم باشد، که بنا بر این احتمال ، اشکالى که چه بسا ممکن است بر هر دو وجه سابق بشود دفع مى گردد.
خداى تعالى از حکم فزع عمومى که شامل همه موجودات آسمانها و زمین است
جمعى از بندگان خود را استثناء کرده و به زودى گفتارى پیرامون این استثناء خواهد آمد، آنجا که در باره جمله(و هم من فزع یومئذ امنون) بحث خواهیم کرد.
و ظاهرا مراد از جمله(و کل اتوه داخرین) رجوع تمامى موجودات عاقل در آسمانها و زمین است ، حتى آنهایى که از حکم فزع استثناء شده اند(چه آنها و چه اینها) همه نزد پروردگار متعال حاضر مى شوند و آیه شریفه(فانهم لمحضرون الا عباد اللّه المخلصین) هم با این گفتار ما منافات ندارد و نمى خواهد غیر این را بگوید، چون مراد از حضور در آن ، مطلق حضور و رجوع به خدا نیست ، بلکه مراد از آن حضور در موقف حساب و سوال است ، ممکن است همه به سوى خدا برگردند و حتى استثناء شدگان نیز برگردند و نیز بندگان مخلص خدا برگردند، و لیکن بندگان مخلص در موطن جمع حاضر نشوند، نه اینکه بعث و رجوع نداشته باشند، پس آیات قیامت نص صریحند بر اینکه بعث شامل همه خلائق مى شود و احدى از آن مستثنا نیست .
و اگر دخور و ذلت را به اولیاى خداى تعالى هم نسبت داده ، منافاتى با عزت آنان نزد خدا ندارد، چون عزت و غناى بنده نزد خدا ذلت و فقر او است در نزد خودش ، بله ذلت دشمنان خدا در قبال عزت کاذبهاى که براى خود قائل بودند، ذلت واقعى و خوارى حقیقى است .
و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب صنع اللّه الذى اتقن کل شى ء انه خبیر بما تفعلون
این آیه شریفه از آن جهت که در سیاق آیات قیامت قرار گرفته ، آنچه مى گوید در باره همان قیامت است و پاره اى از وقایع آن روز را توصیف مى کند، که عبارت است از به راه افتادن کوهها، که در باره این قضیه در جاى دیگر قرآن فرموده :(و سیرت الجبال فکانت سرابا) و نیز در مواردى دیگر از آن خبر داده است .
پس اینکه مى فرماید:(و ترى الجبال - و مى بینى کوهها را) خطاب در آن به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است و مراد از آن مجسم کردن واقعه است ، همچنان که در آیه(و ترى الناس سکارى) حال مردم را در آن روز مجسم مى کند، نه اینکه تو الا ن ایشان را
مى بینى ، بلکه اگر مى دیدى حال ایشان را آنچه از وضعشان که دیدنى است اینطور به نظرت مى رسید که مستند.
(تحسبها جامدة) - یعنى کوهها را مى بینى و آنها را جامد گمان مى کنى ، این جمله بعد از جمله قبلى ، جمله اى است معترضه و معناى آن دو این است که :(تو در آن روز کوهها را - که امروز جامد گمان مى کنى -، مى بینى چون ابر به حرکت درمى آیند)، ممکن هم هست آن را جمله اى حالیه گرفت ، که در این صورت معنایش این مى شود:(تو در آن روز کوهها را - در حالى که جامد گمانش مى کنى - مى بینى چون ابر به حرکت درمى آیند). و جمله(و هى تمر مرالسحاب) حال است از کلمه(جبال) و عامل آن فعل(ترى) است و معنایش این است که : تو کوهها را وقتى در صور دمیده مى شود، در حالى مى بینى که سیر مى کنند مانند سیر ابرها در آسمان .
وجه اینکه تخریب و ویرانى عالم - با پیدایش قیامت - را صنع متقن خود خواند(صنع الله الذى اتقن کل شى ء)
کلمه(صنع)، در جمله(صنع اللّه الذى اتقن کل شى ء)، مفعول مطلق براى فعل تقدیرى است و تقدیر کلام(صنعه صنعا) مى باشد، یعنى آن را آفرید آفریدنى و در این جمله تلویح و اشاره اى است به اینکه این صنع و این عمل از خداى تعالى تخریب و ویرانى عالم است ، لیکن چون تکمیل آن را در پى دارد و مستلزم اتقان نظام آن است ، نظامى که در آن هر چیزى به منتها درجه کمال خود مى رسد، آن کمالى که اگر کمال سعادت باشد، و اگر کمال شقاوت ، زمینه اش را قبلا فراهم کرده بود، از این رو این ویرانى را صنع و آفرینش نامید، چون این خود صنع خداست ، آن صنعى که هر چیزى را متقن کرده ، پس خداى سبحان اتقان را از هر چه که متقن کرده سلب نمى کند و فساد را بر آنچه اصلاح فرموده مسلط نمى سازد، پس اگر دنیا را خراب مى کند براى این است که آخرت را تعمیر نماید.
(انه خبیر بما تفعلون) بعضى از مفسرین گفته اند: این جمله تعلیل مطالب قبل است ، که نفخ صور و ما بعد آن را صنع محکم خدا مى دانست و معنایش اینست که : از این جهت صنع محکم او است ، که او به ظواهر و بواطن افعال مکلفین آگاه است ، و همین آگاهى اقتضاء مى کند که آن بواطن و کیفیات اعمال را آنطور که هست و حسن و قبحى که دارد، ظاهر کند و آثار آن حسن و قبح را که همان ثواب و عقاب است بعد از بعث و حشر و به راه انداختن کوهها بر آن اعمال مترتب کند.
لیکن خواننده توجه دارد که این گونه تفسیر کردن ، بیهوده خود را به زحمت انداختن
است و از آنهم که بگذریم اصلا سیاق آن را نمى پذیرد.
بعضى دیگر گفته اند: جمله(خبیر بما تفعلون) اصلا ربطى بما قبل ندارد، و جمله اى است استینافى ، در حکم جواب از سوالى مقدر، گویا کسى پرسیده : بعد از آن همه حوادث عجیب چه مى شود؟ در پاسخ فرموده : خدا به عمل هر عاملى خبیر و مطلع است ، آنان را بر طبق عملهایشان پاداش و کیفر مى دهد و آنگاه همین اجمال را در جمله(و من جاء بالحسنة فله خیر منها) تا آخر دو آیه تفصیل مى دهد.
البته در این میان وجه دیگرى نیز هست که با دقت در سیاق آیات قبلى فهمیده مى شود، توضیح اینکه : خداى سبحان نخست به رسول گرامى اش دستور داد بر خدا توکل کند و امر مشرکین و بنى اسرائیل را به او واگذارد، براى اینکه او تنها قدرت آن دارد که مؤ منین به آیاتش و تسلیم شدگان در برابر حق را هدایت کند و اما مشرکین به خاطر انکار و لجبازیشان ، و یهودیان به خاطر اختلافشان مردگانى شده اند که گوششان از شنیدن حق کر شده و چشمشان از دیدن آن کور، دیگر نمى شنوند و به سوى حق راه نمى یابند و با نظر در آیات آسمان و زمین اعتبار نمى گیرند و همه را اینها به اختیار خود مى کنند، نه اینکه ما قدرت دیدن و شنیدن را از آنها گرفته باشیم .
در مرحله دوم آینده آنان را که با این حال مى میرند، یعنى هیچ معجزه و آیتى در آنها اثر نمى گذارد، بیان مى کند و مى فرماید به زودى جنبنده اى از زمین بیرون مى شود و با ایشان صحبت مى کند، که چون معجزهاى است خارق العاده و بسیار عجیب ، ناگزیرشان مى کند از اینکه حق را قبول کنند و دیگر اینکه از هر امتى فوجى از تکذیب کنندگان را محشور مى کند و حجت را بر آنان تمام مى سازد و بالا خره او داناى به افعال ایشان است و به زودى هر که حسنه یا سیئهاى کرده باشد، پاداش یا کیفرش مى دهد و این پاداش در روزى است که در صور دمیده شود، پس همه به فزع درآیند و با خوارى و ذلت نزد خدا آیند.
دقت در این دو فراز، این را به دست مى دهد که ملایمتر با سیاق این است که ما کلمه(یوم ینفخ) را ظرف بگیریم براى جمله(انه خبیر بما یفعلون)، و کلمه(یفعلون) را هم با یا بخوانیم و(تفعلون) نخوانیم ، هر چند که در قرائت متعارف با تاى خطاب آمده .
و آن وقت معنا چنین مى شود:(خدا به آنچه اهل آسمانها و زمین مى کنند در روزى که در صور دمیده مى شود، و همه با خوارى نزدش مى آیند، دانا و با خبر است ، هر کس حسنه
آورده باشد، به بهتر از آن پاداش مى شود و هر کس سیئه آورده باشد با صورت به جهنم انداخته مى شود و همه جزاى عمل خود را مى بینند.
و بنا بر این ، آیه مورد بحث همان معنا را خواهد داد که آیه(افلا یعلم اذا بعثر ما فى القبور و حصل ما فى الصدور ان ربهم بهم یومئذ لخبیر) و آیه(یوم هم بارزون لا یخفى على اللّه منهم شى ء) در مقام بیان آن است ، آن وقت جمله(من جاء بالحسنة ...) تفصیلى مى شود براى جمله(انه خبیر بما یفعلون) تفصیل از نظر لازمه با خبر بودن ، که همان جزاى عملکرد آنان است ، همچنان که در ذیل هم به آن اشاره نموده مى فرماید:(هل تجزون الا ما کنتم تعملون) و قبلا مردم غایب فرض شده بودند و در اینجا حاضر و مورد خطاب ، این التفات به منظور تشدید نهیب و تهدید است .
حمل آیه :(و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرّمرّ السحاب) بر حرکت جوهرى وبر حرکت انتقالى زمین
البته در آیه(و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب) دو قول دیگر هست . یکى اینکه : آن را حمل کرده اند بر حرکت جوهرى و اینکه تمامى موجودات با جوهره ذاتشان به سوى غایت وجود خود در حرکتند و این همان معناى حشر و رجوع به خداى سبحان است .
و این معنا، از نظر اشاره اى که در جمله(تحسبها جامدة - تو آنها را جامد مى پندارى) هست - به اینکه همین امروز که قیامتى به پا نشده ، متحرکند - مناسبترین معناست ، براى اینکه نمى شود روز قیامت را ظرف گرفت هم براى جامد دیدن کوهها و هم براى حرکت آنها چون ابر.
دوم اینکه : آن را حمل کرده اند بر حرکت انتقالى زمین . و این معنا از نظر آیه - فى نفسها - معناى خوبى است ، الا اینکه دوتا اشکال متوجه آن مى شود، اول اینکه : بنا بر این معنا، آیه شریفه از ما قبل و ما بعد خود بریده و غیر مربوط مى شود، چون هم ما قبل آن و هم ما بعدش راجع به قیامت بود، دوم اینکه با این بریدگى اتصال جمله(انه خبیر بما تفعلون) به ما قبلش نیز به هم مى خورد.
من جاء بالحسنة فله خیر منها و هم من فزع یومئذ امنون
این آیه و آیه بعدش - همانطور که قبلا هم اشاره کردیم - تفصیلى است براى اجمالى - که در جمله(انه خبیر بما تفعلون) است ، البته تفصیل از نظر اثر خبیر بودن خدا، زیرا اثر
آن جزاء است و مراد از جمله(من جاء بالحسنة فله خیر منها) این است که کسى که عمل نیک کند جزایى دارد بهتر از آن عمل نیک ، چون عمل هر چه باشد مقدمه است براى مزد و جزاء، کسى با خود عمل کارى ندارد، هر عملى را انجام مى دهد براى نتیجه و اثر آن است ، پس غرض و غایت هر عملى از مقدمه بهتر است .
و از ظاهر سیاق برمى آید که مقصود از فزع در جمله و هم من فزع ... فزع بعد از نفخه دوم صور است ، نه نفخه اول ، در نتیجه آیه شریفه همان معنا را مى دهد که آیه(لا یحزنهم الفزع الاکبر و تتلقیهم الملائکة هذا یومکم الذى کنتم توعدون) در مقام آن است .
و من جاء بالسیئة فکبت وجوههم فى النار هل تجزون الا ما کنتم تعملون
کلمه(کبت) از کب به معناى به رو انداختن کسى است ، پس در حقیقت عملى است که بر شخص واقع مى شود، نه بر روى او و اگر نسبت آن را به روى آنان داده ، از باب مجاز عقلى است و گر نه اصل آن(کبوا على وجوههم - بر رویها افتادند) بوده است .
و استفهام در جمله(هل تجزون الا ما کنتم تعملون) استفهام انکارى است و معنایش این است که(لا تجزون الا...)، یعنى جزا داده نمى شوید مگر خود آن عملى که کرده اید، خود آن عمل برایتان مجسم مى شود و گریبانتان را مى گیرد، پس هیچ ظلمى در جزاء و هیچ جورى در حکم نیست .
این دو آیه در مقام بیان طبیعت حسنه و سیئه است ، طبیعتى که از نظر جزاء دارند، پس در این دو آیه حکم کسى بیان شده که فقط عمل نیک دارد، یا تنها عمل زشت دارد، اما کسى که هم از آن اعمال دارد، و هم از این ، حکمش در اینجا بطور اجمال فهمیده مى شود و اما تفصیلش در جاهاى دیگر آمده است .
انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها و له کل شى ء و امرت ان اکون من المسلمین
این آیه تا آخر سوره که سه آیه است خاتمه سوره است و این حقیقت را بیان مى کند که دعوت حق بشارت و انذارى است که در آن
حجت بر همه تمام مى شود و کار مردم به گردن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نیست او تنها ماءمور است و اما زمام امر دست خداست ، به زودى آیات خود را به ایشان نشان خواهد داد و آن را خواهند شناخت و خدا از اعمالشان غافل نیست .
و جمله(انما امرت ...) سخنى از زبان رسول خدا است و در معناى این است که فرموده باشد(قل انما امرت - بگو من تنها ماءمور شده ام که ...)، و کلمه(هذه) اشاره است به مکه معظمه و در این تعبیر از دو جهت ، شهر مکه تعظیم شده است ، یکى از جهت اینکه کلمه(رب) را بر آن اضافه کرده و فرموده :(رب هذه البلدة)، دوم از این جهت که آن را به حرمت توصیف کرده و فرموده(الذى حرمها) و در این توصیف و تعظیم خود تعریض و گوشه اى است به مردمش ، که به این نعمت بزرگ کفران کرده و شکر خدا را با پرستش او به جا نیاوردند و در عوض به عبادت بتها پرداختند.
و جمله(و له کل شى ء) اشاره است به سعه ملک خداى تعالى ، تا کسى توهم نکند که او تنها مالک مکه است ، چون رب آنجا است و مانند سایر بتها که هر یک مالک جزئى از عالم از قبیل آسمان و زمین و فلان شهر و فلان قوم و فلان قبیله اند، او هم یک معبودى است در عرض آنها، که یک ناحیه اى از عالم را مالک است .
(امرت ان اکون من المسلمین) - یعنى مامور شده ام تا از کسانى باشم که تسلیم اراده او شده اند و او اراده نمى کند مگر همان را که خلقت به سوى آن هدایت مى کند و زبان فطرت به سوى آن مى خواند و آن دین حنیف فطرى است ، که ملت و کیش ابراهیم است .
من ماءمور به عبادت خدا و تلاوت قرآن هستم و بس ، هر که ایمان آورد براى خود و هرکه گمراه گشت علیه خود
و ان اتلو القرآن فمن اهتدى فانما یهتدى لنفسه و من ضل فقل انما انا من المنذرین
این آیه عطف است بر جمله(ان اعبد) و معنایش این است که : من ماءمور شده ام که پروردگار این خانه را بپرستم و اینکه قرآن را بخوانم و مراد از تلاوت قرآن تلاوت بر مردم است ، به دلیل تفریعى که بر آن کرده و مى فرماید:(فمن اهتدى ...)
(فمن اهتدى فانما یهتدى لنفسه) یعنى هر کس با این قرآن که تو بر او مى خوانى هدایت شد، که به نفع خود شده و سود هدایتش عاید من نمى شود.
(و من ضل فقل انما انا من المنذرین) - یعنى و هر کس هدایت نشود و از یاد پروردگارش اعراض کند، ضلالتش به ضرر خودش و وبال کفرش به گردن خودش است ، نه من ، براى اینکه من جز بیم رسانى نیستم ، ماءمورم که مردم را از خطرى که در پیش دارند بیم دهم ، ولى وکیل آنان نیستم ، خدا وکیل بر ایشان است .
پس اگر مى بینیم به جاى اینکه بفرماید:(و من ضل فانما انا من المنذرین) با اینکه ظاهر کلام هم همان را اقتضاء داشت ، فرمود(فقل انما انا من المنذرین) و کلمه(بگو) را اضافه فرمود، براى این بود که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) را متذکر آن عهدى
کند که قبلا تذکرش داده بود و آن این بود که غیر از انذار پستى ندارد و هیچگونه مسؤ ولیت در باره امور مردم ندارد و موظف است که بر خدا توکل کند و امور ایشان را محول به او نماید، همچنان که فرمود:(فتوکل على اللّه انک على الحق المبین انک لا تسمع الموتى ...)
پس گویى که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) فرموده : و هر کس گمراه شد به او بگو: من از پروردگارم شنیده ام که به غیر از انذار مسؤ ولیتى به گردنم نینداخته ، پس من از ضلالت هر کس گمراه شود بازخواست نخواهم شد.
و قل الحمد لله سیریکم ایاته فتعرفونها و ما ربک بغافل عما تعملون
این آیه عطف است به جمله(فقل انما انا من المنذرین) و در این عطف ، انعطافى به دنباله آیه قبل شده ، که بعد از امر به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به توکل بر او در امور مردم ، به او فرمود: به زودى عاقبت بدى براى مشرکین قرار خواهد داد و میان بنى اسرائیل در آنچه اختلاف مى کنند قضاوت خواهد کرد و از آیات خود آیه هایى نشانشان خواهد داد، که مضطر به تصدیق او شوند، آنگاه بر طبق اعمالشان جزایشان دهد.
و حاصل معناى آیه این است که : و بگو که ثناى جمیل همه براى خداى تعالى است در آنچه که در ملک خود جارى مى سازد ، از آن جمله ، بشر را به سوى آنچه خیر و سعادتشان در آن است مى خواند و مؤ منین را که به آیات او ایمان آورده و تسلیم او شده اند هدایت نموده و دلهاى تکذیب کنندگان را میرانده و گوشهایشان را کر، و دیدگانشان را کور نموده ، در نتیجه گمراه شدند و آیات او را تکذیب کردند.
(سیریکم آیاته فتعرفونها) - این جمله اشاره است به مطالب قبل که از آیه(و اذا وقع القول علیهم اخرجنا لهم دابة من الارض) شروع مى شد و ظهور جمله(آیاته) در عموم ، دلیل بر این است که منظور، آیت مخصوصى نیست ، بلکه هر آیتى است که مردم را ناگزیر از قبول حق کند و هر آیتى است که قبل از قیام قیامت و بعد از آن اتفاق مى افتد.
و جمله(و ما ربک بغافل عما تعملون)، خطاب در این جمله به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) است و این جمله به منزله تعلیل و بیان مطالب گذشته است و معنایش این است : اعمال شما بندگان در برابر دیدگان پروردگار تو است ، پس هیچ چیز از آنچه حکمت در قبال اعمال شما اقتضاء مى کند از او فوت نمى شود، اگر حکمت اقتضاء دعوت و هدایت داشته باشد، مى کند و اگر اقتضاى اضلال و نشان دادن آیات و سپس پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران را داشته باشد، انجام مى دهد.
البته جمله مورد بحث به صورت غایب یعنى(عما یعملون) نیز، قرائت شده و شاید هم
بهتر باشد، چون مفادش تهدید تکذیب کنندگان است و اگر کلمه(رب) را اضافه به کاف خطاب کرده براى این است که مایه دلگرمى و تقویت دل آن جناب باشد.
بحث روایتى
روایاتى درباره مراد از(دابة من الاءرض) در آیه :(و اذا وقعالقول علیهم اخرجنا لهم دابة من الاءرض)
در تفسیر قمى در ذیل آیه(و اذا وقع القول علیهم ...) مى گوید پدرم از ابن ابى عمیر، از ابى بصیر، از امام صادق(علیه السّلام) روایت کرده که فرمود:(رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به امیر المؤ منین برخورد و او را در مسجد خوابیده دید، بدین حال که مقدارى ریگ جمع کرده و سرش را روى آن گذاشته ، حضرت با پاى خود حرکتش داد و فرمود: برخیز اى دابة الارض ! مردى از اصحاب عرضه داشت : یا رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله) آیا ما هم مى توانیم رفقاى خود را به این نام بنامیم ؟ فرمود: نه به خدا سوگند، این نام جز براى او نیست و او همان دابهاى است که خداى تعالى در کتابش در باره او فرمود:(و اذا وقع القول علیهم اخرجنا لهم دابة من الا رض تکلمهم ان الناس کانوا بایاتنا لا یوقنون).
آنگاه فرمود: یا على ! چون آخر الزمان مى شود، خداى تعالى تو را در بهترین صورت بیرون مى کند، در حالى که با تو است وسیله داغ نهادن و دشمنان خود را با داغ ، نشان مى کنى .
مردى به امام صادق(علیه السّلام) عرضه داشت : عامه مى گویند: این آیه شریفه به صورت(تکلمهم) است ، یعنى ایشان را جراحت مى زنى حضرت فرمود: خدا ایشان را در جهنم زخمى کند براى اینکه آیه شریفه از(کلام) مى باشد، نه از(کلم).
مؤ لف : روایات در این باب از طرق شیعه بسیار زیاد است .
و در مجمع البیان از محمد بن کعب ، قرظى ، روایت کرده که گفته است : على(علیه السّلام) از دابه در این آیه پرسید، حضرت فرمود: آگاه باشید به خدا سوگند این جنبده اى دمدار نیست ، بلکه ریش دارد.
مؤ لف : در این که این دابه چگونه خلقتى دارد، روایات بسیارى است ، که حرفهاى عجیب و غریب در آنها آمده و در عین حال با هم متعارض هم هستند، اگر کسى
بخواهد به آنها دست یابد باید به کتب جوامع حدیث مانند الدر المنثور و یا تفاسیر طولانى چون روح المعانى مراجعه کند.
و در تفسیر قمى آمده که پدرم از ابن ابى عمیر، از حماد و از امام صادق(علیه السّلام) روایت کرده که به من فرمود: مردم در باره آیه(یوم نحشر من کل امة فوجا)، چه مى گویند؟ گفتم : مى گویند: این آیه در باره قیامت است ، فرمود: نه ، این طور که آنان مى گویند نیست ، بلکه درباره رجعت است ، مگر خداى تعالى در قیامت از هر امتى فوجى را محشور مى کند؟ و بقیه آن امتها را رها مى کند؟ با اینکه خودش فرموده :(و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا - آنان را محشور کردیم و احدى را از قلم نینداختیم)؟.
مؤ لف : روایات در باب رجعت از طریق شیعه بسیار زیاد است .
و در مجمع البیان در ذیل آیه و نفخ فى الصور گفته : در معناى صور اختلاف شده ، - تا آنجا که مى گوید - و بعضى گفته اند شاخى است که چون بوق در آن مى دمند. و حدیثى هم بر این معنا آمده است .
باز در همان کتاب در ذیل جمله(الا من شاء اللّه) گفته : بعضى گفته اند: یعنى شهداء، زیرا شهداء هستند که در آن روز فزع و ترسى ندارند و در این باره خبرى نیز به طور مرفوع روایت شده است .
و در تفسیر قمى در ذیل جمله(صنع اللّه الذى اتقن کل شى ء) مى گوید: امام فرمود: یعنى فعل خدا که با آن هر چیزى را متقن کرده .
چند روایت راجع به مراد از(حسنه) در آیه :(من جاء بالحسنة فله خیر منها)
و در همین کتاب در تفسیر جمله(من جاء بالحسنة فله خیر منها، و هم من فزع یومئذ امنون و من جاء بالسیئة فکبت وجوههم فى النار) فرموده : منظور از حسنه به خدا سوگند ولایت امیر المؤ منین(علیه السّلام) و مراد از سیئه به خدا سوگند دشمنى با اوست .
مؤ لف : این روایت از باب جرى و تطبیق مصداق بر کلى است ، نه اینکه تنها در خصوص ولایت و عداوت آن جناب نازل شده باشد، البته به این مضمون روایات بسیارى وارد شده ، که چه بسا ممکن است آنها را به محملى که خواهد آمد حمل نمود.
و در خصال از یونس بن ظبیان روایت کرده که گفت : امام صادق جعفر بن محمد(علیه السلام) فرمود: مردم خداى را سه گونه عبادت مى کنند، یک طبقه او را به خاطر رغبتى
که به ثوابش دارند عبادت مى کنند و این طبقه عبادتشان عبادت حریصان است ، که داعیشان بر عبادت طمع است . دسته دوم ، او را عبادت مى کنند بدین جهت که از آتش او بیمناکند و این عبادت عبادت بردگان است ، که داعیشان بر عبادت ترس است ، و لیکن من خدا را به خاطر محبتى که به او دارم عبادت مى کنم و این عبادت کرام است ، که داعیشان بر عبادت محبت است که خود مستلزم امنیت است ، که خداى تعالى در باره شان فرمود:(و هم من فزع یومئذ امنون) و نیز فرموده :(قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه و یغفر لکم ذنوبکم). پس کسى که خداى را دوست بدارد خدا هم دوستش مى دارد و کسى که خدا دوستش بدارد از ایمنان مى باشد.
مؤ لف : لازمه استدلالى که در این حدیث شده این است که حسنه در آیه شریفه به ولایت تفسیر شود، ولایتى که عبارت است از عبادت خداى تعالى از طریق محبت و باعث است که اراده عبد در اراده خدا فانى گشته ، در عوض خداى تعالى هم امور آن بنده را خودش تکفل نموده و در او تصرف نماید و این یکى از دو معناى ولایت على(علیه السّلام) است . پس آن جناب صاحب ولایت و اولین کسى است که از این مساءله براى امت فتح باب کرد و ممکن است بیشتر روایات وارده در اینکه مراد از حسنه ولایت على است نیز به همین معنا تفسیر شود.
و در الدر المنثور است که ابو الشیخ و ابن مردویه و دیلمى ، از کعب بن عجزه از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت کرده که در معناى جمله(من جاء بالحسنة فله خیر منها) فرمود: منظور از حسنه شهادت به(لا اله الا اللّه) است ، همچنان که منظور از سیئه شرک به خداست ، که فردا به اولى گفته مى شود: نجات یافتى و به این گفته مى شود: هلاک شدى .
مؤ لف : این معنا از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) به عبارات مختلف و به طرق گوناگونى نقل شده و جا دارد این تفسیر، یعنى تفسیر حسنه به(لا اله الا اللّه) مقید شود به سائر احکام شرعیه ، که از لوازم توحیدند و گر نه باید تشریع آن احکام لغو باشد، خلاصه اینکه معنا ندارد حسنه در آیه منحصر در کلمه توحید بوده باشد).
و در تفسیر قمى در ذیل آیه(انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها)، فرمود: مقصود مکه است .
و نیز در همان کتاب از پدرش ، از حماد بن عیسى ، از حریز، از امام صادق(علیه السّلام) روایت کرده که فرمود: روزى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) مکه را فتح کرد، در مسجد الحرام درب خانه کعبه را گشود و دستور داد تا عکسهایى که در آنجا کشیده بودند محو کنند، پس دستها را به چهارچوبه درب گرفت و فرمود: هان اى مردم خداى تعالى از روزى که آسمانها و زمین را آفرید، مکه را محترم کرد، پس مکه حرمتش بستگى دارد به حرمت خدا، که تا روز قیامت ادامه دارد، احدى شکار مکه را فرارى ندهد و درختش را نکند و هیچ مکانى از آن را به خود اختصاص ندهد و هیچ افتاده اى را بر ندارد مگر آنکه بخواهد به صاحبش برساند.
مؤ لف : این حدیث از طرق اهل سنت نیز روایت شده است .
و در الدر المنثور است که ابن مردویه ، از ابن مسعود، از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) روایت کرده که فرمود: در قرآن کریم هر جا(و ما اللّه بغافل عما تعملون) هست با تاء خوانده مى شود و هر جا(و ما ربک بغافل عما یعملون) هست با یاء خوانده مى شود.